Monday, Mar 20, 2017

صفحه نخست » در نقد "رؤیاهای رسولانه" عبدالکریم سروش (بخش ۱۱ ـ پایانی)، محمد جعفری

۱۱- استدراج
چرا و چگونه کسانی نظری را با نشر ضد آن جانشین می‌کنند؟

Mohammad-Jafari_small.gifانتشار آخرین قسمت این نقد، که، در آن، سعی بر تمیز صحیح از سقیم و تصحیح سقیم بود، با نوروز مقارن شد. امید که نوروز، روز نقد زندگی با هدف سرسبز و باورکردن آن به یمن حقوقمندی بگردد و، بدین نقد، همگان توان و امید و شادی بیابند و زندگی‌ها مصداق این شعرها بگردند:
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری // گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
گلزار بین، گلزار بین، در آب نقش یار بین // وآن نرگس خمار بین وآن غنچه های احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر // آویز ها و حلق ها بی دستگاه زرگری
امید که، در این بهاران، این نقد بکار دین‌دار و غیر دین دارِ آزاده، آید در رهاکردن دشمنی با هر دین و هر مرام و روی آوردن به نقد. چراکه هیچ دین و مرامی، با انسان رابطه خصمانه برقرار نمی‌کند. رابطه خصمانه را ما انسان‌ها بایکدیگر برقرار می‌کنیم و برای توجیه آن، به سراغ دین و مرام می‌رویم. چون نمی‌خواهیم حقیقت را به خود و به یکدیگر بگوئیم، دین و مرام که قربانی اول خصومت طلبی است، به باد دشنام می‌گیریم.
امید از قرآن این درس را که همه روز بکار می‌آید بیاموزیم و بکار بریم. درس استدراج را بیاموزیم و بکاربریم. بیاموزیم که حق بر حق و ناحق بر ناحق می‌افزاید. پس، هر کس، برای کسب موقعیت و شهرت گرفتار جبر روابط قوا بگردد و بناچار، استعدادهای خویش را در ناحق‌کردن حق و قلب حقیقت، بکاربرد و ساخته ذهن خود را بر جای حقیقت بنشاند، به عقل و دست خود، هلاکت آورها را بر هم می‌افزاید و زندگی خویش را بدانها می‌سپارد. از این نقد، حتی اگر اهمیت درسی فهم شود که استدراج است و بکار رود، نقد به هدف خویش رسیده‌است.
استدراج هشدار قرآن است به همه عقلها که راه رشد را وامی‌گذارند و به بیراهه تخریب می‌افتند. بنابر قرآن، ویژگی اینان مرتبت جوئی است، مرتبت نیز می‌جویند اما قربانی مرتبت جوئی نیز می‌شوند.
این قولها، قرآن خواب پریشان است، قرآن خشیت نامه است، حقوق در قرآن نیستند، عشق در قرآن نیست، قرآن... بی‌شک، نقد نیستند. نه تنها نقد بمعنای جدا کرده صحیح از غلط و تصحیح غلط نیستند، نه تنها جدا کردن صحیح از غلط نیز نیستند، بلکه یک جزء آن که غلط‌یابی و مدلل کردن آن است، نیز نیستند. تخریب هستند. عقل چرا و چگونه خود را گرفتار تخریب می‌کند؟ نقدها که از این سلسله نوشته‌ها و نقدها که در نوشته‌های پیشین بعمل آمدند، چرائی و چگونگی افتادن عقل در بیراهه تخریب را معلوم می‌کنند. در مقام توضیح استدراج در قرآن، کارهائی را بررسی می‌کنیم که سبب افتادن عقل در بیراهه تخریب می‌شود:


۱. نخست عقل باید خویشتن را از حقوق و حقیقت‌ها و واقعیت‌ها غافل کند. چنان‌که پنداری وجود ندارند. اگر این‌همه وجود داشته باشند و دیگران بتوانند وجود آنها را مشاهده کنند، انکار لازم می‌شود. وقتی انکار ممکن است گفته می‌شود: در قرآن حقوق نیست و وقتی ممکن نیست، حقیقت وارونه می‌شود. چنان‌که قرآن قواعد خشونت زدائی را در بردارد و آموزش می‌دهد، حکم صادر می شود که قرآن خشیت نامه است.
۲. سه کار غافل شدن و کردن و انکار و وارونه کردن میسر نمی‌شوند مگر با دست‌کاریها. دستکاری نه تنها در معانی آیه‌ها که در قولهای مورد استناد. چون، بدون دست‌کاری امرهای واقع، دستکاری‌ها در معانی آیه‌ها و قول‌ها کارساز نمی‌شوند، افزودن دستکاری در امرهای واقع بر آن دستکاریها هم انجام می‌گیرد. چنان که موضوع آیه‌های قرآن امور واقع دوران پیامبر در محدوده جامعه کوچک عرب جلوه دادن، یکی از این دست‌کاریها است. مبنای نظر سازی حامد ابوزید این دست‌کاری است.
این دستکاریها، تناقض‌ها ببار می‌آورند و بنابر این که عمل بر خود افزا است، این تناقضها بر هم افزوده می‌شوند. عقل معتاد به مرتبت‌جوئی از راهه تخریب، چاره را نه در رفع تناقض‌ها که در افزودن بر تخریب می‌بیند:
۳. عقل همچنان در بند دو محور می‌ماند. اما دو محور حسن و قبح را جانشین یکدیگر می‌کند: محوری که محور حسن بود (قرآن وحی است)، محور قبح (قرآن خواب و تألیف پیامبر است و، در آن، عشق و حقوق نیست، خشیت و... هست) می‌گرداند. اما محور قبحی که محور حسن می‌شود، کدام است؟ آن محور حسنی است که، در موقعیت جدید، سبب مرتبت یافتن می‌شود. جوینده مرتبت اگر مرام آزادی را یافته بود، دوگانگی را با توحید جانشین می‌کرد و یافته او، حاصل نقد می‌شد. در دو قرن گذشته، ایدئولوژیهای بسیار ساخته شدند و سازندگان آنها مدعی شدند دین بد است و مرام ساخته آنها خوب است. اما اینک، کار آن ایدئولوژی‌ها به بن‌بست کشیده‌‌است. سرنوشت سازندگان آن مرام‌ها و پیروان آنها درس عبرت است. زیرا کاری که باید می‌کردند، رها شدن از بند دوگانگی بود و هست و نه محور خوب را محور بد و محور بد را محور خوب کردن و در این کار نیز درمانده شدن. در حقیقت، عقل مرتبت جوی، ممکن نیست بتواند مرامی که خوب می‌انگاشت را با مرامی جانشین کند که این یا آن بیان قدرت نباشد، چه رسد به این‌که آن مرام، مرام حق باشد. از این‌رو است که قرآن خطاب به آنها می‌‌پرسد: قرآن را با چه چیز جانشین می‌کنید؟ از گذشته‌های بسیار دور تا امروز و از امروز تا آینده‌های بسیاری دور، هیچ‌کس نتوانسته‌است این کار را بکند و نخواهد توانست بکند چون ممکن نیست.
در حقیقت، تخریب اول تخریب‌های بعدی را به دنبال می‌آورد، نه تنها به دلیل پویائی تخریب، بلکه بدین‌خاطر نیز که تخریب نخستین اگر باا تخریب‌های دیگر یک مجموعه پدید نیاورد، کارآ نمی‌شود. از این‌رواست که، به تدریج، یک تخریب چند تخریب می‌شود و این تخریب‌ها مجموعه‌ای را تشکیل می‌دهند و این مجموعه برخود می‌افزاید. در این بیراهه، محور خوب، محوری مطلقا بد می‌شود. بیان‌های قدرت هم که باید نیازهای روزمره قدرتمداری را برآورند، سرانجام میان تهی می‌شوند و از توجیه‌کننده‌های قدرت پر می‌گردند. چنان‌که رشد تا پسا رشد و ضد رشد، تطور پیدا می‌کند. لیبرالیسم در چند جهت تطور پیدا می‌کند: یک جهت تا پسا لیبرالیسم و ضد لیبرالیسم و یک جهت تا لیبرالیسم وحشی . همین بلا بر سر مارکسیسم می‌آید. اگر قصد یافتن مرتبت از سوئی و برآوردن احتیاج‌های قدرت از سوی دیگر نبود، این تطورها جهتی را که یافتند نمی‌یافتند. در واقع، نقد یک بیان قدرت وقتی نقد است که هدف بازیافتن بیان آزادی باشد. وگرنه، با نگاه داشتن کلمه‌ها و تغییر محتوی‌های آنها، هر مرامی گرفتار استدراج می‌شود: رسیدن به ورطه ابتذال و افتادن در آن.
۴. دو محوری که عقل مرتبت جوی یکی را با دیگری جانشین می‌کند، نیازمند، دو دگردیسی بس مهم و تعیین کننده‌است: یکی جانشین کردن ماقال با من قال و دیگری جانشین کردن من قالی با من قال دیگر. در این دو دگردیسی، شخص به حق سنجیده نمی‌شود، بلکه حق به شخص سنجیده می‌شود: آنچه در اختیار همگان است، قرآن است (ماقال) با این ادعا که حق، بنابراین، شفاف و سر راست است. معنای این ادعا اینست که هر معنی مبهم و ناسرراست، ناحق است و سخن قرآن نیست. پس، اگر قرار بر یافتن معنی صحیح باشد، باید روش را از خود کتاب اخذ کرد و نه از بیرون آن و هر معنی را با اصول راهنما و ویژگی‌های حق سنجید. آیا مدعیان این روش را بکار برده‌اند؟ حتی برای یک بار، این روش را بکاربرده‌اند؟ گفته‌ها و نوشته‌ها که نقل و نقد شدند، شهادت می‌دهند که پاسخ این پرسش منفی است. در عوض، خداوند را با پیامبر (دگر دیسی اول) و چه گفت را با که گفت (دگر دیسی دوم) جانشین کرده‌اند تا مگر برای هرمنوتیک - که تازه معلوم نیست برای کدامیک از سه هرمنوتیک کلاسیک یا فلسفی و یا جدید - محل عمل ایجاد کنند. از نتیجه‌ای که بدان رسیده‌اند، یعنی قرآن تألیف پیامبر و پیامبر متأثر از وضعیت آن روز عرب بدوی است، معلوم که این هرمنوتیک کلاسیک نارسا است که بکار گرفته‌اند. بعضی از اینان مصداق کسانی هستند که قرآن آنها را در زمره مردمی می‌شناسد که قرآن را به قسمتی که بکار می‌آید و به قسمتی که دیگر بکار نمی‌آید، تقسیم می‌کنند. الذين جعلوا القرآن عضين(حجر/۹۱ )
۵. چهار کار بالا، هنوز نیازمند سلب ایمان است. کسانی که، در فرآیند استدراج می‌غلطند، گرفتارِ «تا آخر رفتن» می‌شوند، ولاجرم ایمان ستیز می‌شوند. ایمان معمول و مرسوم را نقد نمی‌کنند، انکار می‌کنند. این سخن که «ایمان در شأن روشنفکر نیست» و بیشتر از آن، «روشنفکر بنابر تعریف، نمی‌تواند به نظری پایبند بماند»، نخست در غرب، رواج گرفت و سپس در جامعه‌های دیگر توجیه کننده تذبذب شد. افزون، بر آن نتیجه‌اش انصراف جدی از مبارزه است. انصراف از مبارزه با دولت جباری است که قرآن و دین حتی فقه را دستمایه ستمگری خود کرده‌است. به جای از چنگ جباران بدر آوردنِ تمامی دست‌آویزهای قرآنی، دینی، اسلامی و شرعی ساختگی، قدرت را مصون کردن و دین را مقصر گرداندن و آن‌را ناچیز کردن در من درآوردی‌های خویش، نه کار علمی که کار ضد علمی است. بعضی از کسان هم که ولایت فقیه را دولتی اسلامی و برگرفته از دین تصور می‌کنند، به جای نقد فقه توجیه‌گر ولایت مطلقه فقیه، بجای آن که دولت جبار، یعنی قدرت از خود بیگانه سازِ دین را نقد و بر همگان معلوم کنند چگونه قدرت دینشان را از حقوق آنها تهی می‌کند، بجای آن‌که بدین نقد آن امکان را پدید بیاورند که مردم خود را از جبر دولت جبار برهند و حقوقمند زندگی کنند، بجای آن‌که فقهای قدرتمدار را هم خلع سلاح کنندو جامعه جهانی را بیاگاهانند که این دولت و هر دولت جبار دیگری به ضرورت دین ستیز و بیگانه کننده آن در بیان قدرت می‌شود، به جان دین می‌افتند. تصور می‌کنند چون کتاب اسلام قرآن است، اگر آن‌را کلام پیامبر بخوانند و خدشه دارش کنند و به کلام و گزاره تبدیلش کنند، ولو کلام و یا گزاره از پیامبر باشد، یحتمل الصدق و الکذب و قابل نقض می‌شود. وقتی قرآن از اعتبار افتاد، مردم از شرِّ این دولت به سادگی و راحتی خلاص خواهند شد. غافل از این‌که تذبذب و بی ایمانی همۀ شئون زندگی را فرا می‌گیرد.
جای خالی ایمان را بی‌ایمانی مطلق پر نمی‌کند. چراکه ایمان بیان کننده توانائی و امید است. بناچار، بی‌ایمانی گویای ناتوانی و یأس می‌شود. چون باا ناتوانی و یأس نمی‌توان زیست، ایمان به پیام توحید که بیان استقلال و آزادی است، جای به ایمان به قدرت می‌دهد. از این‌رو است گرفتاران جریان یک سویه استدراج، خویشتن را جانبدار بیان قدرتی می‌نمایند که مرام مردم در موقعیت مسلط است. در حقیقت، بدون تکیه به آن، یارای ستیز با ایمان را به خود نمی‌دهند. بنابر تجربه امروز و از امروز تا دیرگاه تاریخ، کسانی هم که قربانی تبلیغاتشان می‌شوند، بی‌عمل می‌گردند.
۶. پنج کار بالا، بخصوص کار نخستین، ممکن نمی‌شود مگر با پنهان کردنِ محتوی با صورتی خود ساخته. اگر، امروز بیشتر از گذشته،«پسا حقیقت» به رواج است، بلحاظ روش همگانی شدن منطق صوری بمعنای محتوی را با صورتی مخفی کردن که اغلب هم متعلق به محتوی نیست، بلکه صورتی است که بکاربرنده این روش می‌سازد و محتوی را با آن از دیدها پنهان می‌کند.
● انطباق قرآن با این یا آن نظریه، یکی از رایج‌ترین کاربردهای منطق صوری است. اما کاربردهای دیگر این منطق، بهمان اندازه رایج، عبارتند از:
● معانی قرآنی را در روایت‌ها و حدیث‌ها جستن و فروکاستن که سرانجام کار را به کنار گذاشتن قرآن و روایت و حدیث را جانشین آن کردن می کشاند وکشانده‌است؛
● حکمی را صادر و قرآن را در آن ناچیز کردن: قرآن خشیت نامه‌است، در قرآن حقوق و عشق نیست، در قرآن... ؛
● جعل معنی و نسبت دادن آن به قرآن هم در مقام مستند کردن نظری به قرآن (نظیر حکم از آن خدا است پس هرکس حاکم شد باید از او اطاعت کرد) و هم در مقام ضدیت با قرآن (برای مثال، از سوئی، قرآنی که در بردارنده قواعد خشونت‌زدائی است، از راه جعل معنی و نسبت دادن آن به آیه‌های قرآن، این تبلیغ دروغ به رواج است که قرآن مروج خشونت است. و از سوی دیگر، خشونت‌گرایان نیز برای توجیه سبعیت و شناعت کردار خویش، همین روش را بکار می‌برند)؛
● تفسیرها که از دیرگاه بکار از خود بیگانه کردن بیان آزادی که قرآن است در این و آن بیان قدرت، می‌روند؛
● نگاه‌داشتن کلمه‌ها و تغییر معانی آنها. کلمه امر صورت است. محتوای آن، از جمله می‌تواند صفت پایدار (امر واقع مستمر) و یا ناپایدار داشته باشد (امر واقع ناپایدار). می‌تواند صفت محلی یا جهانی داشته باشد. اگر بگوئیم امور واقع بکارگرفته شده در قرآن امور مستمری هستند که در همه جامعه‌ها وجود دارند، قرآن را در یک دوران محدود زندانی کردن، دیگر ممکن نمی‌شود. دو کلمه استقلال و آزادی دو صورت هستند که، بنابر تعریف‌ها، محتواهای گوناگون پیدا می‌کند. از جمله، می‌توان آزادی را اختیار گرداند و به اختیار معنائی داد و مدعی شد: بالاخره معلوم نیست قرآن طرفدار اختیار است یا جبر!
۷. شش کار بالا را کسانی می‌کنند که به بندگی موقعیت و مرتبت‌طلبی در می‌آیند. در یک موقعیت، نظری را اظهار می‌کنند و در موقعیت دیگری، اگر «لازم ببینند»، ضد نظر پیشین خود را اظهار می‌کنند و ضد و نقیض‌گوئی را تا «آخر می‌روند». ایران و مردم ایران هنوز دارند بهای سنگین موقعیت و مرتبت‌طلبی حاکمان بر خود را می‌پردازند. این‌گونه کسان با آن‌که می‌بینند موقعیت‌ها ناپایدار هستند و با از میان رفتن موقعیت، منزلت ومرتبت هم از میان می‌‌رود، همچنان در بندگی موقعیت و مرتبت می‌مانند. بنابر موقعیت، نظری را اظهار می‌کنند که می‌پندارند به آنها مرتبت برتر می‌دهد. قربانی همیشگی موقعیت‌ انگاری و مرتبت‌طلبی می‌شوند. چراکه موقعیت ناپایدار است و چون از بین رفت، منزلت و مرتبت را هم ناچیز می‌کند. در عوض، تخریب‌ها که نمی‌توانند با خود تخریبی همراه نباشند، برجا می‌مانند در حالی که برخود می‌افزایند. قرآن، روش کار مرتبت‌طلبان و بنابر موقعیت، نظرهای ضد و نقیض اظهارکنندگان را می‌شناساند و در دو سوره، اعراف و قلم، به همه انسان‌ها و این‌گونه کسان هشدار می‌دهد.


استدراج هشدار قرآن است به همه انسان‌ها
استدراج هشدار قرآن به همه انسان‌ها است که: موقعیت و منزلت فرآورده عمل به حق می‌ماند و هر موقعیت جز آن ناپایدار و دلبستن بدان و منزلتت و مرتبت را دمساز شدن با موقعیت پنداشتن، افتادن در ورطه ذلت است:
خداوند در همین قرآنی که «مال ۱۴۰۰ سال قبل است»، چنین هشدار می‌دهد:
«قرآن که حاوی بهترین و زیبا ترین سخن است را خدا فرو فرستاده است (زمر/۲۳). بعد از قرآن بکدامین سخن ایمان خواهند آورد(اعراف/۱۸۵؛ مرسلات/ ۵۰) فباى حديث بعده یؤمنون ( مرسلات/۵۰) پس به کدامین سخن پس از (قرآن) ایمان می آورند؟
یعنی وقتی به این قرآن که دربردارنده حقوق و بیان کننده حقوق در زیبا و شفاف‌ترین بیان است، ایمان نمی‌آورند، پس انتظار دارید به کدام سخنن ایمان آورند؟ وقتی به قرآن ایمان نمی‌آورند و به حقوق مندرج در آن عمل نمی‌کنند و چشم بر هشدارها می‌بندند و حاضر نمی‌شوند خود را در این آینه بنگرند، آیا جز به ناحق می‌توانند بگروند و جز به بندگی قدرت در می‌آیند؟ جماعتی به حدیث و روایت روی می‌آورند. چون حدیث و روایت را می‌توان بنابر توقعات قدرتمداری جعل کرد و یا در توجیه قدرت بکار برد. جماعتی دیگر، در پی موقعیت و مرتبت طلبی، در موقعیتی، قرآن را وحی و... و در موقعیت دیگری خواب مشوش و... می‌خوانند.
قرآن در سه آیه (اعراف/۱۸۵؛ مرسلات/۵۰؛ جاثیه/۶) به انسان‌هائی که ایمان نمی‌آورند و یا ایمان می‌بُرند، تذکر می‌دهد: وقتی به قرآن ایمانن نمی‌آوردید و یا ایمان به آن‌را رها می‌کنید، به کدام بیان ایمان می‌آورید و عمل می‌کنید؟ پاسخ قرآن به این پرسش هشداری شفاف است: به این و آن بیان قدرت روی می‌آورید غافل از این‌که قانون هستی گریبان شما را خواهد گرفت و شما را گرفتار وزر و وبال نظر و عملتان خواهد کرد:
و الذين كذبوا بآيتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون (اعراف/۱۸۲)
استدراج سنت یا قانون پایدار الهی است که در مورد گنهکاران مغرور اجرا می شود: هرگاه کسی به راه‌های خلاف حق افتد و بموقع خود راا تصحیح نکند، بی‌آنکه بفهمد به تدریج، موقعیت‌ها و مرتبت‌ها که می‌جوید او را به ورطۀ تباهی نزدیک و نزدیک‌تر می‌کنند. از بیراهه موقعیت و مرتبت طلبی، به تدریج، به ورطه تباهی نزدیک شدن و در آن افتادن را قرآن استدراج می‌خواند. در حقیقت، کسانی که در این بیراهه می‌افتند، شش کار بالا را کارهای روزانه خود می‌کنند و غافلند از اینکه عمل‌ها بر خود می‌افزایند و ورطه‌ای را پدید می‌آورند که مرتبت طلب را فرو می‌بلعد. بدین‌سان، استدراج که گیج موقعیت و مرتبت شدن است، سبب می‌شود که گیج شده از دست رفتن مرتبت‌ها را درک نکند و بسا آنها را برای یافتن مرتبت اعلی، ضرور بپندارد و نداند این واقعیت را که موقعیت و مرتبتی که حاصل از ایمان به حق و عمل به حق نباشد، خود همان ورطه‌ای است که موقعیت و مرتبت طلب را در خود فرو می‌بلعد: «افمن زين له سوء عمله فراه حسنا (فاطر/۸) آیا کسی که کردار زشت خود را در نظر خویش، زینت جلوه می‌دهد و آن را زیبا می‌بیند»، در ورطه نمی‌افتد؟ بدین‌خاطر که اعمال زشت و نادرست در نظرشان آراسته و مزیّن جلوه می‌کند، از مشاهده زشتی اعمال خود ناتوان نمی‌شوند؟
کسانی که به راه حق و رشد می‌روند، با کسانی که از منِ ذهنی خود پیروی می‌کنند، همانند نیستند.
افمن كان على بينه من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم (محمد/ ۱۴)
آیا کسی که بر حجتی روشن از پروردگار خود تکیه دارد، مانند کسی است که زشتی کردارش در نظرش آراسته شده و از هوای نفسانی خود پیروی می‌کند؟!
خداوند کسانی را که قدم به قدم در ورطه هلاکت می‌افتند، به فرعون تشبیه می‌کند، که چون به راه رشد و حق باز نگشت، بدی اعمالش در نظرشش آراسته شد «و كذلك زين لفرعون سوء عمله و صـد عـن السـبـيـل و مـا كـيـد فـرعـون الا فـى تـبـاب (غافر/ ۳۷) بدین سان برای فرعون بدی عمل او آراسته شد و از راه [حق] بازداشته گشت و نیرنگ فرعون جز سبب نابودی و هلاکت او نشد»
استدراج قانون حاکم بر پندار و گفتار کسانی است که جستجوی حق و حقیقت و عمل به حق را از دست فرو می‌گذارند و پندار و گفتار و کردارر خویش را تابع موقعیتی می‌کنند، که، در آن، منزلت و مرتبت برتر و بسا برترین را از آن خود تصور می‌کنند:
فـذرنـى و مـن يـكـذب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون (قلم/۴۴)
پس مرا با کسی که این گفتار را تکذیب می‌کند واگذار به تدریج آنان را به گونه‌ای که درنیابند (گریبان) خواهیم گرفت.
تکرار کنیم که قانون حاکم بر پندار و گفتار و کردار کسی که در بیراهه موقعیت و مرتبت‌طلبی گام بنهد و به موقع به خود باز نگردد، به استدراجج دچار خواهد گشت و خود خویشتن را به ورطه هلاکت و نابودی خواهد کشاند.
قرآن هر گز نمی‌گوید حدیث و روایتی که با قرآن انطباق ندارد، باید اندیشه راهنمای شما بگردد. و نیز، نگفته‌است که به احادیث و روایات ایمانن بیاورید. پیامبر هم چنین سخنی نگفته است. او گفته‌است: قرآن اصل و راهنما است. هر گفته و یا سخنی با قرآن انطباق داشت، از ما هست و اگر نداشت از ما نیست. و نمی‌شود قرآن را به چند بخش تقسیم و بخش‌هائی را کلام خدا دانست و بخش‌های دیگری را کلام پیامبر که فرمورد:
« الذين جعلوا القرآن عضين * فو ربك لنسلنهم اَجمعين * عما كانوا يعملون (حجر/۹۱،۹۲و۹۳)
همانا قرآن را جزء جزء کردند [ به برخی از آن عملکردند و بعضی را رها نمودند] پس سوگند به پروردگارت که از همه آنها خواهیم پرسید ازز آنچه انجام داده اند.»
قرآن، باز هشدار می‌دهد: قرآن وحی از جانب پروردگار بر پیامبرخویش است و جز انسانها پاک سیرت از آن پیروی نخواهند‌کرد. و ناپاک سیرتانن قران را سبک مایه می‌انگارند:
لا يمسه الا المـطـهـرون (واقعه/۷۹) تـنـزيـل مـن رب العلمين ( واقعه/۸۰) افبهذا الحديث انتم مدهنون ( واقعه/۸۱)
جز پاکان به [حقایق] آن دست نیابند.* [و این کتاب] از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است* پس آیا [با این اوصاف] نسبت به این سخن [قرآن]] سهل انگاری می‌کنید؟!
آن هنگام که قلب سلیم از ایمان خالص مالامال گردد و آدمی چون ابراهیم و محمد از ابتلا پیروز به در آید، یکسر «مُـطـهـر» می‌شود و مصداق «« اذ جاء ربه بـقـلب سـليـم». آتش قدرت از هر نوع آن بر او سرد می‌شود بی‌آن‌که بر سلامت تن و روان او، کم‌تر اثری بگذارد. که فرمود: «يانار كونى بردا و سلاما على ابراهيم». و در آن حال و آن که خاص عارفان معیت جسته با خداوند است، معیت با او کامل و مؤمنانی چون ابراهیم و محمد، به دریافت کلام خداوند، به وحی، توانا می‌شوند. عین‌القضات چه نیکو این حال و آن را به قلم آورده‌است: «مثال مؤمن چون مُنج انگبین باشد که پاک نخورد، و جز پاک بیرون ندهد، مُنج را طعام طیّب می خورانند و فراغت آن عسل باشد که « فيه شفاء للناس ». این هم مقام کمال از وحی یافت که « أوحى ربك اِلى النحل» ». (۱۷۵)


نهج البلاغه و استدراج
حال به سراغ نهج البلاغه برویم و ببینیم امام علی درباره استدراج چه می گوید:‎
امام علی، در نهج‌البلاغه، به تقوی سفارش می‌کند و از هوای شیطانی نفس بر حذر می‌دارد و می‌فرماید:
« و زیّنَ سیّآتِ الجرائم، وَ هَوّنَ موبقات العظائم، حتی إذَاستدرَجَ قَرینَتُهُ، وَ استغلقَ رَهینَتَهُ »
« هوای شیطانی نفس جرمهای بد را آرایش می‌دهد، و گناهان بزرگ هلاک کننده را آسان جلوه می‌دهد تا آنکه به تدریج پیرو خویش را فریب داده،، مانند رهن و گرو در قید و بند اطاعت خود در آورد» (۱۷۶)
و در حکمت ۱۱۲ می‌فرماید:
«کم من مستدرج بالاحسان إلیه، و مغرور بالستر إلیه، وَ مفتون بحسن القول فیهِ، وَ ما ابتلی الله أَحَدا بِمثل الاِملاءِ لَهُ ای بسا کسی که به احسان وو بخشش [خداوند] به او کم‌کم به عذاب و کیفر نزدیک شده، و بسا کسی که به پنهان ماندن [بدی‌ها] بر او فریب خورده، و بسا کسی که به جهت گفتار نیک [مردم] در بارۀ او در فتنه و سختی افتاده، و خداوند کسی را در مهلت دادن او [در دنیا] آزمایش ننمود» (۱۷۷)
در حقیقت، نعمت بزرگترین عاملی است که بنده بدان ابتلا و آزمایش می‌شود و موافق بیان قرآن به بزرگترین و دوست داشتنی‌ترین آن آزمایشش می‌شود. قانون هستی است که هر کس، امکانات و استعدادی که خداوند به او اعطاء کرده‌است، در جهت خلاف حق و حقیقت، برای کسب شهرت، نشاندن ذهن خود به جای حقیقت و یا نوعی از قدرت آن را بکار گیرد، به تدریج و پله پله با دست خود به سمت هلاکت پیش می‌رود. معهذا، گرچه بازگشت، از مراحلی ببعد، سخت است و احتیاج به جراحی بزرگ دارد، ولی همیشه راه باز گشت وجود دارد که فرمود:
« و لا تياسوا من روح الله انه لا يياس من روح اللّه الا القوم الكافرون» ( یوسف/۸۷)
و هرگز نباید از دریای بیکران رحمت و مغفرت خداوند، نا امید شد:
« لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جـمـيـعـا انـه هـو الغـفـور الرحـيـم» (زمر/۵۳)
که در رحمت او همیشه بروی بازگشت کننده از زشت‌کرداری باز است. بجای یأس و نامیدی باید خود را به مغفرت بیکران خداوندی سپرد کهه فرمود:
« و سـابـقـوا الى مـغـفـرة مـن ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذيـن امـنـوا بـاللّه و رسـله ذلك فـضـل اللّه يـوتـيـه مـن يـشـاءء واللّه ذو الفـضـل العـظـيـم» (حدید/۲۱) .
بنابراین در انجام کارهای نیک که مورد قبول همه است - و اصلی ساری و جاری بین همۀ مردم - از یکدیگر سبقت گیرید. و به بجای انواع وو اقسام قدرت که انسان را به ورطه هلاکت می‌اندازد، از یکدیگر در دریای آزادی و مغفرت خداوند پیشی بگیرد:
« و سارعوا الى مغفره من ربّكم و جنّة عرضها السّموات و الارض اعدّت للمتقين»(آل عمران/۱۳۳)
کلام خداوند حیات بخش دل‌ها است. و جز مؤمنان از آن زندگی نیابد وآن دل که زنده بدان نیست هشدار نگیرد که خداوند فرمود: «لينذر من كان حيّاا » (یس/۷۰)
اما نظر به اینکه هرکس بر طبق ساختار اخلاقی و روانی خود عمل می‌کند، بعبارت دیگر، روحیات و خلقیات و راه و رسم زندگی هر کس او را بهه نوعی مقید می‌کند که خداوند فرمود: « هر کس بر سختار وجودی خود عمل می کند «كل يعمل على شاكلته» (اسراء/۸۴). شاکله از ریشه شَکل است. یعنی بستن دست و پای حیوان. روحیات و خلقیات و راه و رسم زندگی هر کس و فرهنگی که در آن رشد و نمو کرده، به نوعی دست و پای او را می‌بندد و او را مقید می‌کند و یا به قول مولوی: «هر کسی بر طینتِ خود می‌تند»
در حقیقت، برابر سنتی که بر آفرینش حاکم است، حق بر حق و ناحق بر ناحق می‌افزاید. عمل حق و ناحق را آفریده‌ها می‌کنند و این سنتِ تغییرر ناپذیر خداوند است: بنابراین خواست خدا همان سنت‌ها و یا قوانینی است که بر جهان حاکم است. بدین‌خاطر جبری که جبار بکار می‌برد، به خواست خداوند (= قانون حاکم بر هستی آفریده) او را از پا در می‌آورد. ضلالتی که آدمی در آن وارد می‌شود، او را در خود فرو می‌برد.
خداوند حق مطلق است و ایستادگی او بر حق خدشه ناپذیر است. لذا، جبار به جبر و ستمگر به ستم خویش و مکار به مکر خویش و دروغگو بهه دروغ خویش از پا در می‌آیند ( شعراء، آیه‌های ۱۳۰ تا ۱۳۹). بنابراین، خداوند به پیامبرش هشدار و تسلیت خاطر می‌دهد: « مبادا آنان که در راه کفر [پوشاندن حقیقت] از یکدیگر پیشی می‌گیرند، تو را اندوهگین سازند! زیرا آنان هرگز هیچ زیانی به خداوند نتوانند رسانید...»:
«و لا يحزنك الّذين يسرعون فى‌الكفر انهم لن يضروا اللّه شيئا» ( آل عمران/۱۷۶)
بدین‌قرار، استدراج یعنی این که کسی خود خویشتن را ، گام به گام و درجه به درجه، به سوی بدبختی و نگون ساری می‌راند و چون غافل از عملل خویش است، نمی‌فهمد که به سمت هلاکت پیش می‌رود. در نتیجه، «خونبهای خویش را خلعت شناسد!».
استدراج از جمله امور واقع مستمر گویای سرنوشت کسانی است که موقعیت و مرتبت جوئی را تا آخر، یعنی تا ورطه هلاک، طی می‌کنند. قاعده‌ایی که استدراج در بردارد، قاعده برهم افزوده شدن عمل است. چون عمل برخودافزا است، پس هر عمل نیک یا زشتی بر خود افزا است. ناحق کنندگان حقی که بخاطرموقعیت و مرتبت جوئی چنین می‌کنند، از این قاعده غافل هستند. زشت‌کاریهای آنها بر هم افزوده می‌شوند و سرانجام در خود غرقشان می‌کنند. اینان نمی‌دانند از کجا می‌خورند، زیرا از قاعده غافلند و گمان می‌برند عمل زشت آنها، بر خود نمی‌افزاید و گردابی بزرگ نمی‌شود و آنان را در خود غرق نمی‌کند. فرعون استثناء نبود، هرکس که بخاطر موقعیت و مرتبت جوئی، حق را ناحق می‌کند، یک فرعون است.
بدین‌سان، قرآن رابطه انسان را با نعمت‌ها و نقمت‌ها خاطر نشان او می‌کند. باوجود این، بنابر فایده تکرار، یادآور می‌شود که با وجود آن که درر مواردی بازگشت بسیار سخت و مشکل و احتیاج به جراحی بزرگ دارد، ولی همیشه درهای رحمت خداوند باز و راه باز گشت، راست راه عمل به حق است و وجود دارد. بر انسان است که تا در قید حیات است امکان را از دست ندهد. بسا فردا دیر باشد.
مجموعه نقدها کتابی شد که در اختیار همگان قرار می‌گیرد. امید این مجموعه همه آنها را بکارآید که در جستجوی حق هستند و به آنها مدد رساند تاا که آن‌را در خود بیابند. امید که این مجموعه پاسخهای پرسشها باشد که عقلهای حقیقت‌جو را به خود مشغول کرده‌اند. امید که فضائی را که قدرت بسته‌است، بگشاید و به همه کمک کند که در اندریافتن این مهم که کار دین رها کردن انسان است از فضای بسته و خفقان‌آور و بی‌کران‌کردن فضا عقل‌های ما. امید که به ما یاری دهد در درک این مهم که اگر دین یا مرامی فضای عقل را می‌بندد، قدرت آن‌ را ازخود بیگانه‌کرده‌است. درجا، باید به نقد روی‌آورد و آن را با خود، یگانه کرد.
خدا داناتر است و توفقق همه از اوست.


محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com

یادداشت و نمایه:
۱۷۵-تمهیدات عین القضات، با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عُسَیران، چاپ دوم، تمهید دهم ص ۳۲۹ .
۱۷۶- نهج البلاغه، فیض الاسلام،خطبه ۸۲/۳۴و۳۵، ص ۱۹۴.
۱۷۷- نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۱۱۲، ص ۱۱۴۱۱.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy