Thursday, Mar 23, 2017

صفحه نخست » رئیس خوش قلب بند ۲۰۹ زندان اوین چه کسی بود؟

brww33333i_small.jpgدر دی‌ماه ۱۳۹۴ خبری بر روی خروجی خبرگزاری‌های کشور قرار گرفت که حکایت از «شهادت مهربان‌ترین و خوش‌قلب‌ترین مدیر زندان اوین» بود.

به گزارش «آمدنیوز»، «سعید انصاری» که به اقرار بسیاری از زندانیان سیاسی محبوس در بند ۲۰۹ زندان اوین، «خوش‌قلب‌ترین» و «انسان‌ترین» رئیس این بند امنیتی بود، با اصرار فراوان توانست به مناطق عملیاتی سوریه اعزام شود.

«انصاری» که از نیروهای شناخته شده وزارت اطلاعات بود و از نوع فعالیت همکاران خود با مردم دلگیر و ناراحت بود، بارها با زندانیان سیاسی مهربانی کرد و آنان را مورد ملاطفت خود قرار داد. این در حالی است که تمامی رؤسای بند ۲۰۹ زندان اوین، روحیه‌ای خشن داشتند و زندانیان زیادی را تحت شکنجه و آزارهای روحی و جسمی قرار داده‌اند.

«سعید انصاری» دی‌ماه ۱۳۹۴ پس از آن‌که با اصرار فراوان توانست از فعالیت امنیتی خارج و به مناطق عملیاتی عراق و سوریه اعزام شود، شیفته‌ی «شهادت» بود و به گواه نزدیکانش، شبی نبود که از فریضه نماز شب غافل باشد. او در دی‌ماه سال ۱۳۹۴ به دست گروه‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

به گفته‌ی همسر این شهید، وی «شش ماه در کشور عراق بود و خیلی آرزو داشت که شهید شود و در آخر به آرزوی خود رسید.»

شاید بشود «سعید انصاری» را از زبان یکی از زندانیان سیاسی کودتای انتخاباتی سال ۸۸، که در اسفندماه ۱۳۹۵ مجددا تحت بازداشت وزارت اطلاعات قرار گرفته، توصیف کرد.

«هنگامه شهیدی» که از نوزدهم اسفندماه ۱۳۹۵ با یورش مأموران وزارت اطلاعات دولت روحانی بازداشت و از آن زمان در اعتصاب غذا و بازداشت موقت به سر می‌برد، برای نگارش خاطره‌ای از دوران زندان خود بازداشت شده که در آن، «سعید انصاری» را چنین توصیف کرده است: ... مرور می‌کنم اولینن شب بازداشت که مرا در اتاقی بردند که شیشه‌های بزرگی داشت و انگار یک شکار چموش را صید کرده بودند و بازجویان اوین از خوشحالی همه پشتت شیشه آن اطاق جمع شده بود و رفتارهای تحقیر آمیز همکاران‌شان در داخل و الفاظ رکیکی که برایم به‌کار می‌بردند و تحقیر مرا رسما و با لذت تماشا می‌کردند، به واسطه رفتارهای بازجویان و ضرب‌وشتم از فاصله ساعت ۴ تا ده شب فشارم به زیر پنج رفت و نیمه هوشیار شدم. بازجویان، زندانبانان زن را صدا زدند که بلندم کنند، روی پا نمی‌توانستم بایستم، زیر بغلم را گرفتند و مانند پارچه روی زمین و پله کشیدند و از زیرزمین ٢٠٩ بالا بردند و تحویل بهداری دادند.

به یاد می‌آورم عدم پذیرشم را از سوی بهداری ٢٠٩ و انتقال به بهداری اصلی اوین، بیست پتوی سربازی به رویم انداختند تا لرزش بدنم و سرمایی که در چله تابستان به علت افت شدید فشار و کاهش ضربان قلب بر بدنم افتاده بود مرتفع شود. مرور می‌کنم پیچیدن صدای پزشک بهداری در گوشم در حالت نیمه هوشیاری که با تلفن بر سر رییس ٢٠٩ فریاد می‌کشید: «آقای رییس! برای من جنازه آورده‌اند و من مسئولیتی قبول نمی‌کنم».

مرور می‌کنم سوزش آمپول‌های مکرر برای بالا آوردن فشار و ضربان قلب، دکتر مدام فریاد می‌زد: آتروپین! آتروپین!

فراموش نمی‌کنم انسانیت رییس ٢٠٩ و آمدن نیمه شبش به سلول انفرادی برای بررسی وضعیتم را و تاکید بر این‌که به هیچ‌وجه اعتراف دروغ علیه خودت و دیگران نکن حتی اگر جانت را از دست بدهی!

به‌یاد می‌آورم تغییر رییس ٢٠٩ در همان روزها را به‌واسطه اعتراض به وضعیت بازجویی‌های بی وقفه من و ضرب‌وشتم. انگشتانم سر شده از هر روز و هر روز رونویسی از نامه امیرالمومنین به مالک اشتر در مورد توصیه به عدل زمام‌دار و ارسال آن برای رییس جدید ٢٠٩ و دادستان تهران. سرم دارد می‌ترکد. دست از سرم بردارید! یادم می‌آید از فشارها برای اقرار و اعترافات تلوزیونی و شرکت در دادگاه فرمایشی. فشارها برای اعترافات متنوع اعم از اخلاقی و جاسوسی علیه سران اصلاحات (کروبی و خاتمی)، فشارها برای اقرار به جاسوسی و پذیرش این‌که ابلاغ دستور «ام آی سیکس» از سوی من به ستادهای موسوی و کروبی در جهت هدایت مردم به خیابان‌ها داده شده، چرا که من ۴ سال در انگلستان به تحصیل دکترا مشغول بودم...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy