Tuesday, Nov 21, 2017

صفحه نخست » کتاب تازه شهیار قنبری درباره لیونارد کوهن و اشعارش

Leonard_Shahiar.jpgشرق ـ نسیم آصف: موسیقی راک به اعتبار چهره‌های شاخصش همواره پیوندی عمیق با ادبیات داشته است. از جان لنون و باب دیلن و لیونارد کوهن گرفته تا جیم موریسون و راجر واترز و تام یورک و دیگران، همگی به‌نوعی با ادبیات پیوند خورده‌اند. نوبل ادبی ۲۰۱۶ که به باب دیلن داده شد، بسیاری را در شوک فرو برد و خیلی زود سیل انتقادات روانه آکادمی نوبل شد که چرا نوبل ادبیات را به یک ترانه‌سرا داده‌اند. جدا از نوبل باب دیلن و بحث‌های مربوط به آن، واقعیت این است که ارتباط روشنی میان چهره‌های مشهور و شاخص موسیقی راک با شعر و ادبیات وجود دارد. از باب دیلن که بگذریم، لیونارد کوهن می‌تواند نمونه بارز دیگری باشد. لیونارد کوهنی که شاعر محبوب‌اش فدریکو گارسیا لورکا است و از پانزده‌سالگی‌‌ با اشعار او آشنا شده است. کوهن درباره لورکا گفته است: «او شاعری است که آدم بی‌درنگ عاشق‌اش می‌شود. جهان لورکا را به درستی می‌شناسم. از جهان او آغاز کرده‌ام. با او ادامه داده‌ام و در اوست که زندگی می‌کنم.» علاقه کوهن به لورکا در بسیاری از ترانه‌هایش دیده می‌شود. کوهن حتی ترانه «این والس را دریاب!» را بر اساس شعری از لورکا نوشته است: «اینک در وین، با ده بانوی زیبا/ و شانه‌یی که مرگ/ بر آن می‌گرید. / با تالاری که نهصد پنجره دارد/ با درختی که کبوتران بر آن می‌میرند. / پرده‌یی هست که صبحگاهان پاره‌اش کرده است/ و در یک گالری آویزان شده است. / آی، ‌ آی، آی... / این والس را دریاب! / این والس را با بندآرواره‌اش دریاب! / می‌خواهمت! / می‌خواهمت! / تو را با یک مجله بی‌جان/ بر صندلی‌ات/ می‌خواهم! / در غاری/ بر/ فرق زنبق! / در راه تالاری که عشق را/ هرگز/ ندیده است! / بر تختی که ماه در فریادی لبریز از/ جای پا و ماسه! / عرق ریخته است. / آی، آی، آی... / این والس را دریاب! / این والس را دریاب! / کمر شکسته‌اش را به دست بگیر! / این والس، این والس، این والس، این والس...». به‌تازگی کتابی با عنوان «لیونارد شهیار» توسط نشر نگاه منتشر شده که شامل ترانه‌هایی است از کوهن با ترجمه شهیار قنبری که خودش از شاخص‌ترین چهره‌های معاصر ترانه‌سرای‌ ایران است. البته این کتاب آن‌طور که احتمالا از عنوانش هم برمی‌آید، نه‌فقط ترجمه ترانه‌هایی از کوهن بلکه جابه‌جا شامل نوشته‌ها و خاطرات و نظرات شهیار قنبری درباره کوهن هم هست. در ابتدای کتاب، در متنی با عنوان «لیونارد کوهن: سرآغاز» می‌خوانیم: «شاعر به بیست‌ویکم سپتامبر ۱۹۳۴ در وست مانت مونترال کانادا به دنیا می‌آید و هفتم نوامبر ۲۰۱۶ در لس‌آنجلس بی‌نفس می‌شود. هزاره سوم میلادی که سر می‌زند، شصت‌وشش‌ساله است. همین دیروز بود انگار. به سال ۱۹۶۸، مهم‌ترین جایزه ادبی کانادا به او می‌رسد. جایزه فرماندار کل. شاعر سی‌وسه‌ساله اما در مراسم شرکت نمی‌کند. پیامی می‌فرستد تا خطاب به حاضران خوانده شود: اگرچه همه‌ام می‌گوید: جایزه را بگیر! اما شعرهایم می‌گویند: جایزه را نگیر! باری شاعر را باسوادترین آهنگساز-شاعر- آوازه‌خوان موسیقی پاپ می‌دانند. او از ترانه‌هایی چون سوزان، پنجره و بارانی آبی کذایی تا آینده راه درازی آمده است. بی‌تردید یکی از بزرگان ترانه جهان است. یکی از بزرگان همه زمان‌ها. که مدام جوان‌تر و پخته‌تر و بهتر و تازه‌تر شده است: ده ترانه نو...»



اولین دفتر شعر کوهن «بگذار اسطوره‌ها را با هم مقایسه کنیم» نام دارد. «قوطی ادویه زمین» دومین کتاب کوهن است که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد. دو سال بعد یعنی در ۱۹۶۳ رمانی از او با عنوان «بازی دلخواه» منتشر می‌شود. سومین دفتر شعر کوهن «گل‌هایی برای هیتلر» نام دارد. او به‌واسطه همین کتاب برنده جایزه ادبی کبک می‌شود و بعد کانال تلویزیونی سی‌بی‌اس در میانه دهه شصت یک فیلم مستند از زندگی او می‌سازد. «بازماندگان قشنگ» دومین رمان کوهن است که اثری تجربی است. کوهن در مصاحبه‌ای به سال ۱۹۶۹ در مصاحبه‌ای درباره آثارش می‌گوید: «هیچ فرقی میان شعر و ترانه نیست. گاهی ترانه‌های من، شعرند که ترانه شده‌اند و گاهی، شعرهای من، در آغاز ترانه بوده‌اند و گاهی هم، فقط بیان موقعیت‌اند. هرچه که هستند... همه نوشته‌های من، موسیقی‌اند که با گیتاری نواخته شده‌اند. یعنی همراهی شده‌اند. حتا رمان‌های من هم این شکلی‌اند.»


شهیار قنبری در جابه‌جای کتاب از علاقه‌‌اش به کوهن نوشته است. از این‌که از پانزده‌سالگی دوستش داشته و با او «طعم ترانه» را چشیده است. در بخشی دیگر از کتاب، درباره حضور دوباره کوهن می‌خوانیم: «پس از ۹ سال، شاعر بزرگ، دوباره با عطر زیباترین ترانه‌هایش، به میدان می‌آید. تا رنگین‌کمان شود. آخرین آلبوم‌اش آینده نام داشت. اینک اما با ده ترانه نو از راه می‌رسد. از یاد نبریم که نخستین آلبوم‌اش هم: ترانه‌های لیونارد کوهن نام دارد. به لس‌آنجلس آمده است. در یک آپارتمان کوچک اما شاعرانه، تابستان داغ را تجربه می‌کند. کوهن می‌گوید: چند هفته پس از تمام کردن این آلبوم، کمپانی کلمبیا از من خواست که اگر وقت آزاد دارم، برای معرفی آلبوم کار کنم. یعنی که خود را در اختیار دایره تبلیغاتی بگذارم! پس برای دوماه مرا پای تلفن نشاندند. من هم حرف زدم. حرف زدم و حرف زدم. گوشه آپارتمان، یک کی‌بوردز، دیده می‌شود. یک گیتار کلاسیک هم به دیوار اتاق خواب‌اش تکیه داده است. با همین سازهاست که تازه‌ترین ترانه‌هایش را، شیر داده است. خبر پیدایش دوباره‌اش، خبری تکان‌دهنده بود. چراکه گمان می‌کردیم تارک دنیا شده است. از روزمره‌های جهان بی‌عشق، دل بریده است تا به خودکاوی و تزکیه نفس بپردازد. می‌گوید: من پنج، شش سال در مانت بالدی بودم. آن بالا، در ده‌هزار‌پایی. نزدیک لس‌آنجلس... اما مرکز ذن، جایی زنده و پررفت‌وآمد است. پس نمی‌شد منزوی بود. در این باب، مکتب ذن می‌گوید: چونان دانه‌های شن در یک کیسه، راهبان یکدیگر را برق می‌اندازند. من سی‌سال است که با این همراهان، همدلی می‌کنم. به ترانه‌های تازه‌اش برگردیم، که هایکووار، همه چیز را می‌بیند. مکث می‌کند. از جزییات رد نمی‌شود...»


شهیار قنبری علاوه بر این‌که درباره زندگی و دوره‌های مختلف کاری کوهن نوشته است، در کنار برخی از مشهورترین ترانه‌های کوهن نیز توضیحاتی آورده است. او درباره ترانه «هاله‌لویا» نوشته: «سال‌ها پیش باب دیلن که کارنامه عالیجناب را بسیار دوست می‌دارد از او در باب ترانه تاریخی هاله‌لویا و این‌که چه اندازه زمان برده است می‌پرسد. لیونارد می‌گوید: دو سال! دوستان‌اش اما به یاد دارند که پنج سال است، کار کرده است. حالا لیونارد از او سراغ یکی از ترانه‌های مشهورش را می‌گیرد و این‌که چند سال، درگیرش بوده است؟ دیلن می‌گوید: پنج دقیقه! لیونارد همیشه گفته است که من از آن گروه تند و تیز نیستم که در تاکسی هم می‌توانند، ترانه بنویسند. من نمی‌توانم! باری اما بدترین جای قصه ترانه هاله‌لویا این است که کمپانی دست رد بر سینه‌اش می‌زند و این‌که: به اندازه کافی، مردم‌پسند نیست! به سال ۱۹۸۴ اما سرانجام منتشر می‌شود: در هر کلمه، شعله‌یی‌ست. مهم نیست کدام را بشنوی. مقدس یا دست‌وپاشکسته‌اش را... این ترانه ۳۰۰ اجرا دارد، با صداهای آشنا و زیبا. سال ۱۹۸۴، او پنجاه‌ساله است که این ترانه را می‌خواند و هفتمین آلبوم‌اش را به بازار می‌فرستد که شگفتا در آمریکا منتشر نمی‌شود! چراکه آمریکا، هرگز او را نفهمیده است! به گفته جنیفر وارنز آوازخوان و هم‌صدای آمریکایی او: چراکه لیونارد شاعر حقیقت است. حقیقت تلخ!» به‌تازگی کتاب دیگری هم از شهیار قنبری در نشر نگاه به‌چاپ رسیده است. «گفتن برای زیبا شدن» عنوان این کتاب است که این‌روزها چاپ دومش منتشر شده است و خود شهیار قنبری آن را مجموعه‌ای از «فیلم-شعر»‌هایش نامیده است: «این دفتر فیلم- شعرهای من است. فیلم‌هایی که با کلمه ساخته‌ام. بیست غزلنمایش است. به همراه تصویرهایی به‌هم‌چسبیده. کولاژهای کار من. در این تجربه تازه: من و تو چیزی از دست نمی‌دهیم. در این سفر نو، قرار است زیباتر شویم. غزلنمایش‌ها را باید نفس کشید. دید. در این ضیافت تصویر و صدا، هر غزلنما می‌خواهد مثل سینما، بیست‌وچهار حقیقت در ثانیه باشد. همان‌گونه که گودار شاعر سینما دوست می‌دارد... در این تجربه هرکس فیلم‌شعر خود را می‌سازد. همه سینماگریم. هر کس غزلنمایش خود را بر پرده می‌بیند. بر پرده خیال. بی‌واسطه. چونان شعری زلال. در این تجربه، قرار است همه زیبایی‌آفرین باشیم. قرار است به متن وفادار بمانیم. بخوانیم و زیباتر شویم.» آن‌طور که از همین چند سطر هم برمی‌آید، قنبری در این کتاب به تجربه‌ای تازه در کارهای خودش دست زده و ترانه‌ها و شعرهای این مجموعه‌اش بیش از هرچیز با تصویر گره خورده‌اند و این ویژگی در عنوان کلی شعرها یعنی غزلنمایش هم دیده می‌شود. شعرهای نمایشی در ادبیات ایران سابقه دارند و می‌توان در میان شعرهای نیما، شاملو، اخوان، سپانلو و... نمونه‌هایی از شعرهای نمایشی یافت. حتی پیش از آنها و در شعر عصر مشروطه نیز می‌توان شعرهای نمایشی را در آثار تقی رفعت و میرزاده عشقی یافت. در «گفتن برای زیبا شدن» اما از تکنیک‌های سینمایی در نوشتن شعرها استفاده شده و به همین خاطر است که قنبری این مجموعه را «فیلم- شعر» نامیده است، شعرهایی برای تماشا.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy