May 25, 2008

رد پای دل و دلدادگی زگهواره تا گور، دکتر نهضت فرنودی - روانشناس بالینی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

اگر چه موضوع دلدادگی و دل سپردگی، وصال و فراق و شور و شوق بودن با یار و درد و رنج جدایی و فراق به اندازه ی عمر انسان و تاریخ بشر قدیمی است، ولی مطالعات علمی دلبستگی Attachment عملا توسط یک روانکاو انگلیسی بنام Bowlby «بولبی» (1909-1990) و در سال 1906 آغاز گردید. این پژوهشگر تیز بین در ابتدا در صدد پیدا کردن علت رنج و فشار فوق العاده نوزادی که از والدین خود جدا می شود بود. او متوجه شد که نوزاد یا کودک که احساس جدا مانده گی از والدین می کند، به مدت بسیار طولانی چه از طریق گریه، چه آویختن به این و آن و چه با نگاه و حرکات سر، به جستجوی مادر می پردازد که جلوی اضطراب، جدایی و وانهادگی را بگیرد.

ابتدا او حدس زد که شاید این تلاش های نوزاد برای به والدین آویختن یک مکانیسم دفاعی اولیه است که درد و رنج تنهایی و هراس کودک را کاهش بدهد. ولی او متوجه شد که این واکنش ها تقریباً در تمام خانواده ی میمون های شبه انسان نیز به همین صورت دیده می شود. از آنجا، او به این نتیجه رسید که این واکنش ها نتیجه یک پدیده تکاملی است و در انسان پیشرفته تر از بقیه میمون ها آشکار شده است.

«بولبی» نام این دسته رفتارها را رفتارهای دلبستگی و دلبندی یا Attachment گذاشت و گفت: جدایی کودک از کسی که از او نگهداری، حمایت و پرستاری می کند و به او آرامش می بخشد یا عشق می ورزد و حفاظتش می کند، سبب ظهور رفتارهایی می شود که نشانه ی وحشت و پریشانی است. کودک انسان مثل بقیه میمون های آدم نما، قادر به تغذیه و نگهداری از خود نیستند و لذا برای بقاء خود به بزرگترها و عاقل تر ها وابسته اند.

«بولبی» این بحث را مطرح کرد که در طول تاریخ تکاملی، نوزادانی که نزدیکی با یک بزرگسال یا با «والدین» خود را تجربه کردند، شانس بیشتری داشتند که به سن بزرگسالی و تولید مثل برسند. لذا به دلائل تکامل نوع و بقاء انواع، یک سیستم رفتاری بوجود آمده است که بشکل طبیعی، نزدیکی به مادر یا جایگزین مادر را بصورت یک ضرورت بیولوژیکی در آورده و این ضرورت بیولوژیکی در صورت کامیابی، سیستم رفتاری و شخصیتی اَمنی را بوجود می آورد که در بزرگسالی هم سبب شوق مندی، در نزدیکی به دیگران می شود. در حالی که اگر در کودکی این سیستم Attachment توأم با اضطراب و وحشت و یأس بوده باشد، میل و گرایش ما برای نزدیکی و تجربه ی دلبستگی به دیگران پیوسته با مانعی بزرگ که عبارتست از وحشت و اضطراب و عدم اعتماد مواجه می شود. و لذا دوری و دوستی را به نزدیکی و صمیمیت ترجیح می دهیم.

در نظریه «بولبی» کودک انسان تلاش بسیاری می کند که نزدیکی و امنیت را با مادر تجربه کند، ولی اگر تلاش او به ثمر نرسید و مادر حضور جسمانی یا عاطفی نداشت، با او جفت و جوری حسی پیدا نکرد و مراقب و محافظ او نبود، کودک جدایی و فراق دردناکی را تجربه می کند که عجز و ناتوانی او در کسب آنچه بشدت طلب می کند، سبب ظهور نوعی افسردگی و اضطراب و چیزی که شبیه فلاکت و واماندگی است، ظاهر می شود.

«بولبی» بر این واقعیت تکیه می کند که اگرچه هر چه درباره ی سیستم دلبستگی گفتیم کلیت نسبی دارد، ولی تفاوت های فردی کودکان با هم سبب می شود که درک کودک از نزدیکی و حضور مادر و سردی و گرمی او و احساس امنیتی که به طفل می دهد، تجربه ای متفاوت به کودک بدهد.

مطالعات «بولبی» را خانم «اینزورت» Ainsworth در آمریکا دنبال کرد و از طریق ایجاد شرایطی در یک لابراتوار تحقیقاتی مخصوص مادران و فرزندان یکساله، به این نتیجه رسید که اگر ما کودکان را در یک وضعیت «بیگانگی» از مادران جدا کنیم و سپس مادر را به کودک باز گردانیم از نوع اضطرابی که کودکان تجربه می کنند و نوع آرامشی که پس از بازگشت مادر به آنها دست می دهد یا نه، سه نوع و یا سه الگوی دلبستگی پیدا خواهیم کرد.

اول دلبستگی از نوع اَمن، دوم از نوع اضطرابی و دوگانه و سوم نوع گریز و انزوا. کار خانم Ainsworth به سه دلیل بسیار اهمیت داشت:

1- اینکه او از طریق کار دقیق تحقیقاتی نشان داد که دلبستگی و دلبندی در رابطه کودک و محیط، می تواند از نوع اَمن و آسوده باشد و آرامش و امنیت بیاورد و یا بر عکس توأم با بیم و هراس باشد و کودک را رابطه گریز کند.
2- اینکه در میان کودکان، الگوهای متفاوت در دلبستگی و دلبندی دیده می شود و این تفاوت هم در رفتار والدین وجود دارد و هم بخشی از تفاوت های فردی کودکان است که در ادراک کودک از محیط خود سهم بزرگی ایفاء می کند.

هم «بولبی» و هم خانم «اینزورت» با پژوهش های دقیق خود به یک نتیجه رسیدند و آن اینکه تجربیات اولیه کودک در رابطه، الگوی نسبتاً ثابتی از خود بر جای می گذارد که عبور ما بسوی انسان های دیگر در دوره های متفاوت زندگی از همان جاده ی اولیه گذر می کند. اگر چه آن ها بر روی کودکان مطالعه کردند، ولی این باور در ذهنشان شکل گرفت که الگو و منش ارتباطی، در هر نوع دلبستگی متأثر از این الگوی اولیه است و لذا گفتند که مُدل دلبستگی ما ز گهواره تا گور، تغییر چندانی نمی کند.

اما فقط بعد از سال های 1980 بود که پژوهشگران بطور جدی موضوع رابطه بین نوع الگوی دلبستگی و دلبندی را در کودکی و بزرگسالی و تجربه ی دل و دلدادگی که همان عشق رمانتیک است، با پژوهش های دقیق دنبال کردند و به عناصر مشترک دست یافتند.

Hazan «هزان» اولین کسی بود که به همراه همکاران دیگرش به این واقعیت تکان دهنده پی برد که: پیوستگی و دل سپردگی که بین یک عاشق و معشوق بوجود می آید، بخشی از عملکرد همان سیستم دلبستگی که قبلا بین هر یک و والدین خود تجربه شده است. آن ها بطور خلاصه و از شیوه های عینی تحقیقاتی نتیجه گرفتند که کودک و والدین بخصوص، مادر و بزرگسالانی که عشق را تجربه می کنند و در دوران رمانتیک عاطفی به سر می برند وجوه اشتراکی دارند که بشرح زیر است:

• دو طرف یک رابطه ی دلبسته و دلبند

• وقتی احساس امنیت می کنند که طرف دیگر نزدیک به آنها و متوجه ی حال آنهاست.

• دو طرف نیاز به تماس بدنی و لمس همدیگر را دارند.

• طرفین احساس اضطراب می کنند وقتی که دسترسی بهم ندارند.
• طرفین با هم چیزهای جدیدی را تجربه می کنند.

• طرفین از صورت و حرکات غیر کلامی هم قصه ها می خوانند و به درون یکدیگر نفوذ می کنند . ( نشود فاش کسی آنچه میان من و توست--تا اشارات نظر نامه رسان من و توست)

• طرفین لذت می برند که با زبانی کودکانه و لحن کودک واره با هم حرف بزنند.

بر اساس این وجوه اشتراک، Shaver & Hazan این بحث را مطرح کردند که روابط عاشقانه ی ما در بزرگسالی- مانند رابطه ی طفل و مادر، همان فرمول دلبستگی است و همان ویژگی ها را دارد. لذا عشق رمانتیک هم در میدان و حیطه سیستم دلبستگی و دلبندی است و از همان سیستم انگیزشی تبعیت می کند در کودکی هدفش ایجاد نظام مراقبت و نگهداری و در بزرگی هدفش رابطه جنسی و نزدیکی و صمیمیت است.

این پدیده که عشق رمانتیک همان رابطه دلبستگی و دل بندی است تأثیر بسیار عمده ای در تحقیقات مدرن، بخصوص روانشناسی اعصاب داشته است. زیرا از یک طرف ما باید بپذیریم که روابط عاشقانه ی ما از فرمول روابط اولیه ما پیروی می کند و ثانیاً بپذیریم همانگونه که تحقیقات خانم Ainswerth نشان داد، تفاوت های فردی ما نقش مهمی ایفاء می کنند. مثلاما باید انتظار داشته باشیم که پاره ای از بزرگسالان، خواهان روابط خیلی نزدیک و برخی دیگر خواهان فضای بیشتر خصوصی برای خود باشند.

برخی وابسته به زوج عاطفی خود باشند، برخی غیر وابسته. برخی در غیاب محبوب مضطرب بشوند و در بازگشت او خشمگین باشند و برخی از اینکه محبوب، اوقاتی برای خودش داشته خشنود باشند.

این تفاوت ها بخصوص وقتی که تجربیات اولیه یک زوج عاطفی بسیار متفاوت است مبنای بسیاری از سرخوردگی های ارتباطی است. زیرا تجربیات اولیه ما از اولین زوج عاطفی خود یعنی مادر یا کسی که نقش او را ایفا کرده است، در ما یک سیستم ادراکی - احساسی - باوری و فکری بوجود آورده است که علامت های مطلوب و نامطلوب که اولی بما آرامش و دومی اضطراب و دلهره می دهد، را مشخص می کند. و اگر این نشانه های درونی ما با هم هم خوانی ندارند، مثل اینکه من احتیاج دارم اوقاتی را در خلوت خود بگذرانم و این به من آرامش می بخشد و برای زوج عاطفی من نشانه ی سردی و بی علاقه گی من باشد به او، و او را گرفتار افسردگی و غم زدگی تنهایی کند. و این حالت او، رغبت او را به نزدیکی دوباره ی من با او از میان ببرد، و از حجم اوقات خوش ما با هم بتدریج کاسته شود.

ولی وقتی این نشانه ها و تنظیم کننده های درونی با هم تجانس دارند، زبان ارتباطات عاطفی زبان خواناتری برای طرفین است.

بطور کلی می توان نتیجه گرفت، کودکانی که رابطه ی امن، فراهم، گرم و مهربانانه با مادران خود تجربه می کنند، بسمت سیستم دلبستگی امن می روند و در این سیستم ،نزدیکی و تماس و پیوند خواستنی و دلچسب است. این کودکان در بزرگسالی هم به دنبال دلبستگی و پیوند می روند. برعکس کودکانی که تجربه اولیه آنها نا امن و توأم با هراس است، اگر چه به دلیل ضرورت های جنسی، جفت جویی می کنند، ولی جفت جویی های سلامت را نمی شناسند و گاه از حول حلیم در دیگی داغ می افتند که ابتدا هیجان های جنسی دارد و سپس تبدیل به جهنم ارتباطی می شود.

دنباله این مطلب را در ماه آینده ادامه می دهیم

Posted by shahin at 08:56 AM | Comments (0)

مشکل کم خوابی و بیخوابی، شهلا صمصامی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

کم خوابی و بیخوابی یکی از بزرگترین مشکلات زندگی مدرن است. در این زمینه سئوالات گوناگونی از سوی خوانندگان داشته ایم. ضمن طرح یکی از این سئوالات می کوشم اطلاعات مفیدی در این زمینه در اختیار خوانندگان بگذارم.
خواننده ی عزیزی مشکل بیخوانی را بطور کامل در یک سئوال مطرح کرده اند و پرسیده اند: سال هاست مشکل کم خوابی دارم. یادم است مادرم هم خیلی کم خواب بود. چون روزها کار می کنم این بیخوابی ها مرا در طول روز خسته و کم انرژی می کند. گاه مشکل است که تمرکز حواس داشته باشم. بعضی از اوقات بد خو و کم حوصله می شوم. داروهای خواب آور متعددی را امتحان کرده ام ولی نتیجه خوبی نداشته است. بعلاوه نمی خواهم عادت کنم. نمی دانم کم خوابی علامت افسردگی است و یا دچار نگرانی هستم. غالباً خواب هایم مغشوش است و آن ها را نمی توانم بیاد آورم. نمی دانم دلایل روحی و یا جسمی موجب شده است که کم خواب باشم و یا فکر می کنم شاید مشکل خواب من ارثی است. دلم می خواهد بدون استفاده از دارو بتوانم خواب راحتی داشته باشم.

علائم بی خوابی
این خواننده عزیز بسیاری از علائم بی خوابی را توضیح داده اند.
بر اساس آخرین تحقیقات علمی که در این زمینه بعمل آمده است در آمریکا 76 در صد از مردم دست کم دچار یکی از علائم بی خوابی هستند. همچنین بین 30 تا 40 درصد از بزرگسالان در آمریکا دچار بی خوابی مزمن می باشند. مهمترین نشانه ی بی خوابی عبارت است از این که نتوان بسادگی و یا براحتی به خواب رفت. از خواب پریدن و ساعت ها بیدار ماندن و یا دچار افکار و تصورات ناراحت کننده و نگران کننده بودن، با خواب های ترسناک بیدار شدن از جمله نشانه های دیگر است. علامت بسیار مهم دیگر بی خوابی و یا کم خوابی این است که هنگام بیدار شدن در صبح بدن خسته، کم انرژی و ذهن انسان مغشوش و درهم است. برخی از دانشمندان معتقدند که خواب برای انسان حتا از غذا مهمتر است. به این دلیل از زمان های قدیم بیدار نگه داشتن زندانیان یک شکنجه ی بسیار بزرگ بوده و استفاده از این نوع شکنجه هنوز هم ادامه دارد.

دلایل بی خوابی
بی خوابی دلایل بسیار متعدد جسمی، روحی و محیطی می تواند داشته باشد. بطور کلی بی خوابی در میان زنان بیشتر است. نو جوانان نیز گاه دچار بی خوابی های مزمن می شوند. بالا رفتن سن در بسیاری از مواقع به بیخوابی می افزاید.

از جمله دلایل مهم بی خوابی بیماری های جسمی است. چه بیماری ها و دردهای مزمن مانند انواع سردردها، کمر دردها، دردهای عضلانی و چه بیماری های مشکلی مانند سرطان می توانند انسان را دچار بی خوابی کنند.

عوامل روحی و روانی نیز از مهمترین دلایل بی خوابی و کم خوابی است. شایع ترین این بیماری ها افسردگی و همچنین اضطراب و نگرانی های مزمن است. بی خوابی همچنین می تواند به تدریج انسان را دچار افسردگی نماید. از عوامل مهم دیگری که موجب کم خوابی و بد خوابی می شود احساس خشم، نگرانی و دلهره و دلخوری است. به این دلیل توصیه می شود که برای مثال اگر با همسر و یا فرزندان خود مشکلی دارید و از دست آن ها عصبانی هستید سعی کنید قبل از خواب در این موردصحبت و گفتگو داشته باشید و تا حد امکان موضوع را حل کنید. یکی از عوامل مهمی که موجب بی خوابی می شود این است که زمان خواب را به فکر کردن و مرور حوادث و وقایع روز اختصاص دهیم. طبیعتاً شب با ذهن و فکر خسته خود نمی توانیم راه حل برای مشکلات بیابیم. غالب دلهره ها و بی خوابی ها از افکار ما ناشی می شود که در شب به سراغ ما می آیند. بخشی از این دلهره ها عادت می شود و مانند هر عادت دیگری تنها آگاهانه می شود آن را طی زمان تغییر داد. عوامل دیگری که می توانند به بیخوابی بیانجامند از محیط زیست ناشی می شوند.

با تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است، اختراع برق را یکی از دلایل بی خوابی می دانند. در دنیای مدرن که روز و شب تفاوت زیادی ندارد و با وسائل ارتباط جمعی 24 ساعته مانند تلویزیون، کامپیوتر و تلفن در تمام ساعات روز و شب می شود با دنیا در تماس بود و سرگرم و مشغول باقی ماند، آرامش، سکوت و تاریکی که لازمه یک خواب کامل است کمتر وجود دارد. زندگی مدرن از روز به شب ادامه داشته و وقت و فرصت برای این که فکر و بدن انسان به سکوت و توقف برسد را نمی دهد. زندگی در دنیای شلوغ و پر سر و صدای امروز تعادل طبیعی بدن را بهم زده و خواب برای بسیاری وقت تلف کردن است. در حالی که دانشمندان و محقیقن بر این عقیده اند که همه ی انسان ها نیاز به خواب کامل حداقل 8 ساعته دارند.

نقش تاریکی و خواب دیدن
در فرهنگ ایرانی برای مثال می بینیم که شاعران چه اشعار زیبایی در مورد شب، تاریکی، نور مهتاب، آسمان پر ستاره و سکوت طبیعت سروده اند. در زمان های قدیم تر ریتم زندگی با طلوع خورشید و غروب آن تعیین می شد. انسان با شروع روز بیدار می شد و با پایان روز به خواب می رفت.
در دوران جدید با غروب آفتاب زندگی شبانه آغاز می شود. کسانی که از کار بر می گردند در ساعات شلوغ غروب در اتوبان ها، متروها، اتوبوسها و وسائل نقلیه دیگر، در سر و صدای زیاد به خانه می رسند. خسته از یک روز کار از شلوغی و سر و صدای بیرون به نورهای مصنوعی، سر و صداهای دیگری مانند تلویزیون، کامپیوتر، موسیقی و غیره پناه می برند. برخی که صبح زود به کار می روند و در محل هایی که همه با نورهای مصنوعی روشن شده است در شبانه روز کمتر نور طبیعی روز و خورشید را می بینند. در شب نیز همه جا با نورهای مصنوعی روشن است.

با تحقیقات جدیدی که در این زمینه انجام شده است، به این نتیجه رسیده اند که بسیاری از این نورهای مصنوعی برای انسان زیان آور است. 80 در صد از آنچه که موجب فعال شدن و تحریک مغز انسان می شود از راه قوه بینایی است. وقتی که دنیای اطراف ما با صدا و نور فعال باقی می ماند برای مغز انسان مشکل است که به سکوت و آرامش برسد. زندگی امروز آن چنان است که همه ی ما تا آخرین لحظه ای که به رختخواب برویم در حال فعالیت هستیم و به این گونه مغز انسان نیز همچنان مشغول است. بسیاری از مشکلات بی خوابی از این شروع می شود که انسان در رختخواب دراز کشیده، بدنش خسته است ولی فکر و مغز همچنان مشغول کار است. خواب خوب باید همراه با سکوت و تاریکی باشد. تاریکی را باید دوست انسان ها دید زیرا تاریکی و سکوت قبل از خواب یکی از بهترین وسائل کمک دهنده به خواب خوب است.

خواب دیدن همچنین برای سلامت روح و جسم انسان حائز اهمیت زیادی است. بر اساس تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است، خواب دیدن نه تنها به ترمیم جسم بلکه زخمهای روحی کمک میکند. در بهتر شدن حافظه کمک کرده و به خلاقیت انسان می افزاید.

داروهای خواب آور
در صد قابل ملاحظه ای از مردم این روزها تنها با استفاده از داروهای خواب آور می توانند به خواب بروند. آمارهای جالبی در این زمینه وجود دارد که نشان می دهد در سال 2006 نزدیک به 50 میلیون نسخه برای داروهای خواب آور نوشته شده است. علاوه بر این نوع داروها که نیاز به نسخه دارد صدها داروی شیمیایی و به اصطلاح گیاهی نیز وجود دارد که از داروخانه ها و محل هایی که دارو های گیاهی به فروش می رسد در دسترس همگان است. بر اساس همین تحقیقات گفته می شود که داروهای خواب آور می توانند زیان داشته باشند. بطور کلی این داروها نمی توانند آن خواب طبیعی را که انسان برای حفظ سلامت جسم و روح به آن نیاز دارد بوجود آورند. داروهای خواب آور انسان را بی حس و بی هوش می کنند. این با خواب طبیعی بسیار متفاوت است. یکی از زیان های این داروها این است که پروسه خواب و خواب دیدن مختل می شود.

این داروها موجب می شود که یا انسان خواب نبیند و یا اگر خواب دید آنرا به خاطر نیاورد. خواب خوب یعنی آرامش ذهن و راحتی بدن. داروهای خواب آور انسان را بی حس می کند ولی آرامش نمی دهد. به این دلیل حتا پس از یک شب خواب با داروهای خواب آور هنوز روز بعد انسان خسته و کم انرژی است. تأثیر داروهای خواب آور طی زمان کمتر می شود. در موارد ویژه ای استفاده کوتاه مدت از داوری خواب با نظر یک پزشک متخصص می تواند کمک کند. توصیه کلی بر این است که بدون تجویز پزشک از هیچ نوع دارویی چه با نسخه چه بدون نسخه استفاده نکرد.

بسیاری از مردم از مشروبات الکلی و یا مواد مخدر برای خواب راحت تر استفاده می کنند. تحقیقات زیادی در این زمینه نیز وجود دارد که همه استفاده از این نوع مواد را برای بدن زیان آورد دانسته و مانند داروهای خواب آور انسان را بی حس و بیهوش می کند. خواب عمیق و سالم را نمی تواند بوجود آورد.

البته زمانی که داورهای خواب آور با مشروبات الکلی و مواد مخدر و یا داروهای ضد درد و داروهای دیگر مخلوط شود یک مجموعه ی کشنده خواهد بود. بتازگی هنرپیشه جوان و بسیار موفقی به دلیل مبتلا بودن به بی خوابی مزمن و استفاده از داروهای مختلف در رختخواب به خواب ابدی رفت. بقول یکی از دوستانش این هنرپیشه جوان نیاز به یک شب خواب راحت و عمیق داشت ولی در نهایت بالاترین قیمت را با جان خود برای این خواب پرداخت.

راه حل برای خواب بهتر
شاید اولین ومهمترین راه حل برای خواب بهتر این باشد که هر کس با نگاهی دقیق تر و عمیق تر دلیل بی خوابی خود را بیابد. در زندگی هر کسی مسائل ویژه ای وجود دارد که می تواند تأثیرات جسمی و روحی بسیاری داشته و در نتیجه باعث کم خوابی و یا بی خوابی شود.

راه حل هایی که بطور کلی می توانند مفید واقع شوند عبارتند از:

• تشخیص وضعیت جسمی با مراجعه به پزشک متخصص. با آزمایشات دقیق باید دید آیا یک عامل جسمی و فیزیکی موجب بی خوابی یا کم خوابی است. آیا مشکلات روحی، روانی مانند افسردگی ها و اضطراب های گوناگون وجود دارد. و اگر چنین است آیا لازم است با نظر پزشک مختصص داروهایی برای رفع آن استفاده شود.

• ارزیابی از روابط زناشویی، فرزند و پدر و مادر، روابط دوستی و محیط کار بسیار مفید است. درک این که چه نوع نگرانی هایی وجود دارد و این نگرانی ها به چه عواملی ارتباط پیدا می کنند به حل آن ها کمک خواهد کرد.
• محدود کردن نوشابه های الکلی، قهوه و چای به ویژه قبل از خواب.

• استفاده بیشتر از نورهای طبیعی و هوای آزاد.

• ورزش و راه پیمایی بطور مرتب. ورزش بطور کلی برای سلامت بدن لازم است. توصیه کلی اینست که قبل از خواب نباید فعالیت های خسته کننده انجام داد ولی راه پیمایی در یک محیط آرام و هوای آزاد مفید است.

• استراحت 15 تا 20 دقیقه ای در طول روز. این استراحت و یا خواب کوتاه به آرامش بدن کمک می کند.

• ارزیابی نحوه ی تغذیه، غذای سالم خوردن از چالش های بزرگ در جوامع امروز است. نحوه ی تغذیه در کیفیت خواب نیز تأثیر دارد. یکی از تفریحات مهم مردم در شب رفتن به رستوان و خوردن شام است. خوردن غذای سنگین طبیعی است که در خواب تأثیر منفی می تواند داشته باشد. در زمان های قدیم تر غذای اصلی در روز بود و شب به مواد خوراکی سبک می گذشت. امروزه استفاده از غذای مناسب وکم، چند بار در روز برای حفظ سلامت و خواب بهتر توصیه می شود.

• اطاق خواب باید تاریک، خنک و دور از سرو صدا باشد. تحقیقات نشان می دهد که برای مثال داشتن تلویزیون در اطاق خواب ایده ی خوبی نیست، اطاق خواب باید برای خوابیدن و استراحت کردن باشد. نورهایی که در خانه استفاده می شود تا حد امکان نورهای آرامش بخش باشد.

• چنانچه ذهن هنوز مشغول و نگران است، باید نگرانی را به روی کاغذ آورد و یادداشت کرد. به جای این که با این نگرانی که دوباره شب شد، می دانم از خواب می پرم، می دانم افکار مغشوش نمی گذارد بخوابم به رختخواب رفت، تا حد امکان با این فکر که می خواهم بخوابم و خواب خوبی خواهم داشت به طرف خواب رفت.

• دوش آب گرم قبل از خواب مفید است. ورزش هایی مانند یوگا برای آرامش فکر و ذهن هم تأثیر خوبی دارد.

و بالاخره یادمان باشد تاریکی، سکوت و آرامش ضامن خواب خوب است.

Posted by shahin at 06:41 AM | Comments (0)

هزینه تحصیلات عالی در آمریکا و راه های پس انداز کردن برای آن، زری صادقی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

با این که همه ما والدین از هزینه های سرسام آور تحصیلات عالی در آمریکا با خبریم، ولی متأسفانه اکثر ما از برنامه ریزی مالی برای این مرحله ی بسیار مهم زندگی فرزاندانمان غافل هستیم. یکی از بزرگترین دلایل این غفلت ممکن است عدم آگاهی کافی والدین به نحوه ی انجام این کار به طور کامل می باشد.

حتی پیچیدگی واژه های استفاده شده توسط برنامه ریزان مالی و دست اندرکاران این امر ممکن است بسیاری از پدران و مادران را از انجام این کار باز دارد.

در وهله ی نخست توجه به این امر داشته باشید که اگر می خواهید شروع به پس انداز برای هر کاری در آینده بکنید، قبلاً فکری برای بازنشستگی خود کرده باشید. بسیاری از متخصصین امور مالی بر این باورند که آماده کردن خود برای بازنشستگی و هزینه های مرتبط به آن بسیار مهم تر از ریختن پول به حساب پس انداز فرزندان می باشد. چرا؟ چون مسلما فرز ندتان می تواند در آینده از وام های بانکی استفاده کرده و بعد از اینکه فارغ التحصیل شد، آن وام را با درآمد خود باز پرداخت کند، ولی شما به عنوان والدینی که در آن زمان پا به سن گذاشته اند نه توانایی جسمی برای کار بیشتر دارید و نه توانایی مالی برای وام گرفتن و باز پرداخت آن دارید. پس همین قدر که بار مالی خود و هزینه های سنگین بازنشستگی خود را از دوش فرزندتان بر می دارید، قدم بسیار بزرگی برداشته اید.

برای آماده شدن و راه های پس انداز برای دوران بازنشستگی، بهترین روش های موجود باز کردن حساب های پس انداز «ایرا» یا (۴۰۱- ک)

می باشد. شما در هر سنی می توانید این حساب را باز کرده و مبلغ مشخصی را در آن واریز کنید. این پول به همراه مبلغ واریز شده توسط هزاران نفر مثل شما، در بازارهای سهام و اوراق قرضه سرمایه گذاری می شود و در ازای آن سودی به حساب شما ریخته می شود. بزرگترین منفعت حاصله از این حساب ها این است که شما به سود تعلق گرفته در حساب، مالیاتی پرداخت نمی کنید تا زمانی که بازنشسته شوید. با توجه به این که اکثر افراد در دوران بازنشستگی در رده ی مالیاتی پایین تری از دوران کاری خود قرار می گیرند، بنابراین شما برای برداشت پول از حسابتان مالیات کمی پرداخت می کنید. به چگونگی کار این حساب ها در شماره آینده خواهم پرداخت.

اما حساب های پس انداز دانشگاهی:
بهترین و شناخته ترین وسیله، حساب 529 می باشد . شما در هر ایالتی از آمریکا که باشید و هر سنی می توانید این حساب را باز کنید و مبالغی را به آن اختصاص دهید. این پول برای هزینه تحصیلی فرزندتان و یا حتی خود شما قابل استفاده می باشد. در زمان واریز کردن این پول به حساب، شما باید مالیات آن را پرداخت کنید ولی در هنگام برداشت، این پول و سود جمع شده در آن مشمول مالیات نخواهد بود، در صورتی که برای هزینه تحصیلات استفاده شود. بعضی از ایالت های آمریکا معافیت های مالیاتی ایالتی برای افرادی که در همان ایالت شروع به پس انداز در این حساب می کنند در نظر گرفته اند. در هنگام صحبت با مشاور مالی خود از جزئیات معافیت های مالیاتی ایالت کالیفرنیا برای این نوع پس انداز سئوال کنید.

در این حساب ها شما می توانید هر ساله مقدرای پول واریز کنید و یا اینکه مقدار قابل توجهی پول را به یکباره در این حساب بگذارید تا شروع به دریافت سود کرده و زودتر رشد کند.

مقدار ناچیزی هزینه اداره کردن این حساب متناسب با مقدار پولی که در آن واریز می کنید باید هر ساله به کمپانی اداره کننده آن داده شود. بنا براین در هنگام افتتاح حساب به این نکته توجه داشته باشید، چرا که گاه ممکن است این هزینه بالا بوده و مقدار زیادی از سود جمع شده در حساب شما را از بین ببرد.

برداشت از این حساب اگر برای مقاصد تحصیلی نباشد، مشمول 10 در صد جویمه می باشد. همچنین برداشت پول از این حساب، اگر برای ادامه تحصیلات در ایالات دیگری غیر از ایالتی که در آن حساب را باز کرده اید باشد، مشمول مقررات خاص ایالتی می باشد.

این مسئله باید قبل از افتتاح حساب ازکمپانی مربوطه و یا از مشاور مالی اجر ا کننده این امر پرسیده شود که ایالت کالیفرنیا چه مقرراتی برای نقل و انتقال این پول به دانشگاه های خارج از این ایالت تعیین کرده است. اما نکته قابل ذکر این است که اگر همه ی پول را به یکباره در این حساب واریز کرده باشید (به جای این که سالانه به طور قسطی پرداخت کنید) در هنگام برداشت مجبور به استفاده آن در درون ایالت نیستید و می توانید آن را به بقیه دانشگاه های آمریکا انتقال دهید.

بعضی والدین نگران این هستند که اگر فرزندشان دارای این حساب باشد، امکان دریافت کمک مالی از دانشگاه را نخواهد داشت. باید بدانید که این حساب جزء دارایی پدر و مادر دانشجو تلقی می شود و در هنگام تقاضای کمک مالی، دارایی والدین فقط 5.64٪ از کل مقدار پول تلقی می شود که دانشجو برای ادامه تحصیل دریافت خواهد نمود. در حالی که بقیه حسابهای پس انداز دانشگاهی مثل * دارایی خود دانشجو حساب شده و داشتن آن مساوی با 20٪ از پول لازمه برای ادامه تحصیل تلقی می شود. پس اگر فرزندتان دارای حساب ** می باشد، با انتقال آن به 529 شانس او را برای گرفتن کمک مالی بسیار بیشتر می کنید.

کنترل این حساب به طور کامل در دست شماست و حتی نحوه سرمایه گذاری و چگونگی تقسیم پول در بخش های مختلف آن تا سود بیشتر دریافت کند نیز با کنترل شما می تواند اداره شود.

شما می توانید از این پول برای هزینه تحصیل خود نیز استفاده کرده و یا به فرزند دیگری انتقال دهید. بر خلاف دیگر حسابهای موجود مثل ****، سود جمع شده در این حساب مشمول مالیات نا بالغین نمی باشــد، و همین طور بر خلاف *** این پول در هنگام برداشت نیز مشمول مالیات نمی باشد.

بنا براین با توجه به مزایای بسیار مثبت این حساب ها و با توجه به هزینه سرسام آور کالج و دانشگاه در آمریکا، هرگونه کمکی حتی ناچیز، اگر در این حساب ریخته شود در هنگام نیاز، مسلماً تأثیر به سزایی در آینده تحصیلی فرزندتان خواهد داشت. هر چه زودتر اقدام به افتتاح این حساب کنید، زودتر از منافع آن، خود و فرزندتان بهره خواهید گرفت.برای آگاهی بیشتر و یا مقایسه حساب های موجود در ایالت کالیفرنیا می توانید در اینترنت جستجو کنید و یا با

Email: thewealthacademy@yahoo.com
تماس بگیرید.
*( UGMA (Uniform Gift to minors Act
**Ugma/Utma
***Corerdell ESA
****UTMA

Posted by shahin at 06:37 AM | Comments (0)

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم، غفور میرزایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سخن از دین و روشنگری دینی و ضدیت با دین و نفی آن، هم در جهان و هم در ایران بسیار است. من نه علاقه ای دارم که درباره دین سخن بگویم و بنویسم و نه آگاهی کافی و لازم را در این زمینه دارم. اما من هم مانند میلیون ها ایرانی دیگر علاقه مندم در کشورم آزادی های مدنی و قانون مندی و مردم سالاری باشد تا در سایه امنیت، مردم بتوانند با بهر وری از منابع طبیعی و امکانات علمی و نیروی ملی...زندگی بهتری در حد استعداد فردی فراهم کنند و مرفه تر و آسوده خیال تر باشند.

ما در مقایسه با کشورهای همسایه مانند پاکستان و افغانستان و ترکمنستان و آذربایجان و عراق، وضع مان بی گمان بهتر است. اما جهان امروز تنها شامل این کشورها نیست و امکانات طبیعی و منابع زیر زمینی و به ویژه تاریخ و سطح علمی و آگاهی و توقع ملت ما با آن ها نیز یکسان نمی باشد. مشروطه و نوخواهی و ترقی طلبی به شکل نهضتی ملی بیش از یکصد سال سابقه پیروزی در کشور ما دارد و ما هنوز در پیچ و خم کوچه های نخستین آن به بن بست برخورده ایم و با چند انقلاب و تحول تاریخی یک گام به پیش و دوگام به پس را تجربه می کنیم.

چرائی این عقب ماندگی تاریخی بحثی طولانی و از حوصله این نوشتار خارج است و من قصد دارم به اختصار درباره ناکامی انقلاب مشروطه و نرسیدن به آزادی را با وجود کودتای 1299 که منجر به براندازی سلسله قاجار و روی کار آمدن سلسله پهلوی شد و باوجود وقایع شهریور بیست که به تبعید رضاشاه و برچیده شدن دستگاه «نوگرائی بدون آزادی» او گردید و با وجود آزادی های نسبی دهه ی بیست و نهضت ملی و موفقیت و شکست آن با کودتای 28 مرداد 1332 و سایر حوادثی که با انقلاب سال 1357 پایان گرفت و حکومت سی ساله اسلامی که از سیر تا پیازش وسیله همین اسلامی ها نوشته شد و باز به درستی رعایت نمی گردد، سخن بگویم.

آمار برداری های متعدد نشان می دهد که مردم ما به رفاه اقتصادی و داشتن امنیت مدنی و شغلی بیش از آزادی و دموکراسی اهمیت می دهند. واقعیت آشکار می کند که جهان پیشرفته امروزی پیشرفت اقتصادی و امنیت اجتماعی بدون بهره گیری از بهترین استعداد ها در زمینه های مدیریت و دانش ها و بدون داشتن مشارکت و رضایت جمعی نا مقدور است. قدرت، فساد می آورد و قدرت، بدون آزادی بحث و انتقاد و رسانه های آزاد، فاجعه بار می شود.

حقیقت دیگر آماری این است که ایران، کشوری اسلامی با مذهب شیعه است. همین حقیقت نشان می دهد که فرهنگ شیعه باوجود مردمی که سنی یا مسیحی و یهودی و بهائی و زرتشتی هستند و فرهنگ پارسی در کنار خرده فرهنگ های ترکی و بلوچ و عرب و کرد و ترکمان و آسوری وجود دارد، با هم یکسان نیستند.

لذا اداره امور جمعی (یعنی حکومت یا دولت) نمی تواند بر مبنای یک فرهنگ یا یک دین بنا نهاده شود. تاریخ نشان می دهد که تمامیت ارضی و استقلال ایران و ایرانی همیشه بستگی به دو عامل داشته است. اول، حکومت و سازمان اداری کارآمد و مقتدر. دوم، نوعی خودگردانی محلی و بومی. در دنیای مدرن امروزی «اقتدار» حکومتی از طریق ارث یا خون و قبیله و طایفه و از سوی آفتاب و آسمان وخدا پذیرفتنی نیست و بر عکس از «مردم» تأمین می گردد.

به مجردی که قدرت را از مردم بدانیم، حکومت مردمسالار یا دموکراتیک است.

بنا بر این دموکراسی به معنی حکومت غربی داشتن یا غربی شدن مردم نیست.

در شرق هم اگر مردم در تأسیس حکومت مشارکت داده شوند حکومت شان دموکراسی یا مردم سالاری نام می گیرد.

اما مردم سالاری فقط با رأی دادن مردم بطور مکانیکی نمی باشد بلکه بایستی با پیش زمینه هایی همراه باشد که از نظر پیشرفت های علمی و اقتصادی، نیاز به داشتن آن احساس می شود و از نظر آگاهی و فرهنگ ویژه اجتماعی مردم، لزوم آن برای رفع تنش ها مشهود می گردد و پذیرش روحیه و فرهنگ قانون مندی، اعتقاد به شخصیت فردی که با پذیرش حقوق و احترام به دیگران پیش می آید.

در چنین شرایطی اگر دین اکثریت را بخواهیم مبنای قوانین اجتماعی بگذاریم، بلافاصله با دو مشکل اساسی رو به رو می شویم .اول آن که مردم را از حق تعیین راه حل و ابداع قانون مناسب خلع کرده ایم و دوم آن که به فرض اگر طرفداران آن دین راضی به سلب حقوق خودشان به دلیل اعتقادشان به دین شان باشند، تکلیف میلیون ها مردم دیگر با باورهای دیگر چه می شود؟

اما واقعیت این است که فعلاً جمهوری اسلامی بر ایران حاکم است. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ آیا همگی از آمریکا بخواهیم که به ایران حمله کند و این حکومت را براندازد؟ یعنی همگی «چلپی» شویم و عراق دیگری به وجود آوریم؟ بی گمان نه تجربه عراق تجربه دلپذیری است و «نه گربه محض رضای خدا موش می گیرد». پس چه کنیم؟

آیا در جهان امروزی و با تکنولوژی جنگی و امکانات مالی جمهوری اسلامی از عواید نفت، مخالفان توان رو به روئی و زورآزمایی جنگی با حکومت را دارند؟ از سوی دیگر استقلال کشور و تمامیت ارضی ایران مطرح است و ایجاد آشوب داخلی اگر ممکن هم باشد به صلاح نیست.

با این استدلال ها آیا بایستی مایوس بود و به گوشه ای نشست؟ به نظر من این راه هم تسلیم بلا شرط است. بایستی باز به سوی جامعه ایران برگشت. جامعه ای با تاریخ دراز و نشیب و فرازهای بسیار. جامعه ای که سلسله ها آورده و برانداخته، شکست ها خورده و شکست داده، دین ها پذیرفته و تغییر داده و هنوز هم با داشتن قبایل و ادیان مختلف، نامش ایران است.

ایران کشوری است که بیش از یکصد سال پیش مشروطه شده است. با مشروطه دستگاه کبریایی سلطنت و بسیاری از روحانیون اسلام مخالف بودند و هشتاد و پنج در صد مردم در روستاها از آن خبر نداشتند. تنها قشر کوچکی از مردم شهر نشین و عده معدودی روشنفکر و چند تکنوگرات فرنگ رفته و تعدادی از روحانیون آنهم از روی مخالفت و رقابت با حکومت، با هم، هم آوا شدند و جانانه مبارزه کردند و مشروطه را به دست آوردند. مشروطه نه تنها سلطنت و شاه را محدود ومقید به قانون کرد، بلکه روحانیت را از قضاوت و آموزش و پرورش خلع سلاح کرد. در آن هنگام نگاه مردم به دین و انتظارشان از دین برای حل و فصل مسائل دنیوی بیش از حالا بود. تعداد با سوادها و تحصیل کردگان خیلی کمتر از امروز بود. معذالک نظام عرفی مشروطه پیروز شد.

در حال حاضر نود درصد مردم ایران با سوادند. جوانان زیر سی و پنج سال صد در صد سواد دارند. بیش از یکصد دانشگاه در ایران دایر شده و بالای دو میلیون دانشجو داریم و بیش از چهار میلیون تحصیلات دانشگاهی دارند، میلیون ها ایرانی به خارج از کشور رفت و آمد داشته اند و زندگی کرده اند و با گذشت نزدیک به سی سال حکومت دینی، به ناکارآمدی و ناسازگاری این حکومت پی برده اند. به چشم و تجربه دریافته اند که انقلاب 1357، چگونه با اسلامی شدن از هدف های حکومت قانون و آزادی های مدنی و مردم سالاری فاصله گرفت و به سوی استبداد و فساد مالی و سوء استفاده و ندانم کاری و تشنج آفرینی رفت. آمار اخیر «گالوپ» و «هاروارد» نشان می دهد که فقط 15 در صد مردم ایران با این شکل حکومتی توافق دارند و هشتاد در صد انتخابات آزاد و آزادی های مدنی را در امور داخلی و رفع تشنج را در سیاست خارجی آرزو می کنند.

با چنین واقعیت هایی ما بایستی در محاسبات و مبارزات خودمان بدانیم که ملتی با فرهنگ ها و ادیان و اقوام مختلف هستیم و لذا رعایت حقوق بشر برای حفظ حرمت هر کسی با هر عقیده و زبان و قومی از اهم اموری است که بایستی هم در فرهنگ شخصی و هم در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جا بیفتد.
دوم این است که حکومت و قوانین لزوماً بایستی بی طرف و عرفی و با ضوابط مردم سالاری یا دموکراسی همراه باشد که اکثریت حکومت می کند با هدف حفظ حقوق اقلیت و انتقاد پذیری و در فرمان اکثریت بعدی که نتیجه ی انتخابات آزاد دوره ای است.

تجربه حکومت دینی نشان می دهد که قدرت برای حفظ خود روز به روز «جمهوری اسلامی» را از حیث رعایت نظرات «جمهور» یعنی «مردم» کم محتوا کرد و «اسلامی» آن را آنهم با برداشت خودشان از «اسلام» غلیظ تر کردند، بطوری که «جمهوری اسلامی» که بنا بود حکومتی انتخابی و مردمی و آزاد باشد، به شکل «خلافت اسلامی» درآمد که در آن نه «آزادی» به مفهوم امروزی جهان و نه «اسلامی» به معیار دین رایج جامعه ایران و یا آنچه اسلام شناسان واقعی از آن توصیف کرده اند می باشد!

وقت آن است که روشنگران و روشنفکران ایرانی با آگاهی کافی از فرهنگ ملی که بدون تردید فرهنگ «ایرانی-اسلامی» است، مانند روشنفکران صدر مشروطه و نه روشنفکران عصر پهلوی دوم، با زبان آشنای این فرهنگ بومی و دانش کافی از دانش و فرهنگ غرب، با افراد جامعه و بویژه بزرگان دینی که بسیاری از آن ها از تجربه نا میمون حکومت دینی ناراضی یا لااقل در تردیدند، بهر وسیله ای که ممکن است، تماس بگیرند و بنویسند و بگویند تا با حمایت همگان امکان عملی کردن آرمان اکثریت مخالف این حکومت زروگو و غیر انسانی، که متفرق و سردرگم نیز هست، فراهم گردد. اکنون که ما هنوز به مرحله مدرن و داشتن احزاب ریشه دار اصولی نرسیده ایم چاره ای بجز پیوند فرهنگ ملی نداریم. به نظر من، تقویت این پیوند فرهنگی ممکن است چاره ساز درد فعلی باشد.
حکومت ایران از درون دچار اختلاف ها و تضادهای بسیار است. در این تمرکز قدرت دست سپاه دیده می شود و رهبران سنتی دینی نیز احساس خطر می کنند. روشنفکران با همراه کردن آنان به صف میلیونی مخالفان، احتمال پیروزی و برقراری نظام دموکراسی را دارند. البته اگر خودشان متحد شوند و آگاهی خود ر ا در فرهنگ دینی در مجموع بالا ببرند و صادقانه مبارزه کنند.

Posted by shahin at 06:33 AM | Comments (0)

رقابت نفس گیر دموکرات هاوآسودگی خیال کاندیدای جمهوریخواهان، پیمان فرزانه

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

جریان انتخابات رئیس جمهوری آمریکا بسیار پر هزینه و برای کاندیداها نفس گیر و خسته کننده است. چنین رقابتی شوق وذوقی عاشقانه و شکیبایی و تحملی عارفانه، انرژی بی حساب و پشتکاری شگفت انگیز و استواری کوه مانندی می خواهد.

این جریان از سال استقلال آمریکا (1976) پایه ریزی شد و در اول سال 1789 اولین رئیس جمهور انتخاب گردید که در 30 اپریل 1789 پس از سوگند به مقر رئیس جمهوری رفت که البته در آن زمان« کاخ سفید»، هنوز ساخته نشده بود. محل «وایت هاوس» وسیله «جورج واشنگتن» انتخاب گردید و وسیله مهندسی بنام «جمیز هوبان» طراحی و ساخته گردید و اولین رئیس جمهوری که در آن مستقر شد «جان آدمز» بود که هشت سال معاون «جورج واشنگتن» بود و در سال 1789 به ریاست جمهوری انتخاب شد و در سال 1800 به کاخ سفید که سکونت گاه و دفتر رئیس جمهوری آمریکا است نقل مکان کرد.

بهر صورت از «جورج واشنگتن» تا کنون، داستان انتخاب رئیس جمهوری چهار سال یکبار تکرار شده است و امسال در ماه آبان، برای پنجاه و پنجمین بار انتخابات ریاست جمهور ی انجام می گیرد. شاید بعضی ها باشند که این انتخابات را بازی سیاسی و برای گول زدن مردم بدانند و آن را آزاد نخوانند. برای من معیار آزادی امکان نقد آزادانه از «قدرت» است. اگر هر کاندیدایی بدون ترس و رو در بایستی و بدون زندانی و تبعید شدن بعدی،بتواند از بزرگترین فرد قدرتمند جهان، سر فرمانده ارتش امریکا و دارنده وسیعترین قدرت اجرائی، یعنی رئیس جمهوری موجود شدیدترین انتقادها را بکند، به معنی، آزادی سیاسی نیست، من دیگر معنی آزادی را در قاموس سیاسی و اجتماعی نمی دانم چیست؟

بگذریم، جریان مقدماتی رقابت های انتخاباتی این دوره به جائی رسیده که در حال حاضر حدود دو ماه است که از میان رقبای جمهوریخواه، آقای «جان مک کین» به تنهایی کاندیدای حزب است و فعلاً بدون این که کسی از خودی ها، یعنی از حزب جمهوریخواه، عیب و ایرادهای برنامه ای و سابقه ای و شخصیتی او را حلاجی کند و مو را از ماست او بیرون بکشد، یک تنه از محاسن خود داد سخن می دهد و در واقع تنها به نزد قاضی- یعنی مردم می رود و آشکار است که راضی بر می گردد.

اما از حزب دموکرات هنوز دو نفر باقیمانده اند و اوضاع نشان می دهد که این هر دو، هر یک به دلیلی محبوب دموکرات ها هستند و برای این که یکی بتواند دیگری را از چشم مردم بیاندازد و خودش کاندیدای حزب شود، برنامه و شخصیت و سابقه دیگری را چنان حلاجی می کند و مته به خشخاش می گذارد که دیگر آبرویی در برابر حریف جمهوریخواه که در واقع رقیب اصلی ریاست جمهوری است، نداشته باشد. آشکار است که افراد عادی حزب دموکرات از این ماجرا نگران و حتی عصبانی هستند و آمار فعلی نشان می دهد که محبوبیت رقیب جمهوریخواه روز به روز بیشتر می شود.

کنگره ملی حزب دموکرات در ماه اگوست تشکیل می شود و اگر تا آن هنگام تکلیف «براک اوباما »یا «هیلری کلینتون» روشن نشود، یعنی یکی از آن ها به حد نصاب «دلیگیت» نرسد آنگاه بایستی کنگره حزب، بویژه رؤسای حزب که جمعــا بنام «سوپر دلیگیت» هستند، بجای رأی اعضاء یا «پوپولر وت» تصمیم به انتخاب بگیرند و خود این، عملی غیر دموکراتیک و اختلاف برانگیز است.

از این حادثه ها برای حزب دموکرات چند بار پیش آمده است و به شکست حزب دموکرات در انتخابات ملی تمام شده است. در این انتخابات، به دلیل جنگ عراق و خرابی اقتصاد و نارضایی مردم از پرزیدنت «بوش» که از حزب جمهوریخواه است، شانس پیروزی دموکرات ا بسیار بالا است. کاندیداهای حزب دموکرات هر دو محبوبیت و مقبولیت بالایی دارند و تصادفا هر دو از جهاتی سنت شکنی کرده اند و امکان گشودن دو دروازه بزرگ را در جهان سیاست سنتی بسته آمریکا دارند. اگر «هیلری کلینتون» این رقیب محبوب را در برابر خود نداشت، برای اولین بار یک زن به ریاست جمهوری امریکا انتخاب می شد. به جرئت می توان گفت که اگر در برابر «اوباما »نیز یک رقیب محبوب وجود نداشت، او به ریاست جمهوری انتخاب می گردید و برای اولین بار طنز روزگار، در محکومیت تاریخ بردگی، سیاه پوستی را به کاخ سفید می فرستاد.

گرچه «هیلری کلینتون» پس از چند شکست دلخراش، با یک پیروزی برجسته با اختلاف 12 پونت در «پنسیلوانیا»، «اوباما »را شکست داد و وانمود کرد که راه او برای سکونت در خیابان «پنسیلوانیا» در «واشنگتن -دی- سی» و اقامت در کاخ سفیدباز شده است، ولی واقعیت، این را به روشنی نشان نمی دهد.
بعد از این پیروزی باز هم« اوباما»از حیث «پلجد دلیگیت» و هم چنین «رأی محبوبیت» در انتخابات مقدماتی بر «هیلری» پیشی دارد. «اوباما»تا کنون 1723 و «هیلری کلینتون» 1592 «واحد انتخاباتی- دلیگیت» از 41 ایالتی که انتخابات مقدماتی تا کنون در آنها صورت گرفته است بخود اختصاص داده اند.

تعداد افرادی که در رأی گیری مقدماتی حزب دموکراب شرکت کرده اند نزدیک به 29 میلیون نفر است که بطور دقیق تر 14،4 میلیون به «اوباما»و 13،9 میلیون به «کلینتون» رأی داده اند. زیادی رأی دهندگان دلیل بر کشش و محبوبیت این دو کاندیدا است و حزب جمهوریخواه حتی نیمی از این آراء را هم ندارد.

«هیلری» در میان دموکرات های نسبتاً مسن، زنان و کارگران و لاتین تباران بیشتر محبوبیت دارد و« اوباما »در میان جوانان، سیاه پوستان، دموکرات های خیلی لیبرال محبوب است و ایالت های «داکوتا»ی جنوبی و« اورگن» هم پیش بینی می شود که« اوباما» می برد. دو ایالت مهم دیگر در ششم ماه می انتخابات مقدماتی دارند که «اوباما »بی تردید در «کارولینای شمالی» خواهد برد و «کلینتون» احتمال دارد در« ایندیانا» برنده شود.

مسئله مهم دیگر این است که «اوباما» از موقعیت مالی بهتری از «کلینتون» قرار دارد و آشکار است که امکان هزینه بیشتر، یعنی تبلیغ بیشتر و بدست آوردن رأی بیشتر برخوردار است. هم اکنون «اوباما» بیش از 40 میلیون دلار در بانک دارد و «کلینتون» با 10 میلیون در بانک و 9 میلیون دلار بدهی است. البته ماشین تبلیغاتی هر دو طرف در حال جمع آوری پول می باشد، بطوری که کمپین «هیلری کلینتون» پس از پیروزی در «پنسیلوانیا» در مدت یک شبانه روز توانست 10 میلیون دلار جمع کند. اما این هزینه های سرسام آور سبب می شود که هر کدام در اگوست که به عنوان کاندیدای حزب دموکرات برگزیده می شوند منابع مالی طرفداران خود را در برابر رقیب که بدون هزینه زیاد سرگرم برای تبلیغات به نفع خود است، ضعیف می کند.

بهر صورت نگرانی این است که در نه ایالت باقیمانده برای انجام انتخابات مقدماتی تعداد «دلیگیت» هیچکدام به حد قانونی 2025 نمی رسد و اگر این دو نتوانند با هم توافق کنند، تصمیم به کنگره ملی حزب دموکرات در اوایل اگست واگذار می شود که احتمال دارد با سر و صدا و نارضایی عده ای از دمکرات ها همراه باشد که بیگمان این نارضایی ها به نفع کاندیدای جمهوریخواه است.

Posted by shahin at 05:26 AM | Comments (0)

کارنامه ی ۵ ساله جنگ عراق، شهلا صمصامی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

در آستانه ی ششمین سال حمله، اشغال نظامی و جنگ عراق، آمریکا بیش از هر زمان در گرداب این جنگ فرو رفته و نه راه پیش دارد و نه راه پس.

نقشه ی اصلی این بود که کاری را که بوش پدر ناتمام گذاشته بود، یعنی رفتن به بغداد و برکناری صدام حسین، به دست بوش پسر به انجام برسد. تصور بر این بود که ارتش نیرومند آمریکا، صدام را در زمان کوتاهی شکست داده جای پای محکمی در عراق باز کرده و زمام امور را بدست عراقی ها می سپارد. در اول می 2003 دو ماه پس از جنگ هم در یک صحنه ی تاریخی، پرزیدنت بوش روی ناوگان نیروی دریایی ایستاد و بالای سرش این شعار معروف دیده شد. «مأموریت به انجام رسید» .

شکست صدام ساده ترین بخش این جنگ بود. آنچه که تئوریسین ها و نقشه سازان جنگ عراق به آن فکر نکرده بودند این بود که چه نیرویی پس از صدام در عراق به قدرت می رسد. تصور کوتاه بینانه این بود که مردم عراق دست سربازان آمریکایی را می بوسند و از اینکه آن ها را از زندان یک دیکتاتور بی رحم رها ساخته اند، گل به پایشان می ریزند و با یک انتخابات، دموکراسی به عراق خواهد آمد. شاید تصور این بود که مردم عراق با سپاسگزاری از نیروی آزادی بخش خود دست دوستی به سوی آمریکا و ارتش آن دراز خواهند کرد. ولی این تصورها توهمی بیش نبود. دیکتاتوری اقلیت یعنی حکومت سنی بر شیعه و کرد تبدیل به دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت گردید.

آمریکا هرگز دشمنی عمیق بین شیعه و سنی را در محاسبات خود نیاورده بود.

برکناری صدام و از هم پاشیدگی ارتش عراق، به گروه های «ملیشیا »چه شیعه و چه سنی و حتا القاعده که تا آنزمان به عراق راه نیافته بود، اجازه داد به سرعت رشد کرده و تبدیل به نیروهای قدرتمندی در عراق شوند. مقتدا صدر که فرمانروای منطقه ی فقیر نشین و متعصب جنوب بغداد، معروف به «صدر سیتی» بود، ارتش مهدی را بوجود آورد. حکیم با کمک های مالی و نظامی دولت ایران «ملیشیای بدر» را تشکیل داد.

در ابتدا جنگ بین شیعه و سنی بود و امروز جنگ به شیعه علیه شیعه گسترش یافته است. در آغاز ششمین سالگرد جنگ عراق، اقتصاد آمریکا متزلزل و دست یافتن به هر نوع راه حلی در عراق از همیشه مشکل تر به نظر می رسد.

جنگ سه تریلیون دلاری
شواهد زیادی در دست است که رکود اقتصادی در آمریکا، پائین رفتن ارزش دلار و بالا رفتن قیمت نفت با جنگ عراق ارتباط پیدا می کند.
در این زمینه اخیراً دو کتاب مهم به چاپ رسیده است. کتابی به نام «جنگ سه تریلیون دلاری» که توسط یک برنده جایزه نوبل در اقتصاد به نام «جوزف اِی استیگلیتز» و یک پروفسور دانشگاه هاروارد به نام «لیندا جی بیلمس» نوشته شده است.

این دو نویسنده با مدارک و شواهد زیادی نشان داده اند که چگونه جنگ و اشغال عراق از نظر نیروی انسانی و مالی برای آمریکا بهای بسیار سنگینی داشته و تا نسل ها اثرات آن باقی خواهد بود.

کتاب دیگری که توسط خبرنگار ویژه روزنامه «گاردین» به چاپ رسیده است «شکست» نام دارد. این نویسنده که خود بارها برای تهیه ی گزارشات به عراق رفته و در آنجا زندگی کرده، معتقد است که این اشغال نظامی از ابتدا اشتباه بود. نویسندگان این دو کتاب عمیقاً منطقی را که بر اساس آن آمریکا به جنگ رفت مورد انتقاد قرار داده و نحوه عملیات را نابخردانه می دانند.

در کتاب «جنگ سه تریلیون دلاری»، نویسندگان پول های هنگفتی را که در زمینه های گوناگون خرج شده دنبال کرده و برای اولین بار یک صورتحساب کامل از جنگ و اینکه این بودجه ی سنگین از چه راه هایی تأمین شده است اطلاعات دقیقی در اختیار خواننده گذاشته اند. این کتاب می تواند مالیات دهندگان آمریکایی را از خواب بیدار کرده و آن ها را متوجه کند که چگونه 12 بیلیون در ماه که در خارج از مرزهای این کشور خرج می شود، ارتباط مستقیم با وضع وخیم اقتصادی در درون مرزها دارد. این کتاب جنگ عراق را با جنگ های قبلی آمریکا مقایسه کرده نتیجه می گیرد که مخارج جنگ عراق تا کنون بدون در نظر گرفتن مخارج مجروحین جنگی که برای سال ها ادامه خواهد یافت، بیش از مبلغی است که آمریکا در جنگ 12 ساله ی ویتنام خرج کرد. همچنین دو برابر مخارج جنگ کره است. مخارج تخمین زده در این کتاب برای تا پایان سال 2008 است. این جنگ یک تریلیون دلار به قروض ملی آمریکا افزوده است.

قیمت نفت در فوریه 2003 قبل از حمله ی به عراق بشکه ای 35 دلار بود.

امروز به بشکه ای 118 دلار رسیده و در حال افزایش است. در این کتاب به مشکل بسیار مهم مجروحین جنگی اشاره می شود. در طول 5 سال گذشته که صدها هزار سرباز و پرسنل به عراق رفت و آمد کرده اند امروزه در حدود 400 هزار نفر از این افراد به دلایل گوناگون قادر به کار و ادامه زندگی نیستند و تقاضای آن ها برای کمک از طرف دولت آمریکا بی جواب مانده است.

هزاران سرباز ی که در عراق و افغانستان خدمت کرده اند به دلایل جراحات جسمی و یا صدمات روحی برای همه عمر نیاز به کمک دارند و نسل های آینده باید مخارج این سربازان از جنگ برگشته را به پردازند.

در حال حاضر 250 هزار نیرویی که پس از چند دوره خدمت در بخش های گوناگون ارتش به جهت فشارهای روحی، از دست دادن شنوایی، دردهای عضلانی و مشکلاتی نظیر آن نمی توانند کار کنند نیاز به کمک های مالی، پزشکی و روانپزشکی دارند و بودجه کافی برای آنها وجود ندارد. این در حالی است که هنوز مأموران امنیتی خصوصی مانند کمپانی «بلَک واتر» و «هالیبرتون» دستمزدهای غیر قابل تصوری در عراق دریافت می کنند.

کتاب «جنگ سه تریلیون دلاری» حقایق تلخی را فاش می کند. برای مثال با اشاره به بی سرو سامانی جنگ عراق توضیح می دهد که بسیاری از زخمی های از جنگ برگشته، صورتحساب های وسائلی را که در جنگ در اختیار داشته اند دریافت کرده اند، وسائلی مانند دوربین های ویژه، لباس های جنگی که پس از مجروح شدن در محل حادثه بجا گذاشته شده است.

در جواب این سئوال که این بودجه ی سنگین از کجا تأمین می شود، کتاب «جنگ سه تریلیون دلاری» می گوید از دو منبع: یکی قرض از کشورها و سازمان های مالی با بهره های سنگین. چهل درصد از قروض آمریکا به چین است و همچنین برخی کشورهای عربی و ثروتمند در حوزه خلیج فارس. منبع دوم خزانه ی خالی آمریکاست که با چاپ دلار قروض ملی آمریکا را به 9 تریلیون دلار رسانیده است.

در نهایت جنگ عراق و رکود اقتصادی آمریکا در بازار جهانی نیز مؤثر بوده و به ویژه بالا رفتن هزینه انرژی می تواند در زندگی یکایک مردم آمریکا و سایر نقاط دنیا تأثیر منفی داشته باشد.

نویسندگان کتاب «جنگ سه تریلیون دلاری» نتیجه گیر ی می کنند که از نظر سیاسی نیز این جنگ با شکست مواجه شده است. آن ها می گویند: «عراق به سراشیبی یک جنگ خانمانسوز می رود، که در فساد و رشوه خواری تنها بالاتر از سومالیا می تواند باشد». در مورد آوردن دموکراسی به خاور میانه، نویسندگان این کتاب معتقدند که «حتا هدف برقراری ثبات در عراق غیر قابل دسترسی به نظر می رسد».

نویسنده ی کتاب «شکست» معتقد است که «روزی که بوش تصمیم به اشغال نظامی گرفت آن روز، شکست را تضمین کرد».

این نویسنده همچنین می گوید «تکبر موجب شد که اشغال گران تماسی با مردم عادی نداشته باشند در حالی که ترس به کشتار و نابودی مردم بی گناه انجامید».

ملکی «توماس حفرسون» نیست!
در این چند هفته اخیر در حالی که برخوردهای خونینی بین «ارتش مهدی» به رهبری مقتداالصدر و نیروی انتظامی عراق و ارتش آمریکا در گرفته است، کنگره ی آمریکا نیز سرنوشت عراق و نقش آمریکا را در این کشور بار دیگر مورد بحث و گفتگو قرار داده است. ژنرال های بازنشسته ارتش، کارشناسان خاورمیانه و همچنین ژنرال «پتریئس» فرمانده قوای آمریکایی و «کراکر» سفیر آمریکا در عراق در مقابل کنگره حاضر شده و به سئوالات سناتور ها پاسخ گفتند.

ژنرال «مک کفری» Mc Caffrey که در عراق نیز خدمت کرده و هم اکنون بازنشسته است نظریات جالبی ارائه داد. او گفت: «واقعیت در عراق قدرت نظامی و «ملیشیا»است. حکومت فعلی کاری نمی تواند بکند و در نهایت شاید یک ژنرال دو ستاره بتواند در عراق سر کار بیاید و امنیت را در کشور بوجود آورد. چیزی که برای مردم عراق اهمیت زیادی دارد».

سناتور دموکرات «منندز» Menandez که از این تئوری بسیار متعجب شده بود گفت: «اگر عراق در نهایت به دست یک ژنرال دو ستاره بیافتد، این جنگ با سه تریلیون دلار مخارج، کشته شدن و مجروح شدن هزاران آمریکایی هیچ ارزشی نداشته است. این یعنی بازگشت دیکتاتوری به عراق».

ژنرال «مک کفری» در پاسخ گفت: «سناتور، این یک واقعیت است . ما باید به پذیریم که «ملکی»، «توماس جفرسون» عراق نیست. دولت پرزیدنت بوش فعلاً می خواهد فقط زمان بخرد و کار مهمی در عراق نخواهد کرد و این مشکل را به رئیس جمهور بعدی می سپارد. ولی در عراق راه حل نظامی وجود ندارد و در کوتاه مدت راه حل سیاسی نیز کار برد نخواهد داشت».

ژنرال «مک کفری» ادامه داد: «مردم از پلیس و نیروی نظامی عراقی که قرار است آن ها را محافظت کند می ترسند. جوانان عراقی هم بدست «ملیشیا» و هم بدست مأموران امنیتی کشته می شوند. در این میان نیروی نظامی آمریکا نیز بخشی از این مشکل است. مردم عراق نیاز به ایجادیک سیستم اقتصادی دارند و آن ها کار، شغل و درآمد می خواهند».

سناتور «منندز» در انتقاد از سیاست های فعلی در عراق گفت: «این جنگ، آینده اقتصادی و امنیتی آمریکا را بخطر انداخته است. آیا ما باید در کنار نشسته و بگذاریم دولت پرزیدنت بوش هر چه می خواهد انجام دهد. من در مسافرت هایم به کشورهای خاور میانه دیدم که چگونه رهبران مصر و عربستان و اردن نگران آینده منطقه هستند. صحبت از جنگ داخلی در عراق است، ولی بودن یا نبودن ما در عراق می تواند به جنگ داخلی بیانجامد. «صدر» می خواهد آیت الله بعدی عراق شود. ما باید بتوانیم کاری انجام دهیم».

ژنرال «اودم» William Odom که از مخالفان جنگ بوده است گفت: «کنگره آمریکا قدرت دارد که پول جنگ را قصع کند. پیام از کنگره ی آمریکا از هر دو حزب باید این باشد که زمان خروج است».

در گزارشی که ژنرال «پتریئس»فرمانده قوای آمریکا به کنگره داد، درست خلاف این نظر بود. پیشنهاد وی این است که نیروی نظامی آمریکا در عراق تا جولای به 140 هزار تقلیل یابد و سپس 45 روز صبر کنند تا بتوانند برای قدم های بعدی با توجه به شرایط عراق در آن زمان تصمیم گیری شود. این تعداد حتا بیش از نیرویی است که 5 سال پیش آمریکا وارد عراق شد.

دلایلی را که «پتریئس»و «کراکر» به کنگره ارائه دادند که چرا آمریکا باید با 140 هزار نیرو در عراق باقی بماند، این بود: جلوگیری از بازگشت و رشد القاعده در عراق و مقابله با ایران که در امور داخلی عراق دخالت نکند.

«کراکر» سفیر آمریکا در عراق با پافشاری سناتور «بایدن» بالاخره اقرار کرد که قرار است معاهده ای بین دولت عراق و آمریکا امضاء شود که اجازه ی داشتن یک پایگاه دائمی نظیر آنچه در ژاپن، آلمان و کره جنوبی وجود دارد در عراق بوجود بیاید و برای این کار نیازی به اجازه کنگره نیست.

سناتور «کاردین» در جواب گفت سفارت آمریکا در عراق بهتر است بدون اطلاع و اجازه کنگره چنین معاهده ای را امضاء نکند.

پنج سال پس از جنگ و اشغال نظامی عراق، در حالی که برخوردهای شدیدی بین «ملیشیا»های شیعه آغاز شده است و همزمان با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، به نظر می رسد به دلایلی که برای هیچ انسان منطقی قابل قبول نیست کشتار، خرابی، آوارگی و درد و رنج برای سال ها ادامه خواهد داشت.

به قول یکی از مفسرین سیاسی، ژنرال چهار ستاره آمریکا «پتریئس»،که با مدال ها و تزیینات روی یونیفورمش در مقابل کنگره نشسته بود برق ستاره های روی شانه اش چشم را میزد. ولی پیامش این که با بیلیون ها دلار پول و قیمت بسیار زیاد جان انسان ها، جنگی را می رانند که هرگز برنده ای نخواهد داشت.

پرزیدنت بوش با تجلیل از خدمات ارتش امریکا و ژنرال «پتریئس» اعلام کرد که بودجه جنگ که 108 بیلیون دلار در سال است باید تصویب شود، زیرا دو تهدید بزرگ در این قرن برای امریکا وجود دارد که یکی القاعده و دیگری ایران است. بیرون آمدن از عراق پیروزی القاعده و موفقیت ایران در گسترش نفوذش در منطقه است و در نهایت حمله مجدد تروریسم در داخل خاک امریکا.

پنج سال پس از جنگ، رئیس جمهور امریکا همان منطق قبلی را برای ادامه جنگ به کار می برد و کنگره امریکا نیز در نهایت بودجه سنگین جنگ را تصویب خواهد کرد.

Posted by shahin at 03:30 AM | Comments (0)

درمغز عاشقان چه می‌گذرد؟، دکتر شهرام یزدانی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شور عشق، استارت یا سوخت
شور عشق، یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر، ما را مشغول می‌کند و خواب و خوراکمان را می‌گیرد، مبنای درستی برای زندگی مشترک نیست؛ یعنی این قبیل عواطف مثل استارت ماشین عمل می‌کنند. خداوند آنها را در وجود انسان قرار داده که آدم را به حرکت درآورد. ولی ما نمی‌توانیم فقط با استارت‌زدن و باک ِ بدون بنزین حرکت کنیم. شواهد زیادی هم برای اثبات این نکته وجود دارد- مثلا پژوهشگری به نام «آرون» تعداد زیادی از افرادی را که دچار عشق حاد و آتشین بودند زیر دستگاهی که از کارکرد مغز عکس می‌گیرد گذاشت و از آنها خواست به معشوق خود فکر کنند یا عکس آنها را نشان شان داد. کارکرد مغزی این افراد نشان داد که هنگام فکر کردن به معشوق، فقط آن قسمت‌هایی فعال می‌شود که مربوط به «پاداش فوری» است- همان قسمت‌هایی که اگر گرسنه باشیم و غذا بخوریم فعال می‌شود؛ یا در افراد معتاد به کوکائین، همان قسمتی که بعد از مصرف ماده‌ی مخدر به فعالیت می‌افتد. این قسمت‌های مغز، تشکر فوری را اعلام می‌کنند، و یک چیز فوری، طبعا دوام زیادی هم ندارد. در حالی که مغز، قسمت‌های دیگری هم دارد که مربوط به پاداش‌های طولانی‌مدت است.

دو پژوهشگر دیگر به اسم‌های بارتل و ذکی آمدند همین کار را روی کسانی کردند که عشقشان تداوم پیدا کرده بود و به اصطلاح عشق رفیقانه داشتند- همان نوع عشقی که شور و هیجانش از بین رفته اما صمیمیتش مانده و با مرور زمان، بیشتر هم شده است .عکس کارکرد مغز این افراد نشان داد که فکرکردن به عشقشان قسمت‌هایی از مغز آنها را فعال می‌کند که مربوط به «پاداش‌های بلندمدت» است- همان قسمت‌هایی که وقتی شما به شغل مورد علاقه‌تان فکر می‌کنید یا موسیقی مورد علاقه‌تان را گوش می‌کنید، یا در لحظات آرامش مذهبی، در ذهنتان فعال می شود.

نتیجه‌ی این پژوهش‌ها نشان می‌دهد چون پاداش فوری همیشه تاییدکننده‌ی چیزهایی است که قابل اتکا نیستند، عشق رمانتیک هم که دستمایه‌ی شعر و غزل و رمان و فیلم‌های زیادی شده است و چیز قشنگی هم هست قابل اتکا نیست. در عوض، عشق رفیقانه قابل اعتماد، اصیل و ماندگار است.

بعضی اقوام اصلا نمی‌دانند عشق چیست؟
عشق رمانتیک نه تنها کوتاه‌مدت و غیرقابل اتکاست که حتی اصیل هم نیست. یعنی این طور نیست که جزو سرشت و ذات انسان باشد و ابتلا به آن، از ضروریات زندگی محسوب شود. به نظر شما آیا در بین همه‌ی اقوام و ملت‌ها شور عشق وجود دارد؟ یعنی مردم ِ همه‌ی جوامع و فرهنگ‌ها عشق رمانتیک را به این مفهومی که ما می‌شناسیم می‌شناسند؟

دو پژوهشگر به نام‌های «یانکویچ »و«فیشر»، 166 فرهنگ و قومیت مختلف را از نظر آداب و رسوم و شعر و ادبیات و هنرشان بررسی کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که در 147 فرهنگ، عشق رمانتیک وجود دارد؛ اما در 19 قومیت،هیچ شواهدی از این عشق در میان نیست؛ یعنی در فرهنگ، ادبیات ، شعر و هنرشان هیچ اشاره‌ای به این شور عاشقانه نشده است؛ اما تشکیل خانواده می‌دهند، به خانواده‌شان علاقه دارند و برای آنها فداکاری هم می‌کنند. یعنی آن رمانتیسیسم که در ادبیات غربی و در ادبیات ایرانی خودمان هم می بینیم در آن فرهنگ‌ها معنایی ندارد. پس عشق رمانتیک چیزی نیست که بگوییم لازمه‌ی هر زندگی است؛ بلکه همان موتور محرک اولیه است. 19 قومیت از این موتور استفاده نمی‌کنند و ماشینشان بدون این استارت هم روشن می‌شوند.

در پژوهش دیگری از حدود شش هزار دختر و پسر قبل از ازدواج پرسیده‌اند که «شما دوست دارید عشق رمانتیک مبنای ازدواجتان باشد یا نه؟»

90 درصد آنها جواب مثبت داده‌اند. یعنی گفته‌اند «دوست داریم این احساسات را تجربه کنیم.» اما بعد از چند سال، از همین افراد، بعد از ازدواجشان پرسیده‌اند «آیا آن رمانتیسیسم اولیه در ازدواجتان وجود داشته یا نه؟» 33 درصد مردان و 75 درصد زنان گفته‌اند در نهایت با فردی ازدواج کرده‌اند که عاشقش نیستند و رابطه‌ی رمانتیکی هم با او ندارند؛ یعنی حتی خود افراد هم قبول دارند که «عشق» نه شرط کافی برای ازدواج است و نه حتی شرط لازم.

عشق نوعی بیماری است؟
برخی از پژوهشگرها روی این موضوع متمرکز شده‌اند که «آیا عشق آتشین صرف نظر از عشق نافرجام، یک بیماری پاتولوژیک است یا نه؟» و جالب است بدانید روان‌شناسان، بیشترین شباهت را بین عشق و یک بیماری خاص روانی به نام وسواس اجباری مشاهده کرده‌اند. در این بیماری، افکار خاصی به ذهن هجوم می‌آورد که فرد گریزی از آنها ندارد؛ این افکار او را مجبور به ایجاد رفتارهای خاصی می‌کند که اگر انجام ندهد دچار تنش و اضطراب زیادی می‌شود. مثلا کسی عادت دارد هر شب 10 بار دست‌هایش را بشوید و اگر 8 بار این کار را انجام بدهد درونش منقلب می‌شود و نمی‌تواند آسوده بخوابد.

عشق نه فقط در ظاهر و علایم بالینی شبیه این بیماری است، که از نظر آزمایشگاهی هم به آن شباهت دارد. در بیماری وسواس اجباری، یک ناقل خاص در سلول‌های پلاکت خون بیمار افزایش پیدا می‌کند. پژوهشگری به نام «مارازیتی»، افراد عاشق را به این طریق آزمایش کرده و به این نتیجه رسیده که آنها هم درست همین حالت را دارند. پس عشق یک حالت وسواس اجباری ایجاد می‌کند که در آن فرد عاشق دچار افکار و عادت‌های خاصی می‌شود که نمی‌تواند از دست آنها خلاص شود- مثل تماس گرفتن پی در پی با معشوق و فکر کردن مداوم به او که عملکرد عادی ذهنش را مختل می‌کند.

هوش عاطفی‌ات را بالا ببر
با تمام این حرف‌ها، امروز دانشمندان به این نقطه رسیده‌اند که «اگر عشق و احساسات قابل اتکا نیستند پس چه چیز قابل اتکا است؟» یعنی چه چیزهایی باید وجود داشته باشد تا عشق افراد پایدار بماند. ابتدا نظریه‌ای شکل گرفت که اگر برخی شباهت‌های اولیه بین افراد وجود داشته باشد، صمیمیت و رفاقت بیشتری بین آنان به وجود می‌آید که می‌تواند ازدواج موفق را تضمین کند. اما تجربه نشان داد که این اتفاق هم نمی‌افتد. آقای «اشتنبرگ» که مثلث عشق را ارائه کرده بود به این نتیجه رسید که خیلی از طلاق‌ها، بر خلاف انتظار، در مواردی اتفاق می‌افتد که انتخاب اولیه اشتباه نبوده است. یعنی افراد در ابتدای ازدواج، شباهت‌هایی به هم داشته‌اند، اما پس از ازدواج تغییر کرده‌اند. پس خیلی وقت‌ها مشکل اینجاست که آدم‌ها تغییر می‌کنند؛ اما با هم تغییر نمی‌کنند: در دو مسیر یا با سرعت‌های متفاوتی تغییر می‌کنند. پس حالا این سوال به وجود می‌آید که «اگر شباهت اولیه هم ضامن صمیمیت نیست پس چه چیز می‌تواند صمیمیت و رفاقت درازمدت بین زوج‌ها را تضمین کند؟»

پژوهش‌های زیادی نشان داده‌اند که هوش عاطفی، یکی از مهمترین عوامل موفقیت ازدواج است. هوش عاطفی نوعی از هوش است که به ما کمک می‌کند به احساساتمان آگاه باشیم. بتوانیم عواطفمان را خوب بیان کنیم. آنها را خوب کنترل و هدایت کنیم. ظرفیت های خودمان را بشناسیم و در مجموع یک حس مثبت کلی نسبت به خودمان داشته باشیم. از طرف دیگر بتوانیم عواطف فرد مقابلمان را درک کنیم و نسبت به آن واکنش اجتماعی یا بین فردی مناسب داشته باشیم.
هوش عاطفی به ما کمک می کند که وقتی دچار تعارض در احساساتمان می‌شویم فرو نریزیم و بتوانیم به عنوان مساله‌ای معمولی حلش کنیم .این نوع هوش، یک چیز ذاتی نیست و در شرایط محیطی شکل می‌گیرد و در میان تمام عوامل موثر در موفقیت در ازدواج، کلیدی‌ترین نقش را دارد؛ اگر دو طرف دارای هوش عاطفی بالایی باشند می‌توانند بفهمند که چطور همراه و همگام با تغییر احساسات و عواطف یکدیگر تغییر کنند تا زندگی‌شان به رشد و صمیمیت بیشتری منجر شود.

چه قدرعاشق هستید؟
عشق هم بالاخره اتفاقی است که به قول شاعر، خواه ناخواه رخ می‌دهد. برای خیلی از روان‌شناس‌ها مطالعه این پدیده جالب است. بعضی‌ها مانند «استرنبرگ» حتی نظریه‌ای علمی ‌درباره عشق دارند. «استرنبرگ» معتقد است که یک عشق کامل سه جنبه دارد. اولین جنبه، وفاداری به معشوق است، دومی، ‌احساس صمیمیت نسبت به او و سومی، ‌داشتن میل جنسی به معشوق است. به نظر «استرنبرگ»، هر کدام از اینها که وجود نداشته باشد، یک جای کار دارد می‌لنگد. پرسشنامه زیر خیلی به جزییات عشق کاری ندارد و می‌خواهد به طور کلی بگوید که آیا شما عاشق هستید یا نه؟ این تست در دانشگاه «نورس ایسترن بوستون» تهیه شده است و خوب، معلوم است که بیشتر برای دانشجوها کاربرد دارد.

چگونه از این تست استفاده کنیم؟
عبارات زیر را بخوانید. معشوق‌تان را تصور کنید و نام معشوق‌تان را به جای کلمه او بگذارید. حالا اگر با هر عبارت به طورکامل موافق بودید، عدد 7، اگر نسبتا موافق بودید، عدد 6 ، اگر کمی‌ موافق بودید عدد 5، اگر عبارت را هم درست می‌دانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید)، عدد 4، اگر با آن کمی ‌مخالف بودید، عدد 3، اگر نسبتا مخالف بودید، عدد 2 و اگر به‌طور کامل مخالف بودید عدد 1 را جلو عبارت بنویسید:


1) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم. ( ‌‌‌)
2) او را خیلی جذاب می‌دانم. ( ‌‌‌)
3) او نسبت به بیشتر مردم، عیب‌های کمتری دارد. ( ‌‌‌)
4) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام می‌دهم. ( ‌‌‌)
5) به نظر من، او خیلی دلربا است. ( ‌‌‌)
6) دوست دارم احساســاتم را با او در میان بگذارم. ( ‌‌‌)
7) وقتی با هم کاری را انجام می‌دهیم، کار برایم خیلی خوشایند است. ( ‌‌‌)
8) دوست دارم که او حتما مال من باشد. ( ‌‌‌)
9) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت می‌شوم. ( ‌‌‌)
10) خیلی وقت‌ها به او فکر می‌کنم. ( ‌‌‌)
11) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد. ( ‌‌‌)
12) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم. ( ‌‌‌)
13) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم. ( ‌‌‌)
14) خیلی به او علاقه دارم. ( ‌‌‌)

راهنمای نمره‌گذاری:

حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته‌اید، با هم جمع بزنید.

• شمایی که بالای 89 نمره آورده‌اید، وضع‌تان خراب است. شما بدجوری عاشق شده‌اید و اگر صادقانه به پرسش‌ها پاسخ داده‌اید، در عشق‌تان هیچ شکی نمی‌توان کرد.

• اگر نمره‌تان حول و حوش 78 تا 88 می‌چرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.

• اما اگر نمره‌تان بین 68 تا 77 باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشق‌اید.

• کسانی که از 68 پایین‌تر آورده‌اند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد چندان عاشق نیستند.

• کسانی که از 58 پایین‌ترند، به‌ هیچ‌وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیق‌شان را نگذارند عشق!

Posted by shahin at 02:09 AM | Comments (0)

April 17, 2008

نژاد، نژاد پرستی و سیاست، شهلا صمصامی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

«براک اوباما» کوشید از ابتدای اعلام کاندیدایی خود برای ریاست جمهوری، خود را آمریکایی بخواند. تمام کوشش او بر این بود که موضوع نژادی اهمیت زیادی پیدا نکند. اوباما می خواست خود را کاندیدای همه مردم آمریکا معرفی کند، نه یک گروه و نژاد ویژه، ولی نامش و رنگ پوستش و مذهب پدرش، از همان روز های اول مشکل آفرین شد. ابتدا در مجامع کنسرواتیوها مانند برنامه های رادیوئی و تلویزیونی مربوط به این گروه «اوباما» و مشروعیت او برای ریاست جمهوری مورد سئوال قرار گرفت و این زمزمه ها به مجامع دیگر نیز نفوذ کرد. تا بالاخره با علنی شدن بخشی از سخنان کشیش کلیسائی که «اوباما»به آن تعلق دارد، مسائل نژادی بار دیگر در سطح وسیعی مطرح شد.

«اوباما» می دانست کشیشی که او را با کلیسا و خدا نزدیک کرده، خطبه عقدش را خوانده و دو فرزندش را غسل تعمید داده بود، می تواند برای او خطرناک باشد.


«جرمای رایت» Jeremiah Wright از بازماندگان جنبش حقوق مساوی برای سیاهان است که سالها در خطابه های خود نه تنها پیروان خود را دعوت به خدا، دین، امید و بخشش کرده بود، بلکه از عدم مساوات و رنج و درد سیاهان سخن گفته و در سخنانش به مسائل مهم سیاسی، اجتماعی پرداخته بود.

مخالفان اوباما توانستند با دست یافتن به چند نمونه از سخنان تند و به نظر برخی توهین آمیز رایت موجی از خشم، عدم اطمینان و تردید در مورد «اوباما »بوجود آورند. چند نمونه از سخنان «رایت» که بطور وسیع در اینترنت و سپس در وسائل ارتباط جمعی پخش شد به نظر می رسد احساسات ضد آمریکائی را تبلیغ می کند. از جمله سخنان معروف «رایت» بعد از 11 سپتامبر است که می گوید: «ما هیروشیما را بمباران کردیم، ناکازاکی را بمباران کردیم، ما تعداد بسیار زیادتری از آن هایی را که در نیویورک کشته شدند، بمباران کردیم. ما از تروریسم دولتی، علیه فلسطینی ها و سیاهان آفریقای جنوبی پشتیبانی کردیم و حالا بر آشفته ایم زیرا آنچه که در خارج از اینجا انجام دادیم به در خانه مان آمده است».

در سال 2003 «رایت» در مورد ظلم سیاهان گفت: «دولت به آنها (سیاهان) مواد مخدر می دهد، زندان های بزرگتر می سازد و آنوقت می خواهد ما بخوانیم خداوند به آمریکا برکت بدهد، نه نه خداوند آمریکا را لعنت کند. این چیزی است که در انجیل آمده برای کشتن انسان های بیگناه».

در مورد «اوباما »در دسامبر گفت: «براک می داند معنی سیاه بودن چیست. او می داند زندگی در یک کشور و فرهنگی که توسط سفید پوستان ثروتمند کنترل می شود یعنی چه. «هلری» هرگز این را نمی داند. «هلری» هرگز یک سیاه زنگی Neger نامیده نشده است».

نمی توانم طرد کنم
جنجالی که با پخش برگزیده ای از سخنان «رایت» بوجود آمد، باوجودی که «رایت» هم اکنون بازنشسته است، «اوباما» را مجبور کرد با قاطعیت اعلام کند که با این نوع سخنان و نظرات تند و غیر منطقی «رایت» مخالف است. با ادامه جنجال و انتقاد که چرا «اوباما» سال ها پیش این کلیسا را ترک نکرد، بالاخره «اوباما» سخنرانی مفصلی ارائه داد.

سخنرانی «اوباما» تحت عنوان «یک وحدت کامل» در «فیلادلفیا» نزدیک به تالار استقلال برگزار شد. در این سخنرانی، «اوباما »بجای این که از خود به مناسبت دوستی و نزدیکی با کشیش «رایت» دفاع کند، موضوع اصلی صحبتش را در زمینه نژاد و نژاد پرستی در آمریکا انتخاب کرد. «اوباما» در مورد کلیسایی که به آن تعلق دارد گفت:

« این کلیسا مهربانی و بی رحمی، شعور بسیار و نادانی تکان دهنده،مبارزات و موفقیت ها، عشق وتلخی و تعصبات که مجموعاً تجربه ی سیاه بودن در آمریکا است را در خود دارد. این شاید بتواند رابطه ی مرا با کشیش «رایت» توضیح دهد. با همه نواقصی که دارد، او مانند یکی از افراد خانواده من بوده است. او ایمان مرا محکمتر کرد. من نمی توانم کشیش «رایت» را طرد کنم همانطور که نمی توانم جامعه سیاهپوست را رها کنم. نمی توانم کشیش «رایت» را طرد کنم و نه مادر بزرگ سفید پوست خود را، زنی که مرا بزرگ کرد، بارها از خود گذشتگی نشان داد، زنی که مرا بیش از هر چیزی در این دنیا دوست داشت، ولی در عین حال یکبار اعتراف کرد که از مردان سیاهی که از کنارش می گذرند می ترسد. بیش از یکبار نظرات نژاد پرستانه ی او احساس حقار ت در من بوجود آورد. این افراد، بخشی از من هستند و آنها بخشی از آمریکا، کشوری که من به آن عشق می ورزم».

«اوباما» در مورد جنجالی که بوجود آمده گفت : «ما می توانیم سخنان کشیش «رایت» را در تمام کانال های تلویزیونی هر روز تکرار کنیم و از حالا تا زمان انتخابات در مورد آن صحبت کنیم و آن را تنها سئوال در این مبارزه ی انتخاباتی قرار دهیم، که آیا مردم آمریکا فکر می کنند من از سخنان توهین آمیز «رایت» پشتیبانی می کنم. می توانیم گمان ببریم که در انتخابات عمومی همه مردان سفید پوست به سوی «جان مک کین» خواهند رفت، صرفنظر از این که چه سیاست و برنامه هایی داشته باشد. ما می توانیم چنین کنیم، ولی اگر این کار را ادامه دهیم من به شما می گویم که در انتخابات بعدی ما همچنان در مورد مسائل منحرف کننده صحبت خواهیم کرد و هیچ چیز تغییری نخواهد کرد. این یک انتخاب است. یا در این لحظه، در این انتخابات ما می توانیم گرد هم آئیم و بگوئیم «این بار نه».
آمریکا می تواند تغییر کند. این اصالت واقعی این ملت است. آنچه که تا کنون به آن دست یافته ایم به ما اجازه می دهد و امید بی باکانه برای آنچه که ما می توانیم و باید در آینده به دست آوریم».

خشم سیاهان
سخنان «اوباما» در مورد نژاد و نژادپرستی در آمریکا با استقبال بسیاری روبرو شد. روشنفکران، استادان دانشگاه و مفسرانی که کمتر در رسانه های گروهی آزادانه در این مورد صحبت و بحث می کردند، فرصت یافتند تا این مسئله بسیار مهم و پیچیده را با شفافیت بیشتری مطرح کنند. «اوباما» در سخنان خود اشاره به خشم سیاهپوستان کرد.

«اِرن آبری کپلَن» Erin Aubry Kaplan یکی از نویسندگان بخش ویرایش «لوس آنجلس تایمز» به این موضوع اشاره کرده و نوشت: «فکر می کنم آنچه که مخالفان «رایت» دوست ندارند، این واقعیت است که او خشمگین است. اگر چه من با همه عقاید و سخنان او موافق نیستم، ولی من خشم او را که ناشی از یک عصبانیت کلی در مورد شرایط سیاهان در آمریکاست می فهمم. شرایطی که «رایت» می گوید هر روز با آن سر و کار دارد. این درست همان چیزی است که غالب سیاهانی که من می شناسم باور دارند. ولی بر عکس «رایت»، سیاهان دیگر به نظر عصبانی نمی آیند زیرا با خشم، ما سیاهان نخواهیم توانست چه از نظر احساسی، چه شرایط دیگر، به زندگی ادامه دهیم. چیزی که برای ما شفافیت کامل دارد به نظر سفید پوستان زننده و نا معقول می آید. عجیب این است که ما در جامعه و فرهنگی زندگی می کنیم که افراد دست راستی مانند «راش لیمبا» Rush Limboughو «دان ایموس» Don Imus پول های هنگفتی می گیرند که در برنامه های رادیویی خود خشمگین باشند. ولی البته خشم سفید بطور کلی بنظر قابل قبول می آید و آمریکا یی ها تقریباظرفیت بی نهایتی برای بخشش این خشم دارند. این شخصیت های دست راستی بارها نظرات نژاد پرستانه ابراز کرده و به سیاهان حتی به «اوباما» توهین کرده اند ولی سر و صدای زیادی نشده و خشم سفید پوستان در لباس روشنفکری توجیه شده است. در حالی که به خشم سیاهان هرگز رنگ روشنفکری داده نمی شود.به این ترتیب در مجامع عمومی جایی برای ابراز آن نیست. مهم است که بدانیم حتا «مارتین لوتر کینگ» که طرفدار صلح و مبارزات صلح آمیز بود، بیشتر از اوقات خشمگین بود».

«اِلیس کاس» یکی دیگر از مفسران سیاهپوست در مقاله ای در «نیوزویک» به خشم سیاهان و زخم هایی که هنوز از زمان بردگی وجود دارد، اشاره می کند و بردگی را گناه بزرگ آمریکا می نامد. «الیس کاس» می گوید: «اوباما بسیار کوشید روی موضوعاتی مانند بیمه بهداشتی، اقتصاد و خروج از عراق تکیه کند، ولی رنگ پوست «او باما»بالاخره بر موضوعات دیگر غلبه کرد. جالب است که در آمریکا «اوباما» همواره بعنوان یک مرد سیاهپوست که مادرش سفید است تعریف شده، نه بعنوان یک مرد سفید با پدر سیاهپوست».

سخنرانی های تاریخی
در تاریخ سیاسی آمریکا چندین سخنرانی بسیار مهم وجود دارد که مسیر این جامعه را تغییر داده است. مانند «مارتین لوتر کینگ» که در سخنرانی هیجان انگیز و ابــدی خود بنام «من آرزویی دارم» I have a dream رویای حقوق مساوی سیاهان را به واقعیت تبدیل کرد.

«تیم راتن» Tim Rutten یکی از نویسندگان معاصر در مقاله ای در «لوس انجلس تایمز» سخنرانی اخیر «اوباما» را با سخنرانی «ابراهام لینکن» مقایسه می کند و می نویسد: « 150 سال پیش در ماه جون یک وکیل باریک اندام از «ایلینوی» که بتازگی وارد سیاست شده بود، سخنانی ایراد کرد که نمونه گفتمان در مورد مسائل نژادی را در آمریکای آنروز تغییر داد. این وکیل «آبراهام لینکلن» بود که با سخنرانیش تحت عنوان «خانه ی شکاف برداشته» House Devided کاندیدایی حزب جمهوریخواه را برای سنای آمریکا پذیرفت. اگرچه او در انتخابات برنده نشد، ولی این سخنرانی، بحث در مورد بردگی را تغییر داد و دو سال بعد «لینکلن» به کاخ سفید رفت.
«جان کندی» در سال 1960 در مورد کاتولیک بودن خود سخنرانی ارائه داد که موضوع مذهب و سیاست را برای همیشه در این کشور تغییر داد. سخنرانی سناتور «اوباما» یک وکیل باریک اندام از «ایلینوی» نمونه دیگری از چنان خطابه هایی بود که ماندنی است. همچنانکه «کندی» در 1960 می بایست موضوع کاتولیک بودن خود را بنحوی مطرح کند، «اوباما» نیز میبایست به سئوال نژادی در این مبارزات انتخاباتی بپردازد. یکی از مفسران سیاسی در تلویزیون این سخنرانی را فرهیخته ترین سخنرانی در مورد نژاد و سیاست نامید. نکته بسیار مهم این بود که به عکس «کندی» که یک گروه از نویسندگان ماهر در اختیار داشت، «اوباما» مانند «لینکلن» تمام سخنرانی را خودش نوشته بود.

نکته مهم و اساسی در مورد سخنان او این بود که از آمریکایی ها سیاه و سفید خواست که کمبودهای یکدیگر را بویژه در مورد نظراتشان در مسائل نژادی بپذیرند. «اوباما »گفت: «در چنین پذیرشی نهال یک وحدت کاملتر کاشته شده و این کشور بزرگ با عیوب ویژه اش بجلو خواهد رفت».

در ابتدای سخنرانی، «اوباما» اشاره به قانون اساسی آمریکا می کند که اگر چه مانند ایده ی «گناه بزرگ »Original Sin موضوع بردگی در این قانون وجود دارد، ولی در عین حال بر اساس همین قانون، وعده ی آزادی، عدالت و وحدتی که میتواند و باید طی زمان کاملتر شود به ملت داده شده است. ریشه مذهبی گناه بزرگ که موجب سقوط آدم و رانده شدنش از بهشت گردید، نشان دهنده ی طبیعت غیر کامل بشر است. «اوباما» با استفاده از این نظریه به خود و میراث نژادی و فرهنگی مخلوطش اشاره کرد. فرزند یک مرد سیاهپوست مهاجر از آفریقا با مادر سفید پوست که توسط مادر بزرگ سفید پوستش بزرگ شد. «اوباما»این پیام را میدهد که به جهت موقعیت ویژه اش هم سیاهان و هم سفید پوستان را می فهمد. نظر «اوباما» این است که خشم سیاهان موجب نگرانی سفید پوستان و بیزاری آنها است که در نتیجه مایه ی رنج سیاهان می شود.

سخنان«اوباما» بنظر بسیاری برای نخستین بار موضوعی را که در خفا باعث تنش در این جامعه بود، بعنوان یک کاندیدای ریاست جمهوری آشکارا باز کرد. اختلاف بین سیاه و سفید و ظلم تاریخی سفید پوستان علیه سیاه پوستان از مسائل عمده ای است که هنوز در این جامعه حل نشده و زخم های عمیقی است که باید بنحوی التیام یابد.

کاندیدایی«اوباما »بار دیگر این فرصت را بوجود آورده است که آمریکا به ارزیابی گذشته این جامعه و تبعیضات تاریخی علیه سیاهان بپردازد.

Posted by shahin at 03:43 AM | Comments (0)

فرصت و چالش روشنگری ایرانی، داریوش همایون

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

روشنگری ایرانی بسیار بیش از آنچه خود دریابیم ژرف و نیرومند است. ریشه های زرتشتی، میراث سه سده زرین ایران (دهم تا دوازدهم) و خوان رنگین فرهنگ غربی که بر همگان گسترده است و ما آسوده تر از تقریبا همه جهان سومی ها می توانیم در کنارش بنشینیم کار را بر مردم ما آسان می کند

ایران یک حکومت مذهبی است و بیشتر ایرانیان، هرچند هم مذهبی، به معنی «بجای آورنده» observant نباشند، پایبند خرافات بسته بر دین هستند که در درازای تاریخ از سوی توده های مردم پذیرفته و از سوی پایگان مذهبی و حکومت ها تشویق شده است. در جمهوری اسلامی کشاندن دین به سیاست که در دست رهبر و رئیس جمهوری کنونی به بالا ترین ابتذال خود رسیده از یک سو، و دامن زدن به خرافات از سوی دیگر، این ویژگی جامعه ایرانی را پر رنگ تر کرده است. سختی روزافزون زندگی، توده های مردم را از دینی که به نام آن چنین ناروائی های صورت می گیرد دور تر می سازد؛ و در همان حال احساس درماندگی، آنان را بیشتر به چنگ زدن در خرافات و غرق شدن در فرهنگ امامزاده و عزاداری می راند.

جمهوری اسلامی توانسته است به «دیانت ما عین سیاست ماست»در کامل ترین صورت خود تحقق بخشد و میراث مذهبی اش، هنگامی که در چاه های خودکنده سرازیر شود، ضعیف کردن دین، نابود کردن قدرت سیاسی آن تا چشم در آینده می تواند ببیند، و ژرف تر کردن باور های خرافی خواهد بود. این دو پدیده به ظاهر متناقض، فرصت و نیز چالش ایران است. گره تاریخی این ملت با بهره گیری از آن فرصت، و رویاروئی با آن چالش گشوده خواهد شد. روشنگری ایرانی که در سده نوزدهم آغاز شد و پس از یک دوره پیروزی قرون وسطا باردیگر با قدرت تمام به پیش می راند، خواهد توانست سرانجام ما را از کلاف سردرگم سیاست امامزاده ای و دین سیاسی و مصلحت اندیشی پوشیده در تقدس (ماهی خاویار یک روز حرام و روز دیگر حلال) بدر آورد.

این روشنگری ایرانی بسیار بیش از آنچه خود دریابیم ژرف و نیرومند است. ریشه های زرتشتی، میراث سه سده زرین ایران (دهم تا دوازدهم) که رنسانس کوچک سده دوازدهم اروپا از آن برخاست، و خوان رنگین فرهنگ غربی که بر همگان گسترده است و ما آسوده تر از تقریبا همه جهان سومی ها می توانیم در کنارش بنشینیم (ایران همواره همسایه دور آن فرهنگ بوده است) کار را بر مردم ما آسان می کند. اگر عوامل منفی سیاسی نمی بود، ما از ژاپنیان بهتر می توانستیم اروپا را در ظرف ایرانی بریزیم. هیچ ظرف غیر اروپائی به اندازه ما (آنچه از دستبرد مذهب چیره بر سیاست بیرون است) آمادگی ندارد. اسلام و تعبیری که ما از اسلام داشته ایم سیاست و فرهنگ ما را به مقدار زیاد شکل داده و با این جای بزرگی که در زندگی ملی ما داشته،گفتمان تجدد را ناچار زیر سایه خود گرفته است. بیش از صد سال، پرسش بزرگ ملی ما همین بوده است: نقش مذهب در واپسماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟

دین اسلام مسلما گشوده بر تجدد نیست. فرایافت های توکل و مشیت، فرد انسانی را از اراده آزاد بی بهره می کند؛ از او موجودی می سازد تسلیم سرنوشت، که هر لحظه اش به اراده مستقیم خداوند بستگی دارد، خداوندی که او را، شخص او را، برای پرستش و فرمانبری خود آفریده است و حساب هر کمترین کار ها را دارد. حتی کفر و ایمان او نه دست خودش، بلکه خدا خواسته است. اسلام دین حقوق نیست دین تکالیف است (تنها مومنان حقوق محدودی دارند و زنان از آن هم کمتر). انسانی که رفتن او به بهشت یا دوزخ نیز تقدیر شده است، با سلسله دراز باید ها و نباید ها سر و کار دارد. چه، باید ها و نباید هائی که در کتاب آمده است و چه آنها که دویست سالی پس از مرگ پیامبر به نام حدیث نبوی از گفتار و کردار او گردآورده اند و افراد و اجتماعات در هر جا و تا پایان جهان می باید بر روال آنها زندگی کنند.

کار شیعیان البته ده ها بار دشوار تر از بقیه مسلمانان است. یک هزارم احادیث گردآمده در بحار الانوار که خمینی بنیادگرا می گفت همه درست هستند، بس است که زندگی همه اجتماعات انسانی را در پلشتی ایران فتح علی شاه و شاه سلطان حسین غوته ور سازد.

اسلام به انسان چنان که هست می نگرد ــ موجودی که با همه تعارفات«خلیفه خدا بر روی زمین»جز بنده ای نیست و نه می تواند و نه حق دارد روی پای خود بایستد. راه او را، گاه تا جزئیات زندگانی، پیش پایش گذاشته اند و سخت ترین کیفر ها را برای بیرون رفتن از آن هشدار داده اند. بزرگ ترین دستاورد او در زندگی این جهانی (آنچه حقیقتا دارد) فراهم آوردن توشه آن جهانی است (آنچه تنها به نیروی ایمان باور دارد.) اکنون همه اش دنباله، و تا جائی که بتوان، تکرار گذشته است. چشمان او همواره می باید به دهان مراجعی باشد که پیشینه ها را باز می گویند. اگر آن مراجع با او همچون گوسفندان رفتار می کنند شگفتی نیست. در کجا او را دارای خرد مستقل نقاد شناخته اند؟ کجا به او حق شک کردن و از راه پدر و مادر و اجتماع و امت بازگشتن داده اند؟ او به جهان آمده است تا فرائض را بجای آورد. حتی نیکی او نیز فریضه ای است برای رضایت خداوند (یا ابوالفضل). با چنین فلسفه زندگی هیچ تصادفی نیست که به گفته ژنرال مشرف، در آن سال ها که آرزوی آتاتورک شدن داشت،«چرا هر کشوری فقیر تر و واپسمانده تر است اسلامی است؟» امروز البته با پدیده های تازه ای در ترکیه و آن سوی خوشبخت تر خلیج فارس سرو کار می یابیم که نیازمند گفتار دیگری است.

برخلاف اسلام، مسیحیت در گفتار و کردار مسیح و نه کلیسا، مانند آموزه (دکترین) های زرتشت و نه مغان، نزدیکی بنیادی به پاره ای فرایافت concept های مدرنیته دارد و به رغم پایگان مذهبی خود، یک عامل برجسته در مدرنیته بوده است. مسیح حساب دین و حکومت را پاک از هم جدا می کند و نمونه مثالی نفی کلی خشونت است که رواداری (تولرانس) و دوری از تعصب و برابری همه آدمیان، گذشته از تفاوت های نژادی و زبانی و بویژه مذهبی از آن می آید: «همسایه ات را مانند خودت دوست بدار» (که از تورات آموخت.) او نه بر بتان و مشرکان، بلکه اطاعت بنده وار از مقامات، پایگان مذهبی باشد یا امپراتوری، می شورد و بهایش را بر صلیب می پردازد. خداوند او دوستدار انسان است و کاری به امر و نهی ندارد. به آسانی می توان او را از عرصه سیاست و حکومت، و باید و نباید های زندگی روزانه بیرون برد.

در پیام او باور به انسان نه چنانکه هست بلکه چنانکه می باید، نهفته است (هرچند این به پای زرتشت نمی رسد که هیچ کس نرسیده است). زندگی برتر از دلمشغولی های روزانه است: نه تنها از بهر نان. هر انسانی می باید بتواند خود را از محدودیت زایش و پیرامون و فرهنگ بالا تر بکشد. جامعه های مسیحی توانستند بر قرون وسطای خود، بر کلیسا و تفتیش عقاید و جزم مذهبی، بر ارسطو ی جامه کلیسائی پوشیده، چیره شوند زیرا «لوتر» به آنان آموخت که به بنیاد، به خود مسیح، بازگردند. بازگشت به بنیاد، چنانکه می بینیم، در همه مذاهب به چنان نتیجه ای نمی انجامد.

با این مقدمات، آیا می باید نا امید شد یا چاره را در ریشه کن کردن اسلام دید، چنانکه دلخواه پاره ای به جان آمدگان است که هر زمان از یک سر بام می افتند؟ ما نه نیاز به درآوردن ایران به مسیحیت داریم نه بازگشت به ایران زرتشتی. برای رسیدن به پاسخ درست تر می توان به تفاوت میان دین و نگرش دینی نگریست.

Posted by shahin at 02:41 AM | Comments (0)

دادگاه فدرال آمریکا، میراث فرهنگی ایران را تهدید می‌کند!، شادی ملک لو

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شعله‌های خشم میان آمریکا و ایران بر سر برنامه‌های هسته‌ای ایران و همچنین ادعای دخالت این کشور در امور داخلی عراق و افغانستان، زبانه می‌کشد. خیلی‌ها از خود می‌پرسند که آیا هرگز زمانی خواهد رسید که این دو کشور علاقه مشترکی پیدا کنند یا نه؟ اما جالب اینجاست که صدور چند حکم غیرمتعارف از سوی دادگاه‌های فدرال آمریکا، دقیقأ زمینه‌ای برای بروز این علاقه مشترک فراهم آورده است. نظام قضایی و وزارت خارجه آمریکا فعلأ اختلافات خود را با ایران کنار گذاشته‌اند تا از چندین هزار قطعه آثار باستانی که میراث فرهنگی ایران به حساب می‌آید، محافظت کنند.

وضعیت جدید که سبب شده تا ایران و آمریکا به طور موقت اختلافات خود را کنار بگذارند، یک موضوع ظریف و جنجالی است. این مساله، موضوع شکایت بازماندگان (و خانواده‌های قربانیان) یک حمله انتحاری انجام گرفته از سوی «سازمان حماس» است که در سال 1977 در بیت المقدس به وقوع پیوست و طی آن پنج نفر کشته و بیش از یکصد نفر مجروح شدند.

شاکیان مدعی هستند که چندین هزار اشیای تاریخی بسیار ارزشمند که از شهر باستانی تخت جمشید به دست آمده است، باید به حراج گذاشته شود تا بودجه لازم برای پرداخت خسارات ناشی از این حمله تروریستی فراهم آید. شاکیان تا به اینجا موفق شده‌اند در چند مورد حمایت دادگاه را به نفع خود و علیه حکومت ایران بدست آورند. از سوی دیگر، تا همین اواخر، حکومت ایران حاضر نشده بود نماینده‌ای در این دادگاه فدرال آمریکا شرکت دهد و در نتیجه دادگاه نیز حکم کرده است که به علت عدم حضور نماینده یا وکلای حکومت ایران، نمی‌تواند ادعای شاکیان مبنی بر عدم حمایت ایران از حماس را مردود بشمارد و همچنین نمی‌تواند در این مورد که چرا نباید این آثار باستانی را برای پرداخت غرامت به بازماندگان آن به حراج گذاشت، از نظر حکومت ایران مطلع شود.

وظیفه و مسوولیت دفاع از این آثار باستانی به عهده دانشگاه شیکاگو بوده که به مدت بیش از سه ربع قرن، این آثار باستانی را در اختیار داشته است. مقامات این دانشگاه معتقدند که این دادگاه برای سلب مصونیت ملی از آثار باستانی تخت جمشید (که بر آن اساس نمی‌توان میراث ملی کشوری را در معرض تملک ناشی از شکایت شهروندان هر کشور دیگری قرار داد)، صلاحیت ندارد، اما تا به اینجا موفق نشده‌اند که این ادعا را به نفع حکومت ایران در این دادگاه مطرح کنند.

کنگره آمریکا در دوران ریاست جمهوری «بیل کلینتون»، موادی را به تصویب رسانده بود که در تز مصونیت ملی کشورهای حامی تروریسم، استثناهایی قایل می‌شود. این مواد بعدها تمدید شدند و بر اساس آنها به افراد اجازه داده می‌شود تا علیه کشورهای حامی تروریسم در دادگاه‌های آمریکا اقامه دعوا کنند و اکنون این مواد مصوبه بدون اینکه چندان مورد توجه شبکه‌های خبری سراسری آمریکا قرار بگیرند، در بوته آزمایش قرار گرفته‌اند و میراث باستانی ایرانیان را تهدید می‌کنند.

اوضاع فعلی با موارد مشابه قبلی، از خیلی جهات تفاوت دارد. پرونده اخیر حول محور تملک هزاران الواح گلی باستانی بی همتا و دیگر آثار باستانی که قیمتی برای آنها متصور نیست و بیش از هشتاد سال قبل در جریان اکتشافات در تخت جمشید، پایتخت شکوهمند امپراتوری ایران باستان به دست آمده بود، دور می‌زند. این آثار باستانی بیش از هفتاد سال پیش به صورت امانت و برای انجام کارهای تحقیقاتی به دانشگاه شیکاگو وام داده شده بودند و قرار بود که این اواخر دوباره به ایران بازگردانده شوند. اما این کار با شکایت شاکیان متوقف شده است.

تا به اینجا بخشی از 423 میلیون دلار خسارت قابل پرداخت به بازماندگان (و خانواده‌های قربانیان این حادثه) از طریق اقدامات مختلفی، از جمله فروش خانه شاه سابق در تکزاس، تامین و به آنان پرداخت شده است (این خانه که در اصل به پسر شاه داده شده بود، به مبلغی بیش از 400 هزار دلار به فروش رفت.) اما تاکتیک جدید وکلای شاکیان این پرونده، سوء ظن و بدگمانی خاصی را در میان مقامات حکومت ایران برانگیخته و همچنین مایه حیرت زیاد مقامات دانشگاهی و محافل تحقیقاتی شده است. از «گیل استاین» مدیر «انستیتوی شرق شناسی دانشگاه شیکاگو»، در روزنامه «واشنگتن پست» چنین نقل شده است، «مطلقأ هیچ توجیهی برای این وضعیت وجود ندارد. این یک وضعیت خیلی غریب و کم و بیش سوررآلیستی است.»

این دعوای حقوقی یک اقدام ساده تنبیهی را به یک ماجرای بسیار بزرگ بدل کرده و به وضعیتی تبدیل شده است که می‌تواند مبادلات دانشگاهی و تحقیقاتی در سطح بین المللی را مورد مخاطره قرار دهد. «استاین» در مقاله «واشنگتن پست» که در بالا مورد اشاره قرار گرفت، این پرسش را در مورد تاثیر این دعوای حقوقی بر آینده مبادلات دانشگاهی مطرح می‌کند: «آیا فکر می‌کنید که بعد از این ماجرا دولت مصر حاضر خواهد شد آثار باستانی متعلق به «شاه تات» را به هیچ دانشگاهی به امانت بدهد و در عین حال این خطر را هم بپذیرد که این آثار می‌توانند از سوی هر کسی که دلخوری یا شکایتی از دولت مصر دارد، توقیف و تصاحب شود؟»

گر چه این حقیقت دارد که برخی از قوانین مصوب کنگره آمریکا امکان فروش املاک و دارایی‌های متعلق به آنچه «کشورهای حامی تروریسم» خوانده می‌شود را مجاز می‌دارد، اما وضعیت فعلی از حد دستیابی به خسارات مادی به مراتب فراتر رفته و در نهایت همه ایرانیان و از جمله ایرانیان آمریکایی را با چوب حراج زدن به میراث فرهنگی آنان مجازات می‌کند.

دیوید استراکمن وکیل شاکیان این پرونده، در جریان مصاحبه‌ای که «ان پی آر» (NPR) با وی انجام داد، گفته است: «این آثار باستانی چه صد دلار فروش بروند یا صد هزار دلار یا صد میلیون دلار، این پول باید به عنوان خسارت به قربانیان این حادثه پرداخت شود.» او همچنین اضافه کرده است که دانشگاه شیکاگو و همچنین دولت جمهوری اسلامی ایران می‌توانند پیشقدم شوند و رقم‌های مناسبی برای خرید این آثار باستانی پیشنهاد دهند.

«شورای ملی ایرانیان آمریکایی» (نایاک) در واکنش به این تهدید، با استخدام دفتر وکالت «مایر براون»، که یک دفتر وکالت سرشناس در منطقه واشنگتن دی سی است، وارد این دعوای حقوقی شده و در عین حال به عنوان «دوست معتمد دادگاه» ایفای نقش خواهد کرد. «نایاک» به عنوان سازمانی که هیچگونه پیوندی با طرفین این دعوای حقوقی ندارد، از سوی دادگاه مورد مشورت قرار خواهد گرفت.

صرف خروج این آثار باستانی از موزه دانشگاو شیکاگو و به فروش رساندن آنها، به احتمال خیلی زیاد، به ضرر تمامی طرف‌های درگیر در این پرونده تمام خواهد شد. هر چقدر هم که از فروش این آثار باستانی به دست بیاید، نه هیچکدام از قربانیان این حمله «حماس» در سال 1997 زنده خواهند شد و نه غم از دست دادن آنان از یاد خواهد رفت. به همین ترتیب، این حراج نمی‌تواند جلوی تامین منابع مالی برای گروه‌ها و سازمان‌های تروریستی را سد کند. از سوی دیگر، خروج این آثار ارزشمند فرهنگی از تملک دولت ایران و انداختن آنها به دست خریداران خصوصی نیز، هیچ نفعی به ایرانیان در هیچ کجای دنیا نمی‌رساند.

شادی ملک لو - «شورای ملی ايرانيان آمريکايی» ناياک

Posted by shahin at 01:57 AM | Comments (0)

دوستی چیست و خانه دوست کجاست؟، دکتر محمود شیخ

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

ارسطو دوستی را «یک روح در دو جسم» می بیند.

راستی این دوستی چیست که طی قرن های متمادی از آن سخن رانده شده و در مکالمه های روزانه از آن بصورت دائم استفاده می شود. دوستی شاید یکی از نادرترین پدیده ها است که پس از آزمون ها و فراز و نشیب های زندگی، هنوز با توانمندی پا بر جا مانده است. هنگامی که شخصی می خواهد عشق و محبت و عاطفه ی خود را به دیگری ابراز دارد به او می گوید «دوستت دارم».
جالب است که در زبان اروپــایی همـانند انگلیسی و آلمــانی از واژه دوستی برای اظهــار عشـق (Love vs. Friend) استفاده نمی شود.

این شاید نشان دهنده ی این است که فرهنگ ایرانی ما ارزش و مرتبت خاصی بر روی دوستی گذاشته است. براستی دلیل این که دوستی ها بیش از روابط دیگر چون روابط تجاری و حتی روابط زناشویی پا برجا می ماند چیست؟ چرا وقتی یک زن و شوهر می خواهند از عمیق بودن رابطه ی خود خبر بدهند می گویند که ما با هم «دوستان خوبی هستیم»؟

انسان ها بطور کلی نیازهای مختلفی از جمله نیازهای فیزیکی، اجتماعی، امنیتی و غیره دارند. هرچه وابستگی به این نیازها معتدل تر باشد، زندگی آرامتر و آسایش درونی بیشتر می شود. در روابط دوستی که یکی از نیازهای اجتماعی بشری است، اگر بجای وابستگی دوستی به همبستگی برسیم، دوستی ما پایدارتر و استوارتر خواهد بود.

بجای اینکه برای این نیازها زندگی کنیم، با این نیازها زندگی بکنیم.
بجای اینکه برای تو باشم، با تو باشم. زمانی که برای تو هستم، یک وظیفه در من بوجود می آید که باید حتماً به این وظیفه علیرغم خواسته خود انجام وظیفه کنم و این وظایف در شخص مقابل من انتظاراتی را بوجود می آورد که که اگر به آنها پاسخ مثبت داده نشود، باعث رنجش و حتی سست شدن دوستی می شود. اما وقتی با تو هستم خودم را جزئی از تو می دانم و من و تو بقول حمید مصدق «ما» می شویم و کاری که برای تو انجام داده ام در حقیقت برای خودم انجام داده ام.

انسان ها تعاریف مختلفی از دوستی دارند که از تجارب خود از دوستی های متعدد به دست آورده اند. برای برخی پایه ی دوستی بر اساس اعتماد و احترام متقابل و برای برخی دیگر پایه دوستی بر اساس عشق و محبت است.

پیدا کردن دوست به مراتب آسان تر از نگهداری و پایداری دوستی است. زیرا برای پایداری و ماندگاری دوست، باید سعی و کوشش در پرورش و بهبودی آن کرد.
رابطه ی دوستی نمی تواند پایدار بماند، اگر این جد و جهد دو طرفه نباشد و فقط یک طرف بخواهد بار دوستی را بدوش بکشد.

دوست واقعی کسی است که چراغی در درون دوستش روشن کرده، استعدادها و توانمندی هایش را شناسایی کرده، باعث شود که او آن ها را از حالت خفته و رکود به نیروی فعال و پرباری تبدیل کند. از طرف دیگر، کمبودها و کاستی های دوستش را با انتقادی سازنده و بدون غرض گوشزد کند تا به رفع آنها کوشا باشد.

دوست کسی است که همتای خود را در هنگام ناراحتی و افسردگی به وجد و خوشحالی بکشاند و در شادی او شریک باشد.

در اغلب اوقات دوست واقعی قلب ما را مملو از عشق و شادی کرده و به ما آن چنان اعتماد و حرمت نفسی می دهد که بتوانیم در مسیر زندگی، انسان های شاد و خلاقی باشیم.

یادمان باشد که در دانشگاه، در هنگام دو ره دانشجویی، گرفتاری های درسی خود را ابتدا با دوستان هم دانشگاهی مطرح می کردیم تا با استاد خود.
در سن نوجوانی اغلب موضوعات عاطفی و خصوصی خود را با دوستان خود در میان می گذاشتیم تا با والدین خود، زیرا که خود را به دوستان بمراتب نزدیکتر احساس می کردیم و می دانستیم که آنها بدون حالت پرخاش گرایانه یا مدبرانه دست یاری بسوی ما دراز می کنند.

دوستان منابع واقعی انرژی ما هستند که با قلبی استوار و جسور در پشت سر ما ایستاده اند. بدون دوست، احساس امنیت، کار مشکلی است.
ما ممکن است شجاع نباشیم ،ولی رفاقت و دوستی این شجاعت را در ما بوجود می آورد. دوستی به ما یاری می دهد تا خود را از مشکلات برهانیم. دوستان مشکلات ما را مشکلات خود می دانند.

بین دو دوست، مسئله برد و باخت وجود ندارد. مسئله برد و برد و یا باخت و باخت وجود دارد. برد هر کدام، برد دیگری است و باخت هر کدام باخت دیگری خواهد بود.

دوستان واقعی جزء اولین کسانی هستند که در لحظات موفقیت ما، بدون هیچگونه چشمداشت و بخل و حسدی اشک شادی در چشمانشان جمع می شود و دست ما را با افتخار هر چه تمامتر برای تبریک و تهنیت می فشارند.

اولین دوست واقعی هر شخص، دوستی با خود است. انسان تا دوست خوبی برای خود نباشد نمی تواند دوست خوبی برای دیگران باشد. ما از همه بیشتر با خودمان وقت می گذاریم. سئوال این است که آیا گذراندن این همه وقت ما را در شناسائی به خود کمک کرده است؟ آیا به راستی برای شناسائی از خود این سئوال های را کرده ایم که:

1- آیا شخص مثبتی هستم که بتوانم با مشکلات زنگی با دیدگاهی خوش بینانه برخورد کنم؟

2- آیا شنونده خوبی هستم و از قاعده ای که «چون دو گوش دارم و یک دهان، پس دو برابر شنوا باشم تا گوینده» پیروی می کنم؟
3- آیا استعدادهای خود را شناسایی کرده ام تا بتوانم در روند بهزیستی از آنها بهره مند شوم؟

4- آیا لحظات بیکاری و آزاد خود را به بطالت نمی گذرانم و از وقت خود به بهترین وجهی برای خودسازی و خود شناسایی استفاده می کنم؟
5- آیا از خودم راضی هستم و اگر جواب منفی است چرا؟ آیا بجای سرزنش و فرار از خود، با دید مهربانانه و بزرگ منشانه، در پی علت و چاره جویی هستم؟

برای این که دوست خوبی باشیم باید چیزی برای عرضه کردن داشته باشیم. اگر اساس دوستی بر روی داد و ستد معنوی نباشد، یکنواخت و خسته کنند می شود. پس بیاموزیم و آموزگار دوستان باشیم.

دوستان را بیهوده از خود نرنجانیم. گاهی اوقات با سخنان خود خواسته یا ناخواسته قلب دوستان را جریحه دار نکنیم و به احساسات آن ها لطمه وارد نیاوریم.

سخن انسان همانند سنگی است که به دریا پرتاب می شود و دیگر نمی شود آن را برگرداند، پس چه بهتر که قبل از آغاز هر سخن درباره ی آن فکر و اندیشه کنیم.

در حالی که باید مشوق خوبی برای دوستان باشیم از تعریف و تمجید های گزافه گویانه و غیر واقعی بپرهیزیم. این نوع تعریف و تمجید ها نه تنها به دوستان کمک نمی کند، بلکه آن ها را از واقعیت زندگی گمراه می سازد، نسبت به عقاید خود صادق باشیم بدون این که خواست تحمیل آن ها را به دیگران داشته باشیم.

هنر تفاهم در این است که بتوان خود را در جای دیگری قرار داد و از دید او به مشکلاتش پی برد.

از بحث و جدل خودداری کنیم. اگر دوستی بر سر عقاید خود ایستاده و از خود انعطاف نشان نمی دهد، با بحث و جدل سعی در عوض کردن عقیده او نداشته باشیم.

از غیبت درباره ی دوستان خودداری کنیم. از آن جایی که شخصیت و منزلت دوست شما رابطه ی تنگاتنگی با منزلت و شخصیت شما خواهد داشت، هرگونه وارد کردن خللی به شخصیت او، شخصیت شما را هم در بر می گیرد.

ما می توانیم دوستان متعددی داشته باشیم، هر کدام از آن ها می توانند جوابگوی بخشی از علاقه ها و سلیقه های ما باشند. یک دوست لزوماً نباید بار تمام علائق و خواسته های ما را به دوش بکشد.

از دوست به یادگار دردی دارم کاین درد به صد هزار درمان ندهم.

Posted by shahin at 01:04 AM | Comments (0)

در جستجوی عشق و همسر آینده، دکتر فرزانه خضرائی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

در شماره گذشته خوانندگان عزیز را دعوت کردم که تعمقی روی موضوع و موقعیت دوران مجرد بودن بکنند و اشاره کردم که:

اولاً، دوران مجردی مخصوصاً وقتی شخص بطور جدی در جستجوی همسر می باشد، تصمیم گیری آسان نیست و می تواند دوران مشکلی باشد.

ثانیاً، دوران مجردی، فرصتی است که باید غنیمت دانست. زیرا که شخص می تواند موارد مهم زندگی خود و انتخاب همسر آینده را از سرفرصت بررسی کند،قبل از اینکه تصمیم نهایی را اتخاذ کند.

ثالثاً، اجتماع ایرانیان و مخصوصاً پدرها و مادرها مرحله ی مجرد بودن جوانان را با روی باز پذیرفته و آن ها را پشتیبان باشند که زندگی را تجربه کنند و از فشارهای غیرضروری بر روی جوانان برای ازدواج خودداری کنند.

در این مقاله می پردازم به وظایف و تعهداتی که فرد مجرد نسبت به خود، به زندگی آینده خود و به شریک زندگی آینده اش دارد. این وظایف بطور خلاصه روشن کردن راستای زندگی و هدف های اصلی زندگی است. قبل از این که این موضوع را بیشتر توضیح دهم می خواهم نگاهی به مجردی در مرحله های مختلف زندگی بیاندازم. در مجردی، اولویت ها تا اندازه ای بستگی به مرحله ی زندگی شخص دارد. من این مراحل را به سه دسته کلی خلاصه می کنم:

1- مرحله ی بین خاتمه تحصیلات دبیرستان تا اواسط 20 سالگی: در این مرحله جوانان چندین سال وقت دارند تا راه و مسیر خود را مشخص کرده و برای ازدواج و تشکیل خانواده تصمیم گیری کنند. آنها نباید برای انتخاب همسر روی خودشان فشار بگذارند، بلکه وقت را غنیمت شمرده، زندگی را تجربه کرده و قدم به قدم بطرف رشد شخصی خویش پیش بروند تا کم کم بتوانند مسیر آینده زندگی شان را روشنتر ببیند.

2-مرحله ی 25 سالگی تا اواخر 30 سالگی (39-38) مرحله ای است که اشخاص جدی تر درباره انتخاب همسر و تشکیل خانواده فکر می کنند و سعی می کنند شخص مناسب را پیدا کنند. در این مرحله، اشخاص چه خانم ها و چه آقایان، فشار انتظارات فامیل را احساس می کنند، در عین حالی که خودشان هم همین انتظارات را از خود دارند. در این مرحله، راستای زندگی و هدف های اصلی زندگی برای بیشتر افراد تا اندازه ای روشن شده است.

3- مرحله ای است که اشخاص بعد از یک رابطه طولانی که منجر به جدایی شده، مجدداً خود را مجرد می یابند، با داشتن فرزند و یا بدون فرزند.

در حالی که همه مجرد ها در هر مرحله ی زندگی که هستند شباهت هایی در موقعیت آنها وجود دارند، موقعیت هر فردی مسائل یکتایی را نیز در بر دارد. تنها هدفی که همه در آن مشترک است، پیدا کردن یک عشق پایدار و یک شریک زندگی است.

در این جا می خواهم توجه شما را به تفاوت بین خانمها و آقایان از نظر بیولوژی بدن خانم ها و سال های محدودی که برای بچه دارشدن دارند جلب کنم. اگر چه به نظر می آید که این موضوع واضحی است، ولی متأسفانه به آن توجه لازم نمی شود. اگر داشتن فرزند یکی از هدف های یک خانم جوان است (مثلاً خانمی در سال های 30 و 35) بطور طبیعی بهتر است که زودتر تشکیل خانواده بدهد. در حالی که آقایان در همین مرحله ی سنی این ضرورت را شخصاً احساس نمی کنند. وقتی آقایی خانمی را که اظهار علاقه به ازدواج و تشکیل خانواده می کند، دوست دارد (واقعاًدوست دارد) باید عمیقاً به موقعیت خانم اندیشناک باشد و به علاقه و آرزوی او اهمیت و احترام بگذارد. اگر مرد قصد ازدواج ندارد و یا احساس می کند که هنوز آمادگی لازم برای ازدواج ندارد، بجا نیست که به رابطه ادامه داده وانمود کند که او هم قصد ازدواج دارد.

این موقعیت ها نشانه آنست که عشق آن شخص واقعی نیست. وقتی دوست داشتن، واقعی است که شخص خاطر معشوق را بخواهد. یعنی به خواست ها و آرزوهای او احترام گذارده و آن چیزی که معشوق می خواهد او هم بخواهد. آقایانی که قصد ازدواج ندارند بجا است که در شروع آشنایی موضع خود را بطور روشن به طرف مقابل بیان کنند. خیلی از مسائلی که زوج ها قبل از ازدواج به مشاوره می آیند کم و بیش به این مسئله ارتباط دارد.

یافتن راستا ها و هدف های زندگی
روشن کردن راستای زندگی فرد قبل از تصمیم به ازدواج و انتخاب شریکی که به همان راستا می رود، محققاً شانس موفقیت رابطه را بیشتر می کند. مثالی برای روشن شدن این موضوع ارائه می دهم:

شما تصمیم به سفری طولانی با قطار به ایالت های شمالی آمریکا دارید، می خواهید همسفری پیدا کنید که تجربه ی این سفر را (زیبایی ها، تازه ها و سختی ها) را با او شاهد و شریک باشید. با کسی برخورد می کنید که خیلی توجه شما را جلب میکند و شما احساس می کنید که این فرد همسفر خوبی خواهد بود. متوجه شده اید که او نیز سفرهای طولانی را دوست دارد. وقتی به ایستگاه قطار می رسید، با دل خوشی مدتی را که دو انتظار قطار هستید به خوشی با هم می گذرانید. وقتی موقع آن می رسد که مسافران باید سوار شوند شما می بینید که همسفر شما قطاری را انتخاب می کند که به طرف جنوب می رود. باوجود این که از هم صحبتی و هم نشینی هم لذت می بردید، ولی راه هایتان در جهت مخالف یکدیگر است و از هم دور و دورتر می شوید.

بدین ترتیب، قبل از انتخاب همسر باید هد فهای زندگی برای شخص روشن باشد. منظور اینجا این نیست که هدف ها با تمام ریز کاری های آن مشخص باشد، مهم است که روی راستا و هدف های زندگی اندیشه کنیم. این اندیشه ی عمیق، شما را به سئوال های کلی تر زندگی می کشاند. سئوال هایی مثل: مفهوم زندگی چیست؟ مفهوم زندگی من در این دنیا چیست؟ چه نوع زندگی می خواهم داشته باشم و چه مسیری را می خواهم طی کنم؟

این سئوالات «هستی» Existential است. این سئوالات «هستی» باید از عمق درون شخص جواب داده شود. همه ما احتیاج داریم که سئوالات «هستی» وجود خود را در اندیشه ی خود داشته باشیم. این کمک بزرگی است که بتوانیم فردیّت خود را پیدا کرده و چیز هایی راکه در زندگی ما اهمیت دارند روشن تر ببینیم.

اندیشه بر سئوال «هستی»، انسان را به تکامل و رشد بیشتری هدایت می کند و در مقابل، اورا قادر می سازد هدف ها و راستای زندگی خود را روشن تر ببیند.

خوشبختانه انسان ها در هر مرحله زندگی، توانایی برای رشد شخصی دارند. رشد شخصی و یادگیری وقتی توقف می کند که خود شخص کوشش خود را در راه آن متوقف کند.

وقتی راستا و هدف های زندگیتان برایتان روشن نباشد و یک احساس گم شدگی و گیجی را تجربه می کنید و به آسانی به هر مسیری که دیگران شما را می کشانند می روید.

در این صورت وقتی ازدواج می کنید متوجه می شوید که شما راستا و هدف های شخص دیگری را که کاملاً با خواسته های شما مغایرت دارد دنبال می کنید واین مسلماً به ناراحتی های درونی می انجامد.

از خود سئوال کنید که آیا می خواهید که زندگی شما در راه و مسیر زندگی فرد دیگری می باشد؟
تا ما آینده، روزهایتان شاد باد. برای همگی آرزوی سال موفقیت آمیزی را در راه تکامل رشد فردی دارم.

دکتر فرزانه خضرائی مشاور و روان درمان فردی و خانوادگی با 25 سال تجربه کاری در New Port Beach به کار مشغول است. برای اطلاعات بیشتر با تلفن 1374 - 709 (949) تماس بگیرید.

دکتر فرزانه خضرائی - مشاور و روان درمانگر فردی و خانوادگی

Posted by shahin at 01:02 AM | Comments (0)

بزرگ مردان کوچک، شوكا صحرائى

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

در يکی از خيابان های شرق تهران نوجوانی سرش را به کاپوت ماشين «پرايد» چسبانده و از راننده می خواهد گاز بدهد. راننده با اشاره دست پسرک پا بر گاز می گذارد و باز با اشاره او پايش را از روی گاز بر می دارد. چند باری اين کار تکرار می شود و سر انجام پسرک می گويد: «بسه ديگه گاز نده».

با دستان کوچک و سياهش کاپوت ماشين را بالا می زند و با موتور آن ور می رود. بعد می گويد:«بنزين خوب به موتور نمی رسد، برای همين گاهی تِرتِر می کند. بمانيد درستش می کنم.»

اسمش حسن است. حسن آقا صدايش می کنند. ۱۶ سال بيشتر ندارد و از سه سال قبل، بعد از مرگ ناگهانی پدرش در يک حادثه رانندگی، درس را رها کرده تا به قول خودش کمک حال مادر بيمارش و دو برادر و يک خواهرش باشد. از کارش راضی است. صاحب تعميرگاه نيز می گويد او را به کارگران بزرگسالش ترجيح می دهد.

صاحب تعميرگاه می گويد: «سه سال و نيم پيش، يکی از آشنايان به من گفت آيا حاضرم پسرک ۱۳ ساله ای را به عنوان شاگرد قبول کنم؟ من گفتم که تعميرگاه جای مناسبی برای نوجوانی که می گويی نيست و نمی توانم او را قبول کنم.»

«آشنايم توضيح داد دليل اين پيشنهاد، وضع بد مالی خانواده ای است که پدر را از دست داده، مادر نيز به سختی بيمار است و نمی تواند کار کند. زندگی سختی دارند. اگر ممکن است اورا به عنوان شاگرد بپذيريد و مبلغی به عنوان حقوق به او بدهيد.»

صاحب تعميرگاه اضافه می کند: «با بی ميلی تمام پذيرفتم ،اما اصلا پشيمان نيستم. چون حسن آقا هم کارش را خوب ياد گرفته و هم به اندازه بقيه کارگرهای بزرگسال حقوق می گيرد.»

حسن آقا هم که مثل آدم بزرگ ها حرف می زند، از وضعش راضی است و می گويد: «خدا پدر اوستا حسن را بيامرزد که بانی خير شد و من الان شغلی دارم و می توانم با حقوقم به خانواده ام کمک کنم.»

اين سرنوشت خيلی ديگر از نوجوانان ايرانی است که به دلايل مختلف ناچار شده اند درس و مدرسه را رها کرده برای کمک به خانواده کار کنند. سرنوشت کودکان و نوجوانان افغانی نيز که در مناطق مختلف شهر به کارهای سخت مشغولند همين است.

آمار دقيقی از کودکان و نوجوانانی که نان آور خانه هستند وجود ندارد، اما بدون آمار هم پيداست که تعداد کثيری از آنها به کارهای خدماتی، صنعتی و ساختمانی مشغولند.

در فروشگاه های بزرگ، تعميرگاه های ماشين، آرايشگاه ها و کارگاه های ساختمانی حتا واکسی های سر خيابان، بسياری از اين نوجوانان را می توان ديد که مثل بزرگسالان کار می کنند، هر چند موقعيت کاری خيلی از آنها مثل حسن آقا نيست.

در قانون کار ايران، به کار گماردن افراد کمتر از ۱۵ سال ممنوع است و به کار گرفتن کارگران ۱۵ تا ۱۸ سال نيز که قانون کار آنها را کارگران نوجوان می داند تنها با شرايطی امکان پذير است.

کارفرمايان ايرانی اگر بخواهند از کارگران نوجوان استفاده کنند، بايد ابتدا آنها را به سازمان تامين اجتماعی معرفی کرده و بعد از آزمايش های پزشکی و مشخص شدن سلامت و تناسب کاری آنها با توانايی فردی استخدام کنند.

بعد از استخدام نيز قانون کار محدويت هايی برای کار نوجوانان در نظر گرفته است و کارفرمايان حق ندارند به آنها کار اضافی محول کنند. علاوه بر اين، ارجاع کارهای سخت و زيان آور، انجام کار در شب، و حمل بار با دست بيش از حد مجاز، برای نوجوانان ممنوع است.

با وجود چنين قوانين سفت و سختی، کارفرمايان ايرانی يا از آن بی اطلاع هستند يا آن را جدی نمی گيرند. نوجوانان بسياری در حال انجام کارهای سخت و طاقت فرسا هستند که هيچ تناسبی با توانايی هايشان ندارد.

برخی کارشناسان عقيده دارند که وزارت کار بر اجرای قانون کار نوجوانان نظارت کافی ندارد و همين مسئله باعث شده تا برخی کارفرمايان از نوجوانان نيازمند در کارهای سخت استفاده کنند.

با وجود اين، پرسشی هم وجود دارد که نمی توان به سادگی از آن گذشت. اين که اگر سه سال پيش قانون کار در باره حسن آقا در تعميرگاه ماشين اعمال می شد، خانواده اش چه سرنوشتی پيدا می کردند و چطور می توانستند از پس مشکلات زندگی برآيند؟

Posted by shahin at 12:51 AM | Comments (0)

March 14, 2008

خشت نو از قالب دیگر، داریوش همایون

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

ما اگر نتوانستیم تجربه ژاپن را تکرار کنیم از این بود که اتفاقا تجدد را در ظرف ایرانی ریختیم ــ در کشوری که کمرش در زیر بار جغرافیا و تاریخ نامناسب 1400 ساله خم شده بود و گسست های پیاپی از سده هفتم تا بیستم هرگز نگذاشت سرمایه مادی و معنوی لازم برای از زمین کندن جامعه انباشته شود.

«تازه» ترین نظریه درباره توسعه در ایران از آشنائی با یک نویسنده ژاپنی بر سر زبان ها افتاده است. آن نویسنده در آن دهه های دست و پنجه نرم کردن ژاپن سنتی با اروپای مدرن فتوی داد که می باید اروپا را در ظرف ژاپن ریخت. اکنون بحثی که از صد و بیست سی سالی پیش در ایران درگرفته است، در جامه ای تازه باز سربلند می کند. پس از اینهمه دهه های تجدد ناقص، کتاب نویسنده ژاپنی مانند مکاشفه ای به یاری سرگشتگان معمای ناگشوده تجدد در ایران می آید. چه فرمولی از این ساده تر و فریبنده تر! همین بس که تجدد را در ظرف ایرانی بریزیم. دیگر نه کشاکشی با سنت گرایان خواهد ماند، نه نا کامی در کمین هر گام به پیش. ریختن تجدد در ظرف ایرانی تازه ترین ریسمانی است که به سوی بومی گرائی nativism غرق در گرداب های تجربه ی، نه تنها ایرانی بلکه جهانی، افکنده می شود.

در خود فتوی، تردیدی نمی توان کرد. بجز جامعه های معینی در اروپای باختری، تجدد همه جا وارداتی بوده است. (در امریکای شمالی نه تنها تجدد، بلکه خود جمعیت تجدد یابنده نیز وارداتی بود). تجدد به ناچار در ظرفی که هست ریخته می شود. مسئله ای که در این ساده انگاری ها فراموش می کنند کیفیت ظرف است. همه ظرف ها یکی نیستند. ظرف هائی هستند که جای چندانی در آنها نمانده است. ظرف هائی هستند که هر محتوای تازه ای را پس می زنند. ظرف های پاک تر و آلوده تر هستند. آن نویسنده ژاپنی فتوای خود را در باره ایران عصر ناصری نمی داد که از همان زمان ذهن تجدد خواهانش به نمونه ژاپن مشغول بود. با اینهمه (از طرفه های کارکرد ذهن ما) هیچ کس تا زمان های بعد نیز به این اندیشه نیفتاد که از قیاس ساده که پایه اصلی منطق بیشتر ایرانیان است فرا تر رود و آن ژاپن مثالی را بشناسد؛ از آن کمتر، به تفاوت هایش با جامعه ایرانی ــ که از تفاوت گذشته و به تضاد رسیده است ــ بنگرد.
ژاپنی که اروپا را از دهه هفتم سده نوزدهم در خود ریخت، از دویست و شصت سال نظام «شگونی» بدر می آمد. در پگاه سده هفدهم یک جنگ سالار ژاپنی که لقب «توکوگاوا» داشت توانست سراسر مجمع الجزایر را زیر فرمان آورد. جانشینان او همه به همان عنوان «توکوگاوا»، در مقام شگون (سپهسالار و فرمانروای فئودال) به نام امپراتور خدای گونه که دو هزار سال، نسل پس از نسل، پادشاهی می کرد و نسبش به آسمان می رسید، کشور را چنان تنگ اداره می کردند که نه یک بیگانه و اندیشه غربی به آن راه داشت، (به استثنای بازرگانی محدودی با هلند از تنها یک بندر ناکازاکی) نه کمترین جزئیات از کنترل آن بیرون بود. سراسر کشور را سیاهه و آماربرداری کرده بودند. يک نظام آموزشی کارآمد برای نیاز های اداری و اقتصادی چنان جامعه ای «کادر» ها را می پروراند و طبقه جنگاور «سامورائی» امنیتی بی مانند را در سرزمین های آن روزگار جهان برقرار می داشت. ژاپن ثروتمند نبود، ولی مردمان در سایه امنیت و دستگاه اداری کارآمد، با استاندارد های زمان در بینوائی به سر نمی بردند.

به زبان دیگر، جامعه ژاپنی هنگامی که خواست تکان زلزله وارش را به خود بدهد، اسباب اداری و سیاسی و حتی آموزشی لازم را برای تجدد وارداتی می داشت. (سامورائی ها تقریبا بلافاصله به دیوانسالاران و کارآفرینان و آموزشگران تبدیل شدند). حکومت می توانست بی دشواری زیاد دست به دگرگونی های پردامنه بزند (واپسین تاخت و تاز یک فئودال سرکش به آسانی در رگبار سلاح های آتشین اروپائی به خاک افتاد.) آئین «شینتو» نه گرفتاری بنیادی با هرچه مدرنیته و نوسازندگی داشت و نه روحانیانی که سیاست شان عین دیانت شان باشد.

تفاوت اصلی دیگر در چگونگی واردات بود که از آن بهتر نمی شد آرزو کرد. ناگزیری رفتن به راه های باختر زمین از دو «بازدید» یک اسکادران ناوگان دریابان «پری» امریکائی از بندر «ادو» بر ژاپنی ها آشکار شد. او بی شلیک یک گلوله، بیشترینه ای که بر حکومت محلی تحمیل کرد یک پیمان دوستی، و تعهد ژاپن به کمک به توفانزدگان امریکائی بود. از آن پس نیز تا خود ژاپنیان به لشگرکشی نیفتادند، با هیچ زوری روبرو نشدند. هیچ تحمیل و تحقیر جدی در آن فرایند نمی شد یافت که پسزنش یا حتی سرزنشی را در جامعه برانگیزد.

* * *

ریختن تجدد در ظرف ژاپن، با چنان تقلید ازخود بی خودی آغاز شد که ما در ایران به گردش هم نرسیدیم. دستگاه حکومتی که اسبابش را داشت، هزاران تن را به هر گوشه جهان غرب فرستاد تاآموزش ببینند ِیا نسخه برداری کنند. نظام آموزشی، سازمان اداری، قوانین مدنی و بازرگانی، سازماندهی نیرو های زمینی و دریائی عینا از بهترین نمونه های اروپائی گرفته شد. ساختمان آکادمی دریائی ژاپن گویا ترین نمونه روحیه نخستین دهه هاست. حتی آجر های سرخ ساختمان آکادمی دریائی بریتانیا را وارد کردند که با اصل کمترین تفاوتی نداشته باشد. در این شیفتگی، احتمالا انگیزه دیگری هم درکار بود. امپراتور «می جی» می خواست جامعه سنتی را با سخت ترین تکان ها از بی حرکتی سده ها بدرآورد.

ولی در کنار این تقلید میمون وار، رفتن به ژرفای فرهنگ اروپائی هم بود که باز ما به گردش نرسیدیم. در همان چند دهه نخستین، هزاران کتاب اروپائی در همه رشته ها به ژاپنی ترجمه شد و آموزشگاه ها و دانشگاه هائی که پیوسته چشم به سرمشق های اروپائی خود داشتند سرمایه بزرگ انسانی تجدد را پرورش دادند. با اینهمه،ژاپن تا نیمه های سده بیست اساسا سرزمین «بسته کاری» (مونتاژ) بود ــ همان که منتقدان نادان صنعتی شدن ایران سرکوفتش را می زنند. پس از یک دوران طولانی واردات تکنولوژی بود که سیاست های خردمندانه ژاپن میوه هایش را داد. امروز آن کشور در ثبت اختراعات جایگاه دوم را پس از امریکا دارد.

ما اگر نتوانستیم تجربه ژاپن را تکرار کنیم از این بود که اتفاقا تجدد را در ظرف ایرانی ریختیم ـ در کشوری که کمرش در زیر بار جغرافیا و تاریخ نامناسب 1400 ساله خم شده بود و گسست های پیاپی از سده هفتم تا بیستم هرگز نگذاشت سرمایه مادی و معنوی لازم برای از زمین کندن جامعه انباشته شود. جامعه ای ازهم گسیخته، اسیر یک فولکلور مذهبی ضد پیشرفت و روحانیتی نیرومند و دنیادار، بی هیچ یک از اسباب و آمادگی های نمونه های کامیاب تجدد، خواست خودش بماند و دیگر هم بشود. اکنون پس از تجربه چهار نسل ایرانیان، زمان ریختن تجدد در ظرف ارزش های اصیل و سنت های مقدس و قالب های ذهنی عوامانه نیست. دیگر هر کس بخواهد می تواند ببیند که ظرف با محتوی چها می کند. دیگر دوران تقلید ما، حتی از ژاپن، گذشته است. می باید به ژرفای مسئله رفت که طبیعت واپسماندگی و پویائی است. می باید به ظرف نیز پرداخت.

بیش از صد سال ایرانیان کوشیدند ساختمانی نو با مصالح کهنه بسازند ــ خشت نو از قالب های کهن ــ و امروز در اینجائیم که بدترین های خود را نگه داشته ایم و با پاره ای بد ترین های وارداتی تکمیل کرده ایم. ما لازم نیست «قالب این خشت را به آتش افکنیم». آن قالب را می توان به موزه یا محراب سپرد. ولی اگر به آنجا رسیده ایم که تجدد را، نه در این ظرف آلوده و لگد خورده روزگاران می خواهیم، می باید «خشت نو از قالب دیگر بزنیم.»

داریوش همایون

Posted by shahin at 08:08 AM | Comments (0)

ما کجائیم و به کجا می رویم؟، غفور میرزایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

خوانندگان عزیز، این مجله زمانی به دست شما می رسد که انتخابات هشتمین مجلس شورای اسلامی پایان یافته و احتمالاً فهرست وکلای انتخابی نیز منتشر شده است. من این مقاله را در روز 27 فوریه یعنی شانزده روز به انتخابات مانده می نویسم.

ای کاش که پس از یکصد و دو سال بعد از انقلاب مشروطه، یعنی انقلابی که برای داشتن انتخابات آزاد به منظور اعمال اراده آزادانه مردم ایران برای تعیین سرنوشت خودشان انجام گرفت، امروز من می توانستم برای شما خوانندگان عزیز دور از وطن، برنامه های هر کاندیدا و احزاب مختلفی که از ماه ها پیش در فعالیت های انتخابات رقابتی، درباره هر برنامه ای سخن گفته اند و بحث و گفتگو کرده اند با یک جمع بندی کلی در معرض قضاوت شما می گذاردم و آمارهای متفاوت موسسه های ملی و بیطرف آمار برداری را در پیش بینی احتمالی وضع هر کاندیدا به نظر شما می رساندم.

ایکاش این ملت چند هزار ساله، لااقل در قرن بیست و یکم میلادی، پای در میدان اولین و مقدماتی ترین حقوق دنیای جدید می گذاشت. ای کاش!
ولی افسوس که پس از یک قرن تلاش و چندین انقلاب، هنوز در خم نخستین کوچه سر گردانی، اسیر چنگال خودپرستی ها و خودخواهی های عده ای روحانی نما هستیم که با سوءاستفاده از خرافی ترین باورهای قشرهای عقب مانده اجتماعی، قدرت را به دست آورده اند و با ندانم کاری و سوءاستفاده از امکانات ملی، استبداد و فقر و درماندگی را به جامعه تحمیل کرده اند.

شانزده روز به انتخابات باقی مانده، ولی هنوز قیم مآبان «شورای نگهبان» معلوم نفرموده اند که چه کسانی حق دارند کاندیدا شوند! راستی با چنین شیوه ای که برای «انتخابات» برقرار کرده اند دیگر انتخابات و مردمسالاری و دموکراسی چه معنی دارد؟ این دستگاه های عریض و طویل و مأمور و مسئول انتخابات و هزینه های سرسام آور برای چیست؟ در نظامی که «ولی فقیه» آن می گوید مجلس حق ندارد قانونی را بگذراند که او با آن مخالف است، دیگر نمایش انتخابات و قیام و قعود مجلسیان به چه درد می خورد؟

در مملکتی که رئیس جمهور آن در سخنرانی برای مجلس خبرگان رهبری، یعنی مجلسی که بالاترین مقام همه کاره کشور را بایستی برگزیند و کارهای او را ارزیابی و نظارت کند، به جای ارائه برنامه ها و کارهای سه ساله دولتی می گوید:‌«وظیفه دولت اسلامی، آماده کردن امکانات ظهور امام زمان است»، به انتخابات و مجلس شورا و برنامه ریزی و گفتگو و روزنامه و سازمان برنامه... چه احتیاجی دارد؟

در چنین کشوری آشکار است که هر کس بیشتر می فهمد، بیشتر رنج می برد. دیگر تفسیر درباره انتخابات چه مسئله ای را می تواند روشن کند؟ در مجلس خبرگان رهبری، آیا کسی نبود که به آقای احمدی نژاد بگوید در کجای قانون نوشته شده است که کار دولت آوردن امام زمان است؟ اگر وظیفه دولت در قانون چنین نیست، پس دولت خلاف قانون رفتار می کند و مجلس خبرگان و شخص رهبری و سایر مقاماتی که به دولت این تذکر را نمی دهند نیز خلاف قانون رفتار می کنند. حکومتی که این چنین خلاف قانون رفتار می کند، مجلس شورا و انتخابات به چه کارش می آید که میلیاردها تومان هزینه آن می کند.
جالب این است که به دستور رهبری، رهبران مخالفین دور هم جمع می شوند و شام و پذیرایی برای یکدیگر راه می اندازند که پس از حذف کاندیداهایشان، از آنها دلجویی شود! برای استحکام این دلجویی چند صد نفری از حذف صلاحیت شدگان را خلعت «صلاحیت» می پوشانند، یعنی مانند پول به گدا دادن، عده ای را تحقیر می کنند و از صف بی ایمانان، دوباره، به صف با ایمانان، به نمایش کمدی «دموکراسی اسلامی» می فرستند. البته مردم نیز احتمالاً به این حقیرشدگان مورد بخشش قرار گرفته دستگاه ولایت، رأی نخواهند داد و یک بار دیگر دستگاه قدرت به آنها می فهماند که تا در عبودیت خالصانه سر بر آستان نسایند، به عنوان «آبادگر» و «اصلاح طلب» مردم هم آن ها را بر نمی گزینند! و با این تمهید، اصلاح طلبی و آبادگری به همان بی آبرویی «اصول گرایی» می شود و خیال رهبری آسوده می گردد که کسی زمینه رقابت با او را ندارد. و این است معنی حکومت اخلاق دینی!

جالب است که حکومت دینی از نظر دروغگویی، گوی سبقت را نه فقط در ایران، بلکه در تاریخ بشری از همگان ربوده است. مثلاً گزارش «آژانس بین المللی انرژی اتمی» را که «البرادعی» به شورای امنیت سازمان ملل داده و اظهار عقیده کرده است که : «دلیلی وجود ندارد که ایران به دنبال سلاح اتمی نباشد» و یا متذکر شده است که «ایران قطعنامه شورای امنیت مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم را رعایت نکرده است» و شورای امنیت بر اساس همین گزارش مشغول مطالعه تحریم مجدد ایران است. اما ایران دریافت گزارش آژانس اتمی را به دلیل آن که نوشته است «ایران به بسیاری از پرسش های آژانس پاسخ داده است» می خواهد جشن بگیرد. آقای احمدی نژاد گفته است که اگر در ماه صفر و مصادف با اربعین حسینی و عزاداری نبودیم، پیروزی خود را در مسئله اتمی به دلیل شکست استکبار جهانی و صهیونیسم بین المللی جشن می گرفتیم.
در چنین شرایطی که تکرار ستم مدام حکومت اسلامی بر جامعه ایران ادامه دارد، غالباً احساس می کنم که نوشته های ما نیز درباره ایران بیان تکراری این ستم ها، بی قانونی ها، حق کشی ها و خیمه شب بازی های آشکار حکومتگران است.

در گرما گرم این ماجرا ها حوادثی هم روی می دهد که از فرط خشونت و رذالت، شرم آور است. در اخبار هفته گذشته خواندم که در شیراز خانه ای را به آتش کشیده اند. بعداً معلوم شد که به تحریک همین روحانی نمایان در نیمه شبی، چند تن اوباشان گمنام به خانه ای «کوکتل مولوتف» پرتاب کرده اند و آن را آتش زده اند. افراد خانه با شکسته شدن شیشه های در و پنجره از خواب بیدار شده اند و با دیدن شعله های آتش هراسان برخاسته اند و با آب به خاموش کردن آتش پرداخته اند و در ضمن به آتش نشانی و پلیس تلفن کرده اند. خانه بسیار خسارت دیده، ولی خوشبختانه ساکنان خانه صدمه بدنی ندیده اند. آتش زدن این خانه به آن جهت بوده است که صاحب خانه بهائی بوده است! متأسفانه در قرن بیست و یکم ،عدالت اسلامی و امنیت در لوای حکومت اسلامی این گونه تفسیر و تعبیر می گردد. آیا در چنین شرایطی، هنگامی که رهبران جمهوری اسلامی ادعا می کنند که بهترین دمکراسی در ایران است که آن هم دموکراسی اسلامی است و یا امن ترین نقطه جهان ایران است که حکومت اسلامی فراهم کرده است و یا ایران زیر لوای حکومت اسلامی از بسیاری کشورهای جهان پیشرفته تر است، نشانه دورغگویی متصدیان این حکومت اسلامی نیست؟

این ویژگی دروغگویی از این حکومت دینی هنگامی آشکار تر می گردد که به برنامه های تلویزیونی جمهوری اسلامی که برای ایرانیان خارج از کشور پخش می شود نگاهی بکنید. اخباری که از امریکا می گویند غالباً دروغ است. اخبار ایران آن چنان است که شنونده خیال می کند از یک کشور مرفه و پیشرفته و آزاد حرف میزندکه نه زندانی سیاسی دارد و نه روزنامه تعطیل شده و نه فقر و گرانی. آنچنان از پیشرفت ها و برنامه ها و در صد بالای پروژه های انجام شده سخن می گوید که گویی از ژاپن و آلمان و دیگر کشورهای صنعتی صحبت می کند. در مورد گسترش روابط بین المللی طوری حرف می زند که امریکا و اسرائیل دو کشوری هستند که هیچ کشوری با آن ها رابطه ندارد و با ایران بجز این دو کشور، بقیه کشورها ارتباط دارند و رهبر انشان هر روز به حضور رهبر جمهوری اسلامی می رسند. بلافاصله تصویر نشان داده می شود که چند افریقایی و یا چند عرب فلسطینی بر روی صندلی های دسته طلایی و مخملی نشسته اند و یا مشغول امضای قرار داد و پروتکل هستند. یعنی گروهی از کشورها و دارو دسته های فقیر که با تأیید ولی فقیه به دریافت کمک نایل می شوند.
بیچاره ملت ایران که خودش از بیکاری و اعتیاد و فقر و گرانی رنج می برد و پول نفت و امکانات او صرف رشوه دادن های سیاسی می گردد.

ای کاش که این رشوه دادن ها در مواقع ضروری سبب می شد که آن ها لااقل به نفع مصالح ایران سخن می گفتند و رأی می دادند. یکی از نمونه های این باجگیران سیاسی، سوریه است که از ایران نفت مجانی و پول و کمک می گیرد و در کنفرانس سران عرب در مورد جزایر «تمب» بزرگ و کوچک و دیگر جزایر متعلق به ایران به نفع امارات عربی رأی می دهد. روسیه و چین، دو مثال بارز دیگر اند که در مسئله اتمی در ظاهر از ایران دفاع می کنند و ایران را در تمرد از شورای امنیت تشویق و تحریک می کنند و میلیاردها دلار قراردادهایی با ایران می بندند و تحمیل می کنند، اما در شورای امنیت به قطعنامه های تحریم علیه ایران هم رأی می دهند.

با چنین داستانی ما چه توقعی داریم که انتخابات چه می شود؟ گروه های مختلف حکومت مدار کار گزاران، اصلاح طلبان، محافظه کاران، اصول گرایان... با عمامه و بی عمامه، کدام بدتر و کدام بهترند؟ نقشه های احمدی نژاد، یا رهنمودهای رهبری، مصباح یزدی یا رفسنجانی... کدام دلسوزانه ترند؟
ما کجائیم و کیستیم و با این فرهنگ جمعی چه می کنیم و به کجا می رسیم؟

غفور میرزایی

Posted by shahin at 08:06 AM | Comments (0)

فرهنگ خشونت در آمریکا، شهلا صمصامی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

خشونت در آمریکا و نگرانی از آن به حد تازه ای رسیده است. برای شناخت بیشتر این عامل خطرناک، از فیلم های سینمایی شروع می کنیم.

جوایز اسکار امسال به فیلم هایی داده شد که در خشونت، قتل و خونریزی در تاریخ این جوایز بی سابقه بود. زمانی بود که فیلم های خشن هرگز برای جوایز اسکار در نظر گرفته نمی شدند. در سال 2006 برای نخستین بار دو فیلم بسیار خشن، جوایز اسکار را بخود اختصاص دادند. فیلم «سانحه یا برخورد» Crash و «از دست رفته» Departed. ولی 2007 اوج فیلم های خشن و خون آلود بود. «هیــچ جــــایی بــرای مـــردان پیر» No Country for Old Men سه جایزه مهم اسکار از جمله بهترین فیلم سـال را گـــرفت. فیلـــــم «خون خواهـــد بــــــود» There Will Be Blood، «مایکل کلی تون» Mechael Clyton نیز برنده ی جوایز دیگری شدند. ولی شمار فیلم های خشن و تاریک بیشتر بود. گانگستر آمریکایی، «ایسترن پرامیس» و بسیاری دیگر.

سئوالی که مطرح می شود اینست که چرا خشونت در فیلم های آمریکایی بحد تازه ای رسیده است. چرا این اندازه فیلم ها خشن ساخته می شود و چرا هالیوود به این فیلم ها جایزه بهترین ها را میدهد. نویسنده و کارگردان فیلم «مایکل کلی تون» که در مورد فعالیت های «سیا» ساخته شده است می گوید: شاید آنچه ما در فیلم ها می بینیم یک نگاه شبه محاکمه ای به آنچه باشد که در حوادث تاریک، مرموز و روح فرسای 8 سال گذشته شاهد آن بوده ایم. این فیلم ها بنوعی می پرسند: چه شد، واقعاً چه اتفاقاتی افتاد؟».
سئوال دیگری که مطرح می شود اینست که آیا این تأثیر فرهنگ خشن است که موجب ساختن این فیلم ها می شود و یا سیاست های خشن که جامعه را به سوی خشونت سوق می دهد. پاسخ را شاید بتوان از نگاه فیلمسازان و نویسندگان دید. 8 سال گذشته زمان ویژه ای در تاریخ آمریکا و جهان بوده است.

حوادثی که پس از 11 سپتامبر شاهد آن بودیم، ترس و وحشت از شیطانی بنام تروریسم، جنگ عراق، شکنجه ی زندانیان و اسرای جنگی، سرپوش گذاشتن به جنایاتی که بویژه در عراق اتفاق افتاده است و سوق دادن جامعه به سوی ترس و عدم ثبات، در فیلم و فیلم سازی نیز منعکس است.

خشونت بخش جدانشدنی از جامعه ی آمریکاست. در زمان معاصر نمونه های زیادی از این خشونت را دیده ایم. قتل «جان کندی»، «رابرت کندی» و «مارتین لوترکینگ»، ماجرای «واتر گیت»، جنگ های کره، ویتنام، افغانستان و عراق نه تنها خشونت را در این جامعه افزایش داده، بلکه حساسیت به خشونت را نیز کمتر کرده است. فیلم هایی که به تأثیر از این حوادث ساخته شده اند نمایانگر خشونت زمان هستند، نماینده ی تفکر و سیاست خشن و عادت به خشونت.

ولی هیچگاه در تاریخ سینما به این اندازه فیلمهای خشن با هم در یک زمان ساخته نشده بود. «پل هگیس» Paul Haggis سازنده ی فیـــلم «در دره ی اِلاه» In the valley of Elah که در مورد خشونت در میان سربازانی که از جنگ عراق به وطن بازگشته اند تهیه شده است، می گوید: «ما به عنوان یک جامعه کوشش زیادی کردیم که خودمان را از نتایج وخیم خشونت به دور نگه داریم. ما تابوت های هزاران سربازی را که از عراق بازگشته بودند ندیدیم. بندرت عکسها و فیلم های آنچه را که در عراق می گذرد می بینیم. ولی این واقعیت نمی تواند پوشیده بماند و حالا از طریق فیلم نمایان میشود».

«دیوید تامسون» یک تاریخ شناس سینمایی می گوید: «آنچه که در فیلم های امروز می بینیم نمایانگر جّوی است که از 11 سپتامبر به بعد در آمریکا بوجود آمد. مردم احساس می کنند مانند کاراکتر فیلم «هیچ جایی برای مردان پیر » همه چیز از کنترل آن ها خارج شده است. مردم عادی در آمریکا احساس می کنند که دلهره، وحشت و شیطان به همه جا راه یافته است. مردم احساس می کنند که هر لحظه می توانند درِ خانه شان را باز کنند و یک قاتل اجنبی در پشت در منتظر نشسته باشد».

تهیه کننده فیلم مستند «راننده ی تاکسی» وقتی برای گرفتن جایزه اسکار به پشت میکرفن رفت چنین گفت: «این جایزه را به دو نفر که دیگر با ما نیستند تقدیم می کنم. راننده جوان تاکسی افغانی و پدرم که امسال درگذشت. پدرم بازپرس نیروی دریایی بود، ولی آنچنان از رفتار مأموان آمریکایی نسبت به زندانیان و اسرای جنگی احساس شرم و نفرت داشت که مرا تشویق کرد در این مورد فیلمی تهیه کنم».

امنیت به قیمت خشونت
زمانی که کمونیسم دشمن بزرگ غرب و بویژه آمریکا به حساب می آمد، شعار «روس ها دارند می آیند» موجب شد که وحشت، اضطراب و بی اعتمادی در جامعه آمریکا شدت یابد. با جنگ کره و بویژه جنگ ویتنام این وحشت هرچه بیشتر قابل توجیه شد.

شاید برای کسانی که خارج از این محیط زندگی می کنند قابل قبول نباشد که به دلیل وحشت از حمله کمونیست ها، آمریکا جنگ مخربی مانند جنگ ویتنام را برای سال ها ادامه داد. جنگی که موجب شد 20 میلیون ویتنامی از مرد و زن و کودک و پیر و جوان جان خود را از دست بدهند. دشت های سبز و جنگل های پر درخت بسوزند و نابود شوند. 50 هزار سرباز آمریکایی کشته و هزاران زخمی و برای همه عمر از نظر جسمی و روحی صدمات جبران ناپذیری ببینند. چگونه آمریکایی مهربان و دل رحم و انسان دوست حاضر شد که چنین جنایات فجیعی بوجود آید؟ این خشونت هولناک چگونه قابل توجیه است؟
در آن زمان نیز دولتمردان وقت با بکار بردن تاکتیک های مشابه آنچه در 7 سال گذشته دیدیم، مردم را متقاعد کردند که امنیت آن ها به این جنگ بستگی دارد. حقایق جنگ بین دو ابر قدرت آمریکا و روسیه شوروی شاید برای مردم عادی قابل درک نبود، ولی نتایج این جنگ در زندگی یکایک مردم محسوس بود.
ما که در اینجا بودیم به سادگی دیدیم چگونه واقعه 11 سپتامبر این جامعه را تغییر داد و سیاست هایی که پس از آن اتخاذ شد برای اکثر مردم آمریکا قابل توجیه گردید. به این گونه، خشونتی که در عراق با حمله و اشغال نظامی این کشور شروع شد و همچنان ادامه دارد، به سادگی قابل توجیه گردید. القاعده دشمن درجه یک آمریکا و آمریکایی اعلام شد. 11 سپتامبر این را ثابت کرد. حمله به افغانستان به دلیل اینکه القاعده در آنجا بود منطقی به نظر رسید. سپس مدرک سازی و دروغ پردازی در مورد رابطه ی صدام با القاعده شروع شد. شعاری که بطور موفقیت آمیز استفاده شد این بود که با حمله ی به عراق و رفتن به آن کشور ما با تروریسم در آنجا می جنگیم بجای اینکه در داخل آمریکا با آن ها بجنگیم. برای بیشتر مردم آمریکا این یک دلیل منطقی به نظر آمد. یکی دیگر از خصوصیات این جامعه، دل بستن به نتایج آنی است. دور اندیشی، صبر و تحمل برای نتایج دراز مدت در تمام سطوح این جامعه،چه فردی چه در سطح دولتی و مملکتی، طرفدار زیادی ندارد. بویژه در این 8 سال گذشته سیاست کلی بر این بوده است که ترس و وحشت از دشمنان خیالی و واقعی زیادتر شود و در نتیجه تصمیماتی که مردم حتا در انتخاب نمایندگان خود می گیرند، متأثر از این احساس ترس خواهد بود. نگرانی بسیاری در اینست که این احساس عدم امنیت و ترس در نهایت در پروسه انتخابات ریاست جمهوری و نتایج آن در آمریکا تأثیر گذار باشد.

عامل جنگ
امید دموکرات ها و بسیاری از مردم در سایر نقاط دنیا این است که امسال دموکرات ها موفق شوند. این موفقیت هر روز چالش بزرگتری به نظر می آید. زیرا یکی از مسائل مهمی که اذهان مردم آمریکا را بخود مشغول کرده است عامل جنگ است. باوجود مخالفت زیادی که با این جنگ وجود دارد ولی واقعیت برای مردم آمریکا این است که کشورشان درگیر جنگی بزرگ در خارج از خاک آمریکا است. برای رأی دهنده آمریکایی اینکه چرا وارد جنگ شدیم سئوال مهم نیست. نگرانی آمریکایی در این است که چه کسی بهتر می تواند بدون احساس شکست و با حفظ امنیت مردم به این جنگ پایان دهد. در 7 سال گذشته مسئله جنگ و امنیت ملی با هم ارتباط پیدا کرده است. در تمام سخنرانی های پرزیدنت بوش ارتباط جنگ عراق و تروریسم با امنیت ملی بارها تکرار شده است. حتا امروز بیش از یک سوم مردم معتقدند صدام با القاعده ارتباط داشته است.

به این ترتیب برای بسیاری از مردم آمریکا که اطلاعات صحیح و دقیقی از اوضاع جهانی ندارند این موضوعات اهمیت پیدا می کند:

چگونه با افتخار جنگ را پایان داد؟ چگونه مردم آمریکا را در مقابل عوامل تروریسم، به ویژه تروریسم اسلامی امن و امان نگه داشت و چگونه به اقتصاد در حال رکود رونق بخشید؟ بیمه و بهداشت همگانی نیز حائز اهمیت است. با انتخاب «جان مک کین» به عنوان کاندیدای جمهوریخواهان، وی شانس زیادی دارد که در انتخابات عمومی ماه نوامبر بر کاندیدای دمکرات ها ترجیح داده شود.«جان مک کین» که در جنگ ویتنام جنگیده و اسیر جنگی نیز بوده است، ادعا می کند که سابقه ی او بعنوان یک سرباز و یک سناتور، تجربه لازم و کافی را به او می دهد که آمریکا را در زمانی که درگیر جنگ بزرگی علیه تروریسم اسلامی است رهبری کند. «مک کین» اعلام کرده است که آمریکا شاید تا صد سال در عراق باقی بماند. اگر به خاطر بیاوریم که آمریکا برای ایجاد پایگاه های نظامی و دست یافتن به منابع نفتی به عراق حمله کرد، پس می بینیم این حرف« مک کین» چندان هم بی معنی نیست. دراین راستا کارخانه های بزرگ اسلحه سازی که نفوذ بسیاری در سیاست و جامعه آمریکا دارند، همچنین کارتل های نفتی از «مک کین» حمایت خواهند کرد.

این روزها در اینترنت و در میان مردم زمزمه های نگران کننده ای شنیده می شود و آن اینست که اگر «اوباما »به ریاست جمهوری انتخاب شود امکان زیادی هست که او را ترور کنند. این تئوری تا جایی پیشرفته است که مردم می گویند بهتر است معاون او کسی باشد که قابلیت ریاست جمهوری را دارد. زمزمه های دیگری که شنیده می شود این است که «اوباما» با گروه های خطرناک خارجی رابطه دارد و مناسب ریاست جمهوری نیست. حتا صحبت از این است که مسلمان بودن خود را پنهان می کند. یا اینکه« اوباما »مخالف اسرایئل است. تبلیغات وسیع و بسیار منفی علیه «اوباما»و همچنین «هلری کلینتون» به لحاط اینکه زن است وجود دارد. در مورد «هلری» گفته می شود در شرایط جنگ یک زن نمی تواند آمریکا را در مقابل خطرهای پیش بینی نشده حفظ کند.
در قدرتمندترین و آزاد ترین کشور دنیا هنوز می بینیم انتخابات آزاد چندان هم آزاد نیست. زیرا در نهایت آنچه که برای بیشتر مردم تعیین کننده می باشد لزوماً عقل، بینش و صلح دوستی نیست بلکه ابهام، امنیت و ترس از دشمن بی هویتی بنام تروریسم است.

در عین حال در مقابل نیروهای طمع، دروغ و قدرت طلبی. نیروی دیگری که خواهان تغییر جّو کنونی است نیز وجود دارد و آن گروه کثیری از جوانان، زنان و مردان، از سیاه و سفید و تمام کسانی هستند که می خوهند حاکم بر سرنوشت خویش باشند. آن چیزی که هنوز دراذهان امریکایی زنده است، یعنی حکومت مردم بر مردم و به وسیله مردم.

Posted by shahin at 07:57 AM | Comments (0)

جنبشی با نام «اوباما»، احمد تقوایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

• جنبش «اوباما» تنها سمبل شکست سیاست دولت بوش در عراق نیست، بلکه هم چنین جلوه ای است از ورود گسترده جوانان به حوزه سیاست. در این راستا شعار امید «اوباما» نه به صورت یک شعار انتخاباتی که به عنوان جلوه ای از یک حرکت اجتماعی قدرتمند در جامعه امریکا قابل درک است...

در ژانویه ۲۰۰۷ در مقاله ی «روندهای نو و جنبش اینده نگری»با نگاه به ده روند کلان دوران کنونی به این موضوع اشاره کردم که دوران یخبندان جنبش دمکراسی خواهی در جهان به پایان رسیده و در سال های ۲۰۰۷- ۲۰۱۰ ما شاهد موج نوینی از جنبش دمکراسی خواهی در مقیاس جهانی خواهیم گشت. آنچه در انتخابات امریکا می گذرد نمونه ای از پیدایش چنین موجی است.

به نظر می رسد دمکراسی امریکا از خواب چند ساله خود بیدار گردیده و به فضای انتخاباتی این کشور حال و هوای تازه ای بخشیده است. ابرهای شوم افراطی گرای محافظه کاران نو که نزدیک به هشت سال باران های مسمومی را بر سر مردمان امریکا و دیگر کشورهای جهان باراند، به تدریج تکه پاره شده است و آفتاب دمکراسی از نو در این زمستان سرد، به فضای انتخاباتی امریکا گرمای مطبوعی بخشیده است.

بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که پدیده «اوباما» بیش از آنکه نمایش یک کارزار انتخاباتی باشد، جلوه ای از پیدایش یک جنبش اجتماعی است. جنبشی که در آن جوانان مهم ترین بازیگران آنند. این جنبش از دو منظر قابل بررسی است. نخست اینکه این جنبش عکس العملی است به دوران هشت ساله دولت بوش و بویژه به سیاست خارجی آن دولت. دوم اینکه این جنبش عکس العملی است به یک نظام فرتوت توزیع ثروت که در بیست و اندی سال گذشته در توزیع عادلانه ثروت های فراصنعتی جامعه عاجز مانده و موجب پیدایش شکاف طبقاتی عظیمی در جامعه امریکا گردیده است.

«اوباما» دو شعار «امید» و «تغییر» را در محور کارزار انتخاباتی خود قرار داده و بر این عقیده است که جامعه امریکا نیازمند یک بازنگری در طرز تلقی خود از سیاست می باشد. به باور او هدف جنبش تغییر نباید به ارائه یک راهبرد سیاسی تقلیل یابد. بلکه هدف آن نقد ریشه ای نگرش هائی است که بر سیاست های راهبردی در چند سال گذشته حاکم بوده است. از اینرو در نقد سیاست خارجی دولت بوش، او بر این موضوع تاکید دارد که نباید تنها به نقد سیاست‌های جنگ‌افروزان «نئوکان‌»ها و مخالفین صلح بسنده کرد، بلکه لازم است که به نقد اندیشه هائی پرداخت که بر سیاست خارجی، جامه‌ی جنگ‌افروزی و شنکجه‌گری می پوشاند. بر پایه چنین استدلالی «اوباما» مرز روشنی میان خود و «کلینتون» ترسیم کرده است.

یکی از درخواست های مهم جنبش «تغییر»از سوی «اوباما» پایان دادن به سیاستی است که در چند سال گذشته کوشید اهداف خود را با ایجاد فضای رعب و وحشت به پیش برد. او به درستی بر این نکته تاکید می کند که «محافظه کاران نو» با سو استفاده از قضای ۱۱ سپتامپر و ایجاد فضای رعب و وحشت توانسته اند سیاست های خود را در افکار عمومی به کرسی نشانند. به باور او سیاستی که مشروعیت اش را از خوف و وحشت اخذ می کند نه به امنیت که به محدود شدن آزادی، نه به صلح که به جنگ و خون‌ریزی خواهد انجامید. در برابر چنان سیاستی او «امید» را پیشنهاد کرده است و پلاتفرم سیاسی خود را بر پیوندی میان «تغییر» و «امید» استوار ساخته است. به باور او«امید» هنگامی که عمومی شود، به مبنای نیروی محرک «تغییرات» اساسی مبدل خواهد شد.

«اوباما» بر این باور است که تنها با داشتن سیاست و برنامه درست، نیروهای دمکراتیک، موفقیتی به دست نخواهند آورد. تحقق رفرم های بنیادی، نیازمند مشارکت و حضور گسترده و سازمان یافته مردم در حوزه سیاست است. به باور او در شرائط فقدان جنبش های اجتماعی و بسیج عمومی، حوزه سیاست رسمی تنها به گورستان پلاتفرم ها و خواستهای دمکراتیک تبدیل خواهد شد.

شباهت های فراوانی میان کارزار انتخاباتی «اوباما» از یکسو و کارزارهای انتخاباتی «کارتر» (۱۹۷۶) و «کندی» (۱۹۶۰) به چشم می خورد. درنیمه اول دهه هفتاد شکست امریکا در جنگ ویتنام و سپس ماجرای «واترگیت» نقش های تعیین کننده ای را در پیروزی «کارتر» ایفا کردند. امروز نیز جنگ عراق و ماجرای شکنجه های زندان «ابوغریب»، به یک ضدیت عمومی بر علیه دولت بوش در افکار عمومی دامن زده است و «اوباما» را هم چون «کارتر» به سمبل چنان ضدیتی بر علیه دولت حاکم تبدیل کرده است. گرچه «هلری کلینتون» در تبلیغات انتخاباتی نیز می کوشد در چنین امری سهیم گردد، لیکن هواداری او از جنگ عراق در گذشته موانع جدی در برابر او ایجاد کرده و مانع پایان دادن به سهم انحصاری «اوباما» در این زمینه شده است. جنبش ضدجنگ جوانان امریکا در برابر دولت بوش با «اوباما» همراه است.

همراهی جنبش جوانان با «اوباما »در عین حال بازگو کننده یکی از تفاوت های کارزار انتخاباتی «اوباما »و «کارتر» نیز به حساب می آید. کارزار انتخاباتی «کارتر» با افول جنبش ضدجنگ و فروکش کردن جنبش دهه ۶۰ جوانان همراه گردید، حال آنکه «اوباما »در شرائطی به صحنه آمده است که جنبش ضدجنگ به طرز گسترده ای در میان جوانان حضور داشته و آنان را روزانه به صحنه سیاست سوق می دهد. در این بستر شباهت های میان کارزار «اوباما »و کارزار انتخاباتی «جان کندی» در ۱۹۶۰ برجسته می گردد. به عبارت دیگر جنبش «اوباما» تنها سمبل شکست سیاست دولت بوش در عراق نیست، بلکه هم چنین جلوه ای است از ورود گسترده جوانان به حوزه سیاست. در این راستا شعار امید «اوباما »نه به صورت یک شعار انتخاباتی که به عنوان جلوه ای از یک حرکت اجتماعی قدرتمند در جامعه امریکا قابل درک است.

«جان کندی» با مهارت توانست میان جنبش جوانان دهه ۶۰ و کارزار انتخاباتی خود پیوند ویژه معنوی برقرار سازد و امروز نیز «اوباما» با مهارت توانسته است کارزار انتخاباتی خود را به شاهراه پیوستن جوانان به سیاست مبدل سازد. جنبش جوانان دهه ۶۰ که «کندی» نقش مهمی را در سیاسی شدن آن ایفا کرد، توانست در فاصله ای کمتر از ده سال تابلوی فرهنگی و سیاسی امریکا را از نو رنگ آمیزی کند. امروز نیز به نظر می رسد که پیوند جنبش جوانان با حوزه سیاست قادر شود فضای لازم را برای تغییرات ریشه ای در سیاست امریکا فراهم اورد.

موفقیت «اوباما »بی تردید تاثیرات شگرفی بر جنبش های دمکراسی خواهی در امریکا و دیگر نقاط جهان باقی خواهد گذاشت. در میان این اثرات می‌توان از موضوع‌های زیر یاد کرد:
۱- گسترش جنبش صلح طلبی در امریکا و جهان
۲- گسترش جنبش های ضدتبعیض در جهان بویژه در افریقا و آسیا
٣- تبدیل شدن گفتمان عدالت به موضوع محوری توسعه در امریکا در چند سال آینده
۴- تغییر جهت در منحی نزولی وجهه امریکا در مقیاس جهانی
۵- احیای سیاست «کارتر» مبنی بر پیوند حقوق بشر با سیاست خارجی امریکا

در امریکا «اوباما» توانسته است بسیاری از جوانان ایرانی – امریکائی را به حمایت از کارزار خود جلب کند. با این وجود، این پرسش که تاثیرات پیروزی او بر مناسبات ایران و امریکا و جنبش دمکراسی خواهی ایران چه خواهد بود به یکی از دغدغه‌های ذهنی نسل گذشته ایرانیان تبدیل شده است.
این امر طبیعی است که مخالفین جنبش صلح و هواداران رسمی یا خجالتی گروههای «نئوکان» از پیروزی «اوباما»بیمناک باشند و موفقیت او را به زیان جنبش دمکراسی خواهی ایران جلوه دهند. لیکن به باور من هر چه بیشتر گفتمان های جنگ افروزانه و افراطی گری از سیاست بین المللی زدوده شود، به همان میزان فضای مساعد تری برای رشد جنبش های دمکراسی و حقوق بشری در جهان و ایران فراهم خواهد آمد.

احمد تقوایی

Posted by shahin at 07:56 AM | Comments (0)

در جستجوی عشق و همسر آینده، دکتر فرزانه خضرایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مدتی بود که به فکر نوشتن مقاله هایی در مورد «پیدا کردن عشقی که در جستجویش هستید» بودم. جالب است که اولین مقاله در این ماه که آغاز سال نو ایرانی است چاپ می شود. به یاد سنت سیزده بدر افتادم که افرا مجرد سبزه گره می زنند و در سال جدید پیدا کردن همسر خود را آرزو می کنند.
تجربه من در کار با ایرانیان مقیم کالیفرنیا، شامل تعداد زیادی خانم های و آقایان مجرد است که در رابطه با پیدا کردن عشقی پایدار و همسر آینده خود با مشکلات زیادی روبرو می شوند و از نا امیدی ها و حتی ترس به تعهد ازدواج صحبت می کنند.

در شروع، تعمّقی به موقعیت مجرد بودن
اجازه بدهید اول به مجرد بودن توجه بکنیم. تمام خانم ها و آقایان مجرد، در هر مرحله ی سنی که هستید و هر نوع روابط گذشته ای که داشته اید‌ (طلاق، جدایی ها و ناامیدی ها در روابط) باید بگویم که موقعیت شما در حال حاضر بعنوان یک فرد مجرد، برتری و مزیت خاصی نسبت به افرادی داردکه مزدوج هستند و برای به ادامه ی زندگی مشترک خود تقلّا می کنند در حالی که دست بگریبان مشکلات عمیق روابطه خودمی باشند.

توجه داشته باشید که منظور در اینجا به هیچ وجه این نیست که کسانی که مزدوج هستند با کوچکترین ناراحتی در روابط خود به فکر جدایی بیافتند. بر عکس، تاکید می شود که «افرادی که ازدواج کرده اند» احتیاج دارند آگاهانه تمام کوشش و توانائی های خود را بکار ببرند که روابط خود را به راه سازنده بکشانند. زیرا که بدون این کوشش، ممکن است نا آگاهانه، رابطه ای که می تواند شانس خوبی برای یک عشق پایدار و با معنی داشته باشد را از دست بدهند. بنابراین ارزش دارد که برای سازندگی و حفظ رابطه کوشید.

اجازه بدهید که به مسئله مجرد بودن برگردیم. من به نوع افکار و احساساتی که در بعضی مواقع خانم ها و آقایان مجرد تجربه می کنند آگاهی داردم. آنها بعد از مدتی کوشش در راه جستجوی عشق پایدار و همسر آینده ممکن است به ستوه آمدن و احساس نا امیدی به آن ها دست بدهد و با خود این سئوال را مطرح کنند که آیا امکانی برای یافتن عشق پایدار و همسر آینده ی خود را پیدا می کنند؟

در این جا یادآوری می کنم که به جانب مثبت موقعیت خود فکر کنید. شما در جامعه و فرهنگی زندگی می کنید که بطور باز و آزاد فرصت هایی رابرای یادگیری ها و تجربه های زندگی، از قبیل تحصیل، روی پای خود اتکاء کردن، بطور مستقل زندگی کردن و تجربه های کاری و رابطه ای را قبل از آن که شماعشق پایدار خود را پیدا کنید و تصمیم به ازدواج بگیری عرضه می کند. این فرصت ها را غنیمت به دارید. خوشبختانه اجتماع ایرانیان مقیم آمریکا در سال های اخیر از نظر فرهنگی هم بیشتر باز شده و تجربه های شخصی و روابط جوانان را قبل از ازدواج قبول کرده و حمایت می کند.

منظور از این سری مقاله ها این نیست که چطور آن فردِ بی عیب و نقص و تمام عیار رویایی را که در نظرتان مجسم کرده اید به تور بیاندازید. اولاً، آن فرد یکتای بی عیب و نقص وجود خارجی ندارد. یک رویا است. وقت پر بهای خود را صرف یک رویا نکنید. ثانیاًَ، این مقاله ها راجع به خوبی ها و خوش بودن های زندگی مجردی نیست. در واقع در اجتماعی که فشار بر«زوج» بودن است از خیلی لحاظ مجرد بودن مشکل است.

ثالثاً، در نهایت، انسان ها در تجربه ی یک رابطه ی عشقی متعهد ودائمی است که می توانند به رشد شخصی خود ادامه دهند. مجرد ماندن مداوم، از آنجا که احتیاجات پایه ای ضمیر ناخود آگاه فرد را انکار می کند، باعث محدودیت و عدم رشد شخصی می شود.

بنابراین جایز است که موقعیت مجرد بودن را به عنوان یک مرحله ضروری زندگی به پذیریم. مرحله ای که افراد قبل از پیدا کردن عشق خود و تعهد به یک رابطه ی دائمی و تشکیل خانواده به آن احتیاج دارند.

به این مرحله ضروری زندگی به عنوان یک کمبود نگاه نکنیم و از فشارهای غیرضروری بر جوان ها برای تشویق به ازدواج خودداری کنیم. در عین حال در جامعه ایرانی احتیاج است که همه، مخصوصاً پدران و مادران، به لزوم تجربه های این دوره آگاهی پیدا کنند.

از سوی دیگر باید بدانیم که در جامعه ی ایرانیان مقیم آمریکا، مجردها با یک سری مشکلاتی روبرو هستند که متأسفانه فرصت تعلیم و دریافت اطلاعات لازم برای روبرو شدن با آن مشکلات برایشان فراهم نشده است و در خیلی مواقع، چشم بسته با این مشکلات برخورد می کنند. لازم است که اجتماع ایرانیان بطور کلی، و پدران و مادران به طور اخص، مرحله ی مجرد بودن جوانان را در زمینه صحیح و شایسته در زندگی پذیرفته و تشویق کنند ، قبل از اینکه آن ها تعهد به ازدواج بدهند. از خیلی از قلب شکستگی ها و جدایی ها و طلاق ها می توان جلوگیری کرد، اگر ازدواج های سرسری و بی موقع را عقب بیاندازیم. تا وقتی که بطور جدی تعمقّ کنیم که ازدواج چیست و چه چیزهایی را در بر دارد.

بسیاری مسائل است که باید بطور شخصی و بین دو طرف آشکار و مفهوم بشود. یک رابطه متعهد مانند ازدواج که احساسات و عواطف در آن نقش بزرگی دارد، زمینه ای است که بالقوه مشکلاتی را در بر دارد که هر دو طرف به طور طبیعی و ذاتا به آن رابطه می آورند. افراد احتیاج دارند که آگاهی و آمادگی برای روبرو شدن با این مشکلات داشته باشند و یاد بگیرند چطور با این مشکلات روبرو شوند.

این فرصت را غنیمت شمرده شروع سال جدید را به خوانندگان عزیز «پیام آشنا» شادباش می گویم.

تا ماه آینده خود را گرامی بدارید.

دکتر فرزانه خضرائی مشاور و روان درمان فردی و خانوادگی با 25 سال تجربه ی کاری، در «نیوپورت بیچ»به کار مشغول است. برای اطلاعات بیشتر با تلفن 1374-709(949) تماس بگیرید.

دکتر فرزانه خضرایی - مشاور و روان درمان فردی و خانوادگی

Posted by shahin at 07:49 AM | Comments (0)

March 02, 2008

تفاوت های فرهنگی، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده ی عزیزی پرسیده اند: با یکی از دوستان و مادرش به سینما رفتیم. دوست من زودتر رسیده بود و برای خودش بلیط خریده بود، من و مادر او نیز جداگانه بلیط خریدیم. ولی من احساس بدی داشتم که دوستم برای مادر سالمندش بلیط نخریده بود. فکر کردم شاید در فرهنگ اینجا اینکار رایجی باشد، ولی ما ایرانی هستیم و بعضی رسوم در فرهنگ ما هست که نشانه ی احترام و محبت،بویژه، به بزرگ ترهاست. خیلی دلم می خواست پول بلیط سینمای مادر دوستم را بدهم و باصطلاح او را میهمان کنم ولی نمیدانستم اینکارم موجب شود که دوستم ناراحت شود یا نه. در همین زمینه ی باصطلاح میهمان کردن نمیدانم برای مثال دختر و پسر و یا خانم و آقایی که با هم به ناهار یا شام می روند، چه کسی باید صورتحساب را بپردازد. در ایران رسم اینست که همیشه آقایان صورتحساب را میپردازند. در اینجا شاید بیشتر از اوقات هر کس سهم خود را می پردازد. بهر حال اینها تفاوت های فرهنگی هستند که هنوز برای من حل نشده اند. لطفاً نظر خودتان را در این مورد بیان کنید.

با سپاس از این خواننده ی گرامی باید بگویم که تفاوت های فرهنگی موضوع بسیار وسیع، جالب و در عین حال پیچیده ای است. این تفاوت ها با گذشت زمان و در نسل های جدیدی که در آمریکا بزرگ شده اند بیشتر مشاهده می شود. نسل مهاجر که در سال های پیش و بعد از انقلاب به آمریکا آمدند، شاید هنوز به بیشتر سنت های ایرانی پای بند باشند، ولی نسلی که در اینجا زاده و بزرگ شده، تفاوت های زیادی با نسل مهاجر دارد. در عین حال طی این 30 سالی که از انقلاب می گذرد بسیاری از افراد و خانواده های مهاجر هم به آمریکا آمده اند. باین گونه یک نسل سالمند هم به نسل های دیگر افزوده شده است و این نسل سالمند بیشتر از بقیه پای بند اصول و سنت های ایرانی است. عامل دیگری که در مورد تفاوت های فرهنگی تأثیر دارد اینست که نسل مهاجر و کسانیکه بتدریج طی سالهای گذشته به آمریکا مهاجرت کرده اند، برخی بیشتر و برخی کمتر، توانسته اند خود را با جامعه و سنت و فرهنگ آمریکایی مطابقت بدهند.

سنت گرایی و غرب گرایی
یکی از مشکلات خانواده های مهاجری که در آمریکا زندگی می کنند همین تضاد فرهنگی است. زیرا یکی از مسائل مهم مهاجرت، از هر فرهنگی، به یک کشور و فرهنگ بیگانه کشمکش بین سنت های خانواده ی مهاجر و سنت های کشور میزبان است. در مورد ایرانی ها این تفاوت و کشمکش بین نوعی سنت گرایی و غرب گرایی است. سنت گرایی به معنای پای بند بودن و اصرار به رعایت اصول سنت و فرهنگ ایرانی شناخته شده و غرب گرایی به معنای گرایش به سنت و فرهنگ غالب جامعه که سنت های غربی و آمریکایی است.

این مشکل و کشمکش در تمام خانواده هایی که فرزندانشان در اینجا متولد شده و بزرگ شده اند بنحوی وجود دارد. این مشکل، در نفس جابجایی و تغییر است. پدر و مادرها و نسل قدیمی تر می خواهند به اصول و قوانینی که با آن بزرگ شده و برایشان آشنا و دارای ارزش است عمل کنند. فرزندان بین اصول و ارزش های خانواده و جامعه ای که در آن زندگی می کنند سر در گم می شوند. برای جذب شدن در این جامعه و احساس تعلق به این آب و خاک باید بطور منطقی اصول فرهنگی اینجا را بپذیرند، ولی بخشی از هویت آنها نیز خانواده ی آنهاست و برای اینکه از سوی خانواده پذیرفته شوند باید سنت های خانوادگی و ریشه ای خود را نیز رعایت کرده و آنها را قبول کنند. بوجود آوردن چنین تعادلی چندان کار ساده ای نیست. این تفاوت ها می تواند موجب کشمکش بین فرزندان و پدر و مادرها باشد.

مثالی که این خواننده ی عزیز آورده اند در عین سادگی نمایانگر چنین تضاد و تفاوت است. خانمی که پول بلیط سینمای خود را داده، بر اساس اصول سنتی اینجا کار درستی کرده و بجای اینکه انتظار داشته باشد مادرش پول بلیط او را بدهد، خود مسئولیت خرید بلیط را بعهده گرفته است. ولی اگر این اتفاق در ایران می افتاد، شاید تعبیر متفاوتی داشت. دختری که برای خودش بلیط خریده شاید از نظر سنت ایرانی نشانه ی غرب زدگی و غرب گرایی اوست ولی از نظر اصول اجتماعی در اینجا کاری معمولی است. شاید اگر از نسل قدیمی تر ایرانی بپرسید، همه موافق باشند که وقتی با مادر سالمند خود به سینما میروی پول بلیط او را باید بدهی، بویژه که این مبلغ ناچیزی است. اگر از نسل دومی ها بپرسید شاید جواب این باشد که اینکار نشانه استقلال است.

اصل فردیت
یکی از مهمترین اصول جامعه آمریکا اهمیت و ارزش دادن به فرد است. باین معنی که بسیاری از قوانین جامعه بر اساس ارجحیت حقوق فردی است. در جوامع سنتی مانند ایران، واحد خانواده رکن اصلی جامعه است نه فرد. از نظر فرهنگی در ایران تأکید بر روی فرد، خودخواهی بحساب می آید. منافع فرد بسادگی می تواند فدای منافع جمع شود. بخشی از اصل فردیت، استقلال فکری و مالی و حتا احساسی است. بسیاری از اوقات از دوستان ایرانی مان می شنویم که می گویند: آمریکایی ها بچه هایشان را از 16 سالگی از خانه بیرون می کنند. در اینجا کار کردن جوانان عیب نیست. شاید بطور سنتی در ایران فرزندان خانواده های فقیرتر مجبور به کار بودند، در حالیکه در جامعه ای مانند آمریکا کار کردن در سنین نوجوانی بخشی از همان اصل فردیت و ساخته شدن برای فرد بودن است. کمک به استقلال فرزندان از سنین کم، از اصول خانوادگی و فرهنگی اینجاست. واقعیت اینست که بسیاری از پدر و مادرهای آمریکایی بهمان اندازه ی پدر و مادرهای ایرانی فرزندان خود را دوست دارند و برای آنها زحمت می کشند، ولی نحوه برخورد و رفتارها متفاوت است و آن نیز مربوط به تفاوت فرهنگ این دو جامعه است.

چه کسی مسئول پرداخت صورتحساب است؟
بخش دیگری از سئوال خواننده ی محترم ما این بود که وقتی خانم و آقا و یا دختر و پسری با هم به رستوران میروند، چه کسی باید صورتحساب را بپردازد و باین اصل در فرهنگ ایرانی اشاره کرده بودند که معمولاً آقایان سهم خانم ها را نیز می پردازند. اینهم از موضوعات جالب و بحث انگیزی در میان جامعه ایرانی است.

برای پاسخ منطقی تر باید دید آیا این دو نفر در ایران بزرگ شده اند یا اینجا. در ایران که یک جامعه ی سنتی و مردسالار است بخشی از وظیفه مرد بودن پرداختن مخارج بود. وقتی دختر و پسری و یا زن و مردی با هم به رستوران می رفتند، شکی نبود که چه کسی باید صورتحساب را بپردازد. در نسل جدید، حتا در ایران نیز در این زمینه تغییراتی بوجود آمده است. ولی در این جامعه، اصل کلی اینست که هر کسی سهم خود را می پردازد، مگر اینکه بطور مشخص پسری از دختری دعوت کند که قصد دارد صورتحساب را بپردازد.
من به بسیاری از دخترهای جوان ایرانی توصیه کرده ام که وقتی با پسری قرار ملاقات دارند، بویژه در اوائل آشنایی، سهم خود را بپردازند. باین ترتیب برای مثال رستورانی را انتخاب کنند که مناسب بودجه ی آن ها باشد. برای این توصیه، من چند دلیل دارم. یکی این است که در اینجا معمولاروابط جنسی بین پسر و دختر از سنین کم شروع می شود و در اوایل آشنایی ممکن است این تصور پیش آید که با یکبار یا دوبار مخارج شام و ناهار دختری را پرداختن، روابط به سادگی می تواند به روابط جنسی تبدیل شود. از آنجایی که تجربه های افراد متفاوت است برای اطمینان خاطر تا کسی را خوب نشناخته اید بهتر است در انتخاب محل و پرداخت صورتحساب شریک باشید.

دلیل دیگر من اینست که بویژه در مورد جوانان باید در نظر داشت که بطور معمول امکانات مالی آنها محدود است و غالباً این خانواده ها هستند که به فرزندان خود کمک مالی می کنند. پس اگر دو نفر سهم خود را بپردازند، فشار مالی بر روی یک فرد نخواهد بود. حتا در مورد هر دو نفری که برای بار اول ملاقات می کنند این نشانه ادب و استقلال زن است که پیشنهاد کند سهم خود را بپردازد. چه ایرانی چه غیر ایرانی، تا زمانی که شناخت کاملتری بوجود نیامده بهتر است هر کسی مخارج خود را بعهده بگیرد.

اختلافات و تضادهای فرهنگی جنبه های بسیاری دارد. از این خواننده عزیز سپاسگزارم که یکی از موارد جالب آنرا مطرح کرده اند.

Posted by shahin at 07:10 AM | Comments (0)

بچه ها و پول، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

زری صادقی

برای تربیت فرزندانی که در آینده قادر به اداره امور زندگی، کاری و مالی خود باشند، بهترین راه دادن آموزش های لازم و مفید قبل از فرستادن آنان به دنیای خارج از منزل می باشد.

همانطور که فرزندتان را تشویق به فراگیری علم و هنر می کنید تا بتواند وسیله ی معاش آینده خود را فراهم کند، باید به او آموزش های لازمه برای اداره کردن پول و مسائل مالی را بدهید تا دچار مشکلات مالی ناشی از عدم آگاهی نشود. متاسفانه موضوع پول و اداره کردن آن، در مدارس آموزش داده نمی شود. به همین دلیل است که ما شاهد پرورش نوجوانان مصرف گرا، متوقع و بعداً جوانانی هستیم که در سنین بالا هنوز متکی به والدین خود برای اداره ی زندگی می باشند. امروزه شاهد هستیم که کارت های اعتباری در سنین بسیار کمی به فرزندان ما داده می شود، در حالیکه آنها به دانش اداره کردن صحیح این کارت ها مجهز نیستند. مقدار قروضی که جوانان در سنین کالج در آمریکا بر روی این کارتها دارند سرسام آور است. مسئله وقتی بحرانی تر می شود که می بینیم این جوانان به جای صرف وقت برای تحصیل، مشغول کار برای پرداخت قروض خود می باشند.

متأسفانه وقتی که پدران و مادران، خود به دانش و علم پول واقف نیستند، نمی توانند این آموزش ها را به فرزندان خود بدهند. بنابراین این مسیر باطل ادامه دارد و فرزندان امروز و والدین فردا، به همین روال به زندگی ادامه می دهند و نسل بعد احتمالا با مشکلات مالی پیچیده تری دست و پنجه نرم خواهد کرد.

امور مالی و Finance یک علم است و مثل همه تخصص های دیگر در آمریکا باید آن را آموخت. این تنها راهی است که می توان آینده مالی مطمئن تری برای خود و فرزندان خود بسازید. به عنوان یک ایرانی و یک مادر، آرزوی من این است که شاهد پرورش نسل جدید فرزندان ایرانی-آمریکایی تحصیل کرده آگاه و مسئول باشم. بخشی از این مهم، با فراهم کردن اطلاعات مختصری راجع به دنیای پول و در اختیار گذاردن آن برای استفاده والدین ایرانی میسّر می شود که مبحث این مقالات خواهد بود.

آموزش پول از سنین بسیار کم می تواند شروع شود. به محض اینکه فرزند شما قادر به شمردن و تشخیص سکه ها باشد و بتواند رابطه بین پول و کالا ها را درک کند، می توانید دادن پول تو جیبی را شروع کنید. دادن این پول جنبه آموزشی دارد و از هر فرصتی باید استفاده کنید تا با دادن آن و اجازه خرج کردنش یک نکته جدید را به او یاد بدهید. به علاوه، با دادن اختیار و اجازه تصمیم گیری مستقل، به فرزندتان کمک می کنید تا شخصیت قوی تر و مستقل تری در آینده داشته باشد. از همه مهم تر اینکه نوجوان 12 ساله ای که امروز می تواند یک هفته ی خود را با 13 دلار برنامه ریزی کند تا به مشکلی بر نخورد، بهتر خواهد توانست که در آینده با حقوق و دستمزد کاری خود زندگی یک ماه خود را اداره کند. پس به دادن این پول به عنوان یک وسیله خوب آموزشی بنگرید و مطمئن باشید که آن را به انجام کارهای بخصوصی مشروط نکنید. بچه ها باید قسمتی از وظایف خانه و تمامی وظایف مربوط به خود را عهده دار باشند، بدون اینکه در ازای آن چیزی دریافت کنند. در مورد اینگونه کارها فقط توجه و تشویق و تقدیر شما کافی است. «پول تو جیبی» برای انجام اموری مثل خرید لباس و اسباب بازی و یا تفریحات خارج از برنامه خانواده می باشد. البته شما می توانید به فرزندتان اختیار بیشتری بدهید و او را مسئول پرداخت خرج های مربوط به مدرسه و اموری از این قبیل هم بکنید، ولی توجه داشته باشید که او باید به قدرت درک و بلوغ کافی برای این کار رسیده باشد و ثانیاً مقدار پول حتماباید بیشتر شود.

مقدار پولی که به فرزندتان می پردازید بستگی به چند نکته دارد: اول اینکه او چقدر سن دارد. مسلماً 10 دلار در هفته برای یک بچه پنج ساله زیاد است، ولی این مبلغ برای یک نوجوان 15 ساله بسیار کم می باشد. دوم اینکه انجام چه اموری منوط و مشروط به این پول می باشد؟ مثلاً آیا او فقط باید لباس و اسباب بازی خود را بخرد یا اینکه باید پول غذای مدرسه را هم پرداخت کند؟ سوم اینکه قدرت پرداخت شما چقدر است و چهارم محله ای که در آن زندگی می کنید آخرین فاکتور، با اینکه کمترین درجه را از نظر اهمیت دارد، ولی هنوز در مقدار پولی که به فرزندتان می پردازید اثر بسیار بالایی دارد. شما نمی توانید از فرزند خود بخواهید که این واقعیت را که هم سن و سال های او دو تا سه برابر بیشتر از او پول توجیبی دریافت می کنند را در نظر نگیرد. اگر نمی توانند مبلغ را بالا ببرید، حداقل به او اجازه کارهایی را در قبال پول بدهید که خودتان برای دریافت آن سرویس، به دیگران پول پرداخت می کنید مثل شستن اتومبیل و یا هرس کردن درختان،ولی مواظب باشید که کار باید متناسب با سن بچه ها تنظیم شود تا منجر به صدمه جسمی نگردد و همچنین لطمه ای به درس آنها وارد نسازد.

نکته آموزشی که در این مورد وجود دارد این است که با دادن اجازه به او برای کسب درآمد، روحیه خلاقیت و ابتکار را در او تقویت می کنید. از فرزندتان بخواهید که برای پول بیشتر دلایل محکم و قابل قبول بیاورد. وقتی که قبول کردید که او واقعابنا به دلایلی که ذکر کرده است احتیاج به پول دارد پیشنهاد کنید لیست کارهایی را که مایل است انجام بدهد به شما ارایه داده و نیز مقدار پولی را که در ازای آن کارها انتظار دارد مشخص نماید. سپس با او در این مورد به صحبت بنشینید که اگر مقدار پول درخواستی با انجام عملی در لیست او همخوانی دارد، اجازه انجام آن را بدهید و خود ناظر باشید. به خاطر داشته باشید که اینکار نباید دائمی و همیشگی باشد. پیاده کردن این برنامه فقط گهگاه برای رفع نیاز واقعی و موقتی فرزندتان و دادن آموزش پولی به او می باشد.

نکته مهمی که فرزندتان باید یاد بگیرد تفاوت خواسته و نیاز می باشد. داشتن یک عروسک «باربی» وقتی که سه یا چهار تای آن ها در انباری خانه خاک می خورند، فقط یک خواسته است، ولی کفش مناسب برای کلاس ورزش و یا رقص یک نیاز است. ایرادی ندارد که فرزندتان گهگاه به دنبال خواسته هایش برود، ولی باید تفاوت این دو کلمه را درک کند. مثلابه او بگوئید که این اسباب بازی فقط یک خواسته است، ولی اگر واقعاًآن را دوست دارد می تواند برای رسیدن به آن پس انداز کند تا بتواند آن را بخرد. با اینکار به او صبر کردن برای رسیدن به آرزو را یاد می دهید.

یک نکته آموزشی در این مسئله، یاد دادن Delayed Gratification می باشد. ضمن اینکه تلاش برای رسیدن به یک خواسته را به او آموزش می دهید، او را انسان صبورتری بار می آورید.

یک پیشنهاد: فرض کنید که فرزند 9 ساله شما یک عروسک را به شدت دوست دارد و می خواهد که آن را داشته باشد. یک ظرف شیشه ای و یا پلاستیکی در دار تهیه کنید. مسئله مهم این است که داخل این ظرف باید قابل رویت باشد. تصویری از آن عروسک را از مجلات و یا اینترنت تهیه کنید و روی ظرف بچسبانید، به فرزندتان بگویید که می تواند هر هفته مقداری پول در آن ظرف بریزد تا بعد از چهار هفته قادر به خرید آن عروسک باشد. در این حالت، او می داند و می بیند که در چه راهی پس انداز می کند. بعد از چهار هفته، پول را خارج کرده و به او اطلاع دهید که اکنون زمان خریدن عروسک فرارسیده است و اگر وی برای خرید آن «باربی» همچنان جدی است، بیشتر از این تأمل نکنید.

نکنید و حتماً آن را ابتیاع کنید. حتماً تصویر و یا نام دو یا سه کالای ضروری تر را داشته باشید که در صورتی که او را علاقمند به خرید جنس مورد علاقه اش ندیدید، بتوانید آنها را پیشنهاد کنید. هیچ گونه تحمیلی در اینکار نداشته باشید و اجازه انتخاب را به خود او بدهید. به یاد داشته باشید که این پول خود او است و خودش برای خرج کردن آن اختیار کامل دارد.
یکی از بهترین کارهایی که از سن هشت و یا نُه سالگی به بعد می توانید به بچه ها یاد بدهید، مسئله پس انداز کردن پول است. امیدوارم که در آینده نزدیک بتوانم راههای انجام این کار را به شما معرفی کنم.

Posted by shahin at 07:08 AM | Comments (0)

چگونه کار بیشتر را در زمان کمتر انجام دهیم؟، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر محمود شیخ

مهمترین دلیلی که انسان کار بیشتر و سریع تر انجام می دهد این است که او از هدف هایش آگاهی کامل دارد و از آن منحرف نمی شود.

یکی از دلایل مهم به تعویق انداختن کارها، نداشتن انگیزه که خود از سردرگمی و ذهن مبهم بوجود می آید. به این جهت انسان نمی داند چکار باید بکند.
«برایان تریسی» می گوید: «تنها حدود سه در صد از جمعیت بالغ هدف های روشن و نوشته شده دارند. این اشخاص پنج تا ده برابر کسانی که در سطح آنها هستند و یا تحصیلات و توانمندی های بیشتر از آنان را دارند موفق می شوند. زیرا آنها بخود زحمت داده وخواسته ها و هدف های خود را به روی کاغذ آورده اند.

قبل از هر چیز انسان باید تصمیم بگیرد که چه می خواهد، سپس آن را به روی کاغذ آورد تا خواست و هدفش شفاف و ملموس گردد. هدفی که به روی کاغذ نیاید بصورت یک آرزو و خیال باقی می ماند و انرژی بدنبال ندارد. هدف های نوشته نشده، منتهی به ابهام و فراموشی می شوند.

لازم است که همیشه ضرب الاجلی برای اتمام کارهایمان تعیین کنیم و گرنه مرحله ی اضطراری برای انجام آنها تولید نمی شود.

می بایستی فهرستی از کارهایی که باید انجام شود تشکیل دهیم و هر وقت به کار و یا برنامه ریزی جدیدی می رسیم به آن فهرست اضافه کنیم. سپس فهرست خود را اولویت بندی کرده و فکر کنیم که ابتدا چه کاری را باید انجام داده و کدام کار را بعدا انجام خواهیم داد.

زمانی که کارها و برنامه ریزی ها به اجزای کوچکتری تقسیم شوند، اجرای آن ها بسیار ساده تر می شود. هدف و برنامه ریزی نوشته شده در مقایسه با کسی که هدفش و برنامه اش را در ذهن خود نگه می دارد، کارایی و نتیجه بسیار مطلوب تری را در بر خواهد داشت.

باید با فوریت هرچه تمامتر برنامه ریزی که تنظیم کرده اید را به مرحله ی اجرا گذاشته و تصمیم بگیرید که هر روز کاری انجام دهید که شما را به هدف اصلی تان نزدیکتر کند.

هدف های روشن و نوشته شده، روی اندیشه و روان تأثیر شگفت انگیزی به جای می گذارد و محرک و مشوق خلاقیت شما شده و به شما انگیزه میدهد تا دست به کار شوید. انرژی شما را آزاد کرده و به شما این امکان را می دهد تا دست روی دست نگذاشته و کارهای خود را به اتمام برسانید.
«آلن لاکین» می گوید: «برنامه ریزی، آوردن آینده به زمان حاضر است». هر دقیقه ای که صرف برنامه ریزی بشود، ده دقیقه در کار اجرایی صرفه جویی می شود. اگر ده دقیقه در روز برنامه ریزی کنید، دست کم دو ساعت در وقت شما صرفه جویی خواهد شد.

شگفت آور است که با وجود اثر بخشی و فوائد برنامه ریزی، تعداد معدودی از افراد برای هرروز خود برنامه ریزی می کنند. و این در حالی است که برنامه ریزی کار مشکلی نیست، فقط نیاز به یک برگ کاغذ و یک قلم می باشد. این قاعده یکی از مفیدترین مفاهیم مدیریت بر زمان و زندگی است.

«ویلفردو پارتو»، اقتصاد دان ایتالیایی متوجه شد که اشخاص در جامعه به دو گروه تقسیم می شوند. گروه اول 20 درصد جمعیت را تشکیل می دهند و از نظر مالی در شرایط بهتر و مطلوب تری می باشند. گروه دوم که 80 درصد جمعیت را شکل می دهند در سطح پایین تری به لحاظ نفوذ مالی قرار دارند. «پارتو» به این نتیجه رسید که تمام فعالیت های اقتصادی از قاعده 80 / 20 تبعیت می کنند. برای مثال 20 در صد از فعالیت های شما باعث 80 درصد از نتایج کار شما می شوند. 20 در صد از محصولات یا خدمات شما 80 درصد از فروش شما را به خود اختصاص می دهند. این بدان معنی است که اگر فهرستی از ده قلم کار دارید، دو مورد آن ها ارزششان به اندازه ی هشت مورد بعدی است. نتیجه ی مهمی که از فرضیه «پارتو» می شود گرفت این است که مثلاً در فهرست کارهای ده گانه، هر یک از این کارها ممکن است به اندازه ی مساوی وقت بگیرد، ولی یک یا دو مورد از کارها پنج تا ده برابر ارزش هر یک از مواری دیگر را شامل می شوند.

متأسفانه اشخاص اغلب اوقات 10 تا 20 در صد کارهای اولیت دار را که اهمیت بیشتری دارند به عقب انداخته و خود را با 80 درصد کارهایی که از اهمیت بسیار کمتری برخور دارند سرگرم می کنند. کسانی هستند که تمام روز را کار می کنند، اما به نظر می رسد که کار کمی انجام داده اند. علتش میتواند این باشد که آنها کارهای کم ارزش تر را اول انجام می دهند و یک و یا دو کار اصلی و ارزشمندتر را به بعد موکول می کنند.

مهمترین و ارزشمندترین کارهایی که همه روزه می توان انجام داد، اغلب سخت ترین و پیچیده ترین کارها هستند، اما پاداش و نتیجه انجام دادن آن می تواند بسیار مفید و سودمند باشد. از این رو نباید در حالی که هنوز آن 20 درصد بالای فهرست کارها را انجام نداده ایم بسراغ 80 درصد کارهای پایین فهرست برویم. قبل از شروع کار، باید از خود پرسید، آیا این کار جزء آن 20درصد است یا 80 درصد؟

انجام دادن هر کاری و تکرار آن تبدیل به عادت می شود که ترک آن دشوار است. اگر انسان اوقات خود را با انجام کارهای کم ارزش شروع کند عادت می کند که همیشه کارهای کم ارزش را اول انجام دهد.
دشوارترین انجام هر کار، شروع آن است. وقتی خود را عادت دهید که با کار ارزشمندی آغاز به کار کنید ،انگیزه ای پیدا می کنید که آن را ادامه دهید. بخشی از ذهن شما خواهان درگیر شدن کارهای مهمی خواهد شد که بتواند در زندگی تان تأثیر گذار باشد. باید این بخش از ذهن را تقویت کنید.

هنگامی که در باره ی پایان یک کار مهم فکر می کنید و نتیجه مثبت آن را در ذهن خود بصورت یک تصویر زیبا مجسم می کنید، در شما انگیزه ای بوجود می آید تا بتوانید بر این کار مهم غلبه کنید و آن را بنحو مطلوب انجام دهید.

واقعیت امر این است که زمان لازم برای تکمیل یک کار مهم، به همان اندازه ی زمانی است که برای انجام دادن کارهای غیر مهم صرف می کنید. تفاوت در این است که وقتی کار ارزشمندی را به پایان می رسانید، احساس غرور و رضایت خاطر فراوان می کنید. اما وقتی کار کم ارزشی را به اتمام می رسانید با وجود مقدار انرژی و زمان یکسان برای کارهای ارزشمند، رضایت خاطر آن چنانی به شما دست نخواهد داد.

مدیریت زمان در اصل همان مدیریت بر زندگی است. توانمندی شما در انتخاب کار مهم و غیرمهم عامل تعیین کنند موفقیت شما در کار و زندگی است.

Posted by shahin at 07:04 AM | Comments (0)

February 27, 2008

سردار میهن پرستی که ناشناخته رفت، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر احمد مصباح

آن گروه از یارانی که شادروان دریادار دکتر مدنی را از نزدیک می شناختند خوب می دانند که او دارای ویژگی های والای انسانی و توانایی های فوق انسانی بود که شوربختانه خدمات صادقانه اش به میهن عزیز ما ناشناخته ماند.

بنظر می رسد وقت آن رسیده است که مورخین جوان، رویدادهای نخستین سال های انقلاب او را بازنگری کنند و به مبارزات اساسی او با اصل ولایت فقیه توجه نمایند.

«دیکته ننوشته غلط ندارد» این تکیه کلام مدنی بود که بارها به عنوان توجیه کارهایش به آن تکیه می کرد و هیچ گاه حاضر نشد به جز در محافل خصوصی عملکرد شجاعانه خود را در نخستین سال های انقلاب علیه ملایان غالب، به ویژه درباره نجات خوزستان که به سرعت رو به جدایی از ایران می رفت برای عموم تشریح کند.

آنچه که من در اینجا بصورت فشرده می آورم اطلاعاتی است که در یک مصاحبه کوتاه با یکی از نزدیکترین همکاران وی پیش از انقلاب، در دوران فعالیت دو ساله او در دولت بازرگان و همچنین در سال های فعالیت خارج از کشور بدست آورده ام.

اشاره اصلی در این نوشتار بیشتر متوجه سه بخش از کار کرد دریادار مدنی است:

1- فعالیت های او هنگام استانداری خوزستان
2-شرکت او در انتخابات نخستین دوره ریاست جمهوری
3- فعالیت وی پس از انقلاب، بویژه در ارتباط با کمک مالی از آمریکا.

اسد ثابت پور که اکنون مقیم جنوب کالیفرنیا است، پس از اتمام تحصیلات خود در رشته مهندسی کشاورزی و فوق لیسانس مدیریت ماشین‌آلات در انگلستان و بازگشت به ایران، با قبول تدریس در موسسه علوم اقتصادی و اجتماعی قزوین، همکار مدنی می شود. این آشنایی به دوستی و نزدیکی میان دریادار مدنی و ثابت پور می انجامد. به نحوی که ثابت پور را مدنی به عنوان شهردار آبادان و در عمل، نزدیکترین دستیار خود هنگام تصدی استانداری خوزستان بر می گزیند. آنچه در زیر می خوانید عیناً از زبان اسد ثابت پور است:

نخستین سمت دکتر مدنی پس از انقلاب وزارت دفاع است که پس از مدتی کوتاه به سبب مخالفت های مهندس بازرگان و مجلس به پیشنهاد های اصلاحیه او، جای خود را به دکتر مصطفی چمران که در آن هنگام برادرش رئیس سازمان «امنیت ملی» بود می دهد. دریادار مدنی فرمانده نیروی دریایی و مدیر عامل شرکت کشتی رانی آریا می شود. طولی نمی کشد که خوزستان توسط عمّال یاسر عرفات، صدام حسین و جرج حبش بصورت منطقه آشوب زده و پر تلاطم در می آید و بازرگان به توصیه خمینی که می گوید «سید احمد را بفرست»، او را به استانداری منصوب می کند.
در اینجا بد نیست اشاره کنیم که این وقایع پس از پرداخت چک یکصدمیلیون دلاری شرکت ملی نفت ایران به یاسر عرفات است که به گفته ثابت پور، حسن نزیه، رئیس آن هنگام شرکت نفت با اکراه بسیار و با فشار خمینی آن را انجام داد و پس از آن، چون دیگر زیر بار زورآخوند ها نمی رفت، مورد حمله شدید اشراقی، داماد خمینی قرار گرفت و از ترس جان مخفی شد و سپس از ایران خرج گردید.

اوضاع خوزستان و نقش مدنی در آرام سازی
بطوری که ثابت پور می گوید و بسیاری دیگر از شاهدان عینی گواهی می دهند، یکسال پس از انقلاب فلسطین ها و دار و دسته یاسر عرفات در کلیه نقاط خوزستان «دفاتر خلق عرب» در دایر کردند و پرچم سبز رنگ فلسطین به همراهی پرچمی سیاه رنگ به عنوان عزاداری بر بالای این دفاتر برافراشتند. این دفاتر با همکاری «شیخ شبیر آل خاقان» مفتی سنی مذهبان عرب خوزستان کار را به آنجایی رسانیدند که تشکیل جمهوری عربستان آزاد را اعلام کردند. آنها ساختمان های دولتی را به تصرف درآوردند و پرچم فلسطین را بر فراز آن ها بر افراشتند و صحبت از تجزیه و جداسازی خوزستان پیش آمد.
در این وضع بود که خمینی و اطرافیانش دست به دامان دریادار مدنی شدند. مدنی با مدیریت نظامی و جدیت وطن پرستانه بی نظیری موفق شد که به غائله خاتمه دهد. به این ترتیب که یکی دوبار پسر شیخ شبیر را به استانداری احضار و تهدید کرد که اگر شیخ شبیر اطاعت نکند، او را دستگیر و با دستبند به تهران می فرستد. و چون او نپذیرفت، مدنی آنچنان کرد که گفته بود. یعنی شیخ را با دستبند و با اتوبوس روانه قم کرد. در آنجان زیر نظر بود و خمینی برای دلجویی، وی را به تدریس در حوزه واداشت و همان جا از دنیا رفت.
مدنی برای سرکوب کردن اعراب مهاجم از عراق، از گروه کلاه سبزهای نیروی دریایی ایران در بوشهر کمک گرفت.
بطوریکه ثابت پور می گوید جمع تلفات در زد و خورد و اعدام مهاجمین که با پاسپورت عراقی و پول ایرانی در خوزستان خرابکاری می کردند و اعدام شدند، کمتر از چهل نفر است. ولی روزنامه های مخالف مدنی، به ویژه نشریات حزب توده، او را «قصاب خوزستان» خواندند، زیرا او حاضر نشد با دکتر کیانوری رهبر آن حزب توافق کند.
بگفته ی ثابت پور، هنگام استانداری خوزستان، در حوزه نیروی دریایی رشت توسط مجاهدین شلوغ شد و چون دریادار مدنی هنوز نیروی دریایی را زیر نظر داشت، برای سرکشی و آرام سازی اوضاع شمال، سفری به آن ناحیه نمود. در غیاب وی خلخالی، جلّاد معروف موفق شد که به شهرهای خوزستان سفر کند و با روش خاص خود افراد را محاکمه و اعدام نماید. به گفته ثابت پور هنگام بازگشت مدنی، خلخالی از ترس از خوزستان گریخت.

شرکت در نخستین دوره
انتخابات ریاست جمهوری
دکتر احمد مدنی احتمالاً تنها کاندیدای ریاست جمهوری بود که ایرانیان او را از پیش از انقلاب می شناختند، از سوابق او آگاه بودند و می دانستند که پیرو راستین مصدّق است. ضمنا چون بر طبق اساسنامه جمهوری اسلامی برای نخستین بار افراد نیروی های مسلّح هم اجازه یافتند در انتخابات شرکت کنند، واضح بود که بیشتر آنان به یک امیر سابق دوران پادشاهی، ولو آنکه مورد غضب واقع شده بود، رأی می دادند.
در اینجا به رازی که برای نخستین بار فاش می شود توجه فرمایید:
ثابت پور می گوید حدود دو هفته به انتخابات ریاست جمهوری مانده، شبی برای گفتگو با احمد خمینی، تیمسار را از خانه قلهک برداشتم و به قیطریه به منزل یک مدیر کل نخست وزیری ( نام او را عمداً ذکر نمی کنم) رفتیم. ما در اطاق پذیرایی پایین ماندیم و مدنی و احمد خمینی برای مذاکره ی محرمانه به اتاق بالا رفتند. پس از یکساعت مدنی پایین آمد و در اتومبیل به من گفت «اسد کار ما تمام است، به همه بچه های ستادهای انتخاباتی بگو لباس ها را در آورند و به منزل بروند. با مخالفتی که من با اصل ولایت فقیه دارم، ممکن نیست که بگذارند رئیس جمهور شوم».
دریادار مدنی بارها به نگارنده و سایر دوستان می گفت که براساس گزارش خصوصی اداره آمار، رأی من خیلی بیشتر از آراء بنی صدر بود ولی...

گریز به خارج و تشکیل جبهه ملی برون مرزی
تنها همان اعتقاد ضد ولایت فقیهی مدنی کافی بود که نگذارند در مجلس بماند و حتی در ایران زندگی کند. چون مسلم شد قصد جانش را دارند در اوایل سال 1981 یعنی درست دو سال بعد از انقلاب از ایران خارج شد به ترکیه - پرتقال و آلمان رفت و درآلمان مقیم شد و اقدام به جمع آوری طرفداران مصدّق کرد و «جبهه ملی ایران برون مرزی» را تشکیل داد.
بگفته ثابت پور، در این هنگام ضمن تماس با وزارت خارجه آمریکا، مبلغ یک میلیون و سیصد هزار دلار جهت مبارزه سیاسی در اختیار مدنی قرار گرفت و این تنها کمک مالی بود که در تمام دوران طولانی اقامت و مبارزه او با رژیم به او داده شد. ثابت پور می گوید از این مبلغ چهار صد هزار دلار فوراً به داخل ایران انتقال یافت و بقیه صرف کمک به آوارگان و پناهجویان ایرانی در خارج گردید و مدنی دیناری از آن را صرف مخارج شخصی خود ننمود. چنانکه تمام دوستان و اطرافیان او می دانند، مدنی در نهایت مضیقه مالی، ولی با سرفرازی در خارج زیست و نا بهنگام و افسرده و خسته، دیده از جهان فرو بست.
ثابت پور می گوید برای دو عمل تعویض دو رگ قلب خود که هزینه ای بالای هفتاد هزار دلار داشت، بیست هزار دلار از همین پول توسط مدنی به وی پرداخت شد.
در پایان بد نیست به یک عمل نیکوکارانه شگفت انگیز شادروان مدنی به هنگام استانداری خوزستان توجه کنید.
ثابت پور می گوید: وقتی شهردار آبادان بودم روزی زنی پریشان حال، همراه کودک خردسالی رنگ پریده به دفتر من آمد و التماس کنان می گفت این کودک به عمل قلب نیاز دارد و به من کمک کنید. ثابت پور تنها راه را تماس تلفنی به دریادار می بیند. ثابت پور می گوید وقتی تلفنی با مدنی تماس گرفتم صدای همهمه جمعیت در اطاق او به گوش می رسید، با وجود این پرسید اگر واقعاً محتاج است کمک می کنم. ویزای کودک را در سه روز، از سفارت آمریکا گرفت و مبلغ حدود دویست صد هزار دلار هزینه جراحی و دو ماه اقامت آنها را از بودجه ای که در اختیار داشت پرداخت و کودک به سلامت به ایران بازگشت.

روحش شاد و یادش گرامی باد، امیدوارم که پژوهشگران جوان پیرامون او بیشتر تحقیق کنند و خاطرات مفصل او که دست نویس آن در نزد خانواده وی موجود است به چاپ برسد.

Posted by shahin at 09:42 AM | Comments (0)

نقش و تاثیر آرای ایرانیان آمریکایی بر انتخابات سال ۲۰۰۸، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

بابک طالبی

آینده سیاسی آمریکا بستگی فراوانی به انتخابات مجلس سنا در سال ۲۰۰۸ دارد، زیرا در کمال تعجب، در این سال شاهد رقابت بسیار نزدیکی در بخش بزرگی از رقابت‌های انتخاباتی برای تصاحب ۳۵ کرسی سنای آمریکا خواهیم بود. در هر دوره انتخابات، یک سوم از مجموع ۱۰۰ کرسی سنا به رای گذاشته می‌شود و درست همتای رقابت‌های انتخاباتی مجلس نمایندگان، به ندرت پیش می‌آید که سناتور صاحب کرسی شکست بخورد. اما امسال برای اولین بار در چند دهه اخیر، این امکان هست که در یک دوجین از این کرسی‌ها تحولاتی صورت گیرد و در برخی از ایالت‌هایی که در آنها انتخابات انجام می‌شود، ایرانیان آمریکایی می‌توانند نقش تعیین کننده‌ای ایفا کنند.

قدرت و نفوذ سناتورهای آمریکا
مجلس سنای آمریکا به عنوان «شورایی‌ترین نهاد قانونگذاری در جهان» شهرت دارد. این اشتهار به حق و به چندین دلیل به دست آمده است: سناتورها هر شش سال یک بار انتخاب می‌شوند و همین امر به آنان فرصت کافی برای کار می‌دهد و تا انتخابات بعدی وقت زیادی دارند که فکر و انرژی خود بر سر مسایل روز متمرکز کنند؛ هر ایالتی دارای دو سناتور است و در نتیجه همه ایالت‌ها، چه کوچک و چه بزرگ، نمایندگانی برابر با بقیه دارند و سرانجام اینکه قوانین سنا به نحوی تنظیم شده است که حتی فقط یک سناتور قادر است از طریق مکانیزم‌های قانونی نظیر توقف یا «سخنرانی برای وقت‌کشی»(فیلی باستر) مانع از تصویب قانونی شود.

مجلس سنای آمریکا همچنین از نظر سیاست خارجی آمریکا نهاد بسیار مهمی به حساب می‌آید، زیرا تمامی پیمان‌های این کشور با سایر کشورها، باید به تصویب سنا برسد و همچنین سنا باید سفرا و منصوب شدگان از سوی وزارت امور خارجه را مورد تایید قرار دهد. در همین راستا، کمیته‌های «روابط خارجی» و «نیروهای مسلح» سنا اهمیت ویژه‌ای دارند. در نتیجه انتخابات مجلس سنا در سال 2008، برای ایرانیان آمریکایی، به ویژه در ایالت‌هایی که در آن رقابت نزدیکی میان سناتورها و نامزدهای کسب کرسی‌های سنا برقرار است، فرصتی گرانقدر فراهم می‌آورد تا بر خط‌مشی سیاسی آمریکا در چند سال آینده و شاید حتی تا دهه‌های آتی، اثری بارز برجای بگذارند.

یک جنبه مهم در این صف‌آرایی قدرتی، مساله نیاز به 60 رای لازم برای استفاده از مکانیزم‌هایی چون «سخنرانی برای وقت‌کشی» است. آخرین باری که یک حزب، اکثریت کافی برای اجتناب از کاربرد این مکانیزم را داشت، سال 1979 بود و جالب اینجاست که در دوره رای‌گیری امسال، برای 23 کرسی حزب جمهوریخواه انتخابات صورت خواهد گرفت و تردیدی نیست که هر دو حزب برای تصاحب این کرسی‌ها دندان تیز کرده‌اند و به دقت مراقب‌ هستند تا ببینند کدام حزب چند کرسی از این جمع را تصاحب خواهد کرد.

رقابت‌های نزدیک
در حال حاضر در مجلس سنای آمریکا 49 دموکرات، 49 جمهوریخواه و 2 سناتور مستقل حضور دارند که این دو سناتور مستقل بیشتر به سمت دموکرات‌ها متمایل‌اند و لاجرم اکثریت شکننده‌ای به دموکرات‌ها می‌دهند. دو کرسی از این جمع، در انتخابات سال 2006 تصاحب شدند و شگفت اینکه برندگان این دو کرسی، فقط با اختلاف کمتر از 1 درصد آرا، رقبای خود را شکست دادند (سناتور مونتانا با تفاوت 3562 رای برنده شد و این رقم برای سناتور ویرجینیا 9329 رای بود.) این احتمال زیاد است که ایرانیان آمریکایی بتوانند در برخی از این انتخابات بسیار حاد و نزدیک سنای 2008 تاثیر قابل توجهی، حتی اگر تعیین کننده هم نباشد، از خود به جا بگذارند.

ویرجینیا: سناتور «جان وارنر» (جمهوریخواه) بعد از 30 سال حضور در مجلس سنا تصمیم به بازنشستگی گرفته است و همین امر فضا را برای دو نامزد انتخاباتی که هر دو در گذشته برای مدتی فرمانداران قدرتمند این ایالت بوده‌اند باز کرده است. گرچه دموکرات‌ها یک رقابت مقدماتی در 12 فوریه برگزار خواهند کرد و جمهوریخواهان نیز کنوانسیونی در سطح ایالت برای گزینش نامزد خود بر پا خواهند داشت، اما انتظار می‌رود که در نهایت «مارک وارنر» از سوی دموکرات‌ها در برابر «جیم گیلمور» از جمهوریخواهان قرار بگیرد. در سال‌های اخیر، ویرجینیا پایگاه قاطع جمهوریخواهان به حساب می‌آمد، اما در سال 2006 بود که سناتور« جیم وب» (دموکرات) توانست با اختلاف فقط 9329 رای در میان بیش از 2.37 میلیون رایی که به صندوق‌ها ریخته شد، پیروزی را از آن خود کند. انتظار می‌رود که رقابت انتخاباتی در این ایالت در سال 2008 یکی از حادترین رقابت‌ها باشد و نظرهای بسیاری را به سمت خود جلب کند. با توجه به اینکه قریب 37 هزار و 425 ایرانی در این منطقه زندگی می‌کنند، توان آنان برای اعمال تاثیر بر این انتخابات بسیار چشمگیر است.

مینه‌سوتا: «نورم کولمن» سناتور جمهوریخواه که از عمر سناتوری او فقط یک دوره می‌گذرد، از سوی رقیبی از حزب دموکرات تهدید می‌شود که نام او در اجلاس حزبی پنجم فوریه مشخص خواهد شد. گرچه در حال حاضر اختلاف زیادی میان او و رقبایش وجود دارد، اما انتظار می‌رود که این هم یکی از نزدیک‌ترین رقابت‌های انتخاباتی سنا در سال 2008 باشد، چون در دوره قبل این انتخابات، سناتور «ایمی کلابکار» (دموکرات) توانست کرسی باز این ایالت را با یک اختلاف رای قاطع بیش از 20 درصد به خود اختصاص دهد. این در حالی بود که «تیم پالنتی» (جمهوریخواه) فرماندار ایالت فقط توانست با اختلاف کمتر از 1 درصد در مقام خود باقی بماند. حدود 6500 ایرانی که در ایالت مینه‌سوتا ساکن هستند، می‌توانند نقش مهمی در حمایت از سناتور فعلی یا رقیب انتخاباتی او ایفا کنند و به این ترتیب تاثیر قابل توجهی بر ترکیب نمایندگان مجلس سنا بگذارند.

لوییزیانا: لوییزیانا یکی از دیرترین مبارزات مقدماتی را برگزار می‌کند (18 سپتامبر سال 2008) و احتمالأ یکی از دو ایالتی خواهد بود (در کنار ایالت داکوتای جنوبی) که در آن جمهوریخواهان این شانس را دارند تا با کنار زدن رقیب دموکرات، تعداد کرسی‌های جمهوریخواهان را افزایش دهند. «مری لاندریو» سناتور حزب دموکرات این ایالت با چالش سختی از سوی رقیب خود «جان کندی» روبروست. «جان کندی» خزانه‌دار ایالت و از چهره‌های مشهور دموکرات بود که به حزب جمهوریخواه پیوسته است. از آنجا که در اثر توفان مهیب «کاترینا» ده‌ها هزار نفر از مردم این ایالت که معمولأ به دموکرات‌ها رای می‌دادند، به ایالت‌های دیگر پناه برده‌اند، انتظار می‌رود که بر سر راه انتخاب مجدد سناتور «لاندریو»، مانع بزرگی پدید آید. از آنجا که فقط حدود سه هزار ایرانی در این ایالت زندگی می‌کنند، امکان اینکه تاثیر قابل توجهی بر نتیجه انتخابات به جا بگذارند اندک است، اما تاریخ نشان داده است که در رقابت‌های تنگاتنگ، حتی فقط چند رای می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد.

اورگان: پیش‌بینی می‌شود که «گوردن اسمیت» (جمهوریخواه) سناتور فعلی این ایالت با رقابت سختی از سوی رقیب دموکرات خود در این ایالت، که رفته رفته اقبال بیشتری به دموکرات‌ها نشان می‌دهد، روبرو شود. «اسمیت» یکی از هواداران سرسخت تحریم‌های بیشتر علیه ایران و یکی از هواداران اولیه برنامه 970 بوده است. رقبای اصلی او از حزب دموکرات، «جف مرکلی» رییس مجلس ایالتی و «استیو نوویک» فعال سیاسی هستند که هر دو پول فراوانی برای مبارزات انتخاباتی گرد آورده‌اند و انتخابات مقدماتی روز 20 مه تکلیف نامزد نهایی حزب دموکرات را مشخص خواهند کرد. تعداد ایرانیان آمریکایی ساکن ایالت اورگان حدود 10 هزار نفر تخمین زده می‌شود.

سوای این چهار ایالت، رقابت‌های انتخاباتی در ایالت‌های «مین»، «کنتاکی»، «نیومکزیکو»، «آلاسکا» و «نیوهمپشایر» نیز بسیار حاد و نزدیک خواهد بود. چند ایالتی که در آنها ایرانیان زیادی سکونت دارند و این احتمال هست که رقابت‌ها در آن ایالات نیز بسیار نزدیک باشد، عبارتند از «تکزاس»، «نیوجرسی» و «کلرادو». تعداد تخمینی ایرانیان آمریکایی ساکن هر ایالت را می‌توان در وب سایت «نایک» تحت عنوان « گزارش آماری ایرانیان آمریکا» که بر مبنای ارقام برآمده از سرشماری سال 2000 در آمریکا استخراج شده است، مشاهده کرد.

Posted by shahin at 07:20 AM | Comments (0)

اختلالات تیروئید، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر شیلا احمدی


غده ی تیروئید عضو کوچکی است که در قسمت تحتانی گردن، زیر حنجره و جلوی نای قرار دارد. غده ی تیروئید، هورمون تیروکسین (تی-۴) و یک هورمون مشابه دیگر به نام (تی -۳) را تولید می کند. این هورمون ها میزان سوخت و ساز بدن را تنظیم می کنند.

اختلالات عمده ی تیروئید شامل کم کاری یا پرکاری و انواع بر آمد گیها و تومورهاست. در این مبحث در مورد کم کاری و همچنین پرکاری تیروئید توضیح داده می شود:

الف) کم کاری تیروئید ( Hypothyroidism )
در این بیماری، غده تیروئید به مقدار کافی هورمون تولید نمی کند و این سبب کندی سوخت و ساز بدن می شود. شروع کم کاری تیروئید تدریجی می باشد و در مراحل اولیه، علائم اغلب خفیف هستند. زمانی که میزان کم کاری پیشرفت می کند، علائم این بیماری پدیدار می شوند که شامل موارد زیر است:
1) خستگی مفرط
2) خواب آلودگی
3) کند ذهنی و فراموشی
4)پوست و موی خشک
5) ناخن های شکننده
6) یبوست
7) عدم تحمل سرما
8) افزایش وزن
9) صورت پف آلود
10) درد عضلانی
11) قاعدگی نامنظم و سنگین
12) احتمال سقط جنین
میزان شیوع این بیماری در خانم ها ۷ برابر آقایان هست. کم کاری تیروئید می تواند باعث افزایش حجم و بزرگ شدن غده ی تیروئید یا گواتر (Goiter)بشود. در موارد شدید کم کاری، بیمار می تواند به حالت اغماء فرو برود، ولی خوشبختانه این مسئله خیلی به ندرت اتفاق می افتد.
در اکثر مواقع علت کم کاری تیروئید، یک بیماری خود ایمنی هست که در خانواده ها رایج می باشد. نام این بیماری، التهاب «تیروئید هاشیموتو» یا Hashimoto's thyroiditisمی باشد.
تشخیص کم کاری تیروئید به راحتی از طریق معاینه ی بیمار و آزمایش خود که هورمون های تیروئید و هورمون هیپو فیزی TSH را اندازه گیری می کند داده می شود. درمان این بیماری بسیار ساده و از طریق مصرف روزانه ی هورمون تیروئید خوراکی انجام می شود. میزان مصرف این دارو باید بر اساس نیازهای خاص بیمار تنظیم شود. جایگزینی بیش از اندازه ی هورمون تیروئید سبب طپش قلب و پوکی استخوان می شود.

ب) پر کاری تیروئید (Hyperthyroidism)
در این بیماری، غده ی تیروئید مقدار اضافی هورمون تولید می کند و به این ترتیب سوخت و ساز بدن تسریع می شود. این بیماری هم مانند کم کاری تیروئید در زنان بسیار شایع تر از مردان می باشد. در برخی از موارد غده ی تیروئید بزرگ و قابل رویت هست. علائم پر کاری تیروئید عبارتند از:
1) عصبانیت
2) لرزش دست ها
3) طپش قلب
4) کاهش وزن با وجود افزایش اشتها
5) بی خوابی
6) حساسیت بیش از اندازه به گرما
7) ضعف عضلانی
8) قاعدگی نا منظم
9) احتمال بیرون زدگی چشمان
10) عرق ریزی زیاد
11) احتمال سقط جنین
دلیل پرکاری تیروئید در اکثر مواقع همانند کم کاری، یک بیماری خود ایمنی هست که «گریوز» نام دارد. در این بیماری در برخی از موارد چشم ها ممکن است دچار بیرون زدگی یا برآمدگی بشوند و سبب دو بینی باشند.
البته تومور های تیروئیدی هم می توانند به مقدار زیاد هورمون ترشح بکنند و سبب پر کاری بشوند. غده ی تیروئید می تواند گاهی پس از بیماری ویروسی التهاب یافته و بیش از اندازه هورمون تولید بکند. در این حالت بیماران از گردن درد رنج می برند که از علائم تشخیص دلیل پرکاری تیروئید است. معمولاً این نوع پر کاری موقتی هست و بیمار پس از مدتی مبتلا به کم کاری تیروئید می شود و پس از التیام، تیروئید به حالت نرمال بر می گردد. خانم ها پس از وضع حمل در 5 تا 10 در صد مواقع می توانند ابتدا مبتلا به پر کاری تیروئید و سپس کم کاری بشوند. این حالت می تواند ماه ها پس از زایمان پدیدار بشود. در اکثر مواقع تیروئید تا یکسال پس از زایمان به حالت عادی بر می گردد.
تشخیص پر کاری همانند کم کاری از طریق معاینه ی بیمار و آزمایش خون هست. در بعضی از موارد، پزشک متخصص غدد می تواند برای تشخیص دلیل پر کاری دستور آزمایش با «یدرادیو اکتیو» را بدهد.
سه روش درمان برای پرکاری تیروئید وجود دارد. اولین روش مصرف داروهای ضد تیروئیدی هست که تولید هورمن های تیروئید را مختل می کند. «یدرادیواکتیو» که به صورت خوراکی مصرف می شود یکی دیگر از درمان های پر کاری تیروئید می باشد. جراحی تیروئید معمولاً زمانی توصیه می شود که دو روش دیگر کارگر نبوده اند.
بیماران تیروئید، بخصوص کسانی که دچار پرکاری هستند باید تحت نظر دکتر متخصص غدد باشند. پزشک متخصص می تواند با توجه به دلیل پرکاری یکی از سه روش درمان را توصیه بکند و می بایستی بیمارِ خود را از اثرات جانبی این درمان ها مطلع سازد.

Posted by shahin at 05:49 AM | Comments (0)

February 23, 2008

زندگی با آدم های دشوار، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر نهضت فرنودی - روانشناس بالینی

در ماه های قبل از چند نمونه آدم دشوار و تأثیر زندگی در کنار آنها نام بردیم. در این شماره دو نمونه دیگر از آدم های دشوار یعنی انسان های حسود و کنترل کننده و انسان های بی مسئولیت و «هردم بیل» سخن خواهیم گفت.
گروه اول آدم های حسود و کنترل کننده.

یک نمونه ی واقعی: خانمی 54 ساله می گوید «دیگر جانم به لبم رسیده و طاقت زندگی با این مرد را ندارم. 17 ساله بودم که با او ازدواج کردم و صاحب 4 فرزند شدیم و سی و چند سال در نهایت پاکی و وفاداری با او زندگی کردم. ولی همیشه با حسادت های بیمارگونه خود مرا آزار می داد. در شب عروسیِ برادرم، برای چند لحظه برادرم با من رقصید و او تمام شب با من قهر کرد و فردای آنروز بدون اطلاع به سفر رفت و خانم منشی او به من خبر داد که او به اروپا رفته، و خلاصه بعد از بازگشت و گفتگوی بسیار، بمن گفت که مرا تنبیه کرده تا دیگر یادم بماند که با مردی نرقصم.

اگر عمویم به خانه ما میامد و مانند پدر مرا در آغوش می گرفت مصیبت بر پا می شد. گاهی با وقاهت تمام به عمو جان می گفت که حق ندارد زن مردم را بغل کند. و عموی هشتاد ساله من می گفت: «بچه برو خودت را معالجه کن».
ماجرا بدتر هم میشد، کم کم پسرهای ما بزرگ می شدند و دائم ما را می پائید. اگر من به اطاق پسرها می رفتم، ناگهانی به اطاق می آمد و حالتی داشت که می خواهد مچ ما را در حال ارتکاب جرم بگیرد.
به لباس من، بلندی و کوتاهی دامن، باز یا بسته بودن یقه، میزان آرایش دایم ایراد می گرفت و خلاصه جایی نبود که من با خیال راحت چند ساعتی خوش باشم.

بچه ها به او می گفتند که گرفتار بیماری حسادت و سوءظن است ولی او به آنها فقط فریاد میزد و از صحنه بیرون میرفت. فقط وقتی با من خوشحال بود که فقط من و او تنها با هم باشیم. تمام شعرهای فارسی که حکایت از انحصارطلبی و حسادت عاشقانه می کرد از حفظ بود و برای من می خواند. همیشه ادعا می کرد که چون عاشق است، حسود هم هست. ولی من خیلی خوب احساس میکردم که رنج من به او رنج نمی دهد، و خوشحالی من او را سخت عصبانی می کند.
آخرین حادثه زندگی ما که سبب شده من خانه و آشیانه ی خود را ترک کنم این بوده که دختر و داماد من که هر دو دانشجوی پزشکی هستند، برای چند ماه در خانه ی ما زندگی می کردند و این موضوع توسط خود او پیشنهاد شده بود. ولی هر روز او چیزی را بهانه می گرفت و تن مرا می لرزاند. یکروز می گفت، نگاه داماد مرا تعقیب کرده و دیده که او مرتب به ساق پای من نگاه می کند و باین بهانه خواست که من در خانه شلوار بپوشم. بعد موضوع تنگی و کشادی شلوار مطرح شد و خلاصه هزار ایراد دیگر. روزی دامادم گفت که احساس می کند شوهرم از او عصبانی است. از خجالت نمی دانستم چه بگویم که دخترم به دادم رسید و گفت «پدر من مردی حسود و کنترل کننده است و متأسفانه مادرم هم هیچ وقت آنقدر قوی نبوده که جلوی او بایستد. بهتر است ما جایی را موقتاً اجاره کنیم و از اینجا برویم که در غیر اینصورت پدر به مادر فشار زیادی خواهد آورد».
کلمات دخترم مثل پتکی به سرم فرود آمد، زنی در سن 56 سالگی هنوز باید نگران حسادت های کودکانه ی همسرش باشد و حال و روزگارش مانند یک «یو یو» در دست او بالا و پایین برود.
حالم سخت پریشان شد و گریه ام گرفت. دخترم کنارم آمد و گفت مادر خودت را ناراحت نکن، برای ما جا قحط نیست. حرف های او آرامم نمی کرد.سخت بفکر رفته بودم. حسادت و کنترل او را دنبال می کردم تا ببینم از چه زمانی آغاز شد و من از کجا متوجه حال او شدم. خوب که فکر کردم دیدم ازاولین روزهای آشنایی ما، نشانه ی این بیماری دیر درمان در او بود. یادم هست برای اولین بار بلوز یقه گلابی من را در سن 17 سالگی که نامزد ش بودم پاره کرد که دیگر نپوشم. ولی من چقدر خوشحال شده بودم که او اینقدر عاشق من است و غیرتی می شود. وقتی در دوران نامزدی به سینما می رفتیم سه بلیط می خرید که خودش یکطرف من بنشیند و طرف دیگر خالی باشد. با چه افتخاری این قصه را برای دختران همسن و سال خودم تعریف می کردم و آن بدبخت ها چقدر حسرت می خوردند که مردی با این شدت عاشق آنها نیست.
آخر دختران 17 ساله چقدر می دانند و چقدر می شناسند خلقیاتی را که ریشه ی بیماری و نشانه ی خطر است؟
برای این مسئله چه کس و یا چه چیز را باید ملامت کرد؟ ازدواج در سن کم؟ عدم آگاهی از نشانه های خطر؟ نبودن استقلال مالی برای زنان که دست از سوختن و ساختن بردارند؟ ارزش های فرهنگی غلط که زن را تشویق به سازگاری های نا سالم می کند و... آیاهای دیگر.

آنچه در بالا خواندید یک قصه ی واقعی است و یقیناً یک مشت است از هزار خروار. بهتر است به پی آمد زندگی با این انسان های دشوار بپردازیم:
زندگی با انسان حسود و کنترل کننده ما را دائم در اضطراب و تشویش نگه می دارد و ما گروگان احساس حسادت او می شویم. هر وقت و به هر دلیل این حسادت گُل کند، روزگار ما تیره می شود و لذا از ترس ظهور مجدد این بیماری و واکنش های آن، ما گرفتار نوعی ندانم چکاری و گیجی و منگی می گردیم. قدرت انتخاب و اختیار از دستمان میرود و از آغاز و انجام هرکاری که احساس مان طالب آن است وحشت داریم. اگر مجبور به ادامه این زندگی هستیم و یا اگر آنقدر بی حس و کرخ شده ایم که دیگر خواستن را فراموش کرده ایم در این زندگی می مانیم و بتدریج گرفتار افسردگی و اضطراب می شویم. گاه این افسردگی و اضطراب، بصورت درد های بدنی یا «سایکوسوماتیک» ظاهر می شود. در مواردی که ما خشم خود را فرو می خوریم، احتمال این هست که نوعی پرخاش جویی غیر علنی و کینه ی مرموز در ما بر علیه کسی که منبع آزار ماست، شکل گیرد و آنوقت او به گونه ای علنی و ما بگونه ای غیر آشکار در صدد آزار یکدیگر بر می آییم.
بقول مولانا:
چو آب آهسته زیر که در آیم بنا گه خرمن که در رُبایم
روابطی که گرفتار این دنیامیسم باشند خیلی سخت یا شاید هرگز راه به آبادی نمی برند و طلاق های علنی و آشکار و یا طلاق های پنهان، اجتناب نا پذیر می شود.

نوع دیگر آدم های دشوار، نوع بی مسئولیت و هردم بیل است.
زندگی در کنار این افراد مثل مسافرت بدون مقصد و بدون نقشه است. هیچ برنامه و کنترلی در دست نیست. نه مسئولیت ها را میتوان تقسیم کرد، نه روی حرف و تعهد او می شود حساب کرد و نه قول و قرار او.
اگر زندگی، بخصوص نوع خانوادگی آن، احتیاج به یک بزرگسال دارد تا بار زندگی را تقسیم کند، زندگی با این افراد روی شانه ی یک بزرگسال می گذرد.
فرد هر دم بیل هر وقت که دلش بخواهد از مسئولیت شانه خالی می کند. حساب و کتاب سرش نمی شود و فشار و توقع او را سخت عصبانی می کند. برای او هر کار کرد که کرده و هر کار که نکرد، چرا و پرسش ندارد. معمولاً تفریح و خوشی را بیشتر از مسئولیت و سختی دوست دارد.
آدم بی مسئولیت و هردم بیل قصد آزار شما را ندارد، ولی چون قابل اعتماد نیست، چون نمی شود رویش حساب کرد، چون هر وقت بخواهد جا خالی مید هد، چون هزار و یک فلسفه می بافد که از زیر مسئولیت شانه خالی کند، سبب رنج و عصبانیت بسیار در شما می شود. گاه وعده های تو خالی او شما را امیدوار می کند، ولی مدت این امیدواری طولانی نیست و باز شما می مانید و احساس فریب یا حتی حماقت.
زندگی با این افراد سبب خشم زیادی می گردد و متأسفانه این خشم ما را نیز می تواند به بیراهه بکشد و ما نیز موجودی نق نقو، همیشه ناراضی، بی ادب و گستاخ و پرخاشگر بشویم که مجموعه این حالات از نوعی عجز سرچشمه می گیرد. اگر مجبور به زندگی با این افراد هستیم، حداقل باید باین نکات توجه کنیم:
اولاً: بپذیریم که ما قادر به عوض کردن او نیستیم و خشم و عصبانیت نیز چیزی را عوض نمی کند.
ثانیاً: امور مهم زندگی را در کنترل خود داشته باشیم و به همکاری های گاه بگاه آنها دل نبندیم.
ثالثاً: اگر بپذیرند، با هم به روانشاس برویم تا مرزهای مسئولیت های مشخصی که در توان او باشد تعیین گردد و ما توقع بیش از آن نداشته باشیم.
رابعاً: وقتی کاری را درست انجام میدهد، با قدردانی خود او را تشویق کنیم بر عکس اینکه وقتی غفلت میکرد او را تنبیه می کردیم.
در پایان باید بگویم که زندگی با این گروه از انسانها راحت نیست، ولی اگر باید با آنها زندگی کنیم، مسئولیت های بیشتری بر دوش ماست و از این بابت باید پذیرای شرایط باشیم و خود را قربانی و محکوم نبینیم، بلکه مسئولیت اقامت در این رابطه را بپذیریم.
تا ماه آینده خدا نگهدار

Posted by shahin at 07:52 AM | Comments (0)

لازمه سلامت چیست؟، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر مامک شکیب

با شروع سال 2008، بهتر آن است در دنیای چپ مغزی مان (قسمت راست مغز مسئول احساس و سمت چپ با اعداد و ارقام سر و کار دارد)بهای سلامت را حساب وبررسی کنیم چرا که شاید امسال، شروع زندگی سرشار از سلامت و تندرستی برای شما و فرزندانتان و بدون استفاده از دارو باشد.

اگر برای بدن ما بها می گذاشتند، قیمت یک پوند گوشت آدمی 475 دلار و تمام بدن 6 میلیون می بود. با محاسبه ای بسیار ساده و با در نظر گرفتن واکنش های معمول سلولی بدن، این قیمت به6,000,000,000,000,000 دلار رسیده و در نتیجه تبدیل این سلول ها به اندامها، بافت ها و شکافت های مختلف به رقمی غیر قابل تصور می رسد.

در سراسر جهان 5 منطقه وجود دارد که مردم آن بیش از 120 سال عمر سالم دارند.«هونزو» Hunzu در هیمالیا که مردم آن بین 120 - 140 سال عمر سالم دارند، یکی از این نقاط می باشد. لطفاً توجه داشته باشید که لغت مهم کلمه «سالم» است. در جامعه کنونی، متأسفانه این پیشرفت تکنولوژی و نه کیفیت عمر است که باعث افزایش طول عمر گشته، و در نتیجه اجازه ندهید آمار طول عمر، شما را گمراه سازند! مردم «هونزو» بدون استفاده از هیچ نوع دستگاه و دارو بین 120 تا 140 سال عمر می کنند. متأسفانه تغذیه غرب کماکان کیفیت عمر را پائین و سلامت عمر را کوتاه می کند.
هدف از نوشتن این مقاله جلب توجه شما برای بدست آوردن سلامت و تشویق شما به انتخاب این هدف برای سال 2008 و سال های بعد از آن می باشد. در جایی که مغز آدمی توانایی انبار 100 ترلیون واحد اطلاعاتی را در طول 70 سال عمر دارد، 75 میلیون گالون هوا در طول عمر متوسط، 75 مایل اعصاب که با سرعت 325 مایل در ساعت اطلاعات را منتقل می کنند، در جایی که 2100 گالن خون در 6,200 رگ بدن جریان دارند، در جایی که قلب آدمی در طول متوسط عمر می تواند 56 تانک فضایی را با خون پر کند، باید باین مسئله ایمان داشته باشید که بدن شما به راحتی و بدون دخالت عنصر خارجی، توانایی مراقبت و نگاه داشتن صحیح سلامت را دارا می باشد.
متأسفانه در جامعه امروزه چنان به بدن و توانایی آن نگاه می کنند که گویی کودکی عاجز و ناتوان است که بدون والدین (در این مورد دارو) توانایی زندگی را ندارد. جامعه امروزما 13109 بلیون دلار (حدود 20 درصد افزایش) صرف استفاده ازداروهایی می شود که توسط پزشکان تجویز شده است و داروهای ضد افسردگی بیشترین فروش را دارند. 53 درصد کودکان از داروهای اعصاب و روان (شامل داروهای ضد افسردگی) استفاده می کنند. اگر «آلبرت انشتین»در جامعه امروز زندگی می کرد او را بعنوان فردی مبتلا به ADD دانسته و داروی Ritalin را به او تجویز می کردند!!
قبل از کلاس 12، شاگردان مدارس 380,000 آگهی که بیش از یک سوم آن مربوط به داروهای مختلف است مشاهده می کنند. این مثال به سادگی راه نفوذ شرکتهای دارویی و ضمانت کاسبی آنان در جامعه آینده را آشکار می سازد. جالب است که پس از 28 سال و صرف 30 بلیون دلار برای درمان سرطان، امروزه بیشترین تعداد تلفات به واسطه سرطان (20 در صد افزایش) می باشد.
اگر استفاده داروها سلامت را جایگزین بیماری می کرد چرا دکتر«لیپ» Leape از دانشگاه «هاروارد» به دانش آموزان خود متذکر می شود که از هر 200 نفر یک نفر بابت ناراحتی های پزشکی جان خود را از دست می دهد؟ چرا جامعه امروز آنقدر فراموش کار شده است که آمار واضح و مورد دسترسی برای عموم را مورد توجه قرار نمی دهد؟ چرا استفاده از دارو در امریکا بیش از 100,000 نفر در سال را از بین می برد و به بیش از 201 میلیون نفر بطور جدی صدمه می زند؟
حال که کمی آمار سلامت و بیماری را بررسی کردیم اجازه دهید که راه حل ساده ای را مورد مطالعه قرار دهیم:
تنها سیستم کنترل کننده در بدن، سیستم عصبی است که شامل مغز، نخاع و اعصاب منشعب از آن می باشد. این سیستم، کنترل تمام بدن از تنفسی و ضربان قلب تا هضم غذا و تولید ادرار، تا تکان دادن دست و پا ، از ترشح غدد تیروئید تا اسید معده و..همانند رهبر ارکستر، کنترل اندام ها و بافت های بدن را در اختیار دارد. بدون کار کرد صحیح این دستگاه، بدن چنان دچار تزلزل میگردد که پس از مدتی از هم پاشیده و از بین می رود. در جایی که فرد مریض در بیمارستان بستری می شود، زمانی که قلب از کار بیافتد، با تکنولوژی پیشرفته و دستگاههای کامپیوتری می توان او را زنده نگاه داشت، اما چنانکه مغز از کار بیافتد، استفاده از همان دستگاه ها هم بیهوده شمرده شده و در نتیجه شخص بیمار از دنیا می رود.
پس مراقبت از مغز، نخاع و اعصاب منشعب از آن بسیار واجب می باشد. همانگونه که می دانید، مغز در جمجمه و نخاع در ستون فقرات محافظت می شوند. اعصاب از نخاع منشعب شده و از طریق حفره ای که در دو طرف هر مهره وجود دارد خارج و به نقاط مختلف بدن پخش می شود. بعنوان مثال، عصب خارج شده از مهره دوم گردن، سر و غدد اشکی را کنترل می کنند و اعصاب منشعب از مهره های 6 و 7 گردن، کنترل قلب و ریه را بر عهده دارند. همچنین اعصاب منشعب از مهره 4 و 5 کمر و ناحیه لگن کنترل دستگاه تناسلی، ادرار و روده ها را دارند.
حال اگر بر یکی از این اعصاب فشار وارد شود، فکر می کنید که عاقبت اندام کنترل شده بوسیله آن عصب چه خواهد بود؟ اگر این فشار در ناحیه مهره ای باشد ، تا هنگامی که توازن ستون فقرات در آن ناحیه بدست نیامده باشد، آن اندام کماکان کار نرمال خود را انجام نخواهد داد و پس از مدتی علائم ناشی از این تزلزل دیده خواهد شد. در جامعه امروزه شرکت های دارویی برای تمام این علائم دارو تولید کرده اند، هر چند هیچ یک از این داروها فشار وارده بر عصب در ناحیه ستون فقرات را از بین نمی برند.
اجازه دهید با مثالی ساده، این مسئله را بیشتر بشکافیم. اگر پا بر روی شلنگی که آب در آن روان است بگذارید و مانع رسیدن آب به یک درخت شوید، پس از مدتی، آن درخت پژمرده و برگ های زرد و کهنه پیدا می کند. کم کم درخت پژمرده و خشکیده می شود. اگر به شما بگویند که به برگهای زرداین درخت رنگ سبز زده و با چسب برگ های افتاده را متصل کنید، شما با تعجب به گوینده این مطلب نگاه می کنید. استفاده از دارو، باعث از بین بردن علائم بیماری میشود، بدون آنکه به اصل بیماری توجهی شده باشد.
همانگونه که برای «چک آپ» دندان به دندانپزشک و برای «چک آپ» چشم، به چشم پزشک مراجعه می کنید، برای «چک آپ» ستون فقرات خود هیچ دکتری مانند دکتر کایروپراکتیک نمی تواند ستون فقرات و اعصاب شما را برای سلامتی بررسی کند. همانگونه که دکتر چشم، دندان شما را مورد بررسی قرار نمی دهد، هیچ دکتر دیگری نمی تواند ستون فقرات و اعصاب آنرا همانند دکتر کایروپراکتیک مورد چک آپ کامل قرار دهد. در جایی که استفاده از دارو، علائم بیماری را از بین می برد، دکتر کایروپراکتیک فشار وارده به عصب کنترل کننده را از بین برده و بدن با قدرت طبیعی خود ( Innate Intelligence) خود را ترمیم می کند. لازمه سلامت توازن اعصاب، تغذیه و روان است و بدون یکی از آن ها سلامت نهایی از دست می رود.
امیدوارم که سال 2008 پایه زندگی سالم و صحیح بدون استفاده از دارو و با روشهای طبیعی باشد.

Posted by shahin at 07:50 AM | Comments (0)

نخستین زنان پیشتاز، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر درخشنده صادقی

روز بیست و هفتم ماه دسامبر 2007 به ناگاه رسانه های گروهی جهان برنامه های روزانه ی خود را گسستند تا خبر اندوهبار ترور زن جوان پنجاه و چهار ساله ای بنام خانم بی نظیر بوتو را پخش کنند و افزون بر همسر و فرزندانش، زنان را نیز بسوگ بنشانند.

بی نظیر بوتو در روز 21 ماه جون سال 1953 از مادری ایرانی و کرد بنام نصرت بیگم اصفهانی در کراچی چشم به جهان گشود و پدرش ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر پاکستان، در دوره ریاست جمهوری ژنرال ضیاءالحق بود که بدستور وی پس از زندانی شدن، محکوم باعدام و بدار آویخته شد.

خانم بوتو تحصیلات ابتدایی را در مدرسه کاتولیک های کراچی گذراند و برای پیگیری تحصیلات به آمریکا آمد. در سال 1969 در دانشگاه «هاروارد» پذیرفته شد و در سال 1973 با درجه لیسانس آنجا را ترک کرد و بانگلستان رفت و در دانشگاه «اکسفورد» تحصیلات عالی را پیگیری کرد. او درسال 1977 به ریاست سازمان اجتماعی دانشگاه انتخاب شد و نخستین زن مسلمان آسیایی بود که باین پایه بلند اجتماعی دست ­می یافت­.

بی نظیر بوتو پس از اعدام پدر، مادر خود را بدادخواهی از او بسیار حمایت کرد. خانم نصرت بیگم اصفهانی چندی با همراهی طرفداران شوهرش راه او را پیگیری کرد، ولی پس از ترور ناگهانی و مرموز پسرش شهنواز در 1983 در پاریس و سپس ترور میر مرتضی پسر دیگرش در 1996، ناگزیر دست از کار سیاست برداشت.

بی نظیر بوتو پس از از دست دادن پدر و دو برادر جوان خود، بدنیای سیاست وارد شد. در سال 1988 برای نخستین بار در 35 سالگی به نخست وزیری پاکستان برگزیده و پس از بیست ماه از این مقام برکنار شد. در 1993 برای دومین بار سوگند نخست وزیری را یاد کرد و پس از سه سال برکنار شد.
در این زمان، ناخواسته خود را به کشورهای اروپایی و دوبی تبعید کرد. سرانجام در روز 18 ماه اکتبر 2007 بنا به فراخوان دوستانه ای از سوی جنرال پرویز مشرف به پاکستان بازگشت. در همان ساعات ورود به کشور هدف حمله قرار گرفت و با قربانی شدن 136 بیگناه، جان سالم بدر برد، اما در خانه اش زندانی شد!! بی نظیر بوتو در مصاحبه با رادیوی ملی امریکا گفت: «من در درون خانه ام آزادی دارم، برون و چهار دیوار این خانه بوسیله 4 هزار سرباز، هر دیوار با هزار سرباز نگهبانی می شود و من اجازه بیرون شدن از خانه را ندارم».
از بازگشت خانم بوتو به پاکستان تا بازگشت او بسوی خدا چهل روز بیش نپایید. گرچه طرفدارانش از این پیش آمد اندوهگین و غم زده هستند، ولی بایستی بیاد داشت که در همه ی رسانه های گروهی از او بنام «نخستین زن مسلمان نخست وزیر» یاد شد که این خود سربلندی و سرافرازی بسیاری برای جامعه زنان مسلمان است.
دکترین و فلسفه ی سیاسی خانم بوتو هر چه بود و هرگونه باشد، همینکه زنی بتواند در جامعه ی سنت گرای پاکستان، چنان دلیر و گستاخ و جان بر کف برای آزادی و دمکراسی برخیزد، بسیار ارزنده است.
کالبد خاموش خانم بوتو «نخستین نخست وزیر زن مسلمان» در میان اندوه فراوان طرفدارانش بخاک سپرده شد، در حالی که نام ویژه ای از او در تاریخ زندگی زنان مسلمان بر جای ماند. روانش شاد.

در این راستا، جای آن دارد که از نخستین زنان پیشتاز ایرانی که با توانایی ویژه در ایران در رشته های گوناگون علمی، ادبی و هنری پیشگام شده اند نامی برده شود و پس از گذشت زمان یادشان را گرامی بداریم:
• نخستین دختر ایرانی دانشجوی رشته پزشکی در اروپا «هما امازاده» بود که در سال 1314از دانشکده پزشکی پاریس درجه دکتری دریافت کرد.
• خانم بدرالملوک بامداد، نخستین زن ایرانی است که در دانشگاه تهران در سال 1313 نام نویسی کرد و درجه لیسانس را بدست آورد.
• نخستین خلبان زن در ایران «اینااوشید» بود، او در شهریور 1322 در باشگاه هواپیمایی کشوری دوره ی کامل خلبانی را گذراند.
• اولین زن کوهنورد ایرانی که توانست برفراز قله توچال و دماوند برسد، خانم تیموری بود که در سال 1319 به توچال و در مرداد همان سال با گروهی از ورزشکاران شرکت نفت ایران و انگلیس به قله دماوند رسید.
• در روز گشایش رادیو تهران ، خانم طوسی حائری در کنار محسن فرزانه اولین زنی بود که صدایش با برنامه ی ویژه ی گشایش رادیو، از رادیو پخش شد.
• نخستین زن بازیگر سینمایی در ایران «مادام سیرانوش» بود که در فیلم صامت «آبی و راپی» ایفای نقش کرد.
• در سال 1319 خانم جهانبانی گواهینامه رانندگی را در تهران دریافت کرد و نخستین زن راننده اتومبیل در ایران شد.
ª پوران درخشنده، اولین زن کارگردان سینما بود که فیلمی بنام «رابطه» را کارگردانی کرد.
• اولین زن وزیر، فرخ رو پارسا بود که نخست معاون و سپس وزیر آموزش و پرورش در رژیم پهلوی بود.
• مهرانگیز منوچهری نخستین سناتور زن در ایران بود.
• نخستین زن در پایه ی معاون استانداری، حشمت یوسفی بود که در سال 1343 به سمت معاون استانداری خوزستان برگزیده شد.
• اولین مدیر کل زن، عذرا ضیایی مدیر کل امور اجتماعی وزارت آبادانی و مسکن بود که در سال 1342 باین پایه رسید.
• نخستین زن شهردار ایرانی مرصع خروجی شهردار نوسود بود.
• اولین زن ایرانی و مسلمان برنده جایزه نوبل خانم شیرین عبادی است.
• و سرانجام اولین زن فضانورد ایرانی انوشه انصاری است.
بهر روی، زن ایرانی چه در دروان باستانی و کهن پیش از اسلام و چه در دروان پس از اسلام، با هرگونه ویژگی فرهنگی، سنت، رسم و آئین، خاموش و بی تفاوت نبوده است.
امروز شاهد همکاری و همرزمی زنان ایرانی در هرگونه کار اجتماعی با مردان هستیم. باشدکه او را ارج می نهیم ،زیرا این آزادی نسبی را نیزچنان ساده و آسان بدست نیاورده است.

Posted by shahin at 07:48 AM | Comments (0)

February 20, 2008

استقبالی گرم از آمریکایی ها در تهرانی که روزی با آنان دشمن بود، ایران در جهان

ميكل اسلكمن, نيويورک تايمز - منبع ایران در جهان

تهران- در دورانی که شاه بر ایران حکومت می کرد، طبقه مرفه غرب گرا از تماشای فیلم های هالیوود در یک سینمای کوچک در مرکز شهر لذت می بردند.امروز آن سینما مرکز فرهنگ اسلامی و محلی است که بنیادگرایان در آن جا جمع می شوند.

بنابراین شگفت انگیز خواهد بود اگر بدانیم که در فروشگاه این مرکز که بیشتر اجناس اش مذهبی(تبلیغات مذهبی) است بیشترین فروش متعلق به فیلم های آمریکایی برای کودکان مانند "راگرت ها می شورند" و"رابینسن ها را ملاقات کن" و "باورنکردنی"است، البته همه غیرقانونی و هرکدام با یک دلار و نیم.

امین قربانی جوان ریشوی جلوی پیشخوان می گوید:"بله ما از این ها زیاد می فروشیم." او سپس ایستاد و با دست های گشوده گفت:"وقتی بحث اختلافات می شود مربوط به دولت هاست اما وقتی موضوع مردم است من مشکلی بین مردم نمی بینم".

چهره آمریکا از هر زمان دیگری در خاورمیانه خراب تر است.با اشغال عراق، بمباران لبنان توسط اسراییل و ابوغریب و گوانتانامو، آمریکا در ارزیابی ها، مهمترین تهدید برای صلح در منطقه محسوب می شود.اما ایران متفاوت است.حتا ایرانی متعلق به کسانی چون "قربانی" که برای یک فروشگاه بنیادگرایان کار می کند.

در مجموع ایرانیان ،آمریکاییان را- و نه فقط مانند محصولات آمریکایی که کماکان خواهان بسیار دارد- دوست دارند در حالی که عکس آن صدق نمی کند.این موضوع چندان جدید نیست که ایرانیان بصورت فردی خواهان برقراری روابط دو کشور هستند.اما این احساس بسیار دور از دسترس به نظر می رسد.

این موضوع نه تنها در خیابان های تهران شنیده می شود که در سخنان سیاست مداران نیز دیده می شود.دانشجوی گروگانگیر دیروز، شهردار تهران، حتا خود ولی فقیه، آیت الهه خامنه ای گفته که برقراری روابط با آمریکا قابل بررسی است.

به نظر می رسد که تغییر لحن آیت الله خامنه ای همراه با نقد ملایم وی از دولت احمدی نژاد به مردم اجازه داده تا کلافه گی خود از شرایط موجود و نیاز به روابط عادی را بروز دهند.

تحلیل گران سیاسی و اجتماعی می گویند که در ایران مردم خود را ضرورتا در مسیر افکار رادیکال و افراطی رهبران خود نمی بینند، چه از جهت مذهبی و چه از جهت جغرافیای سیاسی موجود. و مردم آمریکا را نیز مانند خود جدا از دولت شان می سنجند.

معصومه ابتکار عضو شورای شهر تهران در سال ۱۹۷۹ سخنگوی دانشجویانی بود که سفارت آمریکا را اشغال کردند و ۶۶ کارمند آن را به گروگان گرفتند.او می گوید:"من فکر می کنم مشکلی که ما با آمریکایی ها داریم مربوط به نوع نگاهی است که آنها به ایران به عنوان یک تهدید و یک نظام سیاسی شرور می کنند.این نوع نگاه باید تغییر کند. من فکر می کنم اگر آنها بفهمند که ما واقعا چه کسی هستیم، پایه حل اختلافات بر مبنای برابری و احترام خواهد بود."

او مشکل را ناشی از نوع نگاه و یک سوء تفاهم معرفی می کند. گفتنی است زمانی بود که این نوع سخن گفتن نشانه عدم قاطعیت و جسارت به شمار می رفت.اما اکنون مثل بستنی "بسکین رابینز" است.

اما واضح است که نه بسکین رابینز واقعی، بلکه مدل تقلبی ایرانی اش که باهمان ۳۱ مزه مختلف عرضه می شود. ابوالفضل امامی صاحب بستنی فروشی در میدان محسنی می گوید:"من هم یکی از کسانی بودم که شعار می دادند مرگ بر آمریکا. این فقط یک شعار بود که در دوره انقلاب مطرح شد. مردم واقعا از آن منظوری ندارند".

سپس با لبخند دست هایش را گشود و گفت:"من اجناس آمریکایی را دوست دارم. من مردم آمریکا را ترجیح می دهم. فقط از دولت شان خوش ام نمی آید."

دشوار است که تصویر مردمی که مشت های خود را به هوا کرده و شعار می دهند مرگ بر آمریکا را با مردی که امروز بستنی شکلات و بادام زمینی را درون ظرف صورتی و یا نان قیفی می گذارد عوض کرد.اما این می تواند وسیله ای برای اندازه گیری فاصله مردم با دولت احمدی نژاد باشد.

مراد ثقفی نویسنده و فیلسوف در تهران می گوید:" ما هرگز حکومت مان را دوست نداشته ایم . بنابراین برای حاکمان این یک نگرانی جدی است که کسی دوست شان ندارد".

نباید استنباط کرد که تهران و واشینگتن مشکلات خود را به زودی حل و فصل می کنند. و این تنها اختلافات سیاسی نظیر مساله اتمی ایران نیست که حل موضوع را ناممکن کرده است. مشکلات بزرگ تری در مسیر ترمیم و بازسازی روابط، مانند ایدئولوژی و هویت وجود دارد.

رهبران طراز اول ایران هنوز خود را به عنوان مخالفین آمریکا نشان می دهند. ولی فقیه کماکان حافظ انقلاب محسوب می شود. ائمه جمعه کماکان هنگام خطابه تفنگ به دست می گیرند. انقلابی بودن با ضد آمریکا بودن از هم جدا نشدنی است. امامی، صاحب بستنی فروشی می گوید:"آنها می آیند و هرچند وقت یک بار درب مغازه را می بندند. آنها فکر می کنند ما زیادی آمریکایی شده ایم".

به همین دلیل است که دیپلمات های غربی می گویند که بهترین کاری که آمریکا می تواند برای تشویق تهران به رفتار ملایم انجام دهد این است که فقط موضوع را ساده تر کند. فشار کم تر باعث خواهد شد که رهبران ایران دشوارتر بتوانند جلوی نفوذ غرب را بگیرند.

یکی دیگر از موانع برقراری رابطه مربوط به شکاف عمیق و درونی خود ایرانیان است. گروه هایی که در دوران انقلاب فقط به خاطر آن که شاه را بیرون کنند گرد هم آمدند نمی توانستند در مورد نحوه اداره حکومت به توافق برسند. اسلام گرایان پیروز شدند و تا به امروز نیز گروه هایی که برخوردهای ملایم تری داشتند را به گوشه راندند.

یک تحلیل گر سیاسی که از ترس مجازات نخواست نامش فاش شود می گوید:"حتا طبقه حاکم فهمیده اند که می توان از برقراری رابطه با آمریکا بهره برد. اما باید ابتدا مشکل درونی خود را حل کنیم".

در اینجا سرخط اخبار کماکان بر مشکل با آمریکا متمرکز است:خواست غرب برای توقف غنی سازی اورانیوم و عدم پذیرش ایران. در جای دیگر ولع برای چیزهای غربی به خیابان ها کشیده شده است. از همه واضح تر شمال تهران. مکانی که پولدارترها زندگی می کنند و همه چیز بیشتر غربی است. از جمله فروشگاهی که نام خود را از مدل غربی گرفته: استارکاپ و کابوکی فراید چیکن.

مهدی مرتضوی که مشغول ساخت یک رستوران در تهران بنام "فرای دیز" است می گوید:"همه اینجا تشنه اجناس آمریکایی هستند، به همین سادگی." تابلوی رستوران وی درست مانند تی جی آی فرای دیز در آمریکا با همان نوارهای قرمز و سفید است. در آنجا گارسون هایی مشغولند و سالاد و همبرگر سرو می کنند که پیش بندهایی همانند مدل امریکایی اش با همان دگمه ها می زنند.

مرتضوی می گوید:" مردم ایران به تجارت آمریکایی ها، نحوه تفکرشان و این که می خواهند همیشه بهترین باشند احترام می گذارند".

اما این وضعیت فقط مربوط به شمال تهران نیست.

هیچ چیزی بیشتر از بهشت زهرا سمبول نظام نیست. با ردیف هایی از گور جوانانی که در جنگ هشت ساله ایران و عراق کشته شدند. بر روی یک پارچه بر سردر گورستان نوشته شده: اتحاد ملی و انسجام اسلامی.

یک روز در اواخر ژانویه "زهرا اهرنگرام" چادر سیاهش را به دور خود پیچید و بر سر قبر خواهر زاده بیست ساله اش محسن یزدانی رفت که سالها پیش مرده بود. پسرش امیرعلی محمدعلی پور که کنارش ایستاده بود وقتی دید مادرش با یک آمریکایی صحبت می کند گفت که می خواهد این پیغام را بدهد: مردم ایران مردم آمریکا را دوست دارند. ما گول هیچ کدام از دولت های هر دو طرف را نمی خوریم.

وقتی توضیح بیشتری خواستم او سرش را پایین انداخت و گفت:"ما باید خود را سانسور کنیم." و سپس با مادرش دور شدند.■

مترجم: مهدی جلالی

Posted by shahin at 02:03 AM | Comments (0)

موش و گربه؛ طرح ایرانی ها برای گریز از تحریم ها، ایران در جهان

فرناز فصیحی,چیپ کامینز - منبع ایران در جهان

تحریم های شدید ایران را به زانو در نیاورده است، اما آنها درحال بازنویسی راه و رسم تجارت در دومین اقتصاد بزرگ خاورمیانه اند.

پس از چند دور اعمال محدودیت های اقتصادی و بانکی سازمان ملل و ایالات متحده، اقتصاد ایران کم کم درد را حس می کند.اقداماتی از قبیل جلب سرمایه برای پروژه ها، پرداخت صورت حساب ها و صادرات هر چیزی، از پسته گرفته تا فرش ایرانی، پیچیده تر می شوند.

اما این اقدامات پیامدهای غیرمنتظره ای هم دارند که برخی از آنها لزوما تامین کننده منافع آمریکا نیست: در حالی که واشینگتن درصدد است ایران را تضعیف کند،(در اثر اعمال تحریم ها) روابط تجاری ایران با بعضی از همسایگانش تقویت می شود.همچنانکه اتحادیه های نفتی غربی به شدت نیازمند ذخایر جدید هستند، آنها راه برنده شدن در پروژه های بزرگ نفتی را برای چینی ها و دیگر غول های آسیایی هموار می کنند.این تحریم ها همچنین در جریان پولی میان تجارت ایران و مشتریان و تامین کنندگان خارجی آنها تغییر مسیر ایجاد کرده و آن را به بیرون از سیستم بانکی جهانی سوق می دهند.تجار از پرداخت نقدی، راه های غیررسمی انتقال پول و بانک های خارج از حوزه نظارت بین المللی بهره می گیرند.این مسائل برخی از اقتصاددانان، متخصصان بانکی و تجار را متحیر ساخته (و به این فکر واداشته) که آیا واقعا چنین تحریم هایی رهگیری پول شویی، قاچاق مواد مخدر و سرمایه گذاری در کارهای تروریستی در منطقه را تسهیل خواهند کرد؟

حسن علاقبند، تاجر فعال در ایران و مدیرعامل گروه تجاری بالی مستقر در لندن می گوید:"اکنون مبادلات پولی به اقتصاد چمدانی بازگشته،و یکی از خطرات اقتصاد چمدانی این است که شما در مورد مقصد پول مطمئن نیستید." در دسامبر 2006، شورای امنیت سازمان ملل، نگران از جاه طلبی های هسته ای ایران، تحریم هایی را بر این کشور اعمال کرد که به موجب آنها از واردات امکانات و مواد مسلم هسته ای جلوگیری به عمل آمد و دارایی های کسانی را که گفته می شد در فعالیت های گسترش هسته ای مشارکت داشته اند، توقیف شد. ماه مارس گذشته، این اقدامات با اعمال تحریم بین المللی صادرات تسلیحات (نظامی) ایران تشدید شدند.

آمریکا و هم پیمانانش در حال اعمال فشار برای دور سوم تحریم های سازمان ملل(علیه ایران) هستند، آنها امیدوارند این قطعنامه پیش از پایان ماه جاری در شورای امنیت به تصویب برسد.دیپلمات های غربی می گویند وارد کردن بعضی از افراد و شرکت های ایرانی در لیست سیاه و نظارت گسترده تر بر سرمایه های وارده به ایران از جمله موارد مطرح شده در قطعنامه پیشنهادی جدید است.تهران می گوید درصدد توسعه برنامه صلح آمیز و بومی هسته ای است؛ مقامات آمریکا و برخی از متحدانش نسبت به توانایی ساخت سلاح (توسط ایران) ابراز نگرانی می کنند.روز گذشته ایهود اولمرت، نخست وزیر اسراییل گفت اطمینان دارد که ایران به سوی برنامه ساخت سلاح پیش می رفت. سال گذشته آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده در یک ارزیابی اطلاعاتی گسترده، اعلام کردند که ایران برنامه ساخت سلاح (هسته ای) خود را در سال 2003 متوقف کرده است.

آمریکا محدودیت های شدید خود(علیه ایران) را همچنان پابرجا نگه داشته است.تلاش های آمریکایی ها برای اعمال فشار بر ایران از طریق تحریم ها از زمان بحران گروگان گیری در سفارت آمریکا در تهران آغاز شد.ماه اکتبر گذشته، آمریکا چند شرکت و بانک ایرانی را که به گسترش سلاح های کشتار جمعی یاری رسانده و یا در زمینه تروریسم سرمایه گذاری می کردند، مشخص و تجارت شهروندان آمریکایی با آنها را ممنوع کرد.هدف از این کار خارج کردن نهادهای ایرانی از سیستم بانکی بین المللی بود.اگرچه تحریم های آمریکایی ها بر شرکت های خارجی اعمال نمی شوند، مقامات ایالات متحده بر کشورهای دیگر فشار وارد می کنند تا معاملات خود با نهادهای ایرانی قرار گرفته در لیست سیاه را متوقف کنند.بسیاری از شرکت های خارجی، از آنجا که نگران طرد شدن از سیستم مالی ایالات متحده اند، چنین خواسته هایی را برآورده می کنند.شرکت ایرانی گلتاب سبز، سازنده و صادرکننده ظروف پلاستیکی، پیش از این وجوه مالی مشتریان خود در آسیا و آفریقا را از طریق راه های انتقال بانکی دریافت می کرد.برخی از این مشتریان دیگر نمی خواهند پولی به ایران ارسال کنند.آنها همچنان می توانند از راه های اندک و غیررسمی انتقال پول استفاده کنند، اما هزینه چنین سرویس هایی رو به افزایش بوده است.بدین ترتیب، مهرداد شجاعی، مالک شرکت گلتاب، سوار هواپیمایی می شود تا خودش به جمع آوری این مبالغ بپردازد.او و برادرش اخیرا از یک سفر تجاری به بنگلادش و سریلانکا بازگشته اند، در حالی که 40 هزار دلار پولی را که از مشتریان گرفته اند در کیف شخصی خود حمل می کنند.

محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ایران تاثیر تحریم ها را انکار می کند.وی در سخنرانی ماه نوامبر در جنوب ایران گفت:"این سلاح حتی علیه کشورهای کوچک و محروم هم تاثیری ندارد،ملت بزرگ ایران را تنها بگذارید."

مقامات دولتی، از جمله سخنگوی دولت آقای احمدی نژاد و مقامات بانک مرکزی ایران به درخواست های ما برای مصاحبه پاسخ ندادند.قیمت های بالای نفت، امکان افزایش مخارج و تاحدودی مصون نگه داشتن اقتصاد از تحریم ها را برای دولت ایران، که یکی از بزرگترین تولیدکننده های نفت در جهان است، فراهم کرده است.این کشور با جمعیتی 70 میلیونی، از اقتصادی نسبتا متنوع که پس از عربستان سعودی بیشترین میزان تولید ناخالص ملی را در خاورمیانه داراست، احساس رضایت می کند.بر اساس (گزارش) صندوق بین المللی پول، اقتصاد ایران در سال گذشته رشدی 6 درصدی داشته است.

اما به نظر می رسد تحریم ها در افزایش تورم، که اقتصاددانان ایرانی آن را در حدود 18 درصد برآورد می کنند، نقش داشته اند.دولت مخارج خود را افزایش، و نرخ بهره و میزان اعتبارات را کاهش داده و همین امر منجر به افزایش قیمت ها شده است.اقتصاددانان می گویند تحریم منجر به افزایش هزینه های بانکی، سخت تر شدن فرایندهای گمرکی و تاخیر بانک ها شده است که همه این عوامل در کنار هم، تحویل مواد خام برای تولید کالا در داخل را با کندی مواجه کرده اند.آمریکا از زمان های دور از تحریم های اقتصادی علیه مخالفانش همچون کوبا، کره شمالی و عراق در زمان حکومت صدام حسین، بهره می گرفت و تاثیر چنین اقداماتی نیز همواره مورد بحث بوده است.واشنگتن از تحریم ها علیه ایران دفاع می کند.استوارت لوی، معاون خزانه داری آمریکا در امور تروریسم و اطلاعات مالی می گوید:"این اقدامات به گونه ای طراحی شده اند که کمترین تاثیر را بر روی شهروندان بی گناه و بیشترین تاثیر را بر روی کسانی داشته باشند که به طور بالقوه بر تفکر رژیم حاکم بر ایران اثرگذارند."

تجار ایرانی راه هایی را در اطراف خود می یابند.بسیاری از آنها در امارات متحده عربی و دیگر قطب های تجاری خلیج فارس به دنبال شرکای تجاری می گردند تا با کمک آنها تحریم ها را دور بزنند.این مساله تجار خلیج فارس را به ایران نزدیک تر می کند،حتی در حالی که مقامات آمریکایی از بانک ها و بازرگانان محلی می خواهند که ارتباط خود را (با ایران) قطع کنند.

بر اساس (اعلام) شورای تجاری ایران، که متشکل از گروهی تاجر ایرانی در دبی است، در سال 2006 واردات از امارات به ایران 20 درصد و سال گذشته 25 درصد افزایش داشت.هادی موتمنی، رییس این شورا می گوید:"اگر تحریم ها ادامه یابد ... این مساله بیش از پیش به امارات سود می رساند."

محدودیت های بانکی شرکت های ایرانی را که پیش از این برای صادرات و واردات به صورت مستقیم با کارپردازان اروپایی و آسیایی در ارتباط بودند، وادار به گشایش اعتبار در امارات و یا همکاری با افراد و شرکت های واسطه کرده است.

برخی از کشورهای حوزه خلیج فارس همچون بحرین و امارات در مواجهه با فشارهای ایالات متحده، تصمیم به محدود کردن روابط با برخی تجار ایرانی گرفته اند.آنها فرایندهای گمرکی را سخت تر کرده و فشارهایی را بر بانک ها وارد کرده اند.اما مقامات (این کشورها) تا همین حد تمایل به اعمال محدودیت دارند. شیخ لوبنا القسیمی، وزیر اقتصاد امارات می گوید:"بالاخره ایران یک همسایه است."

شرکت القادر، مستقر در تهران، صادرکننده خشکبار و میوه های خشک به دیگر نقاط خاورمیانه و آسیا است. این شرکت پیش از محدودیت های بانکی کالاها را به صورت مستقیم برای مشتریان ارسال و وجوه مالی را از طریق بانک صادرات، بانک قدیمی ایرانی، دریافت می کرد.بانک صادرات با بیش از 3 هزار شعبه، از بزرگترین بانک های ایرانی است.

دولت آمریکا مدعی است ایران از بانک صادرات برای انتقال وجوه به سازمان های- به اعتقاد آمریکا - تروریستی، همچون حزب الله در لبنان و حماس در فلسطین استفاده می کند. بانک صادرات هر گونه خطاکاری را انکار می کند.واشنگتن معامله با این بانک را برای شهروندان آمریکایی ممنوع کرده است.

محمد حسینی مدیر بازاریابی شرکت القادر می گوید مشتریان این شرکت گفتند دیگر حاضر به انجام معامله از طریق این بانک نخواهند بود.بنابراین اکنون شرکت خشکبارش را از طریق واسطه ای در دبی می فرستد.سپس این واسطه پول نقد را از طریق سرویس انتقال پول به تهران می فرستد.همه اینها به گرانی دامن می زند.این شرکت اخیرا قیمت پسته را 30 درصد افزایش داده است.آقای حسینی می گوید:"همه چیز برای تجار ایرانی برعکس شده است."

نهادهای مورد حمایت دولت ایران برای برخی پروژه های دولتی شرکت های دیگری برای جایگزینی شرکت های غربی یافته اند.در بخش نفت، ایران از دیرباز برای تکنولوژی و امکانات مالی به شرکت های غربی روی آورده بود.اما طرح های شرکت فرانسوی توتال و شرکت هلندی رویال داچ شل، برای پروژه های بزرگ در ایران در میان تحریم ها و فشارهای بین المللی متوقف شد.اواخر سال گذشته، ایران برای توسعه یک میدان بزرگ نفتی قراردادی 2 میلیارد دلاری با چین امضا کرد.حجت الله غنیمی فرد، مدیر تجارت بین الملل شرکت ملی نفت ایران می گوید:"کشورهایی دور از اینجا وجود دارند که به تازگی صنعتی شده اند." دفتر کار او در تهران آراسته به ظروف و هنرهای چینی و هدایایی از سفرهای اخیر او به شرق دور است.او می گوید:"آنها پول های هنگفتی دارند و مایلند آن را در ایران سرمایه گذاری کنند."

فرانک مهدوی، که در آمریکا تحصیل کرده و اکنون مشاور مدیر گروه استراتوس، گروهی ایرانی متشکل ازچند شرکت که در حوزه های ساخت و ساز، بانکداری و پروژه های نفتی مشغول فعالیت هستند، است می گوید:"پول به دنبال پروژه های خوب می گردد." این گروه که از پیمانکاران بزرگ دولت است، مجبور به برقراری روابط بانکی جدید و پرداخت هزینه های بالاتر شده است. آقای مهدوی می گوید:"اگر صدای شما به جایی برسد، پول به سمت یک پروژه مناسب سرازیر خواهد شد."

بیژن خواجه پور، مشاور تجارت بین الملل در تهران می گوید بانک های رده دوم و سوم، مانند بانک های پاکستان در حال رقابت برای جلب منابع سرمایه گذاری برای ایران هستند،چرا که ایران از سیستم بانکی غرب طرد شده است.بسیاری از این بانک ها مبادلات را به دقت مورد بررسی قرار نمی دهند و بدون اینکه موارد مشکوک را به اطلاع تعدیل کنندگان بین المللی برسانند،از کنار آن عبور می کنند.آقای خواجه پور می گوید:"تحریم ها چند بانک از کشورهای جهان سوم را قدرتمند می کند و این می تواند نتیجه معکوس به بار آورد. شما به گونه ای غیرمنتظره دارید موسسات کوچک را دستکم به سوی تجارت منطقه ای سوق می دهید، در حالی که این مبادلات غیرشفاف هستند."

برای انتقال پول به ایران و نیز خارج کردن آن از این کشور، تجار به طور فزاینده ای به راه های غیررسمی انتقال و پیک های پول روی می آورند.متخصصان پول شویی می گویند چنین شرایطی رهگیری مبادلات را با مشکل روبرو می کند.برهان، مالک یک فروشگاه کالاهای الکترونیکی در منطقه مرفه نشین شمال تهران، که خواست فقط با نام کوچکش شناخته شود، اخیرا استفاده از انتقال بانک به بانک پول برای پرداخت بهای کالاها را متوقف کرد، چون به موجب تحریم ها شرکت های آمریکایی نمی توانند محصولات خود را به ایران ارسال کنند.برهان می گوید لوازم جانبی آی پاد را به صورت آنلاین به گریفین تکنولوژی در نشویل ایالت تنسی سفارش می دهد تا به آدرس یک واسطه، که شرکتی ثبت شده در دبی است بفرستند و آن واسطه از طریق بسته های پستی سفارش را به او تحویل بدهد.او می گوید به عنوان نمونه ارسال سفارشی 10 هزار دلاری، که در 10 بسته قرار می گیرد، به دبی هزینه ای در حدود 800 دلار در بر دارد.او 500 دلار دیگر هم به واسطه می پردازد تا بسته ها را در دبی باز کرده و مجددا آنها را به تهران ارسال کند.برهان می گوید برای پرداخت هزینه حمل، پول نقد را به آشنایی در تهران می دهد تا او از طریق سرویس غیررسمی انتقال پول یا "حواله" آن را دست برادرش در دبی رسانده و برادرش پول را به واسطه بپردازد.حق کمیسیون واسطه تجاری و هزینه انتقال حواله به هزار دلار می رسد. پرداخت به این شیوه به جای 12 ساعت انتقال از بانک به بانک، سه روز به طول می انجامد.(یکی از سخنگوهای زن گریفین می گوید:"کنترل مقصد نهایی محصولات در بازار فروش غیرممکن است.")

دلالان حواله ها تا حدود زیادی تاجرانی خارج از حوزه نظارت هستند که معمولا برای دریافت کارمزد با همکاران خود در کشورهای دیگر هماهنگ می کنند تا پول را به سرعت در آن سوی مرزها تحویل دهند.این دلالان بیشتر در کشورهای در حال توسعه و اساسا برای رساندن وجوه ارسالی کارگران جلای وطن کرده به خانواده هایشان در داخل کشور به کار می آیند.

تری داگلاس، از مقامات سابق بانک یونایتد کویت در لندن، که اکنون مشاور ضد پول شویی است می گوید از وقتی که ایرانی ها بیشتر از حواله استفاده می کنند،رهگیری مبادلات مشکوک در منطقه برای تعدیل کنندگان دشوارتر شده است. مجید جلالی، فروشنده فرش در بازار بزرگ و سرپوشیده تهران، اجازه می دهد مشتریان این فروشگاه پر از فرش های دستباف و ابریشم را- که قیمت هرکدام از 100 تا 800 دلار است – بدون آنکه معامله ای صورت گیرد، ترک کنند.او می گوید خارجی ها دیگر نمی توانند پول به حساب او واریز کنند.همین امر سبب شده که او به آنها بگوید فرش ها را ببرند و پول را برای خواهرش در کانادا بفرستند.او تا کنون دو بار سکته کرده است.یک مشکل برزگتر: تجار اروپایی و آسیایی دیگر دست یافتنی نیستند.

او می گوید:"در این شرایط، مردم به ایران نمی آیند.من در ماه اخیر یک مشتری هم نداشته ام."■

مترجم:احسان نوروزی

Posted by shahin at 12:30 AM | Comments (0)

نگرانی اصلاح طلبان ایران، ایران در جهان

دلفين مينويي, لو تام - منبع ایران در جهان

ایران - در آستانه انتخابات مجلس در روز 14 مارس، کاندیداهای اصلاح طلب از دور بازی کنار گذاشته شده اند.

یک ماه مانده به انتخابات مجلس ایران، اصلاح طلبان در رویارویی با رد صلاحیت گسترده نامزدهایشان که امید برای بازگشت به صحنه سیاست آنها را به حداقل می رساند، اعلام خطر کرده اند. محمد خاتمی رئیس جمهور سابق هم، که شورای نگهبان متحدان اصلی اش را رد صلاحیت کرده، جرات یافته و می گوید: "این رد صلاحیت ها یک فاجعه است."

نقش این شورای محافظه کار سد کننده راه ، تایید صلاحیت نامزدهای انتخابات است که در ماه گذشته بیش از 2000 نفر از 7000 داوطلب برای نمایندگی را رد صلاحیت کرده است. در میان شخصیت های تایید صلاحیت شده تعدادی پاسداران قدیمی، اعضای رده بالای سپاه پاسداران هستند که رييس جمهور کنونی احمدی نژاد نيز در آن عضويت داشته است، و همین مساله ترس از "نظامی شدن" نظام سیاسي در ایران را ایجاد کرده است.

در مصاحبه ای با "شهروند امروز"، یک هفته نامه میانه رو، حسن خمینی نزدیک به اصلاح طلبان و نوه امام خمینی، با تاکید بر خواسته بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران که "وارد نشدن نظامیان در سیاست را یک مساله مهم مي دانسته " آشکارا نگرانی خود را بیان کرد. این مهمترین عضو خانواده خمینی ، از زمان فوت دو پسر امام تاکنون محتاطانه عمل می کرده و از درگیر شدن در دعواهای سیاسی اجتناب می کرده است.

موج شوک ایجاد شده به دلیل رد صلاحیت های متعدد حتی به دایره مذهبیون میانه روی شهر مقدس قم نیز رسیده است، جایی که آیت الله بزرگ ناصر مکارم شیرازی، شورای نگهبان به " پيشه کردن عفو در مقابل کسانی که از نظام دفاع می کنند " دعوت کرد.

طبق قانون برای "تایید" صلاحيت، داوطلبان باید واجد معیارهایی مانند وفاداری به انقلاب اسلامی و اعتقاد و پایبندی به اندیشه های آیت الله خمینی باشند. بنابراین طبق گفته های محمد علی ابطحی، يکي از روحانيون اصلاح طلب و مشاور سابق رئیس جمهور خاتمی : "رد صلاحیت ها بر اساس تفسیرهای سلیقه ای از قوانین جاری انجام شده است."

او در وبلاگ اش "وب نوشته ها" که با سانسور اینترنتی مرتبا فیلتر می شود، می نویسد :" خارج کردن بعضی از کاندیداها از انتخابات غیر قابل فهم است." او به طور خاص از حذف غیر قابل درک مرتضی حاجی، وزیر سابق آموزش و پرورش بر طبق " ماده 1 و 3 مربوط به اعتقادات مذهبی" نام می برد.

مسولان انتخابات در مقابله با انتفادات به دلیل رد صلاحیت ها، تمام سعی شان را می کنند تا با تایید صلاحیت بعضی از کاندیداها فضا را آرام کنند. محمد حسین موسی پور معاون وزارت کشور به تازگی اعلام کرد :" حذف تعدادی از کاندیداها نتیجه بعضی ابهامات و فقدان مدارک در بعضی از پرونده هاست"، ولی " بازبینی پرونده ها اجازه می دهد که تعداد تایید صلاحیت شده ها افزایش پیدا کند و به شرکت تمامی جریانات سیاسی کمک خواهد کرد."

بدین ترتیب پیش بینی شده که شورای نگهبان اوایل ماه مارس لیست نهایی کاندیداهایی را که پرونده شان دوباره بررسی شده ، منتشر کند. اما بنا بر گفته محمد علی ابطحی، به سختی می توان به تایید صلاحیت تعداد زیادی امیدوار بود. او می گوید:" بسیاری نگران هستند که شورای نگهبان صلاحیت کاندیداهای معمولی را تایید و آن ده، پانزده نفر چهره های اصلی اصلاح طلبان را که شانس انتخاب شدن دارند، رد صلاحیت کند." نگرانی ای که ناشي از مواجه شدن با تکرار سناریوی انتخابات سال 2004 است.

در آن زمان، رد صلاحیت های تعدادی از کاندیداهای اصلاح طلب در آخرین انتخابات مجلس که تحريم وسيعي را در انتخابات به دنبال داشت، به پیروزی رقیبان اصلاح طلبان یعنی محافظه کاران کمک کرد. ■

مترجم : هلیا جوانشیر

Posted by shahin at 12:15 AM | Comments (0)

February 18, 2008

تو شدی «قدرت» و ما همه «ول معطليم»!، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

احمد شيرزاد

من صلاحيت ندارم ، تو صلاحيت داری. من سياهپوستم و تو سفيد پوست . من اگر كاری انجام دهم بنا به خواسته دلم بوده و تو هر تصميمی كه بگيری بنا بر مصلحت و تدبير است. من اگر به عرصة سياست بيايم قصدم قدرت طلبی است و تو اگر بيايی نيتی جز خدمت به خلق خدا نداری . من اگر برای 50 نفر در يك محفل كوچك سخن بگويم جنجال تبليغاتی به راه انداخته ام و تو اگر از رسانة ميليونی با صراحت مرا متهم كنی روشنگری كرده ای . من اگر جامعه را نسبت به خطرات پيش رويش هشدار دهم ذهن ها را مشوش كرده ام و تو اگر صدها و هزاران ايرانی را به بيگانه منسوب كنی مردم را بيدار كرده ای .

من ناحقم چون قدرتی غير از كلام ندارم و تو بر حقی چون از هر قدرتی برای اعمال نظراتت بهره مندی . من قابل اعتماد نيستم چون در حلقه قدرت جايی ندارم و تو با ورود در حلقه قدرت از هر پرسشی مصون هستی . من بايد تا فيها خالدون زندگی شخصی ام را برای توبازگو كنم و تو به صرف آنكه در حلقه ياران مورد اعتمادهستی زندگی ات در پرده است . من از فردايم نمی توانم ايمن باشم و تو برای جايگاه نواده هايت هم برنامه داری .

به تو گفته اند حق داری صلاحيت مرا بررسی كنی. به تو گفته اند اعتقاد مرا به اسلام اندازه گيری كنی . به تو اين حق را داده اند كه ميزان التزام عملی مرا به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی تعيين كنی . می گويند صلاحيت مرا بايد تو احراز كنی . يعنی تو اين حق را داری كه تشخيص دهی من به اسلام اعتقاد و التزام عملی دارم يا نه . يعنی تو اين اختيار را داری كه در ميزان وفاداری من به كشور تصميم بگيری. به تو اين اجازه را داده اند كه درجه پايبندی مرا به قانون تشخيص دهی . اين نظام به تو حقی داده است كه خداوند به پيغمبرش نداد.

اكنون تو در موضعی نشسته ای كه ايمان يا بی ايمانی مرا محك بزنی . به ياد ندارم خداوند در هيچ فرازی به هيچ فرستنده ای اين حق را داده باشد كه در اين دنيا انسانها را به مؤمن و غير مؤمن، معتقد و غير معتقد ، ملتزم به اسلام و غير ملتزم به اسلام و... تقسيم كند .

اما چه كسی صلاحيت خودت را تأييد می كند؟ تو خودت از كدام صافی عبور كرده ای كه معلوم شده است به اسلام اعتقاد والتزام عملی داری؟ چه كسی به تو تضمينی داده است كه نمازت مقبول است و نماز من نامقبول؟ چه سندی به دست توست كه جايگاه تو را نزد خداونداز من بالاتر تعيين كرده است؟ خودت بهتر می دانی كه با عبور از دالان قدرت و با ارتباط بااصحاب قدرت بر آن صندلی قضاوت تكيه كرده ای . خوب می دانی كه اگر حتی در چند محفل خصوصی زبان به انتقاد بگشايی آرام آرام ازليست معتمدين حذف می شوی و ديگر بر آن مسند نخواهی بود. تو خودت خوب واقفی كه در اين كشور با چه سرعتی هر سال عده ای را از قطار سياست پياده می كنند.

بنابر اين خوب می دانی كه شرط سوار ماندن چيست. می دانی كه در هر زمان بايد از چه كسانی تبری بجويی وتلاش كنی با خشن ترين تدابير از آنها ياد كنی تا كسی در وفاداری تو شك نكند .

30 سال پيش همه با هم بر قطار انقلاب سوار شديم تا از تاريكی يك نظام ديكتاتور غير پاسخگو به روشنايی يك نظام مردمسالار و شفاف سفر كنيم . نمی دانم در آن زمان تو كجا بودی ، كناری ايستاده و تماشا می كردی، ‌يا مثل امروز معتقد بودی كه هر چه حكومت انجام می دهد خدشه ناپذير است؟ شايد اصلاً به اين دنيا نيامده بودی و شايد مثل من به فرداهای روشنی در پرتو يك نظام سياسی مردمسالار و اخلاقی فكر می كردی. ما همه با هم از كوچه ها و خيابانهای شهر گذر كرديم و در دالان تاريخی نه چندان طولانی سه دهه از عمرمان را گذرانديم. اكنون تو راهت را چنان تنظيم كردی كه در پشت ميزی بنشينی و در مورد ايمان و اعتقاد من تصميم بگيری و من به راهی رفته ام كه برای ملاقات با تو بايد بيرون بايستم تا حاجب از تو كسب تكليف كند .

درست است كه برادر، راه ما از هم فاصله دارد. تو معتمدی دراين كشور كسانی برات پاكی و تقوای خودرا از خود خدا گرفته اند و من معتقدم انسانها با هر پيشينه ای در هر موقعيتی بری از خطا نيستند. تو بر اين تصوری كه هر چه از ناحيه حاكمان رسد عين حق است و من معتقدم حاكمان عميقاً به نصيحت و هشدار ما نيازمندند. تو بر اين گمانی كه همين كه نام اسلام بر يك نظام نهاده شد رفتارها و اخلاق ها اسلامی است و من فكر می كنم ورای ظواهر اسلامی اين رعايت انصاف و عدالت است كه ضامن حركت صحيح يك نظام خواهد بود .

آری من و تو با هم فرق داريم، زياد هم فرق داريم. من پس از انقلاب به اينصورت بودم كه بايد گام به گام يك نظام سالم و صالح را پی ريزی كرد و تو فكر می كردی كه هر چيز كه بر آن نام انقلاب حك شده بود مصون از هر نوع فساد است .

من بر اين گمان بودم و هستم كه كشور همواره نياز به اصلاح و ساماندهی دارد و تو بر اين تصوری كه ما در ايده آل ترين نظام سياسی چه نيازی به تغييرات داريم. من از آن آغاز نتوانستم به راحتی چشمم را به روی ناراستی ها ببندم و تو چشم ات را به بالا دست دوختی كه از كدام مسير بروی تا كسی از تو رنجيده نشود. من نگرانم كه قطار مملكت از خط خارج نشود و تو دلواپسی كه تو را از قطار پياده نكنند. من وقتی ببينم مركب كشور مسير را به خطا می رود فرياد می زنم و تو با تمام قوا مراقبی كه از مركب به زمين نيفتی .

آری برادر، تو چاره ای نداری كه مرا رد صلاحيت كنی وگرنه خودت پس از چندی رد صلاحيت می شوی. من و تو قرائت های متفاوت و متضادی از وفاداری به نظام داريم. من گفتن انتقادها، نصيحت ها و هشدارها را با تمام تلخی شان مصداق وفاداری به كشور و نظام می دانم و تو نگرانی كه كسی بر تو اخم كند. من متقابلاً صلاحيت تو را برای اداره كشور رد می كنم. ايران ما در آستانه فرازی خطير از تاريخ خويش به مردان و زنان شجاع و از خود گذشته نياز دارد تا با تدبيری مضاعف دهه ها و قرن ها عقب ماندگی و توسعه نيافتگی را جبران كنند. بی انصافان و عدالت شكنانی كه در مسند قدرت تنها به دنبال راهی برای حذف ديگران و ابدی كردن قدرت خود هستند هرگز صلاحيت نشستن بر جايگاههای مديريت اين جامعه راندارند. البته اگر كسانی رأی خود را بر ملت مقدم نمی پنداشتند آنگاه مردم به بهترين وجه معين می كردند كه چه كسی صلاحيت دارد و چه كسی بی صلاحيت است؟

Posted by shahin at 08:25 AM | Comments (0)

انتخابات مجلس هشتم شورای اسلامی یا کودتای مخملی؟، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

غفور میرزایی

برنامه بر پا کردن هر نُه روز یک توطئه در هشت سال حکومت ناکارآمد اصلاحات آقای خاتمی، بهره دهی نخستین آن انتخاب آقای احمدی نژاد به مقام ریاست جمهوری بود.

احمدی نژاد گرچه مردم را با گرانی و بیکاری بیشتر رو به رو کرد و امنیت کشور را بیشتر مورد تهدید منطقه ای و جهانی قرار داد، اما با توسعه رانت خواری در سپاه و گروه های تندرو، تسلط افراطیون مذهبی را بر جامعه محکم تر کرد، و با تعطیل روزنامه های آزادی طلب و زندانی کردن دگراندیشان، عملاخیال رهبری را از مخالفان استبداد دینی راحت تر کرده است. در حالی که دولت و دستگاه قضایی هر کوشنده آزادی خواهی را جاسوس خارجی و مجری انقلاب مخملی خوانده و پرونده سازی برای او کرد، حاکمیت در پنهان، خود سرگرم طراحی و اجرای کودتای مخملی بود. این اصطلاح را آقای تاج زاده، معاون سابق وزارت کشور دولت خاتمی در مورد سیاستی که شورای نگهبان در رد صلاحیت همه کاندیداهایی که در بست در اختیار حاکمیت نبودند، بکاربرده است.

حقیقت این است که حاکمیت اسلامی به جای این که با نیروی نظامی و یا تقلب در صندوق های رأی گیری و احتمالارو در رویی نظامی، به اصطلاح کودتا کند و نمایندگانی را به مردم تحمیل کند، به شیوه آخوندی، مخالفان خود را وسیله فقیه های شورای نگهبان به بهانه های مسخره ای مانند «تعهد اسلامی» نداشتن، «ایمان کافی» نداشتن، «پرونده در دادگاه» د اشتن، از کاندیداتوری معزول کرده است. آقای احمدی نژاد، رئیس جمهوری اسلامی نیز با منطق بی پایه خود می فرمایند: این ها که می دانستند صلاحیت کاندیدا شدن ندارند چرا خود را کاندید کردند که رد صلاحیت شوند؟

البته این کسانی که حکومت ادعا میکند صلاحیت ندارند و رد صلاحیت شده اند، کسانی هستند که در حکومت اسلامی از همراهان انقلابی آقای خمینی، از وزیران دولت های اسلامی، از اعضای مجلس - حتی هیئت رئیسه مجلس - بوده اند. آیا این به آن معنی نیست که همه این گروه ها از موافق و مخالف شان، هیچ کدام صلاحیت نمایندگی مردم را ندارند؟

آنچه مسلم است آن است که انقلاب، مردم ایران را به خودی و غیر خودی تقسیم کرد و غیرخودی ها را از حقوق مسلم انسانی و ایرانی بودن خود محروم کرد و از همان ابتدا،خشت اول را کج نهاد و این دیوار جدایی و تفرقه تا هرجا ادامه پیدا کند کج خواهد بود و صد البته چنین دیواری روزی سرنگون خواهد شد.

متولیان روحانی که متصدیان حکومتی شده اند در طی این سال ها نشان دادند که نه تنها صلاحیت و شایستگی حکومت ندارند، بلکه از نظر وجدانی و اخلاقی نیز روی مغولان و فاسدترین حکومت های تاریخ ایران را هم سفید کردند. این اصل مسلم را در جهان پیشرفته می بینیم که حکومت، بی طرف و امین مردم در برگزاری انتخابات است ولی حکومت اسلامی که آنها را شیطان صفت و متجاوزمی شمارد، نسبت به این حق مسلم مردم ایران نارواترین تجاوز را روا می دارد.

روحانیت حاکم شورای نگهبان راکه در اصل، برای نظارت در صحت اجرای انتخابات درست شد، به تدریج به صورت ابزاری درآورد تا بتواند وسیله آن فقط طرفداران دو آتشه خود را از صندوق انتخابات بیرون آورد. شورای نگهبان از وزارت کشور می خواهد که سوابق کاندیداها را از نظر «پرونده ای» اطلاع بدهد. رئیس این قسمت، یکی از فرماندهان بسیجی مورد اعتماد حاکمیت است. هر کسی که کلامی سیاسی در مخالفت گفته باشد به دلیل آن که نخواستند مخالفت سیاسی را تعریف کنند تا از جرایم جنایی مشخص باشد، او را مجرم می شناسند! و کمیسیون اجرایی او را صالح نمی داند. در این مرحله همه فعالان سیاسی که مخالف زورگویی و بی برنامه ای و نادانی و ناکارآیی حاکمیت هستند، حذف می گردند، چرا که دستگاه قضایی آن ها را احضار کرده است و احتمالاً چند روزی هم غیر قانونی بازداشت کرده و چون دلیلی برای دادگاهی کردن نداشته، آنها را آزاد کرده است، اما چون پرونده قضایی برایشان تشکیل شده است، بنابراین صلاحیت کاندیدا شدن ندارند!

شورای نگهبان متشکل از دوازده تن است، ولی بخش تصمیم گیرنده اصلی آن شش فقیه هستند که رهبر غیر انتخابی، آن ها را منصوب می کند و در نتیجه، مجری نظریات رهبری هستند و نه قانون. در حال حاضر شورای نگهبان یک سپاه دویست هزار نفری را با بودجه کافی زیر نظر بخش اطلاعات سپاه در سراسر کشور مستقر دارد که مأموریت آن ها جمع آوری اطلاعات خصوصی از افرادی است که خود را دواطلب نمایندگی می کنند. ‌آشکار است که این خیل گسترده اطلاعاتی، چه مطالبی را در مورد این داوطلبان جمع آوری و گزارش می کنند. بخش دیگر مدارک تصمیم گیری شورای نگهبان را وزارت اطلاعات و سازمان های موازی اطلاعاتی، بویژه سازمان اطلاعات سپاه درباره کاندیداها تأمین می کند.
البته روزنامه های کیهان و رسالت نیز خط مشی کلی نظام را در حذف کاندیداها روشن می سازند و آنگاه شش فقیه شورای نگهبان آخرین تصمیم را یک هفته پیش از انتخابات اعلام می کنند. این حق کشی بزرگ و این انتخابات مجعول سراپا نادرست، در کشوری انجام می گیرد که رهبر آن، انتخابات ایران را پاکترین انتخابات در سراسر جهان می داند! حالا این ادعا از روی نادانی است و یا از فرط پررویی و حقه بازی، قضاوت آن با مردم ایران است.
با چنین انتخاباتی تکلیف مجلس هشتم روشن است، اما مطالب پند آموز هم بسیار است. اولین مطلبی که به چشم می خورد این است که حاکمیت متوجه این واقعیت شده است که از مردم بسیار فاصله گرفته و به نزدیکترین همفکران خود نیز اعتمادی ندارد. زیرا کسانی که خود را کاندیدا می کنند، معمولاً به انقلاب، قانون اساسی و حتی فرم و شکل حکومت یعنی با داشتن ولی فقیه و شورای نگهبان و حکومت اسلامی موافقند، تنها فکر می کنند که زورگویی و عوام گرایی و بی توجهی به تخصص و کارشناسی، سبب ضعف نظام اسلامی و سقوط آن می گردد. یعنی نظامی که از ابتدا جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم کرد و بخش بزرگی از مردم را ناخودی خواند و از همه حقوق مدنی و شهروندی محروم ساخت، هر سال نیز دامنه خودی ها را تنگ تر می کند و دیگر خودی هایی را هم که سخن از اصلاح نظام به منظور تضمین دوام آن می زنند، خودی نمی داند . انتخابات دوره هشتم مجلس شورای اسلامی عملاً وارد شدن نظام اسلامی به این مرحله و تنگ تر کردن دامنه خودی های دهه دوم و سوم برای ورود به دهه خالص تر یعنی دهه چهارم است.

هنگامی که گروه سازندگی به رهبری علی اکبر رفسنجانی، کاندیدایی را برای مجلس هشتم معرفی نمی کند، دنباله حرفی است که در انتخابات ریاست جمهوری اعلام کرد. در آن انتخابات رفسنجانی، معروف به مرد سازندگی، انتخاب نشد و کسی انتخاب شد که نه سابقه ای در میان سران شرکت کننده در انقلاب داشت و نه شهرت علمی یا اجرایی در میان ملت ایران به هم رسانده بود. رفسنجانی انتخاب احمدی نژاد را دستور مستقیم رهبری و رأی حزب پادگانی به او و حتی دستکاری در صندوق ها و شمارش آراء می دانست و وقتی از او پرسیدند که آیا شما شکایت خواهید کرد؟ رفسنجانی (مردی که سال ها مرد شماره یک بود!) گفت مرجعی نیست که به شکایت او رسیدگی کند و او شکایت به نزد خدا خواهد برد!

این اعتراض ها و این پی آمدها، عدم مشروعیت شورای نگهبان، ولی فقیه و حکومت دینی را در ایران به اثبات می رساند و مانند هر نظام دیکتاتوری که روز به روز دایره خودی هایش محدود تر می گردد، سرانجام به تعدادی کم و کمتر تقلیل می یابد و ضربه پذیر تر می شود و به سراشیبی سقوط در می غلتد.
جمهوری اسلامی از نظر داخلی به چنین مرحله سرنوشت سازی رسیده است. اما مطلب عبرت انگیزی که می تواند برای همه جامعه و به ویژه فعالان اجتماعی و سیاسی درس آموز باشد، نحوه تفکر و نگاه افراد نسبت به حقوق و آزادی های فردی است. آن ها که امروز مرجعی نمی شناسند که از ستم آشکاری که در زایل شدن حقوق انسانی و شهروندی به آنها روا شده، شکایت برند، آیا در روزگاری که قدرت بلا منازع داشتند نمی دیدند که از سوی دستگاه و نظامِ مورد حمایت آنان، چه ستمی به حقوق و آزادی های کسانی که با آن ها هم عقیده و هم فکر نبودند، می رفت و آنها یا دستور دهنده این ستم ها و یا موافق با این ستمگری ها بودند؟ آیا آنان نمی دانستند که تا وقتی حقوق گروهی از انسان ها در جامعه ای نقض می شود، همیشه این احتمال وجود دارد که روزی هم نوبت نقض حقوق آنان فرا رسد؟ آقای رفسنجانی و گروه او، آقای کروبی و گروه او، آقای خاتمی و گروه او...امیدوارم این درس را بگیرند. قتل های زنجیره ای، اعدامهای بدون محاکمه در اوایل انقلاب، کشتار زندانیان سیاسی، تصرف اموال مردم، زندان افکندن امیرانتظام ها، گنجی ها، روزنامه نگاران، نویسندگان، فعالان سیاسی، فعالان حقوق زنان و فعالان مدنی و صدها و هزاران تن دیگر...در زیر چشم و قدرت و شاید دستور این افراد و گروهایی که روزگاری در قدرت بودند اتفاق افتاد و از آن نیاموخته اند. یک روز به خود آمدندو به قول «برشت» نمایشنامه نویس آلمانی، وقتی نوبت آنها رسید که دیگر کسی نمانده بود که از آنان حمایت کند!

بهر صورت شورای نگهبان، سردمداران جمهوری اسلامی و در رأس همه آنها،ولی فقیه، نشان دادند نه تنها برابر با اصول انسانی و دموکراتیک جهان امروز با مردم ایران رفتار نکردند، بلکه حتی از لحاظ دینی و اخلاقی و وجدانی نیز در امانت خیانت کردند، حق کشی و بی عدالتی را از مرز عادی حتی کشوری استبداد زده و عقب مانده نیز افزون تر کردند، دروغگویی و پشت پا زدن به وعده ها و میثاق ها را روال کار خود قرار دادند، فساد و فحشا و بی ایمانی و بی اعتقادی را با کارهای ناشایست خود در جامعه ترویج کردند.

و بالاخره با حکومتی کردن دین، هم حکومت و هم دین را ضعیف و حقیر و مزاحم ساختند و هر دو را به ورشکستگی کشاندند تا کیسه طمع و دنیا پرستی و قدرت طلبی خود را پر کنند.

Posted by shahin at 07:25 AM | Comments (0)

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مهم ترین انتخابات قرن، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

چشم جهانیان به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دوخته شده است. زیرا که پس از 8 سال حکومت زور، بی عدالتی، جنگ و اختناق، مردم دنیا منتظرند ببینند بازماندگان جفرسون و حامیان اعلامیه حقوق بشر چه کسی را به ریاست جمهوری انتخاب می کنند. تاریخ نویسان 8 سال گذشته را، شاید در ردیف تاریک ترین دوران آمریکا قلم زنند. همانند بسیاری حکمرانان کوتاه بین، خود پسند و جاه طلب، حاکمان دوران ریاست جمهوری جرج بوش با استفاده از تاکتیک های ایجاد ترس بویژه پس از 11 سپتامبر و محدود کردن آزادی های فردی، آزادی مطبوعات، استفاده از شکنجه و همچنین بدون توجه به خواسته های روشنگران در این کشور و صلح جویان در همه دنیا، جنگی را آغاز کردند که سرنوشت نه تنها عراق بلکه خاور میانه را تغییر داد و می تواند در نهایت یکی از علل مهم سقوط بزرگترین نیروی نظامی و اقتصادی در دنیای مدرن گردد.

انتخابات ریاست جمهوری نه تنها برای مردم آمریکا حائز اهمیت است بلکه می تواند مسیر تاریخ را در این کشور و در خاور میانه تغییر دهد. رئیس جمهور بعدی آمریکا وارث آمریکا و جهانی است که چالش های بزرگی را به همراه دارد. جهان در شرایط شکننده ای است. اقتصاد جهانی در خطر رکود است. ثبات سیاسی نیز دست کمی از ثبات اقتصادی ندارد. خاور میانه در شرف تغییرات مهم است. جزیره های ثبات به زیر آب می روند.

فلسطین، لبنان، مصر، عراق، ایران، پاکستان و افغانستان نمونه های بارز این بی ثباتی هستند. چه کسی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شود می تواند از جهات سیاسی، اقتصادی، امنیتی، محیط زیست و ثبات کلی در جهان حائز اهمیت باشد. امروز اقتصاد یک اقتصاد جهانی است. با همه کوششی که برخی عناصر در آمریکا و سایر کشورها انجام می دهند که سیاست مرزهای بسته غالب شود، واقعیت این است که مرزهای بسته یک توهم بیش نیست. جمعیت جهان بحدی افزایش یافته و منابع غذایی بحدی محدود است که چاره ای بجز داد و ستد در یک سطح وسیع نیست. امروزه آرمان های ایدئولوژیکی در مقابل منافع اقتصادی در حال عقب نشینی است. چین بهترین و بزرگترین نمونه است. چین امروز یک ابر قدرت اقتصادی است. در شرایط کنونی اقتصاد برتر می تواند مهمتر از نیروی نظامی باشد قدرت واقعی در داشتن منابع اقتصادی و نیروی تولیدی بیشتر است. دلیل اصلی جنگ عراق نیز همین دست یابی به منابع نفتی عراق و خاور میانه بود ولی روشی که انتخاب شد در نهایت به رکود اقتصادی در آمریکا انجامید. رئیس جمهور آینده ی آمریکا باید بتواند بار دیگر اقتصاد این کشور را قوی کرده و آمریکا بتواند در بازار جهانی نقش تولیداتی بیشتری داشته باشد. تئوری دست یافتن به منابع طبیعی و اقتصادی با زور و جنگ، یک تئوری ورشکسته است. کمتر از یکسال به انتخابات ریاست جمهوری، ناگهان می بینیم مسائل اقتصادی در صدر لیست خواسته ها و نگرانی های مردم آمریکا است.

از جهات سیاسی رئیس جمهور آینده باید بتواند آبرو و مشروعیت آمریکا را به این کشور باز گرداند، که تنها با داشتن روابط صلح جویانه با مردم دنیا امکان پذیر است. در این راستا پایان جنگ عراق بنحوی که ثبات خاور میانه را بخطر نیاندازد و کمک های اقتصادی و نظامی به افغانستان برای جلوگیری از نفوذ بیشتر طالبان همراه با اتخاذ سیاست های عاقلانه تر در مورد پاکستان حائز اهمیت است. کوشش در حل مشکل فلسطین همیشه یک راه حل کلیدی برای برقراری ثبات در خاور میانه بوده است. برقراری روابط و مذاکره با ایران نیز از سیاست های مهم خارجی است. امنیت آمریکا در گرو سیاست خارجی آنست. رئیس جمهور آینده چنانچه خود فردی با خرد، صلح جو و جهان بین باشد افرادی را برای کابینه خود انتخاب خواهد کرد که بتوانند از منافع واقعی مردم آمریکا حمایت کنند و تنها حامی کارتل های بزرگ نفتی و سرمایه داران نباشند مردم آمریکا در 8 سال گذشته درس های بزرگی از دوران پر تلاطم بوش گرفتند. زمان آن رسیده است که امریکا نقش پلیس دنیا بودن را رها کند.
اکنون برای نخستین بار یک مرد سیاهپوست آمریکایی و یک زن که بانوی اول پیشین آمریکا بوده، بنظر می رسد شانس رسیدن به ریاست جمهوری را داشته باشند. بد نیست نگاهی به مهمترین کاندیداهای ریاست جمهوری بیاندازیم.

اوباما کیست؟
پس از مارتین لوتر کینگ و جنبش حقوق مساوی برای سیاهان، کاندیدایی براک اوباما برای ریاست جمهوری آمریکا، مهمترین واقعه در تاریخ بویژه سیاهپوستان آمریکاست. پدر اوباما از کنیا به آمریکا با یک بورس تحصیل مهاجرت می کند. پدربراک از یکی از مناطق دور افتاده و فقیرکنیا آمده بود. در آمریکا با مادر براک که یک زن سفید پوست آمریکایی است ازدواج می کند. ولی پدر اوباما وقتی وی دو ساله بود فرزند و همسرش را رها می کند. مادر اوباما اَن دانهم Ann Dunham بگفته اوباما، زنی قوی و مادری متعهد بود. براک دوران کودکی را با مادرش در هاوایی و اندونزی می گذراند. سپس به شیکاگو می آید و دوران نوجوانی را با پدربزرگ و مادر بزرگش استانلی و مادلین دانهم می گذراند. اوباما که بدون پدر، بزرگ شد خود را سیاهپوست میدید ولی در خانواده ی سفید پوست و با ارزشهای آن ها بزرگ شد. برای براک یافتن هویت واقعی اش مشکل بود. پس از پایان دوران کالج به دانشکده حقوق هاروارد رفت. ولی همچنان بدنبال یافتن هویت دیگر خود بود، در عین اینکه به مادرش عشق می ورزید و محبت ویژه ای به پدربزرگ و مادر بزرگش داشت ولی برای اوباما تعلق داشتن بزرگترین کشمکش بود. برای 20 سال به یک کلیسای سیاهپوست رفت، جایی که حتا مادرش نمی توانست براحتی حضور یابد.

اوباما در عین اینکه خود را سیاهپوست میدید ولی رها شدن توسط پدرش از دو سالگی احساس تعلق به یک جامعه سیاهپوست را مشکل تر می کرد.
اوباما در مورد مادرش که همین چند سال پیش از بیماری سرطان درگذشت می گوید: «وی یک زن خارق العاده بود». مادر اوباما در اندونزی ساعت 4 صبح فرزند خردسالش را از خواب بیدار می کرد و به کلاس انگلیسی می برد که قبل از شروع مدرسه درس انگلیسی را یاد بگیرد. اوباما می گوید با این پیام بزرگ شدم: «افرادی موفق می شوند که مورد محبت بوده و از آنها خواسته شود که راه درست را انتخاب کنند، نه برای اینکه سفید یا سیاه هستند. کسانی پیشرفت می کنند که احساس مسئولیت، بزرگترین سرمایه ی آنهاست».
یکی از نویسندگان معاصر بنام شلبی استیل Shelby Steele می گوید: «براک اوباما یک کاندیدای قابل قبول می باشد. خصوصیات او اینست که بطور طبیعی اهل مذاکره و معامله است. همانند اوپراوینفری، براک فرصتی برای سفیدپوستان است که در مورد خویش بهتر فکر کنند، احساسی که موجب غرور یک انسان سفید پوست است و آن اینست که بدانند نژاد پرست نیستند».
اوباما سیاست خود را بر روی دو اصل مهم گذاشته است، تغییر و امید. بهبود وضع اقتصادی از جمله از طریق کم کردن مالیات طبقات کم درآمد و متوسط، ایجاد بیمه بهداشتی برای همه ی مردم و افزایش حقوق معلمان، پایان جنگ عراق در رأس برنامه ها و سیاست های خارجی اوست. اوباما همچنین می خواهد با کمک گرفتن از جمهوریخواهان به دو دستگی و انشعاب بین این دو حزب پایان دهد.

هلری کلینتون کیست؟
بر خلاف اوباما که یک ستاره جدید در آسمان سیاست آمریکاست، هرلی کلینتون دارای یک سابقه طولانی تر در این زمینه است. هلری مانند اوباما حقوقدان است و علاوه بر بانوی اول کانزاس، دو دوره بانوی اول آمریکا بوده است. هم اکنون مانند اوباما سناتور سنای آمریکاست. هلری بویژه در دو دوره ریاست جمهوری همسرش تنها یک بانوی اول نمایشی نبود، او کسی بود که در آغاز ریاست جمهوری بیل کلینتون طرح بیمه بهداشت همگانی را ارائه داد. این برنامه و بسیاری برنامه های دیگر در اثر فشارهای شدید بویژه جمهوریخواهان هرگز بجایی نرسید. ولی هلری کلینتون از همان ابتدا مورد حمله جمهوریخواهان بود و از جمله برای ماجرای وایت واتر حتا مورد تعقیب قانونی قرار گرفت. علاوه بر مسائل دیگر ماجرای پر سر و صدای مانیکا لوئینسکی نیز هلری را از جهات گوناگون در بوته ی آزمایش قرار داد. ولی از همه اینها پیروز بیرون آمد و پس از پایان ریاست جمهوری همسرش با یک مانور ماهرانه، محل زندگی را به نیویورک تغییر داد و با زبردستی توانست در انتخابات کنگره آمریکا بعنوان سناتور از نیویورک انتخاب شود. این پیروزی بزرگی برای هلری بود و از همان زمان زمزمه های اولین کاندیدای زن ریاست جمهوری شنیده شد. هلری در سنای آمریکا فعالیت زیادی از خود نشان داد. شکست سیاسی و اقتصادی پرزیدنت بوش و نابسامانی در اوضاع اقتصادی و اجتماعی آمریکا، همچنین صدمه ای که به اعتبار آمریکا در دنیا وارد آمد. همه موجب شد که شانس هلری کلینتون برای کاندیدایی حزب دموکرات بیشتر شود.

اکثریت مردم آمریکا قبول دارند که زمان ریاست جمهوری یک زن رسیده است. سئوال اینست که آیا هلری آن زن می باشد یا نه. هلری دارای شرایط مثبت زیادی است که آرمان دست یافتن به مقام اولین رئیس جمهور زن آمریکا را برایش ممکن می سازد. از جمله تجربه 8 سال بانوی اول بودن و بطور فعال در امور سیاسی دخالت داشتن. در عین حال این تجربه برای بخشی از مردم آمریکا نقطه ی ضعف و یا دلیلی است که نمی خواهند هلری اولین زن رئیس جمهور باشد. آمریکا یی ها بطور کلی مخالف حکومت خاندانی هستند. خاندان بوش 3 دوره کاخ سفید را اشغال کردند، به همراه آن جنگ و زیان های جبران ناپذیری بوجود آمد. دو دوره ی ریاست جمهوری بیل کلینتون اگر چه بطور کلی موفقیت آمیز بود ولی خالی از جنجال و دورغ هم نبود. بسیاری از مردم ریاست جمهوری هلری کلینتون را ادامه حکومت خاندان کلینتون می دانند و ترجیح بسیاری در این است که یک فرد مستقل بریاست جمهوری برسد. درعین حال بسیاری نیز معتقدند هلری یک سیاستمدار آزمایش شده و شناخته شده است و در شرایط کنونی بیشتر مورد اعتماد خواهد بود.

حزب دموکرات و آمریکایی ها با چالش بزرگی روبرو هستند و آن اینست که دو کاندیدایی که می توانند تاریخ معاصر این کشور را بنحوی تغییر دهند یعنی یک زن و یک سیاه پوست، در یکزمان و با خصومت برای رسیدن به کاخ سفید در حال مبارزه هستند.

جان مک کین کیست؟
سناتور جان مک کین با 25 سال سابقه ی کار در کنگره ی آمریکا، سرباز قدیمی و اسیر جنگی پیشین در ویتنام، در سن 71 سالگی بار دیگر شانس خود را برای رسیدن به ریاست جمهوری از حزب جمهورخواه به آزمایش گذاشته است. مک کین خود را کنسرواتیو می داند و مهمترین هدف او جنگ با تروریسم و حفظ امنیت آمریکا در مقابل تروریسم اسلامی است.

میت رامنی کیست؟
فرماندار پیشین ماساچوست، یک سرمایه دار و مورمن کاندیدای دیگر جمهوریخواهان است. رامنی که در زمان فرمانداری خود موافق سقط جنین و حقوق زنان در این زمینه بود حالا از مخالفان سرسخت است. طرفدار آزادی اسلحه و مخالف ازدواج هم جنس گرایان است.
رامنی معتقد است موفقیت او در بخش خصوصی تجربه لازم را برای مبارزه با رکود اقتصادی باو داده است.

چرا مهمترین انتخابات قرن
پس از 8 سال حکومت ایدئولوژی «هرکه با ما نیست علیه ماست» بار دیگر آمریکا آماده انتخاب یک رئیس جمهور جدید می گردد. این انتخابات تنها تغییر یک فرد و یا یک حزب نیست. این انتخابات می تواند به معنای جانشینی واقع گرایی با ایدئولوژی نئوکنسرواتیو باشد. ایدئولوژیی که بویژه از سال های 1970 پایه گرفت و بر این اساس بوده است که آمریکا می تواند پایه های گسترده تری در خاور میانه داشته باشد. باین منظور هر نوع مانعی را با خشونت از سر راه بر خواهد داشت.

بر اساس این ایدئولوژی، نئوکنسرواتیوها با کمک «مسیحیــــان دوباره زاده شده» Born again Christians، در جهانی که بسرعت رو به تغییر بوده است کوشیده است برای حفظ قدرت و برتری خود به منابع طبیعی بیشتری دست یابد و این ها همه زیر شعار آزادی و دموکراسی و مبارزه با دیکتاتوری بوده است. بخش دیگری از این ایدئولوژی مربوط به جنگ تمدن ها و رودر رویی با باصطلاح اسلام افراطی است که با 11 سپتامبر به اوج خود رسید. 11 سپتامبر بهترین بهانه ای بود که به نئوکنسرواتیوها اختیار و اجازه داد با قدرت هر چه بیشتر ایدئولوژی خود را پیاده کنند. مردم آمریکا، مردم عراق و خاورمیانه بهای سنگینی را برای پیروی از چنین ایدئولوژی پرداخته اند. یکی از نتایج مهم حکومت نئوکنسرواتیوها بحران شدید اقتصادی است. آمریکا دیگر قادر نیست بیش از این از خزانه ی خود و خزانه ی چین و سایر کشورها قرض کند و ماهی 9 بیلیون دلار در عراق بریزد. در حالی که مردم هنوز آب و برق، غذا و امنیت کافی ندارند. حکومت نئو کنسرواتیوها از جهاتی یک حکومت مذهبی بوده است. جرج بوش بارها گفت که من در تصمیماتم از خدا و مسیح کمک می گیرم. ایمان و اعتقاد بمعنای اخص اعتقاد به برتری مسیحیان دوباره زاده شده بخش مهمی از سیاست های حکومت بود. این دقیقاً مخالف اصل مهم جدایی دین از حکومت در قانون اساسی آمریکاست.

به این گونه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا انتخاب بین ایدئولوژی کسب قدرت بهر قیمت و یا واقع گرایی و صلح طلبی است. رئیس جمهور آینده می تواند در سیاست خارجی آمریکا یک تغییر پایه ای بدهد. برای مثال اوباما از ابتدا اعلام کرد که حاضر است با ایران و سوریه بر سر میز مذاکره بنشیند و به جنگ عراق پایان دهد. هلری کلینتون در شرایط ویژه ای حاضر به مذاکره است. شخصی مانند جان مک کین می گوید ما باید تا صد سال در عراق بمانیم همانطوریکه در ژاپن ماندیم.

اگر قبول کنیم که تروریسم یک عکس العمل خشونت آمیز در مقابل سیاست های غرب بویژه آمریکاست، می توانیم به بینیم که تغییر سیاست خارجی آمریکا در جلوگیری از رشد تروریسم کمک زیادی خواهد کرد.

رئیس جمهور آمریکا یک فرد نیست، همراه با رئیس جمهور یک دولت و حزب بر سر کار می آید. ولی اینکه شخص رئیس جمهور دارای چه بینشی باشد می تواند مسیر حرکت جامعه را تعیین کند و این تغییر مهمی در روابط با سایر کشورهای دنیا نیز بوجو خواهد آورد. ما در دورانی زندگی می کنیم که توازن قدرت ها رو به تغییر است. توازن اقتصادی و سیاسی به نفع و به جهت آمریکا نیست. ولی اگر به پذیریم که آمریکا هنوز مهمترین قدرت نظامی و اقتصادی در دنیاست، انتخاب رئیس جمهور بعدی می تواند در تعیین مسیر تاریخی این کشور و بسیاری نقاط دیگر دنیا تأثیر گذار باشد.
در قرن جدید و پس از دوران ناامید کنند ی حکومت نئوکنسرواتیوها، کاندیدایی هلری کلینتون بعنوان اولین زن برای ریاست جمهوری و براک اوباما بعنوان اولین آمریکایی سیاهپوست برای ریاست جمهوری، این انتخابات را تبدیل به مهمترین انتخابات قرن نموده است.

اگر بیاد بیاوریم که پدر اوباما یک سیاهپوست مهاجر از آفریقا و مسلمان بود و مادرش سفید پوست آمریکایی و امروز وی کاندیدای ریاست جمهوری است به تغییر مهمی که حتا در این مرحله در جامعه آمریکا بوجود آمده است پی می بریم. اگر بیاد بیاوریم که در دهه 60 بود که سیاهان نمی توانستند در صندلی اتوبوس سفید پوستان بنشینند و از محلی که سفید ها آب می خورند، آب بنوشند و یا در رستورانی که ویژه سفید ها بود غذا بخورند، در همان سال ها بود که کلیسا، خانه و حتا خود سیاهان را آتش می زدند. اگر بیاد بیاوریم که 7 سال پیش بود که مسلمانان بعنوان جانی ترین و مطرودترین دشمنان آمریکا شناخته شدند، می بینیم کاندیدایی براک اوباما از بسیاری جهات اولین و یک واقعه مهم و نوآور در سیاست و جامعه آمریکا در داخل و خارج از این کشور است.

در این مراحل اولیه انتخابات، مردم آمریکا برای نخستین بار صدها و هزاران نفر به پای صندوقهای رأی می روند. زیرا می دانند این انتخابات سرنوشت سازی برای همه مردم از زن و مرد، سفید و سیاه، پیر و جوان است. خواسته اکثریت مردم نیز پایان رکود اقتصادی، پایان جنگ واتخاذ سیاست های عادلانه تر در داخل و خارج از امریکا است.

Posted by shahin at 07:15 AM | Comments (0)

تو شدی «قدرت» و ما همه «ول معطليم»!، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

احمد شيرزاد

من صلاحيت ندارم ، تو صلاحيت داری. من سياهپوستم و تو سفيد پوست . من اگر كاری انجام دهم بنا به خواسته دلم بوده و تو هر تصميمی كه بگيری بنا بر مصلحت و تدبير است. من اگر به عرصة سياست بيايم قصدم قدرت طلبی است و تو اگر بيايی نيتی جز خدمت به خلق خدا نداری . من اگر برای 50 نفر در يك محفل كوچك سخن بگويم جنجال تبليغاتی به راه انداخته ام و تو اگر از رسانة ميليونی با صراحت مرا متهم كنی روشنگری كرده ای . من اگر جامعه را نسبت به خطرات پيش رويش هشدار دهم ذهن ها را مشوش كرده ام و تو اگر صدها و هزاران ايرانی را به بيگانه منسوب كنی مردم را بيدار كرده ای .

من ناحقم چون قدرتی غير از كلام ندارم و تو بر حقی چون از هر قدرتی برای اعمال نظراتت بهره مندی . من قابل اعتماد نيستم چون در حلقه قدرت جايی ندارم و تو با ورود در حلقه قدرت از هر پرسشی مصون هستی . من بايد تا فيها خالدون زندگی شخصی ام را برای توبازگو كنم و تو به صرف آنكه در حلقه ياران مورد اعتمادهستی زندگی ات در پرده است . من از فردايم نمی توانم ايمن باشم و تو برای جايگاه نواده هايت هم برنامه داری .

به تو گفته اند حق داری صلاحيت مرا بررسی كنی. به تو گفته اند اعتقاد مرا به اسلام اندازه گيری كنی . به تو اين حق را داده اند كه ميزان التزام عملی مرا به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی تعيين كنی . می گويند صلاحيت مرا بايد تو احراز كنی . يعنی تو اين حق را داری كه تشخيص دهی من به اسلام اعتقاد و التزام عملی دارم يا نه . يعنی تو اين اختيار را داری كه در ميزان وفاداری من به كشور تصميم بگيری. به تو اين اجازه را داده اند كه درجه پايبندی مرا به قانون تشخيص دهی . اين نظام به تو حقی داده است كه خداوند به پيغمبرش نداد.

اكنون تو در موضعی نشسته ای كه ايمان يا بی ايمانی مرا محك بزنی . به ياد ندارم خداوند در هيچ فرازی به هيچ فرستنده ای اين حق را داده باشد كه در اين دنيا انسانها را به مؤمن و غير مؤمن، معتقد و غير معتقد ، ملتزم به اسلام و غير ملتزم به اسلام و... تقسيم كند .

اما چه كسی صلاحيت خودت را تأييد می كند؟ تو خودت از كدام صافی عبور كرده ای كه معلوم شده است به اسلام اعتقاد والتزام عملی داری؟ چه كسی به تو تضمينی داده است كه نمازت مقبول است و نماز من نامقبول؟ چه سندی به دست توست كه جايگاه تو را نزد خداونداز من بالاتر تعيين كرده است؟ خودت بهتر می دانی كه با عبور از دالان قدرت و با ارتباط بااصحاب قدرت بر آن صندلی قضاوت تكيه كرده ای . خوب می دانی كه اگر حتی در چند محفل خصوصی زبان به انتقاد بگشايی آرام آرام ازليست معتمدين حذف می شوی و ديگر بر آن مسند نخواهی بود. تو خودت خوب واقفی كه در اين كشور با چه سرعتی هر سال عده ای را از قطار سياست پياده می كنند.

بنابر اين خوب می دانی كه شرط سوار ماندن چيست. می دانی كه در هر زمان بايد از چه كسانی تبری بجويی وتلاش كنی با خشن ترين تدابير از آنها ياد كنی تا كسی در وفاداری تو شك نكند .

30 سال پيش همه با هم بر قطار انقلاب سوار شديم تا از تاريكی يك نظام ديكتاتور غير پاسخگو به روشنايی يك نظام مردمسالار و شفاف سفر كنيم . نمی دانم در آن زمان تو كجا بودی ، كناری ايستاده و تماشا می كردی، ‌يا مثل امروز معتقد بودی كه هر چه حكومت انجام می دهد خدشه ناپذير است؟ شايد اصلاً به اين دنيا نيامده بودی و شايد مثل من به فرداهای روشنی در پرتو يك نظام سياسی مردمسالار و اخلاقی فكر می كردی. ما همه با هم از كوچه ها و خيابانهای شهر گذر كرديم و در دالان تاريخی نه چندان طولانی سه دهه از عمرمان را گذرانديم. اكنون تو راهت را چنان تنظيم كردی كه در پشت ميزی بنشينی و در مورد ايمان و اعتقاد من تصميم بگيری و من به راهی رفته ام كه برای ملاقات با تو بايد بيرون بايستم تا حاجب از تو كسب تكليف كند .

درست است كه برادر، راه ما از هم فاصله دارد. تو معتمدی دراين كشور كسانی برات پاكی و تقوای خودرا از خود خدا گرفته اند و من معتقدم انسانها با هر پيشينه ای در هر موقعيتی بری از خطا نيستند. تو بر اين تصوری كه هر چه از ناحيه حاكمان رسد عين حق است و من معتقدم حاكمان عميقاً به نصيحت و هشدار ما نيازمندند. تو بر اين گمانی كه همين كه نام اسلام بر يك نظام نهاده شد رفتارها و اخلاق ها اسلامی است و من فكر می كنم ورای ظواهر اسلامی اين رعايت انصاف و عدالت است كه ضامن حركت صحيح يك نظام خواهد بود .

آری من و تو با هم فرق داريم، زياد هم فرق داريم. من پس از انقلاب به اينصورت بودم كه بايد گام به گام يك نظام سالم و صالح را پی ريزی كرد و تو فكر می كردی كه هر چيز كه بر آن نام انقلاب حك شده بود مصون از هر نوع فساد است .

من بر اين گمان بودم و هستم كه كشور همواره نياز به اصلاح و ساماندهی دارد و تو بر اين تصوری كه ما در ايده آل ترين نظام سياسی چه نيازی به تغييرات داريم. من از آن آغاز نتوانستم به راحتی چشمم را به روی ناراستی ها ببندم و تو چشم ات را به بالا دست دوختی كه از كدام مسير بروی تا كسی از تو رنجيده نشود. من نگرانم كه قطار مملكت از خط خارج نشود و تو دلواپسی كه تو را از قطار پياده نكنند. من وقتی ببينم مركب كشور مسير را به خطا می رود فرياد می زنم و تو با تمام قوا مراقبی كه از مركب به زمين نيفتی .

آری برادر، تو چاره ای نداری كه مرا رد صلاحيت كنی وگرنه خودت پس از چندی رد صلاحيت می شوی. من و تو قرائت های متفاوت و متضادی از وفاداری به نظام داريم. من گفتن انتقادها، نصيحت ها و هشدارها را با تمام تلخی شان مصداق وفاداری به كشور و نظام می دانم و تو نگرانی كه كسی بر تو اخم كند. من متقابلاً صلاحيت تو را برای اداره كشور رد می كنم. ايران ما در آستانه فرازی خطير از تاريخ خويش به مردان و زنان شجاع و از خود گذشته نياز دارد تا با تدبيری مضاعف دهه ها و قرن ها عقب ماندگی و توسعه نيافتگی را جبران كنند. بی انصافان و عدالت شكنانی كه در مسند قدرت تنها به دنبال راهی برای حذف ديگران و ابدی كردن قدرت خود هستند هرگز صلاحيت نشستن بر جايگاههای مديريت اين جامعه راندارند. البته اگر كسانی رأی خود را بر ملت مقدم نمی پنداشتند آنگاه مردم به بهترين وجه معين می كردند كه چه كسی صلاحيت دارد و چه كسی بی صلاحيت است؟

Posted by shahin at 12:23 AM | Comments (0)

February 09, 2008

فیلم کاروانها، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سعید شفا

یک سال قبل از انقلاب اسلامی ایران، پر خرج ترین فیلم مشترک ایران به اسم «کاروانها» در سال 1978 در ایران ساخته شد. فیلم را یک فیلمساز نه چندان معروف به اسم «جمیز فارگو» با بازیگرانی چون: انتونی کوئین، جنیفر اونیل، مایکل سارازین... بر اساس کتاب «جمیز میچنر» ساخت که در حول و حوش فیلم های مشترک بود با کشورهای دیگر. متأسفانه دولت ایران و وزارت فرهنگ و هنر که از درآمد سرشار نفت در دهه 1970 به ساختن فیلم های مشترک روی آورده بودند، جدا از پس زمینه فیلم ها (مکان)، و صرف مخارج بسیار، نظیر اکثر برنامه های تجملی آن زمان (جشن هنر شیراز، جشنواره فیلم تهران...) فاقد یک برنامه دراز مدت بودند. چنانچه اگر همین فیلم های مشترک کاملاً از طریق یک برنامه اصولی با سینما گران بین المللی، برای ارائه سینما و سرزمین ایران ساخته می شد، نتیجه پایدارتری می داشت.

در همین سال ها (1966 در واقع) فیلم دیگری هم در ایران ساخته شد به اسم «گل شیطان»، ساخته «ترنس یانگ» سازنده چند فیلم جمیز باندی (دکترنو، از روسیه با عشق، تاندربال) درباره ترافیک مواد مخدر (تریاک) از ایران که پر از بازیگران معروف زمان، نظیر: یول برینر، عمر شریف، انجی دیکنسن، مارچلوماسترویانی و...بود.

دولت وقت با درگیری در کارهای تجملی خود، با وجود مخارج بسیار، از هیچ یک از این امکانات برای معروف ساختن ایران و سینمای ایران بهره نبرد، و ایران هم چنان یکی از مستعمره های آمریکا باقی ماند تا انقلاب اسلامی رژیم آن را سرنگون ساخت.

داستان «کاروانها» در یک کشور خیالی در سال 1948 اتفاق می افتد: یک زن آمریکایی (جنیفر اونیل) که از شوهرش (بهروز وثوقی) متنفر است، به یکی از ایلات این سرزمین خیالی پناه می برد که سردسته آن «انتونی کوئین» است. یک کارمند سفارت آمریکا (مایکل سارازین) مأمور می شود تا این زن را پیدا کند، چرا که پدرش یک سناتور است در آمریکا. این مأمور، بدون آن که بداند این زن کجاست، با دست گرفتن یک نقشه، بدون راهنما و مترجم، سوار بر جیپی به تنهایی راهی قلب کویر می شود. ضعف و سکته های متعدد فیلم هم از همین جا شروع و تا انتها، آن چنان در لابلای پرسش های بدون پاسخ غرق می شود که هیچ معجزه یی نمی تواند آن را از صحرای خشک بی ذوقی نجات دهد.
«فارگو» حتی با سناریو نویس فیلم روی زبان مکالمه قراری نمی گذارد که کجا شخصیت های فیلم فارسی و کجا انگلیسی صحبت کنند. به «انتونی کوئین» چند کلمه فارسی یاد داده اند که یک جا می گوید «مرسی»! ولی اغلب با همه انگلیسی صحبت می کند و گهگاه نیز می کوشد به زبان محلی یا فارسی صحبت کند که قرقره کلماتی است نامفهوم که مثلاً دارد به زبان محلی صحبت می کند! حتی بازیگران ایرانی هم از این شاهکار بی بهره نیستند! دختر کُرد «انتونی کوئین» دوان دوان نزد او می رود و یک باره به انگلیسی به او می گوید: «محب ایز هیر»! با این حرف، خیال تماشاچی راحت می شود که «انتونی کوئین» فهمید طرف چه می گوید! اما تماشاچی ایرانی و غیر انگلیسی چی؟
در صحنه محکمه ی دکتر (که در قلب صحرا دکتر، انگلیسی از کار در می آید!) شوهر زنی که مریض است، برای این دکتر انگلیسی که معلوم نیست در این بیابان برهوت چکار می کند، مرض زنش را توضیح می دهد (که مثلاً دکتر نامحرم!! است) و این دکتر انگلیسی هم (از آن جا که انگلیسی ها آدم های سیاستمداری هستند!) بدون معطلی نسخه یی می نویسد و می دهد دست مردک!

فیلم قرار نیست تفریحی باشد، اما حماقت های بی شمارش آن را از حد یک فیلم کمدی هم فراتر می برد. حالا بگذریم که در این کشور خیالی ولی اسلامی، آن هم میان روستائیانی که مذهب ریشه دارتر است، چرا «محمد علی کشاورز» و «انتونی کوئین» به جای «چای»، «مشروب» می خورند (آن هم نه مشروب معمولی، بلکه «برندی»!) حالا چگونه «برندی» به کویر لوت راه یافته، لابد کارگردان نادان فیلم نمی دانسته (همین طور گروه تهیه ایرانی فیلم) که مسلمان ها (ظاهراً )مشروب خوار نیستند و یا لااقل نوع «برندی» آن را در بیابان به سختی پیدا می کنند!

صحنه جالب دیگر هم هتل وسط دشت است با متصدی اطو کشیده با پیراهن سفید و کراوات که مسلماً انگلیسی هم صحبت می کند و به سبک هتل های پنج ستاره(!) پاسپورت مأمور آمریکایی را می گیرد...که مثلاً...در وسط بیابان فرار نکند؟!

حالا بگذریم که «پرویز قریب افشار» هم در صحنه ی بعدی، شش دلار از این آمریکایی می گیرد تا اتاقی به او بدهد. بعد موقع شام وقتی غذا آورده می شود، هنوز (دقیقاً) یک لقمه نخورده اند برنامه بزم شروع می شود و «قریب افشار» به مأمور آمریکایی می گوید: باید رفت رقص را تماشا کرد! آن هم رقص یک مرد هم جنس باز که در یک محیط مذهبی اسلامی، آزادانه از این روستا به آن روستا می رود و هر کجا می رود شر به پا می کند بی آن که کسی مانع اش بشود!

به این کلکسیون نکته های جالب، رقص کردی یا قشفایی «انتونی کوئین» را هم اضافه کنید چرا که آقای کارگردان یادش می آید «انتونی کوئین» در فیلم «زوربای یونانی» هم رقصی کرده بود چرا توی فیلم او نرقصد!
گرچه «جمیز فارگو» سعی می کند با این فیلم یک «لارنس عربستان» دیگر را با پس زمینه مشابه آن فیلم، با همان کاراکترها بسازد، ولی به خاطر درک نکردن داستان و محیط و ناآشنایی با شخصیت های کتاب، چنان کلاف سردرگمی تحویل می دهد که بزرگترین شانس سینمای ایران بر باد می رود. گروه تهیه ایرانی فیلم هم کوچکترین کمکی به این فیلمساز ضعیف نمی کند و باوجود این که چهره های ایرانی در آن بسیار است: بهروز وثوقی، محمد علی کشاورز، پرویز قریب افشار، بزرگمهر رفیعا...اما معلوم است انتخاب آن ها بر اساس ضوابطی بوده که کلاً به فیلم لطمه می زند. هیچ کدام از اکیپ ایرانی فیلم در برطرف ساختن ضعف های فیلم کوششی مبذول نداشته و حتی در صحنه های داخلی، فضایی را خلق کرده اند که با فضای ایران مغایرت دارد. لابد بهانه آن ها روی خیالی بودن کشور کذایی بوده است!

آن چه باقی می ماند، فیلمبرداری زیبای «داگلاس اسلوکومپ» (فروید، جولیا، ایندیانا جونزها...) است با موسیقی دلنواز فیلم که باز فیلم «لارنس عربستان» را به یاد می آورد.

Posted by shahin at 02:21 AM | Comments (0)

راز طنز مردانه، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

اشپيگل آنلاي - برگردان از الاهه بقراط

شمار مردانی که طنز می‌پردازند در همه کشورها بسيار بيش از زنان است. آيا واقعا زنان طنزپرداز نيز وجود دارند؟ و يا دست کم زنانی که تلاش می‌کنند طنز بپردازند؟

چرا بيشتر طنزپردازان مرد هستند؟ چه چيز سبب می‌شود زنان به شوخی و طنز کمتر علاقه نشان دهند؟ چرا در جوامع بسته، جوک و طنز به يک واکنش فراگير و گسترده تبديل می‌شود؟ آيا در اين جوامع که اساسا نيز «مذکر» هستند، هورمون مردانه «تستوسترون» فعاليت «سوپاپ سياسی» را تنظيم می‌کند؟ به ويژه اگر به اين نظر کارشناسان توجه داشته باشيم که «طنز به خودی خود جنبه‌ای از نابودی ديگری را در خود نهفته دارد و آدم می‌خواهد با طنز طرف مقابل را از نظر اجتماعی نابود کند». گزارش اشپيگل آنلاين (۲۲ دسامبر) را در اين زمينه بخوانيد:

«تستوسترون» آدم را شوخ می‌کند. اين نتيجه بررسی‌های يک پژوهشگر انگليسی بر اساس مطالعه بر روی رهگذران يک شهر کوچک در بريتانياست. بنا بر اين پژوهش، طنز رابطه تنگاتنگی با خشونت دارد که راه خود را در بيان شفاهی می‌جويد.

شمار مردانی که طنز می‌پردازند در همه کشورها بسيار بيش از زنان است. آيا واقعا زنان طنزپرداز نيز وجود دارند؟ و يا دست کم زنانی که تلاش می‌کنند طنز بپردازند؟ برای نمونه در آلمان در برابر يازده مرد طنزپرداز تنها به نام چهار زن می‌توان برخورد که دو تن از آنها تبار آلمانی ندارند.
«سام شوستر» استاد بازنشسته دانشگاه «ايست آنجليا» در انگلستان معتقد است اين امر تصادفی نيست چرا که طنز به هورمون و مقدار «تستوسترون» بستگی دارد که در مردان جوان در بالاترين حد است. از همين روست که مردان بيشتری نسبت به زنان در زمينه طنز و شوخی کار می‌کنند.

«شوستر» از راهی نامعمول به استدلال و اثبات تز خود می‌پردازد. او تجارب و بررسی خود را در دورانی که با يک وسيله يکچرخه در شهر «نيوکاسل» به گشت و گذار می‌پرداخت مورد تدقيق قرار داد و هر بار از بررسی نتايج واکنش‌هايی که رهگذران به وسيله نقليه او نشان می‌دادند، به شدت شگفت‌زده می‌شد. او واکنش چهره چهارصد رهگذر و يا آنچه را که آنها پشت سرش فرياد می‌زدند، يادادشت کرد و خلاصه پژوهش خود را در مجله معتبر «ژورنال پزشکی بريتانيا» به چاپ رساند و در آن تز خود را با اين پرسش که سرچشمه طنز کجاست، مطرح کرد.

نود درصد از رهگذران در برابر او با خيره شدن واکنش نشان می‌دادند. تقريبا نيمی از آنها با او به حرف زدن پرداختند که بيشتر از ميان مردان بودند. از آنچه رهگذران بيان می‌کردند، او توانست تفاوت عميقی را بين بيانات دو جنس مشخص کند. نود و پنج درصد از زنان بزرگسال او را تشويق و تشجيع می‌کردند و يا حتی نگرانی خود را از اينکه ممکن است با اين وسيله زمين بخورد، نشان می‌دادند. تنها بيست و پنج درصد از مردانی که با او حرف زدند، واکنش مشابهی داشتند، در حالی که هفتاد و پنج درصد شروع کردند به دست انداختن و مسخره کردن او. برخی حتی از اينکه نکات تحقيرآميز نيز بگويند، ابايی نداشتند.

بيشترين تمسخر مردان چيزهايی بود شبيه اين که «هه، يک چرختو گم کردی؟» حال آنکه اظهار نظر زنان بيشتر چيزهايی شبيه اين جمله بود: «ظاهرا که خيلی ساده است» و يا «عاليه!» پسران و دختران جوان در سنين پنج تا دوازده سالگی واکنش مشابه هم داشتند و آن کنجکاوی بود. چند پسر يازده تا سيزده ساله حتی تلاش می‌کردند او را از روی يکچرخه پايين بيندازند.

هرچه بر سن جوانان افزوده می‌شد، واکنش شفاهی آنها نيز بيشتر می‌شد. مردان جوان او را مسخره می‌کردند. «شوستر» توضيح می‌دهد مردان بزرگسال نکات طنزآميز می‌پراندند، تا به اين ترتيب خشونت پنهان خود را خالی کنند. از نظر «شوستر» تفاوت‌های چشمگير بين دو جنس همانا در هورمونهايی مانند «تستوسترون» نهفته است. از نظر او اين نکته به ويژه در مورد تکوين طنز بسيار جالب توجه است که نيات اصلی و خشونت‌آميز گوينده در يک کانال شفاهی هدايت شده و همراه با آن به شکل يک شوخی هنرمندانه و معمولا ملايم پايان می‌گيرد. به اين ترتيب است که ضربه مشت به جوک و شوخی تبديل می‌شود. واقعا هم يک شوخی بايد مانند ضربه مشت کاری باشد و تأثير بگذارد.

پروفسور «آلفرد مسرلی» از دانشگاه «زوريخ» در گفتگو با «اشپيگل آنلاين» می‌گويد: «پيش از اين، «فرويد» به جنبه خشونت‌آميز طنز و شوخی اشاره کرده بود. در جوکهايی که درباره خارجيان يا معلولين گفته می‌شود می توان اين جنبه خشونت‌آميز را به روشنی ديد». به نظر اين پروفسور دانشگاه زوريخ که در زمينه طنز و شوخی تحقيق می‌کند، طنز به خودی خود جنبه‌ای از نابودی ديگری را در خود نهفته دارد، چرا که «آدم می‌خواهد با طنز طرف مقابل را از نظر اجتماعی نابود کند».

ولی پروفسور «مسرلی» در مورد اينکه طنز عمدتا يک قلمرو مردانه است ترديد دارد. به نظر او «مسلما تفاوت‌های جنسی وجود دارد، ولی اين خيلی بی‌معنی است که ادعا شود زنان توانايی پرداختن طنز و شوخی را ندارند». او خودش سالها شاگردان دبستانی را در زوريخ در همين زمينه مورد بررسی و پرسش قرار می‌داد. توجه او به ويژه بر روی قافيه‌هايی بود که می‌شد بچه‌های ديگر يا آموزگاران را دست انداخت. «مسرلی» می‌گويد: «خبيث‌ترين قافيه‌ها از طرف پسران بود». با اين همه او نمی‌داند آيا دختران چنين حرفهايی را اصلا نمی‌زنند و يا اينکه اطمينان نکردند آنها را به او بگويند.

به نظر پروفسور «آلفرد مسرلی» اين که طنز و شوخی از خشونت سرچشمه می‌گيرند، اصلا نو نيست. ولی به نظر او طنز به مثابه يک «دستاورد فرهنگی» بسيار خوب است، چرا که «ما به جای اينکه بلافاصله به کتک‌کاری بپردازيم، تلاش می‌کنيم با زبان و سخن واکنش نشان دهيم»

Posted by shahin at 12:29 AM | Comments (0)

February 04, 2008

توانمندی اعتیاد مثبت، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر محمود شیخ

ارسطو می گوید: «اعمال تکراری ما منعکس کننده ی شخصیت ماست. بنابراین فضیلت ما عمل ما نیست، بلکه عادت ماست».

کلمه ی اعتیاد خیلی ها را به فکر عادت های بد و ناخوشایند چون اعتیاد به مواد مخدر و غیره می اندازد، در صورتی که اعتیاد می تواند مثبت و مفید باشد.

حالا به بینیم که اعتیاد مثبت یعنی چه؟ اعتیاد مثبت یک عادت است که در رفتار و کردار ما خصوصیاتی را بوجود می آورد که در زندگی ما بسیار موثر و سودمند است.

یکی از توانمندی های اعتیاد مثبت این است که پس از مدتی بصورت خودکار و اتوماتیک عمل می کند. نیرویی را در خود تجسم کنید که قادر است بصورت اتوماتیک شما را از سلامتی و موفقیت شایانی بهره مند سازد. اکثر ما با هواپیما پرواز کرده ایم. خلبان، قبل از پرواز، برنامه خود را که شامل قدرت پرواز، سوخت مورد نیاز و ارتفاع پرواز است را به کامپیوتر هواپیما منتقل می کند. پس از انتقال این داده ها به حافظه ی کامپیوتر،خلبان هدایت هواپیما را به عهده ی «Autopilot » گذاشته و سپس هواپیما بصورت خودکار هدایت می شود. کار خلبان بجای هدایت هواپیما،به نظارت و کنترل سیستم محدود می شود تا اطمینان حاصل کند که همه چیز بر طبق برنامه پیش می رود.

اگر ما خود را به یک هواپیما تشبیه کنیم، عادات ما کامپیوتری است که برنامه ریزی های مسیر زندگی را به او منتقل کرده و این عادات بصورت اتوماتیک ما را به مسیر تعیین شده ای هدایت می کنند. در حقیقت بینش و تفکر ما خلبان پرواز زندگی ماست که باید با کنترل و نظارت بر این عادت ها اطمینان حاصل کند که این عادت ها ما را به اهداف برنامه ریزی شده سوق می دهند.

بنابراین مسیر زندگی بشر را تفکر و عادت های او تعیین می کنند. عادت ها موتورهای نیرومندی برای تغییر و تحول زندگی هستند. به عادت هایی که داریم فکر کنیم و به ببینیم چگونه آنها در هر مرحله از زندگی ما موثر و تعیین کننده بوده اند؟

وزن و سلامتی ما بستگی به عادات خوراکی و ورزش ما دارد. روابط با مردم عادات اجتماعی ما را نمایانگر می کند.

برای ایجاد عادت های مثبت، دو فاکتور اساسی لازم است. تصمیم و تعهد.
ابتدا باید تصمیم گرفت که خواستار   پذیرفتن یک عادت خوب هستیم و بعد باید متعهد شد که با تکرار عمل، آن را تبدیل به یک عادت کرده و بخشی از شخصیت خود بسازیم.

عادت ها، پل ارتباطی هستند که آگاهی و شناخت ما را به مرحله ی عمل وصل می کنند.

اگر عادت به ورزش داریم، شناختمان از ورزش این است که برای سلامتی و بهزیستی ما مؤثر است. در زمان طفولیت اگر مادر به ما می گفت که برای سالم نگهداشتن دندان های خود باید مسواک زد، این شناخت را به مرحله ی عمل رساندیم و تبدیل به یک عادت شد. بنابراین برای اینکه عادت جدیدی را در خود ایجاد کنیم، ابتدا نیاز به یک شناختی جدید داریم و سپس باید تصمیم گرفت که آیا خواستار هستیم که آن را به مرحله ی عمل برسانیم؟

بر پایه تحقیقات و پژوهش ها اگر عملی را بطور متوسط تا 21 روز تکرار کنیم، این عمل بصورت یک عادت ظاهر شده و بصورت خود کار انجام وظیفه می کند.

بوجود آوردن یک عادت مثبت به مراتب آسان تر از تغییر یک عادت موجود است، چرا که برای عوض کردن یک عادت باید از Comfort Zone یا وضعیت راحت طلبی خود بیرون آمد که این کار ساده ای نیست، اگر چه امکان پذیر است. اعتیاد مثبت در برنامه ریزی زندگی و رسیدن به اهداف نقش اساسی دارد. تصور کنید که اگر انسان عادت کند که اولویت ها را در زندگی خود شناسایی کرده و در برنامه ریزی خود با مهم ترین آن ها آغاز کند، این عادت با تمرین و تکرار حاصل می شود. باید آنقدر تمرین کرد تا این عادت در ذهن جا گرفته و بخشی از رفتار ما بشود.

ما در ذهن خود، به لحاظ احساسی، به گونه ای هستیم که با پایان رساندن هر کاری، به یک احساس مطبوع و رضایت بخش میرسیم. این احساس که نتیجه یک موفقیت است، ما را شادمان کرده و به حرمت نفس و صلاحیت درو نی ما عادت می دهد. هنگامی که این اعتیاد بوجود آمد، بصورت اتوماتیک زندگی خود را به گونه ای سامان می دهیم که ابتدا کارها و پروژه های مهم تر را به انجام رسانیم. در حقیقت ما خود را به موفق شدن در کارهایمان معتاد کرده ایم. زمانی که به کمک تمرین و تکرار خود را آموزش می دهیم تا بر تنبلی و عقب افتادن کارها غلبه کنیم، به سرعت در جاده ی زندگی به حرکت در آمده و دستیابی به اهداف خود را تجربه خواهیم کرد.

برای کسب عادت های خوب، انگیزه لازم است. باید خود را در قالب کسی دید که بسرعت کارهایش را انجام داده و از مداومت و انسجام خاصی برخوردار است.
این تصویر ذهنی روی رفتار ما تأثیر بسزایی خواهد داشت. خود را باید کسی تصور کنیم که می خواهیم به او تبدیل شویم. تصویر ذهنی و بر داشتی که از درون خود داریم تا حدود زیادی عملکرد بیرونی ما را تعیین می کند. شما هر طور که خودتان را به بینید همان او می شوید.

من همراه دائمی تو هستم!
بزرگترین خدمتگزار تو و در عین حال می توانم بدترین ارباب تو باشم.
می توانم تو را به اوج ترقی و یا به قهقرای شکست و نابودی بکشانم.

من تحت فرمان تو هستم!
90 درصد کارهای تو به من محول می شود و من قادرم که آنها را سریع و به درستی انجام دهم. اداره کردن من کار دشواری نیست، فقط خواست هایت را به من بگو و پس از چند بار تکرار آن را بصورت خود کار انجام می دهم.

من خدمتگزار افراد سرشناس و دریغا باعث شکست آنها نیز می باشم. من ماشین نیستم اگر چه با دقت یک ماشین و با هوش و ذکاوت یک انسان کار می کنم. می توانی از من برای بهزیستی و بهروزی و یا برای بدبختی و سیه روزی خود استفاده کنی، برای من تفاوتی ندارد.

اگر مرا خوب تربیت کنی دنیا را به جلوی پای تو می اندازم.
با من سهل انگار باش و من تو را به نابودی می کشانم.
فکر می کنی من کی هستم؟ من عادت تو هستم.!

Posted by shahin at 11:27 PM | Comments (0)

تعیین هدف های سال جدید، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده عزیزی پرسیده اند: من در یک موسسه امریکایی کار می کنم. همکارانم همه غیرایرانی هستند. یکی از همکارانم اعتقاد زیادی به نوشتن برنامه ها و هدف های سال جدید دارد. ‌آنچه که به اصطلاح در اینجا New Yrear Resolution گفته می شود. خودش هم همه ساله پیش از سال نو برنامه ها و هدف هایش را با دقت و جزئیات می نویسد. او به من نیز اصرار می کند که اینکار را انجام دهم. من به او می گویم اینکار برای من مفهوم زیادی ندارد. واقعیت این است که من آدم مادی نیستم و هدفم در زندگی دست یافتن به مادیات نیست. از کار و زندگی ام راضی هستم. بیشتر وقتم را کار می کنم. در عین حال فکر می کنم حوادث آینده معمولا برنامه ریزی شده نیستند و اتفاقات گوناگون می توانند این برنامه ها را برهم بریزند. شاید به نوعی می ترسم برنامه ریزی کنم و بعد نتوانم به هدف هایم برسم و شکست را دوست ندارم. ولی این همکارم می گوید من اشتباه می کنم و داشتن برنامه و هدف برای آینده خیلی مهم است و انسان بهتر می تواند زندگی کند. نظر شما چیست؟


با سپاس از این خواننده گرامی باید بگویم به طور کلی برخی از افراد زندگی شان با برنامه ریزی های دقیق و روشن است و بعضی کمتر برنامه ریزی می کنند.

در جامعه ای مانند امریکا برای موفقیت بیشتر و رقابت در کار چاره ای نیست بجز دقیق و منظم بودن. در اینجا افراد زیادی نه تنها برای سال آینده، بلکه برای ۱۰ سال آینده و گاه تمام زندگیشان برنامه ریزی های حساب شده دارند. حتا برخی در این موارد وسواس نشان می دهند و برای همه ساعات و دقایق زندگی می خواهند برنامه ریزی کنند. ولی به نظر من، فکر کردن به آینده و تعیین هدف های یکسال آینده ایده خوبی است. البته این برنامه ریزی بنا به سن و موقعیت افراد می تواند متفاوت، کلی تر و یا با جزییات باشد.

آگاهی و شفافیت ذهنی
برنامه ریزی و تعیین اهداف حتی برای یکسال، کار ساده ای نیست. همانطور که این خواننده عزیز اشاره کرده اند، آینده را مشکل است پیش بینی کرد. ولی هدف اصلی از این برنامه ریزی رسیدن به آگاهی بیشتر در مورد نه تنها خواسته ها و نیازها، بلکه دسترسی به یک شفافیت ذهنی در جهت هدف های واقعی زندگی است. فهمیدن این که انسان چه نقشی برای خود میبیند و فلسفه زندگی برای هر کس چیست، شفافیت ذهن را ممکن می سازد.

بدین‌گونه تعیین هدف می تواند بر اساس اصولی باشد که انسان به آن ها معتقد است. اصولی که راهنمای انسان در زندگی است. برای نمونه اگر اعتقاد کلی بر این باشد که من به دنیا آمده ام که بتوانم برای خودم و دیگران مثمر ثمر باشم، می خواهم انسان مفیدی باشم، میخواهم دوستی و محبت را پیشه کنم، تا جایی که ممکن است با رفتار یا گفته ام دیگران را نیازارم. گفتارم به اینگونه، تعیین برنامه ها و خط مشی آینده بر اصول معینی استوار است و پراکنده و بی هدف نیست .

نشستن و فکر کردن و بر روی کاغذ آوردن برنامه های آینده به انسان این فرصت را می دهد که تا حدی گذشته را نیز ارزیابی کند که سال پیش چه کردم، تا چه حد به هدف های مهمی دست یافتم. فکر کردن در مورد آینده می تواند موجب شود که انسان ارجحیت های زندگیش را مورد بررسی قرار دهد. درک اینکه چه کسانی و چه فعالیت ها و برنامه هایی مهمتر هستند ارجحیت ها را معین می کند. آدم های موفق معمولا کسانی هستند که ارجحیت های زندگیشان کاملا مشخص و معین است.

هدف های مادی
نکته ای که این خواننده عزیز در مورد خواسته های مادی به آن اشاره کرده اند، قابل تأمل است. درست است که هدف های زیادی می توانند مربوط به دسترسی به مادیات باشند، از جمله اتومبیل بهتر، مسکن مناسب تر و شغل بهتر و پول بیشتر ولی گاه لازم است انسان در مورد این مسایل نیز به آگاهی و شفافیت ذهنی بیشتری برسد تا بتواند تصمیمات مناسب تری بگیرد.
گاه هدف می تواند صرفا داشتن یک اتومبیل تجملی باشد و گاه می تواند ارزیابی دقیق تر از امکانات مالی و برنامه ریزی برای رفع نیازهای مادی باشد. کار و شغل از مواردی است که لازمه اش فکر کردن و بررسی استعدادها، علاقه و قابلیت های انسان است. این می تواند از مواردی باشد که برای آن برنامه ریزی دقیق لازم است. مسایل و مشکلات شغلی در اینجا زیاد است. تغییر شغل و حرفه بسیار رایج است. شاید اگر از پیش بتوان با دقت بیشتر و حساب شده شغلی را انتخاب کرد و یا تغییر داد، نتایج بهتری داشته باشد. هر تصمیمی که امروز می گیریم چه بزرگ و چه کوچک می تواند پیامدهای بسیار مهمی در آینده ما داشته باشد. باینگونه از پیش فکر کردن و برنامه ریزی کردن، نتایج بهتری بهمراه دارد.

چندی پیش با یکی از اقوام که چند سالی است به امریکا مهاجرت کرده است صحبت می کردم، بحث روی همین برنامه ریزی بود. می گفت که برای پسرش که سال آخر دبیرستان است از دو سال پیش در مورد اینکه به چه کالجی برود و آیا مستقیما به دانشگاه برود و یا کالج دوساله را شروع کند و چه رشته ای را انتخاب کند، بحث و گفتگو داشته اند، با چندین مشاور مدرسه و کالج صحبت کرده اند. می گفت در ایران هم باید برنامه ریزی کرد ولی در اینجا واقعا متفاوت است و هر قدم کوچک و یا تصمیمی باید با فکر و حساب شده باشد. زندگی بدون برنامه دقیق در اینجا یعنی شکست و عقب ماندن.

فرصتی برای تغییر
سال نو و سال کهنه تنها ساخته ذهن انسان است و در طبیعت تغییر فصل وجود دارد، نه تغییر سال. ولی برای هر انسانی مجموعه این تغییر فصل ها طول زندگی اوست. در این تغییر فصل ها انسان به دنیا می آید، دوران کودکی را می گذراند، نوجوانی، سنین میانی و بالاخره پیری و مرگ. زندگی کوتاه و گذرا است. در عین حال مفهوم سال نو و کهنه از جهاتی می تواند مفید باشد. زمانی که به پایان سال نزدیک می شویم ارزیابی آنچه که در آن سال گذشت و سپاس و قدردانی برای نعمات و خوبی ها و شادی های زندگی موجب می شود که ارزش آن زندگی کوتاه را بیشتر بدانیم. بویژه سپاسگزاری از نعمت وجود عزیزان، خانواده و دوستان یادآور این واقعیت است که گرمی و لطف زندگی در داشتن این نعمات است. همچنین می توانیم یاد و خاطر از دست رفتگان را گرامی بداریم.

آغاز سال نو در عین حال فرصت مناسبی برای تغییر است. بیاد دارم چند سال پیش یکی از دوستان به عنوان شوخی اعلام کرد که تصمیم گرفته است در سال جدید دیگر غُر نزند و شکایت نکند و چنانچه کسی او را در حال غر زدن و یا شکایت کردن دید، با مهربانی به او یادآوری کند. چندی پیش که با او صحبت می کردم، به من گفت آن تصمیمی که شاید به شوخی گرفته بودم، به واقعیت پیوست. سه سال، پشت سر هم این تصمیم را نوشتم و گفتم و تکرار کردم و حالا آدمی خوشحال تر و مثبت تر و با انرژی تر هستم، نه دیگر غر می زنم و نه شکایت می کنم.

تأثیر نوشتن هدف ها و برنامه های آینده، فکر کردن به آنها و تکرارشان کمک می کند که انسان آگاهانه عمل کند.

نکته دیگری که این خوانند عزیز به ‌آن اشاره کرده اند، ناامید شدن از به نتیجه نرسیدن برنامه و هدف است. همه چیز در زندگی قابل تغییر است. پیش بینی بسیاری از وقایع غیرممکن است ولی از ترس نرسیدن به هدف، برنامه ریزی را کنار گذاشتن نیز کمکی نمی کند. بخش مهمی از چالش زندگی در برخورد با حوادث تلخ و ناامیدی هاست. داشتن برنامه و هدف کمک می کند که حتا اگر در مراحلی به بن بست برسیم، بتوانیم دوباره راهی را که در‌ آن متوقف شده بودیم ادامه دهیم. در حالی که اگر بی هدف و برنامه باشیم، سرگردانی و ناامیدی بیشتر می تواند بر ما غلبه کند.

تعیین هدف آینده و زیستن در حال
برای رسیدن به خواسته ها چه مادی و چه معنوی طبیعتا ابتدا باید دقیقا دانست چه می خواهیم و سپس چگونه می توانیم به آن دست یابیم.

بسیاری از اوقات میشنویم که خیلی ها از وضعیت کار و زندگی و یا روابط خود ناراضی هستند و وقتی می پرسیم چه چیزی میخواهی، جواب معینی ندارند.
لازمه تعیین هدف دانستن خواسته ها، نیازها و آرزوهاست. در مرحله دوم نوشتن این برنامه ها و هدف ها است و مرحله سوم تعیین راه هایی است که به نظر می رسد رسیدن به آن هدف ها را امکان پذیر می کند. در عین حال که برای آینده برنامه ریزی می کنیم، مهمترین اصل زندگی را نیز باید در نظر داشته باشیم و آن زیستن در حال است. به به این یعنی که از لحظات زندگی لذت بردن و برای تمام نعمات مادی و معنوی سپاسگزار بودن.

این واقعیتی است که زندگی در حال اتفاق می افتد، گذشته، خاطره و تجربه ای بیش نیست. آینده نیز تنها تصویری خیالی در ذهن ماست. بیشتر مردم در گذشته زندگی می کنند و برخی در امید و یا ترس از آینده. خوشبخت آن کسی است که از تجربیات گذشته درسی بیاموزد، در حال زندگی کند و دانه های سالمی بکارد که نهال باروری برای آینده باشند.

سال خوبی را برای همه آرزو می کنم.

Posted by shahin at 02:25 AM | Comments (0)

بيلان آزادی مطبوعات در سال ٢٠٠٧، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

گزارشگران بدون مرز

٨٦ روزنامه نگار کشته شده
٢٠ همکار مطبوعاتی کشته شده
٨٨٧ روزنامه نگار بازداشت شده
١٥١١ روزنامه نگار مورد تهاجم و تهديد قرار گرفته
٥٢٨ رسانه سانسور شده
٦٧ روزنامه نگار ربوده شده

٣٧ وبلاگ نويس بازداشت شده
٢١ وبلاگ نويس مورد تهاجم و تهديد قرار گرفته
٢٦٧٦ سايت اينترنت مسدود و تعطيل شده

برای مقايسه با آمار سال ٢٠٠٦
٨٥ روزنامه نگار کشته شده
٣٢ همکار مطبوعاتی کشته شده
٨٧١ روزنامه نگار بازداشت شده
٥٦ روزنامه نگار ربوده شده
١٤٧٢ روزنامه نگار مورد تهاجم و تحديد قرار گرفته
٩١٢ رسانه سانسور شده

افزايش تعداد روزنامه نگاران کشته شده ٢٤٤% در ٥ سال
در سال ٢٠٠٧ دست کم ٨٦ روزنامه نگار در سراسر جهان کشته شده اند. اين آمار هر ساله رو به افزايش است در طی ٥ سال تعداد روزنامه نگاران کشته شده از ٢٥ به ٨٨ نفر رسيده است، که نشان از افزايشی ٢٤٤ درصدی در اين مدت است. نزديک ترين آمار به اين تعداد آمار روزنامه نگاران کشته شده در سال ١۹۹٤ است. در اين سال ١٠٣ روزنامه نگار در نسل کشی روندا، جنگ داخلی در الجزاير و يوگسلاوی کشته شدند.

بيش از نيمی از روزنامه نگاران کشته شده در سال ٢٠٠٧ در عراق به قتل رسيده اند
گزارشگران بدون مرز در اين باره اعلام می کند:«تاکنون درهيچ کشوری و هيچگاه اين تعداد روزنامه نگار به قتل نرسيده اند. در عراق از آغاز حمله ی امريکا در سال ٢٠٠٣ تا به امروز ٢٠٧ تن از کارکنان رسانه ها کشته شده اند. نه در جنگ بيست ساله ی ويتنام نه در جنگ داخلی يوگسلاوی و نه در نسل کشی رواندا، کشته شدن اين تعداد قربانی در ميان همکاران رسانه ها سابقه نداشته است.

تا کنون در سومالی و پاکستان نيز اين تعداد روزنامه نگار کشته شده سابقه نداشته است. سومالی به سالهای وسترن در غرب می ماند که تنها قانون، قانون قدرتمندان است. رسانه ها به هدفی آسان بدل شده اند که در پاکستان در ميان آتش گشايی ارتش ، گروهای اسلام گرا و باند های تبهکار گرفتار شده اند.
خبر خوب امسال فقط عدم کشته شدن روزنامه نگاران در کلمبيا به هنگام انجام وظيفه است که در طی ١٥ سال گذشته بی سابقه است.»

سومالی (٨ روزنامه نگار کشته شده) در اين کشور موج ترور بی سابقه ای سال ٢٠٠٧را به مرگبارترين سال در طی ده سال گذشته تبديل کرد. در طی سال جاری شورشيان اسلام گرا نيروهای دولت موقت و متحد اتيوپيايی آن را مورد حملات مکرر قرار دادند. در شرايطی که رسانه های خارجی نمی خواهند خبرنگاران خود را به خطرناک ترين کشور جهان بفرستند، روزنامه نگاران سوماليايی در خط مقدم قربانيان خشونت و هرج و مرج قرار گرفته اند.

پاکستان (٦ روزنامه نگار کشته شده) سوء قصد های انتحاری و خشونت در منازعه ميان نيروهای ارتش و اسلام گرايان می تواند توضيح گر افزايش تعداد روزنامه نگاران کشته شده در سال ٢٠٠٧ در اين کشور باشد. محمود عارف خبرنگار شبکه آری وان ورد (Ary One World) يکی از ١٣٣ قربانی سوءقصد به جان بی نظير بوتو در اکتبر سال جاری در کراچی بود.

در سال ٢٠٠٧ نسبت به سال گذشته تعداد همکاران مطبوعاتی (مترجم، تکنسين ، صدابردار و....) کشته شده کمتر بود. تعداد همکاران مطبوعاتی کشته شده امسال ٢٠ نفر بودند اين تعداد در سال گذشته ٣٢ نفر بود.

بر خلاف ديگر سازمان ها، آمار گزارشگران بدون مرز فقط روزنامه نگارانی که مرگ شان در ارتباط مستقيم با وظيفه اطلاع رسانی روی داده است، را در بر می گيرد. ده ها مورد مرگ نيز يا در دست تحقيق قرار دارند و يا به دليل مشخص نشدن علت مرگ موقتا از آمار کنار گذاشته شده اند.

در سال ٢٠٠٧ و در نهمين سالگرد کشتار روزنامه نگاران و روشنفکران ايرانی در سال ١٣٧٧ که به "قتل های زنجيره ای" معروف شده است، گزارشگران بدون مرز با ارسال نامه ای به لوئيز آربور کميسرعالی سازمان ملل در امر حقوق بشر، از وی خواهان اقدام سازمان ملل در اين باره شد. در اين نامه گزارشگران بدون مرز خطاب به لوئيز آربور نوشته است :" اين جنايات موجی از انزجار را نسبت به آمران و عاملان آن در ميان مردم برانگيخت. هنوز هم بسياری از مردم ايران عليرغم ايجاد ممانعت از سوی رژيم در برگزاری مراسم يادمان قربانيان شرکت می کنند. در محاکماتی که چهار سال به طول انجاميد و با آنکه دستگاه قضايی بر مشارکت ١٥ تن از ماموران وزارت اطلاعات در قتل ها صحه نهاد بود، اما نه حقيقت روشن و نه و عدالت برقرار شد. در سال ١٣٨١ خانواده های قربانيان برای عدالت به نهادهای بين المللی مدافع حقوق بشر و به کميساريای عالی حقوق بشر شکايت بردند. خانواده ها و سازمان های مدافع حقوق بشر هيچگاه احکام اين دادگاه را نپذيرفتند، چرا که آمران اصلی جنايات سياسی از محاکمه بدور مانده و تا امروز معرفی و مجازات نشده اند."

Posted by shahin at 01:56 AM | Comments (0)

January 30, 2008

زندگی با آدم های دشوار (3)، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر نهضت فرنودی - روانشناس با بورد تخصصی از ایالت کالیفرنیا

مقدمه:
در بخش های قبلی، به طبقه بندی انسان های دشوار پرداختیم و دسته اول را که افراد فرصت طلب، سودجو و سوداگر بودند تشریح کردیم. سپس تأثیر زندگی در کنار این گروه بر ما و احساس ما را باز گشودیم و در پایان، «راه بردی» عملی ارائه کردیم. در این ماه به دسته دوم یعنی آدم های دروغگو، متقلب، ریاکار و پنهان گر می پردازیم.
در سر آغاز این مطلب مایلم اصول بسیار اولیه یک رابطه را که بصورت یک فرمول ساده و ابتکاری تدوین نموده ام معرفی کنم و پیش پیش به افراد غیرمسئول و غیر اخلاقی که بدون ذکر منبع به تقلید و یا تکرار مطالبی از دیگران می پردازند یادآوردی کنم که یافته های ذهنی و علمی هم در این سرزمین مالکیت و حق مالکیت دارد و باید در هر جا از آن استفاده می کنیم به ذکر منبع اولیه بپردازیم.

همانگونه که در این تصویر پایین می بینیم، شرط و پایه ی اولیه یک رابطه، «اعتماد» یا «Trust» است و خوشبختانه اگر همین حروف را عمودی نیز بنویسیم باز هم ارکان مهم رابطه را نشان می دهد.

البته توجه داشته باشید که مقصود من هر نوع رابطه ای نیست، بلکه مقصود رابطه ی سالم و رو به رشد است و اینگونه رابطه دارای اصول و پایه هایی است که رابطه بر آن بنا می شود. اعتماد، احترام، یگانگی، حساس بودن به نیازهای یکدیگر و ایجاد امنیت و بالاخره حقیقت گویی و شفافیت وجود، بنیان و پایه ی این گونه رابطه است، و این عناصر، آنچنان بهم تنیده و به یکدیگر متکی هستند که فقدان یکی، حضور عناصر دیگر را تقریباً غیر ممکن می کند و هدف همگی این اصول ایجاد امنیت و اعتماد در رابطه ای است که شخص می تواند خودش باشد و «بود و نمود» او یکی شود و از این یکی شدن و وحدت، مزرعه وجود، آماده ی شکوفایی و ظهور خویشتن واقعی و سر زندگی و خلاقیت و عشق می شود. نمایش و ریا، جای خود را به حضور بلا واسطه ی وجود می دهد و ما بار رهائی این انرژی سرشار، شور زندگی را تجربه می کنیم و رابطه هم پویا و تازه می شود. از کسالت روحی و خستگی و کهنه شدن رابطه خبری نیست و زمان فقط تاریخ دلچسبی می شود که مثل قصه شیرینی است که دوباره شنیدنش کسل کننده نیست.

با این مقدمه نستباً طولانی، به زندگی با آدم دروغگو، متقلب، ریاکار و پنهان کار و تأثیر آن بر خودمی پردازیم.

مهم ترین تأثیر زندگی با انسان غیرصادق و غیر شفاف، احساس عدم امنیت و بی اعتمادی است، احساس پا در هوائی است، احساس ندانم چه کاری است، احساس دل بستن ها و دل شکستن های مکرر است، احساس زندگی با یک نا محرم در حریم خانه است، احساس تنهایی و بی کسی است.

بگذارید یکبار دیگر عناصر مهم یک رابطه ی سالم را با هم مرور کنیم. اعتماد از احترام و یگانگی و حساسیت به نیازهای یکدیگر و احساس امنیت بوجود می آید و برای تشکیل آن، حقیقت و شفافیت لازم است. اگر من در دروغ و فریب و پنهان کاری زندگی می کنم و هرگز نمی دانم که آنچه تو بمن می گویی حقیقت دارد یا نه؟ اگر من نمی توانم روی تو حساب کنم و اگر هرگز در کنار تو احساس امنیت نمی کنم و هر لحظه منتظرم که زیر پایم خالی بشود، زندگی کردن با تو فقط و فقط به دو دلیل ادامه یافته است یا نیاز و احتیاج و یا ترس و اعتیاد.

چنین روابطی افسردگی، اضطراب، خشم، احساس تنهایی و بلاتکلیفی به دنبال دارد.

از نظر روانی، گاه در چنین موقعیت ها رابطه با عزیزی که گرفتار دروغ و ریا و پنهان کاری است، ما را وا می دارد که تبدیل به پلیس و کار آگاه و جاسوس و مچ گیر بشویم. بدیهی است که چنین شغلی نیاز به کنترل را در ما بالا می برد. هر قدر که ما حلقه کنترل و مچ گیری را تنگ تر می کنیم، طرف مربوطه نیز ماهر تر عمل می کند و خلاصه زندگی تبدیل به بازی قدرتمندی می شود که تمام انرژی ما صرف مچگیری، و تمام انرژی دروغگو صرف گیر نیافتادن می گردد.

در چنین شرایطی متأسفانه خشم و خشونت در رابطه رو به افزایش است و ما هر بار که سرمان کلاه می رود، احساس عجز و ناتوانی می کنیم. عجز و ناتوانی در دراز مدت، افسردگی بدنبال می آورد و افسردگی، عجز و ناتوانی و خشم و خشونت را باز تولید می کند.

زندگی در کنار افرادی که با ما صادق نیستند، نوعی بیم و هراس در ما بوجود می آورد که ما نمی دانیم محرم هستیم یا نامحرم؟ خودی هستیم یا غیر خودی؟ درون یک ارتباط هستیم یا بیرون آن؟

اعتماد سبب می شود که ما بتدریج عمیق ترین لایه های وجود خودمان را در معرض دید و بازدید طرف دیگر رابطه قرار بدهیم.

در صورتی که وقتی با یک دروغ و یا دو رنگی و یا نیرنگ، دیوارهای اعتماد فرو می ریزد و احساس عاطفی ما مانند حلزونی به درون صدف وجودمان می خزد و ما با آن دیگری که دروغ را به رابطه آورده قطع حسی می کنیم.

این بیرون آمدن ها و به درون خزیدن ها وقتی چندین بار تکرار شد، ما را گرفتار نوسانات Mood می کند و ما دائم در حال امیدواری و ناامیدی بسر می بریم و سامان بخشیدن باین و ضعیت روحی کار آسانی نیست.

بهترین شکل بر خورد با دروغ پرداز و متقلب و پنهان کار چیست؟

دوباره باید به رابطه بیاندیشیم. اگر ارتباط ما با اینگونه افراد زیاد نزدیک نیست، ما می توانیم رابطه را کمتر و کمتر کنیم و یا با آگاهی از واقعیت ارتباطی او، مواظب احساس و یا امکانات مادی و معنوی خود باشیم. با اینگونه افراد هیچ وقت نباید گرفتار خوش خیالی شد.
باید دانست که ما قدرت عوض کردن آنها را نداریم و مسئله گاهی جدی تر از آنست که ما خیال می کنیم.

و اما در مورد عزیزان و نزدیکانی که چنین گرفتاری و عادت خرابکارانه ای دارند چه باید کرد؟

اگر با یکی از این افراد زندگی می کنیم باید اصول زیر را رعایت کرد.
1- مچ گیری و پلیس بازی ما، آنها را عوض نمی کند، بلکه زندگی چالشی می شود برای ماهر شدن آنها و خشمگین تر شدن ما.

2- عوض کردن آنها کار ما نیست. باید از متخصص یاری گرفت. گاه ریشه این مشکلات خیلی جدی است و به دوران گذشته بر می گردد.
3- باید خوش خیال نبود و تمام گاردهای رفتاری را رها کرد و ناگهان شگفت زده شد. برای دروغ گو، هیچ وقت بار آخر دروغ گویی فرا نمی رسد، مگر درمان کرده باشد.

4- ایجاد ترس و اضطراب در رابطه و تهدید، دروغگو را اصلاح نمی کند، بلکه دروغگو تر می شود. زیرا ترس و اضطراب یکی از عوامل دروغگویی است.
5- با او میتوان صحبت کرد و از حال خود گفت و اینکه اگر اوضاع تغییر نکند، ادامه رابطه مقدور نیست.

6-برای یاری گرفتن و روشن کردن تکلیف خود میتوان از متخصص کمک گرفت.
7- راستگویی از سر ترس و تحت فشار و کنترل، صداقت واقعی نیست، بلکه زمان لازم دارد که دوباره دروغ و ریا ظاهر شود.

8- هم حسی با انسان دروغگو که سبب می شود او بداند که ما از شخص او بیزار نیستیم، بلکه عادت و رفتار غیرصادقانه او ما را ناراحت کرده است، گاه به فرد کمک میکند که رفتار خود را جدا از «خود» و وجود خویش ببیند و متوجه شود که اگر این رفتار تغییر کند، او انسانهایی را بدست خواهد آورد که دوستش دارند.

توجه: دروغگویی های عادتی راباید از نوع دروغگویی های بیمارگونه و پاتولوژیک جدا کرد. دروغگویی های پاتولوژیک گاه نتیجه تجربیات دردناک زندگی هستند که هیأت روانی انسان را دگرگون کرده، ولی دروغگویی های عادتی معمولا نتیجه محیطی است که شخص برای بقاء خود به دروغ و ریا به صورت یک وسیله و ابزار پناه برده است و هدف آن دردگریزی و تنازع بقاء است.

تا ماه آینده خدا نگهدار

Posted by shahin at 01:23 AM | Comments (0)

January 25, 2008

عمری که رفت بر باد، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

بهزاد مهرانی

گفت و گوی احمد باطبی و خانم نوشابه امیری را که خواندم،خیلی دلم گرفت.نه به خاطر این که احمد، دوستی صمیمی است و لحظات غم واندوه بسیاری را سر کردیم.نه! به یاد نسل خودمان افتادم.نسلی که بر او بسیار سخت گذشت.نسلی که زخم های بسیاری خورده است.نسلی که بزرگترین سرمایه اش همین زخم هایی است که هنوز مرهمی نیافته اند.تاول ِ ناسوری که هنوز چرکین است.

کودکی مان به سختی گذشت.زمانه ای که در آن ساز نبود .ساز را می شکستند.شطرنج نبود،هر چه بود رنج بود.در خانه نیز آهنگی نبود.پدر همیشه عبوس و خشمگین بود.او غم نان داشت.نمی توانستیم به نغمه های دل انگیز ِ ترانه ای دل بسپاریم.ترانه حرام بود،حرمت آن را شکسته بودند.در نوجوانی مان جنگ بود.باز هم لب ترانه را دوخته بودند.آهنگ نبود.صدای مارش عزا بود.همان صدای آژیری که کودکی و نوجوانی مان را به یغما برد.کودکی مان در حسرت گذشت و نوجوانی مان نیز.عطر نبود.زن نبود.هر چه بود صدای هولناک «قدغن» بود.برادر هایمان روی مین ها پرپر می شدند.جنگ چیز خوبی بود.سخن از دستان ِ نوازشگری نبود،دستان ِ بازی که می بخشد.سخن از مشت های گره کرده بود.همه چیز ممنوع بود.دور از پدر و مادر و شحنه و عسس،گوش به ترانه می سپردیم.

میون ِ این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچه ی ِ قدیمی ِ ما، کوچه ی بن بست...

دل ترانه هامان نیز خونین بود.گویا شادی و شادمانی گناهی نابخشودنی بود. –جای بسیاری از این«بود»ها می توانیم «است» بگذاریم -.

عطر خوش زن قدغن
جوان شدیم.باز جنگ بود.زنان همچنان قدغن بودند.عشق بازی گناه کبیره ای بود که عقوبت دنیوی ِ بسیار در پی داشت.روی آرایش زنان تیغ می کشیدند.دستان ِ آنانی که آستین کوتاه می پوشیدند را رنگ می کردند.با این حال دنیامان رنگی نبود.راستی چرا؟این همه که ما را رنگ کردند،چرا دنیامان رنگی نشد؟بر ما رنگ سیاه می زدند و دنیا همچنان سیاه و سفید بود.داستان های «ژول ورن» را که می خواندیم،تخیلمان عرش می گرفت.می خواستیم با موشک به کرات دیگر برویم.اما نشد.نشد، اما موشک بر سرمان باریدن گرفت.شهرمان بوی باروت می داد.تنگی ِ نفس می گرفتیم.سنگ بر سرمان می ارید.سنگسار.چقدر سنگسار تماشا کردیم.سنگ بود و ساری اما نبود.پرندگان گریخته بودند.راستی احمد!سنگساری که در نوجوانی دیدیم را به یاد می آوری؟سنگساری که به قول خانم بهبهانی «البته سیمان سار شد».امروز می فهمم که آن روز چقدر روحمان زخمی شد.آیا آن روز ندانستی که سیلی و کتک که چیزی نیست،انسان می تواند،انسانی دیگر را در خاک کند و آنقدر بر او سنگ زند تا جانش را بستاند؟می دانم که یادت مانده است.در این سال ها خواستیم آن را فراموش کنیم.فراموش کنیم تا زندگی ادامه یابد.خواستیم با خود بگوییم «زندگی و دیگر هیچ».اما فراموشمان نشد.

کاش در جواب خانم امیری،آنجا که پرسید :«ممکن است سیاستمدار بشوید؟» می گفتی نه.ما نمی توانیم سیاستمدار شویم .کار ما نیست.یا لااقل اینجا که ما زیست می کنیم،کار ما سیاست نیست.اینجا سیاست را گونه ای می نویسند و گونه ای دیگر می خوانند.بگذریم.اما از چه بگذریم؟

نسل ما چه زخم هایی که نخورد.
همیشه چشم بر آسمان داشتیم.نه اینکه دعا کنیم تا باران ببارد،یا ستاره ها را رصد کنیم.بلکه چشم انتظار بودیم چه زمان بمب ها بر سرمان می بارند.بزرگ شدیم.بزرگ و بزرگ تر.

تو به زندان رفتی و بیشتر جوانیت را آنجا گذراندی.همان جایی که دیگرانی با جرمی بسیار کمتر از تو جان دادند.بر تو سخت تر گذشت، اما ما نیز در زندانی بزرگ تر،روزها را به شب رساندیم.اندازه ی تو و امثال تو رنج نبردیم، اما آسوده خاطر نیز روزگار نگذراندیم.کتاب خواندیم،فیلم دیدیم،موسیقی گوش کردیم ، اما هر وقت خواستیم بگوییم «من می اندیشم،پس هستم»،گرزی بر سرمان فرود آمد. گفتند نیاندیشید که اندیشیدن ،خطر کردن است.

آن نسل، امروز ،همه ی غم ها را با هم دارد.نگران است که مبادا دوباره «زن»واژه ای قدغن باشد.هر چند که هنوز هست .مبادا دوباره سنگسار شود، که می شود.مبادا ،مبادا ،مبادا.مبادا که دوباره بمب ها بر سرش ببارند.
هر چند در همه ی این قرن ها و سال ها پناهی نیافته ایم،اما می ترسم که این اندک رمق نیز نابود شود. می ترسم...می ترسم...

http://ahmadbatebi.ir/?p=31

Posted by shahin at 01:15 AM | Comments (0)

January 19, 2008

فشار هدفمند - دنیس راس، نیو ریپابلیک

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

برگردان از غزل ایرانی - منبع ایران در جهان

این سناریو را در نظر بگیرید: سعودی ها به سلاح هسته ای دست یافته اند. مصر هم همین طور. هر دو کشور پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا کرده اند، اما حال از این موافقتنامه بیرون آمده اند. ریاض و قاهره، در واکنش به تهدید هسته ای ایران شیعه، سلاح های خود را از پاکستان، متحد سُنی خود، دریافت کرده اند.

در همین حال، اوضاع عراق همچنان وخیمتر می شود، تا پایان منازعه ی اسرائیل- فلسطینیان همچنان راه درازی مانده، و جای پای نمایندگان ایران در ملغمه ی فرقه ای تحریک پذیر لبنان همچنان محکم است– ملغمه ای که سنی را به جان شیعه می اندازد و اتفاقا در مرز شمالی اسرائیل حضور دارد. خلاصه اینکه تمامی بازیگران اصلی عرصه ی خاورمیانه – سنی، شیعه، اسرائیلی—حال در لحظه ای که تنازعات زیرخاکستر و در برخی موارد کاملا علنی بین دولتها، فرقه ها و قومیتهای منطقه از حد شمار بیرون اند سلاح هسته ای دارند. اگر چنین وضعیتی ترسناک به نظر می آید، حق است که چنین باشد. و اگر به ایران اجازه داده شود که به سلاح هسته ای دست یابد، این وضعیت کاملا محتمل می شود. همین ماه دسامبر گذشته، سعود الفیصل، وزیر خارجه ی عربستان سعودی، اعلام کرد که ریاض، همراه با کشورهای حاشیه ی خلیج فارس، ممکن است در صدد ایجاد قدرت هسته ای برای خود برآیند.

او تاکید کرد که این برنامه فقط به مقاصد صلح آمیز به کار خواهد رفت، اما در نظر بسیاری سخنان فیصل تهدید جلوه می کرد: چون ایران به دنبال سلاح هسته ای است، خوب، ما هم ممکن است این کار را بکنیم. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، مصر احتمالا چندان عقب نخواهد ماند. مقامات بلندپایه ی مصر به من گفته اند که اگر نتوانیم ایران را از تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای بازداریم، این به معنای پایان یافتن رژیم منع گسترش سلاح های هسته ای خواهد بود. نیازی به گفتن نیست که وقوع مسابقه ی تسلیحات هسته ای در خاورمیانه تا حد زیادی امکان بروز جنگ میان سنی و شیعه یا میان اسرائیل و مسلمانان براثر اشتباه یا خطای محاسبه را افزایش خواهد داد. فقط و فقط به همین دلیل باید مانع دستیابی ایران به تسلیحات هسته ای شویم. پرسش این است که چگونه این کار را بکنیم؟ به نظر می رسد که امروز درباره ی برنامه ی هسته ای ایران دو واقعیت به طور موازی وجود دارد.

یکی اینکه بخش اعظم جامعه ی جهانی از قرار معلوم مخالف هسته ای شدن ایران است، و دولت بوش به تصویب دو قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل (به رغم تردید و دودلی روسها و چینی ها) کمک کرده که متضمن اعمال تحریمهای محدود علیه صنایع هسته ای و موشکی ایران و نیز افراد و موسسات مرتبط با آنهاست. گرچه این تحریم ها به آن شدتی که این دولت در ابتدا در نظر داشت نیستند، ظاهرا موجب اختلاف نظر در میان سران ایران شده اند. انتقاد از محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، علنی تر و مشخص تر شده است. روزنامه ای که به آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران، نزدیک است تا جایی پیش رفت که نوشت احمدی نژاد از بحث هسته ای برای انحراف توجه به کاستی های دولتش بهره می گیرد. همان طور که نیکلاس برنز، معاون وزارت خارجه و پیشقراول این جریان، گفته است: «دولتشان را دچار آشوب کرده ایم و به گمانم کمی هم شوکه شان کرده باشیم». این خبر خوبی است. اما واقعیت دیگر: ایرانیان کماکان در برنامه ی هسته ای خود پیش می روند. آژانس بین المللی انرژی اتمی گزارش کرده است که تهران، اگر برخی مشکلات فنی را نادیده بگیریم، همین حالا هم دست کم هزار سانتریفوژ برای غنی سازی اورانیوم تولید کرده است. حال این حدس معقول است که ایران تا پایان امسال می تواند به هدف خود که ساختن 3هزار سانتریفوژ است دست یابد. و کافی است که تهران این تعداد سانتریفوژ را که درست هم کار کنند داشته باشد و آن وقت فقط حدود نه ماه وقت لازم است تا بتواند مواد شکاف پذیر لازم برای یک بمب هسته ای را تولید کند. به عبارت دیگر، ایرانیان شاید فشار را احساس کنند، اما هنوز رفتارشان را عوض نکرده اند. راه های دیپلماتیک در رهبری ایران تاثیر داشته، اما سرعت پیشرفت های هسته ای این کشور کماکان بیشتر از این تاثیر بوده است. بنابراین راه حل، یافتن راهی است برای تغییر سریعتر محاسبات و رفتار حاکمان ایران.

برخی پیشنهاد می کنند که می توان این کار را با کنار گذاشتن شرط هایمان و کشاندن ایران به پای میز مذاکره انجام داد. من با این رویکرد موافقم، فقط به این شرط که با این درک همراه باشد که مجازات بیش از پاداش می تواند موضع ایران را عوض کند. زمانی که پاداش پیشنهاد می شود-مانند پیشنهاد انگلیس و فرانسه و آلمان برای دادن رآکتورهای هسته ای آب سبک به ایران-ایرانیان از قرار معلوم در رد این پیشنهاد چندان تعللی نکردند، و سران کشور هم نشانه ای دال بر مخالفت با رد این پیشنهاد نشان ندادند. با این حال، زمانی که فقط تهدید تحریم های سازمان ملل به نظرشان جدی رسید، می شد نشانه های بحث های حادتری را در داخل ایران دید. برای نمونه، در اکتبر سال گذشته، هنگامی که بحث درباره ی تحریم ها در سازمان ملل متحد در جریان بود، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور اسبق ایران، نامه ای سری از آیت الله خمینی را انتشار داد که در آن تصمیم خود را برای پایان دادن به جنگ با عراق توضیح داده بود. روزنامه ای در ایران، که مخاطب مورد نظرش احمدی نژاد و هوادارانش بودند، در تفسیری بیان داشت که این نامه درک خمینی را نشان می دهد که نمی توان اجازه داد ایدئولوژی مانع «درک واقع بینانه ی وضعیت جهانی» شود.

چرا چماق موثرتر از هویج بوده است؟ چون عملا تمامی سران ایران، از جمله میانه روها، ارزش داشتن سلاح های هسته ای را می دانند—این سلاح ها نماد قدرت کشورند و می توانند در منصرف کردن ایالات متحد از حمله به ایران مفید باشند، و این سلاح ها در نزد آنان ابزاری برای گسترش سلطه ی ایران بر سرتاسر خاورمیانه است. هیچ مجموعه ای از مشوق ها نمی تواند با ارزش داشتن سلاح های هسته ای برابری کند. اما باید ارزش سلاح های هسته ای را با هزینه های بالقوه ی آن سنجید.

اگر این هزینه، انزوای بین المللی و محرومیت اقتصادی باشد، تصویر برای بخش مهمی از سران ایران تغییر می کند. این سران اساسا به مقابله جویان سپاه پاسداران به نمایندگی احمدی نژاد، ملاهای محافظه کار اما عمل گرا به نمایندگی رفسنجانی، و اصلاح طلبان به نمایندگی رئیس جمهور سابق، خاتمی، تقسیم می شوند. گروه رفسنجانی و خاتمی به وضوح در مقابل فشار منفی از بیرون تاثیرپذیرند؛ و همین ها به نوبه ی خود می توانند نفوذ احمدی نژاد و هوادارانش را مهار کنند. و براستی هم به نظر می رسد این کار را کرده اند؛ آزادی ملوانان انگلیسی را درهمین اواخر در نظر بگیرید. علاوه بر این، با توجه به اقتصادی با میزان چشمگیر بیکاری، تورم بالا، بازار بورسی متزلزل، کاهش تولید نفت، و کاهش دارایی ها که برای حفظ آرامش اجتماعی بسیار ضروری است.
با توجه به اینکه رویکرد مقابله جویانه ی احمدی نژاد به برنامه هسته ای به انتقادهایی در درون کشور انجامیده، احتمالا تصادفی نیست که علی لاریجانی - رئیس مذاکره کنندگان در مسئله ی هسته ای که دست بر قضا به رهبر نیز نزدیک است-این روزها نشانه های بیشتری حاکی از تمایل به مصالحه نشان می دهد. همه اینها به این معناست که رسیدن به توافق ممکن است، اما این کار را با افتادن دنبال ایرانیان نمی توان انجام داد. ایرانیان باید بدانند که دنبال کردن برنامه دستیابی به سلاح اتمی هزینه گزافی دارد (ضمن اینکه باید مراقب بود باب مذاکره بر سر اجازه ی دستیابی به قدرت هسته ای غیر نظامی باز بماند و در این توافق باجهای اقتصادی و نیز تضمینهای امنیتی متقابل گنجانده شود). پس این بحث موافق رویکردی است متمرکز بر گذاشتن ایران در تنگنای اقتصادی—راهبردی که در آن اروپاییان و ژاپن باید ابتکار عمل را به دست بگیرند. هر دو هم اکنون دارند گامهایی برمی دارند، اما قادرند برای محروم کردن ایران از اعتبارات، سرمایه گذاری خارجی، بانکها، و تجارت اقدامات بسیار بیشتری انجام دهند.

تا زمانی که اروپاییان تقریبا 18 میلیارد دلار به صورت وام تضمینی به شرکت هایی می دهند که در ایران کار می کنند، ایرانیان باور نمی کنند که در آستانه قطع شاهرگ حیات اقتصادی خود قرار دارند. اینجاست که دولت بوش باید به شکل تهاجمی تری از اهرم سعودی ها استفاده کند که هرچه باشد، هسته ای شدن ایران را تهدیدی عمیق برای خود می بینند: باید ریاض را تشویق کنیم که از نفوذ مالی خود در اروپا، ژاپن، و حتی چین برای قطع دسترسی ایران به شبکه اقتصاد بین المللی استفاده کند. اغلب رهبران جهان، از جمله متحدان ما، سر از پا نشناخته می خواهند مانع حمله نظامی ایالات متحد به ایران شوند. پرزیدنت بوش باید برای آنها روشن کند که قدرت پیشگیری از اقدام نظامی را دارند – با اعمال فشار اقتصادی که شکاف میان سران ایران را بیشتر می کند و به نوبه خود احتمال تحمیل عقب نشینی به احمدی نژاد را افزایش می دهد. باید متحدانمان را متقاعد کنیم که باید به شکلی همه جانبه و نه به صورت فزاینده فشار اقتصادی بر ایران را گام به گام افزایش دهند-و زود هم این کار را بکنند. انتخاب با آنهاست، اما دیگر دارد وقتشان برای این انتخاب به پایان می رسد

از: نشریه ایران در جهان

Posted by shahin at 11:08 PM | Comments (0)

January 18, 2008

یک بر سه در «محور شرارت»

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مترجم : کامیار توانمند Charles Krauthammer - منبع ایران در جهان

* «چارلز کروتهامر»، یک نومحافظه کار است و برنده جایزه پولیتزر هم شده است. وی به عنوان کارشناس در شبکه تلویزیونی فاکس نیوز حاضر می شود و در روزنامه واشینگتن پست و هفته نامه های «تایم» و «ویکلی استاندارد»، مطلب می نویسد

حدود چهارماه پس از یازده سپتامبر سال 2001 بود که جورج بوش، ایران، عراق و کره شمالی را به عنوان کشورهای محور شرارت معرفی کرد و تعهد داد تا دندان این دولت های خطرناک را بکشد چرا که مهم ترین مسئولیت برای امنیت ملی آمریکا بود. بوش در این باره و چقدردر این کار موفق شده یا نه، در آینده مورد قضاوت قرار می گیرد.

شش سال گذشت و بوش روزهای آخر دوران ریاست جمهوری دوم خود را می گذراند اما میراث بوش مشخص است: یک برسه. برخلاف نظرسنجی های مردمی، بوش درعراق موفق شده و در مورد ایران شکست خورده و با کره شمالی مساوی کرده است.
در باره ایران، در واقع دست و پای بوش با گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا بسته شد و گزارش آژانس های جاسوسی حسابی برنامه او را به هم زد، در حالی که هیچ چیز درباره برنامه هسته ای ایران عوض نشده و فقط ایران، برنامه دستیابی به سلاح را متوقف کرده و بقیه موارد برنامه هسته ای، به جای خود باقی است .

قسمت سخت کار، تهیه سوخت هسته ای است. ایران کار غنی سازی را با بیش از سه هزار سانتریفوژ انجام می دهد که مخالفت صریح با دستور شورای امنیت سازمان ملل است که اگر سوخت مورد نظر را به دست آوردید، پس از چند ماه می توانید بمب اتمی هم بسازید.

اما حتی صحبت از این که برنامه تسلیحاتی اتمی متوقف شده در حالی که دارد به غنی سازی اورانیوم ادامه می دهد، کاری بیهوده است. در واقع گزارش ها و گفته های ناراضیان ایرانی در سال های اخیر، نشان می دهد حتا در طي یک سال گذشته، این برنامه دوباره از سرگرفته شده و فقط فرق آن این است که با اطمینان کمی، گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا می گوید که دیگر از سر گرفته نشده است.

دولت آمریکا مجبور شد به سرعت گزارش را قبول کرده و نتیجه آن را بپذیرد در غیر این صورت، متن گزارش کمی بعد به بیرون درز پیدا می کرد و بوش و چنی به این متهم می شدند که مخفیانه این اطلاعات را نگه داشته اند تا جنگ با ایران را توجیه کنند .

دولت آمریکا می داند که گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا، نه تنها امکان حمله نظامی به ایران را از روی میز کنار گذاشته است، که ادامه تحریم های ایران در شورای امنیت سازمان ملل را دشوارکرده است.بهترین حرکت بوش هم این است که تا پایان دوران ریاست جمهوری خود، با این مساله مدارا کند و ایران مجهز به بمب اتمی را برای جانشین خود در کاخ سفید، به ارث بگذارد.
اما کره شمالی، موفق شدیم که کیم جونگ ایل را به این نقطه برسانیم که برنامه تولید پلوتونیوم خود را متوقف کند. قدم بعدی این است که پیونگ یانگ، تمامی برنامه های اتمی خود را متوقف کند. معنای آن این است که کره شمالی برنامه تسلیحاتی اتمی خود را و برنامه مخفیانه غنی سازی اورانیوم را، تعطیل می کند. ما درک کردیم که از برنامه اتمی کره شمالی خطر واضحی ما را تهدید نمی کند و حالا هم هویج در دست امتیاز می دهیم. رییس جمهوری آمریکا هم نامه ای شخصی به رهبر کره شمالی نوشت که همه چیز را تعطیل کند تا به سوی عادی سازی تمامی روابط با کره شمالی، پیش رود.متوقف کردن برنامه تولید پلوتونیوم خود موفقیت خوبی بود و ما به شدت نیاز به اطلاعات موثق از کره شمالی داشتیم که بالاخره بازرسان آژانس توانستند به آن جا بروند. امیدی نیست که کره شمالی سلاح های اتمی را که در اختیار دارد از بین ببرد، امید هایی وجود دارد که بتوانیم حداقل آنها را پیدا کنیم، حالابگذریم از این که خنثی بشوند یانه و این که بتوانیم برنامه های مخفی آنها را متوقف کنیم. مشکل این است که چماق درستی در دسترس نداریم و مجبوریم با آن چه که در دست داریم کار کنیم.

عراق اما داستان دیگری است. هر قدر هم که به مشکل برخورده باشیم، هدف اصلی که خلاصی از دست صدام حسین و پسران دیوصفت او بود، عملی شده است. خاندان صدام دیگر نمی تواند با آمریکا مقابله کند و خود را بازسازی کرده و با دنیا درگیر شود.پایین کشیدن صدام، با توقف برنامه اتمی لیبی همراه شد و بی تردید در سال 2003 ، ایران هم به همین دلیل برنامه دستیابی به بمب اتمی را متوقف کرد. اما در عراق هم بالاخره و پس از سه سال، آمریکا راه مقابله با شورشی ها را پیدا کرده است. برای بوش سه سال طول کشید تا ژنرال خود را پیدا کند(همان طور که لینکلن به دنبال او می گشت) تا بتواند جنگ باخته را به جنگ برده تبدیل کند. آمریکا در حال حاضر مشغول گفت وگو و رایزنی با عراق است تا حضور دایمی خود در عراق را برنامه ریزی کند. حضوری استراتژیک و مهم در قلب کشورهای خاورمیانه، که خود یک پیروزی استراتژیک مهم است.

هرچند باید در نظر داشت که فشار بر روی دولت فعلی کاخ سفید برای خروج کامل نیروها از عراق، به قوت خود باقی است. برای برخی مهم ترین مسئله این است که درصد حضور نظامی آمریکا در عراق به حداقل برسد بدون این که فکر کنند چقدر از دست دادن پتانسیل حضور نظامی و استراتژیک در منطقه برای آمریکا مهم است.

درباره کره شمالی و ایران و بدون در دست داشتن هیچ گونه قدرت انتخاب، بوش و دولت او همان کاری را می کنند که زمانی سناتور آیکن برای جنگ ویتنام توصیه کرد: اعلام پیروزی کنید و برگردید به خانه. بدون در دست داشتن قدرت انتخاب، چنین تصمیم هایی کاملا قابل درک است.اما اگر بوش یا جانشین بوش، توصیه آیکن را درباره عراق انجام دهند، آن هم در حالی که پیروزی یک انتخاب در دسترس و واقعی است، تاریخ وی را بیرحمانه قضاوت خواهد

از: نشریه ایران در جهان

Posted by shahin at 01:01 AM | Comments (0)

ایران، عراق نیست - تحلیل «انتی وار» درباره توافق کارشناسان سیاسی، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

آرش نوروزی

آیا این خبر را شنیده اید؟ ایران، عراق نیست. این دو کشور همسایه به ظاهر شبیه یکدیگرند. ایران و عراق به ترتیب دومین ‏و سومین ذخائر انبوه نفت جهان را در اختیار دارند، اکثریت شیعه در این دو کشور زندگی می کنند، کیلومترها خط مرزی ‏مشترک دارند و در یک جنگ هشت ساله خونین و بی فایده که بیش از یک میلیون قربانی گرفت، با یکدیگر جنگیدند. قبل ‏از هجوم نظامی غیرقانونی آمریکا به عراق، هر دو کشور دشمنان سرسخت آمریکا بودند و از سوی این کشور لقب "محور ‏شرارت" را گرفتند. همه می دانستند که ایران هدف بعدی آمریکا است.‏
‏ ‏
در سال های اخیر، اظهارات آمریکا برعلیه ایران، بسیار شبیه به تبلیغات جنگ عراق بوده است- سلاح های کشتار جمعی، ‏‏"تهدید جدی برای صلح جهانی"، نقض حقوق بشر، نادیده گرفتن "جامعه بین الملل" و غیره. یکی از تازه ترین استدلال ها ‏در خصوص ادامه جنگ عراق این است که عقب نشینی نیروهای آمریکا، ایران را "جسور" خواهد کرد. بنظر می رسد ‏تمامی این موارد ادامه سناریوی ضعیف، پرهزینه و ناخوشایند قبلی است. ‏

البته تفاوت هایی هم میان ایران و عراق وجود دارند. عراق اساسا ً یک کشور عرب و ایران یک کشور فارس است. از ‏لحاظ جغرافیایی، وسعت ایران حدودا ً 3.75 برابر وسعت عراق است و نواحی کوهستانی بیشتری دارد. جمعیت ایران نیز ‏تقریبا ً 2.5 برابر جمعیت عراق است. متأسفانه عراق امروز کشوری است که از یک زیربنای سست سیاسی و مدنی ‏برخوردار است و بخاطر سال ها جنگ، تحریم های ظالمانه و خشونت های فراگیر فرقه ای تضعیف شده است. از سوی ‏دیگر، ایران به رغم جدال با بیکاری، کمبود سوخت و انزوای روزافزون بین المللی، از یک دولت باثبات، یک ارتش ‏پرابهت و یک نفوذ بسیار قوی در منطقه برخوردار است. ‏
‏ ‏
بنابراین گره خوردن موضوع ایران با عراق بیشتر می تواند بخاطر نام های تقریبا مشابه آنها باشد که اغلب اشتباه تلفظ می ‏شوند. و هیچکس، حتی بزرگترین رهبران جهان، از این قاعده مستثنی نیست. این موضوع نشان دهندۀ ‏تصویری است که بسیاری از آمریکایی ها از این دو کشور در ذهن خود ساخته اند. نام های ایران و عراق به کرات به جای ‏یکدیگر و به طور مترادف در میان آنها شنیده می شوند، به گونه ای که این شباهت تقریبا غیرارادی شده است. در نتیجه ‏سوء برداشت هم اجتناب ناپذیر می شود.‏
‏ ‏
البته لزوما همیشه این اشتباهات غیرعمدی نیستند. گزارش شده است که «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا و معمار ‏جنگ عراق در یادداشت های داخلی خود به کارکنانش، به دستورالعمل هایی مانند «عراق را به ایران ارتباط دهید»، اشاره ‏کرده است. «بوش» نیز در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در فوریه سال 2007 به هنگام بحث با خبرنگاران درباره موضوع ‏ایران، به اشتباه نام عراق را می برد: «حالا بگذارید به موضوع ایران برگردیم. ما یک استراتژی جامع برای عراق (ایران) ‏داریم. ما مسائل متعددی با عراق (ایران) داریم. که البته یکی از آنها نفوذ در عراق است. موضوع دیگر این است که آیا آنها ‏ساخت سلاح اتمی را کنار می گذارند یا خیر. و من معتقدم که ایران دارای سلاح اتمی برای صلح جهانی بسیار خطرناک ‏خواهد بود.» ‏
‏ ‏
اگرچه سیاستمداران، صاحبنظران و عموم مردم، تصورات یکسانی درباره ایران و عراق دارند، اما دائما تکرار می کنند ‏که «ایران، عراق نیست.» اتهامات آمریکا در خصوص سلاح های کشتار جمعی عراق و ادامۀ فعالیت تسلیحات اتمی ایران نشان داده اند که اطلاعات موثقی در دست نیست. به علاوه، در ‏دنیای ستیزه جوی سیاست که از واقعیت به کناره می گیرد، اغلب یافتن زمینۀ مشترک دشوار است. وقت آن رسیده است که ‏آمریکا و ایران یک گفتگوی جامع و منطقی را بدون پیش شرط آغاز کنند.

پروسه دیپلماتیک باید از جایی شروع شود، پس ‏چرا با چیزی آغاز نشود که همه می توانند دربارۀ آن توافق کنند: این اظهار نظر معتبر که «ایران، عراق نیست.»

Posted by shahin at 01:00 AM | Comments (0)

رسمی که با بخیه رنگ می‌گیرد- گزارشی از جراحی ترمیم بکارت در ایران، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

محمود کتیرایی - از خشت تا خشت

«در شب زفاف و پس از آن که عروس و داماد به حجله می رفتند، فردی در پشت در منتظر می ماند تا دستمالی را که نشان از سلامت دختر است تحویل بگیرد و با نشان دادن آن به مادر شوهر و مادر زن انعامی نیز نصیب خود کند. اگر دستمال سفید بود که غوغایی به پا می شد و بی آبرویی دختر و خانواده وی را به همراه داشت و احتمال داشت به دست پدر یا برادر«باغیرت»، خونش «مثل سگ»ریخته شود. البته این اتفاق کم می افتاد. گاه عروس سر داماد را کلاه می گذاشت و دستمالی را که به خون کبوتر آغشته بود، به کار می برد.
رسم دستمال بینی، مربوط به ایرانی است که هنوز علم پزشکی در آن پیشرفت نکرده بود و جراحی دخترانی که پیش از ازدواج خود را «لو» داده بودند، رایج نشده بود.»

سابقه جراحی «هایمن» یا پرده بکارت در ایران از نظر تاریخی دارای مبنای دقیقی نیست؛ چرا که همواره پنهانی انجام می شده و کمتر سخنی از آن می رفته است. به همین دلیل، سابقه و میزان رواج آن، ثبت نشده است. اما می توان گفت به موازات افزایش آزادی های روابط دختران و پسران و گسترش روابط جنسی، این نوع جراحی نیز افزایش داشته است.

جراحی پنهانی، بدون استفاده از روش‌های علمی
تغییر در هنجارهای اجتماعی و سبک زندگی، افزایش روابط جنسی دختران و پسران را به همراه داشته است، اما همچنان بسیاری از دختران و پسران، وجود «هایمن» (پرده بکارت) را به عنوان پیش شرطی برای ازدواج، مهم می شمارند.
به همین دلیل، انجام جراحی ترمیم «هایمن» در ایران رشد قابل توجهی داشته، به طوری که به نظر می رسد بسیاری از ماماها و پزشکان متخصص زنان این نوع جراحی را انجام می دهند.
فراگرفتن این نوع جراحی به صورت تجربی است. به این معنا که فردی که دارای اطلاعاتی در حد یک فوق دیپلم مامایی است، تنها با چند بار حضور هنگام این جراحی، توانایی جراحی را پیدا خواهد کرد. جراحی که شامل زدن چند بخیه است که بیش از نیم ساعت وقت نیاز ندارد و همیشه نیز در مطب و در ساعات خلوت انجام می شود.

خانم دکتر شیوا، که خود نیز چند مورد جراحی «هایمن» انجام داده، می گوید نبود منابع آموزشی سبب شده تا این عمل، به صورت تجربی فراگرفته شود: «تمام منابع علمی پزشکی که در دانشگاه ها تدریس می شود، براساس منابع خارجی است و روش های خاص آن نیز تشریح شده است. به طور مثال برای جراحی های گوش، حلق، بینی و امثال آن روش های مختلفی وجود دارد که هر کدام نیز تشریح شده اند؛ اما از آن جایی که این نوع عمل در دیگر کشورها معنایی ندارد، هیچ منبع علمی برای آن موجود نیست. در فارسی هم اگر منابعی باشد، برای سرپوش گذاشتن بر روی این موضوع، مخفی مانده و یا می ماند و تنها از طریق تجربی می توان این کار را انجام داد.»
در واقع هر کس شیوه خاص خود را به کار می گیرد که حاصل مشاهدات پیشین وی به عنوان دستیار پزشک بوده است.

دستمزدهای میلیونی برای چند بخیه
براساس اظهارات دکتر شیوا، کل جریان عمل محدود به زدن چند بخیه است که در نهایت منجر به خونریزی در شب زفاف شود. براساس نرخ بازار دارویی کشور، قیمت نخ بخیه ایرانی ۶۰۰ تومان و خارجی آن سه هزار تومان است؛ اما هزینه زدن این بخیه ها در نقاط مختلف تهران متفاوت است.
هزینه این عمل نیم ساعته که همراه با بی حسی موضعی است، از ۲۰۰ هزار تومان تا هفت میلیون تومان در تهران متغیر است. این نوع نوسان قیمت بستگی به این دارد که مطب در کجای تهران (شمال، شرق، غرب و یا جنوب) واقع شده باشد.
در جراحی های ساده، هزینه ها از ۲۰۰ هزار تا 1,5 میلیون تومان متغیر است؛ اما در جراحی هایی که از روش های جراحی پلاستیک و لیزر به عنوان از بین بردن جای بخیه استفاده می شود، ارقام تا ۷ میلیون تومان نیز افزایش می یابد. این نوع جراحی ها نیز در مطب انجام می شود و حدود 1,5 ساعت زمان می برد. تنها امتیاز آن این است که در این شیوه، حتی پزشکی قانونی نیز متوجه ترمیم «هایمن» نمی شود.
رونق بازار این ماماها به حدی است که مامایی که تا چند سال پیش در ورامین کار می کرده، بعد از ارتقای محل کارش به خیابان خراسان، پیروزی و بعد از آن به میدان هفت حوض، اکنون در جردن مطب دایر کرده است.

گروه سنی مراجعان و انگیزه جراحی
بسیاری از پزشکانی که این عمل جراحی را انجام می دهند، از گفتگو درباره آن، بخصوص با خبرنگاران پرهیز دارند. این پزشکان که مراجعان خود را هم با احتیاط و صرفا در صورت داشتن معرف می پذیرند، حتی اگر تایید کنند که در این عمل جراحی شرکت داشته اند، بلافاصله تاکید می کنند که آن را صرفا در مواردی معدود برای دوستان و آشنایانشان، و فقط «به قصد کمک» انجام داده اند.
از سوی دیگر، مراجعان هم تلاش می کنند تا حد امکان هویت و مشخصات شخصی خود را پنهان نگه دارند و ردی از خود برجای نگذارند.
در این شرایط، نمی توان آمار درستی در خصوص سن مراجعان و یا تغییراتی که ظرف سال های گذشته در این خصوص داشته ارایه کرد؛ اما بر اساس حدس هایی که برخی دکتران از روی چهره مراجعانشان زده اند، می توان تخمین زد که سن مراجعان از ۱۴ تا زیر ۳۰ سال است.

دکتر شیوا که بیشتر مراجعانش دختران ۲۰ تا ۲۴ ساله بوده اند، علت تمایل دختران به انجام این جراحی را نوعی «عذاب وجدان» و برای «تسکین روح» می داند.
«بیشتر دخترانی که به من مراجعه می کنند، به دلیل قرار گرفتن در شرایط عاشقانه و یا وابستگی به طرف مقابل تن به این رابطه داده اند و پس از آن به دلیل درگیری های روحی که برایشان ایجاد شده و یا موقعیت ازدواجی که برایشان پیش آمده، اقدام به جراحی می کنند. این دختران به نوعی، اخلاقیات برایشان اهمیت بالایی دارد و درونشان ریشه دارتر است. این گروه معمولاً از خانواده های مذهبی و سنتی هستند؛ اما گروه دیگری هستند که روابط جنسی بخشی از زندگی شان است. این گروه نیاز و ضرورتی برای جراحی نمی بینند.»

به اعتقاد دکتر مصطفی اقلیما، رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران و بازرس مجمع انجمن های علمی گروه پزشکی، دلیلی که دختران را به این نوع جراحی ترغیب می کند، خانواده های سنتی و «متعصبی» است که وجود هر رابطه ای را برای دخترانشان ننگ آور می دانند.
ببرخی از این خانواده ها، اگر از روابط دوستی دخترانشان، حتی در سطحی ساده باخبر شوند، آنها را «دختران بدی» تلقی می کنند که باید طرد یا مجازات شوند؛ مجازاتی که در جامعه های بسته تر و سنتی تر، حتی تهدید به مرگ را هم شامل می شود.

تنهایی در اتاق جراحی
دکتر شیوا می گوید: «در اکثر موارد دختران تنها به مطب مراجعه می کنند و حتی پسرانی که با آنها رابطه داشته اند نیز حاضر نیستند با آنها همراه شوند؛ شاید به این دلیل که حاضر نیستند مسوولیت عملی را که انجام داده اند، برعهده بگیرند؛ حتی در شرایطی که هزینه آن را خود پرداخت کرده باشند. در این موارد نوعی اصرار از سوی پسر برای انجام این عمل وجود دارد که دلیل آن "از سر باز کردن" دختر است.»
او در خصوص «داستان سرایی»های دختران هنگام بازگویی شرح حال خود، می گوید: «دختران در بدو ورود ابتدا سناریویی را که از پیش طراحی کرده اند را می گویند. اکثراً می گویند که یا وقتی از دیوار می پریدند، ضربه خورده اند، یا با شدت به تخت خورده و یا زمانی که پدرش در حال تنبیه وی با چوب بوده، دچار این اتفاق شده؛ اما پس از آن، گریه و ناله شان شروع می شود و حقیقت را می گویند.»

حاکمیت روش‌های سنتی در کنار روابط آزاد
بسیاری از پسرهای نسل کنونی، روابط جنسی را جزیی اصلی و تفکیک ناپذیر از دوستی های خود می دانند و آن را روابطی طبیعی بر می شمرند که نشانه «رهایی از تفکرات پوسیده و سنتی» است. اما عمر این باور، تا زمانی است که بخواهند شریک زندگی مشترک خود را انتخاب کنند.
پسرهای امروزی هنوز هم هنگام ازدواج خواهان دختری هستند که پیش از آن رابطه ای نداشته است. از همین رو است که هنوز هم همچون سالیان پیش، نامعمول نیست که خانواده دختر و پسر، دختر را پیش از ازدواج نزد ماما ببرند تا از صحت و سلامت وی مطمئن شوند.

دکتر شیوا می گوید: «معمولاً دخترانی که دچار "مشکل" هستند، چند روز پیش از مراجعه همراه خانواده، به تنهایی می آیند و با اعلام مشکل خود، درخواست می کنند که مساله پنهان بماند.»

دکتر اقلیما، مدعی است که بخش عمده ای از مردان در یک رابطه به دنبال برقراری روابط جنسی هستند و احساسات و داشتن دوستی هم فکر برایشان بی ارزش است. او می گوید: «بسیاری از مردان با وجود آن که با دختران زیادی دوست بوده و رابطه داشته اند؛ اما هنگام ازدواج به سراغ فردی می روند که چیزی از گذشته وی و روابطش نمی دانند و یا خانواده سلامت اخلاقی وی را تایید می کنند. در واقع ندانستن را بهتر از دانستن می دانند و از سوی دیگر برای آن که شنیدن دروغ برایمان لذت بخش تر است، دروغ را بهتر باور می کنیم. دختران نیز به دلیل شرایط نامناسب فرهنگی و اجتماعی که وجود دارد، علی رغم آن که به عنوان یک انسان باید از لذت های زندگی بهره مند شوند؛ اما برای ادامه زندگی مجبور به پنهان کاری هستند. پس بسیاری اقدام به جراحی می کنند.»

رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران، معتقد است: «زمانی که قانون را مردان می نویسند، همه چیز به نفع آنان و در جهت لذت بردن و جلب رضایت آنان است و در مقابل این زن است که باید سرکوب شود، زیبایی های خود را پنهان کند؛ چرا که شهوت طلبی مردان به پای آنان نوشته می شود، غافل از این که این مرد است که با استفاده از روش های مختلف چرب زبانی و بازی در نقش یک عاشق، به دنبال به دست آوردن زن است که پس از بهره مندی نیز به سادگی وی را رها می کند و زنی را برای مدت ها شکست خورده، افسرده و نامطمئن نسبت به جامعه بر جای می گذارد.»
با وجود آن که در روابط دختران و پسران ظرف سال های گذشته تغییرات زیادی ایجاد شده، اما همچنان تفکر سنتی وجود دارد که ریشه آن در مردان، قوی تر از دختران است. چه طی این سال ها، دختران بسیاری خود را با «تفکر نوی» آزادی روابط وفق داده اند و باور دارند که این روابط علاوه بر ارضای یک نیاز، برای افزایش عشق و علاقه لازم است و باید از آنچه «تفکرات پوسیده مادربزرگ ها» می نامند، گذر کرد؛ اما از سوی دیگر همچنان این تفکر در مردان وجود دارد که دختری که امروز با تو است و تن به خواسته تو داده، فردا روز نیز می تواند از آن دیگری باشد.

دکتر اقلیما، در این زمینه نیز می گوید: «در شرایطی که بیشتر پسران مخصوصاً زیر ۲۷ سال، رابطه جنسی را به طور کامل تجربه کرده اند، می توان دریافت که این افراد با زنان و دخترانی که در همین جامعه هستند، رابطه داشته اند؛ اما با حذف و ندیده گرفتن موارد خود، به سراغ فردی می روند که اطلاعاتی از وی ندارند، که این امر ناشی از عدم قبول واقعیات موجود و تمایل به ندانستن حقیقت و دروغ شنیدن است.»

Posted by shahin at 01:00 AM | Comments (0)

January 14, 2008

شادی زائیده ی آسایش درونی است

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر محمود شیخ

«برت راندراسل» نویسنده ی سرشناس انگلیسی می گوید «یک زندگی خوب یک زندگی شاد است. منظورم این نیست که یک انسان خوب لزوماً یک انسان شاد خواهد بود، منظورم این است که یک انسان شاد قطعاً یک انسان خوب خواهد شد.»
لازمه ی شادی، آسایش درونی است و این زمانی به انجام می رسد که فعالیت ها و برنامه ریزی های روزانه ی ما پاسخگوی ارزش ما و نیازهای درونی ما باشند. برای رسیدن به این مهم ابزارهایی در اختیار داریم که عبارتند از زمان ، فکر و عمل.

کلید واقعی رسیدن به آسایش درونی در این است که چگونه از این سه ابزار به بهترین شیوه استفاده شود.

نگارنده کوشش خواهد کرد بطور خلاصه و در حد گنجایش این مقاله، این سه ابزار را مورد بررسی قرار بدهد.

1- زمان : دو ویژگی خاص زمان در این است که اولاً به صورت مساوی و یکسان بین همه تقسیم می شود. ویژگی دیگر زمان را می شود در این خلاصه کرد که آن را بر خلاف پول و طلا و اجناس دیگر نمی توان پس انداز نمود.

اگر مردم، هر شبانه روز، از این چک 24 ساعته که همه افراد دریافت می کنند، تا ثانیه ی آخر به بهترین وجهی استفاده نکنند، پس مانده ای برای روز دیگر باقی نخواهد ماند. علی رغم این دو ویژگی، متاسفانه اغلب انسان ها به زمان کم بها داده و ارزش واقعی اش را آن طوری که باید و شاید درک نمی کنند.
اگر کسی به کیف پول ما دستبرد بزند، ما حساسیت بسیار تندتری نشان خواهیم داد تا اینکه کسی به وقت ما دستبرد بزند.
بیشتر مواقع، ما به دیگران اجازه می دهیم که وقت ما را با مسائل غیرمهم و غیرضروری تلف کنند و اغلب خود ما هم در این کار با آنها همدست می شویم.
طبق آمار بدست آمده در امریکا بطور متوسط روزانه 4,5 ساعت از وقت مردم به تماشا کردن تلویزیون سپری می شود. با توجه به اینکه وقت آزاد ما پس از کارهای حرفه ای، خواب و خوراک، رانندگی و غیره به حدود 6 ساعت می رسد، تماشا کردن تلویزیون 75 درصد وقت آزاد را به خود اختصاص می دهد.

البته اگر تلویزیون جنبه ی آموزشی داشته و از آن به شیوه ی مطلوب استفاده شود بسیار هم مفید است، ولی در صورتی که از آن به عنوان وسیله ی وقت گذارانی و یا وقت کشی استفاده شود، بسیار زیان آور خواهد بود.

مجله ی «تایم» چند سال پیش مقاله ای به عنوان «قحطی زمان» چاپ کرده بود. کلام کلی این مقاله در این خلاصه شده بود که آیا ما دچار یک قحطی زمان شده ایم؟

البته نگارنده چندان با واژه قحطی زمان موافق نیست زیرا واژه ی قحطی به معنی کمیابی است. زمان کمیاب نشده است. 24 ساعت شبانه روز از همواره در اختیار ما بوده و خواهد بود مسئله ای که فرق کرده، چگونگی استفاده از کیفیت زمان است نه کمیت آن.

ما بطور یقین برای همه ی کارهایی که می خواهیم انجام بدهیم وقت نخواهیم داشت، ولی برای مهم ترین آنها همیشه وقت لازم را پیدا خواهیم کرد.
بیشتر افرادی که از نداشتن وقت شکوه می کنند با این مسئه روبرو هستند که کارهای مهم و شاید غیرضروری را قربانی کارهای ضروری ولی غیر مهم می کنند.

بدیهی است کارهای ضروری را باید به انجام رسانید، ولی هنر مدیریت بر زمان، روی این پایه استوار است که به کارهای مهم جنبه ی ضروری داد و آن ها را در لیست برنامه ریزی روزانه خود قرار داد. در جواب اینکه کارهای مهم از کجا سرچشمه می گیرند باید گفت که این کارها باید پاسخگوی ارزش ها و نیازهای درونی ما باشند. این ارزش ها بطور یقین در درون ما وجود دارند، ولی در اغلب اوقات شناسایی نشده اند.

ما چنان در گیر کارهای روزانه ی خود هستیم و اغلب وقت خود را صرف کارهای روزمره می کنیم که دیگر وقتی برای بخود اندیشیدن نمی ماند. این می تواند حتی انسان را به سرحد بیگانگی از خود هم برساند. ذهن ما مبهم می شود و اگر از ما سئوال شود که هدف شما از زندگی چیست برای آن پاسخ مشخصی نداریم. زندگی بی هدف، انگیزه ای برای زندگی کردن باقی نمی گذارد و انسان را تا حد افسردگی پیش می برد.

ارزش های درونی ما از نیازهای ما سرچشمه می گیرد و زمانی به آسایش درونی می رسیم که برنامه ریزی و فعالیت های روزانه ما، با این ارزش ها هماهنگ شده باشد.

«ابراهام ماسلو» روانشناس سرشناس، نیازهای کلی بشر را به چهار بخش تقسیم می کند.

1- نیاز فیزیکی: که از نیازهای اولیه ی انسان برای زندگی کردن است، همانند تغذیه و پوشاک، نیاز جسمی و نیازهای مربوط به سلامتی.
2- نیاز اجتماعی: یعنی نیاز تعلق داشتن به یک گروه و یا نیاز دوست داشتن و دوست داشته شدن.

3- نیاز ایمنی: بدون امنیت درونی و برونی انسان نخواهد توانست از استعدادها و خلاقیت های خود استفاده لازم را بعمل آورد.

4- نیاز جلب توجه کردن: این نیاز از بطن کودکی در انسان وجود داشته و در سنین بالا به اَشکال گوناگون ادامه پیدا می کند.
در حقیقت این نیازها انگیزه های لازم را برای به حرکت در آوردن چرخ زندگی تولید می کنند. اگر این نیازها در یک زمان برآورده شود، چرخ زندگی بصورت نرم و آرام به حرکت خود ادامه می دهد و این انسان را به شادی که زاییده ی آرامش درونی است می رساند.

حال اگر در یکی از این نیازها خللی یا کمبودی رخ بدهد، چرخ زندگی همانند چرخ یک اتومبیل لنگ می زند و در نهایت از حرکت باز می ایستد. تلاش انسان در این خواهد بود که تمام سعی و کوشش خود را معطوف به آن نیاز کند وبتواند چرخ زندگی را دوباره بحرکت در آورد.

2- فکر و عمل: سمت و سوی چرخ زندگی خودکار نیست و باید مسیر آن را هدایت کرد. سئوال در این است که چه عاملی این مسیر را هدایت می کند. این عامل چیزی جز دیدگاه ها و باورهای ما از زندگی نیست که از تفکر ما سرچشمه می گیرد.

انسان ها در حقیقت در نیازهای کلی خود با هم مشترک هستند، ولی در شیوه رسیدن به این نیازها با هم متفاوتند. زیرا دیدگاه ها و باورهای آنها از زندگی، با هم فرق می کند. و چون این دیدگاه ها و باورها فرمان چرخ زندگی را بعهده دارند، برای رسیدن به نیازهای کلی، این چرخ را به مسیرهای گوناگون حرکت می دهند. گاه این چرخ به سمت نیازهای مالی و گاه بطرف نیازهای معنوی، هنری و فرهنگی کشیده می پشود. دیدگاه های انسان را نمی شود به آسانی دید زیرا در وجود انسان نهفته هستند. از عمل انسان است که می شود به دیدگاه های او پی برد، چرا که عمل انسان نماینده ی دیدگاه ها و باورهای اوست.

شاخص های زمان، تفکر و عمل کاملاً بهم وابسته هستند. کمبود هر شاخصی، دو شاخص دیگر را از کار بُرد می اندازد. بدون زمان، فرصتی برای تفکر و عمل نمی ماند و بدون تفکر، زمان به بیهودگی میگذرد.

تا زمانی که اهداف و برنامه ریزی های خود را به مرحله ی عمل و اجرا نگذاریم، نتیجه ای حاصل نمی شود و اهداف و برنامه ریزی های بدون عمل، آرزو و خیالی بیش نیست. زمانی اهداف و برنامه ریزی های ما به نتیجه می رسد که آنها را به مرحله ی اجرا درآوریم. حال این نتیجه ها یا ما را به سمت برآورده کردن نیازهایمان می برد که در این صورت نشان دهنده ی آن است که دیدگاه های ما نسبت به مسائل روز واقع گرایانه بوده است و ما را به آرامش درونی نزدیک می کند. اگر نتیجه و حاصل اعمال ما، در جهت نیازها حرکت نکند، باید در دیدگاه های خود تجدید نظر کرده و آن ها را در جهت پیشبرد و همسو کردن آنها به نیازهای خود منطبق سازیم.

Posted by shahin at 11:51 PM | Comments (0)

سالاد خرما لو و انار (دستور غذای آسان)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دستور غذای آسان حوری قهرمانی Persimmon & Pomegranate Salad

مواد لازم:
- دو سوم فنجان فندوق پوست گرفته سفید
-یک قاشق غذاخوری به اضافه یک قاشق قهوه خوری روغن فندوق
- یک قاشق غذاخوری پیاز شلات shallot بخوبی ریز شده به اضافه 2 پیاز کوچک Shallot که نازک ورقه شده
- 3 قاشق غذاخوری آب انار تازه به اضافه یک سوم فنجان دانه انار
- یک قاشق غذاخوری سرکه Sherry
- یک قاشق غذاخوری سرکه برنج Rice Vinegar
-3 قاشق غذاخوری روغن زیتون خوب
- 2 دانه خرمالو کوچک ازنوع Fuyu نازک ورقه شده
- مصف یک لیمو ترش
- نصف پاوند سبزی آراگولا Arugula
- نمک و فلفل ساییده

روش تهیه:
1- درجه حرارت فر را به 375 برسانید. فندوق ها را در سینی فر پهن کنید و 8 تا 10 دقیقه تُست کنید. یک یا دو بار بهم بزنید تا بوی آن بیرون آید و کمی قهوه ای شود. وقتی فندوقها سرد شدند آ نها را خرد کنید و با یک قاشق قهوه خوری روغن فندوق و نمک خوب مخلوط کنید و کنار بگذارید.
2- در کاسه دیگری پیاز خرد شده، آب انار، هر دو نوع سرکه، و نصف قاشق قهوه خوری نمک را بریزید و بگذارید 5 دقیقه بماند و سپس روغن زیتون و بقیه یک قاشق غذاخوری روغن فندوق را هم بریزید و با هم مخلوط کنید. مزه سُس را بچشید و آزمایش کنید.

3- در یک کاسه بزرگ سالاد خوری، خرمالو های ورقه شده، پیاز ورقه شده و دانه های انار را بریزید ، سُس را به آن اضافه کرده و کاملا هم بزنید و مزه آن را با نمک و فلفل و کمی لیمو ترش تازه درست کنید. سبزی آراگولا را بریزید و به آرامی مخلوط کنید.

4- سالاد را در دیس بریزید و فنوق های تُست شده و خرد شده را روی آن بپاشید و سرو کنید.

A Lentiles Dish
یک نوع خوراک عدس
مواد لازم:

-یک فنجان عدس ریز
-نصف فنجان روغن زیتون
- نصف فنجان پیاز سفید خرد شده
- یک قاشق مرباخوری Thyme
- یک چهارم فنجان شراب قرمز
- یک فلفل کوچک که زیاد تند نباشد
- چند برگ ریحان تا زه
-نمک و فلفل

روش تهیه:
1- در قابلمه متوسطی روغن زیتون را با حرارت متوسط داغ کنید. پیاز خردشده و تایم و فلفل و نمک و فلفل ساییده را بزیزید و بپزید و هم بزنید تا رنگ پیاز شفاف شود.

2-عدس را اضافه کنید و 2 دقیقه بپزید و هم بزنید. حرارت را روی درجه پایین بیاورید و شراب قرمز را اضافه کنید. فورا 6 فنجان آب در قابلمه بریزید و با حرارت بالا بجوش بیآورید. سپس حرارت را کم کنید و بگذارید ریز بجوشد تا وقتیکه عدس نرم و پخته شود.

3-عدس را در آبکش بریزید و آب زیادی آنرا بگیرید و کنار بگذارید. 6 قاشق روغن زیتون و ریحان تازه خرد شد ه را اضافه کنید و یک سوم فنجان از آب عدس پخته شده را به آن اضافه کنید . نمک و فلفل به دلخواه اضافه کنید و چنانچه لازم باشد بیشتر از آب عدس بریزید و سرو کنید.

نوش جان

Posted by shahin at 11:48 PM | Comments (0)

January 08, 2008

استفاده رئیس دانشگاه از معتادین برای دزدی!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سولماز شریف

اعتیاد، جوانان ایران را نشانه گرفته است؛ از مدرسه تا دانشگاه.هم سن اعتیاد پایین آمده، هم دسترسی به «مواد»اسان تر شده. ‏اختاپوس اعتیاد می رود که در همه جای ایران خانه بگیرد و چه آسان هم. در این باب مصاحبه هایی کرده ایم که به تدریج ‏انعکاس خواهد یافت. گزارش زیر، حاصل یکی از این گفت و گوهاست.

گفتگو با مریم، دانشجوی سال سوم که به تازگی اعتیادش را ترک کرده و شبنم، دانشجوی سال آخر دانشگاه. شبنم به این دام ‏نیفتاده، اما از دوستانش گفته است که بسیارند.‏

شبنم از مصرف مواد مخدر در دانشکده خود می گوید:«اوضاع خیلی بدی است. هر روز صبح که سر کلاس حاضر می ‏شوم، خیلی از دانشجویان،. به اصطلاح بنگند. یعنی قبل از ورود به دانشگاه استفاده کرده اند.»

وی از توزیع کننده مواد می گوید: «ساقی ها» ـ نامی که به توزیع کنندگان مواد مخدر اطلاق می شود ـ مشتری هایشان را از ‏دانشگاه ها هم پیدا می کنند. همیشه بین دو کلاس درس، بچه ها چند نفر چند نفر به پارک ها و فضاهای روبروی دانشگاه ‏می روند و یا جاهایی که نزدیک دانشگاه است و در آنجا جنس را تقسیم و مصرف می کنند. البته این بیشتر بین پسرها رایج ‏است.اعتیاد دختران به دو شکل دیگر است.در دانشکده ما، رایجترین شکل بین دختران شهرستانی است.آنها معمولا از ‏خانواده ها و محیط هایی می آیند که بسیار بسته و سخت گیر هستند. از آنجا که واقعا اوضاع خوابگاهها بد است، نه غذای ‏درست و حسابی، نه آزادی فردی، نه آرامش، نه فضایی برای درس خواندن و نه هیچکدام از چیزهای دیگر، دخترانی که ‏خانواده هایشان توانایی پرداخت اجاره بها دارند، چند نفری خانه ای اجاره می کنند و این در موارد بسیاری می شود آغاز ‏ماجرا و درگیری با اعتیاد."‏

حکایت دختران تهرانی به گونه دیگریست: «حکایت آنها کاملا متفاوت است. چرا که اولا کماکان با خانواده هایشان زندگی ‏می کنند. دوما اینکه تهران شهر بزرگی است و نمی توان کسی را در مخمصه شدید مثل شهرستان قرار داد. دختران تهرانی ‏خیلی چشم و گوش بسته نیستند و برای همین، در برابر مسائل آگاهانه تر برخورد می کنند.» ‏

اما دختران شهرستانی چگونه گرفتار می شوند: «ارتباط ها در خارج از دانشگاه است. ساقی ها مواد دختران را به هنگام ‏دیدار با پسرها به آنها می دهند تا به دختران برسانند. آنها پول می خواهند و درآمد، کاری ندارند که دارند چکار می کنند.»‏
این دختر دانشجو در خصوص ارتباط گیری دانشجویان می گوید: «فضای دانشگاه سراسری خیلی فرق می کند. به شدت ‏امنیتی است. در هر کلاسی حداقل یکی- دوتا دانشجو به عنوان جاسوس برای مسئولین دانشگاه کار می کنند. در این فضا ‏مشتری پیدا کردن با روند کندی پیش می رود.دانشجوی معتاد تا با شخص دیگری دوست شود، صمیمی شود، و بفهمد که او ‏هم طالب مواد است زمان می برد تا به ساقی معرفی اش کند.
اما برخوردی صورت نمی گیرد. زیرا که اولا رئیس حراست ‏ما مصرف روزانه سیگارش را از طریق بچه ها تامین می کند! هر روز از بچه ها سیگار می گیرد. دوم اینکه خیلی ‏هایشان را واقعا نمی شناسد .بچه ها خیلی احتیاط می کنند. اما موارد خیلی نادری هم بوده که اگر مصرف دانشجو در ‏مرحله حادی نباشد، از این حربه به عنوان به اصطلاح «آتو» استفاده و دانشجو را مجبور می کنند تا در ازای عدم اخراجش ‏کارهای دیگری برایشان انجام دهد. مثلا برایشان بر علیه دانشجویان سیاسی امضا کنند یا بر علیه آنان اعتراض کنند و یا ‏در مواردی عجیبتر ـ موردی که در دانشگاه ما اخیرا اتفاق افتاد ـ رئیس دانشگاه این دانشجویان را وادار می کرده، تکه هایی از دستگاههای مختلف کامپیوترهای دانشگاه را بدزدند و به او بدهند. بعد او خود آن قطعات را با خود می برده و مثل ‏اینکه می فروخته است. اما به مقامات بالاتر گزارش می داده که دانشجویان این قطعات را دزدیده اند!
حالا آن دانشجوها که ‏دو دختر شهرستانی بودند، ترک تحصیل کرده اند و رفته اند دنبال «کسب». خانواده هایشان هم خبر ندارند و فکر می کنند ‏هنوز در دانشگاه هستند.»

مریم اما در مورد رواج اعتیاد در دانشگاه آزاد می گوید: «در دانشگاه ما خیلی مصرف بالاست. هم ساقی هست و هم ‏مشتری. خود مواد هم هست. بنگ،سیگار،حشیش، کراک و... معمولا از قبل آدم را مدنظر می گیرند که ببینند «مشتری» ‏هست یا نه.بعد از طریق دایره دوستانش به او نزدیک می شوند.»‏

وی از شروط انتخاب یک فرد می گوید: «اولین و مهمترین شرطش وضعیت مالی است. اگر وضعت خوب نباشد اصلا ‏ به سویت نمی آیند چون به قول خودشان بعدا به پیسی می خورد و دردسر می شود.»‏

این دختر دانشجو از انواع مصرف مواد مخدر در دانشگاه می گوید:«بچه های دانشجو، مصرف «شیک» دارند. یعنی با ‏وضعیت معتادهای خیابانی خیلی فرق می کند. بخر، بکش، حالش را ببر. پولش را یا بعدا سر برج می دهند یا بعضی وقتها ‏دُنگی حساب می کنند.حتی بعضی وقتها، درصدی تخفیف می دهند در ازای چیزهای دیگر. مثل تلافی کردن در یک شب ‏پارتی که البته اجباری نیست. برای مشتری ثابت، هم دست و دلباز می شوند.مثلا دو جنس را با هم مخلوط می ‏کنند، اما پول یک نوع جنس را می گیرند و ... یک راه دیگر هم این است که کاغذهایی را به در و دیوار دانشگاه می زنند با ‏این مضون که«انجام پروژه های دانشگاهی پذیرفته می شود» .بعد از اینکه مشتری می رود، هر دو طرف به نوعی به هم ‏حالی می کنند که دنبال چه چیزی هستند. مواد را هم در داخل خود دانشگاه استفاده می کنند. من بارها شاهد بودم که بچه ها ‏در دستشویی ها، لابراتوارها و یا در سلف سرویس ها مواد می کشیدند.»

وی از آثار استفاده این مواد در دانشگاه می گوید: «اسنیف می کنند؛ ضمن اینکه تاحالا مواردی بوده که مسئولان دانشگاه ‏متوجه «آویزان» بودن دانشجو شده اند اما کاریش نداشته اند. «آویزان» اصطلاح بچه هایی هست که می توان با دیدنشان ‏تشخیص داد معتاد هستند. چطور مسئولین متوجه نمی شوند؟ و اگر متوجه می شوند چرا کاری نمی کنند؟ حتی یک مورد ‏آخر خیلی برایمان جالب بود. پسری از دانشجویان کیف سایر بچه ها و بعضی از استادها را می زد. یعنی دزدی می کرد ‏برای خرید مواد. بعد چند نفری فهمیدند و به دفتر اطلاع دادند. آنها هم مادرش را خواستند! خلاصه مادرش هم آمد و گفت ‏بچه من مریض (معتاد) است. هیچ کاریش نتوانستیم بکنیم گفتیم بیاید دانشگاه سرش گرم شود. منظور اینکه علی رغم تایید ‏مادرش بر اعتیاد شدید این پسر، اما هیچکس نگفت بالای چشمت ابروست. «اسنیف» هم به مواد مخدری می گویند که آن را ‏به صورت پودر بسیار بسیار سبک در می آورند بعد آن را داخل یک فویل (کاغذ آلومینیومی) می پیچند. بعد آن را با یک ‏طرف سوراخ بینی بو می کنند. فقط هم با یک طرف. اگر هم احیانا خاک داخل آن کرده باشند، حال استشمام کننده را ‏بدجوری به هم می ریزد. این هم نه بو دارد و نه نشئگی دراز مدت. به طور کلی مصرف مواد استشمامی بین بچه ها زیاد ‏است مثل سیگاری.»‏

وی در خصوص سرنوشت این دانشجویان می گوید: «اگر خیلی زرنگ باشند، راه خودشان را پیدا می کنند و ترک می کنند، ‏اگر هم نه که ادامه می دهند و به همین صورت شیک جلو می روند. نمونه های زیادی هم داشتیم که خودزنی کردند. یعنی ‏نه می خواستند ادامه دهند و نه می توانستند ترک کنند پس به فکر خودکشی افتادند. به دانشگاه رفته بودند تا کسی شوند نه ‏اینکه معتاد شوند.»

مریم خودش یکی از همان دانشجوهایی است که از این طرق معتاد شده، اما خوشبختانه موفق به ترک شده است. وی در ‏خصوص گرایش دانشجویان به پیشنهادات مصرف مواد مخدر می گوید: «راستش با زور مجبور نمی کنند، اما با شستشوی ‏مغزی و با ایجاد اشتیاق در بچه ها،آنها را به سمت مصرف مواد می کشانند. با حرفهایی مثل اینکه سر سوزنی دلخوشی ‏نداریم. آینده ای نداریم. در دانشگاهها هم که خبری نیست و همین امروز را داشته باشیم و از این حرفها.که البته حرفهای ‏درستی است اما تفکر اشتباه است.همین امروزش در دانشگاه تمام مدت تحقیرمان می کنند. سرخورده مان می کنند. انگار ما ‏انگل هستیم. اضافه ایم. هم خودم و هم دوستانی که می شناسم جملگی از دانشگاه بدمان می آید، اما چاره دیگری هم نداریم. ‏اگر آنجا هم نرویم چکار کنیم؟ من خودم در کنکور رتبه 300 دانشگاه سراسری و رتبه 14 دانشگاه آزاد را کسب کردم. ‏رتبه سه رقمی برای دانشگاه سراسری خیلی خوشحال کننده بود و من خیلی امیدوار بودم اما در مرحله مصاحبه و گزینش ‏رد شدم. دلیلش را هیچوقت نفهمیدم. هیچوقت! شکایت هم کردم که نتیجه ای نداشت. »

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)

January 03, 2008

در سوگ نمادی بی نظیر برای دموكراسی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

حمید اكبری

خانم بوتو، رهبر حزب مردم پاكستان، نخستین زنی بود كه در یک كشور مسلمان به نخست وزیری رسید. اگرچه در باره كارنامه سیاسی وی نظرات گوناگونی عنوان می شود، اما در باره محبوبیت وی در نزد جمعیت وسیعی از مردم پاكستان تردیدی نیست. آگاهی و اطلاعات نگارنده از ارزیابی های میراث زمامداری خانم بوتو حاكی از آنستكه سیاست های دولت وی نقش مؤثری در تعمیم و گسترش دموكراسی و حقوق مردم و بویژه زنان در كشورش داشته است. دو دیگر سیاست های اجتماعی و اقتصادی وی منجر به بهبود بهداشت عمومی و مبارزه با بی سوادی و افزایش رفاه عمومی از جمله برق رسانی به مناطق روستایی گشت. ولی آنچه در باره خانم بوتو حایز اهمیت است، نقش نمادین وی بعنوان یک رهبر دموكرات غیردینی یا لاییک و مدرن در ملل مسلمان جهان است. زندگی سیاسی پر فراز و نشیب وی كه شمه ای از آن در زیر نقل می شود سبب اصلی احراز چنین نقشی برای خانم بوتو است۰

خانم بوتو در ۱۹۵۳ در خانواده ای سیاسی با پیوندهای ایرانی بدنیا آمد. پدر وی، ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر معروف پاكستان، از مادری ایرانی زاده شده بود. بی نظیر تحصیلات عالی را بعنوان دانشجویی ممتاز در دانشگاههای هاروارد و آكسفورد پشت سر گذارد. در این دوران او در شمایل یک زن سازگار با جهان مدرن در حین درس خواندن در مبارزات سیاسی روز از جمله فعالیت علیه جنگ ویتنام شركت داشت. از همان هنگام بود كه مهارت وی در سخنوری در معرض دید هم كلاسی هایش قرار گرفت و سالها بعد در مبارزاتش در پاكستان برای مردم كشورش و جهانیان بثبوت رسید. او پس از خاتمه تحصیلات به پاكستان بازگشت و چندی بعد رهبری حزب مردم را بدست گرفت. بدنبال كودتای نظامی كه به سقوط پدرش از نخست وزیری و زندانی شدن و سرانجام اعدام وی بوسیله دیكتاتور نظامی پاكستان، ژنرال ضیاء الحق، منجر گشت، بی نظیر در مجموع برای شش سال زندانی و یا در بازداشت خانگی بسر برد. در تابستان ۱۹۸۱ او را در یک زندان قفس مانند بدون دیوار در صحرایی در استان سند افكندند. او می نویسد:((گرمای تابستانی قفس مرا مبدل به اجاق كرده بود.

پوست دستانم تاول زده و مانند ورق ور می آمدند. صورتم مملو از عرق جوش شده بود. موهایم كه همواره ضخیم بودند، دسته دسته می ریختند. لشگر حشرات به قفسم می خزیدند. انواع حشراتی چون ملخ، پشه، مگس نیشدار، دسته مورچه های بزرگ سیاه و مورچه های كوچک قرمز، عنكبوت، سوسک و زنبور از لابلای میله ها و از میان سوراخ های كف سلول بجانم افتاده بودند. من شبها، علیرغم گرما، ملحفه برسر می كشیدم و تقلا می كردم خود را از نیش آنها بدور بدارم و تنها وقتی گرما طاقت فرسا می شد، جهت تنفس ملحفه را كنار می زدم.)) پس از آزادی از زندان او راهی تبعید شد و در سال ۱۹۸۶ برای مبارزه به كشورش بازگشت. در ، پی كشته شدن ژنرال ضیاء الحق در سانحه هوایی و برگزاری انتخابات در نوامبر سال ۱۹۸۸ خانم بوتو در سن ۳۵ سالگی نخستین زن رییس دولت یک كشور اسلامی شد. در همان دوره بود كه دولت وی حكم ممنوعیت فعالیت های سندیكایی كارگران و دانشجویان را لغو كرد و برنامه حزب برای بهبود طبقات محروم را به اجرا گذارد۰

در سال ۱۹۹۰ ، رییس جمهور وقت پاكستان، غلام اسحاق خان، خانم بوتو را معزول كرد و وی و همسرش را متهم به فساد و سوء استفاده مالی كرد كه به دو سال زندانی شدن همسرش ختم گردید. خانم بوتو و همسرش همواره این اتهامات را مردود دانستند و این اتهامات را ابزاری سیاسی برای مبارزه با خانم بوتو نامیدند. از آن پس، این اتهامات و موارد آتی آن، اگرچه قویا متوجه همسرش بودند، بر فعالیت های سیاسی خانم بوتو سایه انداختند. تنها شاید از هنگام بازگشتش به پاكستان در اكتبر گذشته بود كه بحرانی بودن اوضاع كشورش از سنگینی سایه این اتهامات كاست و اكنون قتل خانم بوتو كه در اصل جانش را برای آرمان دموكراسی برای میهنش باخت، بیرنگشان می سازد۰

به دنبال شكست های سیاسی در خلال سالهای پس از دور اول زمامداری، خانم بوتو مجددا در سال ۱۹۹۳ با برنامه ((تغییرات بسود رفاه مردم)) به پیروزی چشمگیری دست یافت و برای مدت سه سال با اجرای برنامه هایی چون ((غذا برای گرسنگان و افزایش میزان حقوق حداقل برای كارگران)) حكومت كرد. در اواخر دور دوم حكومت، با فشار روز افزون احزاب اسلامی كه همواره با او مخالفت می ورزیدند و اینبار به رهبری نواز شریف و حزب ((لیگ مسلمانان پاكستان)) به میدان مبارزه آمده بودند، خانم بوتو كه درگیرمبارزه با رقبای حزبی اش نیز بود، از نخست وزیری معزول گشت. در سال ۲۰۰۱ ، در پی اوج گیری اتهامات تازه مبنی بر اختلاس و ارتشاء علیه همسرش كه در كابینه وی عضویت داشت و سایر اتهامات سیاسی از جمله دست داشتن همسرش در قتل مخالفان سیاسی درون حزبی، خانم بوتو با رد این اتهامات راهی دیار تبعید شد. دیوان عالی پاكستان حكم محكومیت خانم بوتو بر مبنای این جرایم را معلق ساخت و فرمان محاكمه مجدد صادر كرد. محاكمه غیابی وی منجر به تعیین مجازات سه سال زندان برای خانم بوتو شد كه عملاً با بازگشت پیروزمندانه وی به كشورش در ماه اكتبر گذشته معلق ماند۰

در مدت هشت سال زندگی در غربت، خانم بوتو به كوشش های سیاسی خود برای بازگرداندن دموكراسی به كشورش ادامه داد و با برخورداری از وجهه ی بین المللی در حین رهبری حزبش از تبعیدگاه به رایزنی با رهبران جهان در مورد استقرار دموكراسی بعنوان تنها راه مبارزه با بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه پرداخت. در اكتبر ۲۰۰۷ برای مبارزه دموكراتیک برای كسب قدرت به میهنش بازگشت و در اولین اقدام اشگ ریزان بر خاک وطن بوسه زد، همان خاكی كه آرامگاه ابدی وی خواهد بود. او می دانست كه اینبار با خونخوارترین دشمنان سیاسی خود روبروست، آنانی كه به نام دین اسلام، همانطور كه سالهاست حكومت ایران را غصب كرده اند، كمر به قتل و انهدام انسانی و اجتماعی آزادیخواهان، دموكراسی خواهان و بویژه زنان بسته اند. او می دانست كه آماج فتوای حاكمان طالبانی و القاعده و حاكمان نظامی است، همانطور كه حاكمان اسلامی در ایران فرمان گردن زدن نخست وزیر دموكرات سابق ایران، دكتر شاپور بختیار، در تبعید را صادر كردند و بدن های داریوش و پروانه فروهر و اكبر محمدی و هزاران آزادیخواه را مثله كردند و هنوز نیز با شقاوت به حكومت ترور ادامه می دهند۰

اما خانم بوتو، این زن مسلمان تحصیلكرده سازگار با جهان مدرن و مخالف تداخل دین در حكومت، در مواجهه با این دشمنان اسلام پیشه، از همه چیز خود گذشته بود. می گفت كه علیرغم آگاهی به خطرات آنرا به جان می خرد. می گفت كه علیرغم مادر بودن و احساس قوی برای فرزندانش، او خود را مادر همه فرزندان پاكستان می داند. می گفت كه من ماموریت خود را در نجات پاكستان از تسخیرش بوسیله افراطیان اسلامی می دانم. او پادزهر روییدن و پخش شدن علف های هرزه و زهرآگین دین فروشان را استمرار در كاشتن و پرورش نهال های دموكراسی و آزادی در سرزمین های ملل مسلمان می دانست و سرانجام آنها را با خون خود آبیاری كرد. خانم بوتو مانند هر انسان و سیاستمداری دارای نقاط قوت و ضعف بود. كارنامه اش حاوی بخش های روشن و مبهم است. اما فراتر از همه اینها، چهره تاریخی او است كه بعنوان نماد دموكراسی مدرن و غیر دینی برقرار می ماند. همانگونه كه دكتر مصدق نماد دموكراسی خواهان ایران است، خانم بی نظیر بوتو نیز برای اكثریت مردم پاكستان چنین نمادی خواهد بود. نمادها مانند ستارگانند. فارغ از آنكه آیا بخشی از آنها دارای تاریكی است، مردم منصف همواره بخش روشن آنها را دیده و نیک می دانند كه این نمادها برای پیشبرد حقوق دموكراتیک مردم از مال و آسایش و جان خود گذشته اند۰

امروز دموكراتهای جهان و بویژه خاورمیانه و ایران در سوگ بانویی كه بخشی از نسبش برخاسته از كردان غیور ایرانی است، خواهند نشست و نام ((محترمه بوتو)) در پیشانی عالم دموكراسی خواهان جهان تا دانش و حافظه تاریخی برقرار است بسان ستاره ای خواهد درخشید. و امروز و فردا، دختران و زنان و مردانی هستند در پاكستان و ایران و سایر سرزمین های مسلمان نشین كه در پهنه آسمان دموكراسی، درخشش بی نظیر ستاره ی خانم بوتو را روشنی بخش راه خود برای نجات از استبداد تاریک اندیشان اسلامی می نمایند ۰

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)

کودکان و حوادث ناگوار زندگی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده ای نوشته اند:
در آتش سوزی های اخیر ساندیگو خانه ی یکی از آشنایان ما صدمات زیادی دید، بطوریکه همه خانواده مجبور شدند در یک فرصت بسیار کوتاه خانه را ترک کنند و هنوز هم در محل دیگری زندگی می کنند، زیرا خانه شان نیاز به تعمیرات زیادی دارد. این خانواده، دو کودک خردسال دارد. من از نزدیک شاهد بودم که این حادثه تأثیرات و صدمات روحی زیادی برای بچه ها داشت. پدر و مادر هم اطلاعات کمی به بچه ها می دادند. من خودم در شغلم با کودکان سر و کار دارم و سئوال کلی من این است که در حوادث ناگوار زندگی با کودکان چگونه باید رفتار کرد و تا چه اندازه باید در جریان حوادث ناگوار نظیر آنچه توضیح دادم و یا بیماری و فوت خویشان و نزدیکان قرار گیرند؟

از این خوانند ی عزیز سپاسگزارم که سئوال مهمی را مطرح کرده اند.
حوادث ناگهانی و ناگوار زندگی می توانند تأثیرات و صدمات زیادی در روحیه کودکان داشته و گاه جراحات روحی و روانی عمیق دائمی بوجود آورند. در فرهنگ های مختلف، نحوه رفتار با کودکان متفاوت است، در نتیجه نوع برخورد با حوادث ناگوار زندگی نیز با توجه به فرهنگ هر جامعه ای می تواند متفاوت باشد. برای مثال در فرهنگ ایرانی برای حمایت کودکان و جلوگیری از صدمات بیشتر، واقعیت ها را پنهان می کردند. بچه ها معمولاً در جریان اتفاقات قرار نمی گرفتند و گاه حقیقت بکلی پنهان می شد. در حالیکه در فرهنگهای غربی و در آمریکا، رسم بر این است که مسائل حتا با جزئیات به کودکان گفته شود. در فرهنگ های قدیمی تر، شاید اصل کلی این بود که بچه ها قادر به درک و فهم مشکلی که پیش آمده نیستند، پس بهتر است آنها را از حقیقت دور نگهداشت. در حالیکه واقعیت اینست که بچه ها حتا از سنین بسیار کم متوجه تمام جریاناتی که در اطرافشان می گذرد هستند. ممکن است هنوز قدرت بیان کافی نداشته باشند، ولی می توانند تمام تغییرات در خانواده را حس کنند.

کودکانی که برای مثال شاهد آتش سوزی بوده و درشرایط فوری مجبور به ترک خانه شده اند نه تنها خودشان دچار شوک و نگرانی شدید بوده اند، بدون شک ناراحتی پدر و مادر هم آنها را نگران کرده است.

زبان احساسات
احساسات زبان ویژه ای دارند. اگر برای مثال ما غمگین باشیم این غم معمولاً در چهره و چشمان ما دیده می شود. درد و غم، تأثیر مستقیم در جسم و بدن دارد. انرژی کاهش می یابد و انسان کم حوصله می شود. یک اتفاق دردناک، تأثیرات واضحی در احساسات انسان دارد و این احساسات در چهره و بدن نمایان است. کودکان به سادگی متوجه این تغییر می شوند. آنها زبان احساسات را حتا بیش از زبان کلامی می فهمند. کودکان با دیدن چهره پدر و مادر به احساسات آن ها پی می برند. ممکن است نتوانند در این مورد سخنی بگویند، ولی تغییر روحیه را می بینند و حس می کنند. اگر دلیل این تغییرات را ندانند، در ذهن خود به تعبیرهای دانسته یا ندانسته ای خواهند رسید که می تواند صدمات بیشتری داشته باشد. پس اولین و مهمترین قدم اینست که باید با کلامی ساده و قابل فهم دلیل این تغییرات را بیان کرد.

گفتن اینکه الان من غمگین هستم و یا عصبانی هستم و دلیل آن چیست، به کودک این اجازه را می دهد که او نیز بتواند بدون ترس احساسات خود را بیان کند. چیزی که به کودک صدمه می زند این است که پدر و مادر، برای مثال، به وضوح غمگین، نگران و یا عصبانی هستند و وقتی کودک از آنها می پرسد: «مامی یا دَدی چه شده؟ بگویند «هیچی چیزی نشده!» کودک از چهره و احساسات منقلب درون پدر و مادر حس می کند باید اتفاقی افتاده باشد و نفی این احساس برای کودک گیج کننده است.

شاید در فرهنگ ایرانی این عقیده مرسوم باشد که اگر پدر و مادر از احساسات خود صحبت کنند، به بچه صدمه وارد می شود. در حقیقت صدمه واقعی زمانی ا ست که کودک نداند چرا رفتار و یا حالات پدر و مادر و نزدیکان تغییر کرده است. گاه در حوادث ناگوار اگر توضیح کافی به کودک داده نشود، کودکان خود را مقصر می پندارند. این احساس که «شاید من بچه بدی بودم و موجب این اتفاقات شدم»، می تواند صدمات روانی بیشتری داشته باشد.

قدرت برخورد با حوادث دردناک!
بخش مهمی از سئوال این خواننده ی عزیز این بود که چگونه باید در اینگونه موارد با کودکان برخورد کرد. محققین تربیت کودک و روانشناسان بطور کل بر این عقیده هستند که چه در مسائل روزانه، چه موارد استثنایی و اضطراری، باید احساس کودک را تأیید کرد. باین معنی که کودکان احساسات و عکس العمل های ویژه ای در مقابل موقعیت های ناراحت کننده دارند. کودکی که از مدرسه به خانه آمده و گریه می کند زیرا، برای مثال، کودک دیگری باو حرف بد زده است، جواب این نیست که «عیب نداره، گریه نکن، تو پسر بزرگی هستی و پسر که برای این چیزها گریه نمیکنه!» شاید عکس العمل بهتر این باشد که گفته شود: «بنظر میآید تو از این اتفاق خیلی ناراحت شدی و گریه می کنی، آیا دلت می خواهد در این مورد صحبت کنی، آیا کمکی از دست من بر می آید که تو آرام تر شوی؟»

ترس، نگرانی و حتا عصبانیت از احساست معمولی است که کودکان در شرایط ناراحت کننده ممکن است دچار آن شوند. گاه تنها در آغوش گرفتن و نوازش کودک بدون مطرح کردن سئوالات زیاد می تواند به آرامش آنها کمک کند.
از اصول مهم دیگری که روانشناسان تأکید می کنند اینست که کودکان بالقوه و بطور طبیعی قوی و انعطاف پذیر هستند. حوادث ناگوار زندگی بخودی خود موجب صدمات روحی نیستند، بلکه عکس العمل پدر و مادر و اطرافیان است که می تواند به کودکان صدمه بزند و یا به آنها کمک کند.

در تحقیقاتی که در مورد تأثیرات حوادث دردناک و فاجعه های طبیعی مانند زلزله، آتش سوزی، سیل و نظیر آن و یا وقایع ناگوار دیگری مانند بیماری و مرگ نزدیکان و عزیزان انجام شده است، تفاوت در نحوه برخورد است. صدمات روحی می توانند در بدترین شرایط قابل جبران باشند، اگر برخورد صحیح انجام شود.

از اصول برخورد صحیح اینست که بتوانیم آرامش خود را حفظ کنیم و بدانیم در زندگی حوادث و اتفاقات بسیاری، خارج از کنترل ماست. بهمان اندازه که زندگی وقایع خوب و دلگرم کننده دارد، حوادث ناراحت کننده و آزار دهند نیز وجود دارد. قبول اینکه بسیاری از این حوادث طبیعی و بخشی از زندگی است، صدمات را کمتر می کند. ولی اگر برخورد انسان این باشد که حوادث ناگوار زندگی مانند مجازات است، بدون شک تأثیرات روحی و روانی بسیار زیان آوری برای همه خواهد داشت.

کودکان قدرت انعطاف پذیری زیادی دارند. وقایع ناگوار زندگی می توانند تجربیات سازنده ای برای آنها باشند. این در صورتی است که برخورد، با آرامش بوده و توضیحات کافی داده شود و هر اتفاق ناگواری را بعنوان فاجعه ندید. همیشه در بدترین شرایط می توان چیزهای مثبتی پیدا کرد و برای آنها خوشحال و قدردان بود. در مورد خانواده ای که خانه شان در آتش سوزی خراب شده، شاید تأکید بر اینکه همه افراد خانواده سالم هستند و خانه قابل ساختن است، به کودکان آرامش و اطمینان خاطر بیشتری دهد.

در اینگونه موارد، داشتن حمایت های خانوادگی و اجتماعی کمک بسیار بزرگی است. ما خوشبختانه در محیطی زندگی می کنیم که اینگونه حمایت های اجتماعی وجود دارد. مدارس بچه ها، معلم ها و مشاورانی که در مدارس هستند از بهترین و قابل دسترس ترین این منابع می باشند. بعلاوه،برای هر مشکلی در این جا گروهی وجود دارد که آماده کمک هستند. اگر کودکان بدانند که تنها نیستند و افرادی وجود دارند که در هر شرایطی کمک خواهند کرد، با حوادث ناگوار زندگی راحت تر برخورد خواهند کرد. کتابخانه های عمومی شهر پر از کتاب هایی است که برای سنین گوناگون و مقابله با انواع مشکلات نوشته شده اند. کتاب هایی که به زبان ساده، مرگ، بیماری و هر نوع واقعه ناگوار دیگر را برای کودکان توضیح می دهند. از این منابع در دسترس و مجانی می شود استفاده کرد. امروزه اینترنت بزرگترین منبع اطلاعاتی در جهان است و برای هر مشکل و مسئله ای جوابی و جود دارد.

از اصول دیگری که روانشناسان توصیه می کنند دخالت دادن کودکان در تمام مراسم و مراحل است. یکی از عکس های تاریخی آمریکا، تصویر پسر سه ساله ی «جان کندی» است که در مراسم تشیع جنازه پدرش به حالت خبردار ایستاده و دستش را بعنوان سلام بلند کرده است. شاید برای یک پسر بچه سه ساله، اینکه پدرش کشته شده و چگونه کشته شده، کاملاً قابل درک نباشد، ولی حضور او در مراسم خاکسپاری و ادای احترام به جنازه اش، قبول از دست رفتن پدر را ساده تر کرده است.

در پایان، دو اصل مهم را یادآوری می کنم. حوادث ناگوار، بخشی از زندگی است و نحوه ی بخورد با این حوادث است که می تواند موجب صدمات بیشتری باشد و یا به عکس، به افراد خانواده کمک کند که این وقایع را به عنوان مراحل گذران و طبیعی زندگی ببینند.

دوم اینکه کودکان، بالقوه قوی و انعطاف پذیر هستند. باید حقایق را به زبان ساده به آنها گفت و آنها را در جریان تمام وقایع گذاشت. باین گونه، کودکان قوی تر و با تجربه تر بار خواهند آمد.

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)

December 31, 2007

زند گی با انسان های دشوار (2)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکنر نهضت فرنودی

از ماه گذشته، به نگارش بخش هایی از کلاس هفتگی، «زندگی با آدم های دشوار» را با شما خوانندگان مجله «پیام آشنا» آغاز کردم و در این شماره به معرفی آدم های دشوار می پردازیم.

بگذارید در ابتداء توضیح را بدهم که این طبقه بندی، یک طبقه بندی کلاسیک از رفتارهای غیر عادی و انسان های دشوار به معنای بیمار روحی نیست، بلکه طبقه بندی خصوصیات دشواری است که انسان های عادی در روابط خود مسمومیت بوجود می آورند. و اینکار آنقدر تکرار می شود که بطور دائم تصویر مسمومی در ذهن ما شکل می گیرد.

برای یک لحظه، به این طبقه بندی فکر کنید و ببینید آیا در زندگی شما انسانی (همسر، فامیل، همکار، رئیس، دوست یا...) با این ویژگی ها وجود داشته یا دارد؟

1- فرصت طلب، سودجو و سوداگر

2- دروغگو، متقلب، ریاکار، پنهان گر

3- مشکوک، مظنون، پارانوئید

4- سادیست، آزارگر، شادی کُش، رنج آفرین

5- مچ گیر، پلیس

6- متکبر، برتر از همه، همه چیزدان، حقیقت در مُشت

7- کنترل کننده، گروگانگیر و تله گذار

8- سرد، منزوی و نچسب.

9- خودشیفته، خودمحور، خودبین، خودپسند

10- حسود، تنگ نظر، انحصار طلب

اگر مشتاق اید که بدانید این طبقه بندی چگونه بدست آمده، باید بگویم در کلاس درس، از شاگردان کلاس پرسیدم که ویژگی های انسان های دشواری که در طول زندگی به آنها برخورده اند شناسایی کنند. سپس از شاگردان کلاس خواستم که این ویژگی ها را دسته بندی کنند تا به ده دسته بزرگ تقسیم کنیم که مطالعه و بررسی هر دسته آسان تر باشد و این تقسیم بندی بر اساس تجربیات عملی کسانی تنظیم شده است که با این خصوصیات مسموم، زندگی کرده و رنج ها برده اند.

با این توضیح، وقت آن رسیده است که ما به ترتیب به تشریح و کالبد شکافی هر دسته و تأثیر زندگی در کنار این نوع انسان ها بپردازیم:

1- زندگی در کنار انسان های فرصت طلب و سودجو و سوداگر.

انسان های سوداگر و فرصت طلب با ما چه می کنند؟ زندگی در کنار اینگونه افراد بما این احساس را می دهد که ما صرفنظر از سودی که برای او داریم، ارزش و مقداری نداریم و فقط مورد استفاده قرار می گیریم. رابطه بر اساس نیاز سوداگر و توان ما در برآوردن آن نیاز استوار بوده است. چنین رابطه ای، احساس پوچی، مصرف شدگی و فریب خوردگی را در انسان تثبیت می کند و شخص را سرخورده از رابطه می کند و دلسردی گزنده ای بر جای می گذارد. علت اصلی چنین احساسی این است که فرصت طلب و سوداگر، بهنگام نیاز، خوش خلق و خوش رفتار و دلجو است و بهنگام بی نیازی تندخو و سرد و دل کنده، و این دوگانگی رفتار، ما را گرفتار نوعی Mood و ندانم چکاری می کند.

فرد سودجو و سوداگر در ما احساس بی ارزشی، ناامنی و نوعی عجز و لذا خشم از علت دلبستگی یا وابستگی بوجود می آورد. ما با بدبینی به رابطه نگاه می کنیم و خیال می کنیم که طرف مقابل، ما را احمق می پندارد. در حالی که ما در رویای بوجود آمدن یک رابطه امن، به خواست های طرف دیگر پاسخ مثبت می دهیم.

انسان User یا سوداگر با ما مثل شیئی برخورد می کند که به هنگام نیاز سراغش می رود و چون در این رابطه فقط نیاز او تعیین کننده میزان و مقدار و نوع ارتباط یا اقامت در ایستگاه رابطه است، دراین حال، طرف دیگر دچار نوعی سردرگمی و خوش رقصی و مهر طلبی عصبی می شود. او تشنه ای است که پیوسته در هوس رسیدن به آب، سراب را اشتباه می گیرد و وقتی که خسته از سرمایه گذاری عاطفی به این حقیقت تلخ پی می برد که سراب دست نیافتنی است، یا گرفتار افسردگی می شود و یا گرفتار نوعی تلخی و تلافی جویی عصبی. این دینامیسم، شخص را از خودش و طینت عادی خود خارج می کند و فرد از خودش دورتر و دورتر می شود و کسی می شود که او نیست. نتیجه اینکه نه فقط شخص، رابطه ای سالم با دیگری را بدست نمی آورد، بلکه رابطه با خویشتن را نیز از دست میدهد و از دست رفتگی نوع دوم بسیار دردناک، اضطراب انگیز، خسته کننده و غم انگیز است.

شخص، پس از مدتی تمام بازی های فرد سوداگر را می شناسد و دست او را می خواند، ولی گاه از ترس تنها ماندن به روی خود نمی آورد و به اسارت خود در رابطه ای سوداگرانه ادامه می دهد. هر قدر شخص به هوش، آگاهی و احساسات خود بی توجهی می کند و به کار غلط ادامه می دهد، گیر کردن در این چاله ی نامبارک ارتباط، جدی تر می شود و خود فرد نیز سوداگر دومی می شود که سر خود کلاه می گذارد و شریک جرم فرصت طلب وUser اولی می گردد. از حرمت ذات بتدریج کم می شود، اعتماد بنفس صدمه می بیند، بی مقداری غیرقابل تحمل می شود و از قدرت اراده نیز کاسته می گردد.

در چنین حالتی، تمام سندرم به دام افتادگی و اسیری ظاهر می شود. خشم و ستیز بحث و جدل، تسلیم از روی خستگی و آرزوی پایان این رابطه به شکلی معجزه آسا، مانند مرگ طرف دیگر در ذهن قوت می گیرد. این حالت، همان قفل شدگی و به بن رسیدن مسموم است.

نکته دیگری که باید یادآوری کنم، طرح انواع مختلف مصرف شدن است و مورد سوءاستفاده قرار گرفتن.

همیشه این سوءاستفاده و سوداگری، مالی نیست. شاید نوع مالی از آشکارترین نوع این روابط بدخیم باشد،ولی بدخیم ترین این سوءاستفاده ها، نوع عاطفی و روحی است. وقتی کسی در زمانی و بنا بر نیازی در گوش ما ترانه های «بیلی پیس» می خواند و ما که مشتاق عشق و توجه ایم، تسلیم این نوای دلنواز می شویم، ولی پس از رفع نیاز چهره ی دیگر فرد یا آن روی سکه نمایان می شود، احساس فریب خوردگی، تجاوز دیدگی عاطفی و خیانت دیدگی سراغ ما می آید. در این روابط، آسیب اصلی به احساس اعتماد ما می خورد و دیگر به هیچ آغوش امنی اعتماد نمی کنیم. ترس، اضطراب و گریز از نزدیکی و صمیمیت، طبیعت ثانویه ی ما می شود و در حالی که سخت مشتاق و خواهان رابطه ایم، آنقدر در روابط سختگیری می کنیم و آنچنان آزمون گر و اندک بین می شویم که هر انسان سلامتی، عطای ما را به لقایمان می بخشد و ترکمان می کند. وقتی که باز تنها می شویم دلتنگی و رابطه گرائی سراغمان می آید.

شیوه های رو در رویی با انسان های فرصت طلب، سوداگر و سودجو چیست؟
اگر فردی با این خصوصیات در زندگی ما هست، ولی خیلی نزدیک نیست و ما مجبور به دیدن دائمی او نیستیم، بهترین شیوه ی برخورد، دوری و دوستی و محافظت خویشتن از فرصت طلبی اوست. گاه شوخ طبعی و جوک، مدد رس خوبی است که ما به طرف مقابل بگوییم، می دانیم که اوضاع از چه قرار است. گاه هم رو در رویی های بی پرده و بی پروا شخص را متوجه حقوق ما می کند.

برای نجات خود از اینگونه روابط باید بدون ترس از دست رفتن رابطه عمل کرد. یا رو در رویی ما،مرزهای سالم تری برای رابطه بوجود می آورد و یا شخص سودجو و فرصت طلب ما را تنبیه می کند و به کل رابطه را قطع می کند. رابطه ای که از ابتداء وجود نداشته است.

در مورد افراد نزدیک تر، کار به این آسانی نیست و باید تلاش کرد که رابطه را از فرصت طلبی های بدخیم به روابط سالم تبدیل کنیم. در این راه، هرکس که آگاهی بیشتری دارد، بهتر عمل می کند. گام های زیر بسیار مهم است.

1- اول باید فرد فرصت طلب و سودجو را از علاقه و شوقی که برای بودن با او داریم مطمئن سازیم.

2- باید به او بگوئیم که چه وقت ها، احساس مصرف شدگی و فریب خوردن داریم.

3- باید یادآوری کنیم که این احساسات از کیفیت رابطه ی ما کم می کند و لذا راهی جز تغییر آن نداریم.

4- باید بگوییم که گاه این تغییر آسان نیست و احتیاج به کمک دارد و ما برای کمک گرفتن از یک متخصص آمادگی داریم.

5- روشن و شفاف بگوییم که اگر گامی در راه این تغییر برداشته نشود، رابطه ادامه نمی یابد و با همه دشواری، این شما هستید که خط پایان را خواهید کشید.

تا ماه دیگر خدا نگهدار.

Posted by shahin at 11:55 PM | Comments (0)

December 26, 2007

بیماری قند خون

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر شیلا احمدی

بیماری قند یا دیابت در دنیا از شیوع بالایی برخوردار هست. این بیماری در صورت عدم کنترل، به چشم، کلیه ها، اعصاب و عروق بزرگ صدمه می زند.

دیابت زمانی ایجاد می شود که لوزالمعده (Panceras) توانایی تولید انسولین برای حفظ میزان قند خون در حد طبیعی را نداشته باشد. انسولین هورمونی هست که بدون آن سلول های بدن قدرت استفاده از گلوکز که منبع اصلی انرژی است را ندارند.

بیماری قند را بطور ساده می توان به دو دسته تقسیم نمود:

- بیماری قند نوع یک (Type1Diabetes)

- بیماری قند نوع دو (Type2Diabetes)

خطر بروز دیابت در خویشان درجه یک بیماران دیابتی بیشتر از بقیه می باشد. این نشانگر یک مسئله ی ژنیتکی در هر دو نوع دیابت می باشد.

بیماری قند نوع یک:
در حدود 5 تا 10٪ بیماران، دارای این نوع دیابت هستند. در دیابت نوع یک، سلول های سازنده انسولین به علت بیماری خود ایمنی (Auto immune) نابود شده و قادر به تولید انسولین نیستند. این بیماران باید تمام عمر برای طبیعی نگه داشتن قند خون انسولین تزریق بکنند. دیابت نوع یک معمولاً هنگام کودکی یا نوجوانی رخ می دهد، ولی امکان بروز آن در هر سنی وجود دارد. مبتلایان به این بیماری در ابتدای تشخیص دچار پُر ادراری، پُرنوشی و کاهش وزن می شوند و در بسیاری از مواقع نیازمند بستری شدن در بیمارستان هستند. حدود 20٪ این بیماران دچار بیماری های دیگر از قبیل بیماری تیروئید، بَرَص (Vitiligo) و نارسایی غده فوق کلیه می شوند.

بیماری قند نوع دو:
در حدود 90٪ بیماران دارای این نوع دیابت هستند. این بیماری در دوران بزرگسالی به خصوص در افراد چاق رخ می دهد و شیوع آن با بالا رفتن سن به طور مداوم افزایش می یابد. به علت اپیدمی چاقی، تشخیص این نوع دیابت در کودکان و نوجوانان افزایش یافته است. در ابتدای این بیماری، لوزالمعده توانایی تولید انسولین را دارد، ولی مقدار آن برای حفظ قند خون در حد طبیعی کافی نیست. مبتلایان به این بیماری می توانند علائمی مانند پُرادراری، پُرنوشی و کاهش وزن داشته باشند و یا اینکه بدون هیچ علامتی، پزشک در هنگام آزمایش خون متوجه بالا بودن قند خون می شود.

رعایت رژیم غذایی، ورزش و کاهش وزن در تنظیم قند خون از اهمیت زیادی برخوردار هست و در بسیاری از موارد می توان به این ترتیب دیابت را تحت کنترل درآورد.

در سال های اخیر داروهای خوراکی جدید و همچنین انواع مختلف انسولین به بازار آمده که کنترل این بیماری را آسانتر نموده است. در این بیماری نظم بیمار در حفظ رژیم غذایی، ورزش، اندازه گیری قند خون و تماس مداوم با پزشک متخصص ضروری هست. در بیماران دیابتی تنظیم فشار خون و کلسترول نقش مهمی را در جلوگیری از عوارض ایفا می کنند.

Posted by shahin at 11:42 PM | Comments (0)

December 22, 2007

مبارزه برای انتخابات آزاد

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

کامبیز قائم‌مقام

شرایط سیاسی - اجتماعی در ایران این تصویر را بما می‌دهد که انتخابات آزاد در تحت چنین رژیمی غیر ممکن است و تمام شواهد در جهت این استدلال است و در گذشته نیز نشان داده است که هرگونه حرکت برای ایجاد دریچه‌ای بسوی انتخابات آزاد بی نتیجه می ماند. چه، در بهترین نوع آن نظیرجنبش دوم خرداد، با وجود شرکت گسترده مردم،حق انتخاب کردن از بالا برای پایین تعیین می‌شد. حکومت برای مردم تعیین می‌کرد که به کدام سه نفر رای دهند و هرشخصیت لیبرال از طرف شورای نگهبان قیچی می‌شد. بهر حال داشتن انتخابات آزاد در این سیستم فقط آرزوست و پایه مادی آن را نیز در وجود این دستگاه نمی‌بینم. چون انتخابات آزاد، یعنی سرنگونی رژیم بطور صلح آمیز یا «مخملی». ما شاهد نمونه‌ها‌ئی از آن در شیلی، آرژانتین و فیلیپین و بسیاری دیگر از کشور‌ها‌ی نظیر ایران را بوده‌ایم. در اینگونه کشورها، بمحض آنکه توافق به انتخابات آزاد از طرف این رژیم‌ها‌ صورت گرفت، دیگر بازگشت بسوی گذشته برای دیکتاتوری مقدور نبود. حتی در اتحاد جماهیر شوروی «گورباچف» نتوانست برای «پروستکاریکا»ی خود حدی قایل شود و سیستم هفتاد ساله آن فرو ریخت.

این صورت مسئله است که بدون آزادی انتخابات، به امید موفقیت نشستن فقط وقت تلف کردن است. و یا در کنار موضوع انتخابات فقط شعار سرنگونی رژیم را دادن، نه تنها کافی نیست بلکه مسئله‌ای را حل نخواهد کرد. زیرا همه میدانیم که دوران حرکت‌ها‌ی نظامی و ترقه در کردن تمام شده است و فقط یک حرکت سیاسی مستمر قادر است جنبش را به ثمر برساند. از اینکه در درون چنین سیستمی هیچ اقدام دموکراتیکی را نمی‌توان بثمر رساند حرفی نیست. چه، بر خلاف نظر بسیاری از محافل که در باطن طرفدار این رژیم هستند ، فقط با رفتن این سیستم و جایگزینی آن با یک دولت ملی است که میتوان انتظار برقراری آزادی‌ها‌ی اجتماعی را در مملکت داشت.

دعوا بر سر لغت نیست. سرنگونی، برکناری و یا هر لغت دیگری که به معنای تغییر این سیستم باشد منظور ماست. ولی این شعار اگر دارای تحلیلی نباشد و یا راههای پیاده کردن آن گویا نباشد، تنها بصورت یک شعار برای ما باقی خواهدماند. لذا برای مبارزه با این سیستم، طرح اشکالات و عقب ماندگی‌ها‌ی این سیستم ضروری است. زیرا در هر دولتی، چه دولت شاه و چه دولت فقها، خواسته‌ها‌ی مردم باید بصورت شعار مطرح گردد. لذا طرح شعار انتخابات آزاد و مبارزه برای آن نه تنها بیجا نیست، بلکه در یک مبارزه سیاسی، شرکت در مبارزه برای انتخابات آزاد بهترین روش برای یاد گیری مبارزه، بمیدان کشیدن وسیع مردم و افشا کردن حکومت فریبکار است و باید همیشه شعار اصلی ما باشد و این خواسته را همواره مطرح کنیم و از حکمرانان بخواهیم که آزادی و آزادی انتخابات حق ماست و با هیچ معامله‌ای عوض نخواهد شد و اگر امروز انجام نشد، فردا دوباره آن را تکرار میکنیم.

مبارزه برای انتخابات آزاد هرگز بمعنای شرکت در انتخابات تعیین شده ۲۸ ساله رژیم نیست. غذای مبارزه باید آماده باشد و چون رژیم به آن ترتیب اثری نخواهد داد، افشاگری رژیم آسانتر می‌شود. ما همیشه باید خواسته‌ها‌ی خودمان را در مقابل رژیم مطرح کنیم و از آنها بخواهیم تا به خواسته‌ها‌ی به حق ما احترام بگذارند. مهم نیست که رژیم در ماهیتش نیست که آنها را فراهم کند، زیرا تنها با طرح شعار سرنگونی ولایت فقیه، مبارزه همگانی نمی‌شود، بلکه با طرح یک یک خواسته‌ها‌ی بحق مردم است که می‌توان مبارزه را ایجاد کرد و یک یک طبقات را به مبارزه علیه رژیم دعوت کرد.

ما آزادی را ازآسمانها و در خلاء نمی‌خواهیم، ما آزادی را از یک رژیم دیکتاتور می‌خواهیم. باید میدان مبارزه داشت وگرنه مبارزه در خلاء انجام پذیر نیست. مبارزه جغرافیایی هم نیست ،یعنی آزادی انتخابات چه در داخل وچه در خارج کشور شعاری مشترک است. نحوه و تاکتیک مبارزه میتواند با هم فرق داشته باشد. ما باید نشان دهیم نه تنها با انتخابات آزادمخالف نیستیم، بلکه آن شعار ما است و برای بدست آوردن آن مبارزه می‌کنیم و منتظر رفتن رژیم هم نمی‌شویم تا در آنزمان خواستار انتخابات آزاد شویم.
آزادی انتخابات، آزادی احزاب، آزادی تظاهرات و بسیاری دیگر از خواسته دمکراتیک، پایه‌ها‌ی مبارزاتی ما را تشکیل می‌دهند. بر مبنای این خواسته‌ها‌ باید با احزاب و گروه‌ها‌ی مختلف وارد اتحاد عمل شد تا حرکت‌ها‌ی ما محکم تر گردد.

ابعاد مبارزات و خواسته‌ها‌ را باید گسترده تر کرد و باید در نظر داشت که خواسته‌ها‌ و مبارزه ما بطور مستقیم از رژیم و با رژیم است. مبارزه را نباید در خلاء نگهداشت. باید مرتباً با دامن زدن باینگونه مبارزات رژیم را افشا نمود، تا نشان داده شود که این حکومت هرگز قادر به انجام انتخابات آزاد نیست. چون آزادی انتخابات یعنی بهم ریختن این سیستم. باین دلیل باید آن را بار‌ها‌ و بار‌ها‌ طرح نمود و خواستار ایجاد فضای دمکراتیک برای انجام انتخابات آزاد گردید. ما باید برای ادامه مبارزه، غذا داشته باشیم و بدانیم که طرح و تقاضای انتخابات آزاد نه تنها به مبارزه ما لطمه‌ای نمی‌زند و نه تنها وسیله‌ای برای افشای رژیم است، بلکه بر تجربه و آگاهی مردم برای مبارزه در هر زمان خواهد افزود.

Posted by shahin at 11:40 PM | Comments (0)

December 17, 2007

غفور میرزایی: آیا کنفرانس«آناپولیس» موفق می شود؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

از ریاست جمهوری نیکسون تا کنون هر رئیس جمهوری، یک تلاش دیر هنگام برای صلح فلسطین و اسرائیل به عمل آورده است.

این بار نیز به دعوت پرزیدنت بوش، پس از ماه ها تلاش خانم رایس وزیر خارجه آمریکا، در خاور میانه، سران فلسطین و اسرائیل و سران همه کشورهای عربی و چندین سازمان مالی به شهر «آناپولیس» در مریلند آمریکا دعوت شدند.

آنها «توافق» کردند که کوشش خواهند کرد که به «توافق» برسند!

مسئله اختلاف میان اسرائیل و فلسطین از سال 1948 - یعنی زمان تأسیس کشور اسرائیل بوجود آمد. در آن هنگام اسرائیل سرزمین کوچکی بود و از اعراب تقاضای به رسمیت شناختنش را داشت. اعراب در سالهای اوایل قرن بیستم که سر و صدای تأسیس کشوری برای یهودیان در گوشه ای از جهان بلند بود، موضوع را جدی نگرفتند و حکومتهای فاسد و سران دولت ها و قبایل عربی سرگرم مبارزات داخلی و توسعه حوزه قدرت فردی بودند. و لی بناگاه، در نیمه قرن بیستم که با مسئله دولت جدیدالتأسیس اسرائیل مواجه شدند، بجای پذیرش واقعیت و حل مسئله با کمترین زیان، بر عکس، به انکار مسئله و پیچیده تر کردن موضوع پرداختند.

یکطرف (یهودیان) با برنامه و حساب، و طرف دیگر (اعراب) با بی قیدی و لجاجت با آن روبرو شدند. یهودیان با کمک های مالی سازمان های یهودی جهان به خریدار اراضی اعراب در اطراف و حتی داخل مرزهای خود پرداختند و اعراب، روی طمع و نادانی و بی قیدی و لجاجت به فروش اراضی خود و تشدید دشمنی دست زدند. نتیجه آن که تا سال 1972 چهار جنگ بین آنها در گرفت که در هر چهار جنگ اعراب شکست خوردند و اسرائیل سرزمین های بیشتری در اختیار گرفت و میلیون ها فلسطینی آواره جهان شدند و آن ها هم که ماندند با فقر و مصیبت های وقایعی چون «شتیلا» و بمباران های هوائی و زمینی مداوم روبرو بودند.

به ابتکار آقای «کارتر» رئیس جمهور وقت امریکا، اولین ملاقات در سال 1979 در کمپ دیوید تشکیل شد و شهامت و واقع گرایی رهبر مصر، «سادات» (که جان خود را هم در این راه از دست داد) و «مناخیم بیگن» نخست وزیر اسرائیل، امید حل مسئله را بوجود آوردند. اماسرانجام، محافل تندرو از دو طرف، آنرا ناکام کردند.

ا کنون در شهر «آناپولیس»، دهها کشور عربی و سازمان های مختلف مشارکت کرده اند، اما به نوشته «رابین رایت» در «لوس آنجلس تایمز»،«فیل 5000 پوندی ایران» در این کنفرانس نیست. شگفت انگیز است که امریکا از یکسو مداخله ایران را در همه رویدادهای خاورمیانه می بیند، ولی این کشور را در کنفرانس صلح خاورمیانه دعوت نمی کند. درست است که با مشارکت عربستان سعودی و بویژه سوریه دراین کنفرانس، ایران کاملا منزوی شده است، ولی عدم توجه تشکیل دهندگان کنفرانس به قدرت و نفوذ ایران در منطقه، اگر به راستی به دنبال صلح هستند، شگفت انگیز است!

اگر در روزگار «کارتر» توافق سازمان الفتح و دولت اسرائیل می توانست مسئله را حل کند، اکنون طرفهای ذینفع بسیار زیاد شده اند. سازمان حمس در فلسطین که به حکومت رسیده و سرزمین غزه را فعلاً در اختیار دارد و با محمود عباس که بخش دیگر فلسطینِ دوپاره را اداره می کند، نه تنها در مذاکرات شرکت ندارد، بلکه با اصل این کنفرانس مخالف است. در روز تشکیل کنفرانس در «آناپولیس» دهها هزار فلسطینی در بخش حمس و بخش محمود عباس علیه این کنفرانس تظاهرات راه انداختند.

در این کنفرانس از حزب الله لبنان هم خبری نیست. قدرتی که ارتش اسرائیل در سال گذشته خیال می کرد دو روزه آن را به زانو در خواهد آورد، ولی توانست یکماه مقاومت کند و سرانجام آتش بس را به اسراییل تحمیل نماید. بنابراین، در کنفرانسی که مربوط به خاور میانه است و درخاور میانه ای که دست ایران در دست حمس و حزب الله است و در عراق و سایر نقاط نقش قابل توجهی بازی می کند، و از مدعیان دیگری چون بن لادنی ها و گروه های تندروی اسلامی منطقه خبری نیست، چگونه می توان امید موفقیت داشت؟

با ذکر کردن یک کلمه «توافق» در توافقنامه مقدماتی، توافق بدست نمی آید. اسرائیل، بخشی از سرزمین های اشغالی را حریم امنیتی خود می داند و لذا به پشت مرزهای جنگ 1967 بر نمی گردد. اگر حتی «اهود المرت» نخست وزیر اسرائیل چنین توافقی را انجام دهد، تندروان کلیمی و یهودیان ساکن این سرزمین ها موافقت نخواهند کرد.

سوریه بدون گرفتن بلندی های «گولان» چگونه می تواند صلح کند و اسرائیل چگونه بلندی های «گولان» را به سوریه پس بدهد، در حالی که آبادی های یهودی نشین زیر این بلندی ها در تیررس سوریه و حتی انتحاری های حزب الهی و سایر اعرابی است که به حکومت های خود و توافق های آنها اعتنایی ندارند.

به عبارت دیگر، توافق اسرائیل و اعراب مسئله توافق دو دولت نیست. مسئله بر سر شصت سال تبلیغات دینی و فرهنگی و جنگی این دو قوم است. ده ها قدرت و عامل سودجو و فرصت طلب نیز برای سوءاستفاده از این آب گل آلود مترصدند که مسئله را نسبت به ده سال و سی سال و پنجاه سال گذشته دشوار تر کرده است. بیگمان هرچه حل این دشواری بیشتر به درازا انجامد، کار پیچیده تر خواهد شد. در این پیچیدگی ها درست است که مردم اسرائیل امنیت چندانی برای لذت بردن از مواهب و پیشرفتهای خود را ندارند، ولی روز به روز قوی تر می شوند و بر عکس فلسطینی ها بیشتر‌ آواره و فقیر تر می شوند. ممکن است حامیان این دو جریان، هر کدام بهتر به منافع خود برسند، اما این نکته هم مشخص است که تا امریکا از اسرائیل به طور یک جانبه حمایت میکند، جبهه اسرائیل نسبت به جبهه فلسطینی ها قوی تر خواهد بود.

فعلاً یکی از پدر خوانده های فلسطینی ها، ایران است.البته خود فلسطینی ها نه تنها ایران را دوست خود نمی دانند، بلکه مانند سایر اعراب دشمن هم می دانند. ولی ایران از مسئله فلسطین حداکثر بهره برداری را برای تبلیغات علیه امریکا و اسرائیل و نفوذ در حمس و حزب الله می کند و در قالب حرف، توصیه های اخلاقی و انساندوستانه ای ارائه می دهد . دولت جمهوری اسلامی به مردم ایران زور می گوید و حقوق آنها را زیر پا می گذارد، ولی در تبلیغات خود از حق و آزادی برای مردم فلسطین سخن می گوید و این که امریکا و اسرائیل حقوق مردم فلسطین را نادیده می گیرند. با این تبلیغات و البته رشوه های فراوان، در توسعه و ترویج کشتارهای انتحاری بوسیله اعراب فلسطینی گرسنه و همه چیز از دست داده، در سرزمین اسرائیل، کمک می کند. همین کارهای ضد انسانی علیه مردم عادی اسرائیل، به تندروان توسعه طلب اسرائیلی امکان جلب حمایت های انسانی و مالی می دهد تابه بهانه نداشتن امنیت به مرزهای پیش از جنگ 1967 بر نگردند.

آشکار است که اگر اسرائیل دست از این اراضی برندارد و حاضر به دادن بخش مسلمان نشین اورشلیم به فلسطینی ها نباشد و از تخلیه دهکده های احداثی غیر قانونی وسیله یهودیان خودداری کند، نمی تواند صلح پایداری بوجود بیاید. این در حالی است که یهودیان سراسر دنیا از کشورهای مختلف، با تشویق و تبلیغ و کمک مالی به اسرائیل و مناطق اشغالی آور ده شده و مستقر می گردند، اما با مراجعت فلسطینی هایی که در اثر جنگ ها و ناآرامیهای گوناگون ازخانه و زندگی خود گریخته اند، جلوگیری می شود. در چنین وضعیتی چگونه رهبران عرب، بویژه فلسطینی می توانند با شرایط صلح «توافق» کنند؟ آیا به فرض توافق محمود عباس، مردم فلسطین و آوارگان فلسطینی هم با این شرایط موافقت می کنند؟

با چنین مقدمه ای تصور نمی رود که این تلاش اخیر نیز با موفقیت روبه رو گردد. اما هم مردم عادی فلسطین و هم اسرائیل از حالت نه جنگ و نه صلح خسته اند. هر دو طرف صلح می خواهند، اما هر دو طرف تمام شرایط مورد نظر خود را می خواهند و هیچ جایی برای مانور دادن و گرفتن و مصالحه بینابینی باقی نگذاشته اند.

روزنامه های امریکایی اظهار نظر می کنند که اگر جورج بوش واقعاً تصمیم به میانجیگری و صلح میان اسرائیل و فلسطین داشت، این مسئله را به سال آخر ریاست جمهوری خود وا نمی گذاشت. از سوی دیگر همین روزنامه ها معتقدند که هر سه رهبر امریکا، اسرائیل و فلسطین ضعیف اند و از پشتیبانی ملت های خود نیز برخوردار نمی باشند.

آنچه مسلم است این است که یکی از بهانه های بزرگ قدرت گیری تندروان متعصب مذهبی، بویژه در میان مسلمانان خاورمیانه، مسئله فلسطین و اسرائیل و حمایت یک جانبه آمریکا از اسرائیل است. نفوذ ایران اسلامی در منطقه نیز تا حدی به همین مسئله مربوط است.

آیا مردانی با شهامت «سادات» در رهبری فلسطینی ها وجود دارد که با درک شرایط موجود دست از رویاهای تاریخی و آرزوهای غیرعملی بردارد و مذاکره را با قبول واقعیت ها بپذیرد و آیا در امریکا و اسرائیل کسانی هستند که منافع خودشان را با نابودی ملت دیگری گره نزنند و یک بار برای همیشه این بحران شصت ساله را پایان دهند؟ آیا می توان تبلیغات دشمنی را تبدیل به تبلیغات دوستی کرد و دو ملت فلسطین و اسرائیل را متقاعد ساخت که با دست کشیدن از تعصبات دینی، در سایه صلح و همکاری، هر دو ملت می توانند آسوده تر، مرفه تر و سعادتمندانه تر زندگی کنند؟ و «آیا» های بسیار دیگری که پاسخ آنهادر دفتر زمان های آینده است!

Posted by shahin at 11:41 PM | Comments (0)

December 15, 2007

بحران در پاکستان

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

در زمانی که به نظر می رسد خشونت در عراق رو به کاهش است، بحران در پاکستان این کشور را به مرز جنگ، کشتار ، شاید انقلاب و یا کودتا می برد.
بسیاری معتقدند وقایع اخیر پاکستان شباهت زیادی به شرایط ایران قبل از انقلاب دارد. ژنرال مشرف که رئیس جمهور و فرمانده ارتش است، قدرت یک دیکتاتور واقعی را داشته و با مخالفان که اکثراً روشنفکران، افراد تحصیلکرده، سکولار و خواهان برقراری دموکراسی در پاکستان هستند با خشونت کامل برخورد می کند.

پرزیدنت بوش و دولت آمریکا از نظر سیاسی و اقتصادی از مشرف و ارتش پاکستان پشتیبانی می کنند. آمریکا ماهیانه 150 میلیون دلار به ارتش پاکستان می دهد. اگرچه در حال حاضر مخالفان سیاسی، با کت و شلوار و کراوات به خیابان ها می آیند و زنانی که تحصیلکرده و بی حجاب و یا کم حجاب می باشند، علیه دیکتاتوری مشرف شعار می دهند، ولی اسلامی های افراطی و بنیادگرا مانند مولانا صوفی محمد و پسرش فصل الله بیکار ننشسته اند. طالبان و القاعده در مرز بین افغانستان و پاکستان و در داخل این کشور نفوذ کرده اند. با درگیری ارتش پاکستان با طرفداران حقوق بشر و پویندگان دموکراسی فرصت مناسبی برای به قدرت رسیدن گروه های مذهبی افراطی به ویژه در حوالی مرزی بوجود آمده است. جمعیت پاکستان از مذهبی ترین مسلمانان در خاور میانه هستند. در صد قابل ملاحظه ای از مردم بیسواد و کم درآمد هستند. بخش بزرگی از آنها مخالفتی با یک حکومت مذهبی اسلامی نخواهند داشت. سرکوب روشنفکران، قضات، وکلا و تحصیلکرده ها در حقیقت میدان را برای مذهبی ها بازتر می کند.

بدون شک آنچه امروز در پاکستان می گذرد از جهاتی شباهت به شرایط ایران قبل از انقلاب دارد، با این تفاوت که پاکستان دارای نیروی اتمی قابل ملاحظه ای است و نیروهای افراطی و خشن و طالبانی نه تنها در همسایگی پاکستان، بلکه در داخل این کشور پایگاه های محکمی دارند. بعلاوه، قدرت نفوذ و حضور آمریکا بمراتب بیشتر از ایران قبل از انقلاب است. از این جهت شاید شرایط پاکستان، به ویژه در مناطق مرزی شبیه عراق باشد.

مشرف قدرت مطلق
به قدرت رسیدن مشرف در شرایط مشکلی در پاکستان آغاز شد. در 1999زمانی که اقتصاد پاکستان نزدیک به ورشکستگی بود و از نظر سیاسی به دلایل نزدیکی حکومت این کشور با طالبان و القاعده از طرف کشورهای دیگر مطرود شده بود، مشرف توانست از نظر اقتصادی پاکستان را از ورشکستگی نجات دهد. از نظر سیاسی اتحاد خود را با افغانستان و طالبان کم کرده و تحولات قابل ملاحظه ای در امور اجتماعی بوجود آورد. از جمله، به زنان این جامعه عقب مانده فرصت داده شد که به حقوق بیشتری دست یابند. مشرف همچنین کوشید با نفوذ بنیادگرایان و مسلمانان افراطی مبارزه کند. تا حدی به دستگاه های ارتباط جمعی رادیو و تلویزیون در پاکستان آزادی بیشتری داد و حتا کوشید مخالفان را تحمل کند. او از نظر سیاست خارجی نیز با هند کمی نزدیک تر شده و با آمریکا روابط بسیار نزدیک و دوستانه ای برقرار کرد.
پس از 11 سپتامبر، مشرف به مهمترین متحد آمریکا در خاور میانه تبدیل شد. اصلاحات مشرف اگرچه عمیق و همه جانبه نبود، ولی در مقایسه با رهبران پیشین پاکستان مانند نواز شریف و بی نظیر بوتو، موفقیت های بیشتری داشت. در زمان مشرف طبقه ی متوسط و تحصیلکرده رشد کرد، همان کسانی که امروز در صدر مخالفان او هستند. ولی مشرف هرگز موفق نشد برای خود یک پایگاه وسیع در جامعه بسازد. بویژه نتوانست با افراد و احزاب سکولار اتحادی برقرار کند. قدرت مشرف از ارتش می آید و امروز نیز تکیه ی اصلی او بر ارتش است. به تازگی تغییراتی در سطح فرماندهی ارتش بوجود آورده، با این امید که طرفداران خود را در مقامات بالای ارتش نگه دارد. مشرف بخوبی آگاه است که از دست دادن مقام فرماندهی ارتش، یعنی از دست دادن قدرت. مشرف اگر چه در ابتدای کار از محبوبیت قابل ملاحظه ای برخوردار بود، ولی به تدریج با اتخاذ روش های خشونت آمیز، به ویژه پس از برخوردهای اخیر با قضات دادگاه عالی پاکستان و اعلام وضعیت اضطراری State of Emergency در سوم نوامبر به اعتبار و مشروعیت خود صدمه زد. نزدیکی او با آمریکا و پرزیدنت بوش نیز از محبوبیت وی بین مردم پاکستان کاسته است.

نقش بی نظیر بوتو
بازگشت ناگهانی بی نظیر بوتو، نخست وزیر پیشین پاکستان و اتحاد کوتاه مدت او با مشرف به نظر می رسد به مشکلات پاکستان افزوده است. بوتو با برخورداری از حمایت مشرف به پاکستان بازگشت. اگرچه بی نظیر بوتو طرفدارانی در میان پاکستانیها دارد، ولی بی نظیر و همسرش به دلیل فساد و دزدی اموال عمومی مورد تعقیب قانونی نیز بوده اند. با گسترش مخالفان مشرف، کاخ سفید برای ایجاد آرامش در پاکستان بین مشرف و بوتو واسطه می شد تا بی نظیر بتواند بدون ترس از تعقیب قانونی به پاکستان باز گردد. این اتحاد از ابتدا مورد تردید مردم پاکستان بود، زیرا برای مردم شکی باقی نمانده است که مشرف یک دیکتاتور است و اگر بی نظیر طرفدار دموکراسی است چگونه می خواهد با مشرف همکاری کند. ولی با شروع دستگیری مخالفان، معلق گذاشتن قانون اساسی و اعلام وضعیت فوق العاده، بی نظیر بوتو نیز از مشرف خواست که کنار برود. بسیاری مفسران سیاسی بازگشت بوتو را به نفع مردم پاکستان نمی بینند، زیرا سوابق وی و همکاریش با مشرف و کاخ سفید از مشروعیت و اعتماد مردم به او می کاهد.

اخیراً مقاله ی جالبی از فاطمه بوتو، دختر برادر بی نظیر بوتو در لوس انجلس تایمز به چاپ رسیده بود که شاید بازگو کننده احساسات بخش مهمی از مردم پاکستان باشد.

فاطمه بوتو یک نویسنده و شاعر است که در پاکستان زندگی می کند. وی در این مقاله می نویسد: ما پاکستانی ها در دوران بی ثباتی زندگی می کنیم. وضعیت اضطراری برای سیزدهمین بار در طول تاریخ 60 ساله مان اعلام شده است. هزاران وکیل دادگستری دستگیر شده اند، برخی متهم به ایجاد اغتشاش و حتا خیانت و وطن فروشی شده اند. رئیس دادگاه عالی از کار برکنار شده و قوانین شدیدی علیه وسائل ارتباط جمعی موجب گردیده که تمام منابع خبری خصوصی و آزاد بسته شود. شاید شگفت انگیزترین بخش این سیرکی که براه افتاده، ربوده شدن آرمان دموکراسی توسط عمه ام بی نظیر بوتو باشد. کسی که بعنوان نخست وزیر پیشین دوباره بی آبرو شده است. او در حالی که بطور مخفیانه برای تقسیم قدرت با پرویز مشرف معامله می کرد، بکرات و با اصرار اعلام کرد که بدون وجود او دموکراسی در پاکستان یک هدف دست نیافتنی است. اکنون می گوید مشرف باید از مسند حکومت پایین بیاید و می خواهد با مخالفان مشرف معامله کند. او همچنان معتقد است که خودش نجات دهنده ی دموکراسی است. واقعیت اینست که بی نظیر همراه با رهبران عمده ی احزاب اسلامی از خشونت و انتقام جویی های وضعیت فوق العاده در امان بوده اند. به ظاهر ایشان در اسلام آباد مجبور به خانه نشینی شد، ولی بیش از 50 نفر از اعضاء حزبش در اطراف او بودند و او به راحتی توانست با خبرنگاران صحبت کند، در حالی که پلیس از وی محافظت می کرد.

فاطمه بوتو ضمن انتقاد شدید از عمه اش می گوید: «روش سیاسی خانم بوتو صرفاً نقش بازی کردن است. مذاکراتش با ارتش و اشتیاقش به همکاری با رژیم پرویز مشرف، بدون شک علامتی است به گروه های افراطی در سراسر آسیای جنوبی که دموکراسی تنها در کسوت دیکتاتوری است.»

فاطمه بوتو با اشاره به اتهامات فساد در مورد بی نظیر بوتو می گوید: «این باور همگان است که خانم بوتو و حکومتش متهم به فساد و رشوه خواری بودند. همسرش در پاکستان معروف به آقای 10 درصدی بود. آنها متهم به فساد و رشوه خواری هستند. زمانی که خانم بوتو از مشرف خواست که اتهامات او را نادیده بگیرد، برای مردم پاکستان این درخواست ناخوش آیندی بود. آقای مشرف قبول کرد و به این منظور فرمان نفرت انگیزی تحت عنوان «سازش ملی» صادر کرد. همدستی او با مشرف آنچنان غیرماهرانه بود که مردم در خیابان ها حزب او را بجای حزب مردم پاکستان، حزب مردم پرویز می خواندند. حالا خانم بوتو از مشرف می خواهد خود را کنار بکشد، ولی دیگر خیلی دیر است.» چرا خانم بوتو خواست اتهامات او نادیده گرفته شود؟ ولی در خواست نکرد که اتهامات فعالین سیاسی که در زمان حکومت وحشیانه ضیاءالحق (1988 تا 1977) زندانی شده بودند باطل شود. پس حرمت قانون چه شد؟ زمانی که برادرش میر مرتضی بوتو، پدر من در 1993 به پاکستان بازگشت او با 99 مورد اتهام که توسط حکومت ارتشی ضیاءالحق علیه پدرم صادر شده بود روبرو بود. مجازات این اتهامات همه مرگ بود، ولی پدرم از خواهرش که نخست وزیر وقت بود نخواست که این اتهامات را رد کند. پدرم به پاکستان بازگشت، در فرودگاه دستگیر شد ولی باقیمانده ی زندگیش را صرف پاک کردن نامش کرد، آنهم از راه های قانونی و با اعتماد به عدالت دادگاه های پاکستان.»

فاطمه بوتو اضافه می کند: «پدرم عضو پارلمان و از منتقدین سیاست های خواهرش بود. او بالاخره در 1996 در خارج از منزلمان بر اساس یک نقشه ی دقیق بقتل رسید، در حالی که خواهرش نخست وزیر بود. زمانی که پدرم بقتل رسید، بین 70 تا 100 پلیس در خیابان های اطراف منزل ما بودند. تمام چراغ های خیابان خاموش شده بود. جاده ی بسوی منزل ما بسته شده بود، پدرم بهمراه 6 نفر دیگر با گلوله های متعدد کشته و در خیابان رها شدند.
پدرم برادر کوچکتر بی نظیر بود و تا امروز نقش وی در قتل پدرم بی جواب مانده است. اگر چه دادگاهی که به ا ین امر رسیدگی کرد باین نتیجه رسید که چنین واقعه ای بدون دستور مقامات سیاسی بالا ممکن نیست.»

فاطمه بوتو در پایان می گوید: «من به سخنان خانم بوتو در مورد آوردن صلح مظنون هستم. وی بکرات قول داده بود که به تروریسم و بنیادگرایی در پاکستان خاتمه دهد، در عوض پاکستان در زمان بوتو جزو 3 کشوری بود که طالبان را برسمیت شناخت. ترس من از خطری است که حضور خانم بوتو برای پاکستان می آورد و من در این ترس تنها نیستم. اسلامی ها در دروازه ایستاده و منتظرند. آن ها می خواهند مطمئن شوند اصلاحاتی که مردم پاکستان برای آن مبارزه می کرده اند چیزی بجز صحنه سازی کاخ سفید توسط مشرف نبوده است.

واقعیت اینست که یک مبارزه ریشه ای برای اصلاحات دموکراتیک وجود دارد، ولی آخرین چیزی که ما به آن نیاز داریم، اینست که این جنبش به برنامه های نئوکنسرواتیو ها توسط بازیچه ای مانند خانم بوتو وصل شود. با حمایت از خانم بوتو که از دموکراسی سخن می گوید در حالیکه از یک دیکتاتور ارتشی می خواهد او را بقدرت برساند، تنها چیزی که عاید ما می شود مرگ جنبش دموکراتیک و سکولار در کشور من است. دموکراسی برای همیشه مشروعیت خود را از دست خواهد داد و کوشش ما برای بوجود آوردن اصلاحات واقعی نابود خواهد شد. ما پاکستانی ها از چنین نتایجی مطمئن هستیم».

ثبات یا دموکراسی
گذار پاکستان از یک دیکتاتوری ملیتاریسم به دموکراسی چالش بزرگی برای پاکستان، آمریکا و خاورمیانه است. پاکستان از بسیاری جهات می تواند آماده تحول نوینی باشد، ولی در عین حال نیروهای اسلامی و بنیادگرا و طالبانی، به قدرت و جرأت تازه ای رسیده اند. لازمه برقراری دموکراسی، یک رهبری سکولار و قدرتمند است. با قدرت ترین تشکیلات پاکستان ارتش آنست و رهبران ارتشی با کمک و حمایت آمریکا بیشتر به دنبال ایجاد ثبات هستند تا بوجود آوردن دموکراسی. قدرت واقعی امروز در دست ارتش است و در مناطق مرزی در اختیار بنیادگرایان. عوامل دموکراتیک، شهر نشین و از طبقات متوسط هستند که نیروی محدودتری است. در این میان، نقش منافع آمریکا را نیز نباید نادیده گرفت. از نظر آمریکا، پاکستان میدان جنگ جدیدی بین این کشور و نیروهای طالبانی و جهادیون است که بویژه پس از 11 سپتامبر قوت بیشتری یافته اند. آمریکا همچنین با درسی که از عراق گرفت، تمام کوشش خود را برای یکپارچه نگهداشتن ارتش انجام خواهد داد و میلیون ها دلار برای بازسازی ارتش پاکستان اختصاص داده شده است. پاکستان برای آمریکا از نظر سیاسی حتا مهمتر از عراق و ایران است، زیرا پاکستان دارای نیروی اتمی قابل ملاحظه ای است که بسادگی می تواند در اختیار نیرو های اسلامی و تروریستی قرار گیرد.

گزارش هایی که از فعالیت های بنیادگرایان پاکستانی، بویژه در مناطق مرزی وجود دارد، نشانه های شومی برای گسترش یک ایدئولوژی طالبانی است. یکی از مهمترین رهبران اسلام طالبانی مرد 31 ساله ای بنام مولانا قاضی فضل الله است که با 5 هزار مرد مسلح در منطقه ی سوآت Swat ،دهات متعددی را در زیر سلطه ی خود دارد. سوآت با یک میلیون و نیم جمعیت بامناطق قبیله نشین دیگر تفاوت دارد ز یرا این منطقه تا چندی پیش یکی از بزرگترین مناطق توریستی بود. تنها منقطه ای در پاکستان که وسایل اسکی در آن وجود داشت. اکنون بجای توریست، طالبانی های پاکستانی را می بینید. وقتی فضل الله برای نماز جمعه میرود، دهها هزار نفر شرکت می کنند. در حالیکه مشرف رادیو تلویزیون های آزادیخواه پاکستان را بسته است، فضل الله با یک دستگاه فرستنده ی چینی ارزان قیمت، شبانه روز صدایش در این مناطق شنیده می شود بطوری که مردم به او لقب ملای رادیویی داده اند. فضل الله قوانین طالبانی را اجرا می کند. اینها غالباً پشتوئی هستند. سربازان دولتی که قرار است با این افراد بجنگند نیز مسلمان و پشتوئی می باشند.

اخیرا ویدیوهایی که نشان می داد سربازان را سر بریده اند در این مناطق پخش شد و بخشی از سربازان، محل خدمت را ترک کردند. فضل الله همچنین از جنگجویان ازبک و تاجیک و چچن استفاده می کند. آنها لباس های مدل طالبانی می پوشند و زنان را مجبور می کنند که با بُرکا خود را بپوشانند.
بر اساس گزارش دیگری در نیوزویک تلاش آمریکا و ناتو برای مقابله با طالبان بسیار مشکل شده است، زیرا نیروهای جنگجوی طالبانی آزادنه و براحتی بداخل پاکستان رفت و آمد کرده، مجروحین و بیماران را در بیمارستان های خصوصی معالجه می کنند و اسلحه و لوازم مورد نیاز را از پاکستان خریداری می کنند. آنها در زمستان که جنگ با طالبان مشکل است به پاکستان می آیند و هزاران نفر در مدرسه ها درس قرآن می گیرند. آنها که سواد بیشتری دارند در کلاس های کامپیوتر، تهیه ویدیو و حتا کلاس های زبان انگلیسی شرکت می کنند. بدون اینکه نیازی به مخفی شدن باشد، جنگجویان ویزیتور، به مساجد می روند و پس از نماز با مردم صحبت می کنند و حتا برای مقابله و جنگ با غرب پول جمع آوری میکنند. بر اساس همین گزارش، تعداد زیادی از فرماندهان طالبانی زنان و فرزندان خود را به پاکستان آورده و در شهرهایی مانند پیشاور و اسلام آباد زندگی می کنند. طالبانی ها براحتی در شهرهای مرزی و داخلی پاکستان رفت و آمد و زندگی می کنند و باین ترتیب از نظر مردم نیز مورد قبول هستند. بقول یکی از مقامات آمریکایی، خطر بسیار بزرگ در این است که بنظر می رسد مردم معتقدند جنگ بین غرب و جهادیون است و ربطی به آنها ندارد.

موضوع دیگری که دولت آمریکا را نگران میکند نیروی اتمی پاکستان است. اگر چه باور می رود که ارتش کنترل شدیدی در محافظت بمب ها و مواد اتمی اعمال می دارد، ولی بر اساس گزارش آژانس انرژی اتمی هنوز معلوم نیست که پاکستان دارای چه اندازه اورانیوم غنی شده است. با حضور آزادانه ی طالبانی ها در پاکستان خطر، دست یافتن به مواد اتمی روز بروز بیشتر می شود.
شکی نیست که هفته ها و ماه های آینده در تعیین سرنوشت پاکستان حیاتی است. محافظت از نیروی اتمی پاکستان، مقابله با بنیادگرایی، حمایت و دخالت دادن نیروهای سکولار و دمکرات، همه برای ایجاد یک ثبات واقعی دراز مدت ضروری است. ولی منافع آمریکا ایجاب می کند که حکومتی که در پاکستان وجود دارد مانند مشرف طرفدار این کشور بوده و عواملی که منافع آمریکا را بخطر می اندازند بر سر کار نیایند. خطر قدرت یافتن بنیادگرایان جدی است. در نهایت، چه اندازه دموکراسی قربانی ثبات شود و تا چه اندازه موجی که جامعه پاکستان را به حرکت در آورده ضامن برقراری دموکراسی گردد نامعلوم است. خطر واقعی در این است که به بهانه ایجاد ثبات، دمکراسی می تواند قربانی شود.

Posted by shahin at 11:56 PM | Comments (0)

رویای انتقام در زندان اوین

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

نیویورک تایمز - زارا قهرمانی

در وطن من ایران انتخاب قهرمان های اشتباه می تواند عواقب وحشتناکی بدنبال داشته باشد. من ‏اولین قهرمان خود را ده سال پیش، یعنی زمانی که در تهران دانشجوی زبان اسپانیایی بودم، ‏انتخاب کردم. استادمان یک کتاب شعر از «فردریکو گارسیا لورکا» که در شروع جنگ داخلی ‏اسپانیا توسط سربازان ملی گرا کشته شد، مقابلمان گذاشت. با خواندن اشعار «لورکا» که حاوی پیش ‏بینی های تراژیک بود، تحت تأثیر شجاعتش قرار گرفتم. تجربه خواندن یکی از اشعار «لورکا» با ‏نام«گریستن» را به خاطر دارم. وقتی شعر به پایان رسید، در خود نسبت به زنان و مردان ‏هموطنم احساس همدردی می کردم‏‎. ‎
‎ ‎
اولین بار که شعر «گارسیا لورکا» را خواندم، اواخر دهه 1990 بود و تهران از بهاری دل انگیز ‏برخوردار بود. پس از 18 سال حکومت سرکوبگر آخوندهای مقدس مأب، محمد خاتمی، اصلاح ‏طلب آزادیخواه، بعنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد. با توجه به معیارهای تندروهای ایران، ‏اصلاحات خاتمی (کمی آزادی سخن بیشتر) چندان چشمگیر بنظر نمی رسید، اما من آنها را ‏همچون سپیده دم صبحگاه پذیرفتم. وقتی مقدس مأبان حکومت، این اصلاحات را نادیده گرفتند، من ‏نیز در کنار هزاران دانشجوی معترض دیگر در خیابان فریاد اعتراض سر دادم. معتقد بودم به ‏عهد خود با «گارسیا لورکا» و همچنین شعرای بزرگ ایران مانند حافظ و سعدی که به عشق و ‏آزادی ارج می نهادند، عمل کرده ام. من و دوستانم در حالیکه روی پله های کتابخانه نشسته ‏بودیم، موج جدید اعتراض ها را برنامه ریزی و مثل کودکان خوشحال پرچانگی می کردیم. دور ‏و برمان آنقدر مملو از آدم های خوشحال بود که بعید بنظر می رسید آنهایی که شادی را محکوم ‏می کردند، بتوانند بر ما مسلط شوند‏‎. ‎

اما بعدازظهر یکی از روزهای سال 2001 در حالیکه سلانه سلانه از دانشگاه به خانه برمی ‏گشتم، یک ماشین پلیس کنار من توقف کرد و گفت: «سوار شو.» گفتم: «من؟ برای چی؟» بیش از ‏آنکه ترسیده باشم، احساس می کردم به من بی احترامی شده است. آنها به من گفتند که باید در ‏مرکز شهر به چند تا سؤال جواب بدهم‎. ‎
‎ ‎
آن زمان نمی دانستم که من تنها یکی از صدها دانشجوی معترضی بودم که در آن روز بازداشت ‏شدند. تظاهرات ما حوصله تندروهای رژیم را به سر برده و دست پلیس را برای سرکوب باز ‏گذاشته بود. «در مرکز شهر»یعنی یک سلول بسیار کوچک در زندان اوین و «چند تا سؤال» یعنی ‏شکنجه های طولانی. برایم سخت بود قبول کنم که اعتراض های خوش بینانه ام می توانست ‏بازجوهایم را به چنین خشونتی وادار کند‏‎. ‎
‎ ‎
در زندان اوین، شب و روز معنی ندارد. لامپ ها مرتبا ً روشن و زمان همیشه «حال» است. من با ‏گوش دادن به اذان صبح که در کل زندان پخش میشد، حساب زمان را نگه می داشتم. پس از دو ‏هفته بازداشت، آرزوی حس کردن گرمی دستان مادرم را داشتم و رویای انتقام را در سر می ‏پروراندم. خیال ضربه زدن به افرادی را داشتم که سعی می کردند مرا بکشند. دیگر به «گارسیا ‏لورکا»، سعدی و حافظ و یا آزادی فکر نمی کردم. به انتقام فکر می کردم. این خیالات آنقدر به من ‏نزدیک بود که حتی عطش عشق را نیز در من از بین برده بود. می دانستم این خشونت است که ‏اخلاق مرا فاسد کرده و در نتیجه از آن متنفر بودم. برخلاف قهرمان های شعر، قادر نبودم از ‏کلمات مرهمی بسازم و با تخیل از خود دفاع کنم‏‎. ‎
‎ ‎
یک روز صبح پس از پخش اذان در حالیکه به دیوارهای آجری سلول تکیه داده بودم، کلماتی ‏تسلی بخش در وجودم جاری شد:«اگر از اوین زنده بیرون بروم، مهم نیست چقدر جراحت ‏برداشته ام، مهم این است که هنوز کشورم ایران را دارم.» با خود فکر می کردم اگر از اوین زنده ‏بیرون بروم، می توانم آن چیزی را داشته باشم که حتی بازجویان زندان هم هرگز نمی توانند آن ‏را داشته باشند. آنها هرگز نمی توانند ایران را داشته باشند. این فکر آن روز به من تسلی داد، اما ‏روز بعد، دیگر تسلی در کار نبود. به هرحال این کلمات را با خود تکرار می کردم:«من هنوز ‏ایران را دارم‎.«‎
‎ ‎
پس از 29 روز بازجویی، دوستانم در خارج از زندان توانستند مرا آزاد کنند. خطر دستگیری ‏مجدد مرا وادار به ترک کشورم کرد و اکنون دور از ایران زندگی می کنم. حالا ساحلی است که ‏روی آن دراز می کشم، کاری دارم که مرا سرگرم می کند و همسری دارم که دوستش می دارم. ‏اما یک تکه از وجودم با من نیست. مطمئن نیستم که هنوز ایران را دارم. شهامتم کمتر از گذشته ‏است، یا حداقل تمایلی به امتحان کردن آن ندارم. ولی در عین حال احترام بیشتری برای شهامت ‏دیگران قائل هستم. اگر من می دانستم بازجویان اوین با من چه می کنند، لب فرو می بستم. «گارسیا ‏لورکا» دقیقا ً می دانست از افرادی که از او متنفر بودند چه انتظاری داشته باشد، با این حال ‏نظراتش را بیان می کرد. من این مطلب را اکنون درک می کنم‏‎. ‎

Posted by shahin at 11:55 PM | Comments (0)

اعلام آمادگی کافی نيست!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

الاهه بقراط

در هفته‌های اخير گفتگوها و نوشته‌هايی از رضا پهلوی انتشار يافته که وی در آنها آمادگی خود را در صورت پا پيش گذاردن مردم، برای بر دوش گرفتن پرچم آزادی ايران اعلام کرده است. ولی معلوم نيست مردمی که از يک سو تا گلو درگير تأمين زندگی روزانه خود هستند و از سوی ديگر در هرگونه حرکت صنفی و اجتماعی، حکومت پايشان را به شدت قلم می‌کند، چگونه می‌توانند و يا بايد در چنين حرکت سياسی مهمی که آنها را به روشنی در برابر حاکمان قرار می‌دهد «پا» پيش بگذارند و از وی يا کسی ديگر بخواهند پرچم آزادی ايران را بر دوش گيرد. اگر آنها می‌توانستند چنين کنند که خودشان زحمت کشيده و خم می‌شدند و اين پرچم خونين و لگدمال شده را بر می‌داشتند و به دست يکی از همان خودشان می‌دادند! دليلش هم روشن است: زيرا بدون آن «يکی» هرگز نمی‌توانستند پا پيش بگذارند!


فصل مشترک
بخش ديگر سخنان اخير رضا پهلوی رو به کسانی به ويژه در داخل کشور است که به آزادی، دمکراسی و حاکميت مردم باور راسخ دارند. او ظاهرا با آگاهی بر موقعيت ويژه خود، ضمن اعلام تمايل برای گفتگو و ديالوگ جدی با باورمندان دمکراسی و مدعيان آن، از آنها می‌خواهد با کنار گذاشتن خصومت‌ها و کينه‌ها همه دست به دست هم دهند تا شايد بتوان راه حلی برای بيرون رفتن از بحرانی که جمهوری اسلامی، کشور را به آن گرفتار کرده است پيدا کرد.

مهم‌ترين نقطه قوت موضع سياسی رضا پهلوی در همين نهفته است. در جايی که هيچ شخصيت، حزب و گروه سياسی، چه در داخل و چه در خارج، تا کنون شهامت عبور از خط قرمزهای تشکيلاتی و ايدئولوژيک خود را نداشته است، و در سخنان هر کدام از آنها، آن هم درست در همان لحظه که به شدت در حال دفاع از دمکراسی هستند، همواره عده‌ای وجود دارند که برای آنها تحمل‌ناپذيرند و بايد حذف شوند، رضا پهلوی با پذيرفتن خطر قرار گرفتن بخشی از طرفدارانش در برابر وی، به درستی نه تنها هرگونه خط قرمز مشروطه‌خواهی و سلطنت را زير پا می‌نهد، بلکه دامنه مخاطبان خود را به همه آن کسانی که به آزادی، دمکراسی و حاکميت مردم باور دارند، گسترش می‌دهد، می‌خواهد جمهوری‌خواه باشند يا مشروطه‌طلب، مذهبی باشند يا عرفی، کمونيست و سوسياليست باشند يا ليبرال و دمکرات. تنها اعتقاد به دمکراسی، فصل مشترک اين مخاطبان است که الزاما هيچ تناقضی با نگرش و ديدگاه سياسی و عقيدتی آنان ندارد مگر آنکه حاملان اين عقايد چنان آن را به يک سيستم ايدئولوژيک و محدود تبديل کرده باشند، که جز خود و يارانشان کسی در آن مجموعه کوچک نگنجد. در اين صورت از همان آغاز، خود با چسباندن ايدئولوژی خويش بر پيشانی‌‌شان، عدم اعتقاد عملی خويش را به آزادی و دمکراسی اعلام می‌دارند. ليکن همه آن کسانی که از اين پوسته تنگ به در آمده و برای ديگران نيز همان حقی را قائلند که برای خود الزامی می‌شمارند، به دليل همين اعتقاد موظفند قواعد بازی دمکراسی را رعايت کنند و نه فقط برای خود بلکه برای همه گام بردارند. آن هم به يک دليل ساده:

آزادی، بدون آزادی ديگران وجود خارجی ندارد!

در پی چنين خطابی نه تنها از سوی رضا پهلوی، بلکه از سوی هر کس يا جريان ديگری هم که می‌بود، اين ديگر با مخاطبان است که ظرفيت خود را نشان دهند و در عمل ثابت کنند تا چه اندازه نه تنها به آزادی خود، بلکه هم چنين به آزادی ديگران، نه تنها به دمکراسی برای خود، بلکه هم چنين به دمکراسی برای ديگران، و نه تنها به حاکميت «بر» مردم از سوی گروه‌های خودی، بلکه به حاکميت ملی توسط احزاب و گروههای سياسی که همان مردم توسط آرای خود به آنها سهمی از قدرت سياسی را برای دوره‌ای معين می‌بخشند (و يا نمی‌بخشند) وفادارند.

هر گاه جامعه سياسی ايران بتواند به چنين ادراک و فصل مشترکی دست يابد، آنگاه می‌توان اميدوار بود گشايشی در گره ناگشوده فرهنگ سياسی ايرانيان حاصل خواهد شد. مسئله تنها اينجاست که تاريخ از حرکت باز نمی‌ماند و رويدادها صبر نمی‌کنند تا خوابگردهای سياسی به خود آيند و کورمال به دنبال فصل مشترک خود بگردند. جای هشياری و آگاهی در اين ميانه بس خاليست. جايی که دست کم از دهه پنجاه خورشيدی هنوز و از همه سو خاليست و در شرايط حساس همواره خاليتر از هميشه بوده است.

باز هم الگوی اسلامی
امروز ايران بار ديگر در آستانه يک تحول قرار دارد. اينکه وضعيت به اين شکل نمی‌تواند ادامه داشته باشد، شايد تنها بر بخشی از رژيم ايران هنوز ناروشن باشد. نقش قدرتهای خارجی را در اين ميان نمی‌توان انکار کرد و کيست که نداند «مداخله» (و نه حمايت) تنها نظامی نيست. تمامی شواهدی که در تعابير و تفاسير رسانه‌ها و سياستمداران اروپا و آمريکا ديده می‌شود، بر اين دلالت دارند که محافلی در غرب عمدتا بر روی دو نيرو که لابی‌ها و محافل حامی خود را در اين دو قاره دارند، سرمايه‌گذاری کرده‌اند:

يکی سازمان مجاهدين خلق است که به دليل داشتن زمينه اسلامی و هم چنين امکانات معين، از سوی غرب هم به عنوان «لولو»ی جمهوری اسلامی و هم به عنوان يک نيروی مناسب (به گمان همان محافل غربی) برای تحقق يک «الگوی اسلامی» روی آن حساب باز می‌شود. ديگری مجموعه «اصلاح‌طلبانی» هستند که به غرب پناهنده شده‌اند و از آنجا که آنها يا از بنيانگذاران نهادهای جمهوری اسلامی و يا نماينده پيشين مجلس و متفکر و روزنامه‌نگار همين رژيم بوده‌اند، دارای امتياز به شمار می‌روند چرا که غرب به اين نتيجه رسيده است راندن طالبان از دستگاه دولتی افغانستان، و بعثی‌ها از دستگاه دولتی عراق اشتباه بوده و نمی‌خواهند اين اشتباه را در کشورهای ديگر از جمله ايران تکرار کنند.

مشکل «الگوی اسلامی» اما در اين است که اگر هر کدام از دو نيروی بالا به کار گرفته شود، از يک سو به دليل اينکه اين الگو عقب‌تر از سطح تجربه و مطالبه جامعه پويا و جوان ايران است، و از سوی ديگر از اين رو که با مداخله نظامی و يا غيرنظامی خارجی تحميل شده است، با مقاومت بخشی از جامعه و همه حذف‌شدگان، از جمله کسانی که به دليل اين جابجايی به صف حذف‌شدگان می‌پيوندند، روبرو خواهد شد. اين الگوی اسلامی ممکن است مشکل سياست خارجی غرب را حل کند، ليکن مشکلات سياست داخلی ايران را حل نکرده و به دور فرساينده سرکوب و خشونت پايان نخواهد داد. در اين ميان کمترين جريان و شخصيتی که ممکن است غرب روی آن حساب باز کرده باشد، اتفاقا رضا پهلويست. چند کلام سخن گفتن با بوش يا ديگر سياستمداران خارجی، يا گفتگو با چند رسانه آمريکايی مطلقا به پای حمايت بی‌دريغی که غرب از دو گروه ديگر به عمل می‌آورد نمی رسد و اين در حاليست که رضا پهلوی به دليل مسئوليتی که مدعی آن است، مجاز است با هر دولتمرد و حکومتی به گفتگو و جلب حمايت آنها بپردازد. در عين حال سرمايه‌گذاری نکردن غرب بر روی رضا پهلوی امتيازيست که يک نيروی دمکرات، ملی و مستقل با توجه به تجربه افغانستان و عراق می‌تواند از آن بهره‌مند شده و پشتيبانی و حمايت مردم را به خود جلب کند.

برای اين جلب حمايت اما بايد در درجه اول همه مردم، سپس حکومت و آنگاه همه احزاب و گروههای سياسی، چه آنها که در حکومت هستند و چه آنها که «اپوزيسيون قانونی» به شمار می‌روند و هم چنين همه احزاب و گروههای حذف شده را مستقيم و به نام خطاب قرار داد. نبايد از نام بردن هيچ کس، از ولی فقيه و رييس جمهوری اسلامی، تا احزاب مؤتلفه اسلامی، مجاهدين انقلاب اسلامی، مشارکت اسلامی، نهضت آزادی، از حزب ملت ايران و جبهه ملی و حزب مشروطه ايران و گروه‌های مختلف سلطنت طلب تا حزب توده و انواع و اقسام فداييان و سازمان مجاهدين خلق و همه مذهبيون و کمونيستها و سوسياليستها ابايی داشت. همه را مستقيم و به نام بايد خطاب قرار داد. اينها نيروهای سياسی منفی و مثبت ايران هستند. اينها بضاعت سياسی ما هستند. بايد آنها را به واکنش واداشت تا در برابر يک فصل مشترک موضع بگيرند. بگذار آنها به اين فصل مشترک «نه» بگويند!

در اين ميان از هر تلاشی در راه آزادی و دمکراسی بايد دفاع کرد بدون آنکه معتقد بود اين تلاش‌ها با توجه به شرايط موجود حتما به نتيجه مطلوب خواهد رسيد. فعاليت‌های سياسی و اجتماعی مجموعه تلاشهايی هستند که نمی‌توان پيشاپيش نتيجه آنها را معلوم کرد. ليکن تلاش مدنی برای هر هدف مثبت به خودی خود مثبت است. بنابراين بايد برای تلاش کسانی که می‌خواهند رأی‌گيری‌های مجلس اسلامی هشتم را به يک «انتخابات آزاد» با معيارهای جهانی تبديل کنند، آرزوی موفقيت کرد. بايد برای «شورای ملی صلح» که با شعار «جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری» آرزوی موفقيت کرد تا بتوانند جنگ‌افروزان داخلی را قانع سازند با توقف غنی سازی اورانيوم بهانه را از دست جنگ‌افروزان خارجی بگيرند و بعد هم دست به دست هم دهند و حقوق بشر را رعايت کنند. اگر حکومت کنونی می‌خواهد و می‌تواند «انتخابات آزاد» و «صلح» و «حقوق بشر» را تأمين کند، هيچ کس نبايد مانع آن شود!

فقط جبهه سوم
ولی تا زمانی که آن رؤيای شيرين به تحقق بپيوندد، رضا پهلوی بايد از اعلام آمادگی بسيار فراتر رود. بايد به احزاب و گروههای موافق و مخالف خود اطمينان دهد در روز آزادی ميهن، با کمال ميل تاج پادشاهی ايران را که از بين جنگ و جمهوری اسلامی برداشته است، بر سر مردم خواهد نهاد تا افراد و احزاب و گروههای سياسی آنچه را حدود سی سال پيش در انجامش کوتاهی کردند، با تأخيری جبران‌ناپذير، سرانجام به انجام رسانند.

مبارزه سياسی، به بی‌پروايی سياسی و از خودگذشتگی نياز دارد. نمی‌توان پيشاپيش برای پيروزی خود از کسی تضمين گرفت. تلاش رضا پهلوی برای نجات ايران به مثابه نماد همبستگی ملی ممکن است به دلايل مختلف به شکست بيانجامد. ممکن است خطر به همراه داشته باشد. ولی کدام مبارزه در کجای جهان با «موفقيت تضمينی» صورت گرفته است؟! به پيروزی اما بايد اعتقاد داشت حتی در نبردی که امکان شکست می‌رود، چه برسد در نبردی که يک نيروی دمکرات، ملی و مستقل بيشترين بخت را برای جلب حمايت لايه‌های مختلف اجتماعی و تحميل خود به مخالفانش و جامعه جهانی دارد.

امروز ما در آستانه جنگی ديگر قرار داريم که حتی اگر هرگز روی ندهد، از يکسو پيامدهای خود را در بنيه اقتصادی ايران نمايان می‌سازد و از سوی ديگر با تضعيف رژيم اسلامی می‌تواند آن را به عقب‌نشينی وا دارد. اين همه اما سياست خارجی کشورهای قدرتمند است. ايران اما برای ايرانيان سياست خارجی نيست. کشورشان است. سرنوشت‌شان است. هست و نيست‌شان است. مسئله شخصی و روزمره همه کسانی است که در داخل و خارج ايران سرنوشت خود را با سرنوشت آن گره زده‌اند.

اعلام آمادگی کافی نيست. برای پذيرفتن مسئوليت بايد خود پا پيش نهاد. توده مردم در ايران امکانی برای اظهار نظر و ابراز تمايل ندارند. احزاب و گروههای سياسی نيز برای کسی دعوتنامه نمی‌فرستند. اين رضا پهلويست که بايد برای همه آنها، از داخل و خارج، دعوتنامه بفرستد و آنها را فرا بخواند تا با تکيه بر فصل مشترک آزادی، دمکراسی و حاکميت ملی به جبهه سوم در برابر جمهوری اسلامی و جنگ بپيوندند. بگذار آنها يا برای دفاع از منافع ملی اعلام آمادگی کنند و يا همچنان در پستوهای حزبی و گروهی خود به خيالپردازی، يا درباره ظرفيت‌های جمهوری اسلامی يا در مورد سرنگونی آن، مشغول باشند. اگر جمهوری اسلامی قرار باشد عقب نشينی کند، نه در برابر امضا‌ء‌هايی که از او «انتخابات آزاد» طلب می‌کنند و هيچ پشتوانه‌ای برای فشار ندارند، و نه در برابر يک «شورای صلح» که نمی‌‌تواند و حق ندارد درباره دليل «جنگ» و «صلح‌خواهی» خود يعنی برنامه اتمی حرفی بزند، بلکه تنها و تنها در برابر جبهه متشکل، هدفمند و هدايت‌شده مردم خواهد بود. بدون اين جبهه و بدون يک رهبری دمکرات، ملی و مستقل، نه جمهوری اسلامی عقب‌نشينی خواهد کرد (درباره برنامه اتمی و طول عمر بيشتر ممکن است کوتاه بيايد، ولی مشکل مردم که برنامه اتمی جمهوری اسلامی نيست! حتی به ادعای رژيم اين برنامه «غرور ملی» آنهاست!) و نه ايران از خطر آزمونهای رنگارنگ رهايی خواهد يافت. امروز ديگر اعلام آمادگی کافی نيست. بايد به ميانه ميدان آمد

Posted by shahin at 11:31 PM | Comments (0)

December 11, 2007

زند گی با انسان های دشوار (1)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر نهضت فرنودی - روانشناس بالینی

با آغاز فصل پاییز و منظم شدن زندگی، کلاس های آموزشی ما نیز نظم خود را پیدا کرده و امسال را با موضوعی بسیار فراگیر آغاز کرده ایم.

روابط دشوار، دشواری های ارتباطی، زندگی با انسان های دشوار، و بالاخره اسارت در روابط معیوب.

نظر به اینکه کلاس های هفتگی فقط یک راه انتقال اطلاعات است و نشریات راه دیگر و گسترده تر، تصمیم گرفتم که خلاصه جلسات کلاس را برای خوانندگان پیام آشنا بنویسم، بخصوص که دوستانی تقاضا کرده اند که جزوات کلاس ها را در اختیار کسانی بگذاریم که وقت و امکان مشارکت در کلاس آموزشی را ندارند.

لذا از این ماه تا هر وقت که ادامه پیدا کند، درباره ی انسان های دشوار و زندگی در کنار آنها با شما خواهیم گفت و نوشت. اما ابتداء باید چند پیش شرط را طرح کنم که بهره مندی از اطلاعات را بیشتر و خطر سوء استفاده از دانش جا نیافتاده را کمتر کند.

1ـ اگر چه عنوان این مبحث می تواند ذهن ما را به آن سو ببرد که ما خود را مُبرا، از دشواری و دیگران را انسان های دشوار ببینیم، ولی واقعیت اینست که ما و رفتارهای ما هم در اینجا و آنجا می تواند سبب رنج و دشواری دیگران باشد.

2ـ بهترین شیوه ي استفاده از اطلاعات روانشناختی، کاربرُد آن با خود و روبروئی شجاعانه با سایه های وجودی خود ماست.

3ـ بدترین استفاده از اطلاعات روانشناختی، نسبت دادن خصوصیات منفی به دیگران و مبرا دانستن خود از تمام خلقیات مزاحم است.

4ـ اشکال دیگری که آگاهی های روانشناختی می تواند سبب شود، گرفتاری در مثلث شوم احساس گناه، سرزنش خود یا دیگران و شرمندگی و پشیمانی است.
کسب آگاهی باید موجب رهایی انسان از رنج شود، نه اینکه رنجی مضاعف بر ما و دیگران متحمل کند. دانش و آگاهی باید راهگشای ما به دنیایی تازه و روشن تر باشد و آزاد کردن ما از آن چرخه ی معیوب رفتاری و ارتباطی که نیرو و انرژی ما را به تاراج می برد و ما را گرفتار خشم، عجز و احساسات منفی می کند.

5ـ از اطلاعات روانشناسی نباید بعنوان حربه ای استفاده کرد که حرمت، شخصیت و اعتماد به نفس دیگران را ویران سازیم. بلکه این آگاهی ها باید موجب بالا بردن تفاهم و هم حسی در ما گردد.

6ـ باید به این نکته توجه داشت که ویژگی های روانی و رفتاری، طیفی است که یک سوی آن بهنجار و سوی دیگر آن نابهنجار قلمداد می شود. و تعیین کننده ی این بهنجاری و یا بر عکس آن شدّت و ضعف و یا کمیت آن ویژگی است .
لذا ما با دیدن نشانه هایی از یک نابهنجاری، بدون در نظر گرفتن میزان و شدت آن نمی توانیم خود و یا دیگران را روان نژند قلمداد کنیم.

آخرین نکته ای که مایلم قبل از ورود به بحث «زندگی در کنار انسان های دشوار» به آن اشاره کنم این است که:

انسان یک سیستم زنده و یک کلّ غیرقابل تجزبه است و دیدگاه «اجزانگری» نمی تواند به تنهایی تصویری روشن از انسان بدست ما بدهد. گذشته ی انسان، محیط او، فضای زیست، شرایط بیولوژیکی و بیشتر از همه تجربیات او چه در فضای خصوصی و چه در رحم فرهنگی اوست که به رفتارهای او معنا و سمت و سو می بخشد. لذا آنچه در یک محیط، کاملاً غیرعادی قلمداد می شود، در محیطی دیگر می تواند عادی باشد. مثلاً خانم «کارل تاوریس» C. Tavreis در کتاب «خشم، این عاطفه ی ناشناخته» داستانی را رسم می کند که خلاصه ی آن باین شرح است:
«در بالکنی زن و شوهر نشسته اند و زن بر می خیزد و به سمت شیر آب دهکده می رود تا کوزه ی آب خود را پُر کند. شوهر به تماشای همسر نشسته است. مرد جوانی در کنار همسر او قرار می گیرد، دست در کمر او می اندازد و در حمل کوزه، او را یاری می دهد. مرد جوان و همسر ،با هم وارد خانه می شوند و شوهر از هر دو استقبال می کند و به همسر می گوید من باید شامی برای میهمان آماده کنم.

شوهر مشغول تهیه غذا می شود و زن و مرد میهمان مشغول گفتگو و آشامیدن. شام خورده می شود و سپس شوهر از مرد میهمان تقاضا می کند که شب را در سرای او و با همسر او بگذراند.

شوهر شب را بیرون اطاق خواب و همسر او و مرد میهمان در اطاق خواب می گذرانند. صبح، شوهر صبحانه ای آماده کرده و از مرد میهمان و همسرش پذیرایی می کند. مرد میهمان پس از صرف صبحانه جلوی شوهر زانو می زند و با ادای احترام از هر دو خداحافظی می کند.»

خانم «تاوریس» این سئوال مهم را مطرح می کند که:

اینکه شوهر در کجای این قصه باید عصبانی بشود یا نه، امری است کاملاً فرهنگی و اجتماع آموخت. این قصه ی واقعی رسم قبايلی از اسکیموهاست که اگر مردی جوانتر از تو به همسر تو توجه نشان بدهد، و تو او را بپذیری، نهایت شرافت مندی و بلوغ رفتاری تو است.

در حالی که در جوامع دیگر، بخصوص جوامع سنتی و خاورمیانه ای، چنین توجهی نهایت بی آبروئی و بی غیرتی است و در همان لحظات اول شوهر باید از ناموس خود دفاع کند و در این راه حتی قتل های ناموسی نیز شرافت مندانه و مجاز است. نمونه ی این مسئله فیلم «قیصر» در فرهنگ خود ماست.

غرض از یادآوری این نکته این بود که در تحلیل ویژگی ها باید زبان فرهنگ را نیز دانست و به نسبیت فرهنگی نیز واقف بود. فقط در یک جا نسبیت فرهنگی نمی تواند دیگر ملاک کار باشد و آن وقتی است که حساسیت های ما حقوق فردی و انسانی دیگران را پایمال می کند و رشد و شکوفایی انسان ها قربانی پاتولوژی رفتاری ما می شود.

از ماه آینده برای شناخت انسانهای دشوار در خدمت شما خواهم بود.

Posted by shahin at 11:22 PM | Comments (0)

December 05, 2007

روز قیامت و فردای آن روز!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مازیار توفیق

روز موعود فرا رسیده بود. تمامی گسل های روی زمین به لرزه افتاده بودند و زلزله ای به قدرت بیست و هشت «ریشتر» تمامی کره زمین رو می لرزاند و تکون می داد، بطوریکه نیمکره شمالی از نیمکره جنوبی کاملا جدا شده بود.

طوفانی به سرعت پانصد و پنجاه کیلومتر در ساعت، در کل سطح کره زمین در حرکت بود. باران و برف و تگرگ شدیدی می بارید و سیل و «سونامی» همه جا را زیر آب برده بود.تمامی آتشفشانهای دنیا بطور همزمان فوران می کردند و مواد مذاب را به هوا پرتاب می کردند.

خورشید خاموش و عین ذغال نیم سوز قرمز شده بود و دود می کرد. کره ماه از جاش کنده شده بود و رفته بود. خود کره زمین هم بر اثر اینهمه انفجار و زلزله و طوفان، از مدار خود خارج شده و بسوی خورشید در حرکت بود.

ستاره ها و سیاره ها با هم تصادف می کردند و یکی پس از دیگری منفجر می شدند و از زمین و آسمان، تکه های شهاب و سنگهای آتشین می بارید.

کره زمین یواش یواش رفت و رفت و رفت، تا با خورشید تصادف کرد و در یک لحظه همه چیز خاکستر شد. تمامی انسانها و حیوانها از قوی و ضعیف، پیر و جوان، فقیر و غنی، خوب و بد، سیاه وسفید، عالم و نادان و خلاصه که همه چیز و همه کس، نابود شد و رفت.

آمریکا با همه ارتش اش، انگلیس با تمام سیاستش، اروپا با کل صنعتش، ژاپن با آخرین تکنولوژی اش و بقیه قدرتها و کشورها با تمام وجود و توانشان، نتوانستند در مقابل این پیشامد مقاومت بکنند.

فردای آن روز
تمامی انسانهای دنیا از آغاز آفرینش تا پایان حیات، در جایی میان زمین و آسمان ایستاده بودند و در دست هرکدامشان یک پرونده، شامل نامه اعمال، فیلمهای دوران زندگی و سایر مدارک مربوط به زندگی مادی آنها بود.هیچ نوری وجود نداشت، ولی همه چیز قابل دیدن بود. هیچ قلبی نمی طپید، ولی همه زنده بودند. در اونجا نه زمانی وجود داشت و نه مکانی! نه آب بود و نه هوا! همه هاج و واج و هنوز در شوک آن اتفاق عظیم بودند.آدم و حوا هم اونجا بودند و با لذت به بچه ها و نوه ها و نتیجه هاشون نگاه می کردند و سیب می خوردند.

مردم سعی می کردند خانواده ها و جد و آبادشون رو پیدا کنند. در یک گوشه، یک خانواده بیست میلیون نفری، همدیگر رو پیدا کرده و دور هم جمع شده بودند و گل می گفتند و گل می شنفتند. جد بزرگشون که مال زمان دایناسورها بوده، آخرین بچه فامیلش رو که همین دوساعت قبل از قیامت به دنیا اومده بود رو بغل کرده بود و براش لالایی می خوند.

یواش یواش مردم دریافته بودند که چه خبرشده و همه منتظر بودند که«دادگاه عدل الهی» کار خودش رو آغاز کنه. آدمهای خوب، با خوشحالی وبی تابی از کوچه باغهای بهشت حرف می زدند و در حالیکه آب از لب و لوچه شون آویزون شده بود،از حوری و پری های بهشتی تعریف می کردند. آدم بدها هم یک گوشه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند و همدیگر رو دلداری می دادند.

یکی می گفت: آخ آخ آخ، دیدی بدبخت شدیم! جدی جدی داریم می ریم جهنم ها!!! دیدی همه چیز راست بود؟!هی بهمون گفتن «عرق نخور»، «دروغ نگو»، «آدم باش»...!اما گوش نکردیم و بهشون خندیدیم.حالا چیکار کنیم؟

اون یکی می گفت: بابا تو خیالت راحت باشه. مگه نمی گی جدت سید بوده؟ خوب پس ایشالله میاد و نجاتت می ده! من چی بگم که امروز فهمیدم ریشه خانواده ام برمیگرده به «یزید» و «شمر».

بعضی ها هم در میان آدم خوبها، دنبال«آشنا»و «پارتی»می گشتند تا بلکه یکجورایی وساطتشون رو بکنه و از جهنم نجاتشون بده.

یکی دیگه با بیخیالی می گفت: اووووو...اینهمه آدم اینجاست. تا نوبت به ما برسه، یه سه چهارهزار سالی طول می کشه، تا اون موقع هم خدا بزرگه. بالاخره یه چیزی پیش میاد دیگه. اصلا" چه می دونم شاید تا اون موقع، جهنم پر بشه و دیگه جا نداشته باشه. شاید هم بالاخره یکی پیدا بشه و وساطت ما رو هم بکنه!!!

بعضی ها هم، آدمهای معروف زمان خودشون رو پیدا کرده و به دورشون جمع شده بودند و مشغول گپ زدن بودند. یکسری به دور«ادیسون»جمع شده بودند و ازش تشکر می کردند. یک عده هم به دور «هیتلر» جمع شده بودند و بهش بد و بیراه می گفتند.

«جورج بوش» و «بن لادن» همدیگر رو پیدا کرده بودند و داشتند حسابی همدیگررو کتک می زدند، مردم هم به دورشون جمع شده بودند و تشویقشون می کردند.
حافظ و سعدی و مولوی با مردم مشاعره می کردند . یکسری از خواننده های معروف و محبوب هم در میان هوادارانشون بودند و آواز می خواندند.
بعد از مدتی،یواش یواش تدارکات برپایی دادگاه آغاز شد. مردم به دسته های مختلف تقسیم شدند و در صف ایستادند. همه هیجان داشتند و صدا از کسی در نمی آمد. منشی دادگاه،«ترازوی اعمال» را روی میز رئیس دادگاه گذاشت و دادگاه کار خود را آغازکرد.

منشی دادگاه از جمعیت حاضر پرسید: آیا کسی داوطلب برای بازپرسی و محاکمه هست ؟

هیچکس جواب نداد. چون همه آدمها یکجورایی می دانستند که در طول زندگیشون بالاخره دو سه تا خلاف کرده و مرتکب گناه شده اند، بنابراین نمی خواستند داوطلبانه نفر اولی باشند که محاکمه میشه.

منشی دادگاه دوباره پرسید: داوطلب نبود؟ بابا یعنی یکنفر جیگر دار بین شماها پیدا نمیشه که به خودش و اعمالش اعتماد داشته باشه؟ ما رو باش به کی می گفتیم اشرف مخلوقات!!!

یواش یواش صدای پچ پچ و همهمه مردم بلند شد. یکی می گفت: بابا برو دیگه، تو که توی زندگیت آدم خوبی بودی، تو چرا می ترسی؟ مگه نمی گفتی من آدم مومن و معتقدی بودم! من عبادت می کردم. من به همه کمک می کردم!! خوب برو دیگه!

اون یکی می گفت: اگه راست می گی خودت چرا نمی ری؟ تو که سی سال خیریه داشتی ؟ پس چی شد، چرا می ترسی؟؟

خلاصه منشی دادگاه که دید اینطوری نمیشه گفت: حالا که هیچکس حاضر نمیشه، خودم صداتون می کنم.

...

میلیونها نفر آمدند و با قبول اتهامات وارده از قبیل دروغ، تهمت، دزدی، هیزی، خیانت، مزاحمت، کلاهبرداری، مال مردم خوری و...کفه گناهان خود را سنگین نمودند و راهی طبقات مختلف جهنم شدند. هرکس گناهان کمتری مرتکب شده بود، به طبقه بالاتر و برای مدت زمان کمتری محکوم می شد.و هرکس هم که گناه بیشتری کرده بود، به طبقات اول منتقل میشد.از سیاستمداران هم در موتورخانه پذیرایی ویژه به عمل می آمد!!! جالب اینجا بود که هنوز هیچکس بدون شاکی خصوصی از میان مردم، به جایگاه نیامده بود وتا اینجای کار همه جهنمی بودند.

تا اینکه پس از مدتها، بالاخره یکنفر پیدا شد که هیچکس از او شکایتی نداشت و نامه اعمالش فقط یک برگ بود و آن یک برگ هم چیزی جز اسم و مشخصاتش نبود. ضمنا او دارای چندین برگ تقدیرنامه و رضایتنامه و کارت آفرین و تائیدیه از افراد معتبر و مورد اعتماد بود.

او به جایگاه رفت تا در برابر پرسشها، جوابگو باشد. در میان انسانها او شاکی نداشت و همه از او به خوبی یاد می کردند. او درعمرش به هیچکس دروغ نگفته بود و هیچ کار خلافی در زندگی نکرده بود،او حتی خلاف رانندگی هم نکرده بود و به عمرش با هیچ پلیس یا قاضی روبرونشده بود.

قاضی پس از مطالعه پرونده او، حکم جهنم برای او صادر کرد.

او پرسید: آخه چرا؟ منکه به کسی بدی نکردم، در تمام طول زندگیم آزارم به یک مورچه هم نرسیده!!! من چرا برم جهنم؟؟؟

قاضی پرسید: مطمئنی که آزارت به یک مورچه هم نرسیده؟

او گفت: بله، اگر بود که بالاخره بین اینهمه آدمیزاد، یکنفر شاکی بر علیه من پیدا می شد!

قاضی گفت: مگه فقط آدمیزاد مخلوق خداست ؟ یعنی میگی بقیه جانداران دنیا، هیچ حقی برای زندگی در زمین و آسمون نداشتند؟ شما انسانها چقدر از خود راضی هستید! فکر کردی که خدا این همه زمین و آسمون رو فقط برای شماها درست کرده ؟ تازه به همونش هم که گند زده بودید!!! آهای منشی! بگو شهود و شاکی ها در دادگاه حاضر شوند.

بلافاصله درب دادگاه باز شد و هزاران پرنده و چرنده و درنده، وارد دادگاه شدند و در جایگاه شهود ایستاندند.

اول مورچه به نمایندگی جامعه مورچگان گفت:مرد حسابی چرا دروغ می گی ؟ تو در طول زندگیت، هزاران مورچه رو کشتی و بی خانمان کردی، بعدش می گی آزارت به مورچه هم نرسیده؟؟؟ پس اون روزیکه داشتی حیاط خونه ات رو سمپاشی می کردی، برای عمه ات سم می ریختی؟

سوسک آمد و گفت: بی معرفت، من به تو چیکار داشتم که هرجا من رو می دیدی،با دمپایی دنبالم می کردی و من رو زیر پاهات له می کردی؟ بزنم لهت کنم؟؟

مرغ آمد و گفت: یادته هر وقت که مهمون داشتی و می خواستی خیلی ازشون پذیرایی کنی، کله دوسه تا از ما رو می بریدی و روی آتیش کبابمون می کردی ؟ هیچ فکر کرده بودی که ما هم جون داشتیم و دوست داشتیم زندگی کنیم؟ شاید فکرمی کردی شکم تو مهمتر از جون ماست!

گوسفند اومد و گفت: به هیچکس به اندازه من ظلم نکردی . سرم رو زنده زنده می بریدی، پوستم رو قلفتی می کندی. دل وجیگرم رو کباب می کردی.

گوشت تنم رو به سیخ می کشیدی.کله ام توی دیگ می پختی. زبونم رو از حلقومم می کشیدی بیرون و باهاش خوراک درست می کردی! با مغز سرم ساندویچ درست می کردی و از بچه توی دلم، «کباب بره» درست می کردی. وقتی عروسی داشتی، من رو قربونی می کردی ! اگه عزادار و ناراحت بودی، بازم سر من بیچاره رو می بریدی . اگه کارت جایی گیر بود، نذر می کردی که اگه کارم درست بشه، یه گوسفند قربونی می کنم!

اگه ماشینی، خونه ای، ویا چیزی می خریدی، کله من رو می بریدی، مسافر داشتی، گوسفند می کشتی. مریض داشتی، گوسفند می کشتی. آخه من به تو چی بگم ای بی رحم!

سپس ماهی سفید به نمایندگی جامعه آبزیان به جایگاه شهود احضار شد.

او از متهم پرسید: اون روزهایی که با برو بچه ها برای تفریح می رفتین لب رودخونه رو یادت میاد؟ یادته وقتی قلاب ماهیگیریت رو از آب می کشیدی بیرون و یک ماهی در حال جان کندن رو می دیدی چقدر کیف می کردی و قهقه می زدی؟ سبزی پلو با ماهی دوست داشتی؟ اونا همه بچه های من بودند که گیر قلاب و تور ماهیگیری تو می افتادند. تازه کاشکی فقط ما ماهیها رو می گرفتی. شما آدمها به قورباغه و میگو و خرچنگ هم رحم نمی کردید. شماها حتی کوسه و هشت پا رو هم می گرفتید و می خوردید.

خرس آمد و گفت: ببینم ! اون پالتویی رو که کلی پول بابتش دادی و برای زنت کادو خریدی رو یادته؟ اون پالتوی گرونقیمت، از پوست تن من درست شده بود! آره داداش، به همین راحتی من رو کشتند تا برای خانم شما پالتو درست کنند. اونم دو روز پوشیدش و بعدش هم انداختش یه گوشه و گفت:هانی جون!! این دیگه از مد افتاده، برو برام پوست روباه بخر.

سوسمار در ادامه گفت: حیوانی از من درنده تر و بی رحم تر در دنیا وجود نداشت. هیچ حیوون دیگه ای هم جرات شکار کردن و حتی نزدیک شدن به من رو نداشت. ببین شما آدمها دیگه چه جونورهایی بودید که ما رو می کشتید تا از پوستمون کیف و کفش درست کنید.

خلاصه همه حیوانات و حشرات، از دایناسور گرفته تا پشه، آمدند و از آدمیزاد شکایت کردند و رفتند، بعد هم گیاهان و نباتات آمدند و شکایات خودشون رو برعلیه آدمیزاد مطرح کردند.

قاضی جلسه که دید از پس اینهمه شکایت بر نمیاد، ختم جلسه رو اعلام کرد و گفت: این دادگاه نیاز به بررسی بیشتر و دقیق تر دارد بنابراین در جلسه آینده خودتون می دونید و خدای خودتون. منکه از پس اینهمه جنایت وشکایت بر نمیام! خدا خودش بهتون رحم کنه!!!!

Posted by shahin at 11:29 PM | Comments (0)

November 30, 2007

نقد فیلم The Kingdom (قلمروپادشاهي)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

SaeedShafa@aol.com سعید شفا

سینما و سینماگرانش همواره در صدد یافتن سوژه های جدید برای جلب تماشاگر هستند. جنگ تحمیلی عراق از این قاعده مستثنی نیست. در واقع این جنگ منبع غنی یی است برای یک سری فیلم که سینما شاهد آن خواهد شد.

نگاهی به گذشته، چه در طول و پس از جنگ های جهانی، کره، ویتنام...هزاران فیلم جنگی که اکثراً جنبه های تبلیغاتی دارند، ساخته و در تاریخ ثبت شده است که تماشاگران بی شماری داشته اند.

برخی به خاطر اهمیت تاریخی شان، برخی به خاطر «اکشن» آنها، و برخی به خاطر هدف های سیاسی و تبلیغاتی شان. فیـلم The Kingdom یکی از نخستین این فیلم ها، درباره جنگ عراق (سوا از فیلم های مستند) است.

داستان در عربستان اتفاق می افتد و اسم فیلم هم از همین جا ناشی می شود. تفاوتی که اینجا هست اینست که در عربستان هنوز کسانی که به عملیات انتحاری (نظیر عراق) دست می زنند دیده نشده که برای خود تازگی دارد. هر چند تعدادی از کسانی که در حادثه سپتامبر 11 دست داشتند شهروند عربستان بودند، و رابطه نزدیک خانواده بوش با خانواده سعود، همواره پرسش برانگیز بوده، اینها مکان فیلم را بیشتر بحث انگیز می کند.

فیلم از یک حمله انتحاری در منطقه محصور شده آمریکائیان در عربستان که منجر به کشته شدن تعدادی از ساکنان آن می شود آغاز، و با آوردن چند مأمور «اف بی آی» برای تحقیق ادامه، و با یک جدال خونین در انتها پایان می گیرد.

فیلم تا نیمه دوم خود سردرگم و مقدمه چین است. روی مسایل جنبی زیاد تکیه می شود به طوری که حتی مقدمه چینی آن راه به جایی نمی برد. چون هدف فصل نهایی و خونین فیلم است که فیلم HEAT ساخته «مایکل من» (که اینجا تهیه کننده فیلم نیز هست) را به خاطر می آورد. اما فیلم مسایلی را که از طریق اخبار برای عموم آشنا و معمول شده (پلیس سعودی می گوید مأمور زن «اف بی آی» نمی تواند در مجلس مردانه شرکت کند... پرنس سعودی هر کجا می رود دوربین ویدیو او را تعقیب می کند تا دیدارهای او را ضبط کند...)، مجدداً بهانه قرار می دهد تا در طرح داستانش تأکید بیشتری نداشته باشد. نامأنوسی فیلم هم از همین جا ناشی می شود که مکان فیلم با تماشاگر غریبه است. اگر چنین زمینه یی در عراق حادث می شد، قبولش آسان تر بود.
صحنه های خارجی فیلم در ابوظبی - امارات متحده عربی فیلمبرداری شده، اما کلیه صحنه های داخلی، اعم از درون ساختمان ها، خیابان هایی که صحنه های تیراندازی و قتل عام در آنها روی می دهد، در ایالت «اریزونا»ی آمریکا.
آن چه در فیلم مد نظر فیلمسازان است، رسیدن به غافله فیلم هایی در زمینه جنگ یا «تروریزم» است که دولت آمریکا به ویژه کابینه بوش سال هاست به خورد ملت دنیا داده و می دهند. اما مسئله اینجاست که تروریزمی که اینها مدعی اش هستند، از دید آنهایی که کشورهایشان مورد تعدی و تجاوز ژاندارم دنیا و دیگر کشورهای استعمارگر و امپریالیستی قرن بیست و یکم قرار گرفته متفاوت است. و چون این فیلم ها اکثراً توسط سینماگران آمریکایی ساخته می شود، جانب گیری درباره موقعیت زمان و مکان را می توان به وضوح در آنها دید. هر چند مردم عادی همواره قربانی و پیاده های این شطرنج «سیاسی-تبلیغاتی» دولت ها هستند، و مأموران دولتی و «رمبو» های آنها (اینجا -اف بی آی) آدم های خوب، و آن وطن پرستان مبارزه جو آدم های بد معرفی می شوند، در نتیجه یک طرفه به قضاوت می نشینند و همان بلایی را که سر سرخپوستان درآوردند، دارند سر مردم خاورمیانه در می آورند. در واقع «تم» کابوی ها و سرخپوستان قرن گذشته، این بار به صورتی دیگر و در زمانی دیگر، اما با همان هدف مخرب، زمینه یی را برای سینــماگران هالیوود مهیا کرده که این فیلم سرآمد آنهاست.

جنگ ویتنـام که پایان گرفت، «رمبو» (قهرمان ملی و افسانه یی آمریکا) قدم به عرصه وجود گذاشت تا حدی که با روس ها نیز در افغانستان درافتاد. اما از آن جا که آن «رمبو» (سیلوستراستالون)فرسوده و خسته شده، «رمبو» های جدیدی را روانه میدان خواهند کرد که این تازه اول مثنوی است!
بازی ها معمولی است، اما بازی«اشرف برحوم» که نقش «کلنل الغازی» را ایفا می کند، از بقیه مشخص تر است به طوری که اوست که با حضورش فیلم را تا حدی قابل قبول جلوه گر می سازد.

فیلم را گر چه «پیتر برک» کار گردانی کرده، اما سبک و امضای «مایکل من» تهیه کننده که خود کارگردان مشهوری است در تمامی فیلم سایه انداخته به طوری که صحنه ی قتل عام انتهای فیلم، همان صحنه ی معروف تیراندازی در فیلم «گرما» (HEAT) است که اینجا با پس زمینه عربستان دوباره سازی شده است.

Posted by shahin at 11:15 PM | Comments (0)

چرا سردرد؟ روزانه یک هشتم مردم آمریکا از سردردهای مزمن و میگرن که باعث جلوگیری از فعالیت آنان می شود رنج می برند

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکترمامک شکیب

کلاً پانزده درصد خانم ها و هفت درصد آقایان به سردرد مبتلا می شوند. پنج درصد سردردها از نوع سرطانی و بدخیم هستند و 95٪ بقیه ریشه دیگری دارند. در این موارد عناصری چون تغذیه، نرمش،ورزش و بررسی محیط کاری (Ergonomics) و توازن سیستم اسکلتی و عصبی نقش بسیار مهمی دارند. درمان سردرد می تواند از طریق دارو و یا توجه به نکات ذکر شده درباره آن صورت بگیرد

داروهای شیمیایی اگر چه در ظاهر سردرد را از بین می برند، اما هیچگاه به ریشه و عامل آن توجهی ندارند. آثار ثانوی این داروها چون ناراحتی معده، حالت تهوع، اسهال، یبوست، آلرژی، پولیپ بینی، سرگیجه، فشار خون پایین، اضافه وزن و در مورد داروی رایج Imitrex سکته قلبی می تواند باشد . همانطور که ملاحظه می کنید، در مقایسه با این علائم ثانوی، سردرد کم اهمیت می شود!

تغذیه یکی از عواملی است که احتیاج به توجه دقیق دارد. چنانچه در مقالات گذشته متذکر شدم همانگونه که اثر انگشت هر شخص منحصر به خود آن شخص می باشد، احتیاجات غذایی آن انسان نیز منحصر به خود اوست.

تنها از طریق Metabolic Typing که مطالعه دقیق بیوشیمی شخص می باشد، می توان متوجه شد که آن شخص چه غذاهایی را می تواند استفاده نماید. این غذاها به عبارتی کمترین فشار را بر سیستم های دیگر بدن و انفعالات بیوشیمیایی آن فرد می گذارد و در نتیجه تبدیل غذا به انرژی مثبت تسهیل می شود. هنگامی که بدن انرژی سالم، اکسیژن کافی و مواد غذایی سالم در اختیارش باشد، وقوع هرنوع بیماری از جمله سردرد کمتر و کمتر شده و نهایتاً به صفر میرسد. برای مطالعه بیشتر در مورد Metabolic Typing به سایت www.ifchiro.com و لینک Metabolic typing مراجعه نمایید.

بطور کلی غذاهایی چون شکلات، کافیین، قهوه، نوشابه گازدار، نمک و شکر زیاد، پروتیین نامناسب (پروتیینی که در لیست مشخصه Metabolic typing نمی باشد)، لبنیات نامناسب و الکل، عوامل شروع کننده و سازنده سردرد می باشند.

نرمش باعث باز شدن ماهیچه های گرفته در سر و گردن که اکثراً ناشی از کم تحرکی و یا بی تحرکی جامعه امروز است می گردد. حداقل 15 دقیقه در روز (5 دقیقه صبح، 5 دقیقه ظهر یا عصر و 5 دقیقه شب) را صرف نرمش های گردن و کمر بکنید. بسیار مهم است که نرمش را عجولانه انجام ندهید و با نفس های عمیق دم و بازدم ،مقدار اکسیژن وارد شده به بدن را افزایش دهید، چرا که کمبود اکسیژن خود باعث گرفتگی مفرط می گردد. از جمله نرمش های مهم و اکثراً فراموش شده باز کردن دهان به حد نهایی است که باعث کشیده شدن ماهیچه های فک می شوند که در صورت انقباض می توانند عامل سردرد گردند.

ورزش یکی دیگر از راه های درمان است . افراد مبتلا به سردرد می توانند از ورزش های آسان تا متوسط، چون پیاده روی و دوچرخه سواری متوسط استفاده ببرند. ورزش های سنگین خود می توانند باعث سردرد شوند، پس با توجه و مراعات این نکته آن ها را انجام دهید.

بررسی محیط کاری می تواند نقش بسزایی در مقابله با سردرد داشته باشد. بطور مثال استفاده از تلفن با گوشی (headset )، روبروی تلویزیون و کامپیوتر نشستن، موازی بودن آرنج و مچ دست با زمین در موقع تایپ کردن از نمونه توجهات صحیح می باشند که شدت و دفعات سردرد را کاهش می دهند.

توازن اسکلتی و عصبیتنها دستگاه کنترل کننده در بدن، دستگاه عصبی است که شامل مغز، نخاع و اعصاب منشعب از آن می باشد.

این دستگاه چنان مهم است که مغز و نخاع مورد حفاظت کامل «خانه ی استخوانی» خود یعنی جمجمه و ستون فقرات می باشند. همانند رهبر ارکستر، دستگاه عصبی( اعضاء ارکستر)، دیگر اندامها و سازمانهای بدنی را کنترل می کنند.در جایی که یکی از اعضاء ارکستر برنامه ی خود را صحیح اجرا نکند، تمام برنامه ی اجرایی آن ارکستر ویا بدن تحت الشعاع قرار می گیرد. زمانی بدن سالم است که دستگاه عصبی عاری از فشارهای بیجا باشد. پژوهش های علمی نشان داده اند که فشاری برابر وزن یک 10 سنتی (Dime) می تواند عمل عصب مربوطه را تا 60 درصد کاهش دهد. در جایی که این فشار (Nerve interference) وجود داشته باشد، بدن دچار بیماری می گردد. اگر این فشار ها و ناتوانی های اسکلتی در ناحیه گردن باشد، شخص به درد مبتلا می گردد.

دکترهای کایروپراکتیک متخصص در از بین بردن این عوامل هستند. در واقع زمانی که روشهای مختلف درمان سردرد، از جمله طب سوزنی، کایروپراکتیک، داروهای شیمیایی، نرمش و ورزش را هر کدام به تنهایی مورد بررسی قرار دادند، کایروپراکتیک تنها روش درمان برای آن گونه سردرد هایی بود که ریشه اسکلتی از نوع گردن داشتند.

توصیه من به شما این است که ترکیبی از تمام موارد ذکر شده در بالا را انجام دهید و تا حد امکان از مصرف داروهای شیمیایی بپرهیزید. این را بیاد داشته باشید که وجود درد، نمایانگر مسئله ای غیرعادی در بدن است و بزرگترین اشتباه کشتن درد، بدون بررسی ریشه بوجود آورنده آن است.

بیایید امروز قدم نخست را برای سلامت خود بردارید، چرا که سلامت شما در دست خود شما است.

Posted by shahin at 11:02 PM | Comments (0)

November 24, 2007

ایرانیان خارج ایرانیان داخل، آیا هیچ فکر کرده اید که وظیفه ما ایرانیان مقیم آمریکا در قبال ایرانیان داخل کشور و ایران چیست؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

hosseinih@hotmail.com دکتر حسین حسینی

آیا هیچ فکر کرده اید که وظیفه ما ایرانیان مقیم آمریکا در قبال ایرانیان داخل کشور و ایران چیست؟ آیا اصولاً کاری از دست ما ساخته است؟

تا آنجاییکه من می دانم، بسیاری از ایرانیان مقیم آمریکا با وجود گذشتن سال ها از مهاجرت شان، هنوز به فکر ایران و مردم داخل ایران هستند. بدون شک، وقایع چند سال گذشته و مسایل کنونی بین آمریکا و ایران ناخودآگاه هر روز ما را به فکر ایران و مسایل داخلی آن می اندازد.

شاید شما هم مثل من گاهی اوقات احساس ناتوانی می کنید که در این جریانات کاری از دستمان ساخته نیست. البته در میان ما گروه هایی هستند که بسیار فعال بوده و به قول خودشان در حال «مبارزه» می باشند.

در این نوشته من به این موضوع که آیا «مبارزه» این گروه تا چه حد مؤثر بوده و چه نتیجه عملی برای مردم ایران داشته کاری ندارم که این خود مبحث طولانی است.

تا آنجایی که من میدانم، اکثر ایرانیان مقیم آمریکا انسان های موفقی هستند و دوست دارند که در حدود امکانات خود، کمکی به هموطنانشان در ایران بکنند. آنها علاقه خاصی برای پیوستن به این و یا آن گروه سیاسی نداشته و لزوماً علاقه و اعتمادی هم به حکومت فعلی ایران ندارند.

راستی تکلیف این گروه که به نظر من اکثریت ایرانیان مقیم آمریکا را تشکیل می دهندچیست؟

به نظر من، همگی ما می توانیم در حد توانایی خود کارهایی انجام دهیم که به نفع ایران و مردم ایران باشد.

چندین راه که به نظرم میرسد به طور خلاصه مطرح می کنم. مطمئن هستم که شما هم می توانید نظرات خودتان را به این لیست اضافه کنید. در صورت تمایل لطفاً نظرات خود را برای من email کنید. البته این پیشنهادات آنقدر ابتدایی هستند که شاید برای شما توضیح واضحات باشد.

از قدیم گفته اند «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.» به نظر من اولین اقدامی که هر کدام از ما می توانیم انجام دهیم کمک به خانواده و نزدیکان خودمان، چه در آمریکا و چه در ایران می باشد. هیچ فکر کرده اید که صد دلار در ماه چه کمک بزرگی برای برادر و یا خواهر شما که در ایران با مسایل مالی و تورم و گرانی سرسام آور دست و پنجه نرم می کند می باشد؟ انجام این کار، یک وظیفه شخصی بوده و هیچ ربطی به دولت و یا نهادهای دولتی در ایران و یا آمریکا ندارد.

بعد از خانواده و نزدیکان، کمک به ایرانیان نیازمند، چه در آمریکا و چه در ایران یکی از راه هایی است که ما می توانیم مؤثر باشیم. این نویسنده شخصاً با تعدادی از ایرانیان نیازمند در آمریکا آشنایی داشته و باعث افتخار است که دیده ام چگونه دیگر هموطنان به کمک آنها آمده اند.

اگر خاطرتان باشد،چندین ماه پیش مقاله ای تحت عنوان «ایرانیان نیازمند در آمریکا» نوشتم که خوشبختانه مورد استقبال عده زیادی قرار گرفته است و بزودی نتایج آن را در همین رسانه به اطلاع همگان می رسانم.

آیا مایلید به یک نیازمند در داخل ایران کمک کنید، ولی به سیستم و یا نهادهای داخل ایران اعتماد ندارید؟! در اینصورت، این کار را به نزدیکان و یا افرادخانواده و دوستان خود در ایران بسپارید. آن ها مطمئناً بهتر از ما قادر به شناسایی و کمک به نیازمندان می باشند. بد نیست بدانید که صد دلار در آمریکا، وسایل آموزشی سالیانه یک دانش آموز را در ایران تأمین می کند.

البته اگر مثل من کمی خوشبین باشید و به سازمان ها و نهادهای غیرانتفاعی در آمریکا و ایران اعتماد می کنید، در آنصورت می توانید به این نهادها یا کمک مالی کنید و یا اینکه بطور افتخاری (Volunteer) کمک کنید.

خوشبختانه، مامرتباً شاهد تشکیل نهادهای جدید غیرانتفاعی در آمریکا و ایران هستیم و اگر خوب در مورد هر کدام تحقیق کنید مطمئناً نهادی که با عقاید و طرز فکر شما نزدیک باشد را پیدا خواهید کرد.

این نهادها در بسیاری از مسایل فرهنگی، اجتماعی، خیریه و مذهبی به دیگران کمک می کنند. بد نیست بدانید که کمک مالی به بسیاری از این نهادها شــامل معافیت مالیاتی نیز می شود. یعنی (Tax Deductable)هستند
از آنجایی که ایرانیان مقیم آمریکا به طور کلی در کارهای حرفه ای و بازرگانی خود موفق می باشند یکی از بهترین و شاید آسانترین راه کمک به ایرانیان و ایران، انتقال اطلاعات و تجربیات به هموطنان داخل کشور است.
از آنجایی که انتقال چنین تجاربی شاید ناخودآگاه به قسمتی از تشکیلات دولتی ایران مربوط شود و عده ای علاقه خاصی به دولت و نهادهای دولتی داخل ایران ندارند، بهتر است در این مورد با دیگران مشورت کنیم.

به نظر من انجام چنین کارهایی مسلماً یک امر کاملاً شخصی می باشد و بستگی کامل به سلیقه و طرز فکر هر فرد در مورد ایران دارد. برای مثال اگر شما تجربه خوبی در سد سازی و یا جاده سازی و یا کارخانه سازی دارید، بی شک کمک شما به انجام بهتر چنین پروژه هایی، کمک به ملت ایران است. و یا اگر شما در مدیریت رستوران، فروشگاه و غیره تجربیات خوبی دارید، انتقال آن به دوستان و یا آشنایان در ایران شاید کمکی به آنان باشد. بطور قطع دولت ها می آیند و می روند، ولی یک سد، یک کارخانه و یک جاده خوب، سرمایه ملی ما می باشد و متعلق به رژیم خاصی نیست. تأسیس یک مدرسه، دانشگاه و یا بیمارستان از جمله پروژه هایی است که افراد می توانند به هموطنان خود در ایران کمک کنند.

ناگفته نماند که گروهی از «مخالفان» دولت فعلی، مشارکت و انجام چنین کارهایی را کمک به دولت ایران می دانند.

همانطور که گفته شد این نوع مشارکتها کاملا بستگی به طرز فکر اشخاص دارد. به نظر من اگر پیش شرط ما برای کمک به ایران و ایرانیان تغییر وضع موجود باشد، شاید باید سال های سال منتظر بمانیم. بهتر است از خود بپرسیم با وجود شرایط فعلی و با توجه به واقعیات موجود، وظیفه عملی ما در مورد ایران و ایرانیان چیست؟ به یاد بیاوریم که وقتی زلزله خانمانسوز «بم» رخ داد چه حال و وضعی داشتیم. من به خوبی بیاد دارم که چگونه ایرانیان مقیم خارج به کمک هم میهنان خود شتافتند و و چقدر کنجکاوم که بدانم آیا این کمک ها به افراد نیازمند رسید یا خیر.

سال ها پیش از این، وقتی در ایران زندگی می کردیم، اگر اتومبیلی وسط خیابان دچار مشکلی می شد، به وضوح متوجه می شدیم که دیگران، بدون آنکه بدانند راننده کیست، چه مذهبی دارد و یا به چه گروه و یا سازمانی متعلق است، بلافاصله به کمک اتومبیل و راننده آن می شتافتند. این نوع رفتار یکی از بهترین نشانه های هویت ایرانی ماست.

به امید آنکه با داشتن چنین هویت و اخلاق خوب به کمک هموطنان خود در آمریکا و ایران بشتابیم.▪

Posted by shahin at 11:09 PM | Comments (0)

November 19, 2007

بذار یک کم دیگه بخوابم ...

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مهدخت گیتی

داشتن یک خواب آسوده آرزوی همه ماست. اما گاهی مواقع این آرزو در حد رویا باقی می ماند و ما را در حسرت یک دقیقه اش باقی می گذارد. این پرونده با حجم انبوهی از اطلاعات باز شد تا شما آرزوی خود را از نزدیک ملاقات کنید.

همه ما، در هر سن و جایگاهی، تحول را به سادگی نمی‌پذیریم و تحول برایمان، با اضطراب و هیجانی نهفته و گاه بارز و آزاردهنده،همراه است. فرا رسیدن فصل درس و مدرسه برای کلاس اولی‌ها، تحولی بزرگ و برای با تجربه‌ها و دانش‌آموزان دیگر، دغدغه‌ای مجدد، پس از استراحت و تعطیلی تابستان است. در این بین، لزوم تغییر در زمان خواب و استراحت کودکان،هنگام شروع مدرسه و امتناع و لجبازی خاص آنها در مقابل خواب و استراحت، حکایتی به قدمت تاریخ دارد. اگر با آغاز درس و مدرسه همراه شود، به معضلی آزاردهنده تبدیل می‌شود.

در بررسی که در پی می‌آید، راهکارهایی برای تنظیم زمان خواب و استراحت دانش‌آموزان در هفته‌های اول شروع سال تحصیلی ارائه شده است.

خواب، معضلی کودکانه
با شروع فصل پاییز و فرا رسیدن سال تحصیلی جدید، یکی از مشکلات والدین - یعنی تنظیم زمان خواب و استراحت کودکان - نیز از راه می‌رسد. تغییری که چندان خوشایند کودکان نیست.

برای کلاس اولی‌ها ،تاکنون زمان مشخص برای خواب و بیداری وجود نداشته، که اگر هم داشته، با هر تفریج و گردشی به سادگی تغییر یافته و به هم خورده است. کمی بزرگ‌ها نیز، پس از سه ماه تعطیلی، علاقه‌ای به خوابیدن در زمان مشخص ندارند، چرا که به طور ذاتی از قرار گرفتن در چارچوب و قوانین می‌گریزند...

نخستین حرکت‌های به سوی نظم
خواب و استراحت کافی و در نتیجه شاداب بودن کودک، فراگیری بیشتر کودک را در پی دارد. اما پژوهش‌ها نشان می‌‌دهد، 25 درصد کودکان و والدین آنها ،بر سر مسئله خواب با مشکل روبه رو هستند، پژوهشگران راهکارهای ساده‌ای را برای تنظیم خواب کودک به این شرح ارائه می‌کنند:

- روی زمان خوابی که برای فرزندتان در نظر گرفته‌اید، تأکید داشته باشید، حتی اگر با مخالفت او رو به رو شدید. امّا تأکید شما نباید به صورت تحکم و دعوا بیان شود، بلکه با برنامه‌ریزی درست و گوشزد کردن زمان خواب و استراحت، به نتیجه مطلوب می‌رسید.

- در مقابل لجبازی فرزندتان صبر داشته باشید، دعوا و مجادله راه حل صحیحی نیست.

- از والدین موفقی که برنامه منظمی برای فرزندانشان در نظر گرفته و در اجرای آن نیز موفق بوده‌اند، کمک بگیرید.

- برای مدتی همراه فرزندتان بخوابید و بعد از به خواب رفتن او، از کنارش بلند شوید. در واقع، مقدمات خواب مثل مسواک زدن، پوشیدن لباس خواب و ... را همراه او انجام بدهید تا به گمان اینکه همراه شما می‌خوابد، لجبازی نکند. این کار دروغ گفتن به کودک نیست . همراه شدن و اطمینان دادن به او است.

چرا کودکان از خواب می‌گریزند؟
بسیاری از کودکان با وجود خستگی زیاد و خواب‌آلودگی، خوابیدن را دوست ندارند و برای بیدار ماندن با خود و دیگران نبرد می‌کنند.

دلیل این رفتار، پرتحرک بودن ذاتی کودکان و علاقه آنها به جستجو کردن، شناختن، کنجکاوی و بازی و تفریح است و به همین دلیل فکر می‌کنند با خوابیدن فرصت دست یافتن به تازه‌ها از بین می‌رود. از طرفی دوست دارند بزرگ بودن را تجربه کنند و دیگران آنها را کودک نپندارند.

روان شناسان به دلیل این شناخت‌ها، تأکید دارند که زمان خواب و بیداری کودکان باید براساس ویژگی‌های فردی آنها و میزان نیاز آنها به خواب یا به اصطلاح «ضریب خواب» تنظیم شود . این تفاوت‌های فردی نیز چندان متفاوت نبوده و می‌توان با اندکی تفاوت، برنامه دقیق و منظمی را در نظر گرفت. به ‌طور مثال، متوسط نیاز یک کودک 5 ساله به خواب و استراحت، 11 ساعت در طول شب است. بنابراین اگر کودک باید ساعت 7 صبح برای رفتن به مهد کودک یا مدرسه آماده شود، باید ساعت 8 شب خوابیده باشد. بنابراین با توجه به ویژگی‌های فردی، میزان تحرک هر کودک و خصوصیات خاص او زمان مناسبی را برای خواب و استراحت او در نظر گرفت. مشورت با متخصص اطفال نیز شیوه مناسبی است.

تنظیم زمان مناسب
تنظیم زمان مشخص برای خواب، ساعت بیولوژیک بدن را تنظیم کرده و ساعت خواب و بیداری کودک به طور طبیعی پس از گذشت مدتی منظم می‌شود.

اشاره کردیم که یک کودک 5ساله به 11ساعت خواب در طول شب نیاز دارد، از این رو می‌توان برنامه منظمی را به این شکل برایش در نظر گرفت:

7:30دقیقه شب، نوشیدنی گرمی مثل یک لیوان شیر (چای اصلاً توصیه نمی‌شود) به او بدهید، سپس از او بخواهید مسواک زده و به دستشویی برود. او را به رختخواب هدایت کنید و برایش کتاب بخوانید (کتاب‌های ترسناک اصلاً توصیه نمی‌شود).

ساعت 8، چراغ اتاق فرزندتان را خاموش کنید.

اگر این برنامه به‌طور مرتب و هر شب در ساعت معین تکرار شود، به عادتی فراموش نشدنی در کودک تبدیل می‌شود که پس از مدتی بدون نیاز به همراهی یا تذکر شما انجام ‌می‌شود.

هنگامی که فرزندتان خوابید، از ایجاد هر گونه سر و صدای ناگهانی جداً بپرهیزید، چرا که از خواب پریدن کودک باعث به هم ریختن زمان خواب او و کسلی و کلافگی او می‌شود.

تختخواب فقط برای خوابیدن است
با وجود تأکید روان شناسان برای تنظیم زمان مشخص برای خوابیدن کودک، اما نباید نکته‌ای را فراموش کرد و آن اینکه کودک باید زمانی به رختخواب برود که کاملاً آماده خوابیدن است، یعنی اینقدر خسته و خواب آلوده باشد که به محض رفتن به رختخواب، بخوابد. از طرفی نباید زمانی که کودک برای خوابیدن آماده است، کنار والدین و یا در اتاقش تلویزیون تماشا کند، به ویژه اگر در کنار والدینش و بدون آماده شدن برای خواب و یا دراز کشیدن در تخت خود، تلویزیون تماشا کرده و با همان وضعیت بخوابد.

خستگی، کلیدی برای خواب خوب
اشاره کردیم که کودک باید کاملاً خسته باشد تا خوب و راحت بخوابد. برای این منظور تنظیم برنامه‌ها باید در جهت تخلیه انرژی کودک باشد. پس لازم است تا عصرها برنامه‌های پرتحرک و ساعات پایانی شب، برنامه‌های کم تحرک‌تر در نظر گرفته شود. بازی‌های پر تحرکی مثل دوچرخه سواری، فوتبال، بسکتبال، شنا و ... بهترین گزینه است. اما کمی قبل از خواب، مطالعه کتاب، بازی با «پازل» و... توصیه می‌شود.

در حقیقت همان‌طور که بازی‌های پرتحرک، انرژی کودک را تخلیه می‌کند، بازی‌های آرام، ذهن او را برای خواب و استراحت آماده می‌کند. بازی با کامپیوتر و بازی‌هایی از این دست، پیش از خواب به هیچ وجه توصیه نمی‌شود. هر چند با شروع مدرسه نمی‌توان این برنامه‌ها را مانند قبل دنبال کرد، اما با برنامه‌ریزی صحیح می‌توان حداقل نیم ساعت را به بازی‌های پرتحرک اختصاص داد.

Posted by shahin at 11:24 PM | Comments (0)

November 16, 2007

آیا شکنجه رواست؟، ما نمی بایست در پروسه ی پیشبرد روابط دمکراتیک در جهان برون، ظوابط آنرا در درون زیر پای گذاریم.

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر مایکل کاظمی

به دنبال انتشار متن نظریه ی «وزارت عدلیه» (Justice Dept.) دولت «پرزیدنت بوش» مورخه ی ژانویه 2002 به امضاء ‌Jay Bybee در رابطه با مشروعیت اعمال شکنجه ی اسرای جنگی، نهادهای تبلیغاتی دولت و توجیح گران آن با ابراز «شگفتی» چنین روشهایی را مغایر خصلت عملی دولت دانسته و انتشار این مدرک را از جانب روزنامه «نیویورک تایمز» نمونه ای دیگر از توطئه «چپ گرایان لیبرال» جهت آلودن افکار عمومی قلمداد نمودند.

حال آنکه با در نظر گیری کارنامه ی نه چندان درخشان دولت «جرج بوش» در شش سال گذشته، خصوصاً در زمینه ی حفاظت از حقوق دمکراتیک، آنچه باعث شگفتی است نه نظریه ی مذکور، بلکه نقش دولت در تکذیب واقعیات و تبحر مبلغین آن در نفی قدرت تفکر و استدال جامعه می باشد.

عملکرد عناصر ارتش در زندان «ابوقریب»، احیای دادگاه های ویژه بدور از ظوابط محاکماتی، محرومیت زندانیان جنگی از حقوق بین المللی، از جمله حق انتخاب وکیل مدافع، تضعیف حق دفاع از خود در داد گاه های فدرال (Habeas Corpus ) ربودن و گسیل مظنونین به کشورهای دیکتاتوری وابسته جهت اخذ اعتراف از طریق اعمال خشونت (Rendition) و استراق سمع بدون مجوز قانونی اتباع کشور به عنوان بخشی از عملکرد های فراقانونی دولت پشتوانه ی منطقی بر تأئیدیه ی فاش شده می باشند.

نظریه ی وزارت «عدلیه» در رابطه با مشروعیت شکنجه که تکلیفاً با دیگر سیاست های نامبرده متضاد نبوده، با تأکید بر خصوصیات زمان و تاکتیک جنگ، مفاد قطعنامه ی ژنو را شیوه ای کهنه قلمداد کرده و با دستاویزی به فرضیات سیاسی و سفسطه های قانونی اسرای جنگی القاعده و طالبان را مشمول ظوابط قطعنامه ی مذکور ندانسته و نتیجتاً منع اعمال شکنجه مندرج در بند سوم، ماده اول «کنوانسیون اسرای جنگی قطعنامه ی ژنو» را ملاک عمل نمی شمارد.

برداشت دولت از حوزه ی عملی و قانونی قطعنامه ی ژنو در مغایرت با استدلال منطقی و حقوقی، استناد به مشابهات تاریخی را نادیده گرفته و در این راستا مواضع استوار قانونی را قربانی مصالح سیاسی می نماید. این تحلیل ظاهراً پشتیبان امنیت ملی، با تقلیل قدرت اجرایی قوانین بین المللی از جمله مفاد قطعنامه ژنو، عنصر اتحاد بین المللی را آسیب رسانیده و با خدشه دار نمودن نظام همکاری لازم ما بین دول دوست، عملاً وحدت متحرک در زمینه ارتباطات انتظامی و اطلاعاتی را تضیعف نموده و نتیجتاً تأثیراتی منفی در مبارزه با تروریسم جهانی خواهد داشت.

شرایط خاص سیاسی جهان کنونی، مناسبات و روابط تجربی نوینی را در دستور کار قرار داده که مستلزم گسترش همگرایی تحولات و مناسبات نوین اخلاقی سیاسی و استراتژیکی می باشد. بدون بررسی دقیق این نظام جدید جهانی، هرگونه فعالیتی در صحنه ی مبارزه با تندروی های سیاسی و عقیدتی دستاوردهایی مثبت نخواهد داشت.

متأسفانه دولت وقت به لحاظ ساختار سیاسی خود و فشار ایدئولوگ های جناح «محافظه کاران نوین» بخش عمده ای از فعالیت امنیتی خود را در شش سال گذشته به رودررویی نظامی و گسترش تندروی های انتظامی اختصاص داده است. اعمال خشونت شکنجه وار اسرای جنگی بخشی از این حرکت می باشد.

صرفنظر از ضعف اعتبار قضایی، اعتراف ناشی از شکنجه، اعتقادات انسانی و باورهای متکی به حقوق دمکراتیک و حاکمیت قانون و ضدیت با آئین و استدلالات فاشیستی و اتوکراتیک قرون وسطایی نمی تواند تحت هیچ شرایطی اعمال شکنجه را به عنوان روشی دولتی تصدیق نماید.

یکی از ارکان مسلم جامعه ی دمکراتیک، ابطال عملکرد های ضدیتی و قبول طریقتی است که کیفیاً در تضاد با ریشه های معرفتی خشونت قرار گرفته و هرگونه استدلالی را در زمینه اعمال ضد انسانی نفی کند. کشتار وحشیانه ی بیش از 3000 انسان و شکنجه ی وابستگانشان از جانب عمال ارتجاع در 11 سپتامبر 2001 به همانگونه می بایست مورد نکوهش و تنفر قرار گیرد که عملکرد آنان که با دستپاچگی و کینه وارانه به کشتار و شکنجه ی اسرای زندانهای قرون وسطایی می پردازند.

در جهان امروز که بشریت به هزاره ی سوم قدم گذارده و در شرایطی که فرهنگ و تمدن انسانی از طریق امکانات ارتباطاتی قابلیت تأثیر گذاری مثبت را بر جوامع خودکامه دارد، جامعه ی سمبل آزادی و پاسداران ارزش های فردی نمی بایست به دولت اجازه ی تأیید عملکردهایی را دهد که جاهلان تاریخ به آن دست یازیده اند. حفظ ارزش های جامعه ی مردمی و حکومت قانون نه تنها مستلزم ساختار سیاسی دمکراتیک، بلکه نیازمند بکارگیری ارزشهای انسانی و دفاع از افکار و مناسباتی است که از لغزش پذیری جامعه به سوی ضدیت مادی و معنوی خویش جلوگیری نماید.

بگفته ای معروف، ما نمی بایست در پروسه ی پیشبرد روابط دمکراتیک در جهان برون، ظوابط آنرا در درون زیر پای گذاریم.

Posted by shahin at 11:59 PM | Comments (0)

ایران و جنگ جهانی سوم

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

اگر به چهار سال پیش برگردیم، می بینیم مهمترین موضوع روز صدام حسین، اتمی شدن عراق و خطر وجود سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی بود. مقایسه صدام با هیتلر و سخن از خطر چهارمین ارتش نیرومند دنیا برای آمریکا و جهان، زمینه ای برای شروع جنگ شد. این ها همه پیش از ۱۱ سپتامبر بود. امروز زمزمه های مشابه ای می شنویم. بتازگی «پرزیدنت بوش» در یک مصاحبه ی مطبوعاتی گفت: «اگر بخواهیم از جنگ سوم پیشگیری کنیم، باید جلوی دسترسی ایران را به دانش اتمی بگیریم».

«پرزیدنت بوش» همچنین اعلام کرد که باید از اروپا در مقابل خطر روز افزون ایران دفاع کرد. معاون رئیس جمهور «دیک چینی» ضمن ابراز نگرانی گفت: «اقدامات ایران برای ایجاد بی ثباتی در خاور میانه و برای سلطه یافتن در منطقه است. ما نمی توانیم اجازه دهیم که یک کشور پشتیبان ترور آمال تجاوزگرانه خود را دنبال کند». نا گفته نماند که تمام صلح دوستان جهان و کسانی که نگران ادامه ی خشونت در خاور میانه هستند، چه ایرانی چه غیر ایرانی، بر این عقیده اند که داشتن سلاح های اتمی نه تنها به ثبات ایران کمکی نخواهد کرد، بلکه می تواند عواقب شومی برای این کشور، خاور میانه و شاید دنیا داشته باشد. ولی در عین حال سخنان رئیس جمهور آمریکا که می گوید حتا دست یافتن به دانشِ ساختن نیروی اتمی ایران، می تواند به جنگ سوم بیانجامد، ادعای بسیار خطرناکی است.

نظیر این سخنان در مورد عراق و صدام حسین، به حمله و اشغال نظامی عراق انجامید. به این جهت، ناظران سیاسی بر این عقیده اند که سخنان اخیر رئیس جمهور و معاون وی می تواند زمینه ای برای بمباران مناطق ویژه ای در ایران باشد.

واقعیت چیست؟
«فرید زکریا» یکی از صاحبنظران آگاه امور خاور میانه در مقاله ای در «نیوزویک» این موضوع را مورد بررسی قرار می دهد. «زکریا» معتقد است که مباحث آمریکا در مورد ایران ارتباط خود را با واقعیت از دست داده است.

برای نمونه «زکریا» به سخنان «نورمن پاد هورتز» Norman Podhoretz یکی از نظریه پردازان «نئوکنسرواتیو» که مشاور «پرزیدنت بوش» است رجوع می کند که می گوید: «رئیس جمهور ایران احمدی نژاد مانند هیتلر است، یک انقلابی است که هدفش تغییر سیستم جهانی و جانشین کردن آن با یک روند جدیدی است که تحت سلطه ی ایران بوده و قوانین مذهبی ـ سیاسی و فرهنگی اسلام افراطی در آن حکمرواست». «زکریا» اضافه می کند:«... و آقای «پادهورتز» هیچ مدرکی برای چنین ادعای تکان دهنده ای نیز ارائه نمی کند.»

واقعیت چیست؟ «زکریا» می گوید «واقعیت اینست که از نظر اقتصادی، ایران قابل مقایسه با کشور فنلاند است. بودجه ی دفاعی ایران سالیانه ۴،۸ بیلیون دلار است و از اواخر قرن ۱۸ به هیچ کشوری حمله نکرده است. در مقابل، تولید ناخالص ملی آمریکا ۶۸ برابر ایران است.

مخارج و بودجه نظامی آمریکا بیش از ۱۱۰ برابر این کشور است. در حال حاضر با تشویق آمریکا، اسرائیل و تقریباً همه کشورهای عربی، به غیر از عراق و سوریه، بی سر و صدا علیه ایران متحد شده اند و هنوز ما باور داریم که تهران در صدد برانداختن سیستم بین المللی کنونی بوده و می خواهد آنرا جانشین یک نظام اسلام فاشیستی سازد.»

«فرید زکریا» در مورد قدرت احمدی نژاد یادآوری می کند که زمانیکه محمد خاتمی در ایران رئیس جمهور بود، «کنسرواتیو»ها می گفتند که او قدرتی برای تغییر جامعه در ایران ندارد و قدرت واقعی با آیت الله خامنه ای است. این واقعیت است. ولی حالا که احمدی نژاد رئیس جمهور است، دست راستی ها در آمریکا ادعا می کنند که انگشت احمدی نژاد بر روی دکمه ی بمب اتمی است. در حالی که همه می دانیم ایران هنوز بمب اتمی ندارد. بر اساس گزارش «سیا» بین ۳ تا ۸ سال لازم است که ایران بتواند بمب اتمی بسازد که تا آن زمان احمدی نژاد ممکن است دیگر رئیس جمهور نباشد.

دخالت در امور عراق
اگر سخنان «پرزیدنت بوش» اعلان خطر جدی به حساب نیاید، بد نیست به سخنان یک مسئول عالیرتبه وزارت خارجه آمریکا توجه کنیم که می گوید: «سران حکومتی تهران مستقیماً نیروهای ایرانی را رهبری می کنند، نیرو هایی که دولت آمریکا معتقد است مسئول مرگ صد ها نفر از نظامیان آمریکاست.»
«دیوید ساتر فیلد»یکی از مشاوران عالیرتبه در امور عراق گفت: «هیچ شکی نداریم که سپاه پاسداران تحت رهبری یکی از رهبران ارشد حکومت ایران است». اهمیت این موضوع به این جهت است که بارها دولت آمریکا اعلام کرده است که مواد منفجره که به قتل سربازان آمریکایی می انجامد، توسط نیروی نظامی و مأموران امنیتی حکومت ایران در اختیار «ملیشا»ی عراق قرار می گیرد. بارها مقامات دولتی و ارتش آمریکا سپاه قدس را مسئول دخالت های نظامی در عراق دانسته اند. اخیراً ژنرال ارتش آمریکا «دیوید پترایس» David Petraeus در مصاحبه ای در مورد مسائل امنیتی عراق گفت: «ایران از طریق سپاه قدس اسلحه، مهمات و تعلیمات نظامی در اختیار «ملیشا»ی عراق می گذارد».
به این ترتیب سخنان «پرزیدنت بوش» مبنی بر اینکه امکان دارد جنگ سوم آغاز شود ،اگر ایران به بمب اتمی دست یابد و سخنان «دیک چینی» که آشکارا اعلام کرد آمریکا و متحدان آن نخواهند گذاشت ایران به بمب اتمی دست یابد، زنگ خطر بزرگی برای حمله به ایران است.

در عین حال عدم توجه حکومت ایران به در خواست های اتحادیه ی اروپا و آمریکا به این احساس ناامیدی و سوء ظن می افزاید.

افزایش تحریم اقتصادی
دولت «جرج بوش» بتازگی به تحریم های اقتصادی علیه ایران افزود. در دو سال گذشته آمریکا کوشید متحدان اروپایی خود را قانع کند که یک تحریم اقتصادی وسیع و همه جانبه را در مورد ایران بانجامد برسانند. ولی آمریکا، اتحادیه ی اروپا، چین و روسیه به نتایج یکسانی در این زمینه نرسیدند.
تحریم های اقتصادی آمریکا سابقه دار است، و بخش مهمی از آن بر می گردد به سال ۱۹۸۴ که وزارت خارجه آمریکا از ایران بعنوان کشوری که تروریسم را حمایت می کند نام برد. از آن زمان، هر نوع روابط اقتصادی بین آمریکا و حتا شرکت های آمریکایی با ایران قطع شد. تحریم های اخیر هدفش تحت فشار قرار دادن دولت، مقامات دولتی و سازمان های بانکی و مالی ایران است. این تحریم اقتصادی اخیر شامل وزارت دفاع، نیرو های نظامی و سازمان های وابسته به آن، بانک صادرات و شعبات وابسته، بانک ملی و تمام شعبات وابسته، بانک ملت و شعبات وابسته می باشد.

همچنین پنج تن از رؤسای سپاه پاسداران و 9 بیزنس دیگر و برخی دیگر از سازمان های دولتی و غیر دولت جزء این لیست می باشند. آمریکا می تواند با این تحریم های جدید بخش مهمی از ارتش ایران و هر کس که در داخل و یا خارج از ایران با ارتش معاملات دارد را تحت فشار شدید مالی قرار دهد.
تحریم های اقتصادی که در دو سال اخیر بوجود آمد، مشکلات زیادی برای به ویژه امور تجارتی در ایران بوجود آورد. این تحریم های جدید بدون شک برای مقامات دولتی، تجار و مردم عادی مشکلات بیشتری را بوجود خواهد آورد. از جمله انتقال پول به ایران تقریبا غیرممکن است، بطوری که سفارت های خارجی در تهران برای مصارف خود از کارکنان سفارت می خواهند که پول نقد بهمراه خود بیاورند. اگر چه کشور های اروپایی بطور مستقیم در این تحریم ها شرکت نکرده اند، ولی ادامه ی معاملات برای شرکت های اروپایی با ایران مشکل تر شده است. زیرا در بازار وسیع جهانی امروز، کمپانی های بزرگ اروپایی و آمریکایی با یکدیگر ارتباطات مشترک داشته و جدا کردن این فعالیت ها کار ساده ای نیست. اگر چه انگلیس و فرانسه از این تحریم ها پشتیبانی کرده اند، ولی چین، روسیه و آلمان این تحریم ها را نپذیرفته اند. در حالیکه روابط «پرزیدنت بوش» با «پوتین» رئیس جمهور روسیه تیره تر می شود، مسکو و تهران بهم نزدیک تر شده و صحبت از اتحاد ایران و روسیه در مقابل آمریکاست.
ناگفته نماند این اولین باری است که ارتش کشوری تروریست خوانده می شود. سپاه پاسداران دارای ۱۲۵ هزار عضو نظامی و مأموران ضد اطلاعاتی است. ۱۴ عضو از 21 عضو دولت ایران و ۸۰ کرسی از ۲۹۰ کرسی مجلس متعلق به اعضای پیشین سپاه پاسداران است.

تئوری مرد دیوانه
در ۱۹۶۹ در حالی که جنگ ویتنام رو به وخامت بود، «پرزیدنت نیکسون» نقشه ای می کشد که روسیه شوروی و ویتنام را مجبور به مذاکره کند و آن استفاده از بمب اتمی بوده است. «نیکسون» این نقشه را «تئوری یک مرد دیوانه» خواند. «لوس انجلس تایمز» در یکی از سر مقالات اخیر خود می نویسد: «به نظر می آید که دولت «پرزیدنت بوش» هم قصد دارد این تئوری را به اجرا بگذارد. باین معنی که معاون رئیس جمهور «دیک چینی» آشکارا صحبت از بمباران پایگاهای اتمی ایران و مراکز سپاه پاسداران می کند تا شاید تهران به این وسیله تسلیم شود. اشکال عمده در این «تئوری مرد دیوانه» اینست که کاخ سفید می پندارد که مقامات ایرانی در این مورد علاقلانه رفتار خواهند کرد. ولی چنین نیست و رئیس جمهوری ایران می تواند از ما در این «بازی مرد دیوانه» پیش دستی کند. در شرایط عادی رئیس قوای سه گانه آمریکا می تواند از امکان حمله ی نظامی صحبت کند. بطور معمول رئیس جمهور باید بتواند با تهدید راه را برای مذاکره باز کند. ولی اکنون زمان متفاوتی است. به ویژه که «پرزیدنت بوش» و دولت او در گذشته، در مورد اینکه چه اقدامی برای حمایت از امنیت ملی آمریکا لازم است، قضاوت نادرستی داشته اند. حمله ی نظامی، آخرین اقدام است. در حال حاضر ارتش آمریکا با درگیری در عراق و افغانستان هیچ نوع آمادگی برای یک جنگ جدید را ندارد، بخصوص که ایران هیچ خطر فوری برای آمریکا نیست».

در این سر مقاله، اشاره به آخرین اطلاعات سازمان های جاسوسی و همچنین گزارش دریادار «مایک مک گانل» شده است که می گوید: «ایران تا ۲۰۱۵ قادر است بمب اتمی و یا موشک های بالستیک تهیه کند.»

در پایان نویسنده سرمقاله توصیه می کند که «پرزیدنت بوش» باید از تهدید ایران دست بردارد ،چه بطور غیر مستقیم وچه مستقیماً از طریق معاون رئیس جمهور، و اضافه می کند: «چنانچه در آینده لازم باشد که رئیس جمهور دیگری برای حمله ی نظامی به ایران اقدام کند، نیاز به اجازه کنگره و حمایت مردم امریکا دارد. در حال حاضر «پرزیدنت بوش» نمی تواند هیچ کدام را بدست آورد. وی باید به دیپلماسی قناعت کند».

اگرچه سازمان ملل و اتحادیه اروپا از عدم همکاری دولت ایران نگران و دلسرد هستند ولی هیچ کشوری آمریکا را در حمله ی نظامی به ایران حمایت نخواهد کرد. حتا اخیراً وزیر خارجه اسرائیل اعلام کرد که ایران تهدیدی برای اسرائیل نیست و گفت «پرزیدنت اولمر» می خواهد با ایجاد ترس، خطر ایران را بزرگ جلوه دهد. به یاد داشته باشیم در حال حاضر خطر بزرگی که صلح خاور میانه را تهدید می کند، موقعیت حساس پاکستان، خطر درگیری ترکیه با کردهای عراق و ادامه خشونت، خونریزی و نابسامانی در عراق است. عدم توجه به این مسائل حساس و تمرکز کردن روی ایران می تواند عواقب شومی برای آمریکا، خاور میانه و صلح جهانی داشته باشد.

Posted by shahin at 11:35 PM | Comments (0)

نقشه رهبران ایران، آوردن ماشین جنگی امریکا به ایران است!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

غفور میرزایی

به نظر می رسید که در ایران آقای احمدی نژاد هر کاری دلش می خواهد می تواند انجام دهد و انجام هم می دهد. در دوران آقای خاتمی، به قول خود خاتمی، هر نه روز یک توطئه علیه برنامه های او انجام می گرفت. این چه معمایی است که اگر کارها و برنامه های دولت در جهت تنش آفرینی باشد، همه مقامات مؤثر کشور از رهبری و سپاه و وزارت دادگستری و دستگاه های امنیتی با او همکاری دارند و اگر بر عکس در جهت ایجاد آرامش منطقه ای و جهانی و آزادی نسبی داخلی باشد، همه با او مخالف و مشغول توطئه چینی هستند؟ آیا این تفاوت مدیریت و عُرضه داشتن یا بی عرضگی این دو رئیس جمهور است و یا آن که ماهیت نظام جمهوری اسلامی چنین است که با آرامش منطقه ای و جهانی و حقوق و آزادی های مردم در تضاد است؟

بهر صورت واقعیت نشان داد که آقای خاتمی با وعده وعیدهای بسیار، مردم را به هیجان آورد و بخصوص جوانان و زنان را به میدان انتخابات کشید و 80 درصد جامعه را به رأی دادن وادار کرد و بیش از هفتاد درصد آراء رای دهندگان را از آن خود کرد و نتیجه کار او پس از هشت سال ریاست جمهوری حتی پنج درصد وعده هایش هم نبود. بر عکس آقای احمدی نژاد با کمتر از سی درصد آراء روی کار آمده و در همه برنامه ها ی تخریبی خود موفق است. درست است که ایشان هم در برنامه های اقتصادی خود شکست خورده، اما با راهکارهایی که ارائه داده بود، شکست در آن برنامه ها از اول برای اهل فن روشن بود و هیچ کس هم در کار او تخریب نکرد ـ حتی هاله نور در سازمان ملل و امام زمان در جمکران و مقام رهبری و شورای نگهبان و سپاه پاسداران و بسیجیان و خواهران زینب و نمایندگان مجلس هم از زن و مرد او را حمایت کردند. اما نتیجه این حمایت ها، صرف نظر از خرابی اقتصاد کشور و بیکاری و گرانی و تورم و حیثیت ایران و ایرانی را پایمال کردن و زندان کردن هر کسی که از حق و عدالت سخن می گوید، ایران را به لب پرتگاه جنگی خانمانسوز کشانده است.

گره زدن غنی سازی اورانیوم به هستی و نیستی ملت ما، در حالی که ابرقدرت جهان و بیشترین کشورهای قدرتمند و پیشرفته،به دلیل عدم اعتماد به جمهوری اسلامی، با آن ـ یعنی با غنی سازی وسیله ایران مخالفند، چه معنی جز کشاندن جنگ به ایران دارد؟

غالباً می شنویم که سیاست بوش و نو محافظه کاران مسلط بر امریکا جنگ طلبانه است. اگر این نظر را قطعی فرض کنیم، آیا بایستی حکومت جمهوری اسلامی در راه سیاستی گام بردارد که امکان اجرای این سیاست را برای این نو محافظه کاران تسهیل کند؟ دولت ایران چه تمهیدها و سیاست هایی در راه خنثی کردن این سیاست ها بکار می برد؟ آیا نمی بایستی جلوگیری از جنگی که جز نابودی برای مردم ما و احتمالاً تجزیه ایران نتیجه ای ندارد، هدف اساسی ما باشد؟ متأسفانه چسبیدن به غنی سازی اورانیوم و ایراد سخنان بی حاصل و نصیحت پراکنی های بی معنی که جز تشنج آفرینی هیچ کمکی به حل این بحران کنونی نمی کند، چه دردی از دردهای مردم ما را درمان کرده است؟

استعفای یکی از تندروان بنامِ جمهوری اسلامی، یعنی آقای لاریجانی نشانگر آن است که دولت احمدی نژاد تحمل کمترین اختلاف سلیقه را هم ندارد. رفتن پوتین، رئیس جمهوری روسیه به ایران و توصیه های او به رهبری برای تعطیل موقت غنی سازی به منظور فراهم آوردن تفاهم میان امریکا و ایران، به مذاق سیاسی جناب احمدی نژاد خوش نیامد، در حالی که لاریجانی آنرا مفید می دانسته است.

احمدی نژاد، جوان کم تجربه ای-مانند خودش-بنام سعید جلیلی را به جانشین لاریجانی انتخاب می کند. جلیلی هم مانند احمدی نژاد فکر می کند که اعتقاد داشتن به دین اســلام حـلّال همه مشکلات است! شگفت انگیز، برداشتی است که این گروه از اسلام دارند ومعلوم نیست در کدام مکتب خانه فرسوده ای آن را فرا گرفته اند.

گویا آقای متکی نیز با احمدی نژاد موافق نیست که به تازگی فرموده اند پرونده ایران در سازمان ملل، مشتی ورق کاغذ باطله است. بقول ظریفی: ایکاش آقای احمدی نژاد دُرّ فشانی نمی کرد، زیرا هم خودش سنگین تر بود و هم ایران کمتر زیان می دید.

در شرایطی که رئیس جمهوری امریکا، کارهای جمهوری اسلامی را مقدمه جنگ سوم جهانی می خواند و دیک چینی می گوید ما اجازه نمی دهیم که ایران اتمی شود و اسرائیل برق آسا ساختمان ویژه پنهانی را در کوهستان های سوریه به عنوان یک آزمایشگاه اتمی بمب باران می کند و نه سوریه و نه حامی آن ایران، نه تنها امکان دفاع، بلکه جرئت اعتراض محکم هم ندارند، چگونه ایران می خواهد در صورت اقدام امریکا علیه تأسیسات نظامی و اتمی ایران از منافع ملی حفاظت کند؟

این شواهد نشان می دهد که روسیه با حمایت ظاهری از ایران ـ تا آنجا که می تواند، به عنوان برق اتمی و سلاح های دفاعی، ایران را میدوشد و به دنبال نقشه درگیر کردن و سرگرم کردن امریکا در نقطه هایی کوچک در خاور میانه و جهان است. ابر قدرت شوروی که با تجزیه اش، به روسیه فعلی به ارث رسید، قدرت هماوردی با امریکا را ندارد، ولی می تواند از فضای درگیری و ضعف امریکا، فعالیت و بهره وری بیشتری در منطقه برای خود پیدا کند و از ستیزه گری رهبران ایران علیه امریکا سود برد. ایران هم آلت دست روسیه و هم گاو شیر ده آنها شده است. گویا در ذهن ملاهای ایران، فقط امریکا، تصور امپریالیسم و استثمارگری است.

شاید هم نقشه رهبران ایران، آوردن ماشین جنگی امریکا به ایران باشد. زیرا امریکا با قدرت تخریبی خود می تواند طرح های اتمی و حتی کارخانه برق اتمی ایران را نابود کند، اما به جهت گرفتاریش در عراق و نیز مخالفت مردم در داخل امریکا قادر نیست به ایران سرباز بفرستد و حکومت ایران را مانند صدام حسین از میان بردارد.

بنابراین حمله تخریبی امریکا به ایران، لااقل در کوتاه مدت، دولت آخوندی را از شر برق اتمی که بیش از سی سال است آغاز شده خلاص می کند.بدین ترتیب، ملاها از دردسر پروژه اتمی که در تمام دوران حکومت بیست و هشت ساله شان، میلیاردها دلار هزینه در برداشته و سال هاست که می بایستی به تولید رسیده باشد و نرسیده، راحت می شوند و تقصیر ناکامی خود را به گردن امریکا می اندازند و با روضه خوانی و احسینا سر میدهند!

آنگاه که امریکا حمله کند اقتدار کامل کشور به دست سپاه و ملایان می افتد و کشتن و نابود کردن هر کس که از حقوق مدنی و سیاسی و حقوق بشر و آزادی مطبوعات و خرابی اقتصاد و گرانی دم بزند، به عنوان وضع فوق العاده و جنگی، عادی می گردد. ملاحظه می شود که حمله امریکا ،نعمت آسمانی برای ملایان و پاسداران آنها است. دنبال کردن چنین سیاستی از دولتی که از 21 وزیر آن 14 تن از سپاه پاسداران هستند، شگفت انگیز نمی باشد.

احمدی نژاد و گروه تندرو خیال می کنند که با کشتن آزادیخواهان و طالبان حقوق بشر دیگر حکومت آنان بدون مخالف خواهد بود و تا ابد ادامه خواهد یافت. آنها چون در موضع قدرت هستند ،مانند همه زورگویان تاریخ اشتباه می کنند. آنها زمان را گم کرده اند و در غفلت و غرور قدرت، زمان و تحولات زمانه، تفکر و نگاه امروزی جهان را فراموش کرده اند. آزادیخواهی و حقوق بشر طلبی از دل کشورهایی پدیدار شده است که مردم آن در زیر فشار استبداد و دیکتاتوری و حق کشی دست و پا می زدند. بنابراین هر چه فضا را سنگین تر و آزادی ها را محدودتر کنند، فریاد آزادی خواهی و حق طلبی بلندتر و رساتر می گردد. جمهوری اسلامی، نه شعور و سازمان دهی فاشیسم و نه شعارهای عدالت نما یانه تری از کمونیسم دارد. نگاهی به سرگذشت دستگاه هیتلری و استالینی، نشانگر آینده نظام های صدامی و خامنه ای است. دیروز نوبت او بود و در فردایی نه چندان دور،نوبت اینان و سایر دیکتاتورهایی است که ملت هایشان به رشد کافی یعنی فهم لزوم مردم سالاری رسیده اند و شهامت لازم برای پرداخت هزینه های آن را دارند.

Posted by shahin at 11:33 PM | Comments (0)

November 04, 2007

عامل افسردگی: وراثت یا محیط؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مریم نورمحمدی

جالب‌ است‌ بدانید كه‌ طبق‌ آمار موجود، در جهان‌ ۴۲۰ میلیون‌ نفر به‌ افسردگی‌ دچار هستند كه‌ ۹۰ درصد آنان‌ امكان‌ بهبود ندارند و كسی‌ از این‌ واقعیت‌ سخنی‌ نمی‌گوید! تعداد كسانی‌ كه‌ از این‌ بیماری‌ رنج‌ می‌برند از بیماران‌ قلبی‌، ایدز و امثال‌ آن‌ كه‌ امروزه‌ بسیار از آنها سخن‌ گفته‌ می‌شود خیلی‌ بیشتر است‌...و این‌ در حالی‌ است‌ كه‌ هنوز عوامل‌ افسردگی‌ به‌ صورت‌ كامل‌ شناخته‌ نشده‌اند. اگر این‌ یک بیماری‌، جسمی‌، سرطان‌ ناشی‌ از عوامل‌ محیطی‌ یا یک بیماری‌ همه‌گیر بود، روی‌ این‌ ارقام‌ و آمار به‌ طور وسیعی‌ در سراسر دنیا تبلیغ‌ و تاكید می‌شد، اما از آنجا كه‌ افسردگی‌ یک بیماری‌ بی‌ صداست‌ كمتر به‌ آن‌ توجه‌ می‌كنند و كمتر از آن‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورند!

نكته‌ جالب‌ توجه‌ آن‌ است‌ كه‌ افسردگی‌ از جهات‌ مختلف‌ شبیه‌ به‌ بیماریهای‌ دیگر است‌. عاملی‌ خارجی‌، یكی‌ از قسمتهای‌ بدن‌ را تحت‌ تاثیر قرار می‌دهد و تعادل‌ بدن‌ را دچار اختلال‌ می‌كند. همچنانكه‌ در سرطان‌، بافتی‌ از بدن‌ به‌ طور غیرقابل‌ مهار رشد می‌كند، در افسردگی‌ نیز ناراحتی‌ شدید مشهود است‌. اقداماتی‌ كه‌ تاكنون‌ برای‌ مقابله‌ با دو بیماری‌ سرطان‌ و افسردگی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، در مهار آن‌ تا اندازه‌ای‌ موفقیت‌آمیز بوده‌ است‌ اما بشر همچنان‌ از این‌ دو بیماری‌ مهلک رنج‌ می‌برد.

غدد سرطانی‌ قابل‌ مشاهده‌ هستند، عكس‌برداری‌ از آنها امكان‌پذیر است‌ و معمولا می‌توان‌ آنها را برداشت‌. اما افسردگی‌ فقط‌ قابل‌ احساس‌ است‌. عضوی‌ از بدن‌ كه‌ در افسردگی‌ دچار اختلال‌ می‌شود، با احساس‌ و تفكر انسان‌ ارتباط‌ دارد. افسردگی‌ امری‌ واقعی‌ است‌، اما جنبه‌ ذهنی‌ دارد. و چون‌ یک بیماری‌ ذهنی‌ است‌، عكس‌العملی‌ كه‌ فرد در قبال‌ آن‌ اتخاذ می‌كند تاثیر بسزایی‌ بر آن‌ دارد. در اكثر موارد عكس‌العمل‌ انسانها در قبال‌ افسردگی‌ منفی‌ است‌ و قریب‌ به‌ اتفاق‌ آنها حتی‌ این‌ احساسات‌ را بیماری‌ به‌ حساب‌ نمی‌آورند و به‌ آن‌ اهمیت‌ چندانی‌ نمی‌دهند.

تا سال‌ ۲۰۲۰ میلادی‌ افسردگی‌ دومین‌ بیماری‌ عمده‌ جهان‌ خواهد شد. وقت‌ مفید بسیاری‌ كه‌می‌تواندصرف‌فعالیتهای‌مثبت‌شود،به‌واسطه‌ناتوانی‌ حاصل‌ از اضطراب‌ به‌ هدر می‌رود و از این‌ حیث‌ افسردگی‌ فقط‌ با بیماریهای‌ قلب‌ و عروق‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌.

این‌ پیش‌بینی‌ بر اساس‌ تطبیق‌ فراوانی‌ فعلی‌ افسردگی‌ بر الگوی‌ جمعیتی‌ جهان‌ آینده‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. به‌علاوه‌ چون‌ جمعیت‌ جهان‌ در سال‌ ۲۰۲۰ میانگین‌ سن‌ بالاتری‌ خواهد داشت‌، احتمال‌ ابتلا به‌ این‌ بیماری‌ در آنها بیشتر است‌ و بعید نیست‌ رقم‌ واقعی‌ بیشتر از رقم‌ پیش‌بینی‌ شده‌ باشد!

از سوی‌ دیگر در حال‌ حاضر نیز فراوانی‌ این‌ بیماری‌ كاملا مشخص‌ نیست‌ و ممكن‌ است‌ افزایش‌ یابد. اگر چنانكه‌ برخی‌ اظهار می‌دارند، افسردگی‌ نتیجه‌ تجددگرایی‌ و اضطرابهای‌ ناشی‌ از آن‌ باشد، توسعه‌ موجب‌ شیوع‌ بیشتر آن‌ خواهد شد. همان‌ طور كه‌ ظاهرا در آمریكا جوانترها در مراحل‌ اولیه‌ زندگی‌ خود بیشتر دچار این‌ عارضه‌ می‌شوند.

امروزه‌ با آزمایش‌ خون‌، ادرار و عكسبرداری‌ به‌ هیچ‌وجه‌ نمی‌توان‌ افسردگی‌ را تشخیص‌ داد. از این‌ رو، پزشكان‌ برای‌ تشخیص‌ آن‌ به‌ فهرست‌ علائم‌ افسردگی‌ رجوع‌ می‌كنند. نتایج‌ آمار حاكی‌ از آن‌ است‌ كه‌ افسردگی‌ از نظر ماهیت‌ ۳۹ نوع‌ است‌ و از نظر شدت‌ به‌ سه‌ دسته‌ خفیف‌، متوسط‌ و شدید تقسیم‌ می‌شود.

علائم‌ افسردگی‌ شدید عبارتند از: تنگ‌ خلقی‌ و بی‌حالی‌ و عدم‌ احساس‌ لذت‌ حداقل‌ به‌ مدت‌ دو هفته‌ كه‌ با برخی‌ عوارض‌ دیگر همراه‌ است‌. از جمله‌ تغییرات‌ وزنی‌ و بی‌نظمی‌ در خواب‌، خستگی‌ مفرط‌، ضعف‌ تمركز، احساس‌ تقصیر یا عدم‌ اعتماد به‌ نفس‌ و اندیشیدن‌ به‌ خودكشی‌. متخصصان‌ با انجام‌ آزمایشهای‌ متعدد دریافته‌اند كه‌ بین‌ ۴ تا ۱۰ درصد از جمعیت‌ جهان‌ به‌ افسردگی‌ شدید دچار هستند و ۱۰ تا ۲۰ درصد نیز هر از گاهی‌ با آن‌ درگیرند.

سازمان‌ بهداشت‌ جهانی‌ قصد دارد در ۱۵ كشور كه‌ این‌ بیماری‌ در آنها شایع‌تر است‌ جمعا روی‌ صدهزار نفرتحقیقاتی‌ انجام‌ دهد تا فراوانی‌ افسردگی، شدت‌ آن‌ و شرایطی‌ را كه‌ موجب‌ آن‌ می‌شوند، مشخص‌ كند.

مبتلایان‌ به‌ افسردگی‌ ممكن‌ است‌ چندان‌ به‌ بیماری‌ خود واقف‌ نباشند. آنان‌ بویژه‌ از بیان‌ موضوع‌ به‌ دیگران‌ می‌ترسند. زیرا آگاهانه‌ یا ناخودآگاه‌ درصدد گریز از ذهنیت‌ بدی‌ هستند كه‌ درباره‌ این‌ بیماران‌ وجود دارد.
آنان‌ فقط‌ اظهار می‌دارند كه‌ در قسمتی‌ از بدن‌ خود احساس‌ ناراحتی‌ می‌كنند و افسردگی‌ را به‌ یک ناراحتی‌ جسمی‌ نسبت‌ می‌دهند، بالطبع‌ پزشكان‌ نیز با آنان‌ مثل‌ بیماران‌ عادی‌ برخورد می‌كنند.

در سال‌ ۱۹۸۰ «آرتور كلینمن‌»، استاد روانشناسی‌ و انسان‌شناسی‌ دانشگاه‌ «هاروارد» دریافت‌ كه‌ ۸۷ درصد از كسانی‌ كه‌ به‌ بیماری‌ «شنینگ‌» مبتلا هستند (این‌ بیماری‌ در شرایط‌ معمولی‌ ایجاد می‌شود و خستگی‌، سرگیجه‌ و سردرد از علائم‌ آن‌ است‌) به‌ افسردگی‌ دچارند. او در مداوای‌ بیماران‌ خود داروهای‌ ضد اضطراب‌ را به‌ كار نبرد، بلكه‌ از داروهای‌ ضد افسردگی‌ و داروهای‌ گیاهی‌ كه‌ تجویز آنها معمول‌ بود استفاده‌ كرد. نتیجه‌ رضایتبخش‌ بود. البته‌ در ابتدا بیماران‌ در برابر این‌ داروها مقاومت‌ نشان‌ می‌دادند اما بتدریج‌ از این‌ روش‌ استقبال‌ شد.

در جای‌ جای‌ دنیا، افراد افسرده‌ پیدا می‌شوند و بدترین‌ خسارتی‌ كه‌ از این‌ وضعیت‌ گریبان‌ جوامع‌ را می‌گیرد، خودكشی‌ آنان‌ است‌. به‌ استناد تحقیقات‌ انجام‌ شده‌، ۱۵ درصد از كسانی‌ كه‌ به‌ افسردگی‌ شدید دچار هستند دست‌ به‌ خودكشی‌ می‌زنند و دو سوم‌ آنها به‌ طور جدی‌ به‌ خودكشی‌ فكر می‌كنند. سازمان‌ بهداشت‌ جهانی‌تعداد خودكشی‌ ناشی‌ از افسردگی‌ را در جهان‌ هشتصدهزار نفر در سال‌ تخمین‌ می‌زند، یعنی‌ بیش‌ از یک چهارم‌ شمار كسانی‌ كه‌ در اثر ابتلا به‌ سل‌ جان‌ خود را از دست‌ می‌دهند. شاید فكر كنید این‌ ارقام‌ تعجب‌ برانگیز توجه‌ دولتها را جلب‌ می‌كند، اما متاسفانه‌ چنین‌ نیست‌. مرگ‌ به‌ دلیل‌ بیماری‌ سل‌ قابل‌ تشخیص‌ است‌ و می‌تواند عواملی‌ را كه‌ به‌ آن‌ منجر می‌شوند رفع‌ و بیماری‌ را مداوا نمود. اما شناسایی‌ و مواجهه‌ با افسردگیهایی‌ كه‌ به‌ خودكشی‌ منجر می‌شود به‌ هیچ‌ وجه‌ كار آسانی‌ نیست‌. احتمالا اكثر كسانی‌ كه‌ به‌ بیماران‌ روانی‌ فكر می‌كنند آنها را خطرناک می‌دانند و تصور می‌كنند آنان‌ به‌ قتل‌ و جنایت‌ تمایل‌ بیشتری‌ داشته‌ باشند تا خودكشی‌. تحقیقی‌ كه‌ در سال‌ ۱۹۹۷ در مورد میزان‌ انعكاس‌ مطالب‌ مربوط‌ به‌ روانشناسی‌ در جرایدانگلستان‌ صورت‌ گرفت‌ نشان‌ داد كه‌ ۴۶ درصد از كل‌ مقالات‌ جراید به‌ خشونت‌، بزهكاری‌ و بیماریهای‌ روانی‌ مربوط‌ می‌شد. اما حقیقت‌ آن‌ است‌ كه‌ فقط‌ ۳ درصد از بیماران‌ روانی‌ برای‌ دیگران‌ خطر دارند. در ۶۰ درصد از موارد خودكشی‌، شخص‌ قبلا دچار افسردگی‌ شدید بوده‌ است‌.

در دهه‌ ۶۰ بسیاری‌ از بیماریهای‌ روانی‌ را با شوک الكتریكی‌ درمان‌ می‌كردند. استفاده‌ از این‌ روش‌ درمانی‌ بسیار شایع‌ بود، اما پس‌ از مدتی‌ وضعیت‌ تغییر كرد. متخصصانی‌ كه‌ به‌ شوک درمانی‌ متوسل‌ می‌شدند در مقایسه‌ با روانكاوان‌ وجهه‌ و اعتبار نازلتری‌ یافتند. امروزه‌ شوک درمانی‌ را خاص‌ و عام‌ رد می‌كنند و آن‌ را آخرین‌ شیوه‌ درمان‌ به‌ حساب‌ می‌آورند. با این‌ همه،‌ باید شوک درمانی‌ را فنی‌ قوی‌ و موثر دانست‌، هر چند كه‌بسیاری‌ از بیماران‌ به‌ دلیل‌ آنكه‌ ممكن‌ است‌ حافظه‌ آنان‌ از بین‌ رود، از شوک درمانی‌ واهمه‌ دارند. مراكزدرمانی‌ غرب‌ دریافته‌اند كه‌ حال‌ بیش‌ از ۸۰ درصد از بیمارانی‌ كه‌ از افسردگی‌ شدید رنج‌ می‌برند، پس‌ از پنج‌ یاشش‌ جلسه‌ شوک درمانی‌ در طول‌ دو ماه‌ بسیار بهبود یافته‌ است‌.

بتدریج‌ و با گذشت‌ زمان‌ روشهای‌ جدید جایگزین‌ شوک درمانی‌ و روشهای‌ مشاوره‌ای‌ شد. نخستین‌ داروهای‌ ضد افسردگی‌ در مورد بیمارانی‌ كه‌ چندین‌ سال‌ روانكاوی‌ در مورد آنان‌ نتیجه‌ نداده‌ بود ثمربخش‌ واقع‌ شد.

لذا دكتر «اسكیلدكروت‌» تصمیم‌ گرفت‌ روانكاوی‌ را كنار بگذارد و به‌ مط‌العه‌ تاثیرات‌ بیوشیمیایی‌ این‌ داروها بپردازد.او هنوز از تاثیر این‌ اقدامات‌ كه‌ افسردگی‌ را در آمریكا از آسایشگاههای‌ بیماران‌ روانی‌ و تیمارستانها كلا زدوده‌ و آن‌ را به‌ مراكز مشاوره‌ منتقل‌ كرده‌ است‌ با شگفتی‌ یاد می‌كند.
امروزه‌ رقم‌ مراكز فروش‌ داروهای‌ ضد افسردگی‌ در سراسر جهان‌ به‌ ۷ میلیون‌ می‌رسد. انتظار می‌رود تا ۵ سال‌ آینده‌ این‌ رقم‌ به‌ تبع‌ تاكیدهایی‌ كه‌ بر استفاده‌ از جدیدترین‌ و موثرترین‌ داروها در فرآیند درمان‌ صورت‌ می‌گیرد، ۵۰ درصد افزایش‌ یابد.

برخی‌ دیگر از روانپزشكان‌ به‌ دنبال‌ یافتن‌ ریشه‌های‌ وراثتی‌ عوامل‌ زیست‌شناختی‌ افسردگی‌ هستند. یافتن‌ ژنهایی‌ كه‌ موجب‌ افسردگی‌ می‌شوند می‌تواند به‌ تشخیص‌ بهتر این‌ بیماری‌ و درمان‌ آن‌ كمک كند. این‌ امر همچنین‌ در درک بهتر از كاركرد عادی‌ ساختار زیست‌شناختی‌ انسان‌ كه‌ در جریان‌ افسردگی‌ دچار اختلال‌ می‌شود، نقش‌ مهمی‌ دارد. ارائه‌ یک مبنای‌ ژنتیک برای‌ افسردگی‌ ممكن‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ افسردگی‌ تحت‌ تاثیر عوامل‌ زیست‌شناختی‌ است‌، نه‌ عوامل‌ شخصیتی‌. مهمترین‌ دلیل‌ مدعیان‌ آن‌ است‌ كه‌ بیشتر كسانی‌ كه‌ از افسردگی‌ شدید رنج‌ می‌برند، بستگانی‌ دارند كه‌ افسرده‌ هستند و به‌ اختلالات‌ مشابهی‌ دچار می‌باشند، هر چند این‌ اختلالات‌ در آنها به‌ صورت‌ نهفته‌ وجود دارد و افسردگی‌ بیشتر آنان‌ ممكن‌ است‌ صرفا نتیجه‌ ظهور این‌ قابلیت‌ باشد.

از طرفی‌ خانواده‌ها علاوه‌ بر ژن‌ از نظر محیط‌ نیز مشابه‌ یكدیگرند. مطالعات‌ انجام‌ شده‌ روی‌ دوقلوهایی‌ كه‌ برخی‌ از آنها ژنهای‌ كاملا مشابه‌ دارند اما در برخی‌ دیگر نیمی‌ از ژنها مشابه‌ به‌ یكدیگرند، ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ نقش‌ ژنها در خصوص‌ افسردگی‌ شدید، ناچیز است‌. در افسردگی‌ متوسط‌، ژنها هیچ‌ نقشی‌ ندارند و شیوع‌ این‌ نوع‌ افسردگی‌ در مردم‌، هنگامی‌ كه‌ شرایط‌ زندگی‌ سخت‌ می‌شود، در حقیقت‌ به‌ عوامل‌ محیط‌ی‌ برمی‌گردد.

یک محقق‌ موسسه‌ روانپزشكی‌ لندن‌ در زمینه‌ درمان‌ بیماران‌ روانی‌ نظر دیگری‌ دارد. او بر بررسی‌ ژنهایی‌ كه‌ میزان‌ مواد شیمیایی‌ مثل‌ «سرتونین»‌ و «نورپنفرین»‌ را مهار می‌كنند تاكید دارد. اما مطالعه‌ ژنهای‌ نسلهای‌ قبلی‌ بیماران‌ روانی‌ در خانواده‌هایی‌ كه‌ مشكل‌ روانی‌ دارند تنها معدودی‌ از ژنهایی‌ را كه‌ در امر نقش‌ دارندمشخص‌ خواهد كرد.

یک محقق‌ دیگر نیز طرح‌ جالبی‌ دارد. او معتقد است‌ می‌توان‌ با اجرای‌ یک طرح‌ كلی‌ مشكل‌ را حل‌ كرد. او می‌گوید باید «دی‌. ان‌ .ای‌» یكهزار بیمار را كه‌ از نظر شدت‌ بیماری‌ روانی‌ و عكس‌العملهای‌ ژنتیک در قبال‌ آن‌ با یكدیگر تفاوت‌ دارند، از نظر همه‌ شاخصهای‌ ژنتیک كه‌ تاكنون‌ مشخص‌ شده‌ است‌ بررسی‌ كرد. سپس‌ باید این‌ ویژگیها را با ویژگیهای‌ یكهزار فرد سالم‌ و طبیعی‌ مقایسه‌ نمود. هنگامی‌ كه‌ تفاوتها مشخص‌ شد، گروه‌ تحقیق‌ باید دو هزار نفر را به‌ عنوان‌ نمونه‌ مورد بررسی‌ قرار دهد تا دریابد كه‌ آیا این‌ تفاوتها با بیماری‌ روانی‌ ارتباطی‌ دارند و می‌توان‌ با استفاده‌ از آنها بیماران‌ روانی‌ را شناسایی‌ كرد یا خیر. این‌ كار ده‌ سال‌ پیش‌ میسر نبود، اما امروزه‌ كه‌ فن‌آوری‌ دانش‌ ژنتیک پیشرفت‌ شایانی‌ كرده‌ است‌ به‌ سرعت‌ می‌توان‌ این‌ كار را انجام‌ داد.

دكتر «مک گافین»‌ امیدوار است‌ طرح‌ تحقیقی‌ او در طول‌ دو سه‌ سال‌ نتیجه‌ دهد.
به‌ نظر می‌رسد چند ژن‌ زمینه‌ افسردگی‌ را در افرادی‌ كه‌ دچار آن‌ هستند مهیا می‌كند و لذا برخی‌ از افراد وقتی‌ كه‌ با حادثه‌ای‌ در زندگی‌ مواجه‌ می‌شوند یا تحت‌ تاثیر سموم‌ شیمیایی‌ یا عفونتهای‌ زیست‌شناختی‌ قرار می‌گیرند، به‌ شدت‌ دچار مشكل‌ می‌شوند. اگر این‌ افراد قبل‌ از ابتلا به‌ افسردگی‌ شناسایی‌ شوند بدون‌ شک راههایی‌ برای‌ حل‌ مشكل‌ وجود دارد. مثلا می‌توان‌ با داروهای‌ ضد افسردگی‌ یا داروهای‌ جدید كه‌ خوشبختانه‌ كیفیت‌ آنها روز به‌ روز بهتر می‌شود مانع‌ از بیماری‌ شد. بیشتر این‌ داروها «بر نور پنفرین»‌ یا «سرتونین»‌ و معدودی‌ از آنها بر بخشهای‌ دیگر تاثیر می‌گذارند.

به‌ هر حال‌ افسردگی‌ بلای‌ عظ‌یم‌ قرن‌ ماست‌ و بهتر است‌ به‌ درستی‌ آن‌ را بشناسیم‌ و از عواملی‌ كه‌ آن‌ را به‌ وجود می‌آورند دوری‌ كنیم‌ و با در نظر گرفتن‌ یک برنامه‌ واقعی‌ و آگاهانه‌ برای‌ زندگی‌ خود و دیگران‌ بر این‌ مشكل‌ قرن‌ غلبه‌ كنیم‌.

Posted by shahin at 09:49 PM | Comments (0)

October 29, 2007

سینماگران اسلامی، دارن میان!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سعید شفا

انقلاب اسلامی ایران، موجی از کتاب درباره ایران، خاورمیانه و به ویژه اسلام را روانه بازار کرد. در همان زمان چند فیلم هم در باره فرار شش کانادایی از ایران، و آزادی چند زندانی امریکایی توسط «راس پرو» ساخته شد که در همان اوایل دهه 80 به سردی گرایید. اما حادثه 11 سپتامبر 2001 چهره دنیا را به کلی تغییر داد و گرچه بلندگوهای تبلیغاتی کشورهای غرب به انتقاد از اسلامیان جهان به صدا درآمد و تا آنجا پیش رفت که از یک طرف «رد نِک» های غربی به تهاجمات متعدد خود علیه آنانی که شباهتی با آنها نداشته و احتمالا از خاورمیانه می آمدند روی آوردند و از طرف دیگر، آنهایی که در همین کشورها، اسلام را دینی متفاوت یافتند و از طرف دولت ها و جامعه پوشالی شان به تنگ آمده بودند ، فوج فوج به دین اسلام گرویدند، به طوری که در حال حاضر اسلام تنها دینی است که به سرعت در حال جلب پیرو د ر اقصی نقاط این جهان درمانده است.

بالطبع، تمام این جریانات نمی توانست از دید سینماگران اسلامی یا غیراسلامی دور بماند. تفاوت فقط در این بود که سینماگران غیراسلامی، اسلام و پیروانش را با فیلم های خود مورد حمله قرار داده و می دهند و سینماگران اسلامی عاقبت آستین ها را بالا زده و به ساختن فیلم هایی روی آورده اند تا چهره پیروان این مذهب را بر عکس آن چه غربی ها به تصویر می کشند نشان دهند. کدام موفق تر خواهد بود، زمان معلوم خواهد کرد.


مجله عربی «آرامکو ورلد» وابسته به کارتل های نفتی عربستان سعودی، نگاهی دارد به چند تا از این فیلم ها:

«لیندا و علی» (ساخته: لوت وند کی باکس) - داستان یک زن امریکایی به اسم «لیندا»است که با یک عرب در «شارجه» ازدواج کرده و دارای هفت فرزند هستند. این فیلم که در «جشنواره بین المللی فیلم تیبران» هم به نمایش درآمد، ساخته یک فیلمساز بلژیکی است که مدتها با این خانواده زندگی کرده تا بتواند موقعیت یک مسلمان و یک مسیحی را که در کنار هم به طور مسالمت آمیز خانواده ای تشکیل داده اند نشان دهد.

«گذر از پل؛ آوای استابنول» (ساخته: فتیح اکین)- استانبول مدرن امروز را از طریق موسیقی نشان می دهد که آوای عربی، ایرانی و اروپایی را می توان در آن دید و شنید.

«بابا عزیز» (ساخته ناصر خمیر، از تونس) - داستان مرد کهنسالی است که با نوه اش به سفری می رود که مقصدش در یک صحرا است. باباعزیز می داند که اگر به سکوت صحرا گوش بدهد ابن مکان پیدا خواهد شد.

«تور کمدی عرب های امریکایی» (ساخته: احمد احمد) - دنباله همان تور کمدی «ماز جبرانی» و Axis of Evil است که چند کمدین خاورمیانه ای مدتی است آن را در شهر های مختلف امریکا اجرا می کنند.

«رویای گُل» : (ساخته مایا صنبر) - بازیکنان فوتبال را از چند کشور گرد هم می آورد تا بازتاب اشغال اجباری فلسطین را حتی روی بازی فوتبال به نمایش بگذارد.

«ایران: انقلاب سینمایی» (ساخته نادر تکمیل) - نگاهی دارد به نقش ایران در سینمای بعد از انقلاب در جشنواره های خارجی. فیلمساز با تعدادی از سینماگران روز ایران گفت و گوهایی دارد که هرکدام در معروف ساختن سینمای ایران نقشی داشته اند.

«روز نو در صنعای قدیم» (ساخته بدربن هیرسی، از یمن) -در باره عشق و سنت است در کوچه پس کوچه های یمن.

«آرامکو ورلد» در معرفی اش بیش از این فراتر نمی رود، ولی ماشین عظیمی به حرکت در آمده که در حال تهیه فیلم در باره جنگ تحمیلی در عراق است که موج جدیدی را در آینده نزدیک به ساحل خواهد آورد.

Posted by shahin at 10:02 AM | Comments (0)

October 23, 2007

توهینی که از ایران شروع شد...

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

نوشابه امیری

من روزنامه نگاری ایرانیم . برایم مهم نیست در ماجرای دانشگاه کلمبیا«بازنده اصلی اسراییل باشد» یا نباشد؛ رئیس دانشگاه کلمبیا«در چنان پست معتبرى باقى بماند» یا نماند. من به جای«اخلاق سیاست» با واقعیت سرو کار دارم،واقعیتی که می گوید: محمود احمدی نژاد پیش از کلمبیا، در تهران مورد تحقیر و توهین قرار گرفته بود. از همان موقع که با بی احترامی به ملت ایران، زمینه های نامحترم شدن خویش را فراهم آورد.
nobushnoahmadi.jpg
روشن نیست ـ به شکرانه ریاست آقای احمدی نژاد و همفکرانش بر نظام اطلاع رسانی در ایران ـ که شایعه مربوط به شرط آزادی خانم هاله اسفندیاری در ازای سخنرانی در دانشگاه کلمبیا، درست است یا نه، اما اگر هم نباشد، آیا کسی منکر علاقه رئیس دولت نهم به حضور در«تیتر روزنامه ها»ست؟

آیا احمدی نژادی کردن مطبوعات ایران،و البته به شیوه دولتمردان نهم، بر کسی پوشیده است؟ چرا نگران باشیم که این برخوردها به درد تیتر روزنامه ها می خورد؛ وقتی کسی خود انتخابی جز این ندارد؟

پس به انتخاب بنگریم و در عین حال، متن سخنانی را که قرار است در یکی از مهم ترین دانشگاه های جهان ایراد شود، بازخوانی کنیم. اینکه آنها چه گفتند و چرا گفتند، باز مسئله من نیست؛ اما بی تردید این مسئله من ایرانیست که رئیس جمهوری که «سقراط» می خوانندش و «معجزه هزاره سوم» است، در دانشگاه کلمبیا، قرار است از چه بگوید و با چه واژه هایی که پیش از این در سه سال ریاستش بر جمهوری اسلامی، نگفته باشد.

الحق و والانصاف خانم مترجم، همه احساسات خویش را بر ترجمه افزود. صدایش را بالا و پایین برد، به نرمی گفت و به تندی؛ دکلمه کرد بنده خدا؛ اما یک انشاء ساده دبیرستانی را کار دیگر هم مگر می شود کرد؟جملاتی مانند«انسان آلوده با حقیقت مقابله می کند»،«عالمان انسان را از جهل نجات می دهند»،«قلب باید از کینه خالی باشد»،«ما برنامه داشتیم که به قربانیان مظلوم 11 سپتامبر ادای احترام کنیم»، «عیسی چنین گفت...»، «قران با اقرا آغاز می شود.»... به چه کار می آید در یک محفل دانشگاهی؛ آن هم وقتی که باعملکرد خویش، جماعتی را آماده کرده ایم تا برای شنیدن«دیکتاتور کوچک سنگدل» هورا بکشند؟

آیا برای طرح دو سئوال «هولوکاستی» که هزاران بار در طول دو سال گذشته، از سر غرض و مرض، تکرار شده، رفتن به دانشگاه کلمبیا لازم بود؟ آن هم وقتی که درصد قابل توجهی از دانشجویانی که الزاما «صهیونیست»نیستند و شاید حتی اسراییل را هم ندیده اند، اما کلاه های کوچک شان نشان از ایمان مذهبی شان دارد، سالن را پر کرده اند.

اصلا آقای احمدی نژاد، نماینده ایران بودند یا نماینده مردم فلسطین؟ این فرصتی بود که در اختیار حماس و مقتدی صدر گذاشته شده بود یا رئیس جمهور ایران؟ [بگذریم که می شد به زبان شیرین فارسی گفت به نام خداوند بخشنده و مهربان تا حاضران انگلیسی زبان فکر نکنند رئیس جمهوری ایران به زبان عربی سخنان خود را آغاز کرده]

نه؛ مشکل اینها نبود. مشکل آنجا بود که کسی که می گوید قلب باید از کینه خالی باشد، دانشجویان میهنش به جرم توهین به وی، روزها و روزها در بندهای انفرادی، شکنجه هایی می شوند که حتی رئیس کل دادگستری آن مملکت هم تاب شنیدنش را ندارد. آنجا که مطبوعات کشوری تنها به دلیل آنکه مدیحه سرای دولت نیستند ـ انتقاد که پیشکش شان ـ یکی بعد از دیگری و با شکایت دفتر رئیس جمهور درهایشان تخته می شود. آنجا که کسی می گوید در ایران ما دست مادران را می بوسیم، اما زنان جوانی که در حرکتی مسالمت آمیز سخن از حق شان می گویند، به زندان و شلاق محکوم می شوند. آنجا که هنوز مهر لایحه زن ستیز خانواده مان خشک نشده است. آنجا که می گوییم در کشور ما همجنسگرا نیست و «پارک دانشجو»را انکار می کنیم.آنجا که از علم و عالم سخن می گوییم و استادان مان را به جرم دگر اندیشی،خانه نشین می کنیم. آنجا که از آزادی انتخابات می گوییم و سرداری را برای نظارت بر انتخابات می گماریم که «طرح محدودیت احزاب» را می ریزد، به این نیت که نه فقط اصلاح طلب حکومتی، که«اصولگرای منتقد» هم در جمع یکپارچه ما باقی نماند.

نه، مشکل اینها نیست. مشکل این است که از صلح آمیز بودن برنامه هسته ای خود سخن می گوییم و دیگرانی را به جرم تلاش برای جااندازی این تفکر به جاسوسی متهم و زبان شان را می بندیم، رئیس سابق پرونده هسته ای را از سفری، نیمه کاره، باز می گردانیم و خود هر روز «خبرخوش اتمی»می دهیم. مشکل این است که نمی گوییم اگر آمریکا ابوغریب دارد برای خارجی ها، ما سوله های کهریزک را داریم برای آنها که به نام«اراذل و اوباش»شبانه و با نقاب بر صورت، دستگیرشان کرده ایم و به سه سوت، بر دار! نمی گوییم ...

آری، واقعیت این است كه «روساى دانشگاه هاى ايران، اگر منتخب استادان و نه منتصب دولت بودند» آلان باید شديدتر ازرئیس دانشگاه کلمبیا به رييس جمهوری اعتراض مى كردند كه به عنوان «نماينده يك ملت مستقل و كهنسال» در طول زمانی کوتاه، با عملکرد خویش، جهان را چنان بر کشور ما شورانده که هر چه می توانست امتیازی باشد برای ما، شد چشم اسفندیار ما. کسی که با گفتار و رفتار خویش، «بن لادن را به یاد جهانیان» می آورد؛ آنکه ....

کوتاه کنیم این کلام را که می تواند به درازا بکشد؛ درازایی هم اندازه ستمی که بر ملت ما رفته است؛ و بگوییم آقای احمدی نژاد، پیش از رفتن به کلمبیا، آنگاه که احسان منصوری را به جرم توهین به وی، چنان به زیر مشت و لگد گرفتند که هنوز اشگ چشم مادر از آن درد خشک نشده؛زمینه های توهین به خویش را فراهم آورده بود. آن زمان که چنان بر سر منصور اسانلو کوبیدند که نور از چشمانش بگرفتند، آنگاه که معلمان را با نابکاران به بندهایی کشیدند که علم از اندوه آن گریست، کارگران گرسنه را به رگبار بستند تا شکم، نان را به فراموشی بسپارد، برکرد و ترک و بلوچ چنان تاختند که هجی«ملت» را فراموش کنند، روزنامه نگاران ایران را آواره جهان کردند و بر آنان که مانده بودند، ترس را هدیه...از همان زمان، توهین به آقای احمدی نژادآغاز شده بود و خود کرده را تدبیر نیست.

من از تمامی آن همایش شرم آور، از پس اشگ، تنها به پلاکاردی می نگرم که روی آن نوشته است:«نه احمدی نژاد ایران است، نه بوش آمریکا».

Posted by shahin at 09:52 PM | Comments (0)

زنان ایران در دوران ایران باستان

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر درخشنده صادقی

در دوران باستان ایرانیها،راستگویی و دلاوری را ارج بسیار می دادند و این ویژگی برای زن و مرد یکسان بود. زنان، همتای مردان دلیرانه در جنگ ها شرکت می کردند و دختران همیشه از خداوند شوهری نیرومند و فرزندانی دلاور در خواست داشتند. در تاریخ باستانی ایران نام زنان قهرمان و فداکار بچشم می خورد که جا دارد از چند تن آنها نام برده شود. باشد که پس از گذشت زمان، یادشان را گرامی و نمونه ای برای زندگی ما زنان باشند.

گرد آفرید: زنی شجاع بود که در رزم با سهراب دلاوریها نشان داده، در یورش سهراب به ایران، گرد آفرید خود را به لباس رزم آراست و موی رادر زیر خُود پنهان کرده وهمچون مرد رزمجویی بر زمگاه رفت.پس از رو در رو یی و گفتمان با سهراب، رزم و ستیز بین آنها در گرفت. به ناگاه سهراب شگفت زده او را شناخت و دریافت که دختری است. سهراب شرمسار رزمگاه رارها کرد و به توران بازگشت. فردوسی ا زاین شگفتی چنین یاد می کند:

هماورد را دید گرد آفرید
که برسان آتش همی بردمید
سر نیزه را سوی سهراب کرد
عنان و سنان را پر از تاب کرد
رها شد ز بند زره موی او
دُر افشان چو خورشید شد روی او
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه؟
زنانشان چنینند ز ایرانیان
چگونند گُردان جنگ آوران؟
چو بشنید سهراب، ننگ آمدش
که آسان همی دژ بچنگ آمدش
به تاراج داد آنهمه بوم و رست
به یکبارگی دست بد را بشست
چو گفت این عنان را بتابید و رفت
سوی جای خود راه را برگرفت(1)
و بدینگونه دلاور توران و چین را زنی دلیراز رزمگاه بیرون راند و کشور را ا ز تاراج دشمن رهانید.

پس از گرد آفرید، قهرمان دیگر زنان شاهنامه فرنگیس است. او در جنگ ایران و توران با زیرکی و هوشیاری بکمک مردان شتافت و با گیو و کیخسرو به رزمگاه رفت و دلیرانه در کنار آنها جنگید.
آنگاه که گیو و کیخسرو خسته شده و به خوابگاه رفتند، فرنگیس در کمین دشمن بیدارنشست و به هنگام نزدیک شدن تورانیان مردان را ندا داد، بیدار کرد و توانست نقشه شبیخون دشمن را در هم دریده و کشور را از یورش آنان برهاند.

فدا کاری و پاک دامنی «پانته آ » زنی دیگر از دوران باستان،بسیار ارزشمند و شنیدنی است. دختری از تبار شوش، بسیاز زیبا و همسر «آبرا داتاس » بود.

هنگامی که شوهرش از سوی پادشاه آشور به سفارت به باختر رفته بود، مادیها چادری را آراسته و پانته آ را به ارمغان به سراپرده کوروش بردند. کوروش با جوانمردی بسیار از زن زیبا گذشت و او را به نزدیکترین دوست خود «آرارسپ » سپرد که تا آمدن شوهرش پاسداراو باشد. آراسپ در برابر زیبایی و طنازی پانته آ تاب و توان نیاورد و سخت به او دل بست. پانته آ پس از پایداری در برابر درخواست های نابجا و ناپاک آراسپ به تتگ آمد و سر انجام به کوروش شکایت برد . کوروش آراسپ را بسیار سرزنش کرد و او را ازنگاهداری پانته آ باز داشت. زن جوان در برابر این جوانمردی کوروش پس از بازگشت شوهرش او را برای خدمت به کوروش برانگیخت. کوروش به «آبراداتاس» دست دوستی داد و او رابه سرداری لشکر در یورش ایران به مصر برگماشت . آبراداتاس بسیار مردانه با دشمن به سود کوروش جنگید و سرانجام با واژگون شدن ارابه اش در زیر پای اسبان پایمال و جان سپرد. پانته آ که خود و کوروش را در این مرگ نابهنگام گنهکار می دانست، تاب زیستن پس از عشق از دست رفته نیاورد. بدین روی کوروش با او بسیار همدردی کرد،
به سوک او نشست و پیمان بست که او را بهر کجا که بخواهد بفرستد و همه گونه آسایش زندگی را برایش فراهم سازد. پانته آ هیچ یک از پیشنهادهای کوروش را نپذیرفت، زیرا زندگی رابدون شوهرش نخواسته و سرانجام با خنجری که همراه داشت دست به خودکشی زد. کوروش از این پیش آمد بسیار افسرده شد. برای این دو عاشق آرامگا هی باشکوه ساخت و کالبد هر دو را با تشریفات شاها نه در آنجا بخاک سپرد. (2)

پادشاهی همای: در بُندهش آمده که چون پادشاهی به «وهومن سپنداتان » (یهمن پسر اسفندیار) رسید، ایران ویران بود و ایرانیان با یکدیگر بجنگ داخلی و کشتار بر خاسته بودند و از دودمان پادشاهی پسری باقی نمانده بود. بدین روی همای دختر بهمن به شاهی رسید. این بانو سی سال پادشاهی کرد. فردوسی در شاهنامه از او بنام زنی دانا و سیاستمدار و خردمند یاد کرده است. در دوران پادشاهی او، مردم آسوده خا طر بودند و از پرداخت مالیات رها. او لشکری گران به روم فرستاد و رومیان را شکست داد و توانست دیگر فرمانروایان همسایه های کشور را بفرمان خود بگیرد.(3)

پادشاهی دینگ: یزدگرد دوم در واپسین سالهای پادشاهی بیمار شد و در سال 447 پس از زایش مسیح درگذشت. پس از او بزرگ فرزندش هرمزد سوم بجای او نشست. برادر کوچک هرمزد بنام پرویز، برای رسیدن به شاهی با او به جنگ در آمد و در این دوران کشور بدون رهبر و در شورش داخلی و آشوب بود. دینگ مادر آنها با لقب ملکه ملکه ها (بان بیش تان بان بیشن ) کشوررا اداره می کرد. در کتاب «زن در ایران باستان» درباره او چنین می خوانیم:«از او مهری موجود است که صورت این ملکه با اسم و لقبش ( Ban Bishnan Banbishn) ملکه ملکه ها به حروف پهلوی در آن کنده شده است...»(4)

پادشاهی پوراندخت: از میان سی و پنج پادشاه ساسانی، برخی زمانی کوتاه و بعضی دورانی دراز پادشاهی کردند. در شمار این
سی و پنج شاه،نام دو زن بنام پوراندخت و آزرمیدخت دختران خسرو پرویز در تاریخ بجای مانده است. در دوران پادشاهی این دو زن ایران به سراشیبی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افتاد و بدترین زمان را میگذراند. افزون بر این، آفات زمینی و آسمانی مانند سیل دجله و فرات، زلزله و فروپاشی سد ها در پایتخت (تیسفون) سلطنت را برای آنها بسیار دشوار تر کرده بود. با اینهمه پوراندخت با سزار روم پیوند دوستی بست و صلیب حضرت عیسی را به اورشلیم برگرداند که خود کاری چشم گیری در تاریخ است .
پادشاهی پوراندخت یکسال و چهار ماه بود و سکه هایی از او بجا مانده که نشانگر زمان سلطنت اوست. او پادشاهی دادگستر و نیکو سیرت بود و خراج یکسال را به شهروندان بخشید.

پادشاهی آزرمید خت: آزرمیدخت دختر دیگر خسرو پروز بود که در تیسفون تاج بر سر نهاد و چهار ماه پادشاهی کرد .«آرتور کریستن سن» از قول طبری می نویسد «یکی از سپهدان موسوم به فرخ هرمزد مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمیدخت نمی توانست علنا مخالفت کند، در نهان وسايل قتل او را فراهم آورد. آنگاه پسر فرخ هرمزد که رستهم نام داشت، با سپاه خود پیش راند و پایتخت را گرفته آزرمیدخت را خلع و کور کرد و کسی از کیفیت وفات او آگاه نیست (6). فردوسی در شاهنامه ازاو بسیار به نیکی یاد می کند. ادامه دارد

1- حکیم ابوالقاسم فردوسی -شاهنامه ، برگ 107
2- حسن پیرنیا (مشیرالدوله) ، تاریخ ایران باستان، جلد 1، برگ 327
3- ابن بلخی، فارسنامه ، برگ 64
4-هدایت الله علوی، زن در ایران باستان ،انتشارات هیرمند، 1377، برگ 26
5- همان کتاب
6- آرتور کریستن تن ، ایران در زمان ساسانیان، برگ 522

Posted by shahin at 07:00 PM | Comments (0)

October 18, 2007

نقش محبت و قاطعیت در تربیت فرزندان

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر رضا جعفری

معمولا والدین در تربیت فرزندان خود مرتکب اشتباهات مشترکی می‌شوند. این گونه خطاهای تربیتی والدین را می‌توان در طرحی ساده طبقه‌بندی کرد.

الگوی تربیتی بی‌محبتی و سخت‌گیری
اکثر علایم عصبی که روزانه در افراد مشاهده می‌کنیم، از طریق این الگو به وجود می‌آید. نگرانی، تنش، اضطراب، افسردگی و در نهایت خودکشی، خصوصیات عاطفی و هیجانی‌ای هستند که به واسطه این الگوی تربیتی ایجاد می‌شوند. کودکانی که براساس این الگو تربیت می‌شوند، معمولا به ترس‌های غیرمنطقی مانند ترس از حیوانات، تاریکی، آسیب‌دیدگی، موفق نشدن و... مبتلا می‌شوند. این ترس‌ها با سرزنش هر چه بیشتر والدین، بیشتر آشکار می‌شوند.

والدینی هم که مطابق با این الگو با فرزندان خود رفتار می‌کنند، مقررات شدید و سختی را وضع می‌کنند که موجب می‌شود در نهایت میان آنها و فرزندانشان روابط ارباب و رعیتی ایجاد شود. با ادامه این روند، جهان در نزد کودک به دو بخش حقارت و برتری تقسیم می‌شود که در انتهای بخش حقارت، خود کودک و در انتهای دیگر والدینش قرار می‌گیرند. والدین در این الگو کودک را به دلیل ناتوانی‌هایش سرزنش می‌کنند اما به او اجازه چون و چرا داده نمی‌شود. هر خطایی که از کودک سر بزند، فورا با او برخورد می‌شود و این سرزنش‌ها و برخوردهای مداوم باعث می‌شود در ذهن کودک تصور ضعیفی از خودش به وجود آید و اعتماد به نفسش کاهش یابد و رفتارش بدتر شود و موجب می‌شود به زودی باور کند آنچه درباره او تصور می‌کنند، حقیقت محض است.

الگوی تربیتی محبت و عدم قاطعیت
امروزه کودکان بسیاری را می‌بینیم که از زیر بار مسوولیت شانه خالی می‌کنند، پرتوقع هستند و احساس می‌کنند همه دنیا به آنها بدهکارند. این گونه کودکان با مشکلاتی چون بی‌حوصلگی، نارضایتی از زندگی و درک این نکته که از استعدادهای خود به نحو مطلوب ا‌ستفاده نکرده‌اند، دست به گریبان‌اند.
آنها درماندگی و ناتوانی خود را درک می‌کنند، اما از اعتماد به نفس لازم برای رفع این نقایص برخوردار نیستند، بنابراین تنها کاری که از دست آنها برمی‌آید، درخواست و تقاضای بیشتر از والدین‌شان است.

این الگوی تربیتی، کودکانی لوس، ضعیف‌النفس، وابسته و از لحاظ عاطفی نیز کودک صفت تربیت می‌کند. از کودکی که با مهربانی و ملاحظه بیش از حدی با او رفتار می‌شود، اجازه هر کاری دارد و تقاضای کمی از او می‌شود و محدودیتی برایش نیست، نمی‌توان انتظارات زیادی داشت.

رایج‌ترین اشتباهی که والدین در این الگوی تربیتی مرتکب می‌شوند، این است که اعتقاد دارند کودکان نباید ناکام و ناراحت شوند. باید کودک را وادار کرد تا با سعی و تلاش خود به اهدافش دست یابد و نباید هر چیزی را که می‌خواهد در اختیارش قرار داد. در غیر این صورت، او هرگز نخواهد آموخت که بدون دیگران و به تنهایی از عهده کارهای خود برمیآید.

کودکی که به دلیل رفتار بیش از حد محبت‌آمیز والدینش صبر و تحمل در برابر ناملایمات و سختی‌ها را نیاموخته است، در بزرگسالی با مشکلات فراوانی رو به رو خواهد شد. ممکن است قوانین اجتماعی را زیر پا بگذارد یا نادیده بگیرد، اما درک نکند که قانون، همچون والدینش بخشش ندارد و از اشتباهاتش چشم‌پوشی نخواهد کرد. این گونه افراد در زندگی زناشویی و اجتماعی نیز انتظار دارند همه تابع هوس‌های آنان باشند و هنگامی که خواسته‌های آنها برآورده نمی‌شود، خشمگین، آزرده خاطر، پرخاشگر و برآشفته می‌شوند. دیدگاه‌های دیگران هیچ اهمیتی ندارد و تنها نظریات خودشان ارزشمند است. چنین افرادی با همسر و همکاران خود مشکلات بسیاری خواهند داشت.

الگوی تربیتی بی‌محبتی و عدم قاطعیت
این الگو بسیار شبیه الگوی قبلی اما به مراتب مخرب‌تر و ویرانگرتر از آن است. در الگوی قبلی، ارائه محبت و پذیرش از جانب والدین، مطلوب و دل‌پسند بود، هر چند که به طریق مناسب و منطقی صورت نمی‌گرفت.

اما در این الگو، آن محبت و صمیمیت نیز وجود ندارد. در این الگوی تربیتی اعتقاد بر این است که کودک به عمد بدرفتاری می‌کند و اگر بخواهد می‌تواند به سادگی در کارهایش موفق شود. این واقعیت که کودک پس از اینکه مورد سرزنش قرار گرفت، سعی نمی‌کند رفتار خود را بهتر کند، برای والدین دلیلی بر ناسپاسی و بی‌ارزشی ذاتی اوست، بنابراین رفتار خوب زمانی از کودک سر می‌زند که بخواهد هدیه و پاداشی دریافت کند و با خشنود کردن والدینش جایزه‌ای بگیرد. کودک در چنین شرایطی دچار سردرگمی می‌شود، چرا که اگر بدرفتاری کند، طرد می‌شود، اما اگر بدرفتاری نکند، مورد تشویق والدینش قرار نمی‌گیرد. او همواره در خور سرزنش است، اعم از اینکه کار ناشایستی از او سر بزند یا خیر.

در چنین شرایط آشفته‌ای، راهی برای کسب موفقیت وجود ندارد. در نتیجه کودک خشمگین و رنجیده خاطر می‌شود. در این زمان احساسات خصمانه خویش را یا در خود می‌ریزد و یا به نزدیکان خود و به طور کلی به اجتماع منتقل می‌کند.

قاطعیت نداشتن والدین در این الگو، یکی از دلایلی است که موجب می‌شود کودکان، آشوبگرانه عمل کنند. بیشتر رفتارهای ضد اجتماعی که امروزه شاهد آن هستیم، ناشی از این الگوی تربیتی است. در رفتارهایی از قبیل مصرف مشروبات الکلی، دزدی‌های کوچک، تشکیل گروه‌های ولگرد و تبهکار و... می‌توان ردپای این الگوی تربیتی را مشاهده کرد. اگر عوارض این الگوی تربیتی در دوره جوانی و نوجوانی اصلاح نشود، در بزرگسالی موجب بروز انواع دیگری از رفتارهای ضد اجتماعی خواهد شد.

الگوی تربیتی محبت و قاطعیت
والدینی که از این الگو پیروی می‌کنند، معتقدند که نباید درباره رفتارهای کودک سخن بگویند، یعنی همیشه بر رفتار کودک تاکید دارند و هرگز کودک یا شخصیتش را مخاطب قرار نمی‌دهند. مثلا به کودک می‌گویند «پسرم،‌ من دوست ندارم که تو با خواهر و برادرت با تندی صحبت کنی» و هرگز به او نمی‌گویند:«من تو را دوست ندارم، زیرا با تندی صحبت می‌کنی.»

این گونه والدین به ذات نیک همه انسان‌ها و ارزش وجودی آنها ایمان دارند و معتقدند که اگر به نیکی و خوبی بها داده شود، شکوفا خواهد شد. این گونه والدین می‌دانند که زندگی سرشار از مشکلات و ناکامی است و هیچ کودکی نمی‌تواند این ناملایمات را تحمل کند، مگر آنکه والدین او را برای مقابله با این ناملایمات آماده کنند.

آنها اعتقاد دارند که رفتارهای اشتباه کودکان برای رسیدن به بلوغ فکری و مقابله با مشکلات دوران بزرگسالی ضروری است و در هنگام آموزش فرزندان خود، بدون کوچک‌ترین خشونت و فشاری به آنها می‌آموزند که با ارزش‌ترین هدیه در زندگی، خود نظمی است؛ چرا که تمامی نعمات این جهان،مثلا ثروت، به تدریج از بین می‌روند، مگر آنکه با نظم و ترتیب و به نحو مطلوب مورد استفاده قرار بگیرند.

به همین دلیل این‌گونه والدین بی‌آنکه خشن باشند، قاطع و جدی هستند و فقط کودک خود را به دلیل اینکه بیاموزد تا رفتارهای خود را اصلاح کند، تنبیه می‌کنند، نه به این علت که مستحق تنبیه بوده است. در این الگوی تربیتی، کودک هرگز طرد نمی‌شود و فراتر از رفتارهای ناشایستی که از او سر می‌زند، مورد توجه واقع می‌شود و در همین حال جنبه‌های مثبت او نیز در نظر گرفته می‌شود. در انتقاد از کودک و تنبیه او به ندرت خشونت به خرج می‌دهند و همواره انصاف را رعایت می‌کنند.

آنها بیش از آنکه تنبیه کنند، از کودک تعریف و تمجید می‌کنند و می‌دانند که آنچه به طور مداوم به کودک می‌گویند، در ذهن او نقش خواهد بست. در نتیجه توانایی‌ها و جنبه‌های مثبت کودک را گوشزد می‌کنند.‌

تحقیقات و بررسی‌ها حاکی از آن است که در شکل‌گیری خصوصیات تربیتی کودک، الگوی تربیتی حاکم بر خانواده سهم به سزایی دارد. بنابراین لازم است که هر یک از این الگوها به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرند.

Posted by shahin at 06:56 PM | Comments (0)

October 17, 2007

اگر واقعيت باشد و نه جنگ روانی، بايد درانتظار حمله ای هولناک بود

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سايت انترنتی آلمانی «تله پوليس» - ترجمه ستاره عسگری

سايت اينترنتی«تله پوليس» در رابطه با طرح های امريکا برای حمله به ايران گزارش جديدی منتشر کرده است. در اين گزارش روی بمباران ايران و نه اشغال آن تاکيد شده و از جمله آمده است:

به عقيده متخصصان امور نظامی باتوجه به مجموعه شرايط موجود، امريکا در حمله احتمالی به ايران نيازمند نيروی نظامی گسترده مثل زمان حمله به عراق نيست. در وهله اول آمريکا، مراکز اتمی جمهوری اسلامی را مورد هدف قرار خواهد داد. برای اين حمله، ضروری خواهد بود تا آمريکا بمنظور جلو گيری از حمله های متقابل ايران، در ابعادی بسيار گسترده ای اهداف از پيش تعيين شده را با عمليات و سلاح های غافل گيرانه، از طريق حمله های هوائی گسترده کاملا خنثی کند.

می توان تصور کرد که جهت انجام چنين حمله هوائی گسترده ای، از نيروی دريائی مستقر در آب های منطقه استفاده می شود. همانگونه که در حمله به عراق در ماه فوريه سال 2003 ميلادی عمل شد.

از سال 2005 تجهيزات بسيار مهمی از نظر نظامی درعرشه ناو شکن های آمريکائی مستقرمنطقه انجام گرفته است که در تاريخ تجهيزات نظامی دنيا بی نظير می باشد. هسته اصلی اين تغييرات البته پنهان نگاه داشته می شود.
برنامه اين تغييرات و تجهیزات تحت عنوان 8022-CONPLAN نامگذاری شده است. بخشی ازتجهيزات مذکور که در چهار چوب يک برنامه و عملکرد«Global Strike»نامگذاری شده است، شامل «مرکزفعال شبکه»ی رهبری جنگ، امکانات ايجاد اغتشاش در مراحل جنگ از جمله استفاده از:«بمب های آبی»می باشد و نيز شامل نيروهای نظامی مجهز به سلاح های کاملا سری و مدرن با تکنولوژی ارتباطاتی که درمراحل جدی تر برای حمله های کاملا «برق آسا» برنامه ريزی شده است.

منطقه از تاريخ 2005 تا کنون به 8 ناوگان هوائی مجهزشده است که قادراست در شرايط ضروری با بيش از 200 بمب تاکتيکی و استراتژيکی و نيز کلاهک های هسته ای هر نقطه از کره زمين را در ابعادی کاملا گسترده بمباران و صاف کنند.

تقويت کارائی بمب ها اين امکان را فراهم می کند تا در فاصله حداکثر چند ساعت، هزاران هدف مورد حمله قرار گيرد. فقط يک مرحله حمله با نيمی از تعداد جنگنده جت های مستقر در ناوهای هواپيما برمستقر در منطقه می تواند حدود 10 هزارهدف را نابود کند. اين ناوگان ها كه تا سال 2009 می بايستی به راکت های قاره پيما نيز مجهز شوند، مطابق برنامه ريزی ها، هم اکنون به بمب های ضد تونل های زير زمينی مجهز شده اند. بمب هائی با وزن 13تن که قادرند تاعمق 60متری تونل های بوتنی را شکافته، متلاشی کرده وتجهيزات و افراد درون اين تونل ها را ذوب کنند. دراين حملات از جنگنده بمب افکن های نسل مدرن Typs BGM-109 و Tactical Tomahawkاستفاده خواهد شد.

حدود 40 کشتی جنگی آمريکائی در نزديکی سواحل ايران بخش عظيمی از سلاح های مدرن را جابجا خواهند کرد.از راکت انداز های های قاره پيمای MLRS که از سال 2003 در عراقمستقر شده اند نيز استفاده خواهد شد . اين راکت ها که نيروی دريائی و زمينی ارتش آمريکا را مجهز می کنند تا عمق 300 کيلومتری داخل خاک ايران می توانند اهداف مورد نظر را مورد اصابت قرار دهند.

بديهی است که بخشی از حمله ها با هدف نابودی مراکز اتمی ايران خواهد بود. همچنين بخش هائی از سواحل تنگه هرمز و خليج فارس را ارتش آمريکا تصرف خواهد کرد.عکس العمل های نظامی جمهوری اسلامی البته قابل پيش بينی است، مشكل اين است که اگر اهداف حملات مورد نظرنظامی، جمهوری اسلامی دقيق تعيين نشده باشند، بايد منتظر خسارت های بسياری بود. به منظور جلوگيری از خسارت های ناشی از مقابله بمثل جمهوری اسلامی، با اهداف غير دقيق، که می تواند خسارت بالائی را ايجاد کند، مقرراست در چهارچوب برنامه تهاجمي CONPLAN 8022 بطور کاملا گسترده مراکز و ساختارهای بنيادی و استراتژيک جمهوری اسلامی از جمله مراکز نظامی، ساختمان های حکومتی و ديگر مراکزمهم کاملا منهدم شوند.

به همین جهت،تحت نام و Oplan 1019 Oplan 1002 -04 تعداد قابل توجهی از نيروهای پياده نظام آمريکائی مستقر در هواپيماها،هليکوپترها، کشتی های ويژه پياده کردن نفرات و تجهيزات، تانک ها، تجهيزات توپخانه و هزاران تن از نيروهای پياده نظام به همراه تجهيزات معينی توسط کشتیهای مشخص شده مستقر درخليج فارس و اقيانوس هند، تنگه هرمز را در کنترل کامل نيروهای آمريکائی خواهند گرفت.

يک سند مربوط به مرکز فرماندهی نظامی آمريکا (USCentCom) نشان می دهد که تعداد500 فروند جنگنده بمب افکن از نوع F-15 و F-16 که هم اکنون در عراق، افغانستان، کشور های متحد آمريکا در حاشيه خليج فارس، پاکستان وآسيای مرکزی مستقر هستند، وارد ميدان جنگ خواهند شد.

امکان ديگر، استفاده از نيرو های نظامی اسرائيلی است که برنامه های اتمی جمهوری اسلامی را به عنوان تهديدی عليه خود احساس می کنند.

هماهنگی های نيروهای نظامی آمريکائی ـ اسرائيلی با توجه به امکان لو رفتن اين هماهنگی ها کاملا مخفی نگاهداشته شده است، چون پيش بينی می شود که اطلاعات مربوطه، توسط عوامل جاسوسی جمهوری اسلامی فعال در منطقه لو رفته و خنثی شود. به همين دليل، احتمالا دخالت نيروهای اسرائيلی در موج دوم برنامه تهاجم نظامی به جمهوری اسلامی پيش بينی شده است. در اين مرحله ،نه فقط از نيروهای مستقر در خليج فارس و عراق، بلکه همچنين از نيرو های نظامی مستقر در شرق ايران، همچون نيروهای مستقر در افغانستان و «نيروهای شمالی» مستقر در منطقه کشورهای حاشيه دريای خزر استفاده خواهد شد.

احتمال يک حمله اتمی از طرف آمريکا برعليه ايران با توجه به اهداف برنامه CONPLAN 8022 در صورتی که جمهوری اسلامی از سلاح های شيميائی و ميکروبی استفاده کند، غير محتمل نيست. بويژه اينکه از زمان رياست جمهوری بوش درکاخ سفيد و پنتاگون مرتبا کوشش شده است تا نه فقط از محدوديت سلاح های هسته ای بحثی به ميان کشيده نشود، بلکه تا حد ممکن اين سلاح ها به عنوان «سلاح های معمولی» ارزيابی شوند.

با توجه به امکان مقابله به مثل جمهوری اسلامی توسط راکت های دوربرد، اين ارزيابی وجود دارد که قدرت موشک های ايران در مقابل ابعاد برنامه «Global Strike»چه ميزان می تواند باشد؟ بويژه که اگراساسا اولين حمله آمريکا يک حمله اتمی باشد؟

سياست خارجی ايران بعنوان عامل تحريک کننده درگيری بين ايران و آمريکا درمرحله فعلی نقشی ويژه ايفا می کند. اطلاعات به بيرون درزکرده از منابع انگليسی نشان می دهد که اساسا برنامه حمله به ايران يک بار در ماه مارس 2003 تا مرحله اجراء پيش رفته، ولی به دلايلی از انجام آن پيشگيری شد. اين ادعا را رهبر جمهوری اسلامی نيز در سخنرانی خود در مهمانی افطار تائيد کرده است.

Posted by shahin at 06:53 PM | Comments (0)

چه عواملی انقلاب مشروطه را به پیروزی انقلاب اسلامی کشانید که پشت به غرب داشت؟ (۲)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

غفور میرزایی

با آن که در انقلاب مشروطه فقط گروه هایی از مردم شهرنشین وکاسب کاران به دنبال روشنفکران و تکنوکراتها و روحانیون مشروطه خواه بودند، انقلاب پیروز شد. شاید دلایل پیروزی کم هزینه مشروطه طلبان را بتوان به شکل زیر خلاصه کرد:

۱- پیش از آن که نیروی مردم و یا برنامه روشنفکران به قدر کافی نیرومند و یا دقیق باشد، حکومت قاجار ضعیف و بی برنامه بود. مظفرالدین شاه مریض بود و نتوانست بیش از ده سال حکومت کند و پس از امضای فرمان مشروطه در کمتر از سه ماه درگذشت.

۲- مشروطه طلبان برای براندازی پادشاه قاجار شعار ندادند و در نتیجه برای حکومت و طرفداران آن، مسئله مرگ و زندگی نبود و به همین دلیل مقاومت در برابر آن تخفیف کلی پیدا کرد.

پیروزی آسان انقلاب مشروطه، با توجه به بومی نبودن اندیشه و تفکر مشروطه، نمایانگر ضعیف بودن نیروی انسانی و کادرهای اداره کننده دولت بعد از پیروزی بود. حقیقت این است که بیشتر مقامات مؤثر در دولت مشروطه، همان کسانی بودند که در دروان استبداد حکومت را اداره می کردند. در نتیجه اگر دولت پیشین از روی ضعف و فساد فرو ریخت، دولت تازه نیز از این عقب ماندگی ها و فساد ها پاک نبود.

ویژگی مهم انقلاب مشروطه این است که با آن که مردم ایران متدین بودند و با آن که روحانیون نیز در کشاندن مردم به صحنه مبارزات بسیار تأثیرگذار بودند، جهت مبارزه، روی به غرب سکولار صنعتی داشت. همان غربی هایی که در زمان صفویان نجس بودند و جای پای آن ها را وقتی به اصفهان می آمدند، مستخدمان شاهی، با‌ آب و صابون می شستند تا پاک شود!

چرا جهت انقلاب رو به غرب بود؟
ایران فقیر و عقب مانده بود و کسانی که به غرب رفته بودند و با غرب آمد و شد داشتند، به مردم گفته بودند که غرب پیشرفته و مرفه است و علت پیشرفت آنها را نیز داشتن قانون و حکومت غیرمستبد می دانستند.

مشروطه طلبان نیز داشتن قانون و حکومت منتخب مردم و منع سلطنت از دخالت درامور اجرایی و مشروط کردن شاه به قانون را می خواستند.

غرب، برای ایرانی مشروطه طلب آن روزگاران، از نظر قانون مندی و پیشرفت، مدل والگوی حکومتی و جامعه ای بود که او می خواست. در غرب، سال ها بود که نهضت جدایی دین و دولت پیروز شده بود. بنابراین برای دولت های غربی، در ارتباط با ایران موضوع دین مطرح نبود و در ایران نیز بهره گیری از تمدن، دانش و صنعت غرب و حتی الگوی حکومتی آنها به معنی تسلیم شدن به فرهنگ غرب تعبیر نگردید.

چرا این جهت به تدریج تغییر کرد؟
پیروزی انقلاب مشروطه به پیروزی قانون مشروطه و رفاه و امنیت موجود در غرب نیانجامید. حوادث دردناکی که بر مشروطه گذشت، مانند طغیان محمدعلی شاه و توپ بستن مجلس، جنگ بین الملل اول و اشغال بخشی از ایران وسیله عثمانی،روس و انگلیس، تلاش انگلیس و روس برای تقسیم ایران در سالهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ و سپس توطئه انگلستان در تحمیل قرارداد تحت الحمایگی ایران در سال ۱۹۱۹، ناامنی سراسری،طغیان بعضی از ایلات وعشایر و کوشش شیخ خزعل برای جداکردن خوزستان از ایران و نهضت جنگل و تشکیل جمهوری گیلان... سبب شد دولت نوپا و بی تجربه و ضعیف مشروطه ضعیف تر گردد. بدین ترتیب، با انقلاب مشروطه، مردم نه تنها از فقر و بی قانونی نجات پیدا نکردند، بلکه ناامنی نیز به آن اضافه شد.

روی کار آمدن رضاخان سردار سپه اگر هم با کمک خارجی ها صورت گرفته باشد، شاید نیاز به امنیت مردم، مهم ترین زمینه آن بود و به هرصورت این مشروطه بود که امکان سلطنت پهلوی اول را فراهم آورد و دیگرآن شور و حرارت مردم که برای حفظ مشروطه با محمدعلی شاه و قزاق های او جنگیدند، در مردم وجود نداشت. بطوری که وقتی مجلس شورای ملی در پاییز ۱۳۰۴ می خواست به تغییر سلطنت رأی بدهد، با وجود مخالفت وکلای آزادیخواه آن دوره، مانند سید حسن تقی زاده، سید حسن مدرس، حسین علاء و به ویژه دکتر محمد مصدق، هیچ گونه حمایتی از سوی مردم نسبت به آنها ابراز نشد. در حالی که ارتش رضاخان و نفوذ شخصی او در جامعه، از نفوذ تاریخی سلطنت موروثی محمدعلی شاه و قزاق های وی کمتر بود.

البته بعضی از روشنفکران سرشناس نیز رضاخان را حمایت کردند و با او پیمان همکاری بستند.

رضا شاه ثابت کرد که مانند ایام صدراعظمی و وزارت جنگش، مردی مدیر و جدی و کارآمد است. او به زودی شورش ها را فرونشاند، مسئله جنگل و شیخ خزعل را پشت سر گذاشت. اوحتی به تجدید انتخابات به موقع مجلس شورای ملی را برابر با نظامنامه مجلس و تأسیس نهادهای جدید پیش بینی شده در قانون مشروطه که به دلیل ضعف دولت های قبلی و ناامنی و گرفتاری های دیگر بوجود نیامده بودند مانند: دادگستری مدرن، نظام آموزش و پرورش مدرن، ثبت اسناد، ارتش نوین، بودجه معین و تأسیس دانشگاه و آوردن ده ها کارخانه تولیدی، کشیدن راه آهن سراسری و جاده های شوسه متعدد همت گماشت.

همه این کارهای رضاشاه گرچه از نظر قانون مشروطه، دخالت در اموراجرایی و بنابراین خلاف قانون بود،ولی از نظر پیشرفت مملکت و تجدد دارای اهمیت است. نتیجه این که رضاشاه ضمن این خدمات بزرگ،آزادی های و تأسیس نهادهای مدنی را بکلی متروگ گذاشت. بدین ترتیب، بخش انسان پروری مشروطه که از ویژگی های آزادی های سیاسی و تمرین بهره وری از حقوق اساسی مشروطه بود مغفول ماند. لذا کارآمدی نهادهای نوین احداثی نیز ناقص و ناکافی بود.
از سوی دیگر، رضاشاه با اعزام دستجات بزرگ محصلین برای تحصیلات عالی به خارج از کشور و همچنین پرورش تحصیل کردگان دوره های عالی در داخل کشور، خواه ناخواه تعداد متوقعان و خواستاران آزادی های مدنی مانند روزنامه ها،احزاب و اتحادیه های آزاد را به تعداد چشمگیری افزون کرد، اما این گونه آزادی ها، در نظام فکری رضاشاه و حکومت او نمی گنجید.

از یاد نبریم که نهضت جهانی کمونیسم با دلفریبی آرمانشهری که برای توده ها ترسیم می کرد، در نظام های بسته و عقب مانده به شدت رسوخ کرد و در دروان رضاشاه با وجود سختگیری بسیار در این زمینه، گروهک هایی به وجود آمدند که در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰ هسته مرکزی حزب توده و بعضی احزاب دیگر را پایه ریزی کردند.

جنگ جهانی دوم با استعفا و تبعید پهلوی اول و پادشاهی پهلوی دوم و فقر و فلاکت بیشتر مردم ایران پایان یافت. امریکا، ابرقدرت جهان گردید و تبلیغات پنجاه ساله ضد سرمایه داری کمونیسم سبب گردید که در بسیاری از کشورها، منجمله ایران، تمام عقب ماندگی ها، فقر، استبداد حاکم و ناکامیهای خود را از سیاست ها و مداخلات امریکا بدانند. دشمنی با امریکا، معیار روشنفکری و ترقی طلبی و استقلال گشته بود. در این بازار آشفته، پهلوی دوم تشخیص داده بود که بدون حمایت امریکا، حفظ ایران در برابر کشورهای کمونیستی که بیش از دو هزار کیلومتر با ایران مرز مشترک داشتندنامقدور است. تردیدی نیست که مداخله امریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که منجر به سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق و حتی زندانی شدن و تبعید او تا پایان عمرش شد، هم دشمنی با امریکا را بیشتر کرد و هم زمینه این تفکر را به وجود آورد که جز مبارزه با امپریالیسم، بویژه امریکا، مبارزه با استبداد داخلی مقدور نیست. به یاد داشته باسیم که شاه با تأسیس مجلس مؤسسان در سال ۱۳۲۸ و گرفتن اجازه انحلال مجلس، دیگر از مشروطه چیزی باقی نگذاشته بود.

در این میان روشنفکران و اندیشه سازان نیز با تحلیل اوضاع در آن فضا، عامل عقب ماندگی را استعمار غرب می شناختند که زیر لوای فرهنگ غرب به کشورهای عقب مانده رسوخ می کند. پس بایستی به ریشه های اصلی فرهنگ بومی خود برمیگشتیم و کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد چنان نفوذی در قشر جوان کتابخوان داشت که کمتر متفکر و نویسنده مخالفی جرئت می کرد قلم به دست بگیرد و علیه آن بنویسد.

بدیهی است که برگشت به فرهنگ بومی با ارزشها و آموزه های اسلام ایرانی پیوند دارد. معلوم است که چنین زمینه ای، پذیرش و رشد نظریه دکتر شریعتی را در مورد شیعه علوی و شیعه صفوی فراهم می سازد و منجر به حضور هزاران جوان ساده دل مسلمان در جلسه های سخنرانی شریعتی می شود. شگفت انگیز آن است که آقای خمینی ضمن قبول نداشتن شریعتی، فقه ایستا و فقه پویا را در برابر هم می گذارد و با زنده کردن نظریه ناموجه ولایت فقیه به کمک فقه پویا،در تبعید پاریس، به مردم ایران وعده آنچنان حکومت آزادی را می دهد که مورد رشک همه دموکراسی ها ی سکولار و تجربه شده درجهان است!

با آن تجربه ای که از غرب گرایی مشروطه در طی هفتاد سال بدست آمده بود و تسلط حکومتی که به کمک غرب با دولت ملی که منابع حیاتی ما، یعنی نفت، را ملی کرده بود، مبارزه میکرد و تئوریهای اسلامی که یکطرفه جامعه را به سوی سنت گرایی متوجه کرده بود، مردم علیه استبداد و فقر و امپریالیسم قیام کردند. گروه های سیاسی از چپ تا ملی گرا و روحانیت، هر کدام با بخشی از آن آرمان ها به میدان آمدند. چپ ها با شعار ضد امپریالیستی و تبلیغات هفتاد ساله کمونیسم جهانی، میلیون با شعار ضد استبداد علیه شاه و البته روحانیت با توافق بر روی این شعار و بهره گیری از نفوط تاریخی برتوده مردم کار را به انقلاب کشاندند. محمدرضاشاه نیز که مبارزه با احزاب سیاسی و نادیده گرفتن فعالیت روحانیت را در کانون سیاست خود قرار داده بود، در کنار ضعف و بیماری، پیروزی انقلابیون را که نفوذ روحانیت، دشمنی با غرب و اسلامی شدن حکومت حاصل طبیعی آن بود، آسان نمود.

در همين زمينه:
چرا انقلاب مشروطه رو به غرب داشت و انقلاب ۱۳۵۷ اسلامی شد و پشت به غرب گردانید؟ (1)

Posted by shahin at 06:50 PM | Comments (0)

October 16, 2007

سر بازان مُزدور

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصلامی


اتومبیل یک زن و شوهر جوان با کودک خردسالشان در ترافیک میدان ناحیه منصور در غرب بغداد متوجه چند ماشین اسکورت می شوند، سرعت را کم می کنند ولی هنوز توقف کامل نکرده بضرب گلوله های متوالی همگی کشته می شوند. هلیکوپتری که از بالا، این اسکورت را همراهی میکرد شروع به تیر اندازی در جمعیت می کند. حسن جابر در همین میدان بود که ماشین های ماموران امنییتی «بلک واتر» Black Water را دید: من آنها را شناختم.

بلا فاصله نشستم، ولی گلوله ها بطرفم آمد، چهار گلوله به پشتم اصابت کرد، از جمله یکی ریه ام را سوراخ کرد. حالا در بیمارستان بستری هستم.اینها همان کسانی هستند که در 17 جولای پسرم را مجروح کردند. من علیه آنها شکایت کردم، ولی بهیچ نتیجه ای نرسیدم.

در این حادثه اخیر 11 نفر کشته و دهها نفر زخمی شدند. نظایر این حوادث بارها از شروع اشغال عراق تکرار شده است. اینها ماموران امنیتی یا در حقیقت سربازان مزدوری کمپانی های آمریکایی مانند «بلک واتر» هستند که از جانب وزارت خارجه آمریکا برای محافظت از دیپلمات های این کشور استخدام شده اند. کشتار مردم بیگناه، این بار به خشم و اعتراض مردم و دولت عراق دامن زد. دولت عراق اجازه کار «بلک واتر» را موقتا لغو کرد و قرار شده است که یک کمیسیون مشترک عراقی-آمریکایی به این حادثه و حوادث قبلی رسیدگی کنند.

ارتش مزدور
«روزا بروکس» Rosa Brooks در یکی از سرمقاله های «لوس انجلس تایمز»می نویسد: جنگ برای فروش، ارزان به مناقصه گذاشته شده است جنگ عراق فرصت مناسبی برای معامله گران و سرمایه گذاران شده است. اگر باورنمی کنید از شماره 1600 خیابان «پنسیلوانیا» در «واشنگتن دی سی» بپرسید. همچنین بخشی از سیاست خارچی آمریکا مانند جمع آوری اطلاعات، کمک های انساندوستانه و حتی مقابله و بازجویی از تروریست ها نیز به جراج گذاشته شده است. شاید شما این آگهی را در روزنامه های محلی ندیده اید، ولی باور کنید که چنین آگهی چند سال است که در کمپانی های ویژه ای پخش شده است. «اریک پرنس» رئیس کمپانی «بلک واتر» این آگهی را دیده است. «اریک» در مورد کمپانی اش چنین می گوید:«کاملترین ارتش حرفه ای، پلیسی، امنیتی و حافظ صلح و ثبات در دنیا».

این آگهی در کمپانی های دیگری مانند«آرمز گروپ» Arms Group و «هالیبرتون» Haliburton و بسیاری دیگر پخش شده است. کمپانی هایی که کارهایی را که قبلا دولت آمریکا انجام میداد بعهده گرفته اند ، کارهایی مانند جنگ، حفاظت از دیپلمات ها، بازپرسی و بازجوی متهمین به تروریسم و «ساختن ملت های جدید» Nation Building . وسایل ارتباط جمعی آمریکا باین واقعه مهم توجه کافی نکرده اند و باین ترتیب اهمیت خصوصی کردن جنگ و سیاست خارجی آمریکا از نظر مردم نادیده مانده است.

چیزی که در عراق، افغانستان، کلمبیا، سومالی در «پنتاگون» و وزارت خارجه اتفاق افتاده است، از خصوصی کردن مشاغل کلیدی ارتش و امنیتی فراتر رفته،بلکه به حراج گذاشتن سیاست خارجی آمریکا به هرکمپانی که قیمت بیشتری بپردازد تبدیل شده و شاید دیگر باز خرید آن بسیار دیر باشد. برای مثال «بلاک واتر» یک قرار داد 750 میلیون دلاری با وزارت خارجه آمریکا دارد. «بلک واتر» ادعا می کند که حتی بهتر از دولت آمریکا میتواند کار کند.

«بلک واتر» که مرکزش در «کارولینای جنوبی» است یکی از بزرگترین تاسیسات ارتش خصوصی در دنیاست. ارتش آمریکا از این کمپانی برای تربیت مشاوران ارتش استفاده میکند. «بلک واتر» در حال حاضر 50 هزار مشاور ارتش دارد که می توانند هر لحظه به هر نقطه دنیا سفر کنند. برای مثال «بلک واتر» پلیس را در افعانستان و کوماندوهای نیروی دریا یی را در آذربایجان تربیت کرده است . حتی پس از «توفان کاترینا» ، نیروی مسلح به «نیو اورلیان» فرستاد. «بلک واتر» در ابتدا، نیروی خود را بعنوان داوطلب در اختیار دولت آمریکا قرار داد. ولی امروز «بلک واتر» مانند یک ارتش کوچک است که دارای نیروی نظامی و و سایل جنگی است. اخیرا نیز هواپیماهای جنگی بمب افکن ساخت «برزیل» را خریداری کرده است. سئوال اینست که اگر وظیفه اصلی «بلک واتر» در اختیار گذاشتن محافظان شخصی است، جت جنگی برای چه منظور ی است.

اگرچه «بلک واتر» دارای خصوصیات ویژه ای است، ولی استثنا نیست. کمپانی های دیگری نیز وجود دارند که در نقاط مختلف دنیا بجای دولت آمریکا کارهای دولتی را انجام می دهند.

«روزا بروکس» می گوید: انگیزه کاخ سفید واضح است. چرا به جنگ دیگری با کنگره رفت وقتی می توان به آرامی یک ارتش خصوصی را استخدام کرد که این جنگ را انجام دهد. چرا مظنونان به تروریسم را مورد بازجویی قرارداد، وقتی می توان این کار کثیف را بیک کمپانی متخصص در اینکار واگذار کرد. چرا وظیفه ملال آور تعلیم قضات افغانی را بهعده گرفت، هنگامی که میتوان آنرا به یک کمپانی خصوصی داد، بویژه وقتی که در مورد نتایج خو ب و بد آن وسواسی وجود ندارد. انگیزه این کمپانی ها سیاسی نیست، بلکه صرفا مالی است. اگر کاخ سفید می خواهد سیاست خارجی آمریکا را بفروش بگذارد، مطمئنا یک نفر پیدا خواهد شد که آنرا بخرد.

«پرنس» شخصی که «بلک واتر» را پایه گذاری کرد یک عضو پیشین نیروی دریایی بود . او در مورد اهداف کمپانی خود روشن است. او می گوید: «ما کاری را که «فد اکس» Fe dEx برای خدمات پستی کرد، میخواهیم برای امنیت ملی National Security انجام دهیم.» نا گفته نماند که «فد ٍاکس» کار های مهم پستی رابعهده گرفت و تنها امور کم اهمیت را برای اداره پست باقی گذاشت. «روزا بروکس» اضافه می کند:«باینگونه می توانیم ابزار و تاسیسات امنیت ملی را بوسیده و کنار بگذاریم».

ایمنی سیاسی
در حال حاضر بیش از 25 هزار نفر ماموران امنیتی مسلح از کمپانی های خصوصی مانند «بلک واتر» درعراق حضور دارند. «پل برdمر Paul Bremer فرماندار عراق پس از حمله آمریکا در«جون 2004»یکروز پیش از آنکه عراق خود مختاری خود را بدست آورد اعلام کرد که تمام ماموران امنیتی و آمریکایی ها یی که برای دولت آمریکا کار می کنند، قابل تعقیب در داد گاه های عراقی نبوده و مصونیت سیاسی دارند. از آن زمان، «بلک واتر» خارج از رادار ارتش عمل کرد و تنها پاسخگوی مقامات سفارت آمریکا بوده است. برخی از مسئولان ارتش نسبت به رفتار ماموران امنیتی کمپانی هایی مانند «بلک واتر» اعتراض کرده و گفته اند که این افراد یاغی گرایانه عمل می کنند. برای مثال عراقی ها را با زور از جاده کنار زده، به طرف آنها شیشه های آب پرتاب می کنند و در تیر اندازی، تند و بدون فکر عمل می کنند. یک مقام ارتش که می خواست نامش محفوظ بماند گفت: «ما باید قیمت سنگینی برای رفتار خشن این افراد بپردازیم ». پلیس عراق نیز شاکی است. سخنگوی وزارت کشور عراق گفت : «ماشین های این ماموران باصطلاح امنیتی شماره ندارند. این افراد اسم هم ندارند. هیچکس نمیداند اینها کی هستند، اگر از آنها سئوال کنیم، قلدری می کنند. در ماه جولای ماموران امنیتی «بلک واتر» 5 نفر از نگهبانان وزارت کشور را کشته و 8 نفر دیگر را زخمی کردند»

در چهارم فوریه 2007،چند روز پیش از کشه شدن نگهبانان وزارت کشور، «سوهاد شکیر» زن جوان 37 ساله ای که برای ارتش آمریکا کار می کند، ساعت 9 صبح در حال رانندگی بطرف «منطقه سبز» Green Zone بود . در همان زمان چند ماشین متعلق به ماموران امنیتی نیز در جاده بودند.«سوهاد» پشت آنها حرکت میکرد، ولی کمی نزدیک بود. یکی از ماشین ها ناگهان بطرف او شلیک کرد و از محل بسرعت رفت .شش گلوله به «سوهاد» اصابت کرد و جا بجا کشته شد. مردی که در کنار خیابان دکه ای دارد، شاهد این صحنه بود. «اسماعیل» پدر «سوهاد» یک روانشناس باز نشسته عراقی است . او می گوید این حادثه او را نابود کرده است. دختر جوانش انگلیسی خوب می دانست و برای مرکز کمک های عراقی کار میکرد. این مرکز با ارتش آمریکا مشترکا خدمات پزشکی و غیرپزشکی به عراقیها میدهند.رئیس او، یک کلنل ارتش آمریکا،به پدرش گفته بود که «سوهاد» دوست ما بود و اشتباها کشته شد. ما ا ز این حادثه بسیار متاسفیم. اسماعیل می گوید؛ من از کودکی دخترم را تشویق کردم که انگلیسی یاد بگیرد و هر کاری را که خودش دوست دارد انجام بدهد. او همه ی مردم دنیا رادوست داشت. او صلح رادوست داشت. او دلش برای سربازان آمریکایی می سوخت. عاقبت اینهمه دوستی و محبت چنین بود . اسماعیل می گوید دیگر نمی خواهد رابطه ای با آمریکا یا آمریکایی داشته باشد». ابتدا آنها گفتند آمده اند دمکراسی را در این کشور بوجود آورند. ولی به جای آن ما شاهدقتل و کشتار انسان های بیگناه هستیم و باید خاموش بمانیم. این دیگر قابل قبول نیست. این اعمال دیگر نمی توانند تکرار شوند ».

علیرغم این که سفارت آمریکا اعلام کرده است که این حادثه اخیر را با دقت تعقیب خواهد کرد، بسیاری معتقدند محکوم کردن ماموران «بلک واتر» و سایر کمپانی های باصطلاح امنیتی و حفاظتی با داشتن مصونیت سیاسی غیرممکن است. دولت عراق بتازگی صحبت از لغو مصونیت سیاسی این ماموران کرده است.

180 هزارغیر ارتشی در خدمت ارتش
از لحظه ای که سرباز آمریکایی از خواب بر می خیزد تا زمانیکه دوباره به خواب می رود، افراد غیرارتشی وحتی غیر آمریکایی از او پذیرایی و نگهداری می کنند.در حال حاضرتعداد افرادی که در استخدام ارتش آمریکا برای کارهای غیرنظامی هستند به 180 هزارنفر می رسد. کمپانی هایی مانند «بلک واتر» بخشی از این پرسنل رادر اختیار ارتش می گذارند. بغیر از ماموران امنیتی که معمولا دیپلمات های امریکایی رادر خارج از «منطقه سبز» محافظت می کنند و مجهز به هر نوع اسلحه هستند،غالب این 180 هزار، وظیفه ی خدمت به سربازان را دارند. اکثراین افراد غیرآمریکایی هستند . کارکنان اندونزی، آب گرم رابرای حمام سربازان فراهم می کنند. لباس های آنها توسط کارگران آسیای شرق شسته و اتو می شود. در سالن های غذاخوری، گارد های اهل «یوگاندا» مامور محافظت سربازان هستند. اینها از طرف یکی از کمپانی های آمریکایی استخدام شده اند. این افراد ماهیانه هزار دلارحقوق می گیرند. اگر چه تقریبا غیرممکن است که یک آمریکایی با این حقوق در عراق کارکند، ولی برای این فرد اهل «یوگاندا» ماهی هزار دلار ثروت قابل ملاحظه ای است.

در سراسر عراق، هر جا که آمریکایی هست پرسنل کمپانی های خصوصی درخدمت ارتش است زیرا ارتش آمریکا فاقد نیروی لازم برای فراهم کردن این خدمات می باشد. حتی در عملیات جنگی، تکنسین هایی که سربازان را یاری می دهند، از کار کنان کمپانی های خصوصی هستند. برای مثال تکنسین «جنرال داینامیک» کسی است که وسایل جنگی راتعمیر و آماده میکند. رانندگانی که هزاران قطعات لازم ارتشی را از کویت به عراق می آورند غالبا فیلیپینی هستند. کمپانی بزرگی نام «ک - ب - آر» KBR که پایگاه های نظامی را سرویس می دهد، تعداد زیادی از «صربستان» و «کوروشیا»استخدام کرده است.

مردم آمریکا تصور می کنند که با مالیات های خود ارتش آمریکا را حمایت می کنند و کمتر کسی می داند که بخش مهمی از بودجه نظامی به جیب شرکت هایی می رود که این خدمات مهم را برای ارتش آمریکا توسط کارمندان غیرآمریکایی خود فراهم می کنند. پس از جنگ ویتنام، بسیاری از این خدمات، از سربازان به گارد ملی و نیروهای ذخیره منتقل شد. ولی امروزه سیستم تغییر کرده است و این نوع خدمات بدست غیر نظامی ها سپرده شده است.

برخی از این افراد، مسلح و بسیاری غیرمسلح هستند، ولی این نیروی عظیم است که سربازان و ارتش آمریکا را در عراق نگهداری می کند.

جنگ عراق ثابت کرده است که آمریکا دارای نیروی نظامی کافی برای یک جنگ طولانی نیست. اگرچه وزارت دفاع آمار رسمی نداده است، ولی تخمین زده می شود که تعداد غیرنظامی هایی که توسط کمپانی های خصوصی استخدام و در عراق کار می کنند بیش از تعداد نیروی نظامی آمریکاست. بغیر از کسانی که وظایف خدماتی دارند، بقیه افرادی هستند که بطور تاریخی به آنها «سربازان مزدور» Mercenaries گفته می شود.

«تی موتی هیسا» Timothy Hisa در یک تفسیر سیاسی در «تایمز» می نویسد: «رومیها سربازان مزدور را یک راه حل فوری برای مشکلات نظامی خود یافتند، ولی این راه حل فوری موقت، تبدیل بیک نیروی دائمی شد. زیرا رومی ها متوجه شدند تامین ارتش رومی از نظر مالی و سیاسی دیگر قابل ادامه نبود. بگذارید امیدوار باشیم که آمریکا سرنوشت رومیها را در این زمینه تکرار نکند.»

Posted by shahin at 11:55 PM | Comments (0)

کدام یک؟ رفسنجانی یا احمدی نژاد!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

پیمان فرزانه

مردی که در جوانی کتاب زندگینامه امیرکبیر را نوشت و روزگار، او را به قدرت رسانید و بر جای امیرکبیر، بر مسند صدراعظمی که حالا ریاست جمهوری شده بود نشاند، متاسفانه چه به دلیل طمع ورزی شخصی و یا ساختار قدرت، هیچگاه امیرکبیر نشد، اما «قارون» دوران گشت! مرد قدرتمندی که سال ها نزدیک ترین مشاور آقای خمینی، هشت سال فرمانده ارتش و سپاه او در جنگ ایران و عراق و هشت سال با قدرت تمام رئیس مجلس بود و هشت سال دیگر نیز رئیس جمهور دولت اسلامی که تمهیدات زیرکانه اش، آقای خامنه ای را بر مسند «ولی فقیه‌»، یعنی بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی نشانید، کارش در انتخابات دوره پیش به جایی کشید که به احمدی نژاد، مرد بی نام و نشانی که از سوی سپاه و رهبری حمایت می شد باخت!

در دوسال اخیر، احمدی نژاد، به طور مستقیم و غیر مستقیم او و خانواده اش را به عنوان سوء استفاده چی و فاسد خطاب کرده است. ولی انتخاب رفسنجانی با ۴۱ رأی در برابر آقای جنتی با ۳۵ رأی به ریاست مجلس خبرگان، اگرچه نشانگر شکاف سرنوشت سازی در جناح های قدرت در جمهوری اسلامی است، اما ظاهرا در این مبارزه قدرت، رفسنجانی را از محاکمه و محکومیت احتمالی نجات داد.

تردیدی نیست که سیاست های نابخردانه و پوپولیستی احمدنژاد که غالبا با حمایت های رهبری نیز همراه بوده است، جناح روحانیت محافظه کار و اصلاح طلبان حاکمیت اسلامی و حتی روشنفکران و مردم عادی ایران را به حمایت از مخالفان احمدی نژاد و دار ودسته او وادار کرده است. این عوامل و نیز حمایت علنی سلطان خراسان، یعنی آقای طبسی از رفسنجانی، سبب شد رفسنجانی که زخم خیانت دوست و دشمن خورده و تیر ملامت آشنا و غریبه را به جان چشیده، دوباره قدرت یابد. آن هم در مقامی که حق بررسی و نقد و عزل و نصب رهبری را داراست. شگفتا از نظام پرتضاد جمهوری اسلامی که رفسنجانی در ریاست شورای مصلحت، برگزیده رهبری است و در ریاست مجلس خبرگان حق تعیین رهبری را دارد!

اکنون بایستی دید که‌آیا رفسنجانی از گذشته دردناک خود پند گرفته است که به جای باندبازی و ثروت اندوزی، به دنبال آرمان جوانی خود و به راه امیرکبیر برود و در خدمت مردم و اصلاح ساختار ناهنجار حکومت اسلامی قرار گیرد؟

واقعیت این است که تنها خواست رفسنجانی مطرح نیست. در مقابل جناح مخالف رفسنجانی، مقام رهبری، مقام ریاست جمهوری، روحانیون فوق محافظه کار مانند مصباح یزدی و از همه قوی تر سپاه پاسداران ایستاده اند که فعلا دست و پای رفسنجانی را بسته اند. راه او بی گمان بایستی سیاست ملایم و مدارا با مخالفان، با خواستن آزادی های نسبی برای روزنامه ها، تعدیل سیاست به نفع مردم و یارگیری درنیروهای مسلح، پی گیری در سیاست خصوصی سازی و مبارزه با فساد و بدون تردید، تلاش در ایجاد کار در بخش خصوصی باشد. همه این مسایل زمانی مقدور است که تنش زدایی در سطح ملی و منطقه ای و جهانی و به عبارت دیگر، برقراری رابطه درست و مثبت سیاسی با امریکا و شفاف سازی در مسئله اتمی مبتنی بر منافع ملی و نه ملاحظات ایدئولوژیکی در دستور کار او قرار گیرد.

رفسنجانی بایستی بتواند انتخابات مجلس هشتم را بدون مداخلات تنگ نظرانه شورای نگهبان و آقای جنتی، رئیس آن شورا، با آزادی نسبی به انجام رساند. چنین کاری با زد و بند های پشت پرده مقدور نیست، بلکه ائتلاف با همه گروه هایی که مخالف مداخله غیرقانونی شورای نگهبان هستند میسر می شود .

رفسنجانی اگر از گام نخست به سوی مردم و نهاد های مردمی دست دراز کند و مردم را در جریان کارها و هدف ها و پیشرفت ها بگذارد، بی گمان مردم از او حمایت خواهند کرد، گذشته را فراموش می کنند و برای به ثمر رساندن برنامه های اقتصادی و سیاسی دولت حاضر به فداکاری و تحمل مشکلات اولیه سرمایه گذاری های دولت هستند.

جلب اعتماد مردم و ایجاد رابطه درست و منطقی سیاسی و اقتصادی و تأمین امنیت ملی با برقراری آزادی نسبی و دست برداشتن از تنش آفرینی، نه تنها سبب جلب سرمایه گزاری های خارجی می گردد، بلکه درآمد های نفتی نیز به جای تقویت سپاه و خرید سلاح، صرف ایجاد کار و ساختن کشور خواهد شد. ایجاد کار و رفاه اقتصادی و‌آزادی های نسبی همگی در جهت تقویت جناح های اصلاح طلب و ضعف تندروان و زوال نفوذ اقتصادی و سیاسی سپاه و جنگ طلبان خواهد شد. آیا توان شکیبایی فعال در جامعه ایران برای پی گیری این سیاست ها وجود دارد؟

آنچه در این میان می تواند به رفسنجانی و متحدان سیاسی او کمک کند وجود محمود احمد نژاد به عنوان رئیس جمهور، به ویژه در مسافرت به آمریکاست. احمدی نژاد سواد سیاسی و‌آگاهی جهانی ندارد. اگرچه با حمایت رهبر به مقام ریاست جمهوری رسید و با خرج کردن پول نفت طرفدارانی خریده و سخنهای تعصب آلود اسلامی می زند و در نتیجه قشری از توده عوام متعصب را گردخود فراهم آورده است، اما در خارج از ایران و به ویژه در میان مردم کشورهای پیشرفته، جز نفرت و تمسخر چیزی به دست نیاورده است.

آگاهی دینی و سیاسی احمدی نژاد در حد رفتن به مسجد و گوش سپردن به سخنرانی ملای واعظ است. آشکار است که چنین مطاع گندیده ای خریدار خارجی ندارد و با چاشنی ستیزه گری علیه امریکا،به درد همان توده عقب مانده ایران و کشورهای اسلامی خاورمیانه می خورد.

احمدی نژاد به این شنیده های پای منبر به چشم دانش و حقایقی غیرقابل تغییر نگاه می کند و باوری کورکورانه دارد. متاسفانه این جهل مرکب در او غروری ایجاد کرده که در خارج از کشور هم بدون خجالت و با پررویی آنها را به صورت حقیقت مطلق و به شکل موعظه و روضه خوانی بیان می دارد.

او در اینجا سخن از آزادی ملت ها و لزوم این آزادی ها در دنیای امروز می گوید. سخن از زورگویی دولت ها به میان می آورد و از لزوم عدالت در کشورها می گوید. او خیال میکند آنها نمی دانند که او نماینده نظامی است که حق رأی دادن آزاد را با برقراری شورای نگهبان از مردم گرفته است و دولت او با زندانی کردن روشنفکران ، دانشجویان، فعالان زنان و بستن روزنامه ها، یکی از زورگوترین حکومت های جهان است. عدالت اجتماعی را نماینده حکومتی مطرح می کند که تفاوت طبقاتی در درون آنها بی سابقه است و رانت خواری شیوه معمولی نظام آنها است. آیا رئیس دانشگاه کلمبیا حق ندارد او را نادان و دیکتاتور خطاب کند؟گرچه من شخصاً با این رفتار دو ر از نزاکت سیاسی او مخالفم.

بهرصورت، رقیب رفسنجانی وگروه هم پیمان با او کسی است که به دلیل نادانی، برنامه های اقتصادی نادرستش در داخل، به شدت و روز به روز ضربه پذیرتر می شود و به همین دلیل نادانی و پرمدعایی و سخنان ناسنجیده اودر خارج از کشور، از هیچ احترام و ارزشی برخوردار نیست.

احمدی نژاد خودش نابوده کننده خویش است و بایستی دید رفسنجانی و گروه او می توانند و یا می خواهند به سوی مردم گام بردارند و به این اوضاع مسخره پایان دهند یا نه؟ یا می گذارند احمدی نژاد با این شعارهای توخالی، اما نفرت انگیز،برای مردم امریکا، ایران را به کام ماشین جنگی امریکا بیاندازد.

Posted by shahin at 11:02 PM | Comments (0)

ازدواج دختر ایرانی با آمریکایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده جوانی نوشته است :
بتازگی یکی از دخترهای فامیل ما با یک آمریکایی ازدواج کرد.این چهارمین دختری است که از دوستان و خانواده ما با یک آمریکایی ازدواج می کند. مادر و مادر بزرگ من با این نوع ا زدواج مخالف هستند. مادرم می گوید ازدواج دختر ایرانی با پسر آمریکایی درست نیست و مشکلات زیادی در زندگی بوجود می آورد.

تفاوت مذهب، فرهنگ و زبان رابطه با آمریکایی را مشکل تر می کند. ولی وقتی من به زندگی کسانیکه با آمریکایی ازدواج کرده اند نگاه میکنم، به غیر از موضوع زبان که شاید کمی ارتباط با خانواده را مشکل تر می کند، مسئله دیگری نمی بینم . من در دوران تحصیل بویژه دانشگاه دوستان آمریکایی و غیر ایرانی ام بیشتر بود. هم اکنون در محل کارم با آمریکایی بیشتر از همه سر وکار دارم . برای من ارتباط برقرار کردن با آمریکایی بسیارساده است.
واقعیت اینست که من، برای مثال، آن تفاوتی را که مادرم از آن صحبت میکند حس نمیکنم. البته این بستگی به افراد دارد. بعضی ازآمریکایی ها ممکن است نسبت به مهاجران، مانند ایرانیها، بعنوان غریبه نگاه کنند، ولی آنها در اقلیت هستند.

در حال حاضر من قصد ازدواج ندارم، ولی دلم می خواهد این موضوع برایم حل شود. سئوال من اینست که آیا ازدواج با ایرانی یا غیر ایرانی درخوشبختی و آینده ازدواج تاثیری دارد یا نه؟

با سپاس از این خوانده عزیز باید بگویم که سئوال جالب و در عین حال مشکلی رامطرح کرده اند. از آنجایی که بخش مهمی از سئوال مربوط به خوشبختی و تضمین آینده ازدواج است، اجازه دهید ابتدا در این مورد صحبت کنیم.
بر اساس آمارهای موجود ،هم اکنون در آمریکا آمارطلاق بیش از 51 درصد است. در ازدواج های دوم این رقم به بیش از 60 میرسد و شانس موفقیت ازدواجهای سوم حتا کمتر است. در اینجا مسائلی که باید قبل ازازدواج بآن توجه شود توضیح میدهم .

مسائل مالی
مهمترین دلیل جدایی ها و طلاق مشکلات و مسائل مالی است. در شرایط کنونی آمریکا، برای تامین مخارج زندگی بطور معمول نیاز به دو درآمد است . پیش از ازدواج باید در مورد مسائل مالی صحبت کرد و متوجه انتظارات طرفین دراینمورد بود. به این منظور باید مشخص شود درآمدها در چه حدود است و با توجه به آن مخارج تعیین شود. برای مثال شروع زندگی با قرضهای سنگین اشتباه بزرگی است. پیش بینی کم شدن و یا زیاد شدن درآمد در نظر گرفته شود و بطور دقیق معلوم گردد چه کسی مسئول پرداخت صورتحساب هاست .

هر اندازه عشق و هیجان در شروع زندگی وجود داشته باشد، واقعیت اینست که فردای روز ازدواج باید با مسائل روزمره زندگی، مانند کرایه خانه یا قسط خانه ، قسط ماشین، قسط کارت اعتباری، آب، برق، تلفن، بیمه، خوراک، پوشاک وصد ها قلم مخارج دیگر روبرو شد. اگر در مورد این مسائل از قبل صحبت نشده و تصمیم گیری درست انجام نشود، همین امور مالی روزانه میتواند شروع اختلاف، بدبینی، و دلسردی از زندگی شود. دوام زندگی زناشویی بستگی باین دارد که زن و مرد در مورد مسائل مالی با یکدیگر صادقانه و واقع بینانه از پیش گفتمان داشته و حساب دخل و خرج خود را داشته باشند.
ازآنجایی که گرفتن کارت اعتباری در آمریکا ساده است، با قرض میتوان صاحب یک زندگی مجلل شد، ولی پس دادن این قرض ها میتواند تمام در آمد و سرمایه آینده را از بین ببرد.

شناخت دقیق از توانایی های مالی و انتظارات زن و شوهر قبل از ازدواج، مشکلات بعدی را کمتر خواهد کرد.

تعلیم و تربیت فرزندان
از مسائل مهم دیگری که غالبا موجب اختلاف و ناراحتی بین زن و شوهر هاست، موضوع فرزندان و نحوه تعلیم و تربیت آنهاست . اگر پیش از ازدواج در این مورد بحث و گفتگو شود، کمک بزرگی است. حتا توافق در مورد تعداد فرزندان و نحوه نگهداری از آنها بسیار مهم است. بچه دارشدن گاه میتواند بدون برنامه و اتفاقی باشد، ولی اگر در این مورد قبلا گفتگو شود، آمادگی بیشتر خواهد بود. برای مثال در مورد اینکه پس از بچه دار شدن چه کسی قرار است از نوزاد نگهداری کند، باید توافق بوجود آید. اگر قرا ر است، مادر که قبلا کار می کرده، در خانه بماند، تکلیف کار و شغل مادر چیست؟ اثرات مالی و غیرمالی چه خواهد بود. اگر قرار است افراد خانواده مانند مادر بزرگ از نوزاد نگهداری کنند نظر طرف دیگر چیست؟

یکی از موارد اختلافات خانوادگی اینست که پدر بزرگ و مادر بزرگ ها شیوه تربیت خودشان رادارند و ممکن است این شیوه مورد قبول زوج جوان نباشد. هر چه در این زمینه از پیش صحبت شود، فشارهای روحی در آینده کمتر خواهد بود.

مذهب
موضوع دیگر مذهب است. حتا زمانیکه هر دو دارای یک مذهب باشند، مسائلی مانند اینکه آیا باید اصولا بچه ها را مذهبی یا غیرمذهبی بزرگ کرد، مطرح خواهد بود. اعتقادات افراد، ریشه های عمییق دارد و باید در مورد این اعتقادات از پیش صحبت شود. مذهبی بودن یا نبودن برای افراد مختلف معانی گوناگون دارد. دراین سالهای اخیر، بسیاری از خانواده های ایرانی توجه بیشتری به مذهب دارند.مسئله مذهب باید مطرح شده و بین زن و مردی که قصد ازدواج دارند حل شود.گاه نظرات خانواده هم می تواند در اینمورد مشکل ساز باشد. اگر دختری با پسری که خودش مذهبی نیست، ولی خانواده اش مذهبی است ازدواج میکند باید بداند خانواده پسر چه انتظاراتی از او دارند و این انتظارات تا چه حد قابل قبول است. مسائل مذهبی و معنوی باید از پیش تا حد امکان حل شود.

روابط خانوادگی
یک زن و شوهر جوان ممکن است در ابتدا متوجه اهمیت روابط خانوادگی نباشند، ولی واقعیت اینست که خانواده در درجه اول حامی، پشتیبان و کمک دهنده به یکدیگر هستند. در عین حال دخالت های خانوادگی هم می تواند مشکل ساز باشد. اگر دختر یا پسری به خانواده خود بسیارنزدیک بوده و در همه موارد خانواده در زندگی او شریک بوده است، بدون شک این نزدیکی پس از ازدواج هم ادامه خواهد یافت. حال اگر همسر برای مثال مستقل از خانواده بزرگ شده و روابط نزدیکی با پدر و مادر یا خواهرو برادر ندارد، این خود میتواند موجب اختلاف بین زن و شوهر شود.

در فرهنگ های سنتی، مانند فرهگ ایرانی، نزدیکی خانوادگی موجب غرور و افتخار است، ولی این نزدیکی میتواند استقلال زندگی جوانان را بخطر اندازد. شناخت قبلی از نحوه ارتباطات خانوادگی و انتظارات خانواده ، مشکلات بعدی را کمتر خواهد کرد.

ازدواج با غیر ایرانی
تمام عواملی که بحث شد درازدواج با ایرانی یا غیر ایرانی اهمیت دارد،ولی ازدواج با غیرایرانی شاید چالش های بیشتری بهمراه داشته باشند. یکی از این مسائل مذهب است. اگر پسر و دختر دو مذهب متفاوت داشته باشند باید بطور دقیق و از پیش،در مورد اینکه بچه ها با چه مذهب بزرگ شوند صحبت شود.
برای مثال، وقتی دختر ایرانی مسلمان با یک مرد آمریکایی مسیحی ازدواج می کند، سئوالات زیادی در این مورد بوجود می آید؛آیا مذهب برای این زوج اهمیت دارد؟ آیا میتوانند مذاهب خود را نگهدارند و یا یکی مذهب دیگری راقبول کند؟ بچه ها مسلمان هستند، مسیحی هستند یا هردو؟ البته خانواده هایی هستند که پدر و مادر با توافق یکدیگر، بچه ها را هم با مذهب مسیحی وهم اسلام آشنا می کنند. این کار ساده ای نیست، ولی با برنامه ریزی و توافق قبلی قابل عمل است.

بغیر از مذهب، موضوع سنت است هر ملتی سنت های ویژه خود رادارد. ایرانیها به سنتهای خود مانند نوروزخیلی اهمیت میدهند. در آمریکا هم سنت های ویژه ای مانند کریسمس و روزشکرگزاری وجود دارد. چنانچه زن و شوهر در این گونه مسائل توافق و همفکری داشته باشند میتوانند تمام این سنت ها را رعایت کرده و زندگی خود و بچه هایشان را زیباتر و غنی تر کنند.

زبان موضوع مهم دیگری است. در خانواده هایی که آشنایی بزبان انگلیسی وجود دارد و افراد خانواده وارد جامعه آمریکا شده اند، ازدواج موفقیت آمیز تر است. زبان، مهمترین وسیله ارتباط انسانهاست و همزبان بودن روابط را ساده تر می کند.در این حال، این عامل نیز بستگی به انعطاف پذیری طرفین دارد. اگر شوهر آمریکایی سعی کند که تا حدی زبان فارسی را یاد بگیرد و خانواده همسرش انگلیسی صحبت کنند مشکل کمتر خواهد بود.

از موارد اختلاف بسیار معمول میهمانی ها و گردهمایی هاست که غالبا همه اش به فارسی است و برای زن یا شوهری که فارسی نمیداند، شرکت در این گرد همایی های خانوادگی مشکل تر است.

بطورکلی در زمینه روابط خانوادگی یک تفاوت اساسی بین فرهنگ غربی و شرقی وجود دارد.

برای مثال خانواده های ایرانی بطور سنتی وابستگی بیشتری به یکدیگر دارند.در فرهنگ غربی از جمله آمریکایی، افراد خانواده مستقل تر تربیت می شوند . درفرهنگ غربی خانواده یعنی زن، شوهر و فرزندان. بقیه در درجه دوم هستند. درحالیکه در بسیاری خانواده های ایرانی مفهوم واحد خانواده وسیع تر است . در عین حال فراموش نکنیم که ما در آمریکا هستیم و بسیاری از سنت های قدیمی در اینجا تعدیل شده اند. نکته مهمی را که این خواننده عزیز مطرح کرده اند این است که با دوستان و همکاران خود راحت هستند و آن تفاوتی را که مثلا مادرشان حس میکند، اایشان نمی بیند.

وا قعیت این است که برای پدر و مادر های ایرانی که به آمریکا مهاجرت کرده اند مشکل است که خود را آمریکایی ببینند. ولی نسل دومی ها که در اینجا به دنیا آمده و بزرگ شده اند، ایرانی-آمریکایی هستند. اختلاف نسل، همیشه بین پدر و مادر ها و فرزندان وجود دارد، ولی در مورد خانواده های مهاجر این اختلاف نسل، اختلاف فرهنگ و زبان را هم شامل می شود.

پاسخ کلی که من می توانم به این خواننده عزیز بدهم اینست که یافتن همسر مناسب، مهربان، همفکر و متعهد به زندگی کار مشکلی است، چه ایرانی و چه غیر ایرانی. شرایط روحی، فکری و ذهنی افراد متفاوت است. با توجه باین خصوصیات و تفاوت ها، هر کس باید ببیند با چه کسی راحت تر است . هم زندگی با ایرانی، هم با غیر ایرانی میتواند موفقیت آمیز باشد و یا با شکست روبرو شود. مهمترین عامل اینست که دو طرف از رشد کافی فکری، ذهنی و احساسی برخوردار بوده و توانایی انتخاب درست را داشته باشند. همفکری، تفاهم یک عامل کلیدی است. برای گسترش بیشتر این همفکری باید از پیش در مورد مسائل مهم زندگی و انتظارات طرفین از یکدیگر و از زندگی مشترک صحبت شود.

همه انسان ها، صرفنظراز زبان، ملیت، نژاد و مذهب یگانه هستند. در عین حال همه مردم دنیا نقات مشترک زیادی با یکدیگر دارند. انتخاب همسر،بخشی با عقل و بخشی با قلب است. در نهایت، گذشت، تبادل نظر، حل مشکلات از راههای مسالمت آمیز، انعطاف پذیری، محبت و تعهد به خانواده، در طی سالها می تواند ضامن موفقیت ازدواج باشد.

Posted by shahin at 10:59 PM | Comments (0)

September 21, 2007

سینماگران ایرانی به خارج می روند!

سعید شفا

بعد از سرد شدن فیلم های جشنواره یی سینما گران ایران در جشنواره های بین المللی، چند تنی به ساختن فیلم هایشان در خارج از ایران روی کرده اند: عباس کیا رستمی، نیکی کریمی، محسن مخملباف... چند تنی نیز با یافتن بازار جدید ایرانیان مقیم خارج، فیلم هایی تهیه می کنند که باب دل این گروه است و خوب هم پول می سازند:«مارمولک» ساخته کمال تبریزی، «آتش بس» ساخته تهمینه میلانی.

نشریه «ورایتی» گزارشی در این باره دارد و از «نیکی کریمی» بازیگر نقل می کند که فیلم «شب » او را در ایران سانسور کرده و صحنه ی اولیه آن را در آورده اند. فیلم، ابتدا کپی بسیار ضعیف و ناشیانه ایست از کارهای «کیا رستمی». در آوردن یک صحنه هم به کل فیلم نمی تواند آن چنان لطمه ای بزند زیرا در مجموع فیلم فاقد هر گونه جذابیت و اهمیتی ست که بتوان روی آن تاکید کرد.
فیلم خانم کریمی سیاه مشقی ا ست که از روی دست استاد معلمش کیا رستمی کپی برداری کرده . معلمی که خود این روزها در گیر مسیری تازه برای کارهای تکراری گذشته اش است.
او نیز بعد از چند تجربه نا موفق (FIVE,ABC-AFRICA ...)برای راضی نگهداشتن فرانسوی ها، فیلم«رونوشت برابر اصل است» را با هنر پیشه فرانسوی «جولیت پینوش» در فرانسه می سازد که باز در بطن جامعه ی روز ایران نیست .
انتقاد بنده از ابتدا به کارهای «کیا رستمی» دوری و بیگانگی او با جامعه ایران است، برای در گیر نشدن با دولتمردان ایران. رفتن به روستا،و مسا یل پیش پا افتاده مرم ده را فیلم کردن، گریز از مسایل بغرنج شهری و شهروندان ایران است.
«کیا رستمی» همواره از روبرو شدن با دولتمردان ایران، برای آزاد گذاشتنش پرهیز کرده . این بار هم راهی کشوری بیگانه شده تا به طور کل مسایل ایران را مطرح نکند و در گیر آن نشود.
خانم «نیکی کریمی» هم در کارش موفق تر خواهد بود اگر به بازیگری خود ادامه دهد. اما ایشان نیز به دلیل قانون عرضه و تقاضا، که بازیگران جوان تر جایگزین بازیگران با سابقه تر می شوند، به عنوان کار گردان راهی زیرکانه برای خود بر گزیده است تا دریچه تازه ای برای خود بگشاید.

اما مشکل، نداشتن جهت است و سبک. زهری که «کیا رستمی» در سینمای ایران وارد کرد، اشتیاق به کپی برداری ازکارهای او بود. چرا که اکثریت فکر کردند چون فیلمهای «کیا رستمی» ساده و خارجی پسند است، بالطبع هر کسی می تواند این کار را بکند. اما موضوع فقط این نبود. او برای خود اسم و وجهه ای نیز درست کرده، بطوری که آنهایی که با ساخته های پیش پا افتاده ای مثل «پنج» یا « ده روی ده » روبرو شدند، نمی دانستند بعد از تعریفهای جانانه شان از کارهای گذشته «کیا رستمی»، چگونه 360 درجه مسیر عوض کرده و به انتقاد از این ساخته ها بپردازند.
اما موضوع «مخملباف» با اینها و بقیه جداست.او بطور زیرکانه ای با ساختن فیلم «سکوت» خود را از دایره «کیا رستمی» و پیروانش و حتی از سینمای ایران خارج کرد و با موفقیت فیلم های خانواده اش (خودش، سمیرا، مرضیه و دیگر فرزندانش) را با تمرکز حواس عرضه می کند که با بقیه به طور مشخصی متفاوت است. او اینک با یک کمپا نی فرانسوی به نام «وایلد بانچ » قرار داد بسته تا فیلمهای او را که در سال های اخیر در افغانستان می سازد، در دنیا پخش کند. در واقع «مخملباف» بعد از ساختن فیلم «سکوت»، ساختن فیلم در ایران را تعطیل کرد و از نخستین افرادی بود که با وجود انجام کار های تهیه فیلم هایش در ایران، خارجه نشین شد.

فیلمساز بعدی «بهمن قبادی» است که از دل کردستان برخاست. فیلم «زمانی برای مستی اسبها» او را در دنیا به شهرت رساند. اما اینک او نیز فیلم هایش را در خارج (عراق) می سازد و به اسم کشور عراق، نه ایران .
«ابوالفضل جلیلی» هم با یافتن چند تهیه کننده ژاپنی، گرچه فیلمهایش را در ایران می سازد، اما یک پایش در ایران است و یک پایش در ژاپن. فیلم آخرش را هم در هند در دست تهیه دارد و به این ترتیب او نیز به جمع فیلمسازان ایرانی خارج پیوسته است ...و «تهمینه میلانی ». این فیلمساز موفق و زمان سنج، وقتی فیلم «دو زن» را ساخت، جنجال سانسور و احتمال اعدامش در ایران، تبلیغ در باره فیلم رادر میان سینما روهای خارج به جایی رساند که تعدادی از کارگردانان آمریکایی برای حمایت و آزادی او اوراقی را کور کورانه امضا کردند که بیشتر یک تاکتیک تبلیغاتی حساب شده بود برای جلب تماشاچی تا اقدام برای آزادی او.
فیلم های بعدی او مثل « آتش بس» نمونه مشخص دیگریست از آن دسته از فیلم هایی که اصلا ربطی به جامعه ی واقعی ایران ندارد و می تواند در هر کشور اروپایی یا آمریکایی مطرح شود بجز ایران. این فیلم همچنین توانسته رکورد فروش هر فیلم ایرانی را تا کنون بشکند و از مرز یک میلیون دلار هم فراتر رود که برای یک فیلم ایرانی بی سابقه است.
در همین ردیف ، فیلم «مارمولک» هست که آن نیز سوا از محتوای زیرکانه اش، هدفش تماشاگر ایرانی مقیم خارج بود که این نیز با یک برنامه بسیار دقیق و حساب شده، روی پرده رفت و حسابی هم پول ساخت، بدون آن که اکثر تماشا گرانش بدانند انگیزه اصلی این فیلم چه بود.

با کوچ فیلمسازان ایرانی به خارج، نمی توان گفت اینها نمی توانند در ایران فیلم بسازند، بهانه سانسور و غیره هم مطرح نیست چون کلیه آنان در ایران زندگی می کنند، ولی چون فیلم هایشان ایرانی پسند نیست (ایرانی داخل ایران)، و خارجیان بیشتراز آنها استقبال می کنند، در نتیجه برای ادامه کار و کسب در آمد ، فعالیت هایشان را در خارج متمرکز کرده اند، ولی چون در ایران زندگی می کنند، می دانند محتوای بودار برایشان درد سر تولید خواهد کرد و احتمال بازگشت شان به ایران دچار اشکال خواهد شد، در نتیجه به تبلیغات واهی «در آوردن یک صحنه از فیلم » (خانم نیکی کریمی )...و غیره متوسل می شوند تا بهانه ای برای ساختن این فیلم های غیر ایرانی، ولی خارجی پسند برای مردم داشته باشند.

Posted by ashena2 at 07:17 AM | Comments (0)

بحران بازار وام در آمریکا!

دانی امینی

در چندماه اخیر،سقوط چند موسسه عظیم تامین کننده ی وامهای ملکی در سطح کل جامعه آمریکا در رأس اخبار اقتصادی و مالی اکثر رسانه ها قرار داشت. بخصوص بیشترین بحران و خسارت متوجه بخش وام های Sub-Prime (دارای ریسک بالاتر از حد متوسط) است که باعث شده موسسات وام دهنده در شرایط خود برای تصویب کردن صلاحیت تقاضانامه های متقاضیان، در حال حاضر، سخت گیری های بیشتری به عمل آورند.

عوامل دگرگونی:
طی چند سال گذشته، تعداد قابل توجهی از وامها به اشخاصی داه شده که سابقه «کردیت»، اثبات در آمد و مقدار پیش پرداخت آنها برای خرید ملک با روشهای متداول آن زمان مطابقت نداشته است.

در این دوران ، بانکها بدون در نظر گرفتن قابلیت بازپرداخت وام از سوی متقاضی، با شرایطی فوق العاده آسان، اقدام به تصویب وام میکردند و به اشخاصی که «کردیت» متوسط و یا پایین و با در آمد محدود داشتند، با پیش پرداخت خیلی ناچیز و یا حتی بدون پیش پرداخت، وامهای متغیر 1 تا 2 و یا 3 ساله ثابت عرضه می کردند و برای جذب بیشتر متقاضیان، حداقل پرداخت ماهیانه را به فقط بهره وام Interest Only و یـــا حتی کمتــر از آن Payment Option ARMS تنزل می دادند. در این نوع وامها، پس از اتمام دوران اولیه ثابت، وقتی که بهره متغیر تجدید محاسبه می شود، پرداخت ماهیانه در بعضی موارد 40 تا 70 در صد و در برخی اوقات تا صد در صد افزایش پیدا می کند ! جالب این است که بسیاری از دارندگان این نوع وامها ازنحوه عمل کرد وام خود آگاهی کامل ندارند. شاید به این خاطر که جزئیات آن از سوی وام دهنده برای آنها هیچگاه تشریح نشده بود.

زنگ خطر
در چنین شرایطی، بسیا ری از موسسات خصوصی سرمایه گذاری در بازار وام، مانند خریداران اوراق قرضه غیردولتی (Bond Market) که با خرید وامهای در جریان از بانک ها، باعث گردش دوباره پول و فراهم کردن سرمایه ی این موسسات برای عرضه به متقاضیان جدید می باشند، ناگهان برنامه های خود را مورد تجدید نظر کلی قرار داده و برای خرید این نوع وامها، دستورالعمل ها و شرایط سخت تر و محکم تری را برای متقاضیان وام در نظر گرفتند.
اولین وقفه، در بخش وامهای Sub-Prime در فوریه امسال اتفاق افتاد، زمانی که این وامها پس ازاتمام دوره ثابت 2 تا 3 سال اولیه، به دوران تجدید محاسبه یا Reset Provision رسیدند. با توجه به تثبیت ارزش کنونی املاک و یا کاهش آن در نقاط مختلف، بسیاری از قرض کنندگان این نوع وامها، با مشکل اساسی روبرو شدند و سرمایه گذاران در اوراق قرضه ی مربوط به آن را به وحشت انداختند و آنها را متوجه زیان های کلان در آینده نه چندان دور کردند.
در همین راستا، در اواخر ماه جولای، بسیاری از اوراق قرضه ی تامین کننده وامهای Sub-Prime ، وامهای کم ریسک تر ALT-A یا (Alternative - A)استقبال سرد و عدم توجه سرمایه گذاران مواجه شد.
از جانب دیگر، دو کمپانی خصوصی FNMA و FHLC که با داشتن پروانه از طرف کنگره آمریکا با خرید وامهای Conforming (تا مبلغ 417،000 دلار برای یک واحد مسکونی و تا 801،000 دلار برای 4 واحد مسکونی ) باعث تجدید جریان پول برای تولید بیشتر این وامها می شدند، کماکان به فعالیت های خود ادامه می دهند.
از آنجایی که این بخش از بازار وام کمترین ریسک را در مقایسه با درجه بندی ALT-A و Sub-Prime در بردارد، تقریبا بدون وقفه و یا تغییرات اساسی، همچنان در دسترس متقاضیان واجد شرایط می باشد.

چشم انداز بازار
وضعیت فعلی در آینده نزدیک به تدریج به یک ثبات نسبی بازخواهد گشت و موسسات وام دهنده را مجبور خواهد کرد که به اصول اساسی و بنیادی در تصویب وامها رجوع کنند. همچنین با عرضه برنامه های جدید، بسیاری از وامهای با ریسک بالا، بازنگری و تعدیل شده و با شرایط مناسب تر به متقاضیان عرضه خواهند شد.علاوه بر نمره کردیت Credit Score ،عوامل کلیدی دیگری در تصویب وام مورد توجه قرارخواهند گرفت. از جمله : نسبت مبلغ وام به ارزش ملک Loan to Value، مقدار پشتوانه مالی در بانک، Financial Reserves، شغل آزاد و یا حقوق مستمر متقاضی.
اگر امروز به دنبال وام جدید هستید و یا اگر در مورد وام فعلی خود مردد می باشید،هنوز برنامه های زیادی توسط منابع مختلف در بازار موجود است. با مشورت با یک مشاور آگاه، مجرب و مورد اطمینان که دسترسی به منابع مختلف بانکی دارد، از بهترین نوع وام متناسب با وضعیت و شرایط خود مطلع شوید و بر اساس آن آگاهانه تصمیم بگیرید.

Posted by ashena2 at 07:16 AM | Comments (0)

احمدی نژاد و گروه حامیان او ایران را به کجا خواهند برد؟

دکترمحمد علی مهرآسا

بارها تصمیم گرفته ام که در باره ی وضع ایران و حاکمانش قلم بس بدهم و چیزی ننویسم؛ و پیش خود اندیشیده ام که این حکومت وضعش مشخص، رفتارش معلوم و شیوه ی کارش روشن است و همه ازآن باخبرند. نوشتن مطالبی که اغلب متعارف است و همه ازآن آگاهند، فقط تکرار مکررات است و به چه کارآید.

باخود اندیشیده ام آنان که توصیّه میکنند وظیفه ی ما درخارج ازمرز میهن روشنگری و اطلاع رسانی است، باید به این حقیقت آگاه باشند که کارکرد و رفتار رژیم چنان از پرده برون است که نیازی به بازگوئی نیست و طشت این رسوائی مدتهاست برروی زمین است... اما چون سران رژیم به جای هر انجام وظیفه و کارمثبت، تنها حرافی و گزافه گوئی در چنته دارند، لذا دراین پرگوئی ها سخنان و جملاتی می گویند که نیازمند بحث و تفسیراست. درضمن ممکن است برای کسانی که با اینترنت سروکار ندارند، این آگاهی ها جالب و مفید باشد.
پیشترها نیز گفتهام و درمقالات قبلی اشاره کردهام، وجود احمدی نژاد درحاکمیّت ایران اسلامی اگرچه نکبتی است برای مردم ایران و جهان، درعوض موهبتی برای کل رژیم محسوب میشود. زیرا درست به شکل و قوارهی حاکمیّت دراین پست قالب شده است.
درحاکمیتی که ایدهها و نظریات مطرح درجهت اعمال حاکمان و روال حکومت همه برگرفته از فتواها و سخنان رهبر معمم و معظم و دیگر آیتالله های عظیم و قلیل است، خردگرائی و توسل به دانش و بینش برای راهبرد امور و گذار ازمشکلات، بهائی ندارد. درحکومتی که هرنوع انتقاد از کیفیّت کار و انجام وظیفه ی یک مأمور دولتی و سپاهی، یا بیان هر واقعیبت درمورد گرانی و تنگی معیشت، به براندازی نرم و کودتای خزنده تعبیرمیشود، ایجاد ترس و وحشت درمیان جامعه و اقدام به اعدامهای جمعی، باید راه حل معضلات شود. درکشوری که مبارزه با اندیشه و مخالفت با هوشمندی درسرلوحه ی کارهاست، البته بی مایهای مانند احمدی نژاد باید مسئول اجرای اوامر باشد.
بدیهی است کشور ایران مانند تمام حکومتهای توتالیتر، دولت ندارد، بلکه رهبر دارد؛ قانون حاکم نیست، مذهب حکومت میکند. فرمانده و دستوردهنده, خودکامه ای است که به گفته ی آخوندهائی امثال مصباح یزدی، ندا ازلاهوت می شنود و سخنانش خدائی است؛ و لازم نیست آنها را با معیار منطق و استدلال زمینی سنجید. پس اگر تضاد و ناهمخوانی دراین فرمانها باشد، باکی نیست چون ریشهی اندیشه نیز چنین است. رهبر، به قدرت عمامه ای که برسر مینهد و عبائی که بردوش دارد، زورگوست و ذهنیّتش برگرفته ازمآخذی است که به آسمان دوخته شده و باخردگرائی نمی توان باآن برخورد کرد؛ برعکس عقل باید درآن حیران و سرگردان باشد. همین وابستگی به لاهوت و سماوات، مجریان را برههائی مطیع و دستآموز بارمی آورد، که دست بالا، همان دیدگاههای ارتجاعی را میپذیرند و درانجامش سر از پانمی شناسند. درچنین فضا و مکانی، احمدی نژاد بهترین گزینه بود و هست.
بی شک نظاره ای برکارهای جاری و تأملی در سخنان احمدی نژاد روشن میکند که ضریب هوشی و شعور این نابغه - برای چنین مسئولیّتی - بسیار پائین است؛ و حتا دریک زمینهی قحط الرجال هم، شهرداری ورامین برایش زیادی است. مسئولیّتهای بزرگ را به شخصیّتهای کوچک سپردن که از ویژگیهای کشورهای استبدادی و حکومتهای تکنفره است، نتیجهاش همین فاجعه ای است که ایران به آن مبتلا شده است. حاکمان خودخواه و قدرتگرا چون پیش از هرچیز دراندیشۀ مطرح شدن خویشتن خویشند، لذا زیردستانی ابله و معجوج را ترجیح میدهند؛ و شخص کوچک را به کار سترگ می گمارند تا شخصیّت خود را دربرابر حقارت او نمایان سازند و به رخ بکشند. به همین لحاظ، آقای خمینی رئیس جمهوری اش باید کسی مثل رجائی و بعد شاگرد مطیعش خامنه ای می بود؛ و خامنه ای هم به مراتب از وجود احمدی نژاد خوشنودتر ازخاتمی و رفسنجانی است.
اینکه مرتب اوقات احمدی نژاد درسفر استانها و شهرستانها و اخیراً درمسافرت به کشورهای کوچک و گم نام میگذرد، دلیل درماندگی و ناتوانی دراجرای مسئولیّتی است که با خدعه و فریب برعهده گرفته است... این حضرت بیشتر وقت خود و کابینه را به گردش دراستانها و وراجی درمیدانها و سالنهای کنفرانس شهرستانها مشغول است. حقیقتاً دستگاه ولایت، با سپردن این منصب به احمدی نژاد، یک کوتوله ی سیاست و کیاست را به جهان معرفی فرمود. اگر ذرهای منزلت و حرمت را خاتمی برای رژیم دست و پا کرد، این دُردانه ی ولایت، همه را بربادداد.

باوجودی که احمدی نژاد ازمیان مردم عادی برخاسته و سنش نیز اقتضا میکند که به فریبکاری و پوشاندن عیبها ازسوی مقامات آگاه باشد؛ و میداند چگونه دررژیم گذشته نیز، مسافرتهای بزرگان به استانها، برکتی به همراه نداشت و تنها علتی بود برای خودنمائی مقامات محلی، بازهمان شیوه ی بی ثمر تکرارمی شود و مستقبلین دستوری، هورا میکشند. چرا...؟ چون بدبختانه، استبداد در ایران- و کل خاورمیانه- تنها مربوط به حاکم و نوع حکومت نیست، همه به آن دچارند. درایران، استبداد ریشه درباورها و فرهنگ خود مردم و نهاد جامعه دارد و سرچشمه ازغیب میگیرد. به این دلیل، دیدیم با رفتن نظام سلطنت، مسائل ریشهای درکشور عوض نشد؛ و انقلاب بنیان را تغییرنداد؛ و تنها به مانند وقایع تاریخ گذشته، سلسله ای رفت و سلاله ای دیگر جانشین گشت.
کشور ایران درمقطع کنونی نیز سلطان دارد، اما درمقام ولایت فقیه و دررخت آخوند. رژیم ایران هنوز پادشاهی است، اما با نام و نشان دین اسلام... مردم ایران دیدند و می بینند که اگر شاه رفت و اگر سلطان سقوط کرد، سلطنت برجای ماند و سلسله ی آخوندی، جانشین خانواده ی پهلوی شد. آقای خمینی، درمقام ولی فقیه، ازهمان ابتدا- حتا پیش از تصویب قانون اساسی- تمام مناصب شاه را به خود اختصاص داد: فرمانده ی کل قوا، سرپرست قوای سه گانه، تصمیمگیرندهی اصلی، تعیین کننده ی جنگ و صلح... و دیگر مواهبی که شاه سابق از آن برخورداربود. اگر دقت کرده باشید، خمینی حتا درفرعیّات نیز کم نیاورد: خیابان «شاه» به «امام خمینی» تبدیل شد؛ بیمارستان پهلوی، نام«امام خمینی» گرفت؛ میدان شاه، میدان «امام» شد؛ و آخرین پرده، فرودگاهی که شاه سابق دستور ساختنش را صادرکردهبود، باپایان گرفتن کار دراین عصر، نامش به«فرودگاه امام» مزین گشت.
اگر با تأمل و انصاف در اسکلت رژیم گذشته و کنونی دقت کنیم، احمدی نژاد همان هویدای بی کاره است. تنها فرق دراین است که ارباب هویدا، خود سخن می گفت و دستور میداد و هویدا اجرا می کرد؛ اما احمدی نژاد فزون براجرای دستور، حالت ضبط صوت را نیز دارد. هرآنچه احمدی نژاد عمداً یا بی هوا می گوید، همه درونمایه ذهن رهبراست که ازدهان ملیجک بیرون میزند.
با توجه به این همه بدیهیّات و نشانههای سلطنت و خلافت دراین رژیم، مشکل مردم ایران درجائی است که این حکومت، نام جمهوری برخود نهاده و به عنوان جمهوری اعلام موضع میکند. چون درروی زمین، زیر نام جمهوری حکومتهای خودکامه و کودتائی نظیر مصر، سوریّه، لیبی، تونس، پاکستان و... فراوان و پذیرفته شده است، لذا موجودیّت چنین هدیۀ خداوندی نیز درهمین رابطه و ردیف سنجیده میشود. تنها تفاوت این است که درآن حکومتها، تمام خواستههای حاکمیّت و نظرات دولت، ازدهان همان دیکتاتور حاکم صادرمیشود، اما درایران، علاوه بررهبر که در رأس اموراست، به تعداد امامان جمعه و نمایندگانش دردستگاه، سخنهای یاوه و افاضات بی مایه درفضا پخش میشود و به شنود جهانیان میرسد. چنین است که نوع حکومت ولایت فقیه، به حقیقت یکتا و بی نظیر و حیرت زاست. اینجا رهبر دیکتاتور، غیر ازحلقوم خود، هزاران بلندگو دارد؛ و مخاطبان نمی دانند مسئول کیست و با کی طرفند. به عنوان نمونه:
سردار سرلشکر فیروزآبادی رئیس کل نیروهای مسلح درمراسم صبحگاهی ارتش گفته است:«باید هوشدار بدهیم به جناحهای سیاسی و دست اندرکاران وسائل ارتباط جمعی که جریان سایه تشکیل داده و نه تنها بااحمدی نژاد همراهی نمیکنند، بلکه کارهائی میکنند که همراهی با دشمن است. اما همه باید بدانند که این دولت محبوب رهبر و ملت است و ملت ایران درپشتیبانی از این دولت همه نوع فداکاری و حمایت خواهد کرد...» و بعد سه صفحه توصیف و تمجید ازدولت بلاهت گستر... کسی از رئیس ستاد کل نمی پرسد، تیمسار! شما رئیس ارتش با رخت نظامی، ولی بدون دانش نظامی، چگونه به خود حق میدهید که ازجانب ملت ایران سخن بگوئید. مگر ملت به هرشکل صوری یا حقیقی، نماینده درمجلس ندارد؟ آیا منظورتان از همه نوع پشتیبانی، همان دخالتها از سوی ارتشیان نیست که ملت بیچاره را جلوانداخته اید؟ اما اینگونه پرسشها دراین حاکمیّت اگر اجازه بیان داشت، نامش حکومت خدائی و امام زمانی نبود!
سردار پاسدار«نجار» وزیر دفاع گفته است:«... این دولت ازلوله ی تفنگ حکومت میکند و حرف میزند...» آیا چنین بیاناتی از سوی رئیس ستاد کل ارتش و وزیر دفاع، تأیید و اثبات همان دیدگاه نیست که به هنگام پیروزی احمدی نژاد می گفت:«نظامیان ایران احمدی نژاد را به مردم تحمیل کردند»؟

این از نظامیان بود؛ ازآن سوی از روحانیان بشنوید:
آیت الله خزعلی می گوید«به جای عید نوروز، تعطیل عید غدیر را سه روزه کرده و نوروز را بردارید» یعنی جانشین کردن یک اتفاق بسیار ساده درعربستان و مربوط به یک خاندان عرب، به جای جشن باستانی کشور ایران و ایرانیان!
امام جمعه ی مشهد در خطبه های نماز جمعه فرموده است:«برخی اقدامات دربدنه ی دولت، سنگ اندازی درمقابل ظهور امام زمان است...»
یکی از نمایندگان مجلس اسلامی به نام آخوند محمد تقی رهبر، فرموده است:«دولت برای فرج امام زمان، زمینه سازی کند...»
تمام این سخنان یاوه، غیر از انعکاس درجراید ایران، از راه رسانه های دولتی به آگاهی جهانیان نیز میرسد؛ و هیچ دولتمرد ایرانی نیز دغدغه خاطری ازاین بی آبروئی درجهان ندارد.

آقای احمدی نژاد مقام ریاست جمهوری درهمین سفر به استانها، درکرمان گفته است:«... آنقدر قطعنامه صادر کنید تا خسته شوید» همچنین در الجزایر و مصاحبه با جراید آنجا گفته است:«... حمايت ما از ملت فلسطين براي تشكيل كشور غيرمشروط است؛ اما اسرائيلي ها مي توانند جای ديگری غير از فلسطين را برای زندگی پيدا كنند»
نمی توان باورکرد حضرت رهبر نمیداند اینگونه سخنها چه اندازه از زبان دیپلوماسی دور و به زیان کشور و مردم است؛ و شاگرد مکتب مصباح یزدی درمقام ریاست جمهوری، چه میزان بی هوا و ابلهانه سخن میگوید و حقارت ببار می آورد. زیرا باور خود رهبر نیز همین است.
وضع نابسامان اجتماعی که خودی را شرمنده کرده و بیگانه را به حیرت افکنده است؛ نامهی سرگشادۀ 57 استاد و عالم اقتصاد کشور که خطر اضمحلال اقتصاد را گوشزد کردهاند؛ وضع آشفتهی صنایع و کارخانهها و بیکاری کارگران که به جای ریشه یابی منجر به کنار نهادن وزیر می شود؛ حالت اسفبار دانش و دانشگاه ها و زندانی شدن مکرر دانشجویان؛ تهدیدهای خارجی نسبت به تمامیّت ارضی کشور؛ اوضاع خراب اندر خراب نفت و گاز که منجر به جیره بندی بنزین درکشور شده و هرآن ممکن است به قطع صدور نفت هم بینجامد؛ فقر کشنده در میان دستکم ده میلیون ایرانی؛ گرانی ازمرز گذشته و تورم بی مهار؛ فساد اخلاقی درمیان جوان و پیر؛ اعتیاد دامنه دار و پخش مواد مخدر حتا درسطح جهانی که منجر به دستگیری 94 نفر قاچاقچی بین المللی درایران شدهاست؛ تهدید خارجی به دلیل دخالتهای ایران در بحرانهای منطقه؛ و دهها فلاکت دیگر، همه گره کورهائی هستند که حتا درصورت سقوط رژیم، گشودنشان طاقت فرسا و زدودنشان دورازباوراست.
دربرابر این همه جفا و ستم به ملت و کشور، سخاوتمندانه به گواتمالا و کوبا و حماس و حزب الله و حتا طالبان و القاعده، و دیگر اوباشان، دلارهای نفتی را هدیه می دهند تا به زعم خود امریکا را مستأصل سازند و خطر را از حکومت ولایت دورکنند. اتفاقاً حضرات با این همه نقصان و عیب درظاهر و باطن کشور، هیچگاه از تعریف خود و توصیف کارهای انجام شده و نشده و یا اقدامات صوری و بی ارزش دریغ نمی دارند.
کوتاه سخن، ازهرذاویه نگاه کنیم، وضع ایران و ملت ایران وخیم و بحرانی و حتا خطرناک است.

Posted by ashena2 at 07:11 AM | Comments (0)

September 17, 2007

سپاه پاسداران، یک امپراتوری مالی؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

تحلیل لوس آنجلس تایمز
کیم مورفی


سپاه پاسداران انقلاب ایران به تدریج به یک قدرت سیاسی و اقتصادی کشور تبدیل شده است. به گفته تحلیلگران ایرانی، سپاه با کنترل بیش از 100 شرکت و به گمانی بیش از 12 میلیارد دلار سرمایه در تجارت و ساخت و ساز ایران حضور دارد.

سپاه پاسداران در سال 1979 به عنوان یک نیروی نظامی و امنیتی برای پشتیبانی از آرمان های انقلاب اسلامی ایران تاسیس شد. ولی این نیروی قدرتمند 125 هزار نفری پس از جنگ هشت ساله با عراق، با به کارگیری توان مهندسی خود وارد صحنه بازسازی کشور شد و گلوگاه های استراتژیک اقتصادی ایران را در اختیار گرفت.

اقتصاد دانان و تجار داخل ایران و نیز تحلیلگران خارج از کشور می گویند این ارتش افسانه ای و مردمی با ورود به انواع و اقسام فعالیت ها که حتی شامل امور دندانپزشکی و مسافرتی هــم می شــود، به بازیگر اصـــلی در پروژه های عظیم تبدیل شده است.

دامنه حضور سپاه، تحت زمامداری محمود احمدی نژاد، رییس جمهورایران که خود سابقه ای در این ارتش دارد به کابینه دولت هم رسید: 14 عضو از کابینه 21 نفری دولت را فرماندهان سابق سپاه تشکیل می دهند. ضمناً، افسران سابق 80 کرسی از 290 کرسی مجلس را نیز به خود اختصاص داده اند و در شوراهای محلی و شهرداری ها هم حضور پیدا کرده اند. علی لاریجانی، مذاکره کننده اصلی ایران در مناقشه هسته ای هم، قبلا عضو سپاه پاسداران بوده است.

رشد فزاینده اقتصادی سپاه پاسداران، خود می تواند توضیح مناسبی برای دلایل تلاش دستگاه دیپلماسی بوش در اعلام نام آنها به عنوان سازمان تروریستی باشد: حتی بیشتر از خود این عنوان، در نظر گرفتن سپاه به عنوان گروه تروریستی می تواند به مسدود ساختن دارایی ها و اخلال در فعالیت طرف های تجاری وابسته به آنها بیانجامد. این اقدام از طریق اختلال در عملکرد همه امور مرتبط با سپاه، خود موجب تاثیر بر تامین اعتبار و سرمایه گذاری در محدوده های وسیعی از اقتصاد ایران خواهد شد.
تحلیلگران می گویند، سپاه پاسداران به کمک درآمدهای میلیارد دلاری و به عنوان قلب ایدئولوژیک انقلاب اسلامی، توانایی های خود را در حمایت مالی و انجام عملیات های نظامی به دور از چشم مردم گسترش داده است.

«رابین هیوگز»، معاون سردبیر هفته نامه دفاعی «جینز» در لندن، گفت: «حالا همه پول هایی که به دست می آید، صرف این می شود که آنها تبدیل به قدرتمندترین نیرو شوند. نکته مهم این است که هیچ عامل کنترل کننده ای برای نظارت بر فعالیت های اقتصادی سپاه پاسداران ایران وجود ندارد.»

در خارج از ایران، پروژه های احداث خط لوله، جاده ها، پل ها و به میزان رو به رشدی، پروژه های نفت و گاز در اختیار شاخه مهندسی سپاه است، چیزی معادل شرکت مهندسی ارتش ایالات متحده. گاهی هم شرکت های وابسته به سپاه مشغول انجام آن هستند.

یک اقتصاددان در تهران که به دلایل امنیتی نخواست نامش فاش شود، گفت: «ما از پول زیادی، بین 12 تا 15 میلیارد دلار در قراردادها صحبت می کنیم. واقعیت این است که جز تعداد کمی، برای بقیه بخش خصوصی، پروژه ای نمی ماند. بیشتر پروژه ها توسط شرکت های وابسته به سپاه انجام می شوند.»

مقامات ایرانی قراردادهایی به ارزش 6 میلیارد دلار را در مدت کوتاهی فاش کرده اند که به سپاه واگذار شده، چیزی حدود یک دهم ارزش کل صادرات سالانه ایران که تازه بخش عمده آنرا نفت تشکیل می دهد. تولید ناخالص ملی سالانه در ایران حدود 204 میلیارد دلار است که با هزینه های زندگی مردم مطابقتی ندارد.

«ماهان عابدین»، مدیر تحقیقاتی ایرانی الاصل مرکز مطالعات تروریسم در لندن می گوید حتی شرکتهایی که سپاه در آنها سهم مالکیت مستقیمی ندارد، تحت کنترل آنها هستند.
«عابدین»گفت: «کسانی که عملاً کارهای سخت در پروژه های ساخت و ساز انجام می دهند، با در نظر گرفتن اینکه سپاه مشغول طراحی تعداد زیادی از این پروژه هاست، عملاً افراد سپاهی هستند. اما حرفی از مالکیت زده نمی شود. یک ساختار پیچیده تجاری وجود دارد. آنها همیشه این ارتباط را مخفی نگه می دارند.»

«در سالهای دهه 80، این نیرو از نظر عقیدتی یکدست بود و به شدت اسلامی. اما حالا همه چیز به پول در آوردن ربط پیدا کرده است.»

سپاه پاسداران نقش منحصر به فردی را در جامعه ایران بازی می کند. اوایل به عنوان یک ارتش مردمی در ایجاد توازن با نیروی نظامی حرفه ای کشور، برای حفاظت از انقلاب اسلامی آیت الله روح الله خمینی در برابر ضربات و دسیسه های وابستگان خارجی، و امروز هم به همان دلیل، اما برای جناح مشهور به اصولگرا باقی مانده اند.

نیروهای سپاه به موازات ارتش ایران با دانشکده افسری و نیروهای دریایی، هوایی و زمینی مجزا سازمان یافته اند که گزارش آنها مستقیماً به رهبر حکومت شیعه ایران داده می شود.
سپاه پاسداران با آوردن تجهیزات ذخیره شده، امکانات پزشکی زمان جنگ، توانایی های مهمات سازی و نیروی کار ارزان، تبدیل به پیمانکار برگزیده ای در بسیاری از پروژه های دولتی شده است.

«هنری پالسن»، وزیر خزانه داری ایالات متحده، در نطق ماه گذشته اش گفت: «سپاه، چنان در شرکت های اقتصادی و موسسات تجاری ایران ریشه دوانده، که هر چه بیشتر جلو می رویم، فکر می کنیم وقتی با ایران وارد معامله ای می شوید، یعنی با سپاه پاسداران انقلاب ایران وارد معامله شده اید.»

بنابر عقیده بسیاری از کسانی که با عملکرد سپاه پاسداران آشنایی دارند، ارزش هیج اقدام دیگری برای ایالات متحده قابل مقایسه با اعمال تحریم علیه سپاه پاسدارانی نیست که خارج از سیستم بازرسی مجلس ایران و سازمان مدیریت و برنامه ریزی این کشور به کسب درآمدهای چندین میلیارد دلار مشغول است.

چنین گردش سرمایه ای، بر اساس بحث های موجود میان رهبران مخالف و برخی تحلیلگران، می تواند صرف حمایت مالی عملیات پنهانی نظامی نظیر پشتیبانی از جنگجویان شیعه در عراق، ارسال تجهیزات به جنگجویان حزب الله لبنان و نیز توسعه برنامه های سری هسته ای شود.

تاسیسات بحث انگیز غنی سازی اورانیوم در نطنز که در سال 2002 برملا شد، تحت نظارت نزدیک سپاه پاسداران و بدون نظارت سیستم عمومی بودجه بندی مجلس ایران توسعه یافت. از آن زمان به بعد، مقامات آمریکایی سعی در تحمیل یک سری تحریم ها برای توقف کمک های مالی به ایران برای توسعه برنامه های هسته ای و موشکی آن کشور کردند.

Posted by ashena2 at 07:02 PM | Comments (0)

در پیرامون انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

انتخابات ریاست جمهوری 2008 می تواند فصل جدیدی در تاریخ سیاسی و اجتماعی آمریکا باشد. برای نخستین بار یک زن و یک آمریکایی سیاهپوست کاندیداهای ردیف اول ریاست جمهوری از طرف دموکرات ها و یک آمریکایی «مورمون» Mormon و شهردار پیشین نیویورک که طرفدار حق انتهاب زنان در سقط جنین است، از طرف جمهوریخواهان کاندیدا های مهم ریاست جمهوری هستند.

اگر به یاد داشته باشیم در آمریکا زنان درسال 1920 حق رأی را بدست آوردند و سیاهان در سال 1965، با رهبری «مارتین لوتر کینگ»به حقوق مساوی با سفید پوستان دست یافتند، متوجه اهمیت این دو کاندیدای دمکرات می شویم. همچنین اگر بیاد بیاوریم که چگونه و به ویژه از سالهای 70 ناگهان مذهبی های دست راستی در جامعه و سپس سیاست و دولت آمریکا دارای قدرت بسیاری شدند بطوریکه به وضوح انتخاب دو دوره ای پرزیدنت «بوش» به پول، قدرت و استراتژی «نئوکنسرواتیو» ها و مسحییان «اونجلیست» ارتباط یافت، به اهمیت دو کاندیداهای جمهوریخواه پی می بریم.

این دو کاندیدا از مذهبی های دست راستی بحساب نمی آیند. در دو دوره اخیر، نفوذ مذهبی های افراطی «اونجلیست» بحدی بود که در تمام سطوح مهم جامعه، از کنگره گرفته تا دادگاه عالی آمریکا،کسانی شانس انتخاب شدن داشتند که مورد قبول و حمایت این دست راستی های مذهبی بودند.

مذهب، امروز بخش مهمی از جامعه و سیاست آمریکاست.

ازافتخارات «ریگان»، «بوش» پدر و «جورج بوش»، کنسرواتیو بودن آنها بوده است.

معتدل های آمریکا کوشیدند با انتخاب «بیل کلینتون»وقفه ای در این رشد گروهای مذهبی افراطی بیاندازند. ولی با بهانه ای که «کلینتون» بدست آنها داد، عملا قدرت «نئو کنسراتیو» ها بیشتر شد و بالاخره با واقعه 11 سپتامبر به اوج خود رسید. جنگ عراق در ابتدا بقدرت این گروه های افراطی سیاسی-مذهب افزود، ولی ادامه جنگ و شکست سیاست های آمریکا درعراق و رشد تروریسم- به گروه های متعادل تر در آمریکا فرصت داد که بتوانند طنابی بگردن این اسب افسار گسیخته بیاندازند. اگر چه پیروزی دموکرات ها در کنگره، امیدی برای موفقیت حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری بود، ولی مسائل مهمی در سر راه موفقیت دموکرات ها و جود دارد. ازجمله تضاد بین آزادی های فردی و امنیت ملی، معمای پیچیده جنگ عراق، مسائل اقتصادی، آموزشی و بسیاری مسائل پیش بینی نشده در جهان.

آزادی های فری و امنیت ملی
زمانیکه سال پیش دموکرات ها اکثریت را در کنگره به دست آوردند، بسیاری امیدوار بودند با انتخاب «نانسی پولوسی» بعنوان اولین سخنگوی زن لیبرال درمجلس و سناتور «هری رید» رئیس سنا و سیاستمدار با تجربه و معتقد به آزادیهای فردی، حمایت و حفاظت از قانون اساسی آمریکا بار دیگر بر سیاست ارجحیت پیدا کند. زیرا حکومت «نئوکنسرواتیو»ها و دست راستی های مذهبی با واقعه 11 سپتامبردر سال های اخیر اساس دموکراسی آمریکا رامتزلزل کرد. برای آزادیخواهان و روشنفکران آمریکایی، به ویژه، دو مورد نگران کننده وجود داشت. یکی قانونی کردن شکنجه و دیگرتفتیش عقاید و دستگیری افراد مورد سو ظن و حتی گوش دادن به مکالمات شهروندان آمریکایی بدون داشتن مجوزقانونی.
متمم چهارم قانون اساسی آمریکا صریحا می گوید که«پیش از اینکه بتوان یک شهروند آمریکایی رابازرسی و بازپرسی و یا در مورد او جاسوسی کرد، باید با دلیل و تائید دادگاه باشد» .

«جاناتون آلتر» مفسر سیاسی در مقاله ای می نویسد «این واقعیتی است که به فرمان رئیس جمهوری که به قسم اش در دفاع از قانون اساسی عمل نکرده است و با تسلیم رهبران یک کنگره دموکرات، متمم چهارم قانون اساسی زیر پاگذاشته شده است. تاریخ نویسان بدون شک این را به عنوان یک نمونه روشن « ترس» قلم خواهند زد. ترس فیزیکی و سیاسی، آنچه که از قدیم تضاد و تنش بین آزادی های فردی و امنیت ملی بوده است.»

در تابستان امسال، در محافل جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا زمزمه یک حمله دیگر «القاعده» در آمریکا شنیده میشد. اعضای مهم کنگره نیزدر پشت درهای بسته از این نقشه های احتمالی مطلع شدند.
«جاناتون آلتر» در این مورد می نویسد: «برخی از اعضا کنگره واقعا می ترسند که در تابستان امسال خود و خانواده شان درخطر هستند. شاید این ترس قابل توجیه باشد، ولی سپس عقلشان را هم از دست دادند و قانون اساسی آمریکا را زیر پا گذاشتند که موقعیت سیاسی شان را حفظ کنند و بقیه مردم راهم در تاریکی گذاشتند. دلیل اینکه ما نمی دانیم پشت این درهای بسته چه می گذرد، اینست که بقول سناتور «پاتریک موینهان» که بتازگی درگذشت، به عنوان حفاظت منابع خبری و جاسوسی همه در بیخبری محض قرار می گیرند. آنچه که ما می دانیم اینست که رهبری دموکرات کنگره با اعتمادی که به دریا دار «مایکل کانل» داشت موافقت کردکه ماموران ضد اطلاعاتی بتوانند به مکالمات خارجیان که از طریق شبکه های تلفنی آمریکایی صورت می گیرد گوش دهند.
«جاناتان آلتر» اضافه می کندکه این امر تازه ای نبود، زیرا سازمان های اطلاعاتی آمریکا همیشه به مکالمات خارجیان گوش می کردند، ولی این بار صحبت از شهر وندان آمریکایی است. زیرا دریادار «مک کانل» که قرار بود بی طرف باشد، به کاخ سفید خواند ه شد و در باز گشت دستورات جدیدی داشت. به این معنی که دادستان کل اجازه دارد که بدون دریافت مجوز قانونی در مورد تمام آمریکای هایی که با خارج صحبت می کنند جاسوسی کند حتی اگر این صحبت با شخصی در بمبیی در مورد درست کردن کامپیوتراست.»
«جاناتان آلتر» می گوید : شاید بنظرمی آید که دموکرا ت ها با اعتراض گفته باشند این عمل غیر قانونی است، ولی چنین نشد. دلیل نمایندگان دمکرات، حتا لیبرال ها این بود که اگر اتفاقی بیافتد و حمله ای در آمریکا شود، دموکرات ها نابود خواهند شد.
گذشت این لایحه در حالی بود که 82 درصد از دموکرات های مجلس نمایندگان علیه این لایحه رای دادند. ولی سناتورهای بانفوذ، ازجمله رئیس سنا «هری رید» معتقد بودند این ریسک بزرگی است.»
«جاناتان آلتر» معتقد است اگرچه این لایحه برای شش ماه اعتبار دارد، ولی در حال حاضر یک از مهمترین متمم های قانون اساسی لغو شده است.
بهانه اصلی، مبارزه با تروریسم بود. این بهانه شاید منطقی بنظر می رسید اگر بهترین راه به تله انداختن تروریست ها گوش کردن به مکالمات مردم بود. ولی با میلیونها مکالمه تلفنی و غیرتلفنی و تعداد انگشت شمار مترجما ن عربی شانس پیدا کردن تروریست مانند پیدا کردن سوزنی در یک انبوه کاه است . اگر تکنولوژی استراق سمع، آنچنان پیشرفته است، باید آنرا به اطلاع «القاعده» برسانیم، نه اینکه بصورت یک راز فاش نشده در آوریم. «پنهان کاری، متعلق به بازنده است.|» بقول سناتور «موینهان»: «در زمانی هستیم که آزادی و امنیت رابا هم از دست می دهیم».

شکنجه اُسرای جنگی
بر اساس مفاد «کنوانسیون جهانی ژنو»، شکنجه اسرای جنگی غیرقانونی است. پس از 11 سپتامبر بنا به اصرار و پیشنهاد دولت پرزیدنت «بوش» و «نئوکنسرواتیو» ها مفهوم جدیدی از اسرای جنگی بوجود آمد. این تعریف جدید «دشمنان جنگی» Enemy Combatant بود. بر اساس این تعریف جدید، دستگیری، زندانی کردن و شکنجه این نوع افراد هیچ نیازی به مجوز قانونی نداشت.
حتی دسترسی این افراد به وکیل مدافع و یا ملاقات با هر نوع نماینده قانونی یا مراجع بین المللی نیز می توانست ممنوع باشد. به یک معنی، دولت آمریکا می تواند افرادی را که «دشمن جنگی» هستند دستگیر، زندانی و حتی شکنجه کند. در دفاع از شکنجه گفته شده است که چون قصد و منظوراز شکنجه، گرفتن اطلاعات، نه آزار شخص است، شکنجه قانونی است . این قانون توسط کنگره آمریکا نیز تصویب شد. در یکی از جلسات مناظره که بین کاندیداهای ریاست جمهوری دموکرات ها انجام شد، خبرنگاری پرسید :آیا هیچکدام از شما کاری در زندگی تان کرده اید که از آن شرمگین هستید؟» سناتور «کریس داد» گفت: «من شرمنده هستم که نقشی در تعویض قانون بین المللی ژنو درمورد اسرای جنگی داشتم و کوشش خواهم کرد این اشتباه را جبران کنم ».

ادامه جنگ
آمریکاییان بسیاری با اکثریت یافتن دموکرات ها در کنگره امیدوار بودند جنگ عراق باتمام رسد. از راههایی که دموکرات ها پیشنهاد کرده بودند، قطع بودجه جنگ بود.ولی پس ازروزها بحث و گفتگو، بالاخره کنگره آمریکا مجبور شد بودجه سرسام آورجنگ را تصویب کند. برای بسیاری از دموکرات ها و بویژه مخالفان جنگ این تسلیم شدن کنگره نا امید کننده بود. از طرفی واقعیت این است که 160 هزار نیروی نظامی که در عراق مستقر هستند، نیاز به خوراک، پوشاک، مراقبت های پزشکی و اسلحه و مهمات دارند. در حالیکه جنگ هنوز ادامه دارد،چگونه می شود بودجه جنگی را قطع کرد. چند تن از نمایندگان دمکرات حاضر بودند اینکار را انجام دهند، ولی باز مسئله انتخابات ریاست جمهوری موجب شد، نمایندگانی که با شعار های ضد جنگ و تغییر سیاست خصمانه آمریکا اکثریت را در کنگره بدست آوردند، همان رویه و سیاست قبلی را ادامه دهند.

سلب اعتماد از هر دو حزب
اکثر مردم آمریکا به «بوش» و جمهوریخواهان بی اعتماد شده اند. «کنسرواتیو»های آمریکا اگر چه بطور کلی از جمهوریخواهان دلسرد شده اند، ولی به دموکرات ها هم اعتماد نمی کنند.مسائلی مانند قانونی بودن سقط جنین، ازدواج همجنسگرایان و قانونی شدن مهاجران غیرقانونی از مهمترین مسائل برای سنت گرایان مذهبی که غالبا جمهوریخواه هستند می باشد.این گروه که قبلا به پرزیدنت «بوش» رای داده بودند، به یک کاندیدای جمهوریخواه «کنسرواتیو» رأی خواهنـد داد. در حال حاضر 3 نفر جمهوریخــواه در ردیف اول هستند. Mith Romney فرماندار پیشین ایالت«ماساچوست»، «کنسرواتیو» ولی «مورمن»، شهردار سابق نیویورک «رودی جولیانی» Rudy Giuliani ، طرفدار آزادی انتخاب زنان در مورد سقط جنین و «جان مک کین» John Mccain طرفدار ادامه جنگ عراق. برای جمهوریخواهان سنتی هیچکدام ازاینها کاندیدای ایده آلی نیستند.
دو کاندیدای اول دموکرات ها یعنی سناتور «هیلری کلینتون» و سناتور «باروک اوباما» نیز اشکلات ویژه خودشان را دارند. «هیلری» زن است و بسیاری از آمریکایی ها هنوز آماده انتخاب یک زن آنهم در زمان جنگ نیستند. بعلاوه اسم آخرش «کلینتون» است و بسیاری دیگرحاضر نیستند به کسی که نامش «بوش» و یا «کلینتون» است رای بدهند. «اوبا ما» نیز با وجود دورگه بودن، سیاهپوست محسوب می شود و چون پدرش مسلمان بوده، مسلمان بنظر می آید. برای کسانیکه نژاد و مذهب «اوباما» مسئله ای نیست کم تجربه بودن او در امور سیاسی، مسئله است .
در حال حاضر، یکسال پیش از انتخابات ریاست جمهوری، نه جمهوریخوا هان و نه دمکرات ها، به دلایل گوناگون، مورد اعتماد مردم نیستند و هیچکدام از کاندیدا ها حائز شرایط کامل بنظر نمی آیند. هر کس از هرحزبی که انتخاب شود، مشکلات بسیار پیچیده داخلی و خارجی را وارث خواهد بود. ازجمله سرطانی به نام جنگ عراق. هر نوع حادثه تروریستی در داخل آمریکا می تواند تا آخرین لحظات نتایج انتخابات را تغییر دهد. ولی شکی نیست که آمریکا در یک مقطع تاریخی بسیار با اهمیت قرار گرفته است .
برای حفظ دموکراسی در این کشور و بازگشت اعتبار از دست رفته، آمریکا به یک رئیس جمهور عاقل، صبور، قوی، صلح دوست و بمعنی واقعی انساندوست نیاز دارد. کسی که واجد این شرایط باشد، مورد اعتماد خواهد بود.

Posted by ashena2 at 06:59 PM | Comments (0)

چرا انقلاب مشروطه رو به غرب داشت و انقلاب ۱۳۵۷ اسلامی شد و پشت به غرب گردانید؟ (1)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

غفور میر زایی

عواملی و شرایطی که ناکامی مشروطه را در ایران سبب شده است

بخش اول

از انقلاب مشروطه بیش از یک صد سال می گذرد. کتاب ها و مقالات بسیاری از کسروی و ملک زاده و آدمیت و اسکندری و آجودانی و صد ها تن دیگر انتشار یافته است. در مورد لزوم مردم سالاری و آزادی وحاکمیت قانون نیز آنقدر گفته اند و نوشته اند که تکرار آن بی مورد است. مگر کسی در ایران وجود دارد که ازحق انتخاب کردن و انتخاب شدن، ازحاکمیت قانون مردمی بدش بیاید و یا ازحکومت زور گو و مستبد و خود رأی و فاسد فردی و گروهی تعریف کند؟

البته افراد معدود و طمع ورز وخودپرست و متحجری چون ایت الله مصباح یزدی هم هستند که دموکراسی و آزادی انتخابات را توطئه غربی ها برای چپاول کردن منافع ملی ما می دانند، غافل ازاین که هر هنگام مقاومتی در برابر مطامع غرب صورت گرفته، وسیله مردم و نمایندگان واقعی مردم بوده است. قرار داد تحت الحمایگی ایران ر ادر سال 9191 که دولت وثوق الدوله با آن موافقت کرده بود، همان مجلس نیم بند شورای ملی و همان مشروطه نیمه جان بود که تصویب نکرد.

در زمان قاجار که مشروطه هنوز بر قرار نشده بود، بیش از یکصد قراد داد تحمیلی غرب، وسیله شاهان مستبد و اطرافیان فاسد تر از آن شاهان، به ایران و ایرانی تحمیل کردند. جالب آن است که از آیت الله ها و مراجع بزرگ آن روزگار که در واقع رهبران فکری جامعه آن روزی ایران بودند ( به استثنای قضیه تنباکو) هیچ اقدامی، حتی مخالفت لفظی هم به این قرارداد های تحمیلی انجام نگرفته است.

آنچه امروز مهم است این است که بدانیم چرا همه از روشنفکر و تکنوکرات، از مقامات حکومتی تا مردم عادی کوچه و بازار از دمکراسی و آزادی و مزایای آن سخن می گویند و بیش از یکصد سال هم از پیروزی مردم در انقلاب مشروطه علیه استبداد و حکومت غیرانتخابی می گذرد، اما هنوز از آزادی و دمکراسی قابل قبولی که واقعا رأی آزادانه مردم بتواند حکومتی را انتخاب کند که جوابگو در برابر مردم باشد خبری نیست. چرا؟

من از میان دلایل متعددی که می توانم بیان کنم، به سه عامل کلیدی آن اشاره می کنم:
1- مردم با شور و شوقی به مشروطه رسیدند و با آن همه انتظارازمواهب و مزایای مشروطه، بلافاصله با پادشاهی رو به رو شدند که گرچه سوگند خورده بود که حافظ مشروطه باشد، ولی ازهمان آغاز، پیمان شکنی کرد.
محمد علیشاه قاجار به کمک بریگاد قزاق، مجلس را در اوایل سال دوم سلطنتش که همان اوایل سال دوم مشروطه هم بود به توپ بست و تعطیل کرد. مردم هنوز شور و حالی داشتند، کمیته های شهری و گروهک هایی داشتند، احزابی به وجود آورده بودند... دو سال جنگ کردند تا شاه یاغی را شکست دادند و از سلطنت خلع کردند و فرزند دوازده ساله او را - برای آن که ساختار را به هم نریزند و سنت دیرین را حفظ کنند - به سلطنت نشاندند.
محمد علیشاه به سفارت روسیه پناه برد و مردم او را به خارج ا ز کشور تبعید کردند وحتی حقوق ماهیانه ای هم برایش تعیین کردند تابتواند آسوده زندگی کند.
اما شاه مخلوع سال بعد، از سوی شمال و برادرش شعاع السلطنه از سوی غرب با سپاهی به ایران حمله کردند و مشروطه ضعیف نو پا، یعنی مردم ستمدیده ای را که برای رهایی از مفاسد و عقب ماندگی های دوران استبداد، انقلاب کرده بودند، مجددا مجبور به جنگ کردند تاسرانجام مهاجمان را شکست دادند.

هنوز مشروطه کمر راست نکرده بود که جنگ بین الملل اول 1918-1914 آغاز گردید و با آن که ایران بیطرف بود، جاسوسان آلمانی سرگرم تحریک عشایر، سپاه عثمانی از شمال شرقی، روسیه تزاری ازشمال و انگلستان ازعراق به ایران حمله کردند. بدیهی است که دولت ضعیف مشروطه، ضعیف تر شد و نتیجه عملی که مردم از مشروطه بدست آوردند، علاوه بر فقر تاریخی، ناامنی سراسری نیز بر آن مزید شد. بلوای سیمتقر و سردار ماکو و شورش و راهزنی بعضی عشایر و جدا سری شیخ خزعل در خوزستان و جمهوری گیلان در شمال ...و اختلاف و دشمنی میان سران مشروطه. هنگامی که سران دولت مشروطه از انگلستان،با دریافت رشوه ضعف بیشتر نشان می دادند، معلوم نیست که اگر انقلاب کمونیستی در روسیه رخ نمی داد و همکاری سنتی سیاسی روس و انگلیس در موردتقسیم ایران مانند قرار دادهای 1907 و 1915 ادامه می یافت، بر سر ایران چه می آمد؟

2- دومین گرفتاری مشروطه نوپا، باقی ماندن دستگاه فاسد سلطنت قاجار و صد ها و هزاران شاهزاده حریص و مداخله گر بود که در همه امور مداخله داشتند و بعضی از آنها با املاک وسیعی که داشتند حافظ منافع و روابط فئودالی بودند که خود ضد دموکراسی و بیگانه با حقوق بشر و مفاهیم مشروطه و آزادی فردی و تکامل صنعتی و اقتصاد جدید است. در این میان رضاخان سردار سپه با درک این مشکل و داشتن جاه طلبی کافی و قدرت تصمیم گیری و مدیریتی که در بزرگان آن روزگار ایران کمیاب بود، در یک بازی سیاسی در صدد خلع قاجار ، از راه تبلیع برای برقراری نظام جمهوری بر آمد. اگر این کار انجام می گرفت ، کانون ثابت و دایم قدرت که مرکز تجمع چاپلوسان و فاسدان است برچیده می گردید و یک تغییر و تحول ساختاری اساسی و مفیدی به وجود می آمد. اما رضا خان که در دوران نخست وزیری توانسته بود امنیت نسبی به وجود آورد،هوادارانی در میان روشنفکران و مردم شهر ها به دست آورده جنبش جمهوری خواهی را - شاید با آگاهی از کارهای آتاتورک و جنبش ترک های جوان در ترکیه - راه انداخته بود.
رضاخان با توجه به قدرت روحانیت به دیدار مجتهدان و علمای تبعیدی از عراق مانند میر زا حسن نائینی ، شیخ عبدالکریم حائری شیخ ابولحسن اصفهانی و دیگران که در قم ساکن شده بودند رفت. این رهبران دینی در آن زمان نامی از جمهوری نشنیده بودند و به رضاخان گفتند این سر و صدای جمهوری چیست که در آمده است، ما، در اسلام، جمهوری نداریم و اگر می گفتی شاه می خواهم بشوم می توانستیم حمایتت کنیم. پسر حائری که در این ملاقات حضور داشته، می نویسد که رضا خان دست روی سینه گذاشت و گفت هر طور شما امر بفرمایید و خداحافظی کرد. می دانیم که رضا خان در سال 1304 به سلطنت برگزیده شد و سلسله قاجار که به موجب قانون اساسی، سلطنت اش تا ظهور حضرت مهدی مخلد بود، خلع گردید و سلطنت تا ظهورحضرت مهدی در خاندان پهلوی مخلد شد!

روحانیت ایران تاکنون در طی تاریخ صدمه ها و زیان های جبران ناپذیری به جامعه ما زده اند که یکی از آنها جلوگیری از پیشرفت علوم عقلی است که در قرن های سوم و چهارم با شکوفایی بیمانندی درجامعه ما جریان داشت و صد ها دانشمند و متفکر ایرانی تمدن اسلامی را به وجود آوردند که اگر ادامه می یافت ایران یا شرق اسلامی، می توانست رنسانس و انقلاب فکری و شاید انقلاب صنعتی را چند قرن پیش از اروپا بدست آورد. ولی روحانیت به مدد استبداد حکومتی، دانش « عقلی » را خلاف شرع دانست و با رشد سرطانی فقه و توسعه علوم «نقلی »، کتاب های علمی را سوزاندند، بعضی از دانشمندان را کشتند و روز به روز بر تعلیمات فقهی افزوده و از پیشرفت دانش و علم جلوگیری کردند که دیگراز قرن ششم و هفتم، ریشه دانش پژوهشی و پیشرفت خشکید. تکفیر وآزار و قتل عالمان و ترویج خرافات در میان مردم تسلط استبداد و فقها رابرجامعه محکمتر کرد.

بهر صورت، رضا خان از تشخیص درست خود روی توصیه روحانیتی که بطور تاریخی برای حفظ موقعیت، مقام و منافع خودشان جهل پروری می کردند دست برداشت و مقام ثابت سلطنت را به شکل دیگری حفظ کرد.رضا شاه به مدرن ساختن کشور پرداخت و نه تنها نهاد های جدید حکومتی و آموزشی و اداری مانند ثبت اسناد و دادگستری و ارتش و دانشگاه و مدارس امروزی را دایر کرد و امنیت و یک پارچگی ملی را تامین نمود، بلکه به رشد اقتصادی و صنعتی کردن کشور و ساختن راه آهن و راه های شوسه نیز توجه داشت و حتی مجلس شورای ملی که تا پیش از رضا شاه برای چهار دوره که می بایستی در مدت هشت سال می بود بیش از شانزده سال انجام گردیده بود هر دو سال یک بار به موقع تشکیل شد و در شانزده سال سلطنت او، هشت بار انتخابات مجلس در سر تاریخ مقرر انجام گردید.
آنچه در زمان رضا شاه به بوته فراموشی افتاد ، روح قانون مشروطه بود.در آن زمان چون افکار انقلابی چپ در ایران رواج نداشت و سنت روحانیت نیز مداخله و تصرف قدرت دولت نبود، رضا شاه با آن محبوبیت و قدرت شخصی و پس از برقراری امنیت کامل -یعنی پس از پنج شش سال اول سلطنت- می توانست آزادی های لازم را برای تشکیل احزاب سیاسی و نهاد های مدنی به مردم بدهد تا دست آورد های تمدن تازه ای را که بنیان نهاده شده بود نهادینه کند. ولی گویا فرهنگ شاه نیز مانند فرهنگ عامه مردم با موکراسی بیگانه بود و رضا شاه نیمه دوم سلطنت خود را به مال اندوزی گذراند.

زیان روحانیت ایران به مردم این کشور متاسفانه بعد از انقلاب 1357 بیشترگردیده است که تنها از نظر جهل پرروری به تصمیم آنها در مورد اسلامی کردن دانشگاه ها اشاره می کنم.با ظهور پدیده ویژه ای بنام احمدی نژاد، جناح متعصب تر اسلامی روی کار آمد و ولی فقیه نیز تاکنون در همه موارد از او پشتیبانی کرده است.در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد گروه تند روی روحانی که در اوایل انقلاب نتواست دانشگاه را تصرف کند، دوباره آغاز به کار کرد و موفق شد اولین گام تبدیل دانشگاه به حوزه را بردارد و یک روحانی رارئیس دانشگاه کرد. مدتی طول کشید تا مخالفت ها فرو نشست و این گروه از زبان آیت الله مصباح یزدی و قید این که آیت الله خامنه ای ، ولی فقیه هم با آن موافق است، نغمه حوزه ای شدن دانشگاه را ساز کردند. اسلامی کردن دانشگاه، یعنی به جای تربیت دانشجو دانشگاه به پرورش استشهادی بپردازند. یعنی به جای پرورش متخصصین مفید برای سازندگی کشور،تروریست انتحاری برای نابود کردن زندگی و دستاورد های آن آماده کنند.یعنی تکرار و توسعه ی کاری که در مدارس اسلامی پاکستان رایج است . اگر طرح اسلامی کردن دانشگاه ها در ایران عملی گردد،جهان با موج تازه ای از تروریست های انتحاری در سال های آینده روبرو خواهد شد و علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.

3- سومین علتی که ما با وجود پیروزی انقلاب مشروطه و حتی انقلاب سال 1357 نتوانسته ایم واقعا به مشروطه برسیم این است که تداوم نظام استبدادی، فرهنگ بیماری در یک یک ما جا سازی کرده است. ما غالبا در نظر دمکراتیم و در عمل دیکتاتور. منش و روش ما در کردار و گفتار با هم تفاوت فاحشی دارند. در گفتار دم از آزادی و تحمل و تساهل می زنیم، اما اگر کسی در همان سخنرانی، سخنی بر خلاف ما بگوید عنان اختیار از دستمان بدر می رود. این دو گانگی شگفت انگیز فرهنگی تنها در حوزه سیاسی و فکری نیست، درحوزه اعتقادات دینی نیز همین گونه ایم. آن فردی که واقعا به دینی که گفته است: وای بر درودغگویان، ایمان هم دارد، اما دروغ می گوید. آن که باور دارد به وای بر کم فروشان،ایمان هم دارد اما اِبایی از کم فروشی ندارد!

با چنین فرهنگ و چنین تاریخی چه کنیم.؟
به نظر می رسد که ما به دنبال آزادی می گردیم و برای رسیدن به آزادی نیازمند داشتن فرهنگی هستیم که در محیط آزادی وجود دارد. به عبارت دیگر، ما گرفتار بیماری هستیم که داروی آن روی انسان سالم موثر است! یا به عبارت دیگر هر توصیه ای تکرار نسخه های بی اثر قبلی است.
اما به دلیل انسان بودن، دارای توانی هستیم که اگر به کشف درد و درمان پی بریم، می توانیم با نیروی اراده آن را بکار بریم. بنا بر این در حوزه فردی هر کسی که به درک این مشکل برسد دیگر وظیفه دارد که با تمرین دموکراسی، فرهنگ جا سازی شده در ذهن خود را تغییر دهد. از نظر سازمان ها و ساختار نهادهای عمومی نیز توجه به آموزش و پرورش از کودکستان و تدریس و تمرین قانون گرایی، احترام به حقوق و عقاید دیگران،انتخاب نهادهای کودکستانی و دبستانی، ترتیب گفتگو های گروهی موافق و مخالف، ازعادی ترین مسائل تا مسائل سیاسی مملکت و جامعه بایستی آماده شود.
شاید نهاد دادگستر و انتخاب قضات مستقل بیطرف در چهارچوب قانون اساسی و بیطرف از نظر سیاست های حزبی و اعتقادات دینی نیز همان اهمیت اول را دارد.
توجه به این مطلب بسیار مهم است که در جامعه های غیردموکراتیک، قدرت واقعی حقیقی با قدرت حقوقی متفاوت است. قانون، مداخله دولت را در مطبوعات منع کرده است (این قدرت حقوقی است) . حکومت با داشتن پلیس و ارتش، در مطبوعات به نفع خود دخالت می کند. (این قدرت حقیقی ) است- جامعه بایستی نهادهای مدنی قوی داشته باشد تا پشتیبان قدرت قانونی باشد، تا قدرت قانونی پیروز شود و جای قدرت های دیگر را بگیرد.

یکی از شرایطی که امکان رشد نهاد های مدنی را می تواند فراهم کند و تا آن اندازه قدرت بدهند که بتواند وظایفی را که قانوناً از پیش برای آن تهیه کرده است، انجام دهد، اساس ساختاری است که حکومت مالکیت نداشته باشد و مردم مالک منابع و ثروت ملی باشند و دولت را تا آنجا که ممکن است برای انجام وظایف مشخص خود قدرت بدهند.

Posted by ashena2 at 06:56 PM | Comments (0)

August 23, 2007

آزادی و تنهایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی
Licensed Psychotherapist


خواننده ی عزیزی نوشته اند:
در ایران دانشجوی ممتاز بودم. با بورس تحصیلی به آمریکا آمدم. در اینجا تقریباً به همه چیزهایی که میخواستم دست یافتم. دکترا گرفتم و در یک شرکت معتبر کار می کنم. از موفقیت درسی و کارم راضی ام. ولی تنها هستم. با دوستان و همکارانم معاشرت دارم، ولی دوست به معنی واقعی ندارم. غالب کسانی را که می شناسم یا در آمریکا متولد شده اند و یا از کودکی اینجا بوده ا ند.

فکر می کنم آنها مسائل مرا درک نمی کنند. جالب اینست که چندی پیش سفر کوتاهی به ایران کردم و دوستان قدیم را دیدم، ولی با آنها هم نتوانستم احساس نزدیکی بکنم. گاه فکر می کنم مشکلاتی که در بچگی با آن روبرو بودم حالا باین شکل بروز کرده اند. وقتی خوب فکر می کنم می بینم در خانواده ام با برادر و خواهرم هم زیاد نزدیک نبودم. گاه هم فکر می کنم چون افراد خانواده ام هیچوقت بیکدیگر ابراز محبت نمی کردند، من هم برایم سخت است به کسی ابراز محبت و دوستی کنم. مشکل خاصی ندارم، فقط گاه از احساس تنهایی رنج می برم. در عین حال با تنهایی ام خو کرده ام و حاضر نیستم آزادی را که در این تنهایی دارم از دست بدهم. شاید هم با تنهایی ساختن بهترین راه حل باشد، ولی مطمئن نیستم.


خواننده ی عزیز ،
شما با روشنی و شفافیت موقعیت خودتان را توضیح داده اید. چند نکته مهم در نوشته ی شما بود که قابل بررسی و دقت ویژه است. اولین و کلی ترین مسئله که شاید برای غالب مهاجران ایرانی، چه مهاجران قدیم، چه مهاجران جدیدتر وجود دارد ،یافتن هویتی است که هم ایرانی باشد و هم با شرایط متفاوت فرهنگ و نحوه ی زندگی و تفکر آمریکایی قابل تطبیق باشد. این مشکل حتا برای ایرانیانی که در آمریکا بدنیا آمده اند نیز وجود دارد، ولی ابعاد متفاوتی را در بر می گیرد. بویژه، کسانیکه در سنین پس از بلوغ به آمریکا میایند، از آنجایی که شخصیت آنها شکل گرفته و هویت مشخص تری دارند، یافتن یک هویت جدید که نفی هویت ساخته شده را نکند و زندگی در اینجا را ممکن سازد، مشکل تر است. باین ترتیب، اینکه شما در میان دوستانی که اینجا به دنیا آمده و یا از کودکی به آمریکا آمده اند احساس بیگانگی می کنید قابل فهم است. از سوی دیگر، با آمدن به آمریکا، درس خواندن و زندگی در این محیط، دیگر آن شاگرد ممتاز قبلی در ایران نیز نیستید. دوستان شما در ایران این تجربه ی مهم، یعنی زندگی در آمریکا را کم دارند. پس آنها نیز نمی توانند کاملا شما و دنیای شما را بفهمند.

مسائل ویژه شاگرد ممتاز بودن
شاگرد ممتاز بودن خالی از مشکل و مسئله نیست. برای اینکه یک نوجوان چه در ایران و یا هر جای دیگر بتواند در درس و تحصیل بدرخشد، نیاز به تعهد کامل به دانش آموزی دارد. نوجوان با استعدادی که بین دهها و یا صدها هزار نوجوان دیگر به درجه ی دانش آموز یا دانشجوی ممتاز میرسد، بزرگترین ارجحیت او درس و موفقیت در امور تحصیلی است. چنین شخصی باید ساعات طولانی از وقت و زندگی خود را به درس خواندن بگذراند و پشتکار داشته باشد. در چنین شرایطی معاشرت با دوستان، پارتی یا مهمانی رفتن گاه بکلی کنار گذاشته می شود. دورانی که یک نوجوان میتواند به حد ممتاز برسد، همان دورانی است که بسیاری از مهارت های اجتماعی نیز باید یادگیری شده و تمرین شود. در شرایط محیط ایران معمولاً یک دانش آموز یا دانشجوی ممتاز را در پارتی نمی بینید. به ویژه در ایران رسیدن بدرجات مهم تحصیلی تنها با فداکاری و گذشت از بسیاری از خواسته های دیگر امکان پذیر است. رقابت زیاد است و امکانات کم. دوران نوجوانی، دوران ساختن هویت، شکل گرفتن شخصیت و استقلال یافتن ذهنی، فکری و احساسی از خانواده است. در حقیقت نوجوان در این سالهاست که با رفتن در جامعه و وقت گذاشتن با دوستان و همسالان می تواند معاشرت های اجتماعی را یاد گرفته و تمرین کند. این مسئله، تضادی است که در مورد شاگردان ممتاز می بینیم.
حدس من اینست که شما در دوران تحصیلی در ایران غالب وقت خود را به درس خواندن گذرانده اید و شاید فرصت کافی برای معاشرت با دوستان نبوده است. در آمریکا هم بدون شک وقت بیشتری را در کلاس درس و کتابخانه گذرانده اید. با بورس تحصیلی از ایران به آمریکا آمدن و دکترا گرفتن لازمه اش پشتکار و درس خواندن زیاد است. شما بدون شک مهارت موفقیت در امور تحصیلی و شغلی را دارید. ولی شاید در تمام دورانی که چه در ایران چه در آمریکا درس خوانده اید، نه فرصت معاشرت و نه نیاز آن بوده است. حالاکه درس خواندن تمام شده و بمعنی واقعی وارد زندگی اجتماعی شده اید کمبود این بخش را بیشتر حس می کنید.

تأثیرات دوران کودکی
شما خواننده ی عزیز بخوبی موقعیت خانوادگی و کودکی خود را توضیح داده اید. بدون شک شما آگاه هستید که آنچه انسان در کودکی و در خانواده می آموزد، در ساختن شخصیت و ساختار ذهنی و فکری او تأثیر بسیار زیادی دارد. تردیدی نیست که بزرگ شدن در خانواده ای که پدر و مادر قادر به ابراز احساسات خود نبوده اند تأثیری بزرگ و ماندنی در جسم و روح و شخصیت انسان دارد. احساس محبت، نزدیکی و دوستی کردن تنها یک احساس نیست، بلکه قابلیتی است یادگرفتنی. معاشرتی بودن یا نبودن بیشتر یادگرفتنی است. اگر پدر و مادری بهر دلیلی یاد نگرفته اند احساسات خود را بیکدیگر و بفرزندان خود ابراز کنند، لزوماً دلیل این نیست که یکدیگر را دوست ندارند، ولی انسان نیاز دارد که احساس دوستی و محبت به زبان نیز بیاید. تشخیص شما از شرایط زندگی خانوادگی و نحوه ی بزرگ شدن تان کاملاً صحیح است. در حقیقت برای شما شرایطی که می توانستید این مهارتهای مهم را یاد بگیرید کمتر فراهم شده بود. اگر شرایط خانوادگی را به شرایط شاگرد ممتاز بودن بیافزاییم ،می بینیم شانس و فرصت کافی و مناسب برای معاشرت های اجتماعی برای شما کمتر فراهم بوده است.

تنهایی و آزادی
نکته ی جالب دیگری را که مطرح کرده اید اینست که گفته اید: «از تنهایی رنج می برم ولی به آن خو کرده ام و حاضر نیستم آزادی را که در این تنهایی دارم از دست بدهم». بنظر میرسد بخشی از شما از تنهایی رنج می برد ولی بخش دیگری نمی خواهد آزادی خود را از دست بدهد. اینگونه تضادها در درون همه ما انسان ها وجود دارد. در عین حال افرادی هستند که باید در تمام لحظات، دورشان پر و شلوغ باشد. اینگونه افراد از تنهایی و تنها بودن پرهیز کرده و شاید حتا می ترسند. در مقابل، افراد دیگری براحتی می توانند با خود بوده وقت شان را به مطالعه، کارهای هنری، خلاقیت، یادگیری و در تنهایی و آرامش بگذرانند. یکی از شرایط بلوغ انسانها اینست که بتوانند با خویشتن خلوت کرده و از این سکوت و خلوت لذت برده و از آن استفاده کنند. به نظر میرسد شما خوانند ی عزیز باین بلوغ فکری و ذهنی رسیده اید که بتوانید با خود تنها باشید و در این تنهایی، احساس آزادی کنید. ولی از آنجایی که خوشحالی و رضایت از زندگی در گرو بوجود آمدن تعادل است، آن بخش از شما که از تنهایی رنج می برد، نیاز به یک همزبان، دوست و یار مناسب دارد. برای فردی مانند شما هرکسی نمیتواند به رفع این تنهایی کمک کند. در درجه اول کسی را که انتخاب می کنید، باید در حد رشد و بلوغ فکری و ذهنی خودتان باشد. کسی که مانند شما بتواند به تنهایی نیز خو کرده و معنای فضای آزاد و مستقل را بداند. احترام به فضا و حیطه فرد دیگر نیز از شرایط لازم برقراری یک رابطه موفق است.
در آخر شما اشاره کرده اید که «شاید با تنهایی ساختن بهترین راه حل باشد، ولی مطمئن نیستم». این نکته گفتمان ذهنی شما را روشن تر میکند. بنظر میرسد بخشی از شما که تنها بودن را دوست دارد، شاید از ترس از دست دادن آزادی، ترجیح میدهد که تنها بماند. بخش دیگری از شما این احساس تنهایی را دوست ندارد و میخواهد که یار و همزبان مناسبی بیابد. شناخت این تضادها در درون انسان به حل مسائل و مشکلات کمک زیادی می کند.
شما جوان موفق، متعهد، با پشتکار وحتماً با هوش و بااستعدادی هستید که بیشتر عمر نوجوانی خود را به درس خواندن گذارانده اید. شخصیت و هویت ویژه ا ی دارید. بنظر میرسد یک ایرانی هستید که زندگی و شرایط آمریکا را دوست دارید، ولی لزوماًنمی خواهید آمریکایی باشید. شاید از مطالعه لذت میبرید و سکوت و خلوت درون و بیرون را ترجیح میدهید. در عین حال بنظر میرسد نیاز به کسی دارید که بدون محدود کردن آن آزادی ها، شما را در جایی که هستید درک کند و خواسته های مشابه ای داشته باشد. اگر برایتان بیشتر روشن شود که از معاشرت با چه نوع افرادی بیشتر لذت خواهید برد، پیدا کردن آن افراد ساده تر خواهد شد. قدم اول برای حل مسائل و مشکلات، درک آنها است. شما دقیقاً می دانید مشکل و مسئله تان چیست. با روشن شدن اینکه چه کسی با چه شرایط و شخصیتی مطلوب تر است، می توانید دوست و یار مناسب خود را نیز بیابید. موفق باشید.

Posted by ashena2 at 07:59 AM | Comments (0)

حکایت اتوبوس سواری در تهران!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مازیار توفیق

قبل از سهمیه بندی بنزین درایران،هروقت که برای دیدن دوستان و اقوام به تهران سفر می کردم با انبوه جمعیت استقبال کننده در فرودگاه مواجه می شدم،از پدرو مادر وخواهرو برادر و دخترخاله و پسرخاله گرفته، تا دوستان و آشنایان و کسبه محل که همگی آنها لطف می کردند و با انواع دسته گل ودوربین عکاسی و فیلمبرداری، با حدود سیزده،چهارده تا ماشین رنگ و وارنگ به دنبال من یکنفر می آمدند. درطول مدت اقامتم هم همیشه پنج، شش نفراز دوستان با ماشین هاشون، آماده بردن من به اینطرف و اونطرف بودندوگاهی هم همه باهم با سه چهارتا ماشین به این ور و اون ور می رفتیم.

اما دراین سفرآخری که به ایران رفتم، فقط برادرم اومد استقبالم که اونهم با کلی تاخیربه فرودگاه رسید. پرسیدم چه خبرشده ؟ بقیه کجان؟
گفت: با روزی سه،چهارلیتر بنزین، دیگه کسی ازاین لطفها نمی کنه، تازه من هم چون داداشت هستم اومدم دنبالت ! اگرهم دیر رسیدم به خاطر این بود که نصف راه رو«خاموش» اومدم!!!
پرسیدم: خاموش اومدی؟! چطوری خاموش اومدی؟ مگه با ماشین خاموش هم میشه رانندگی کرد؟
او خندید وگفت: تقصیر تو نیست که نمی دونی . مسئله اینجاست که تو توی آمریکا زندگی می کنی و ازحال ما خبرنداری.وقتی بنزین نداری وباید هم رانندگی کنی، ناچار به کشف و اختراع روشهای جدید می شوی! آره داداش، خاموش هم می شه رانندگی کرد.اما فقط توی ایران نه توی امریکا! اونهم به این صورت که اول گازماشین رو می گیری و با حداکثر سرعتی که می تونی میری.همچین که به یک سرازیری می رسی، موتور ماشین روخاموش می کنی و دنده رو خلاص! و عین قرقی می ری پایین. ضمنا" باید بدانی که هیچ چیز وهیچکس نباید جلوی سرعت تو رو بگیره، حتی چراغ قرمز! چون هرچراغ قرمزی رو که ردکنی حدود نیم لیتر بنزین صرفه جویی خواهی کرد!
•••
بعد از چند روز استراحت درمنزل پدری ودید وبازدید دوستان و اقوام، تصمیم به گردش درشهر گرفتم،پیش خود فکرکردم یک سر برم بازارتهران و ناصرخسرو ومیدان توپخانه، تا هم خاطرات قدیمی ام زنده بشه و هم یکمقدار خرت وپرت برای برگشتنم بخرم. چون مدتی بود سوار اتوبوس نشده بودم وضمنا دلم هم برای اتوبوسهای وطن تنگ شده بود، تصمیم گرفتم با اتوبوس به بازاربروم،چون دراین صورت هم اتوبوس سواری می کردم و هم مزاحم سهمیه بنزین کسی نمی شدم (پیش خودمون بمونه. اصلا دل وجرات «خاموش رفتن» روهم نداشتم،بنابراین به برادرم هم چیزی نگفتم.).
خلاصه به یاد دوران شیرین کودکی و اتوبوسهای خلوت و تروتمیز دوطبقه تهران قدیم، بسوی ایستگاه اتوبوس محل به راه افتادم.
•••
عقربه های ساعت درست عدد دوازده را نشان می دادند. صدای اذان ظهر درفضا پخش بود و خورشید با زاویه نود درجه بر فرق سرمردم می تابید. ایستگاه اتوبوس محل مانند کندوی زنبورشلوغ و پرازدحام بود.مردم دریک صف طولانی ایستاده بودند و مثل همیشه مشغول غرزدن بودند.
گرمی هوا و ازدحام جمعیت و اذان ظهر آدم رو به یاد مکه و مدینه و مناسک حج می انداخت. آز آسفالت خیابون گرما موج می زد و اینقدر گرم بود که فکر می کنم اگر تخم مرغ رو روی زمین می انداختی، بلافاصله نیمرو تحویل می گرفتی!
تعدادی از مردم روی زمین نشسته بودند،یکسری عین مجسمه به دوردستها خیره شده بودند وانتظار آمدن اتوبوس را می کشیدند، چند نفرکارگر وبنا با بیل وکلنگ و بقچه های رنگ و وارنگ، دور هم حلقه زده بودند و باهم خوش وبش می کردند.حدود نیم ساعت درگرما ایستادم تا بالاخره یک اتوبوس از دور نمایان شد.
ناگهان غوغایی برپاشد.همه ازجایشان پریدند.همه چیز به هم ریخت، صف به هم خورد وهمه مدعی نفراول صف شده بودند.دریک لحظه من که نفر چهارم صف بودم به انتهای صف پرتاب شدم.چند نفرهمدیگر راهل می دادند، دو سه نفر به هم دیگه فحش خواهر ومادر می دادند، یک نفر هم مبصر صف شده بود ومی گفت کی اول بوده وکی دوم.هرچی اتوبوس نزدیکتر میشد، جنب وجوش مسافران هم بیشترمی شد، یکسری از مردم به وسط خیابون رفته بودند و جلوی اتوبوس بالا وپایین می پریدند، چند نفرهم مانند دونده های حرفه ای حالت «استارت» گرفته بودند. اتوبوس بازهم نزدیکتر شد.همه آماده سوارشدن بودند، دعوا ودرگیری به اوج خود رسیده بود، ولی اتوبوس با همان سرعتی که از دور آمده بود، ازجلوی چشمان ما رد شد ورفت، چون مربوط به این ایستگاه نبود وتنها چیزی که ازش نصیب ما شد، دود سیاه اگزوزش بود. مردم مانند قشون شکست خورده به سرجاهایشان بازگشتند ودوباره باهم مهربان شدند.!
بعد از چند دقیقه دوباره اتوبوسی از دور بسوی ما آمد. جنگ و درگیری مسافران نیز دوباره آغازشد و من بیچاره دوباره به ته صف شوت شدم !.این دفعه خود مبصر هم داشت جرزنی می کرد و می گفت نفر اول صف بوده. اما این اتوبوس هم با کمال بی رحمی از جلوی ما رد شد و رفت و ما با حسرت، دور شدنش رو تماشا کردیم. مردم دوباره دست از پا درازتر به ایستگاه بازگشتند.در کنار ایستگاه، یک تابلوی تبلیغاتی وجود داشت که برروی آن خانمی با سی ودو عدد دندان سفید ومرتب، به ما لبخند می زد وتبلیغ یکی از خمیردندانهای ساخت وطن را می کرد!!! (واقعا هم که قیافه ما خنده داشت، ولی یکجورایی وقتی چشمم به اون عکس می افتاد، حرصم می گرفت.).
مدتی بعد، اتوبوس بعدی از راه رسید ولی این دفعه دیگه کسی حال وحوصله جنگ و دعوا رو نداشت، همه با بی حالی و بی خیالی نزدیک شدن اتوبوس را نگاه می کردند و با بی اعتمادی منتظررد شدن اتوبوس از جلوی ایستگاه بودند،اما اتوبوس آمد و آمد و درکمال ناباوری همه، در جلوی ایستگاه ما ایستاد. حدود سی،چهل نفر در اتوبوس نشسته بودند و بیست، سی نفری هم در وسط آن ایستاده بودند،در صف ما هم حدود چهل، پنجاه نفر حضور داشتند. من همینطور هاج و واج به جمعیت نگاه می کردم و پیش خودم حساب می کردم که چطوری قراره این همه آدم در یک اتوبوس جا بشوند، که ناگهان درب اتوبوس باز شد و تمامی افراد موجود درصف همانند «آپاچی ها» به اتوبوس حمله ور شدند، همه از سر وکول هم بالا می رفتند، من با دیدن این صحنه، تصمیم گرفتم کمی بیشتر صبر کنم تا شاید اتوبوس بعدی بیاید و با آن بروم، اما مردمی که بسوی اتوبوس می دویدند، مرا هم با خود هل دادند و به داخل اتوبوس بردند، وتا آمدم دست و پای خودم رو جمع کنم، دیدم وسط اتوبوس ایستاده ام واتوبوس هم به راه افتاده!!
هرکس به یک جای اتوبوس آویزان بود، دو سه نفر لای درب اتوبوس بودند و داد می زدند : آقا در رو واکن له شدم. چندین نفرهم مثل سرخپوستان به بیرون اتوبوس چسبیده و آویزان شده بودند و با مشت ولگد به دروپنجره اتوبوس می کوبیند تا شاید راننده آنها را هم سوار کنه، سه چهارنفر هم دنبال اتوبوس می دویدند و به راننده ومسئولین شرکت واحد بد وبیراه می گفتند.توی اتوبوس جای سوزن انداختن نبود بطوری که،بینی من با زیربغل مسافربغلی، دویا سه سانتیمتر بیشتر فاصله نداشت.(البته زیربغل که چه عرض کنم!بیشتر شبیه دریاچه نمک بود!!).همه همدیگر را هل می دادند تا شاید جای بیشتری بدست آورند، ازشدت فشار جمعیت و کمبود اکسیژن به یاد شب اول قبرافتاده بودم. ازوسط اتوبوس یکی می گفت:آقا هل نده اون بیل رو از روی پام وردار! و اون یکی می گفت: داداش برو عقب، ازبوی پیاز خفه شدیم! درقسمت زنانه، درگیری شدیدی ایجاد شده بود.یک پیرمرد به حریم خواهران تجاوز کرده بود ودرآن قسمت نشسته بود، زنها هم مشغول لعن ونفرین او بودند، اوهم خودش رو زده بود به کری و کوری،نه چیزی می شنید ونه چیزی می دید!درعوض راحت روی صندلی نشسته بود! گرد و خاک ودود وصدای زنگ های مختلف موبایل و همهمه مردم فضای اتوبوس را پرکرده بود.با هرترمزی که راننده می کرد مردم عین کمپوت آلبالو روی سروکله هم می ریختند.من به ناچار مدتی را در حالت «تانگو» با یک برادرافغانی سپری کردم تا بالاخره جا بازشدو تونستیم از هم جدا بشیم . از شدت گرما و فشارهای حاصله،تصمیم به پیاده روی گرفتم و دراولین ایستگاه اقدام به پیاده شدن کردم.اما بالاخره در سومین ایستگاه با شلوارپاره وموهای ژولیده وپیراهن بدون دگمه،توانستم از اتوبوس پیاده شوم.نفس راحتی کشیدم،اما هنوز چند ثانیه نگذشته بود که فهمیدم،کیف پول،ساعت،موبایل و گردنبندم را دزدیده اند!!!
خلاصه به شما پیشنهاد می کنم هیچوقت هوس اتوبوس سواری درتهران را نکنید،اگر هم مجبور به این کار هستید،حتما توصیه های زیر را جدی بگیرید و به آنها عمل نمایید:
-حداقل سن برای سوارشدن به اتوبوس پانزده و حداکثر آن شصت سال می باشد.
-همراه داشتن ماسک شیمیایی و کپسول اکسیژن برای جلوگیری از مسمومیت تنفسی و خفگی در وسط اتوبوس.
-استفاده از قرصهای ضد تهوع وضد فشارخون،برای پیشگیری ازاستفراغ وسکته قلبی،هنگام ویراژهای رانندگان اتوبوس. همچنین همراه داشتن وصیتنامه معتبر با ذکر نام وراث و تفکیک سهم الارث وهمراه داشتن اصل وکپی شناسنامه به انضمام آدرس و شماره تلفن جهت تشخیص هویت توسط پزشکی قانونی درسفرهای بین شهری.
-پوشیدن کفشهای ایمنی وکارگاهی (پنجه آهنی) برای مصونیت دربرابر له شدن پا توسط سایر مسافران.
-گذراندن یک دوره دوماهه بندبازی وچتربازی وعملیات ویژه برای آویزان شدن به میله های داخل اتوبوس.
-شرکت در کلاس ژیمناستیک، برای زدن آفتاب بالانس و مهتاب بالانس هنگام ترمزهای شدید راننده اتوبوس.
- گذراندن یک دوره فشرده یوگا و مدیتیشن برای تمرین ایستادن در شرایط سخت در وسط اتوبوس(یک پایی، یک دستی، بی دست و بی پا...)
- گذراندن یک دوره دفاع شخصی و مبارزه انفرادی ( کونگ فو- جودو- آی کی دو) برای دفاع و مقابله دربرابر تهاجم مسافران در ایستگاه اتوبوس.
- شرکت در یک دوره پیشرفته دو و میدانی و پرش با نیزه، جهت دویدن به دنبال اتوبوس و پریدن به داخل آن در هنگام حرکت.
با آرزوی موفقیت شما، ضمنا فراموش نکنید که «ارائه بلیط نشانه شخصیت شماست».

Posted by ashena2 at 07:57 AM | Comments (0)

«شورای ملی آمریکایی های ایرانی تبار» ( NIAC)

شبنم سهندی

مذاکره «نایاک» با کارگردان فیلم (Crossing Over)
«نایاک» در طی تماسی تلفنی با «وین کریمر» Wayne Kramer کارگردان فیلم «کراسینگ اوور»، مراتب نگرانی خود را در مورد ترسیم چهره نادرستی از آمریکایی های ایرانی تبار در این فیلم به اطلاع وی رسانده است. این فیلم که قرار است در پاییز امسال اکران شود، گویای تلاش‌های مهاجران برای کسب شهروندی (Citizenship) آمریکاست و از جمله یک خانواده آمریکایی ـ ایرانی را نشان می دهد که دختر خانواده به علت تمایل به رفتارهای غربی، به دست برادر متعصب خود به قتل می رسد.

«کریمر» در واکنش به نگرانی های «نایاک» در مورد عدم ارایه تصویری واقعگرایانه از آمریکایی های ایرانی تبار، پاسخ داده است که به نحوی اساسی فیلمنامه فیلم را دگرگون کرده، تا آنجا که قتل رخ داده از سوی شخصیت پسر خانواده، دیگر به هیچ وجه به عنوان یک قتل ناموسی نشان داده نمی شود.
یکی از نگرانی های «نایاک» این بود که «ناموس» و دفاع از «شرف خانوادگی» از طریق قتل و جنایت، به هیچ وجه با هویت ایرانیان سنخیت ندارد. در فیلم اینگونه نشان داده می شود که گرچه خانواده «براهری» بیش از بیست سال است که در آمریکا زندگی می کنند، اما تمایل آنان به قتل دخترشان برای حفظ «شرافت خانوادگی»، مهم‌تر از هر چیز است، تا آنجا که پدر خانواده حاضر است شب قبل از کسب شهروندی آمریکا، ترتیب قتل دختر خود را بدهد.
به گفته «کریمر»، او این جنبه‌های فیلم را تغییر داده و نسخه تعدیل شده فیلمنامه را نیز در اختیار «نایاک» نهاده است. قرار است که «نایاک» نسخه اصلاح شده فیلمنامه را به دقت مورد مطالعه قرار دهد و نظر خود را به اطلاع «کریمر» برساند.
«نایاک» امیدوار است که ظرف روزهای آتی و از طریق مذاکره و گفت و گو و همکاری با دست اندرکاران تولید این فیلم، به نتیجه مورد قبول دو طرف دست یابد. اما در عین حال، اگر فیلمنامه اصلاح شده رضایت بخش نباشد، در آن صورت «نایاک» در مورد اقدامات بعدی چاره اندیشی خواهد کرد.

پیشرفت «نایاک» در دعوای حقوقی با «صدای آمریکا»
«شورای ملی آمریکایی های ایرانی تبار» (نایاک) شکایتی حقوقی را علیه حامیان حمله نظامی آمریکا به ایران که تهمت‌ها و افتراهای ناروایی را علیه «نایاک» مطرح کرده‌اند، به دادگاه برده است.
به نشانه موفقیت این اقدام، بخش فارسی «صدای آمریکا» موافقت کرده است تا از پخش برنامه‌های این گروه که شایعه‌های نادرستی را علیه «نایاک» مطرح می کنند، جلوگیری به عمل آورد.
افشین پیشه‌ور، وکیل «نایاک» با ارسال نامه‌ای مورخ 19 جون 2007، از بخش فارسی موسسه «صدای آمریکا» خواست تا از ادامه پخش شایعات گروه‌های سیاسی در مورد «نایاک» خودداری ورزد. این اولین باری است که «نایاک» برای متوقف کردن فعالیت‌های سیاسی گروه‌هایی که هر صدای مخالف جنگ میان آمریکا و ایران را به عنوان عوامل حکومت ایران معرفی می کنند و در صدد سرکوب آن برمی آیند، به اقدامات قانونی متوسل شده است.
درخواست توقف به دنبال آن مطرح شد که بخش فارسی «صدای آمریکا» در تاریخ 7 جون 2007 برنامه‌ای با شرکت حسن داعی الاسلام پخش کرد. وی در تمام طول مدت این برنامه، ادعاهای شنیع و بی پایه‌ای را علیه «نایاک» و کوشش‌های آن برای اجتناب از حمله احتمالی آمریکا به ایران، مطرح کرد.
«صدای آمریکا» که با بودجه دولت این کشور اداره می شود، برخلاف شبکه‌های خصوصی رسانه‌ای در آمریکا، مقید است تا استانداردهای روزنامه‌نگاری مشخص و تعریف شده‌ای را رعایت کند و باید در برابر کنگره و مالیات دهندگان آمریکایی پاسخگو باشد. این استانداردها شامل بررسی منابع اطلاعاتی، طرح دیدگاه‌های موافق و مخالف و پوشش دقیق و همه جانبه مسایل مطرح شده در آن می باشد. قواعد داخلی این موسسه در مورد اصولی چون رعایت انصاف در روزنامه‌نگاری، خواهان آن است که تمامی برنامه‌های خبری و حتی تلفن‌های بینندگان به این برنامه‌ها باید ناظر بر دیدگاه‌های موافق و مخالف باشد و در صورتی که عقیده مخالفی، خلاف نظر طرف حاضر در برنامه وجود ندارد، مجری برنامه باید خود به عنوان طرف مخالف ابراز نظر کند.
اما مجری برنامه «صدای آمریکا» برخلاف استانداردهای مشخص این رسانه، در برنامه زنده تلویزیونی بخش فارسی، در مورد اتهامات زشت و بی اساس داعی الاسلام علیه «نایاک» هیچ نگفت و حتی از او نخواست تا برای اثبات ادعاهای پوچ خود، مدرکی مستند عرضه کند. برخلاف ادعای میزبان برنامه، از «نایاک» برای شرکت در آن هیچگونه دعوتی به عمل نیامده بود.
این امر چه عمدی بوده یا ناشی از فقدان آموزش صحیح کارکنان موسسه «صدای آمریکا» باشد، پخش این برنامه سبب شد تا اطلاعات غلط داعی الاسلام معتبر و موجه جلوه کند.
اوایل امسال بود که داعی الاسلام مقاله‌ای را علیه «نایاک» در نشریه «فرانت پیج» (FrontPage Magazine) که یک نشریه متعلق به «نیوکان»‌های جنگ‌طلب است به چاپ رساند. متعاقب آن و در ماه آپریل، «نایاک» به طور رسمی به آن مقاله پاسخ داد و بر ادعاهای واهی داعی الاسلام خط بطلان کشید.
«صدای آمریکا» در نظر داشت که در روز 7 جولای بار دیگر برنامه‌ای با حضور داعی الاسلام پخش کند. وکیل «نایاک» با ارسال نامه‌ای در تاریخ 5 جولای، این اقدام را «نشانه آشکار و متقاعد کننده خباثت و بی توجهی به حقیقت» نامید و این موسسه را از اقدامات قانونی و حقوقی خود مطلع ساخت. فردای آن روز، موسسه «صدای آمریکا» از تصمیم خود مبنی بر لغو پخش این برنامه خبر داد.
این نگرانی گسترده وجود دارد که «صدای آمریکا» به تعهدات و استانداردهای دقیق و مشخص روزنامه‌نگاری عادلانه و منصفانه پایبند نیست. افشین پیشه‌ور در نامه ماه جون خود خطاب به این موسسه نوشته است، «در این تردیدی وجود ندارد که بخش فارسی «صدای آمریکا» تصویر منصفانه‌ای از اخلاق روزنامه‌نگاری یا ارزش‌های آمریکایی را در اختیار ایرانیان مقیم این کشور قرار نمی دهد و مسلم است که آن هنگام که کنگره آمریکا بودجه برنامه فارسی «صدای آمریکا» را به این موسسه تخصیص می داد، تردیدی نداشت که این موسسه در ار ایه چنان تصویری کوشش خواهد کرد.»
«نایاک» در پی آن است تا با مدیریت «صدای آمریکا» جلسه‌ای ترتیب دهد و بر پخش برنامه‌های سیاسی سراسر از تهمت و افتراهای بی پایه و اساس علیه کوشش‌های «نایاک» نقطه پایانی بگذارد.

Posted by ashena2 at 07:51 AM | Comments (0)

مظلومان خاموش: خشونت های رفتاری خانواده و تاثیر سوء و نهانی آن روی فرزندان

دکتر فرزانه خضرایی

مشاور و روان درمان خانواده
www.drkhazrai.com


بعد از خواندن مقاله خانم سوزان کرمانی و آقای حسین حسینی، به یاد تجربیات حرفه ای خود با افراد و خانواده هایی افتادم که خشونت های رفتاری را تجربه کرده اند.
در کالیفرنیا سعادت داشته ام که با خانم های ایرانی که در اثر خشونت های همسر به پناهگاه ها پناه آورده بودند کار کنم. بعضی از این خانواده ها، بچه های کوچک هم داشتند که می شد اثرات خشونت های خانواده را در آنها مشاهده کرد.

به جا است که مقاله ای هر چند مختصر، راجع به اثرات ناگوار خشونت های خانواده بر روی کودکان برای اطلاع جامعه ایرانی مقیم امریکا عرضه کنم. ولی باید اشاره کنم که این مقاله گنجایش شرح تمام جنبه های این مسئله را ندارد. لازم است گفتگوها درباره ی این مشکل خانوادگی و اجتماعی ادامه داشته باشد و مسائل مربوط از جهات اجتماعی، روانی و تاثیر آن روی بزرگسالان و نوجوانان و کودکان بازگو شوند تا توجه جامعه ایرانی مقیم امریکا به این مسئله جلب شده در راه چاره و کمک برآیند.
همچنین تحقیقات نشان می دهد که وقتی اطلاعات لازم در مورد مشکلی و راه های موجود برای حل آن به افراد داده می شود، کمک بزرگی در تصمیم گیری آنها می باشد. این افزایش اطلاعات و آگاهی از کمک های موجود، به آنها احساس توانایی بیشتری می دهد که در راه چاره وکمک به خود، کودکان خود و اطرافیان قدم بردارند.
آمار نشان می دهد که حداقل سه میلیون کودک در امریکا شاهد خشم و خشونت رفتاری در خانواده خود هستند. طبق آمار دولتی، اگر چه خشونت های خانوادگی ‌از سال 1993 تا سال 2004 تا حدی کم شده است، ولی این مسئله، از آنجایی که اثرات ناگواری برای همه افراد خانواده، بخصوص بر روی نسل آینده دارد، همچنان مشکل بزرگی در جامعه به حساب می آید.

خشونت رفتاری در خانواده
مشکل خشونت رفتاری بین همسران، در واقع یک مسئله ی سلامتی جسمی و روحی تمام افراد خانواده است. بخصوص فرزندان، از آنجا که در حال رشد جسمی و روحی هستند تجربه ی خشونت ها را عمیقاً جذب کرده و رنج بسیاری خواهند کشید.
اگر چه ممکن است اثرات خشونت در خانواده بر روی فرزندان بلافاصله و در ظاهر نمایان نباشد، ولی بتدریج این اثرات در روح و روان کودکان انباشته شده و سرچشمه مشکلات رفتاری و روحی برای آینده خواهد بود.
این اثرات را به چند دسته می توان تقسیم کرد:
1- کودکانی که در محیط خشونت آمیز خانواده (جنگ و دعوا مرافعه بین پدر و مادر) بزرگ می شوند، دو حالت از موقعیت و محیط فامیل را تجربه می کنند. یکی زمانی است که خشم و خشونت رفتاری در حال اتفاق است و آنها با تمام وجود شاهد آن هستند.
دیگری زمانی است که خشم و خشونت خوابیده و تا مدتی در ظاهر آرامش برقرار است تا دوباره خشونت رفتاری به هر دلیلی از سرگرفته شود.
در این دوران، خانواده حتی ممکن است از نظر دیگران خیلی شاد و خوشحال بنظر بیاید. اما فرزندان بتدریج یاد گرفته اند که این آرامش و شادی و خوشحالی ادامه نخواهد داشت ودیر یا زود، خشونت رفتاری اتفاق خواهد افتاد. بنابراین فرزندان اعتماد به دوران آرامش را از دست می دهند.
اثرات این تجربه روی آنها بقرار زیر است.
▪ آنها یاد می گیرند که دوران شاد و آرام دوامی ندارد.
▪ در اضطراب و دلهره همیشگی هستند که هر روز و هر ساعت رفتار خشونت آمیز آغاز شود.
▪ آنها نمی توانند اضطراب و نگرانی خود را بازگو کنند و در سکوت خود رنج می برند.
▪ این اضطراب ها و دلهره های درونی، بصورت رفتارهای نامناسب (Acting out) از آنها سر می زند.
2- در این نوع شرایط خانوادگی، تمام افراد خانواده احساس خجالت زدگی و شرم دارند. فردی که خشونت و اذیت را وارد می کند، معمولاً خود نیز احساس بدی نسبت به خویش و توانایی های خود دارد. واحساس نا کفایتی می کند. این احساس نا کفایتی تبدیل به احساس اضطراب و استیصال می شود و فرد را از آنجا که می خواهد این احساسات ناکفایتی را در خود فراموش کند، به طرف رفتارهای خشونت آمیز و کنترل کردن اشخاص نزدیک به او همچون همسر روی می آورد.
فردی که مورد خشونت واقع شده، احساس خجالت زدگی و شرم دارد. چون او هم احساس ناکفایتی می کند که چرا نمی تواند خانواده را آرام نگه دارد و شاید تقصیری متوجه اوست.
برای فرزندان نیز یک احساس عمیق خجالت و شرم از خانواده بوجود می‌آید. آنها احساس می کنند که خانواده ی آنها با خانواده های دیگر خیلی فرق دارد و نمی خواهند کسی بداند که در خانواده آنها چه می گذرد.
این احساس شرم و خجالت زدگی باعث می شود که خانواده بسته و توی خود باشد و مسئله خشونت و اذیت و آزار را از اطرافیان پنهان کند. این راز داری و بسته بودن (توی خود بودن) شانس کمک گرفتن برای رفع مشکل را تقریباً غیر ممکن می سازد. در نتیجه فرزندان هم شانس گرفتن کمک های روان درمانی را برای رفع اثرات خشونت های رفتاری خانواده از دست می دهند.
3- در این نوع شرایط خانوادگی، فرزندان بتدریج تمایل به اطاعت نکردن و زیر بار حرف پدر و مادر نرفتن و حتی مخالفت با آنها پیدا می کنند و اینگونه رفتارها سپس به رفتارهای تهاجم گری، نه تنها به طرف پدر و مادر، بلکه به بزرگترهای دیگر در محیط (معلم و کارمندان مدرسه) منجر می شود.
متقابلاً این رفتار ها و حالت ها فرزندن را در خطر مشکلات مدرسه ای قرار می دهد و در نتیجه به تعلیم و تربیت آنها لطمه می زند و آنها را حتی در خطر درگیری با قانون قرار می دهد.
4- تحقیقات نشان داده که فرزندانی که خشونت های خانوادگی را تجربه می کنند، احساس می کنند خیلی چیز ها را در زندگی از دست داده اند؛منجمله از دست دادن امنیت در خانواده و ارزش انسانی و احترام و محبت.
در صورتی که فرزندان کمکی نداشته باشند تا تجربیات تلخ آنها تجزیه و تحلیل شده و از فشار این عواطف منفی رهایی پیدا کنند (روان درمانی)، این عواطف منفی را بصورت خشونت بروز خواهند داد.
این خشونت های رفتاری ممکن است بطرف خود آزاری (Self distructive behavior) و یا به اطرافیان نزدیک در خانواده و یا در آینده در روابط با همسران خود بروز یابند.

راه های کمک:
خوانندگان می توانند به خود و عزیزان خود، دوستان، آشنایان، همشهریان و به تمام جامعه ایرانی مقیم آمریکا از راه های زیر کمک کنند:
1- قبل از هر چیز، باید این واقعیت را قبول کرد که خشونت های خانوادگی در جامعه ایرانیان مقیم آمریکا وجود دارد.
2- به هر وسیله ای که امکان دارد باید در این موارد به خانواده ها و پدر و مادرها آگاهی داده شود و اطلاعات لازم در مورد اثرات نامطلوب خشونتهای خانوادگی در اختتیارشان قرار گیرد و از خدمات موجود برای همه افراد خانواده آگاه شوند.
خوانندگان محترم آگاه باشند که طبق قانون امریکا، خشونت های خانوادگی در حالیکه فرزندان زیر 18 سال و هنوز در خانواده هستند، (Child Abuse) فرزند آزاری به حساب می آید و پدر و مادر قانوناً مسئول و پاسخگو هستند.
خوانندگان همچنین آگاه باشند که تمام مسئولان خدمات درمانی و تعلیم و تربیتی (پزشکان، آموزگاران، روانشناسان و درمانگران خانواده) هنگامی که آگاهی یابند که کودک یا کودکانی در خانواده با خشونت های رفتاری روبرو هستند، قانوناً موظف هستند این موارد را به مقامات مربوطه اطلاع دهند.
اگر شما آگاهی از خشونت های رفتاری در خانواده ای پیدا کردید، با هر وسیله ای که برایتان موجود است و مناسب می دانید آنها را کمک کنید:
1- توجه آنها را به این نوشتار جلب کنید.
2-اثرات ناهنجار محیط خانواده را روی فرزندن به آنها گوشزد کنید.
3- آنها را تشویق کنید که کمک بگیرند و مسئله را با اطرافیان در میان بگذارند و سعی کنند که خود و فرزندانشان را در محیط امنی قرار دهند.
کمک برای همه ی افراد خانواده وجود دارد.
کمک برای فرزندان ، برای همسری که مورد اذیت و آزار قرار گرفته و همچنین کمک برای کسی که خشونت های رفتاری را انجام می دهد وجود دارد.

چند شماره تلفن مورد نیاز برای کمک گرفتن:
Domestic Violence Hot line -Orange County
949-854-3554
Stop - GAP
Bathered Woman Shelter Farsi Speaking
714-979-7091
www.Stopgap.org
The National Domestic Violence Hot line
1-800-799-SAFE (7233)
سکوت را بشکنید!

References:
Traccy Laszloffy, Family Therapy Mazine,
May - June 2007
J. Edleson,Journal of Interpersonal Violence 1999

Posted by ashena2 at 07:44 AM | Comments (0)

August 16, 2007

آمریکا، بدون دولت!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

راستی هیچ فکر کرده اید که ایرانیان مقیم ایران در مورد آمریکا چه فکر می کنند؟

ما ایرانیان مقیم آمریکا همیشه مایل هستیم بدانیم که در ایران چه می گذرد و از دوستان و آشنایانی که سفری به ایران داشته اند،جویای اوضاع و احوال می شویم. در ماه گذشته برای من تجربه ای معکوس رخ داد. یکی از دوستان بسیار قدیمی، برای اولین بار به آمریکا می آمد و من در این مقاله خلاصه مشاهدات و پرسش های او را با شما در میان می گذارم:

دکتر حسین حسینی

من و فرهاد از دوران دبیرستان همدیگر را می شناختیم. در زمان دانشگاه هم، در اوایل دهه 1970 میلادی، در خوابگاه دانشگاه هم اطاق بودیم. در سال دوم دانشگاه فرهاد توسط «ساواک» به اتهام پخش اعلامیه های غیر مجاز دستگیر و زندانی شد. در آن زمان، پیامد چنین جرمی اخراج از دانشگاه و بلافاصله فرستادن به خدمت سربازی بود. از آن زمان به بعد، حدود 25 سال از فرهاد خبری نداشتم. تا اینکه در سال 2000میلادی که برای دیدن خانواده به ایران رفته بودم توسط یکی از دوستان قدیمی مجدداً همدیگر را ملاقات کردیم.

فرهاد شرح حال زندگی خود را چنین بیان کرد:

پس از دوران سربازی، او مجدداً به دانشگاه برگشت و مدرک لیسانس خود را در رشته مهندسی گرفت. بعد از انقلاب، مجدداً دستگیر و پس از یک دورانی کوتاه در زندان به دنبال حرفه و شغل خود رفت و در حال حاضر صاحب یک موسسه مهندسی در ایران می باشد.

زمانی که دو ماه پیش فرهاد تلفنی به من خبر داد که برای شرکت در یک عروسی فامیلی به آمریکا می آید بسیار خوشحال شدم که مجدداً او را خواهم دید. از قضا عروسی در شهری در اورنج کانتی نزدیک محل زندگی من بود.

وقتی برای اولین بار فرهاد را در آمریکا دیدم از او پرسیدم که چه چیزهایی را دوست دارد ببیند. جواب او نیز مانند شخصیت اش جالب بود.

گفت: «حسین جان، من دوست دارم با زندگی مردم در آمریکا آشنا شوم البته بد نیست مراکز توریستی مثل Disneyland, Universal Studios, Holywood را هم ببینم، ولی واقعاً می خواهم بدانم که زندگی روزمره شما در آمریکا چگونه میگذرد. مثلاً دوست دارم یک مدرسه، یک دانشگاه، یک کارخانه، یک شرکت ویا یک شهرداری را ببینم. او می خواست بداند که چه چیزی باعث موفقیت کشور نیرومندی مانند آمریکا شده است.»

از آنجائیکه برداشت اکثر ایرانیان از آمریکا مربوط به اخباری است که درتلویزیون می بینند و یا مقالاتی که در روزنامه ها می خوانند، برای فرهاد دیدن و لمس کردن واقعیات در سطح محلی بهترین راه شناخت آمریکا بود.
با توجه به خواسته های او، من هم دو سه روز متوالی او را به جاهای مختلف بردم. مثلاً در شهر ارواین یک مدرسه ابتدایی، یک دبیرستان و بالاخره دانشگاه معروف UCI را به او نشان دادم. مشاهده این سه موسسه آموزشی برای او جالب بود. برای مثال او می پرسید که چرا در اطراف مدارس و یا دانشگاه دیواری وجود ندارد؟ و یا مثلاً می گفت در یک مدرسه ابتدایی چگونه این همه زمین را برای بازی، ورزش و چمن اختصاص داده اند؟ و بقول خودش تعداد سالن های سخنرانی و امکانات ورزشی در یک دبیرستان در اوراین بیشتر از دانشگاه تهران است. ناگفته نماند که من توضیح دادم که ما در آمریکا برای چنین امکاناتی مالیات می دهیم.

بهر حال به گفته او: «لااقل از مالیات تان هم استفاده می کنید». بعبارت دیگر ،همینکه دولت محلی در برابر شهروندان و مالیاتی که پرداخت کرده اند مسئول است برایش جالب بود.

در طول مدت اقامتش، او را به مناطق مختلف، از جمله لس آنجلس، سن دیگو و لاس وگاس بردم و او از نزدیک با محیط آشنا شد و با افراد مختلف صحبت کرد. دو روز مانده به بازگشت از او پرسیدم که حالا نظر کلی تو در مورد آمریکا چیست؟

در جوابم گفت: «من فکر می کنم علت موفقیت آمریکا این است که شما در آمریکا دولت ندارید!»

وقتی از او خواستم که توضیح بیشتر بدهد گفت: «من در این مدت یکماه که در آمریکا بودم ندیدم که شما تماسی با دولت داشته باشید». برای مثال در ایران، ما در زندگی روزمره هر روز با دولت سر و کار داریم. اگر بخواهی شناسنامه بگیری، گواهینامه بگیری، پول در بانک بگذاری و یا حتی یک وکالتنامه بدهی، بطور روزانه و رو در رو، با یک نفر در دولت سر و کار داری. در صورتیکه در آمریکا تماس شما با دولت فدرال یکبار در سال است و آن هم زمان پرداخت مالیات که یا از طریق پست و یا انیترنت انجام میشود. بقیه کارها یا توسط شرکتهای خصوصی و یا امکانات محلی صورت میگیرد.

نکته ای که فرهاد به آن اشاره می کرد، شاید جزو چیز های روزمره ای است که ما در آمریکا به آن عادت کرده ایم و اکنون بدون توجه از کنار آن می گذریم، ولی برای یکنفر که از ایران آمده قابل لمس است.

به نظر فرهاد علت موفقیت آمریکا در تمرکز زدایی و خصوصی سازی همه کارها می باشد. در ایران، بر عکس، دولت بزرگترین کارفرما می باشد و این خود بخود باعث ایجاد بروکراسی و سردرگمی مردم میشود.

تجربه نشان داده که دولت ها در هیچ کشوری نه سرمایه گذار خوبی بوده اند و نه کارفرمای خوبی. در نهایت شرکت های خصوصی به علت انگیزه سود، همیشه فعالتر هستند و سریع تر کارها را انجام می دهند.

به گفته او، در حال حاضر در ایران طبق آمار رسمی، بیش از 18 میلیون کارمند دولتی داریم. حال خودتان حدس بزنید که 18 میلیون نفر در ایران با قوانین و مقررات پیچیده، مسئول انجام کارهای روزمره ما می شوند. بهمین جهت یک کار ساده که در این کشور در مدت پنج تا ده دقیقه انجام شود، در ایران یک روز و گاهی یک ماه زمان لازم دارد. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

برای فرهاد بسیار جالب بود که در آمریکا بیشتر نیاز محلی افراد (مدرسه، پلیس، گواهینامه و غیره) توسط نهادهای محلی که از داخل خود مردم محل انتخاب شده اند انجام میگیرد.

موضوع دیگری که برای او جالب بود نظم و انظباتی است که در آمریکا وجود دارد. برای مثال در سفر به لاس وگاس او شیفته این موضوع شده بود که چگونه چندین دهه پیش آن ها با آینده نگری به فکر جاده سازی و کارهای زیر بنایی بوده اند.

فرهاد در مدت اقامتش، از بیشتر مراکز ایرانی جنوب کالیفرنیا بازدید کرد و با ایرانیان زیادی آشنا شد. او از اینکه ایرانیان، در مجموع، در آمریکا موفق هستند خوشحال بود. وقتی از او پرسیدم که آیا پیشنهادی برای ایرانیان مقیم خارج دارد در جوابم گفت: «سعی کنید که در تمام شئون شغلی، تجارت، پزشگی، دانشگاهی و حرفه ای خود را بهتر و بهتر کنید».

او امیدوار است که زمانی رابطه بین ایران و آمریکا عادی می شود، هر چند اعتقاد داشت بسیاری از ایرانیان مقیم خارج به ایران باز نخواهند گشت ولی: «سالها تجربه کاری که شما در آمریکا بدست آورده اید، بالاخره روزی به ایران انتقال خواهد یافت.»

در مورد مسایل سیاسی واز زبان کسی که در داخل ایران زندگی می کند و همه تئوری ها را تجربه کرده ، عملاً به این نتیجه رسیده است که ملت ایران نه حوصله انقلاب دیگری را دارد و نه نیاز به جنگی دیگر. مردم به تدریج راه خود را برای بهتر سازی آینده ایران پیدا می کنند و در این میان، نه احتیاجی به کمک دولت های خارجی و یا سران گروههای به اصطلاح «اپوزیسیون» خارج از کشور دارند.

شاید حرف های او ،نمایانگر انسانی سرخورده و پشیمان جلوه کند، ولی من دقیقاً میدانم که او چه میگوید. فرهاد سمبل نسلی روشنفکر بود که با دیدگاه های ایدالیست به فکر آینده ایران بود.

بعد از 30 سال تجربه، او به یک انسان پراگماتیزم تبدیل شده است. او نیز مانند هزاران ایرانی در آمریکا، ایران را دوست دارد و برای آینده بهتر آن در حد خود تلاش میکند. به این امید که ما هم همانگونه باشیم.

Posted by ashena2 at 05:19 PM | Comments (0)

سیل اسلحه امریکا به خاورمیانه: کبریتی برای اشتعال نفت

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

در «شرم الشیخ» مصر، «کاندولیزا رایس» و «رابرت گیت»، وزیر خارجه و دفاع امریکا، مشارکت کردند تا سران کشورهای عرب را به همکاری برای آرام سازی اوضاع عراق دعوت کنند. از سوی امریکا به وزیر خارجه مصر مژده ده بیلیون دلار کمک نظامی و تسلیحات برای مبارزه با القاعده، حزب الله لبنان و سوریه و ایران داده شد. امریکا پیشنهاد اعراب را در مورد صلح میان فلسطین و اسرائیل پذیرفت و با این کار رضایت کشورهای عربی را برای همکاری با امریکا در مقابل ایران بیشتر جلب کرد.

پیمان فرزانه

از آنجا که امریکا موافقت کرده است که معادل بیست بیلیون دلار اسلحه مدرن به عربستان سعودی و امارات متحده بفروشد و از سوی دیگر سیزده بیلیون دلار کمک ده ساله به مصر و سی بیلیون دلار کمک ده ساله به اسرائیل (افزایش 25 درصدی) بدهد، اهمیت مسافرت وزیر خارجه و دفاع امریکا بیشتر روشن می شود.
تلاش امریکا برای آرام کردن اوضاع داخلی عراق با حمایت دولت های عربی که سنی مذهب هم هستند آشکارا برای تضعیف و جلوگیری از نفوذ ایران روی دولت عراق است که اکثریت آن را شیعه ها تشکیل می دهند.

«رویتر» در گزارش خود از نفوذ عربستان سعودی روی رؤسای قبلایل سنی عراق گزارش می دهد. خانم «رایس»، گفته است که حمایت این قبایل، به معنی جنگیدن آنها بر ضد کسانی است که نا آرامی های کنونی را سبب شده اند. در «شرم الشیخ» تمام گفتگو ها بصورت اعلامیه ای به امضای مصر، اردن، شش شیخ نشین امارات و عربستان رسید و موافقت امریکا در واقع در تأئید پیشنهاد سال 2002 کشورهای عربی درباره صلح اسرائیل و فلسطین است که در حال حاضر مسئله همکاری برای آرام سازی عراق و اتحاد علیه ایران به آن اضافه شده است. موضوع صلح اعراب و اسرائیل در سال آینده، از مسائلی است که در بسته بندی فروش نزدیک شصت بیلیون دلار فروش و کمک تسلیحاتی به خاور میانه گنجانده شده است.

آنچه امریکا انجام داده است گرفتن پول اسلحه از کشورهای نفت خیز خاور میانه و کمک به کشورهایی است که نفت ندارند تا بتوانند اسلحه بخرند. با مسلح شدن خاور میانه در این مقیاس - آنهم با اسلحه های مدرنی که تا کنون دولت امریکا به دلیل مخالفت های اسرائیل به عربستان و مصر و سایر کشورهای عربی وحتی اسراییل نمی فروخت، بی گمان بایستی در انتظار تنش های بیشتر برای رسیدن به تعادل تازه ای از بازیگران منطقه باشیم. بی تردید، جهت آشکار این سیاست تازه ونتایج آن هر چه باشد، با هزینه های عمده جانی و مالی برای ایران همراه خواهد بود. ایرانی که از یکسو سال ها است مورد تحریم های اقتصادی امریکا و سپس سازمان ملل قرار گرفته و ایرانی که از نظر داخلی نیز با تنش هایی ناشی از سیاست های تمامیت طلبانه حکومت اسلامی روبه رو است.

اگر بر این تحول ها، حضور ناوگان جنگی امریکا را در آب های خلیج فارس در نظر بگیریم، وخامت بیشتر اوضاع برای ایران آشکارتر به چشم می خورد.
به نظر می رسد که سیاست های تهاجمی ملایان، این بار به ضرر شیعیان عراق نیز تمام خواهد شد. شیعیان که در عراق حدود شصت درصد جمعیت را داشته اند، تا پیش از حمله امریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین و نوشتن قانون اساسی تازه و انتخاباتی که پس از آن انجام گرفت، در حکومت سهمی نداشتند.

علت برنده شدن و گرفتن قدرت کامل به وسیله سنیان که تنها بیست درصد جمعیت را داشتند این بود که پس از جنگ اول جهانی، انگلیس ها که عراق را در تصرف داشتند، به دلایل متعدد می خواستند عراق را ترک کنند و نمی خواستند که عراق بخشی از ایران یا ترکیه هم بشود (که هر دو کشور خود دارای گرفتاری هایی بودند که قادر به ضمیمه کردن عراق به خاک خود نبودند) و بنابراین در تلاش مستقل کردن و تشکیل دولت محلی برآمدند. در آن زمان علمای شیعه مقیم عراق، مذاکره با انگلستان را کفر می دانستند و حاضر به مذاکره نشدند و شرکت در انتخابات را تحریم کردند. انگلیس ها با سران عشایر سنی مذاکره کردند و سنیان برنده انتخابات شدند و در قانون اساسی، مذهب رسمی عراق را سنی حنفی اعلام کردند. برادر پادشاه اردن را (که مدعی بودند از اولاد پیامبر است) بنام ملک فیصل پادشاه کردند. پس از مرگ فیصل، پسرش ملک عبدالله به سلطنت رسید که در سال 1958 با کودتای قاسم سلطنت او برچیده شد . به این ترتیب سنیان همه مقامات را در اختیار داشتند.

در سال 1975 صدام حسین، رئیس خود، یعنی، رئیس جمهور عراق حسن البکر را کنار زد و دیکتاتوری خشن خود را استوار کرد و در سال 2004 ارتش امریکا او را از سوراخی بیرون کشید و سال بعد، دولت انتخابی عراق او را به جرم جنایتهای بی حسابش، اعدام کرد.

بهر صورت در دولت بعد از صدام، شیعیان به حق اکثریت خود رسیدند و در قدرت مشارکت پیدا کردند. آیا دولت شیعه آخوندی ایران با این سیاست مداخله جویانه در عراق سبب نمی گردد که شیعه های عراق دوباره بازی سیاسی را در این تنش های ناشی از زیاده طلبی ملایان ایرانی ببازند؟
آیا سیاست درلت طرفدار قدرت طلبی سپاه و خامنه ای که گویی در جنگال سپاه است سبب نمی شود که جنگ سنی و شیعه در منطقه راه بیافتد و اسراییل و شاید تندروان مسیحی رابه آرزویشان برساند؟

آیا دولت اسلامی سبب استقرار دراز مدت دیگری برای سربازان امریکا در منطقه نشده است؟

آیا جمهوری اسلامی امکان سود بیشتر کمپانی های اسحله سازی امریکا را در این نقطه فراهم تر نکرده است؟

Posted by ashena2 at 05:15 PM | Comments (0)

دموکراسی به روایت ما

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

نمی توان گفت واژه ی دموکراسی برای ما آشنا نیست و غریبه است، اما هنوز ثقیل است. شاید به این دلیل که نه این واژه ازما و اکتشاف ماست و نه ما پیشینه‌ی آزادی و دموکراسی را در طول تاریخ میهنمان داشته‌ایم. به همین مناسبت، دربرخورد با دموکراسی و تبعاتش، ضمن توصیف و بیان محاسن آن، دربرابر نتایجش که همگانی است و ممکن است سبب مهار سرکشیهایمان باشد، تحمل ازدست داده، با اما و اگر، دوباره سجده درمحراب استبداد می گذاریم. حتا همانند حاکمان و بزرگانمان که ازآزادی درهراسند، ما نیز جدا ازخویشتن خویش، آزادی را درهیچ زمینه‌اش قبول نداریم. همچنان‌که ازماشین که کشف و ساخته ی ما نیست، می ترسیم و به آن دعای چشم زخم و توسل و نذر و نیاز می آویزیم، تا خطر ایجاد نکند و به سامان باشد، ازآزادی به صورت گسترده نیز واهمه داریم. علت ترس این است که تصور میکنیم آزادی دیگران، سبب سلب آزادی ما می شود.

دکتر محمد علی مهرآسا

واژه دموکراسی، یونانی است و پیشینه ای 25 قرنی دارد و نام و مفهومش نیز ازمعرفت و حکمت عقلی یونانیان نشأت گرفته است. به همین روال، درعصر جدید نیز اهالی مغرب زمین بودند که دریافتند بهترین روش درکشورداری، و همچنین احترام به مردمان و شرافت آدمی، باشیوه ی دموکراسی میسر است. اما درمورد ما، چون کلمه برایمان بیگانه است، قبول مفاهیم آن، و عادت به کارکردش نیز برایمان سنگین است. سدسال پیش به هنگام تلاش برای مشروطه و عدالتخواهی، جز چند نفر روشنفکر خارج دیده، کس را از واژه دموکراسی اطلاع نبود. پدران ما درخواستشان از مستبدان، تأسیس عدالتخانه و رفع ستم و بعضاً آزادی بود؛ بدون آگاهی ازواژه دموکراسی.

حدود یکسد سال است که بوی آزادی ناشی ازدموکراسی، ازجانب غرب به مشاممان خورده و بوی خوشش ما را به وسوسه انداخته است؛ اما هیچگاه هوای آزادی را استنشاق نکرده و فیض دموکراسی را لمس نکرده‌ایم. پرتوی کمرنگ به مدتی بسیار کوتاه، در فاصله ی بین سالهای 1330 و1332 در سرزمینمان درخشید که دولتی مستعجل شد و به قول سعدی«یار نادیده سیر، زود برفت...» و همان پرتو نیز، درفضای مبارزه با استعمار و جوّ هیجانی، گرمائی ایجاد نکرد و برکاتش به درستی درک نشد.

در حقیقت، آزادی و آزادیخواهی واژگان مهجوری درفرهنگ ما بوده اند و هنوزهستند. فراموش نشود، این مهجوری و غرابت، تنها مختص ما نیست؛ عموم ملتهای خاورمیانه - جز اسرائیل که فرهنگی دیگر دارد- به استبداد راغب تر ازآزادی اند. به گمان من، علتش را باید در تعبد آئینی، یا درسنت های متحجر قبیله‌ای جستجو کرد.

گفتم، واژه ی دموکراسی یونانی و ساخته ی اروپا است و درفرهنگ ما پیشینه ای ندارد؛ همچنان که فلسفه و علم نیز بنیادش یونانی و اروپائی است و سابقه‌ای درتاریخ و گذشته ی ما ندارد. با ذره بین و موچین درلابلای تاریخ گشتن تا شاید نامی و نشانی از دانشمند و فیلسوفی ایرانی بیابیم، هیچ کمکی به حالمان نمیکند. دلیلش هم روشن است. دانش‌پژوهی و سوادآموزی درزمان ساسانیان و حتا پیش از آن نیز، درانحصار شاهزادگان و فرزندان روحانیان زردشتی بود؛ و سواد و دانش، تنها به دینداری و فن نظامی‌گری منحصر میشده است. بزرگمهر حکیم نیز تنها نامی دارد و نه بهره و نشانی. اگر زردشت هم چیزی گفت و سرود، با پوشاندن جامه‌ی تقدس پیامبری براو، علم و معرفتش را به حاشیه راندند.

پس از سقوط ساسانیان و گذشت دو قرن سکوت و هجوم به سوی ترجمه ی علوم یونان، بازهم به معنای حقیقی، نه بوعلی سینا فیلسوف بود و نه ملا صدرا و ملاهادی سبزواری. اینان اگر جدا از مقولات ماوراءالطبیعه نظری به حکمت عقلی هم داشته اند، جنبه ی کشف و نظر نداشته و شاید فقط مترجمان و شارحان فلسفه ی یونان بوده اند. آنچه هم به نام علم و درخشش فلسفه در فاصله ی بین قرن سوم و پنجم هجری در ایران و یا به تعبیری وسیع تر دردنیای اسلام رخ داد، چیزی جز ترجمه ی آثار قدمای یونان و نشان دادن کشفیّات گذشتگان نیست. دراین میان می توان تنها خیام و زکریای رازی را استثنا دانست و آنان را در زمره ی دانشمند به حساب آورد؛ زیرا بار دارند و میوه داده اند.

از موضوع دور نشوم. باری، واژه و مفهوم دموکراسی چندین دهه است در میان ما رایج است و مرتب به آن اشاره داریم، اما نه طرز استفاده و کاربردش را می شناسیم، و نه عمیقاً رغبتی به پیاده شدن و درک پیامدهایش داریم. دریک جمع بندی کلی و مطابق آنچه تاکنون نشان داده ایم، ما مردمان خاورمیانه ذاتاً به استبداد بیشتر ازآزادی گرایش داریم؛ و دربیشینه، حاکم جابر و ظالم را به عنوان دیکتاتور مصلح، ترجیح میدهیم و می پسندیم. دلیل این است که خود درنفس امر، مستبد و زورگوئیم نسبت به زیردستان؛ و ضعیف و مطیعیم درمقابل زورمندان. ما دموکراسی را که شیوه‌ای است برای مقابله باخداوندان اسلحه و زور، اسلحه‌ای کرده‌ایم برای بیان مقصود؛ بدون اجازه‌ی اعتراض به حریف و طرف مورد خطاب. درواقع، همراه با درخواست سکوت ازجانب دیگران، هرچه خود می خواهیم بروز می دهیم.

مدتهاست که اسماً دموکرات و آزادیخواه شده ایم؛ ولی چون ماهیّتاً دموکراسی، آزادی دیگران را نیز دربردارد، برآنیم با سلاح دموکراسی، منقّدان دیدگاه خود را دستکم ساکت کنیم. مدعی هستیم دموکراسی و آزادی و دگراندیشی را شناخته ایم و به آن راغبیم، اما تنها برای خویشتن خویش و ابراز عقاید خود. زیرا هیچ ایراد و انتقادی را بر نمی تابیم... می گوئیم، می نویسیم و تألیف می کنیم، اما وای به روزی که منقدی بگوید: این سخن خلاف واقع است و یا فلان جای کارتان لنگ میزند... برمی آشوبیم و نخستین پاسخمان این است:« من این سخنان را بنابر آئین دموکراسی گفته و نوشته ام، و تنها مستبدان اند که به خود اجازه میدهند بر من ایراد گیرند...» یا« اگر شما به دموکراسی پایبندید، چرا از سخن من ایراد می گیرید...» در حالیکه دموکراسی درست، یعنی دگراندیشی و نقد دیگر اندیشه ها.

دموکراسی به مفهوم آزاد اندیشیدن، آزاد سخن گفتن ، و آزاد برگزیدن است. در این میان، اندیشه را چون نمی توان کنترل کرد و تفکر نیازمند اجازه نیست و هرکس بدون گواهی و آگاهی دیگران توانا به اندیشیدن است، لذا مستبدان را قدرت جلوگیری از تفکرنیست. اما سخن گفتن و نوشتن که بازده تفکراست، قابل کنترل است؛ و درفقدان آزادی، به خودسانسوری منجر میگردد. درزمان و مکانی که خفقان فاشیستی رایج باشد، خودسانسوری اگر توانا به قفل اندیشه هم نباشد، دستکم از پویائی و زایائی اش می کاهد. به سخنی دیگر، گرچه تفکر امری مجرد و شخصی است و درهر زمان و مکانی می توان آزاد اندیشید چون هیچ کس کنش ها و واکنشهای مغز دیگران را نمی تواند درک و کنترل کند، اما درجامعه ی بسته، هراس ازستمگر مانع ژرف اندیشی شده و حتا می تواند به سترون شدن تفکر منجرگردد؛ و چنین رویدادی فاجعه است و مصیبت. به هرحال، اگر آدمی ازبیان اندیشه اش به هرعلت ناتوان ماند، فردی عاطل و باطل است و جنبه ی ابزار مکانیکی دارد، نه انسانی پویا و خالق. تفاوت بزرگ آدمی با حیوان، جدا ازتکامل و تغییر فیزیکی دربدن، سامان و پیشرفت سلولهای مغزاست به سوی پویائی و دانش اندوزی و زایش. همین هنجارهای درست و پویائی مغز است که خلاقیّتها را سبب شده و ارکان زندگی را تکان داده و دانش و تکنیک را چنین حیرتزا پیش برده‌است.

آزادی در انتخاب نیز به صورت شخصی، حق هرانسان است؛ و درجوامع نیز، پایه و مایۀ یک حکومت دموکرات خواهد بود. آزادی درانتخاب مکان زندگی، آموختن، ابراز عقیده، پوشش، شغل و حرفه، تعیین همسر و دوست، و بالاخره آزادی سیاسی درانتخاب زمامدار و قانونگذار...

اما پرسش این است: اگر آزادی و دموکراسی به این معناست که هرکس- بارعایت قانون - آزاد است هرچه می خواهد بگوید و بنویسد و به عموم ارائه دهد، آیا دیگران حق اظهار نظر در رد و تأیید آن را ندارند؛ و کس را نباید آن توان باشد که براین گفته و نوشته ایراد گیرد و نقد بنویسد؟ آیا تنها من باید بنویسم و بگویم؛ و دیگران به خواندن و شنیدن اکتفاکنند... و مبادا کس را که برمن و نظر من خُرده‌گیرد؟ آیا دیگران مجبورند سخن و دیدگاه‌های مرا بپذیرند و دم نزنند؟ آیا نقد گفتار و نوشتارهائی که عرضه میشود، ساحت دموکراسی را درهم می‌ریزد و آزادی را خدشه میزند؟...

نه!... این آزادی نیست؛ و درهیچ فرهنگی این یکه تازی و دهان دوزی، دموکراسی نام ندارد. اگر شما گفته‌های ناروا و سخیف مرا نقد نکنید، من چگونه به واقعیّت دسترسی خواهم داشت...؟ اگر عناصر طبیعت با محک آزمایش و تجربه سنجیده نشوند، چگونه طلا از مس تمیز داده شود؟

تا هنگامی که تفکرو ذهنیّت درهمان لوح محفوظ مغز انباراست و مخفی است و به کلام و نوشته تبدیل نشده است، نه خلایق را توان درک آن است و نه کس را مجال انتقاد ازآن؛ زیرا دردسترس نیست. اما اگر تخیُّل و اندیشه‌ علنی گشت، و ذهنیّت دراختیار همگان قرارگرفت، توقع واکنش ازسوی خواننده و شنونده اگر ازالزامات نباشد، دستکم رواست؛ و تحمل انتقاد، نشان ایمان به آزادگی است. کتابی که چاپ و منتشر می‌شود، سخنی که بیان و پخش می‌گردد، و مقاله‌ای که نوشته و درجراید به چاپ می رسد، ازآن تاریخ دیگر تنها متعلق به صاحبش نخواهد بود، بلکه خوانندگان و شنوندگانش نیز از نظر بررسی، درآن سهمی دارند. از اینجا نوبت شنونده و خواننده است که مطلب را بررسد و آن را نقد کند. بدیهی است، هرنقدی نیز الزاماً منفی نیست و چه بسا نقدها که مثبت بوده و درچرخه ی تعریف و توصیف اثر بوده باشد.

چون فرهنگ نقد و بررسی نیز فرآورده ی دموکراسی و تحفه‌ی غرب است و درمیان ما رایج نیست، متاسفانه هر ایراد به دیدگاه و سخن و نوشته‌مان را به دشمنی و کینه‌ ورزی تعبیر می کنیم؛ و لاجرم پیشرفتی درکار نیست و کمتر استعدادی شکوفا می ‌شود. ما درنوشتن مقاله و کتاب، خود را از جایگاه یک متذکر و آگاهی دهنده، به مقام مرشد و معلم و استاد می رسانیم؛ و به جای روشنگری، تدریس می کنیم. چنین‌است که نقد دیگران به نوشته و گفتارمان را نوعی عداوت می‌پنداریم. بالاتر ازآن، انتقاد را عملی خلاف دموکراسی می شناسیم. آخر! اگر من ادعاکردم که خوردن زردالو با هسته، آدمی را پس از مرگ به بهشت می برد، شما نباید براین اباطیل ایراد بگیرید؟

بی شبهه، آنچه ما از دموکراسی شناخته ایم، با نیّت واضعان اصلی ی دموکراسی متفاوت است. در فرهنگ ما دموکراسی یعنی اینکه، من هرچه می خواهم بگویم و بنویسم؛ اما هیچ‌کس را پروا و پروانه ی آن نباشد که بر این گفتار و نوشتار من خرده گیرد. من آزادم هرچه لازم می دانم منتشر کنم، مبلغ هر ایده و تفکری باشم، هرآنچه را - درست یانادرست- حقیقت می انگارم به مردم دیکته کنم، اما مباد آن که تو برمن ایراد روا داری! مباد آنکه تو سخن مرا نپسندی؛ و اگر سخن مورد پسندت نیست، حق نداری درموردش اظهار نظرکنی. من پیامبرم و برسخن پیامبر ایراد روانباشد. تو اگر بگوئی و بنویسی که دیدگاه من درست نیست، به دموکراسی ضربه زده‌ای؛ دموکراسی به من اجازه می دهد که آنچه می خواهم بگویم و بنویسم؛ و اگر تو از این سخن و نوشته خرده گرفتی مستبدی... آری! من این را گفته و نوشته ام که مردمان از آن پند گیرند، نه ایراد!

در چنین حال و قال و مقالی است که نصف دموکراسی را که مربوط به خودمان است می گیریم و ازآن چماق وشمشیر می سازیم. این شیوه ی«نیمه‌ای ازدموکراسی» ازمختصات مستبدان آرمانهای زمینی و آسمانی است. آنان مرتب فریاد برمی‌دارند آزادی نیست؛ اما چون نیمی ازآزادی را طالبند تا متکلم الوحده باشند و به هدف رسند، زمانی که آزادی حاصل می شود و در پرتوش حکومت را قبضه میکنند، نخستین کارشان ایجاد خفقان‌است تا حریف و رقیب را توان نقد و مبارزه و درنهایت شکست آنان نباشد.

تمام کسانی که به نقدهای من از نوشته ها و نظریات دیگران، ایراد می گیرند، نخستین سخنشان این است که به من تفهیم کنند«من دموکراسی را نمی شناسم و می‌خواهم مانع سخن و نظر دیگران شوم...» زهی تأسف از این نوع داوری. زبان من الکن باد اگر چنین سخنی گوید و دست من بریده باد اگر چنان مفهومی نویسد. من می گویم و بازهم تکرار میکنم: اگر دموکراسی به شما اجازه میدهد هرآنچه را می پسندید و روا می دارید بگوئید و بنویسید، همان «چیز» نیز به دیگران حق می دهد که آن نظر و نوشته را نقد کنند. دموکراسی همان اندازه که به نویسنده حق نوشتن و بیان دیدگاه را میدهد، به ناقدان نیز اجازه ی نقد و بررسی داده است.

من آزادم بنویسم، مثلاً:«زنبور عسل ازشتر سنگین‌تر است» اما اگر شما آزاد نباشید برمن ایراد گیرید، من همچنان دراین باور غلط و ذهنیّت سخیف باقی خواهم ماند.

واژه‌هائی مانند انتقاد سازنده و انتقاد پویا و نظیر آن نیز ازاختراعات مستبدان است؛ تا بدین وسیله، تأیید کار و رفتار خودرا به نام انتقاد به مردم تحمیل کنند؛ و تأییدش را از آنها بگیرند. وگرنه انتقاد یعنی بررسی همه جانبه‌ی یک امر، کار، نوشته، موضوع و پدیده؛ و درصورت نیاز رد آن. ایراد، ایراداست و تحسین، تحسین. تنها دیکتاتورها هستند که نقد را فقط درتحسین خلاصه می کنند.

Posted by ashena2 at 05:15 PM | Comments (0)

عواقب خروج از عراق

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

روز یکشنبه روز فینال جام فوتبال آسیا، روزی است که عراقی ها برای سال ها بیاد خواهند داشت. روزی که تیم فوتبال عراق با بازیکنان شیعه، سنی، کرد، ترکمن، تنها پس از دو ماه تمرین با شکست تیم عربستان هلهله و شادی و رقص و پایکوپی را باین کشور جنگ زده آورد. لحظه ای که کاپیتان تیم عراق «یونس محمود»، یک سنی ترکمن، تنها گل بازی را وارد دروازه عربستان کرد، تمام عراق پس از سالیان متمادی، یک کشور متحد و یکپارچه شد. حمزه، مرد 60 ساله ی عراقی با اشک در چشمانش می گوید: «ملت های زیادی جام های قهرمانی دنیا را می برند، ولی هیچ کشوری شرایط ملت و مردم عراق را ندارد. علیرغم تراژدی که خانواده ها روزانه با آن زندگی میکنند، تیم قوتبال عراق ثابت کرد که ملت عراق را نمیتوان شکست داد».

شهلا صمصامی

یک پلیس عراقی میگوید: «ما با خشونت و تروریسم روبرو هستیم. از بدن عراق خون می چکد و این پیروزی مانند مرحمی بر زخم های عمیق ماست. این درسی برای سیاستمداران ماست که بدانند عراقی ها میتوانند متحد باشند. ما همگی تیم فوتبال مان را حمایت میکردیم. هیچکس نمی گفت این بازی کن سنی است، شیعه و یا کرد است. این تیم عراقی بود».

اگر چه این پیروزی بطور موقت عراقی ها را متحد کرد، ولی واقعیت مشکل عراق را نمیتوان نادیده گرفت. امروز در عراق ،در آمریکا، در اروپا، مسلمانان و غیرمسلمانان همگی بر سر یک واقعیت توافق دارند. نیروی نظامی و دولت آمریکا، عراق را اشغال کرده است و این اشغال نظامی باید بنحوی خاتمه یابد.

بحث از مرحله اول که چرا آمریکا به عراق رفت، آیا درست بود یا نه، به مرحله بعدی رسیده است. حضور نظامی آمریکا در عراق به خشونت و بی ثباتی در منطقه می افزاید. هزینه کمر شکن جنگ، رقم سرسام آور 10 بیلیون دلار در ماه، آمریکای ثروتمند را به مرز ورشکستگی میبرد. در این بازی شطرنج خطرناک، دیگر مات کردن بی معنی است و ژنرال های پنج ستاره به بن بست رسیده اند. مردم آمریکا از دموکرات و جمهوریخواه، هر روز به مخالفان جنگ می پیوندند. کاندیداهای ریاست جمهوری غالباً در مورد خروج از عراق صحبت میکنند و شکی نیست که جنگ عراق و خروج از عراق از مهمترین مسائل تعیین کننده انتخابات ریاست جمهوری آینده خواهد بود.

دموکرات ها و خروج از عراق
نمایندگان دموکرات در مجلس نمایندگان و سنا غالباً معتقدند که آمریکا می بایست ماهها پیش از این از عراق خارج میشد. آنها می گویند در حال حاضر بهترین راه حل اینست که آمریکا هرچه زودتر از عراق خارج شود. یا حداکثر در یکسال آینده بخش بزرگی از نیروها ی خود را بوطن باز گرداند. دموکرات ها تأکید میکنند که جنگ عراق بهترین و مهمترین بهانه برای جلب و تعلیم جوانان طرفدار القاعده است. اهمیت این مسئله از اینروست که از ابتدای حمله به عراق، دولت بوش اعلام کرد که برای جنگ با القاعده به عراق رفته و بجای اینکه با القاعده در خاک آمریکا بجنگند در عراق می جنگند. این تئوری هنوز هم مورد قبول بسیاری از آمریکائیان است. بدینگونه ،دموکرات ها استدلال می کنند که حضور نظامی آمریکا در عراق هم اکنون موجب شده است که جوانان عرب مسلمان به گروه های تروریستی گرایش پیدا کنند. با خروج آمریکا این مشکل تا حد زیادی حل خواهد شد.

مخارج سنگین جنگ از جمله دلایل دیگری است که دموکرات ها معتقدند بایدبه این جنگ بی هدف خاتمه داد. تلفات جانی و فرسودگی نیروی نظامی آمریکا که 6 سال بدون وقفه جنگیده اند از دلایل دیگری است که دموکرات ها برای خروج از عراق ارائه میدهند.

طرفداران ادامه جنگ
مقامات دولت پرزیدنت بوش و جمهوریخواهان طرفدار آنها معتقدند جنگ همچنان باید ادامه یابد. این گروه می گویند خرج آمریکا از عراق موجب خونریزی بیشتری شده و پیروزی بزرگی برای ایران و القاعده است. در عین حال کشورهای عربی خلیج فارس بی ثبات تر شده و تروریست ها در همه دنیا قوی تر خواهند شد. باین ترتیب امکان حمله به آمریکا و متحدان آن زیادتر خواهد بود. بدلیل این خطرات، کاخ سفید و طرفداران آن می گویند هیچ راهی بجز ماندن و جنگیدن نیست. آمریکا باید تا زمانیکه دموکراسی در عراق و خاور میانه پیروز شود، در این منطقه حضور داشته باشد. حتا اگر اینکار سالها و نسل ها بطول انجامد.

خروج تدریجی
در محافل نظامی و سیاسی آمریکا این واقعیت نیز روشن است که راه حل خروج از عراق ساده نیست. بازگرداندن 160 هزار نیروی نظامی نیاز به استراتژی و برنامه ی بسیار حساب شده دارد. اخیراً «مایکل ماندل بام»، استاد دانشگاه «جان هاپکینز» و متخصص در امور سیاست خارجی آمریکا در مقاله ای نوشته است: «آنچه که در مورد عراق نیاز داریم یک سیاست روشن و چند جانبه است. آمریکا باید به دولت فعلی عراق که اکثراً شیعه هستند بفهماند که قصد خروج از عراق را دارد. خروج شامل یک برنامه وسیع، ولی تدریجی خواهد بود. باین معنی که تا اواسط سال 2008 میتوان نیمی از نیروی نظامی آمریکا را از عراق بیرون آورد. سپس نیرویی بین 50 هزار و حداکثر 100 هزار نفر برای مدت طولانی تر باقی بمانند. وظیفه این نیرو اینست که جلوی گسترش القاعده را گرفته و مانع جنگ شدیدتر بین شیعه و سنی شود. برنامه خروج از عراق باید با یک سیاست دیپلماتیک نیز همراه باشد. آمریکا باید بتواند با کشور های همسایه عراق بر سر میز مذاکره بنشیند».

انبارهای اسلحه و مهمات
یکی از ژنرال های بازنشسته ارتش آمریکا معتقد است خروج از عراق بسیار مشکل و با تلفات شاید سنگین خواهد بود. زمانیکه شوروی سابق تصمیم گرفت 120 هزار سرباز را از افغانستان خارج کند این کار 9 ماه بطول انجامید و حداقل 500 سرباز کشته و بسیاری مجروح شدند. لازمه خروج از افغانستان، فقط رفتن بآنطرف مرز بود. آمریکا علاوه بر نیروی نظامی باید صدها هزار قطعات اسلحه، مهمات، توپ، تانک، جیپ، هواپیما، هلیکوپتر، کامپیوتر، فکس، و هزاران وسائل دیگر را از عراق از طریق هوا و دریا باین سوی کره ی زمین بیاورد. وسايلی را که نشود حمل کرد باید از بین برد که بدست دشمن نیافتد. هر سرباز آمریکایی که در خیابانهای بغداد راه میرود نزدیک به صد پوند وسائل با خود حمل میکند که شامل لباس، اسلحه، کلاه، چراغ قوه وسائل ارتباطی و بسیاری چیزهای دیگر است. براساس گزارشی که اخیراً به کنگره داده شده است، بیش از 45 هزار وسائل نقلیه زمینی در عراق است. 15 پایگاه نظامی وجود دارد 38 انبار وسیع وسائل نقلیه، 18 مرکز مواد سوختی شامل نفت، بنزین، گاز و برق، بخش دیگری از تجهیزات آمریکا است. 160 هزار سرباز علاوه بر وسایل جنگی، وسایل زندگی روزمره نیز در اختیار دارند. از سالن های بزرگ غذاخوری گرفته تا آشپزخانه ها ، بیمارستان های نظامی و هزاران تجهزات دیگر. بنا به گزارش «پنتاگون» برای اینکه آمریکا عراق را ترک کند، نیاز دارد که بیلیون ها پوند تجهیزات را خارج کند و این تنها شامل نیروی زمینی است.

بر اساس گزارشی که در مورد جنگ اول عراق در 1991 وجود دارد، یک مانع بزرگ دیگر بویژه در خروج فوری از عراق اینست که وزارت کشاورزی آمریکا اصرار دارد که هر قطعه وسیله ی جنگی و یا غیر جنگی که از عراق وارد آمریکا میشود باید قبلاً بازرسی شده و مطمئن باشند که همراه آن میکرب ها و ویروس هایی که می توانند نه تنها برای انسان بلکه حیوانات و گیاهان نیز خطرناک باشند به امریکا وارد نشود. بمحض اینکه آمریکا تصمیم بگیرد از عراق خارج شود باید با تمام این مشکلات روبرو شود. بعلاوه خروج سربازان با کشتی انجام میشود و از زمین به آب رسیدن بدون تلفات نخواهد بود.

یکی از ژنرال های ارتش میگوید: «در حالیکه سربازان آمریکا از عراق خارج می شوند مردم بخود خواهند گفت: «ما یا می توانیم گل بطرف آنها پرتاب کنیم و یا با گلوله آنها را هدف قرار دهیم و مسلماً گلوله را ترجیح خواهند داد».
یک مورد مهم دیگر در مورد خروج از عراق، علاوه بر اسلحه و مهمات و سربازان و پرسنل غیر نظامی، مقاطعه کارانی هستند که در عراق مشغول کار می باشند. در حال حاضر بیش از 50 هزار مقاطعه کار در عراق وجود دارد. اینها کسانی هستند که از جانب شرکت های بزرگ آمریکایی از جمله «هالیبرتون» برای به اصطلاح بازسازی عراق استخدام شده اند. با خروج نیروی نظامی همه و یا بخش مهمی از این افراد باید تخلیه شوند. مورد دیگر هزاران عراقی هستند که برای ارتش آمریکا در مشاغل گوناگون کار میکنند. این افراد با خانواده شان باید بهمراه نیروی نظامی از عراق خارج شوند. ماندن این افراد بقیمت زندگی آنها تمام خواهد شد.

اخیــراً دولت دانمارک 2 هزار سرباز خود را از عراق خارج کرد. بهمراه آنها پنج هزار عراقی که مترجمان و خانواده های آنها بودند نیز به دانمازک رفتند. این کاری بود که بیش از 80 درصد از مردم دانمارک تایید کرده بودند. در مورد آمریکا این رقم به هزارها میرسد.

پس از خروج چه خواهد شد؟
در این زمینه پیش بینی های متعددی میشود. واقعیت اینست که هر زمانی که آمریکا بخواهد از عراق خارج شود،چند اتفاق اجتناب ناپذیر است. بغداد سریعاً به زیر سلطه شیعه ها خواهد رفت. هم اکنون یک نیروی مسلح و بزرگ «ملیشیا» وجود دارد که از مناطق شیعه نشین حفاظت میکند. بدون شک کشتار سنی ها در بغداد بالا خواهد گرفت. در نتیجه سنی ها با کمک بعثی های سابق و باصطلاح ترویست ها که جنگجویان خارجی هستند، به عملیات خرابکارانه از جمله انفجار بمب در مناطق پر جمعیت مانند بازارها ادامه خواهند داد. امروز که نیروی عظیم نظامی آمریکا وجود دارد، این اتفاقات بطور روزانه رخ میدهد. بطوریکه اخیراً آمریکا مجبور شده با دادن پول و اسلحه به برخی از رؤسای قبیله های سنی، نقش محافظت از سنی ها را به خود آنها بسپارد. در مقابل آمریکا میخواهد نقش القاعده را ضیعف کند. یکی دیگر از سناریو های خروج از عراق اینست که نفوذ و کمک ایران به شیعه ها زیادتر شده و در نتیجه کشورهای عرب و سنی مانند عربستان و اردن به کمک برادران سنی خود شتافته و در حقیقت جنگ بین شیعه و سنی گسترش می یابد و امکان اینکه شعله جنگ همه خاور میانه را در بر بگیرد نیز وجود دارد.
در مقابل بسیاری معتقدند که با خروج آمریکا، اگر چه در کوتاه مدت جنگ و خونریزی ادامه می یابد، ولی عراقی ها قادرند جناح های مختلف را کنترل کرده و سرنوشت خود را در دست بگیرند و نفوذ القاعده پس از خروج آمریکا کمتر خواهد شد.

آنها به عراق رفتند که بمانند
زمانیکه دولت پرزیدنت بوش تصمیم گرفت بن لادن و افغانستان را رها کرده و به عراق برود، یک برنامه و نقشه، از پیش آماده شده بود. آمریکا هرگز قصد نداشت بطور موقت در عراق باشد. یکی از هدف های مهم حمله به عراق ایجاد یک پایگاه نظامی بزرگ و مهم برای آمریکا در سومین کشور نفت خیز دنیا بود. شواهد زیادی وجود دارد که حضور آمریکا در عراق طولانی و دراز مدت است. آمریکا در عراق بزرگترین و مجهزترین سفارت خود را که در دنیا بی نظیر است در حال ساختن است. اگر چه آمریکا تحت فشار افکار عمومی بالاخره مجبور خواهد شد بخش مهمی از نیروی نظامی خود را از عراق خارج کند، ولی آمریکا جای پای محکمی در این کشور پیدا کرده است. فراموش نکنیم تمام پالایشگاه های عراق یا توسط بمباران آمریکایی ها و یا حملات تروریستی از بین رفت. برای استخراج نفت و تولید بنزین، عراق نیاز به شرکت های بزرگ نفتی آمریکایی و انگلیسی دارد. در این میان اتحادیه اروپا ،بویژه آلمان، فرانسه و همچنین روسیه و چین و حتا ژاپن نیز چشم باین منابع دوخته اند. ولی حضور فیزیکی آمریکا و انگلیس راه را برای یک اقامت دراز مدت فراهم کرده است. سرنوشت عراق و آمریکا صرفنظر از چگونگی برنامه خروج، برای سالیان دراز بهم آمیخته است.

Posted by ashena2 at 05:12 PM | Comments (0)

آیاسردمداران حکومتی می دانند که مردم را به کجا می کشانند؟ آیامردم می دانند با سکوت خود چه سرنوشتی را قلم میزنند؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

اوضاع کشورمان ایران، روز به روز پیچیده تر می شود. هنگامی که مذاکرات ایران و امریکا در ماه می امسال در بغداد آغاز گردید، امید به برطرف شدن این فضای تیره سیاسی بیست و هشت ساله میان ایران و امریکا قوت گرفت. ایرانیان وطن دوست می دانند که تنش های سیاسی، آن هم با ابر قدرت جهان، نمی تواند به سود مردم ما باشد و با این امید که سرانجام رهبران جمهوری اسلامی با درک این واقعیت، به فکر بیرون آوردن کشور از این بن بست دراز زمان و پر زیان افتاده اند خوشحال شدند. ولی با پایان دور دوم این مذاکرات در ماه جولای، معلوم شد برای جمهوری اسلامی، مسئله،منافع ملت ایران نیست. آنها پیش از مذاکرات هم صریحاً اعلام کردند که «ما در این مذاکرات شرکت می کنیم تا به امریکا بگوییم که او اشتباه می کند»! یعنی هدف، حل مشکل نیست، بلکه چون خیال می کنند امریکا با حکومت جمهوری اسلامی مخالف است، می خواهند که امریکا را وادار به اقرار بکنند که «در سیاست خودش اشتباه» کرده است و بایستی با حکومت جمهوری اسلامی موافق باشند.

غفور میرزایی

آشکار است که چنین روحیه ای، نه برای حل مشکلات سیاسی دو طرف بلکه با این اندیشه که «همه کارهای جهان منجمله بقای حکومت اینان در دست امریکا است» می خواهند که امریکا بقای حکومت اینان را تضمین کند. وگرنه، این افراد، نه بفکر اسلام و شیعه و نه بفکر استقلال فلسطین و منافع آوارگان آن سرزمین و نه هیچ چیز دیگر و از جمله نه به فکر منافع ملت ایران، هستند. دخالت این گروه در عراق و حتی کمک به طالبان افغانستان که با هم دشمنی دیرینه داشتند و حمایت از حزب الله لبنان و حمس در فلسطین...همه برای این است که آلودگی امریکا را در منطقه بیشتر کنند و با استفاده از فضای ضد جنگ فعلی مردم امریکا، دولت بوش را وادار به دادن تضمین بقای حکومت آنان کنند. امریکا هم روی فشار از سوی اسرائیل یا هر حساب دیگری که شاید چنین تضمینی را در حوزه عمل بی معنی میداند، از چنین خواسته ای سر باز می زند. بنابراین آقای خامنه ای رهبر و ولـّی جامعه مسلمین اعلام کردند که:‌‌ «امریکا و اسرئیل دو دشمن بزرگ ما در جهان هستند» و متعاقب آن، ایران کمک به طالبان را در افغانستان افزایش داد و ارسال اسلحه و متخصصان تعلیمات جنگ های چریکی را همراه با پول بیشتر به عراق فرستاد و تحریکات و کمک های مالی به حزب الله لبنان و حمس را در فلسطین...بیشتر کرد.
چه درست گفته است «ماهاتیر محمد»، نخست وزیر اسبق مالزی- یک کشور کوچک اسلامی در آسیای جنوب شرقی که می گوید: در طی سی سال اخیر فقر را از 33 درصد جامعه به 4 درصد تقلیل و تولید ناخالص خود را از 12 میلیارد دلار به 230 میلیارد دلار افزایش دهیم - ما به جای ستیزه گری با غرب و شرق، تصمیم گرفتیم که هر چیز خوبی را که به نفع جامعه بود از شرق و غرب بگیریم.
این گفته «ماهاتیر محمد» با شبکه سیمای ایران را با گفته احمدی نژاد رئیس جمهور ایران، با همان شبکه، مقایسه کنید که می گوید: دشمنان هر وقت امکان ضربه به ما داشتند کوتاهی نکردند. ما اعلام کردیم اگر شما ادعا دارید، ما هم ادعا داریم... چرا غربی ها در کار ما دخالت می کنند؟ چرا ما دخالت نکنیم. دیدیم نقطه آسیب غرب همین جاست... پیشرفت ملت ایران در مسائل علمی و سیاسی امروزه به الگویی برای «تمامی جهان» تبدیل شده است.
نتیجه این سیاست ها این شده است که ایران با درآمد سرشار نفت، در این دوران، از کشورهای ترکیه، کره جنوبی، تایلند، اندونیزی، مالزی...یعنی کشورهایی که سی سال پیش به مراتب از ما فقیر تر و عقب مانده تر بودند، از نظر اقتصادی و احترام جهانی عقب تر قرار گیرد. آمار جهانی نشان می دهد که هر جا سخن از اقتصاد و امنیت و پیشترفت و حقوق بشر و آزادی گفتاری و نوشتاری است، ایران در ردیف های پائین فهرست جهانی است و هر جا سخن از تعداد زندانیان سیاسی و بستن روزنامه ها و کشتن آزادیخواهان و فرار مغزها است، ایران در ردیف های بالا است. در سنگسار کردن و برقراری نماز جمعه و این قبیل تظاهرات صوری، خیلی مراقب اصول اسلامی هستیم، اما در حفظ حرمت «خلیفه خدا» یا حفظ حرمت و حقوق انسان و اعتلای مردم مسلمان ایران و وظیفه اصلی حکومت در ایجاد فضای مناسب برای این پیشرفت ها و کاستن تنش های سیاسی برای بقای مردم...از اسلام و عدالت اسلامی مورد ادعایشان خبری نیست.
نتیجه چنین سیاست هایی نه تنها ورشکستگی اقتصادی و فقر و بیکاری و گرانی است، بلکه از نظر سیاسی درافتادن با جهان پیشرفته صنعتی و ابر قدرت جهان، امریکا است.
«لوس انجلس تایمز» می نویسد: «دولت بوش اعلام کرد که توافق فروش بیست میلیارد دلار اسلحه به عربستان سعودی و پنج کشور صاحب نفت در امارات متحده عربی و ده میلیارد دلار کمک های نظامی ده ساله به مصر برای اطمینان از داشتن متحدانی در خاور میانه برضد ایران، بعمل آورده است. امریکا همچنین سی میلیارد دلار به اسرائیل و سیزده میلیارد دلار به مصر، کمک ده ساله می دهد.
از اول اگوست، وزیر خارجه و وزیر دفاع امریکا برای توضیح این سیاست امریکا، علیه ایران، عازم خاور میانه می شوند. «نوام چامسکی» متفکر و زبان شناس بزرگ امریکا که به عنوان یک روشنفکر مخالف سیاست های دولت بوش است در نوشته ای به تاریخ 28 جولای 2007 اظهار نظر می کند که جنگ سرد میان امریکا و ایران شدت گرفته است. اظهار نظر مقامات امریکایی در مورد جنگ سرد با ایران و استفاده از تاکتیک همین شیوه مبارزه با روسیه شوروی و بلوک کمونیسم، سرگرم تعیین حدود این جنگ هستند. آیا مرز محدودیت فعالیت های ایران بایستی مرز ایران و عراق یا سوریه و حزب الله و یا تا حمس و فلسطین باشد؟ آیا امینت اسرائیل آن اهمیت را ندارد که دست ایران از لبنان کوتاه گردد و با از میان برداشتن حزب الله این دست ایران قطع گردد؟ آیا با حمایت محمود عباس و احتمالاًحل مسئله فلسطین با او، وتضیعف و کنار زدن حمس، دست دیگر ایران قطع نمی گردد؟ تقویت کشورهای سنی عرب مانند سعودی و امارات متحده و مصر برای حمایت از عراق به محدودیت مداخلات ایران در کار داخلی عراق نمی انجامد؟
در این میان امریکا از تلاش جهانی برای تصویب قطعنامه ای دیگر در مورد تحریم اقتصادی بیشتر ایران غافل نیست. تحریم های پیشین بر روی اقتصاد و دست اندازی های ایران در نقاط مختلف جهان اثرات منفی خود را ظاهر کرده است و بی گمان در صورت تشدید آنها و در درازای زمان این تأثیرات شدیدتر و کوبنده تر خواهند بود.
در کنار همه این مسائل، حضور نظامی امریکا، در چهار طرف ایران و بویژه تقویت کشتی های جنگی و ناوهای هواپیما بر امریکا در خلیج فارس را بایستی تهدید جدی برای مردم خود تلقی کنیم.
سردمداران جمهوری اسلامی اگر از عشق حفظ قدرت و سوءاستفاده بی حساب از منابع مالی نسبت به واقعیت های جهان کر و کور شده اند و این خطرها را نمی بینند و نسبت به منافع ملی و امنیت مردم بی اعتنا هستند، آیا هفتاد میلیون مردم ایران بایستی مسحور جادوی شعبده بازی های مشتی ریاکاران دنیاپرست دین فروش باقی بمانند و به نام دینداری یا ترس یا اختلافات سیاسی و عقیدتی در میان خودشان، کاری نکنند و امکان بدهند که اینان با هستی مردم و استقلال ملی و تمامیت ایران بازی کنند؟
بی گمان جامعه از آشوب و انقلاب، نه تنها خسته شده است، بلکه آن را به نفع برقراری مردم سالاری و حقوق بشر و حکومت قانون و پیشرفت و رفاه مادی و امنیت اجتماعی نمی داند. همدستی ملی لزوماً برای انقلاب نیست، اما بدون این همدلی و همراهی همگانی و پذیرش هزینه های خطرناک آن در برابر حکومتی خود کامه و بویژه ایدئولوژیک، راه رهایی وجود ندارد. اعتراض های مدنی پیگیر جمعی، هر ساعت و هر روز، برای یک نیاز جمعی و عمومی ویژه، مانند مسئولیت خواستن از مسئولان امور، مانند علل گرانی، بیکاری، تنش های منطقه ای، نتیجه واقعی کار و بودجه هر نهاد، آلودگی هوا، وضع بیمه های درمانی، بودجه های متفاوت منجمله بودجه برای نماز جمعه، حقوق و مزایای امامان جمعه، مسئولان ایدئولوژیک وزارتخانه ها، کمک های آشکار و نهان به حزب الله و حمس و عراق و افغانستان، اعتراض به اعتراف گیری و این گونه نمایش های رادیو تلویزیونی، اعتراض به نشریات وابسته به حکومت که این گونه توطئه ها را طراحی و به اجرا می گذارند. اعتراض به مجتهدان و رهبران بزرگ دینی که می ترسند زیر پا گذاشتن حقوق مردم را به دولت تقبیح کنند. اعتراض به کسانی که خرافات و دروغ های آشکاری بر خلاف عقل و فهم بشری رایج می کنند و دانسته و نادانسته به ادامه حکومت جهل و فساد کمک می کنند، و اعتراض به هزاران مسئله و موضوع دیگری که روزانه در افق زندگی و کارهای مسئولان پدیدار می گردد. و از همه مهمتر اعتراض به حکومت در رفتار علیه حق طلبی بانوان و آزادیخواهی دانشجویان.
اگر ما راست می گفتیم و چنین می کردیم، تنها معدود روشنفکران و معدود زنان و مردان مبارز نبودند که میان زندان و آزادی سرگردان باشند. دیگر حکومت نه قدرت و نه جا دارد که صدها هزار و میلیون ها تن را بگیرد، زندان کند و نمایش تلویزیونی و برنامه «دموکراسی» و «هویت» راه بیاندازد. هر کس به خیال آن است که فعلاً به او کار ندارند و او سلامت خواهد ماند. غافل از آن که زورگویی و نفع طلبی این گونه حکومت ها،حد و مرز ندارد. روزی هم نوبت یک یک آن ها خواهد رسید و چه بسا که دیگر کسی نیست که از آنها دفاع کند و یا یاد آنها باشد.
بسیاری از کسانی که امروز در مظان گرفتاری هستند، روزگاری خودشان مصدر کار بودند و اگر احتمالاً جانی یا شریک جنایت نبودند، ناظر بر جنایت بودند و روی همان احتیاط کاری و پَر قبا بالا گرفتن، کاری و اقدامی علیه آدمکشان و بدکاران نکردند. اما حوزه استبداد و خود رأیی می خورد و می کشد و می رود تا فقط یک فرد باقی بماند و بقیه نیز حلقه به گوشان باشند.
به یاد بیاوریم که رفستجانی، کروبی، خاتمی و... صدها و هزاران تن دیگر چه با ملایمت و چه با همکاری یا ناله کردن گذشتند و به وظایف خود عمل نکردند و کار را به اینجا کشاندند که دیگر جز همیاری همگانی، چاره ای باقی نمانده است.

Posted by ashena2 at 04:54 PM | Comments (0)

July 18, 2007

حسین حسینى: ایرانیان نیازمند در آمریکا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

«ندا» (نام مستعار) مادر مجردى است که مورد آزار قرار گرفته و قربانى نزاعى خانوادگى است.او در رشته حقوق در لس آنجلس مشغول تحصیل استو تمام منابع مالى خود را مصرف کرده و براى اتمام تحصیل نیاز مبرم به یک وام دارد. «على» طراحى است که «کرین کارت»اش به سبب تقلب وکیل (که اکنون در زندان بسر مى برد) باطل شده و نیازمند است که به وضعیت مهاجرت او سرو سامانى داده شود. «پرى» که تازگى از شیکاگو به کالیفرنیا آمده، هیچکس را نمى شناسد و نیازمند کار است.

hosseinih@hotmail.com

وجه تشابه این سه نفر چیست؟ همگى مهاجرین ایرانى که به آمریکا آمده اند نیاز به کمک دارند. اطمینان دارم که شما هم تجربیاتى مشابه با این مورد را داشته و داستانهاى مشابه اى شنیده اید. راستی چه مقام و مرجعى به آنها کمک خواهند کرد؟ خیلى اوقات می شنوید که این نیازمندان به رادیو فارسى زبان(MA 670 KIRN) و یا شبکه هاى تلویزیون هاى ایرانى تماس می گیرند. لازم به گفتن نیست که بسیارى با وجود احتیاج به کمک, از ترس آبرو به جائى رجوع نمى کنند.

منظورم به اشتباه تعبیر نشود. ما ایرانیان به عنوان یک گروه تازه مهاجر باید به پیشرفت و توفیق خود در این سرزمین افتخار کنیم. در حقیقت، هرماه خبرهاى زیادى از موفقیت هاى ایرانیان به گوش میخورد و بطورکلى ما مردمان موفق و سخت کوشی هستیم. با وجوداین، هستند گروه هاى کوچکى که به سبب گرفتاریهاى گوناگون نیاز به یارى ما دارند. مانند تازه واردین به آمریکا،جوانانی که نیاز به بورس تحصیلى دارند، قربانیان خشونت خانوادگى،خانواده هایی که نان آور خانه را از دست داده اند و آنهائی که براى یافتن کار نیازمند راهنمائى و برقرارى ارتباط هستند. نیاز آنها بیشتر به کمک مالى،حقوقى (مسائل اقامت و ویزا)، آموزشی (بورس تحصیلى)،پناهگاه موقت و بالاخره کاریابى مربوط می شود و در برخى موارد نیز کمک هاى روحى و روانى مورد درخواست است.

چاره چیست:
قبل از هر چیز باید این واقعیت را قبول کنیم که قشرى از جامعه ایرانیان مقیم آمریکا نیازمند به یارى هستند ولازم است به آن توجه شود. پس چکار باید کرد؟ در سال هاى اخیر سازمان هاى ایرانى بسیارى براى فعالیت هاى فرهنگى و اجتماعى تشکیل شده اند که بسیار خوب است. ولى من هنوز یک تشکیلاتى را که منحصراً پاسخگوى نیازهاى فورى ایرانیان باشد ندیده ام.
طبیعى است که براى کودکان تنگدست،قربانیان زمین لرزه و سایر بلاهاى طبیعى در کشورمان به جمع آورى اعانه مى پردازیم، اما به قول معروف «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است». بدون شک، به طور انفرادى ما کمک هاى زیادى به نیازمندان کرده ایم و در آینده خواهیم کرد. به گمان من، اکنون هنگام آن رسیده است که در مقیاس وسیع ترى این مسئله را مورد توجه قرار دهیم.

از آنجائی که من معتقدم ما بطور گروهی بهتر مى توانیم راه حل ها را بیابیم، توسط این نوشته خواهان نظرات و پیشنهادات شما مى باشم.
ولی قبل از هر اقدام لازم است به این پرسش ها پاسخ گوئیم:
• آیا در جامعه ایرانى مقیم آمریکا این مشکل بطور واقعى وجود دارد؟
• آیا هم اکنون سازمانهائى وجود دارند که به این امر رسیدگى کنند؟
• ایرانیان موفق و ثروتمند چه نقشى میتوانند براى حل این مسائل ایفا کنند؟
• براى متقاعد کردن افراد مظنون (گاهى به حق) که به سبب ترس از حیف و میل، در کمک کردن اکراه می ورزند چه باید کرد؟
امیدوارم این نکات را جهت یافتن بهترین راه براى کمک به ایرانیان مقیم آمریکا سودمند بیابید.
خواهشمند است پیشنهادات خود را برای من به این آدرس ارسال کنید:
hosseinih@hotmail.com
نتیجه این نظرسنجى را در مقاله اى که در آینده منتشر خواهد شد به اطلاع همگان خواهم رساند.
به امید روزى که وقتى ندا، على و پرى براى کمک با ما تماس گرفتند به آنها بگوئیم با شماره تلفن
1-800- IAMHelp (Iranian American Help)
تماس بگیرند.
به خاطر بسپارید که سعدى شاعر گرامی ما گفته است:
بنى آدم اعضاى یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بى غمى نشاید که نامت نهند آدمى
با آرزوى موفقیت هر چه بیشتر براى تمام ایرانیان مقیم آمریکا.

این مقاله توسط مرکز ترجمه GDR به فارسى برگرداننده شده است:www.gdrservices.com
« از هر زبان به هر زبان، از هر مکان به هر مکان»

Posted by ashena at 04:36 PM | Comments (0)

دکتر سوزان کرمانی: بر باد رفته های ایرانی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

«در یک مهمانی با هم آشنا شدیم. دو سال آخر دبیرستان مرتب با هم بودیم و علیرغم مخالفتهای شدید خانواده ام و شرایط سخت اجتماعی در ایران، مخفیانه همدیگر را میدیدیم. پس از پایان دوران دبیرستان، پدرم سعی کرد مرا به خارج از کشور بفرستد تا این رابطه خاتمه پیدا کند، اما من با سرسختی مقاومت کردم و به خاطر او ایران را ترک نکردم.

روزی که نتایج کنکور اعلام شد و ما هر دو در یک دانشگاه قبول شده بودیم، بهترین روز زندگی من بود. چندی پس از شروع دانشگاه، تصمیم به زندگی مشترک گرفتیم. علیرغم مخالفت های پدرم، اشکهای مادرم و التماس خواهرانم، با او ازدواج کردم و در آپارتمان کوچکی در منطقه ای متوسط زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

پدرم هنوز عصبانی بود . او عقیده داشت تصمیم من اشتباه است و عاقبت این ازدواج خوش نخواهد بود. گاهی فکر میکنم من از نظر پدرم به شخصیت خانوادگی لطمه زده بودم، اما برای من همه چیز در وجود شوهرم خلاصه شده بود و به هیچ چیز دیگر اهمیت نمی دادم.

حدود دو سال گذشته بود که اولین فرزندمان به دنیا آمد. من درس خواندن و کار کردن را کنار گذاشتم تا از فرزندم نگهداری کنم. پس از چندی شوهرم به فکر مهاجرت به آمریکا افتاد و بعد از مدتی تحقیقات، تصمیم جدی به انجام این امر گرفت. بدلیل اینکه نمی خواهم جز حقیقت چیزی گفته باشم، باید اعتراف کنم که من از تصمیم او استقبال کردم. بازهم علیرغم مخالفت خانواده ام، شوهرم را برای مهاجرت از ایران تشویق کردم. پس از حدود یک سال، با اندوخته ای اندک راهی ترکیه شدیم تا از آنجا از طریق رابط های که شوهرم پیدا کرده بود به آمریکا برویم. مدت شش ماه در ترکیه سرگردان بودیم، سپس راهی آمریکا شدیم و مستقیماً به «ساکرامنتو» رفتیم.

هر دو به سختی مشغول کار شدیم. شوهرم در پمپ بنزین و من در قسمت انبار یک فروشگاه شروع به کار کردم. باوجود مشکل ندانستن زبان انگلیسی، بالاخره زندگی را تامین می کردیم، تا اینکه صاحب دومین فرزندمان شدیم. در همین دوران بود که شوهرم بداخلاقی و شکایت را شروع کرد. مرتب ناسزا می گفت و اینکه این نوع کارها در شأن و شخصیت او نیست. یکی از همان شبها که از کار به خانه بازگشت، شروع به بهانه گیری و ناسزا گفتن کرد. سعی کردم به خاطر فرزندانمان او را آرام کنم، اما صدای او همچنان بالاتر میرفت و به جایی رسید که از عصبانیت مرا به زیر مشت و لگد گرفت. دختر پنج ساله ام از شدت ترس میلرزید و پسر دو ساله ام را که گریه میکرد ،در پناه خود گرفته بود.

آن شب گذشت و روز بعد من با بدنی کبود، قلبی شکسته و روحی دردمند به سرِ کار رفتم. تمام روز ضمن کار و در عالم ناباوری فکر میکردم که چطور ممکن است مردی را که ستایش میکردم اینطور مرا آزار دهد. نمیتوانستم باور کنم که شوهر من اینطور عوض شده باشد.

هفته ها و ماهها می گذشت و وضع زندگی ما هر روز بدتر و بدتر میشد. نمیتوانستم با خانواده ام راجع به این موضوع صحبت کنم زیرا می دانستم با توفانی از سرزنش مواجهه خواهم شد. اینجا هم کسی را نداشتم و از طرف دیگر نیز وحشت داشتم که مبادا برای شوهرم دردسری ایجاد شود.
دو سال دیگر نیز گذشت و من تقریباً هر روز با بدنی کبود و دردمند به کار مشغول بودم. در این زمان بود که با مقدار کمی پس انداز که داشتیم، خانه ای کوچک خریدیم. من قدری به زندگی امیدوار شدم، زیرا فکر میکردم شاید خریدن این خانه باعث شود شوهرم به زندگیمان توجه کند و رفتارش بهتر شود. چند ماهی تقریباً همه چیز بهتر بود، تا اینکه ناگهان شوهرم به این نتیجه رسید که با این طرز کار کردن نمیتوان پولدار شد و تصمیم گرفت یک شبه ره صد ساله را طی کند. با این افکار دست از کار کردن برداشت و به گفته خودش مشغول خرید و فروش سهام شد.

حتماً میتوانید حدس بزنید که هنوز تقریباً یک سال از خرید خانه نگذشته بود که قسط ها عقب افتاد و بانک خانه را از ما گرفت. هر چه می گذشت، رفتار شوهرم بدتر میشد به طوری که پس از کتک زدن من از خانه بیرون میرفت و تا ساعت ها باز نمی گشت. من باز هم طاقت می آوردم، زیرا اینجا کسی را نداشتم و فکر از دست دادن شوهرم مرا به وحشت می انداخت.

چندی گذشت و متوجه شدم که نه تنها رفتار شوهرم، بلکه ظاهر او نیز تغییر یافته است، اما هنوز نمیتوانستم علتش را بیابم. نمیخواهم بیش از این به شرح جزئیات بپردازم و اینکه این سال ها چه بر من و فرزندانم گذشت، زیرا قلب هر انسانی از شنیدنش به درد می آید.

یکی از همین شب ها بود و مشغول نظافت منزل بودم که بسته ای عجیب در کمد دیدم که حاوی مقدار زیادی تریاک و مواد مخدر دیگر بود. احساس کردم که بدنم را برق گرفته و نمیتوانستم آنچه را که می بینم باور کنم. حالا فهمیده بودم که خرید و فروش سهام، بدخلقی، خشونت و ناسزاگفتن از کجا ریشه میگیرد. وقتی شوهرم به خانه آمد احساس کردم قدرتی در وجودم پیدا شده و میخواهم برای اولین بار با او روبرو شوم. بسته را به روی میز گذاشتم و به او نگاه کردم. قبل از اینکه فرصتی برای حرف زدن پیدا کنم، شوهرم فریاد کشید، به طرف من حمله کرد و مرا به زیر مشت و لگد گرفت. برای اولین بار سعی کردم از خودم دفاع کنم، ولی چه بیهوده تلاش کردم، زیرا این بار شدت خشم او آنقدر بود که انگشتان دست مرا زیر کفش هایش شکست. از درد به خود پیچیدم و زمانی که دوباره چشمهایم را باز کردم در بیمارستان بودم. این بار شکستگی همراه با آسیب شدید به اعصاب دست چپ ام ره آورد این خشونت بود.

پس از ماه ها درگیری و سال ها زجر، سرپرستی فرزندانم را تقبل کردم و دادگاه، حق ملاقات فرزندان را به شوهرم داد. حدود چند ماه بعد، روزی که قرار بود برای ملاقات فرزندان آنها را چند ساعتی با خود ببرد، حضور نیافت چندی بعد مطلع شدم که او به ایران بازگشته است.
متاسفانه شغل قبلی خود را پس از سال ها که در آن فروشگاه کار می کردم از دست دادم، زیرا پس از آن حادثه نمی توانستم وظایف خود را آنچنان که شغلم ایجاب میکرد انجام دهم. امروز ،من با یک دست سالم و یک دست نیمه فلج کار میکنم تا بتوانم زندگی دو فرزندم را تامین کنم. روزها به صورت نیمه وقت در یک پمپ بنزین صندوق دار هستم و شب ها برای شرکتها پاکت های پستی را آماده می کنم. هر چند به دلیل نقصی که دردستم وجود دارد، در بسیاری موارد دچار مشکل هستم...»
•••

عزیزان خواننده، شرح زندگی این مادر را خواندید. این یک داستان نیست، بلکه حقیقت تلخی در جامعه امروز ما است، که متاسفانه نظایر آن کم نیست.

باید نور امیدی بر قلب این مادران تنها باشیم، لبخندی بیافرینیم و کودکی را شاد کنیم، باید بر این قلب های دردمند و زخم خورده مرهمی باشیم.
ما با کمک یکدیگر میتوانیم دنیایی بهتر بسازیم.
لطفاً جهت همکاری و ارائه ی پیشنهادات خود با ما تماس حاصل نمایید:
Single Mothers Smile, Inc.
A Non- Profit Organization
2102 Business Center Dr., Suite 130
Irvine, CA 92912
FAX # (949) 553- 8999

از کلیه عزیزانی که تا به امروز به این سازمان کمک کرده اند سپاسگزاریم.

Posted by ashena at 04:34 PM | Comments (0)

دکتر مایکل کاظمی: سیاست «گام مثبت» حرکتی پیش رونده است

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

درک صحیح اندیشه های حقوقی هر جامعه و پاسخگویی به تراوشات اجتماعی و فرهنگی آن مشروط به شناختی کیفی از گرایشات اقتصادی و سیاسی می باشد. این شناخت که بر اساس بررسی نهادهای تاریخی و دگرگونی های مقطعی شکل گرفته است، طبیعتاً انعکاسی از تمایلات فکری پژوهشگران و محققین و عقاید و تعصبات طبقاتی آنان را در بر دارد. جامعه آمریکا و تاریخ آن نیز تافته ی جدا بافته ای از این واقعیت نمی باشد. بدون منکر شدن پیشرفت های اقتصادی و جهش های تکنولوژیکی این کشور، می بایست یادآورد شد که چنین نمودارهایی متأسفانه شاخصی همطراز در دیگر ابعاد جامعه، بخصوص در زمینه ی برابری های مدنی نداشته است.

مروری بنیادی بر اسناد تاریخی آمریکا در دوران پی ریزی آن بوضوح نمایانگر تضادهایی جامع، مابین قبول حقوق فردی و تساوی اجتماعی به عنوان پشتوانه حقیقی قدرت دولت از یک سو و عدم تمایل پایه گذاران آن به تثبیت تساوی مطلق افراد از سوی دیگر می باشد. ادعای «خلقت متساوی انسانها»، ذکر شده در «منشور آزادی»، از جانب آنهایی مطرح می گردد که خود از جمله ی بزرگترین برده داران وقت شمرده می شدند. از دیدگاه این بزرگمردان، تساوی انسانها صرفاً در محدوده ی آن گزینش های طبقاتی قابل توجیه بوده و تبعیض به استناد رنگ پوست، مکان تولد، جنسیت، و قدرت اقتصادی ضابطه ای جبری و جزیی از بافت طبیعی جامعه محسوب می گردید.
در واپسین دوران جنگ داخلی آمریکا که انگیزه ی محوری آن نه وقوف جامعه به تعصبات نژادی و تلاش در براندازی آن، بلکه تحول در نظام نیروهای مولده می باشد، کنگره با تصویب شماری از قوانین مدنی جهت ادغام اقلیت سیاهپوست در درون چرخ اقتصاد صنعتی قدم های مفیدی برداشت. لیکن این تحولات قانونی که امید زوال کوته بینی های اجتماعی را بشارت می داد، با مقاومتی سیستماتیک از جانب ذینفعان ارتجاع روبرو گردیدند. در سال 1896 دیوان عالی کشور با تخطی از مسئولیت قانونی خود در پرونده ی Plessy v. Farquson عملاً مهر تأیید بر تبعض نژادی نهاده و با توجیهی چون «برابر اما جدا» به نظام برتری سفید به سیاه جنبه قانونی بخشید. تنها پس از گذشت قریب به هفتاد سال و تلاش گاه آغشته به خون پیشروان تفکر راه تساوی، دولت از تندی کینه اش عدول کرده و بگونه ای بالقوه، جهت آزادی و تساوی حقوق قدم برداشت.
در سال 1961پرزیدنت کندی با اتکابه اعتقاد نادرستی تبعیض نژادی و انعکاس منفی جهانی آن، موسسات دولتی فدرال را تشویق به فرصت رسانی به اقلیت حاشیه نشین اجتماع نمود. متأسفانه این تشویق کاربردی ملموس نداشته و نتیجتاً در سال 1964 دولت پرزیدنت جانسون با قدرت بخشی قانونی به این تشویق، آنرا به «وظیفه» مبدل ســاخت. مقوله ی «گام مثبت» (Affirmative Action) محصول چنین پروسه ای است.
در روند تکامل ذهنی این اقدام و بهره مندی از معنویت انسانی و جنبش مدافع مساوات، در ســــال 1978 دیـــوان عالی کشــــور در پرونده ی پر جنجــال (Regents of University of California V. Bakke) رأی بر آن داد که فاکتور اقلیت بودن به عنوان یکی از معیارهای لازم، هر چند نه تعیین کننده، می بایست مد نظر کمیسیون انتخاب دانشجو قرار گیرد. تأکید دادگاه عالی بر ا ین امر نه تأیید به خصوصیت نژادی به عنوان «حق پذیرش»، بلکه ایجاد فرصتی بود که اقشار مطرود جامعه قادر شوند به آن فرصت هایی دست یابند که به دلیل محرومیت های محیطی خارج از قدرت آنان می بوده است.
با وصف بر آنکه صرفاً قریب به پنجاه سال از برچیدن آبشخوران متکی به «سیاه و سفید» و تفویض عملی حق رأی به اقلیت محروم می گذرد و با توجه به نتایج منفی قریب به دو قرن تاریخ نژادپرستانه وتمایز میان خصیصه فردی و فرصت اجتماعی، طبیعتاً انتظار حرکت یکنواخت اجتماعی، اندیشه ای بدور از واقعیت خواهد بود. از دونده ای که مقطع شروع حرکتش عقب تر از دیگر دوندگان می باشد، نمی توان انتظار موفقیتی همطراز پیشگامانش را داشت و داوری بیطرفانه ی چنین روندی نیز صرفاً صحه گذاری بر قبول این نابرابری و تأییدی بر نتیجه مسلم آن خواهد بود.
در نظر منتقدین Affirmative Action که خود برخی از منتفعین این سیاست بوده، جامعه به آنچنان درجه ای از تساوی رسیده و کمبودهای حاصله از دو قرن تبعیض نژادی آنگونه تقلیل یافته که دیگر پیگیری این سیاست کیفتی منتاقض با اصل برابری داشته و نتیجه ی ادغام منفی خواهد داشت. اینان ذیرکانه مقوله ی «نژادپرستی معکوس» را عَلم کرده و این سیاست را تبیعض نژادی به نفع اقلیت ها قلمداد می نمایند، بدون آنکه اشاره ای به خصلت اجتماعی «تبعیض» نمایند که تاریخاً محصول تسلط اکثریت بر اقلیت می باشد، چه امور گردش دولت در اقتدار اکثریت می باشد.
حذف و یا حتی تقلیل ظوابط این سیاست گام مثبت از بُعد تاریخی و فرهنگی زودرس بوده و چرخشی عقب گرا خواهد داشت علیرغم وجود کمبودهایی عینی، این سیاست در چهل و اندی سال از عملکرد خود فرصت هایی را موجب گشته که بدون آن اقلیت بالفعله متحرک این جامعه قادر به کسب موفقیت های اجتماعی نمی بوده است.
گواه روشن این نکته هزاران محقق، متخصص، پزشک، وکیل و تجّاری هستند که با بهره گیری از فرصت های ایجاد شده ی از جانب این سیاست قادر به تسلط بر تضادهای نژادی و جنسیّتی گردیده اند و در این راستا محتوای فرهنگی و اجتماعی این جامعه را غنی ساخته اند.
در چندین ماه آینده، دیوان عالی کشور به بررسی پرونده ی مشابه ای به Bakke خواهد پرداخت که از جانب چندی از دانشجویان سفید پوست دانشگاه میشیگان مطرح گشته است و بحث «نژاد پرستی معکوس» را عنوان می نماید. امیدواریم که ترکیب جدید این دیوان نیز به آن نتیجه ای برسند که دادگاه Bakke رسید و از سرعت این گام مثبت نکاهد.

Posted by ashena at 04:33 PM | Comments (0)

دکتر محمد علی مهرآسا: به بهانه ی کنفرانس سه روزه پاریس

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

پیش از پرداختن به اصل موضوع، لازم است بگویم من در اغلب نوشته هایم میکوشم از به کار گرفتن واژهی چپ و راست خودداری کنم؛ زیرا چپ به آن معنی که در انقلاب فرانسه شکل گرفت و معرفی شد، شامل تمام مخالفان یک نظر و پدیده و ایده میشود؛ که نقطه مقابل آن راست موافقان را دربرمیگیرد. یعنی راست، نمایندۀ موافق است و چپ نمایندۀ مخالف. اما متأسفانه مدتهاست واژه«چپ» درفرهنگ ایرانی تنها به کمونیسم و کمونیستها اطلاق میگردد و تمام نظریههای دیگر ،راست به حساب می آید؛ که بسیار نابجا و دور ازواقعیّت است. بنابراین، چون من خود و دیگر هم اندیشان خودرا چپ یعنی مخالف استبداد و زور و عدم عدالت اجتماعی میدانم و میشناسم، ولی کمونیست نیستیم، به ناچار در این نوشتار و دیگرمقالاتم، به جای اصطلاح«چپ» واژهای کمونیسم، کمونیست، و مارکسیسیم را به صورت روشن به کار خواهم گرفت.

درواقع، همچنانکه از سلطنتطلب و مشروطه خواه و مجاهد و جبهه ملی نام برده میشود، باید از کمونیسم و کمونیست نیز به همان نام و نشان که دارند و به آن مفتخرند، اشاره شود. زیرا «چپ» مفهومی دیگر دارد.

بدیهی است در میان اپوزیسیون حکومت ولایت فقیه، چه دردرون و چه دربرون میهن، دو دیدگاه متفاوت نسبت به مبارزه بانظام فقیهان و تعیین آلترناتیو مناسب برای این نظام وجود دارد؛ و برای تغییر رژیم و تعیین جانشین، دو راهکار یاروش مختلف ارائه می شود: یک دیدگاه، به رفورم و تغییر گام به گام معتقد است و تبدیل حکومت را ازراه اصلاحات درونی و تعمیم آن در تمام زمینه ها طالب است؛ و دیگری خواهان براندازی کل نظام ازریشه است.
دراین نوشتار، گروه نخست، یعنی هواداران استحاله مورد نظر نیست و نمی خواهم به فراز و فرودهائی که در ده سال اخیر درپی توسل به این رویّه ظاهرشده و به شکست انجامیده است، بپردازم. منظور، تحلیلی از کنفرانس پاریس است که راهبرانش از هواداران براندزی اند و جلسات کنفرانس نیز برای تعیین راه حلی در جهت حذف رژیم پی ریزی شده است.
هواداران براندازی معتقدند که حکومت فقیهان درمجموع و ازریشه باید برکنده شود و هیچ اثری ازآن برجای نماند، تا بتوان نظامی نوین را برپانهاد. به این ترتیب که این ساختمان و ساختار را باید ویران، و آوارش را نیز جارو کرد؛ آنگاه برروی زمینش (کشور) ساختمانی نو برافراشت.
صاحبان این طرز اندیشه، هیچگونه اصلاح در نظام موجود را باور ندارند و هیچگونه استحاله و رفورم را، نه می پذیرند، و نه امکانپذیر میدانند. این هموطنان، باوجود تنوع دیدگاه، به ظاهر هدفشان مشترک است، اما افق دیدشان توفیر میکند و در سرانجام کار و هدف غائی، هرگروه درجستجوی چیزی است جدا از دیگری. یعنی هرگروه، آلترناتیو خود را مطابق ایدآل خود تعیین کردهاست.
بین هواداران این طرز فکر، ازمحافظه کار سلطنتطلب خواهان راه و روش آریامهر و حزب مشروطه ، تامجاهدین خلق، و کمونیست رادیکال درصف انتظارکسب قدرت ایستادهاند؛ و تنها وجه اشتراکشان سقوط کامل رژیم است. اما چگونه و از چه راه می خواهند و یا در تصوردارند نظام کنونی نابود شده و سقوط کند، پرسشی است که پاسخش را یا ندارند و یا به زمانی دورتر محول میکنند.

کنفرانسی که به مدت سه روز (از 15 تا 17) ژوئن در پاریس برپاشد، علیرغم هیاهوی بسیار، واکنشی را که مسئولان برگزاری توقع داشتند، به جای نگذاشت. از ماه ها پیش از آغاز کنفرانس، توسط مسئولان محترم، از تمام گروه های سیاسی و اجتماعی برون از میهن از آن جمله نگارنده، برای شرکت دراین جلسات دعوت به عمل آمده بود؛ متاسفانه به دو دلیل موفق به شرکت در جلسات نشدم. یکی مشکل خانوادگی و ناخوشی خانمم؛ دوم احساس ناهماهنگی و غرابت خویش در میان دیگر مدعووین.
به گمان من، هدف برگزارکنندگان، برپائی یک گردهمآئی درسطحی وسیع بود که دستکم نمایندگان تامالاختیار تمام گروهها بادیدگاههای گوناگون درآن حضور علنی و مسئولانه داشته باشند. به این معنا که اگر کسی ازسوی حزب و دستهای شرکت میکند، سخن و نظرش، همان دیدگاه حزب و گروه و جبههای باشد که متعلق به آن است؛ وسرانجام مصوبات سمینار را نیز بپذیرد. وگرنه حضورش در جلسات حکم تماشاچی را خواهد داشت.
تمام شرکت کنندگان در جلسات پاریس، پیرو طرز تفکر و عقیدهی براندازی رژیم و جانشین شدن حکومت دلخواهند. این کنفرانس نیز دقیقاً به این منظور تشکیل شد که پس از این همه سال تلاش بی نتیجه، بتوانند همبستگی لازم بین دگراندیشان را عملی سازند. اما مشکلشان این است که دگراندیشان ایران، اگر مشترکالهدف هم باشند، چون مشترکالمنافع نیستند، با این چسپهای کهنه و قلابی زیر نام تجمع و سمینار و کنفرانس که هرکس سخن خود گوید و وقعی به گفتار دیگری نمی گذارد، به هم پیوند نمیشوند.
از سوی دیگر، متاسفانه، هنوز از سوی هیچ یک از این دسته ها، به معضل کیفیّت سقوط رژیم و نوع براندازی که اهمیتی به سزا دارد، اشاره ای نمیشود و به راه و روش براندازی نظام نمی پردازند.
سکوت هوادران براندازی در مورد طرز برانداختن رژیم در حالی است که تقریباً باور عمومی براین است که فنای این رژیم یا هر حکومت دیگر، به یکی از سه راه زیر میسر است:
الف- کودتا.
ب- قیام و انقلاب مردم
ج- حملهی ارتش خارجی به کشور.
حال پرسش این است که کدام یک از این سه راه در کنفرانس تصویب شده است و اصولاً حضرات به چنین موضوعی اندیشیده و توجه کرده اند؟

مخالفان براندازی معتقدند هریک از این سه راه، نتیجه اش هرچه باشد، با ویرانی کشور و مرگ هم میهنان توام و همراه است؛ چون تاریخ و تجربه نشان داده است، پایان هیچ یک از این سه راه، به دموکراسی و امنیّت و خوشبختی منجر نمیشود. مضافاً اینکه، درفضای کنونی ایران و با ساختاری که حکومت ازنیروهای مسلح درست کردهاست، کودتا میسرنیست؛ زیرا بافت نیروهای نظامی به گونهای قوام یافته است که سه نوع ارتش، گرچه درمقابل ملت و دشمنان یکپارچه اند، قطعاً در بحرانهای براندازی نه تنها همراه و متحد نیستند، بلکه خنثی کننده همدیگرخواهند بود. به علاوه درهرپادگان، چندین آخوند رند و مرموز، به عنوان چشم و گوش حضرت رهبر به شستشوی مغز افسران و درجهداران و سربازان مشغولند؛ و اگر در هر پادگان«یکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عیان در نظر رهبر است...»
انقلاب نیز امکان رشد و تکوین ندارد، زیرا شرایط انقلاب که همبستگی ویکپارچگی توده باشد، فراهم نیست؛ و اگر گاه- گاه و جا به جا عدهای و یا گروهی اعتراضی سرمیدهند و به خیابان می ریزند، این حرکات غالباً صنفی است و عمومیّت ندارد و نخواهد یافت؛ تنها اعتراضاتی مقطعی و پراکنده بوده و فاقد هرگونه پشتوانهی تودهای است.
حمله خارجی را نیز، هیچ میهنپرستی نه می پسندد و نه راهی به مقصود میداند؛ وظاهراً خاص و عام با آن مخالفند.
کنفرانس پاریس که در جهت براندازی نظام ترتیب یافته بود، نامش کنفرانس همبستگی بود و ترتیب دهندگان کنفرانس ادعا داشتند که ما برای همبسته شدن تمام طیفهای گوناگون اپوزیسیون ولایت فقیه، این سمینار را ترتیب داده و تقریباً نمایندگان تمام طرز فکرهای گوناگون سیاسی را به این جلسات دعوت کرده ایم. اما درعمل، خلاف آن ثابت شد و هنگامی که نام دسته ها و افراد را برای ما خواندند، معلوم شد اغلب آماده شدگان برای شرکت، یا افرادی بی ریشه و گمنام بودند و هیچ طرز فکرخاصی را نمایندگی نمیکردند؛ و یا وابسته به دسته و حزبی بودند که تعداد نفراتشان همان نماینده و یا به تعداد انگشتان یک دست بود. نکته قابل تأمل، شرکت تمام طرز فکرهائی که تجزیهی ایران را بردموکراسی ترجیح میدهند در این کنفرانس بود.
چند کسی هم که بانی این کار خیر شده بودند، اکثراً صحنهگردانهائی هستند که در اعتقاد و خواسته شان، هم سلطنت می درخشد و هم جمهوری. یعنی سخنشان این است که ما فعلاً کاری به نوع رژیم آیندهی ایران نداریم و آنرا به زمان پس از سرنگونی و رأی ملت وامیگذاریم. یا، ما دروهلۀ نخست، خواستار سقوط حکومت اسلامیهستیم و درمرحلهی بعد، خواهان استقرار رژیمی برمبنای «دموکراسی و حقوق بشر...» و برروی حقوق بشر عجیب تأکید و اصراری دارند.
آنها مرتب به نوع رژیم در آینده و پس از سقوط حکومت فقیهان، اشاره دارند؛ و اعلام میکنند: ملت ایران نوع رژیم را(پادشاهی یا جمهوری) با شرکت در یک رفراندم، تعیین خواهد کرد. عیناً به همین عبارت و مضمون...
اربابان این فکر و خواسته، اصرار دارند که نوع رژیم اهمیّت در سرنوشت ندارد و تنها و تنها باید در جستجوی دمکراسی و «حقوق بشر» باشیم. چنان بر روی حقوق بشر و یا رعایت منشور حقوق بشر پافشاری و اصرار دارند که شنونده تصور می کند حضرات از معنا و مفهوم و کاربرد حقوق بشر، یا بی اطلاعند، یا گمان دارند مخاطبانشان به آن اشراف ندارند.
نگارنده براین باور نیست که این بزرگان ندانند حقوق بشر را سازمان ملل برای مهار مستبدان و زورگویان و حکومتهای استبدادی وضع کرد؛ وگرنه در دموکراسیها، رعایت حقوق بشر از الزامات است. در کشورهائی که به شیوهی دموکراسی اداره میشوند، رعایت حقوق بشر در ذات و جوهرهی قانون اساسی نفوذ کرده و وجود دارد... این ظالمان و مستبدان هستند که هیچ آداب و ترتیبی نمی جویند و هر چه دلشان بخواهد انجام میدهند. اصولاً منشور حقوق بشر را نمایندگان کشورهائی که به روش دموکراسی اداره می شوند، برای رعایت حق مردمانی که در زیر یوغ حاکمان ستمکار و مستبد جان میکنند پیشنهاد کرده و به تصویب سازمان ملل رساندند. این منشور برای خنثی کردن استبداد است، نه مکمل دموکراسی. دموکراسی خود یعنی رعایت حقوق بشر.

شایان گفت است که تجربه و سابقه نشان داده است این نوع کنفرانسها، تنها وقت و پول را تلف میکند و هیچ راهی به مقصود نمی برد. زیرا تشتت رأی و نظر زیر عنوان دگراندیشی، بیشتر و محکمتر از آن است که همبستگی ایجادشود. کمونیستهای رادیکال و مجاهدین، اصولاً انقلابیاند و معتقدند که باید مردم زیر نظر کارگران و زحمتکشان... قیام کنند و بساط خلافت و حکومت را برچینند و حکومت کارگران و یا زمامداری مسعود رجوی را مهیا و مسلم سازند. عدهای دیگر ظاهراً ازاینکه با قیام و انقلاب ممکن است سیل خون راه افتد و گناهکار و بی گناه بی جهت و بی علت کشته شوند، درموضوع تأمل و تدّبر می کنند؛ و به روش و مسیری که شوروی سابق مستحیل گشت و حادثه، انقلاب مخملی نامیده شد چشم دوختهاند. البته بدون توجه به این مهم که نظام شوروی سابق نیز، درمسیر تغییر و تبدیل، گرفتار استحاله و رفورم شد تاسرانجام به این روز رسید.
به هر تقدیر، این نوع جلسات، نه نخستین است و نه آخرین خواهد بود. ده ها کنفرانس و سمینار دیگر از این دست، نه درجهت همبستگی مفید و کاراست و نه ره به جائی می برد. زیرا همچنانکه بارها گفته ام، انقلاب سال 1357 سبب شناخت ما از هم شد؛ و مدتهاست ما همدیگر را شناخته و دست همدیگر را خوانده ایم. لاجرم بیشتر از آنکه به هم اعتماد کنیم، از هم می ترسیم. از این روی، در این برهه، نه براندازی ممکن است و نه استحاله.

Posted by ashena at 03:29 PM | Comments (0)

گری آتر: شکل مودبانه بن لادن

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

1- در صورتی که آمریکا ایران را بمباران کند، اروپاییان و جامعه بین الملل خود را به موشک بالیستیک مجهز خواهند کرد. با حمله بازدارنده آمریکا به ایران، شهرت آمریکا به عنوان « کشور جنگ طلب « بیش از پیش فزونی خواهد یافت، حتی اگر بسیاری از دلایل نابودی تهدید هسته ای ایران شامل حال کشورهای اروپای غربی و حفاظت از آنها شود.

2- بسیاری از کارشناسان معتقدند ارتش کوچکی از عوامل مخفی ایران در عراق، افغانستان، اروپا و احتمالا ً آمریکا پراکنده خواهند شد. شمار بیشتری از سربازان آمریکایی در عراق کشته خواهند شد و حملات احتمالی از نوع حملات 11 سپتامبر در داخل اروپا و آمریکا در مراکز غیرنظامی رخ خواهند داد.

3- ایرانیانی که در حال حاضر حامی آمریکا هستند، احتمالا ً از حکومت دینی ایران حمایت خواهند کرد و با برافراشتن پرچم خشم دینی در داخل ایران بر علیه آمریکا قد علم خواهند کرد.

4- اگرچه ایرانیان عجم و نه عرب هستند، اما بسیاری از آنها مسلمانان شیعه هستند. بنابراین، جامعه شیعه عراق نیز احتمالا ً به خشم خواهد آمد و حتی مشکلات مهم تری را برای ارتش آمریکا و تمامی نظامیان آمریکایی در سایر کشورهای مسلمان ایجاد خواهد کرد. ممکن است مقتدی صدر رهبر فعلی تندروی شیعه عراق بر آن شود در حمایت از برادران شیعه خود در ایران دست به اسلحه ببرد. گفته می شود ایران در حال حاضر پول و سلاح در اختیار مقتدی صدر می گذارد.

5- روحانیون شیعه عراق و افغانستان احتمالا ً به ایرانیان کمک و از آنها حمایت خواهند کرد.

6- بمباران تأسیسات هسته ای ایران به این معنا است که آمریکا به رژیم روحانی ایران اعلام جنگ داده و این خود به منزله تغییر احتمالی رژیم ایران است. این امر همچنین درهای دیگری مانند اشغال نظامی آمریکا و بمباران مداوم ایران را خواهد گشود تا ایرانیان را متقاعد کند که دست از توسعه برنامه هسته ای خود بردارند. این اقدام نظامی احتمالا ً سالهای متمادی طول خواهد کشید، تریلیون ها دلار برای آمریکا هزینه خواهد داشت و یکبار دیگر آمریکا را بعنوان « کشور جنگ طلب « به دنیا معرفی خواهد کرد.

اینها فقط بخشی از مشکلاتی هستند که در صورت بمباران تأسیسات هسته ای ایران توسط آمریکا بروز خواهند کرد. باید دانست که موضوع حمله بازدارنده به ایران شبیه به جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام و یا جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی نیست. روئل مارک گرشت نویسنده آلمانی معتقد است: « آمریکا هرگز با رژیمی که اینقدر در آن ضدآمریکایی گری، خشونت، تروریسم و فرمان الهی با یکدیگر آمیخته اند، روبرو نبوده است. آنچه که در ایران با آن مواجه هستیم، شکل مودبانه تر، موقرتر و محتاط تر رویکرد بن لادنی است. «

آنچه که آقای گرشت می گوید این است که درگیری های نظامی مسلمانان تندرو در گذشته بیانگر آن است که آمریکا نمی تواند با آنها کنار بیاید. معتقدان واقعی به حکومت دینی مسلمان مانند حکومت ایران احساس می کنند زندگی در یک جامعه حکومتی که توسط اعتقادات دینی شان اداره نمی شود، حرکت کردن در جهت مخالف قوانین پروردگار است. در چنین شرایطی دموکراسی آمریکایی و حکومت دینی مسلمان تفاوت های بنیادی با یکدیگر خواهند داشت که هرگز حل نخواهند شد. بنابراین، درگیری نظامی نمی تواند راه حلی بدنبال داشته باشد.

رهبران آمریکا احساس می کنند می توانند در مورد ایران و توسعه برنامه هسته ای این کشور تصمیم گیری کنند. اما اعتماد به دولت فعلی تا آن حدی نیست که بتوان از سران آن انتظار هیچگونه نتایج مثبتی در برخورد با ایران داشت. استفاده از نیروی نظامی آمریکا به منظور مقابله با مسأله هسته ای ایران احتمالا ً آمریکا را در موقعیت مشابه عراق قرار خواهد داد و اعتبار باقیمانده آن را از بین خواهد برد. بعلاوه، در صورت درگیری تلفات جانی دو طرف ( ایران و آمریکا ) بسیار سنگین خواهد بود و هیچگونه راه گریزی از مهلکه وجود نخواهد داشت.

Posted by ashena at 03:28 PM | Comments (0)

شهلا صمصامی: جهاد همچنان ادامه دارد...

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

امروزه جهاد یک کلمه ی آشنا برای بیشتر مردم دنیاست، در حالیکه شاید تا قبل از انقلاب ایران. شناخت زیادی از این کلمه و معانی آن برای مردم عادی در غرب وجود نداشت. جهاد در ابتدا علیه غرب، یعنی مسیحیان غربی و یهودیان بود، با جنگ عراق، جهاد به جنگ بین شیعه و سنی نیز بسط یافت. «الزرقاوی» در نامه ای به «بن لادن» نوشت : امروز شیعیان، دشمن بزرگتری حتا از غرب و آمریکا هستند.

ادامه این جهاد بین شیعه و سنی را در لبنان نیز می بینیم. در چهار گوشه ی دنیا جهاد علیه همه کس، از هر دین و نژادی قابل توجیه شده است. جهاد امروزه یک ایدئولوژی خشن و بیرحمانه است.

ترور در لندن و گلاسکو
جمعه ساعت یک پس از نیمه شب در حالیکه مأموران یک آمبولانس در مقابل یک کلوب شبانه در مرکز «لندن» به بیماری رسیدگی می کردند، متوجه یک اتومبیل مرسدس بنز شدند که در جلوی کلوب پارک شده بود و از آن دود بیرون می آمد. بلافاصله مأموران متخصص به محل آمده و این اتومبیل را که پر از مواد منفجره بود خنثی کردند. ساعتی بعد، یک مرسدس بنز دیگر که بطور غیر قانونی در خیابان دیگری پارک شده بود کشف و توسط پلیس ضبط شد. در این اتومبیل نیز مواد منفجره وجود داشت.
شنبه 3 بعد از ظهر، دو مرد در یک اتومبیل جیپ به ترمینال اصلی فرودگاه بین المللی «گلاسکو» برخورد کردند. راننده بسختی مجروح شده و سوختگی های عمیق پیدا کرد و نفر دوم توسط پلیس دستگیر شد. در روزهای پس از این حادثه، تعدادی دیگر نیز دستگیر شدند از جمله دو پزشک جوان. عبدالله، یک پزشک تحصیلکرده عراقی که در گلاسکو مشغول کار بود و محمد جمال پزشگ جوان دیگری که از اردن آمده بود و اصل او فلسطینی است.
بنا به گزارش مقامات انگلیسی نقشه ی این دو حمله توسط یک گروه ریخته شده بود که با «القاعده» در پاکستان ارتباط داشتند. در حال حاضر تمام شهر لندن توسط دوربین های ویژه ای محافظت می شود. باین گونه، رفت و آمد های اتومبیل ها و حتا شماره آنهاضبط می گردد. حملات تروریستی در انگلیس تا کنون غالباً توسط مسلمانانی انجام می شد که در انگلیس بدنیا آمده و بیشتر این افراد، جوان و از خانواده های متوسط و اکثراً فقیر بوده اند. توطئه اخیر تفاوتش در اینست که دو پزشک جوان از عراق و اردن دست اند کار بوده اند. کارشناسان سیاسی معتقدند جنگ عراق چهره تروریست های بین المللی را تغییر داده است.
امروز هر کسی، یا بهتر بگوییم هر مسلمانی با هر درجه تحصیلی و از هر کشوری، می تواند عامل ترور باشد.

جهاد و پاکستان
شاید بشود ادعا کرد که در تاریخ معاصر، جهاد به معنایی که امروز می بینیم، از زمان حمله شوروی به افغانستان شروع شد. در آن زمان، آمریکا برای شکست شوروی «بن لادن» و یاران را به افغانستان دعوت کرد. «بن لادن» اگر چه از خانواده ی سلطنتی سعودی بود، ولی از نفوذ غرب به ویژه آمریکا در کشورش ناراضی بود. اسلام وهابی که خود را در خطر مدرنیته و گسترش بازار جهانی می دید، در داخل عربستان و خارج از آن کشور مشغول مبارزه بود. سالیان درازی بود که با کمک مالی ثروتمندان وهابی سعودی، از جمله بنیادگرایانی در داخل خانواده ی سلطنتی، مراکز تربیت جهادی ها فراهم شده بود. مدرسه هایی که در پاکستان با پول سعودی بوجود آمده بود، هدفش تربیت پسران از سنین حتا 5 سالگی بود. این مدرسه ها، بچه های خردسال را در یک محیط بسته و جدا از خانواده تربیت مذهبی می دادند. این مدارس به اشکال گوناگون، نه تنها در پاکستان و تمام کشوهای همسایه، بلکه در اروپا و حتا آمریکا نیز دائر شده است. بخش مهمی از طالبان بچه های یتیمی بودند که از افغانستان به پاکستان رفته و در این مدارس تعلیم دیده بودند. در این مدارس، علاوه بر تعلیمات مذهبی، نفرت از غرب و مشروعیت بخشیدن به اعمال خشونت آمیز نیز تدریس شده و هنوز هم ادامه دارد. زمانی که «بن لادن» و یاران به افغانستان آمدند، تحت عنوان مجاهدین اسلامی به مقابله با نیروی اشغالگر شوروی پرداختند. در آنزمان آمریکا نمی دانست دشمن بزرگ خود را پرورش می دهد. امروز بر کسی پوشیده نیست که «بن لادن» و« القاعده» در مرز بین افغانستان و پاکستان زندگی میکنند. اتحاد بین طالبان و «القاعده» از زمان جنگ با شوروی آغاز شد. آمریکا و غرب به دنبال «بن لادن» نمی رود زیرا ثبات پاکستان بخطر خواهد افتاد. واقعیت اینست که اگر امروز مُشرّف از کار برکنار شود، حکومت منتخب مردم پاکستان یک حکومت طالبانی است. برای پاکستانی ها که غالباً بسیار مذهبی و بنیادگرا هستند، جهاد، علیه نه تنها غرب، بلکه حکومت فعلی خودشان است. بیاد داشته باشیم 11 سپتامبر یک برنامه مشترک افغانی-پاکستانی بود. پاکستان امروز، مرکز واقعی تربیت تروریست است. در تمام حملات تروریستی ارتباط تروریست ها را با پاکستان می بینیم. شاید بشود ادعا کرد مردم پاکستان مذهبی ترین مردم منطقه هستند، با اختلاف طبقاتی قابل ملاحظه و درصد بالای کم سوادی. در عین حال، پاکستان دارای نیروی عظیمی از بمب های اتمی به ظرفیت هفت دهم مگاتن است. ارتش، مهمترین و بزرگترین سازمان در پاکستان است، با بودجه ای سالیانه بیش از 23 بیلیون دلار. این ارتش نیرومند است که پاکستان را تحت کنترل داشته و اداره می کند. در عین حال به دلایل سیاسی و سوق الجیشی، ارتش ارتباط خود را با «القاعده» و طالبان حفظ کرده است.
مجموعه شرایطی که در پاکستان وجود دارد این کشور را یکی از خطرناک ترین کشورهای منطقه ساخته است.

جهاد در عراق
عُمَر نوجوان 17 ساله به تفنگی که در دست دارد افتخار میکند. اگر از او به پرسید چه شد که در این سن خود را یک عراقی جهادی میدانی، می گوید: پدرم در ارتش صدام یک نظامی بود. مردی که در چندین جنگ شرکت داشت. من از کودکی به همراه او برای تمرین تیراندازی می رفتم. گوش هایم به صدای گلوله عادت کرده است. من آماده و منتظر بودم که از طرف امام محله ام مأموریت پیدا کنم که تفنگ بردارم و به جنگ اشغالگران بروم. این اشغالگران، شیعیانی هستند که به کمک نیروی نظامی آمریکا ما را از خانه و کاشانه ی خود میرانند. من برای جنگ با ارتش مهدی آماده ام. عمر ،در حالی که تفنگش را در دست جابجا می کند می گوید: فکر می کنم یکنفر را مجروح کردم و دو نفر را کشتم. گروه ما بیش از 6 نفر از آن ها راکشت. عمر که هنوز موهای صورتش کاملاً در نیامده،بیش از سنش خشونت و تاریکی دیده است. این نوجوان بلند و باریک اندام در درون مسجد محله اش جسد های سوخته، سربریده، دست و پا قطع شده ی بسیاری را دیده است. عمر، نیازی به متقاعد شدن ندارد. تجربه زندگی اش باو آموخته است که یا باید بکشد یا کشته شود و او برای هر دو آماده است.
160 هزار نیروی نظامی آمریکا در عراق مستقر است. بیلیون ها دلار پول از بودجه آمریکا صرف این جنگ می شود و بسیاری معتقدند آمریکا جنگ را در قلب و روح عراقی ها و سایر مردم دنیا باخته است. تعجبی نیست که یک پزشک جوان عراقی در «گلاسکو» زندگی و آینده خود ا بخطر می اندازد که یک جهادی خوانده شود.

جهاد در فلسطین
فلسطین جنگ های بسیاری را دیده است. چیزی که تصورش مشکل می نمود، جنگ فلسطینی با فلسطینی بود. وضعیت امروز فلسطین دلایل زیادی دارد، از جمله شکست برنامه های صلح آمریکا و اروپا، ادامه اشغال این سرزمین ها، سیاست های تجاوز گرانه ی اسرائیل و نارسایی سیاست ها و برنامه های مقامات فلسطینی. در چنین محیطی، «حمس» با کمک های مالی بویژه ایران قدرت یافته و با اتخاذ سیاست مقابله مسلحانه با اسرائیل محبوبیت و مشروعیت پیدا کرد.
«حمس» همچنین به مردم سرزمین های اشغالی، بویژه غزه کمک های زیادی کرده است. بعلاوه «حمس» با یک انتخابات دموکراتیک روی کار آمده ولی این انتخابات از طرف آمریکا، اسرائیل و طرفداران الفتح در فلسطین تحریم شده است.
جنگ داخلی فلسطین، حاضراً تمام شده و منطقه غزه تحت نفوذ و حاکمیت حمس درآمده است. غزه با یک میلیون و نیم جمعیت، تحت حکومت بنیادگرایان اسلامی است. سرنوشت غزه و فلسطین بار دیگر سرنوشت منطقه را تعیین خواهد کرد. امروز بیش از همیشه شکاف عمیقی بین اعراب افتاده است. جنگ عراق برای نخستین بار جنگ بین شیعه و سنی، عرب با عرب را تقویت کرده است. در سراسر خاور میانه و کشورهای عربی، جوانان خشمگین و رادیکال هر نوع قانونی را زیر پا گذاشته و به پیچیدگی مشکل منطقه می افزایند. برای بسیاری صلح بین اسرائیل و فلسطین بیش از پیش غیر ممکن بنظر میرسد. آمریکا و اتحادیه اروپا با پشتیبانی از «محمود عباس» و ارسال کمک های مالی، سعی می کنند او را در مقام خود نگه دارند، ولی زندگی مردم در این مناطق بشدت مختل شده و فقر و بیکاری، امید و اعتماد را از مردم گرفته است. در این شرایط، تحریم های اقتصادی و فشاری که به «حمس» و مردم منطقه غزه وارد میآید، تنها به قدرت و محبوبیت «حمس» میافزاید. فلسطین مانند عراق شرایط کافی را برای پرورش جوانانی دارد که تنها راه را درخشونت می بینند. هر چه اشغال این دو سرزمین، یعنی عراق و فلسطین بیشتر بطول بیانجامد، هر اندازه که فشارهای اقتصادی، بی سامانی و عدم امنیت بیشتر شود، لشگر بزرگتری از بنیادگرایان اسلامی بوجود خواهد آمد. اسرائیل بدون شک این قدرت را دارد که حمس را تحت فشار بیشتری قرار دهد. زیرا 60 درصد از برق غزه، صد در صد از گاز و 40 درصد از آب آن از اسرائیل میآید. مردم غزه بویژه در 18 ماه گذشته از نظر مواد غذایی و سایر مواد مورد نیاز زندگی تحت فشار بسیاری بوده اند. اسرائیل بخوبی میداند حتا اگر «حمس» در این منطقه از بین برود، گروه رادیکال تری که جهادیون وابسته به« القاعده» هستند جای آن را خواهد گرفت.

راه حل چیست؟
نبرد علیه اسلام بنیادگرا و رادیکال، یعنی تروریست جهانی، دراز مدت بوده و موفقیت آن در گرو پیش شرط های زیادی است.
چگونه میتوان شرایطی را که امروز به افراط گرایی و احساس بیگانگی جوانان مسلمان می انجامد از بین برد. اگر چه آمریکا، اروپا و سایر کشورها هنوز دقیقاً ریشه های گرایش جوانان را به جهاد پیدا نکرده اند، ولی این واقعیت روشن است که تغییرات دنیای مدرن، جهان سوم را نه تنها به جهان اول نزدیک نکرده، بلکه این کشورها را به سوی کمبود و بحران سیاسی و اقتصادی بیشتری کشانیده است.
غرب برای این سئوال که چگونه میتوان کشورهای مسلمان را کمک کرد که به مدرنیته، دموکراسی و وضعیت اقتصادی بهتری برسند هنوز جواب قانع کننده ای نیافته است. این مشکل حتا در مورد جوانانی که در اروپا زاده شده و زندگی می کنند نیز وجود دارد. این جوانان مسلمان، غالباً در شرایط بدی زندگی کرده و هویت ویژه ای ندارند. گرایش های مذهبی، جایگزین این هویت مخدوش است. یافتن راه حل، پیجیده و دراز مدت است و در شرایط فعلی اگر جوامع غربی بتوانند این کشورها و مسلمانان را بعنوان دوست و شریک ببینند، نه بعنوان دشمن و قلدرهای خشن، شاید روزنه ای برای برقراری یک ارتباط واقعی و انسانی بوجود آید. در غیر اینصورت هر بچه ای که در جهان سوم متولد میشود، امکان دارد در آینده تبدیل به یک جهادی افراط گرا شود. سیاست های خارجی کشورهای غربی به ویژه آمریکا باید تغییر کند.
سیاست های فعلی ورشکسته و مخرب است. مردم جهان در همه جا چه غرب چه شرق مسلمان و غیر مسلمان بیش از هر چیز نیاز به رهبران دلسوز، خردمند و انساندوست دارند. راه حل، نظامی نیست، بلکه انسانی است. یعنی کمک به برقراری ثبات در منطقه.


Posted by ashena at 03:26 PM | Comments (0)

غفور میرزایی: حکومت ناکار آمد و... نبود گروه مورد حمایت مردم

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سیاست رهبران جمهوری اسلامی در برابر مشکلات داخلی و خارجی به قول آقای خامنه ای «تهاجمی» است. آیت الله خامنه ای در نطق خودشان که به مناسبت سالمرگ آقای بهشتی و هفتاد و دو تن دیگر بوده است، می گویند: ما از جهان به مناسبت مخالفت آنها با پیشرفت اتمی ما و تحریم های شورای امنیت و دفاع آنها از مسئله فحشا و آزادی زنان و حقوق بشر...طلبکاریم! ایشان راست می گویند!

چرا جهان از حقوق بشر و تساوی زنان حرف می زند؟ مگر نمی داند بقای جمهوری اسلامی در نبود آزادی است؟ مگر نمی داند این گروه از جهان و جهانیان طلبکارند؟ مگر نمی داند که این گروه دین فروش، دین فروخته اند و دنیا را خریده اند و حالا خود را از همه طلبکار می دانند؟ در خارج از ایران طلبکاریشان در حد اخلال در عراق و افغانستان و کمک به آشوب لبنان و ایجاد شکاف در فلسطینیان و در داخل، ادامه «غنی بازی» اورانیوم و البته رو به رو بودن با تحریم های شورای امنیت و تهدیدهای امریکا و سرزنش های جهان پیشرفته و حتی قلدری های عربستان سعودی و شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس است.
طلبکاری ملایان را از مردم ایران که دیگر نگو و نپرس که چه ها طلبکارند و چه ها توقع دارند. اینان، ایران را از سلطنت مطلقه که قانون اساسی مشروطیت را رعایت نمی کرد نجات دادند و آن قانون را بکلی دور ریختند و البته «صغارت» را به مردم دادند و «ولایت» را به خودشان سپردند. گفتند در زمان شاه، ایران خراب ماند و قبرستان کهنه امامزاده عبدالله آباد شد و در دوران حکومت ملایان برای آبادی ایران، از قبرستان نوبنیاد «بهشت زهرا» آغاز کردند و با آن که هزاران شهید و اعدامی و زیر ماشین لهیده را در آن به خاک سپرده اند هنوز‌ آبادی آن تمام نشده است که به آبادی بقیه ایران برسند.
البته در زمان شاه حدود ده در صد مردم مرفه بودند و بیست و پنج درصد زیر خط فقر بودند و حدود شصت و پنج در صد زندگی متوسطی داشتند. در زمان حکومت ملایان از برکت هفتصد و پنجاه میلیارد دلار درآمد نفت، حدود پانزده در صد جامعه که سران ملایان، سران سپاهیان، سران قاچاقچیان و اقوام و بستگان و چاقوکشان آنها هستند به ثروت های افسانه ای نظیر داستان های هزار و یک شب رسیده اند و در عوض بیش از پنجاه در صد مردم را به زیر خط فقر انتقال داده اند که دیگر هوس آزادیخواهی و قانون طلبی و حقوق بشر ابلهانه غرب به سرشان نیفتد و بقیه مردم را با نان بخور و نمیری که از برکت دست زدن به سه چهار شغل در شبانه روز به دست می آورند سرگرم کرده اند.
حدود چند هزار نفری هم روشنفکر و روزنامه نویس و استاد دانشگاه مخالف وجود دارد که سرگرمی مردم و دستگاه دولت را با نوشتن و مخالف خوانی ...فراهم کرده اند و میان زندان و ترس و لرز آزادی، زندگی عجیب غریبی را می گذرانند و به امید این که به حکم تاریخ و زمانه، یک روزی که این بساط ظلم و ریا هم برچیده شد، آنگاه مردم آن روزگار، داستان دردناک اینان را بخوانند و شکر کنند خدا را که در آن دوره نبودند و یا شاید متأسف شوند که چرا آن دوره گذشت و دوران بدتری جای آن آمد. خیال می کنید که محال است از این بدتر شود؟ اگر در روند تاریخ ما چنین رویداهایی نبود، این ملت، ضرب المثل «دریغ از پارسال» را اختراع نمی کرد.
بگذریم! آقای خامنه ای ، رهبر انقلاب؟ یا رهبر جمهوری اسلامی، در همان سخنرانی، از آقای رئيس جمهور احمدی نژاد تعریف می کند و می گوید چندی دولت های پیشتر از ایشان، آن شعارهای اول انقلاب را به فراموشی سپرده بودند و جناب ایشان دوباره آن شعارها را زنده کردند. البته آن شعار ها نه شعارهای قانونمندی و مردم سالاری و پیشرفت اقتصادی و رفاه مادی...بلکه به پیش، به پیش تا ظهور حضرت، به پیش، به پیش تا تصرف قدس...بوده است. شعارهایی که حضرت احمدی نژاد در نطق سازمان ملل و نامه به رئیس جمهور امریکا و پاپ اعظم ...در مورد نابودی امپریالیسم امریکا و نابودی اسرائیل و همه گیر شدن اخلاق و ایمان احمدی نژادی... وعده فرموده اند.
جمهوری اسلامی زبانش در بیان این گونه شعارهاست و دستش آلوده به کشتار و سنگسار و زندان... مردم هم گرفتار گرانی و صف بنزین و کارت هوشمند و هزار دشواری دیگر.و البته ناوهای هواپیما بر امریکا در دریای عمان و خلیج فارس و ارتش امریکا در شرق و شمال و غرب کشور. کشورهای عربی در برانگیختن اختلافات سنی و شیعه می کوشند و دولت احمدی نژاد، بحران غنی سازی اورانیوم را حل نکرده، بحران جیره بندی بنزین را به میان کشیده است.
آیا راستی این درست است که دولت بنزین را لیتری پانصد تومان از خارج بخرد و یکصد تومان در داخل بفروشد و در سال پنج میلیارد دلار زیان بدهد؟آیا این گونه یارانه های بی معنی برای نان و شکر و سایر مایحتاج عمومی وجود دارد؟ این پول ها را دولت از کجا می آورد که زیان می دهد؟ البته که با دستی دیگر از جیب مردم ایران در می آورد. اما در میانه این از جیب در آوردن و کمک کردن ها، چندین برابر آن حیف و میل می شود و دزدی و چپاول بیشتر می گردد.
چاره چیست؟ چاره، جلوگیری از این گونه یارانه های بی معنی است. یعنی مردم بایستی از خود گذشتگی کنند و سختی بکشند تا پول یارانه صرف عمران و آبادی کشور و تولید کار و فقرزدایی واقعی گردد. اما مردم چه می گویند؟
مردم می گویند هنگامی که دولت میلیاردها دلار صرف پروژه های بیهوده غیر کارساز و صرفاً سیاسی، مانند غنی سازی اورانیوم ( تا کنون گویا بیش از 20 میلیارد دلار شده و حاصل آن فقط تشنج آفرینی بوده است) و یا در همین حدود، صرف برق اتمی بوشهر شده و پس از بیشتر از سی سال، هنوز به برق دهی نرسیده است. متخصصین می گویند با چنین پولی و با داشتن منابع فراوان گاز طبیعی، کشور می توانست ده ها کارخانه برق گازی ساخته باشد و ده ها برابر بیشتر از برق این نیروگاه اتمی، برق بی خطرتر به دست آورد. مردم می گویند دولت اگر به فکر ایجاد کار و عمران و آبادی بود، میلیاردها دلار رشوه به صورت مقاطعه سد سازی و جاده سازی و بندرسازی به سپاه نمی داد. مگر سپاه مقاطعه کار است؟ دولت اگر به فکر صرفه جویی برای امکان هزینه کردن در عمران کشور بود، از ده ها بندر اختصاصی عده ای از اعوان و انصار خود که از خارج بدون پرداخت گمرک جنس وارد می کنند و به بهای گران به مردم می فروشند، جلوگیری می کرد. از این بندرها حدود 12 میلیارد دلار در سال به مردم زیان می رسد. سرانجام، مردم می گویند که خودمان بخشی از منافع نفت مان را به صورت یارانه برای حمایت مردم مصرف نکنیم، ولی دولت هر ساله صدها میلیون دلار به حزب الله و حمس و دیگر بیگانگان کمک کند؟ آیا پاسخی در این مورد وجود دارد؟
بنا براین گرفتاری های جمهوری اسلامی از نوع گرفتاری های عادی کشورهایی که رأی و نظر مردم در کار دولت دخالت دارد نیست.
دولت ایران گرفتار دو مشکل اساسی است. مشکل اول آن، این است که گروهی قدرت حکومتی را به دست گرفته اند که به هیچ وجه حاضر نیستند قدرت را در فرآیند انتخابات آزاد به برندگان آن تحویل بدهند. بنابراین بهر قیمتی از آزادی در داخل جلوگیری می کنند و با تشنج آفرینی در درون و برون سیاست ضد آزادی را اعمال می کنند.
مشکل دوم این گروه طمع کار و حریص، نادانی و ناآشنایی با دنیای امروز و سیاست و اقتصاد امروزی است. بنابراین، تصمیم های آنها، مانند برنامه های حمایتی احمدی نژاد، نه تنها مفید و کارساز نیستند، بلکه زیان بخش و دردسر آفرین اند. تورم در دو سال حکومت احمدی نژاد شگفت انگیز بوده و بیکاری و فساد فزونی گرفته است.
با چنین اوضاعی ،همه می پرسند ایران به کجا می رود؟ هر کسی با تحلیل و استدلال خود می تواند چیزی بگوید. اما چون منطق و استدلال و دانش و خرد، درکار این گروه حکومتگر وجود ندارد و هر کانون قدرتی بر حسب منافع شخصی و گروهی خود و برای بقای خود تلاش و اقدام می کند و خرد جمعی در جستجوی منافع مشترکی برای کشور نیست، نمی تواند پیش بینی منطقی وجود داشته باشد. آنچه مسلم است اینکه ایران از نظر خارجی زیر ذره بین دشمنان قدرتمند منطقه ای و در برخورد با آرامش و منافع قدرت های بزرگ جهان است. از نظر داخلی نیز رقابت مرگ آلودی در میان کانون های قدرت وجود دارد و خامنه ای با بندبازی ناشیانه اش نمی داند چه کند. خامنه ای، قدرت خمینی را ندارد و لذا در این بندبازی احتمال نابودی خودش نیز می رود. ولی بهر صورت، سیاست «تهاجمی» آنها نمی تواند آینده روشنی را برایشان پیش بینی کند.
آنچه اهمیت دارد این است که نصیب مردم ایران از این تشنجات و رقابت ها و از سیاست ها و تهاجمات چیست و چه خواهد شد؟ بایستی پرسید که به فرض بروز حادثه ای، کدام دسته و گروه و حزبی حمایت مردم را دارد و یا مردم رانمایندگی می کند که بتوانیم درباره امکان پیروزی آن سخن بگوییم. مردم یک کشوری، صورت بی شکلی هستند و حکومت صورت متشکل و گروه مشخصی را لازم دارد. آن گروه مشخص مورد حمایت مردم کیست؟
گروهی که حقوق بشر و آزادی فردی و جمعی و قانونمندی و حق حاکمیت را از لحاظ نظری و رفتاری حق مردم بداند کجا هستند؟

Posted by ashena at 12:22 PM | Comments (0)