پنجشنبه 22 آبان 1382

شعر چيست؟ شهرام عديلي پور

شعر چيست؟ آيا اين پرسش پاسخي دارد؟ آيا پاسخ دادن به آن آسان است؟ اين پرسش همواره از زمان پيدايش شعر وجود داشته و هر كس و هر گروهي در زمان خود سعي كرده به قدر دانش و ادراك خود به آن پاسخ گويد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

حداقل در تاريخ ادبيات ما از زماني كه شمس قيس رازي در المعجم و نظامي عروضي سمرقندي در چهار مقاله يك تعريف مدون از شعر ارائه دادند تا زمان ما نظريه هاي فراواني دراين باره عرضه شده اند.گروهي هم بر اين باورند كه اصولا هنر و به ويژه شعر كه از ناب ترين هنرهاست تعريف ناپذير ست و سعي و تلاش براي تعريف آن كاري ست عبث.من اما بر اين باورم كه هر چيزي بايد تعريفي داشته باشد تا ذهن انسان بتواند به تصويري براي تحليل و بررسي آن دست يابد و شعر هم از اين امر مستثنا نيست.و اصلا » تعريف پذيري « چيزي ست ناممكن ،حتا اين گزينه هم كه » شعر تعريف ناپذير ست « خود تعريفي ست براي شعر .چيزي كه هست اين تعريف چنان كلي ،گنگ ، مبهم و سر بسته است كه نمي توان براي رسيدن به مقصود به آن تكيه كرد و از آن به عنوان معياري براي شناسايي شعر استفاده كرد. تعريف شعر اما به دليل ماهيت خود شعر چنان پيچيده و مشكل ست كه در بين كساني كه به آن باور دارند اجماع و توافق نظري وجود ندارد.من اين جا صرف نظر از اين كه به تعريف شعر باور داشته باشيم يا نه براي روشن تر شدن مطلب پيشنهادي - نه راه حل - دارم كه به عنوان قطعه اي از پازل » شعر چيست؟ « به شرطي كه ديگران هم با استفاده از اين الگو قطعه هاي خودشان را ارائه دهند مي تواند تصوير پازل را كامل كند تا شايد گره از كار فروبسته ي شعر بگشايد.
براي پرداختن به شعر از دو روش مي توان استفاده كرد : يكي روش پيشيني (a priority approach) ، يعني از پيش تعريفي روشن ارائه دهيم كه پس از آن به عنوان معياري براي شناختن شعر مورد استفاده قرار گيرد،اين همان روشي است كه شمس قيس رازي ونظامي يا ارسطو در فن شعر از آن بهره گرفتند.روش دوم روش پسيني است ( a posteriority approach ) روشي كه جان راولز نظريه پرداز آمريكايي از آن بهره مي گرفت.يعني پيش از تعريف شعر و پرداختن طرح ومعياري براي شناسايي آن و بايد و نبايد كردن،دريك مطالعه ي موردي (study
a case ) به يك شعر خوب بپردازيم و با نظريه هاي زيبا شناسانه و نقد ادبي ، ويژگي هايي كه ساختار آن شعر خوب را تشكيل داده اند مشخص كنيم.من اين جا به دل خواه خود به يك شعر خوب كه مورد اتفاق همه ي نظريه پردازان شعر وشاعران است و به نظر خودم يك شعر ناب ست در حد توان ام مي پردازم و اين همان قطعه از پازل حقيقت شعرست كه به آن اشاره كردم و پيشنهادم اين كه هر منتقد يا نظريه پردازي به دل خواه خود هر شعري مي خواهد را به عنوان قطعه ي ديگري از اين پازل با اين روش پسيني بررسي كند،خواه آن شعر از حافظ و نظامي باشد يا ايرج ميرزا يا نيما و شاملو يا سيد علي صالحي و شمس لنگرودي يا يداله رويايي و براهني و بهزاد خواجات و مريم هوله.به اين ترتيب ويژگي هايي كه از اين شعرها بيرون كشيده مي شود را مي توان به عنوان معيارهايي براي سنجش شعرهاي ديگر مورد استفاده قرار داد.
حافظ غزل نابي دارد كه همه ي ما بارها آن را خوانده و لذت برده ايم.اكنون پس از خواندن كامل غزل به بررسي جز به جز آن مي پردازم:
صبح ست ساقيا قدحي پر شراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
زان پيش تر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده ي صافي خراب كن

خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش مي طلبي ترك خواب كن
روزي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند
زنهار كاسه ي سر ما پر شراب كن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده ي صافي خطاب كن
كار صواب باده پرستي ست حافظا
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

از هر سو كه به اين شعر بنگريم،كم عيب و نقص است و شاعر با چيره دستي تمام ويژگي هايي را كه آن را تا حد يك شعر ناب بركشيده است رعايت كرده است.آن را مي توان در دو سطح بررسي كرد: 1-از نظر عاطفي و حسي 2-از نظر ساختاري و زباني.
از نظر عاطفي و حسي:
فضا سازي شعر بسيار دقيق و استادانه است.تركيب ها ، تصوير ها و جمله ها چنان برجسته و پررنگ اند كه چنگ در احساس و انديشه ي مخاطب مي زنند و به شدت با عاطفه ي او در مي آميزند.دكتر شفيعي كدكني در كتاب موسيقي شعر معياري براي شعر خوب ارائه مي دهد.او مي گويد شعر خوب شعري ست كه در حافظه بماند1. اين شعر تا آن جا كه من ديده ام تمام و كامل ، بدون افتادن حتا يك بيت يا مصراع در حافظه ي بسياري از ايرانيان به ويژه اهل شعر و ادب نقش بسته است.اين كه چرا چنين ست در فرايند بررسي شعر مشخص خواهد شد.آن گاه مي توان با قطع و يقين به اين نتيجه رسيد كه تمام شعرهايي كه در حافظه ي ملي و تاريخي ملت ها مانده اند شعرهاي نابي هستند كه اگر مورد نقد و بررسي قرار گيرند از لحاظ تئوريك و علمي هم شعر بودن شان ثابت مي شود.
درون مايه ي اين شعر حاوي دلهره و اضطراب اگزيستانسياليستي ست بي آن كه از ياس و افسردگي ، بدبيني و سياهي اي كه معمولا در اين گونه آثار ست برخوردار باشد و اين به خاطر جهان بيني عرفاني ( نه عارفانه ) و روحيه ي شاد و طرب انگيز حافظ ست،نگاه او به شعر تشخص و فرديتي ويژه مي دهد و آن را به كلي از شعرهاي مشابه متمايز مي كند.اين آشنازدايي تا حدي ست كه اصلا به نظر نمي رسد اين تعبيرها كليشه اي باشد،با اين كه ديگران پيش از او فراوان آن ها را در شعرهاشان به كار برده اند.اين فرديت ويژگي بسيار مهمي ست كه محور آثار مدرن ست و هنر مدرن را از هنر ماقبل مدرن كه فرديت نقش زيادي در آن ها نداشت و ويژگي اصلي شان كلي گويي و شكل گيري شان بر اساس نوع بود متمايز مي كند2 و اين غزل با اين كه به دوران ماقبل مدرن تعلق دارد رگه هايي از هنر مدرن در آن يافت مي شود.به گفته ي دكتر عباس ميلاني در عصر زرين فرهنگ ايران ، پيش از دوران انحطاط و سقوط ، بسياري از اجزا مهم اين فرهنگ هم سو و گاه پيش تر از غرب به سوي نوعي مدرنيسم سياسي و فرهنگي ره مي سپرد3.و حافظ گرچه متعلق به دوران آغاز انحطاط ست اما در فضاي عصر زرين به سر مي برد زيرا در دوران زندگي او هنوز تاثير دوران عصر زرين از بين نرفته بود.اين تشخص و فرديت در شعر حافظ چيزي ست درست در نقطه ي مقابل تصوف منفي و تعاليم تخديري صوفيانه كه خواهان محو شخصيت و فرديت انسان در نظام خانقاهي و سلسله مراتب صوفيانه است و تمام مبارزه ي حافظ با چنين نظامي ست چه در شكل تصوف و سازمان هاي خانقاهي اش ، چه در شكل فقه و نظام فقاهتي كه هر دو با احكام شكل گرايانه شان خواهان زوال و نابودي فرديت و تبديل انسان ها به توده هاي بي شكل و شمايلي هستند كه همه در پير و مرشدشان محو مي شوند.يك ساختار قبيله اي كه همه ي افراد قبيله با تقليد و پيروي محض از رئيس قبيله سعي مي كنند به او تقرب جويند و اصلا خود او شوند.حافظ حتا آن جا كه مي گويد بايد از خود بگذري و خود را از بين ببري تا به حقيقت برسي و فرمان مي دهد : حجاب راه تويي حافظ از ميان برخيز منظورش آن خود كاذب و منيت دروغيني ست كه از اتفاق حجاب راه آن خود باشكوه و درخشان و آن فرديت آگاه و عظيم و بي مانند ست همان كه صبحدم صداي از بركردن شعرهايش توسط قدسيان از عرش شنيده مي شود و جا دارد كه شاهنشه سر تاپايش را در زر بگيرد ، همان خود تابناكي كه مولانا هر شب پر شده از او با قدسيان آسمان ياهو مي زند و همان خودي كه شاملو چون غول زيبايي ايستاده بر استواي زمين بانگ بر مي دارد : شرف كيهان ام من / تازيانه خورده ي خويش /كه آتش سياه اندوه ام دوزخ را / از بضاعت ناچيزش شرم سار مي كند. » بي خودي « حرف پوچي ست كه تنها ويژه ي روان هاي بيمار و پريشان ست و اين نكته اي ست كه نظام هاي خانقاهي و درويشان در هر شكل اش و نظام هاي توتاليتر توده گرا و لمپن پرور از آن غافل اند يا مي خواهند كه انسان ها از آن غافل باشند،همين ست كه به شعر حافظ به ويژه در اين غزل ژرفا و گستره اي بي نظير مي بخشد و آن را از مرزهاي اثري متعارف كه در مبارزه با جهل و فساد و دروغ و ريا ست فراتر مي برد و آن را به اثري مبدل مي كند كه با مسائل بنيادي هستي و انسان سر و كار دارد.
گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوش ام

سخن از دلهره و اضطراب بود.بله اضطراب و دلهره در تمام بافت شعر تنيده شده است و آن را به يك شعر فلسفي بسيار ژرف و تكان دهنده كه داراي جوهر غني شعري ست تبديل كرده است.حافظ اما خيام وار فرمان مي خواري و شادي و دم غنيمتي صادر مي كند.تسلط و تاثير نگاه خيام بر حافظ كه به طور كلي بخش بزرگي از جهان بيني و شخصيت او را تشكيل مي دهد در اين غزل كاملا آشكار ست . به ويژه در بيت چهارم كه مي پرستي به حد افراط مي رسد و اين از سوي ديگر نشانه اي ست از عمق فاجعه و ويراني اي كه جهان را تهديد مي كند و ديگر هيچ چاره اي جز مي پرستي افراطي باقي نمانده است.گويي جهان لحظه هاي پاياني عمرش را سپري مي كند و همه چيز در حال فروپاشي و ويراني ست.اين نگاه با نگاه صوفيان و حتا عارفان بزرگي چون بايزيد بسطامي،حلاج و مولوي بزرگ كه غرق تسليم و رضا بودند و صبر و رضا از مقامات بلند عرفاني شان بود و سرخوشانه مي سرودند:هر چه آن خسرو كند شيرين كند/چون درخت تين كه جمله تين كند،به كلي متفاوت ست.اين نگاه يك انسان قرن بيستمي و بيست و يكمي ست،نگاه كسي كه مي سرايد:در شب كوچك من دلهره ي ويراني ست/ باد مارا با خود خواهد برد.
آنچه در كنار اين ديدگاه خيامي و اگزيستانسياليستي باعث آسودگي خيال مي شود و طرب و شادي به همراه مي آورد طنز جان دار و پر مغز حافظي ست كه در استفاده از آن مهارت كامل دارد ، هر چند اين طنز در ژرفاي خود درد و رنج فراواني به همراه دارد اما لااقل نگاه بازيگوش و سرخوش حافظ در ابتدا جان مخاطب را سرشار از شادي مي كند.اين طنز گزنده در دو بيت آخر به اوج مي رسد.در بيت يكي به آخر مانده شاعر با نفي زهد و زهد پرستي و انتقاد تند از سالوس و ريا و ادعاهاي عجيب و غريب صوفيان و زاهدان و دكان داران مذهب كه كار هميشگي اوست،به قله ي رندي و قلاشي مي رسد و اعتراض و سركشي را به اوج مي رساند.اين بيت از چنان قدرت و صلابتي برخوردارست كه بي احساس ترين و شعر ناشناس ترين انسان ها را در جا ميخكوب مي كند:
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده ي صافي خطاب كن

اين اعتراض به ويژه در مصراع دوم بسيار پر رنگ ست،شاعر لجوجانه و با تاكيد مي گويد پيش من فقط از شراب ناب حرف بزن ، من هيچ حرف ديگري سرم نمي شود، من فقط زبان شراب را مي فهمم.و در بيت بعد شعله ي اعتراض بيشتر زبانه مي كشد و او با ريشخند قشري گرايان مذهبي و دست انداختن اعتقادات عوام فريبانه ي زاهدان و صوفيان فاسد و ريا كار و لمپنيسم رايج در محيط پيرامون اش كار صواب را تنها در باده پرستي مي داند و آن را چنان واجب مي شمارد كه مي گويد خواب شيرين ات را ترك كن و با عزم جزم به ستايش و پرستش شراب بپرداز .بايد دقت كرد كه حافظ اين جا ديگر به شراب خوردن ساده بسنده نمي كند و لجوجانه فرمان باده پرستي مي دهد و آن را از واجبات مي داند.اين نشان از واقعيت هاي سرسخت و تلخي دارد كه در پس شعر نهفته است و در محيطي كه حافظ در آن زندگي مي كرده جاري بوده است.در اين شعر بدون اشاره هاي سرراست و مستقيم به اوضاع اجتماعي و بازي هاي قدرت و سياست تمام آن ها را مي توان دريافت.همين جا يكي ديگر از ويژگي هاي شعر رخ مي نمايد و آن حرف هاي ناخوانده و سپيدي هاي متن ست كه راه را براي خوانش هاي گوناگون و بازخواني هاي بي شمار باز مي كند.اين از تاويل پذير ترين شعرهاي حافظ ست كه مناقشه بر سر آن بسيار ست.و يكي ديگر از ويژگي هاي يك شعر ناب تاويل پذيري گسترده ي آن ست،شعري كه سخن در آن چنان سرشارست كه خود به خود از پري لبريز مي شود و اين البته به مخاطب امكان مي دهد تا در فرايند آفرينش شعر شركت كند و منفعلانه تماشاگر و شنونده نباشد.

از نظر ساختاري و زباني :
اكنون به جنبه هاي زباني و تكنيكي شعر مي پردازم .زبان شعر روان و يكدست ست و انسجام و در هم تنيدگي آن تا حدي ست كه هيچ كجا گسستي در عاطفه و انديشه ي مخاطب ايجاد نمي كند، همين ست كه آن را اين قدر تاثير گذار و پرتوان ساخته است.اين انسجام موجب مي شود انرژي شعر به هدر نرود و تا پايان فضاي شعر را زنده نگه دارد و ضرباهنگ آن را پر تپش به پيش برد.شاعر با يك جمله ي امري رو به مخاطب خود كه ساقي باشد سخن خود را آغاز مي كند.واژه ي صبح در ابتداي شعر مثل خورشيدي مي درخشد.اين كليدي ترين واژه و محور تمام شعر ست ،اين واژه مانند همان آجر قصر خورنق ست كه سنمار ساخته بود و اگر آن را بيرون مي كشيدند تمام قصر فرو مي ريخت . با حذف يا جابجايي اين واژه تمام ساختمان شعر فرو مي ريزد.البته تمام واژه ها و عبارت هاي شعر حساب شده اند و نمي توان دست به تركيب آن ها زد و جابه جا شان كرد و اين نشان از صلابت و استحكام ساختمان شعر دارد ، واژه ي صبح اما اساس و بنياد شعرست.ناگهان بي هيچ مقدمه اي شاعر مي گويد صبح ست و اين چنان تكان دهنده است كه اثرش تا پايان شعر بي وقفه ادامه مي يابد.
تركيب خورشيد مي در آغازگاه بيت سوم چنان درخشان است كه انسان را به وجد مي آورد، خيال انگيزي و شاعرانگي اين بيت در اوج ست.يكي از زيباترين تصويرهاي شعري در همين بيت نهفته است.آندره برتون در تعريف تصوير مي گويد از قرار گرفتن دو واژه،دو عبارت يا دو جمله هرگاه امر سومي پديد آيد ، آن را تصوير مي گويند.اين تعريف كاملا در اين بيت مصداق پيدا مي كند، از كنار هم قرار گرفتن سه اضافه ي استعاري شگفت انگيز : »خورشيد مي « ، » شرق ساغر « و » برگ عيش « كه هر كدام به تنهايي يك تصوير كامل هستند چنين تصوير پيچيده و حيرت انگيزي پديد مي آيد كه واقعا هم كاري واجب تر از شادخواري و عيش و طرب باقي نمي گذارد.
موسيقي و طنين آهنگ واژگان در دل پذيري و اثرگذاري اين شعر نقش بسيار مهمي بر عهده دارد.سمفوني دل نشين و خوش آهنگي كه از هماهنگي و هارموني تك تك واژگان برمي خيزد موسيقي نرم و ملايم و دل انگيزي پديد آورده است.يكي ديگر از عوامل زيبايي به كار گيري آرايه هاي ادبي در اين شعرست . موسيقي س در مصراع اول بيت اول و بيت آخر، بازي با حرف د در مصراع دوم و بازي با حرف گ در بيت سوم .
بيان شاعر در اين غزل بسيار فشرده است.ايجاز كه از ويژگي هاي برجسته ي شعر حافظ ست در اين شعر به دقت رعايت شده است.ونكته ي آخر اين كه شعر جهان تازه اي به مخاطب معرفي مي كند.به قول يدالله رويايي هر شعر تعريف تازه اي از شعرست و اين غزل خود به راستي تعريف كاملي از شعرست.همان طور كه پيش تر اشاره كردم ، هدف از بازخواني اين شعر تنها پيدا كردن يكي از قطعه هاي پازل حقيقت شعرست.به اين ترتيب ويژگي هايي كه در اين شعر بر شمرده شد در هر اثر ديگري يافت شود مي توان به شعر بودن آن اثر يقين داشت، خواه آن شعر از آثار كلاسيك باشد يا نيمايي يا شعر پسامدرن.ديگران هم مي توانند با بازخواني شعرهاي ديگر به اين پيشنهاد پاسخ دهند تا تصوير پازل را كامل كنند و ويژگي هاي ديگر شعر ناب را كشف كنند.

شهرام عديلي پور
آبان 1382


1-موسيقي شعر ، محمدرضا شفيعي كدكني ، موسسه ي
انتشارات آگاه ، چاپ پنجم ، سال 1376
2-رجوع كنيد به مقاله ي نوع و فرد در ادبيات و فلسفه
از افلاطون تا بكت از كتاب شعر و شناخت.ضيا موحد
انتشارات مرواريد،چاپ اول 1377،ص51
3-تجدد و تجدد ستيزي در ايران . عباس ميلاني ، نشر
اختران ، چاپ سوم 1381، ص76

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1241

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شعر چيست؟ شهرام عديلي پور' لينک داده اند.
نظرات
[kbehrooz - November 20, 2003 07:24 AM]

قسمت دوم از اسلوب شعري حافظ تقديت مي شود، تا مقبول بودن شعر حافظ را بيشتر توضيح دهيم:

۱۷سخت كوشي حافظ - حافظ انساني كوشنده و پر كار است وي جامع علوم زمان خود بوده است و بداشتن علم وهنر فردي بسيار اهميت داده است:
قلندران طريقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آنرا كه خالي از هنر است
مولانا و حافظ در اين قسمت ديدگاه مشتركي دارند آنجا كه مولانا ميفرمايد:
دوست دارد يار اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي
حافظ ميگويد:
گر چه وصالش نه به كوشش دهند
هر قدر اي دل كه تواني بكوش
كوشش براي رسيدن به هدفي است و بايد عاقلانه صورت گيرد يعني اين كه ابزار كار را بايد فراهم كرد و نبايد بي جهت به خود فشار آورد. دلسردي در كوشش كردن جايي ندارد ولي گاهي پيش ميايد كه عليرغم زحمت فراوان به هدف هم نميرسيم ريرا علت اين شكست وراي قدرت ماست مولوي و حافظ براي دلداري اين افراد اشعاري دارند. در جايي كه مولوي ميگويد:
سخت كوشي و تعصب خامي است
تا جنيني كار خون آشامي است
حافظ گفته است:
دولت آن است كه بي خون دل آيد بكنار
ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
اين گفته ها هرگز نفي كوشش و زحمت نيست و زندگي اين شاعران هم آن را نشان ميدهد.
در اين گفته توجه حافظ به اين است كه بشر برترين موجود دنيا است و بشر حق ندارد كه خودش را به سبب نرسيدن به اهدافش كه در اكثر مواقع زميني هم هستند خوار و افسرده نمايد و اين گفته بمعناي پرهيز از كوشيدن نيست.
چه چيزي در فرهنگ ما وجود دارد كه حافظ را با اين همه پشتكار و كوششي كه در كارش داشته است او را شاعر گل و بلبل و ضد زحمت و فعاليت نمايش دهد و از آن جا كه نميتوانسته اند هنر او را منكر شوند آن را هم الهام غيبي ناميده اند.با اين عمل غلط از روي ناداني و يا به علت نفع سياسي و اقتصادي ملتي را از يك نمونه قابل تقليد محروم كرده اند.
اگر ملل پيشرو جلو تر هستند به اين دليل است كه در آن ممالك كار و فعاليت از ارج و قرب زيادي برخوردار است.
فرهنگ ما فرهنگ حافظ و مولوي و فردوسي است.فردوسي ميگويد:
برو كار ميكن مگو چيست كار
كه سرمايه جاوداني است كار
غربيان پس از قرن ها تازه ميگويند:(نالج ايز پاور يعني دانش قدرت است) ولي فردوسي ۱۱ قرن پيش از آنان اين حرف را به زيبايي كامل بيان كرده است:
توانا بود هر كه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
اميد كه كوششي از سوي همه ما صورت گيرد كه حقي از كسي مثل حافظ و فرهنگ ملت ايران ضايع نشود.
-استفاده از طرق غير شعري توسط حافظ- شاعران برجسته زبان فارسي مثل فردوسي خيام مولوي و سعدي يك بعدي بنظر ميرسند.يك بعدي در اين بخش به معناي اين است كه آنها فقط شعر ميگويندو لا غير. ولي حافظ جنبه غير شعري هم دارد.شاعران معروف ما در جنبه هايي كه معروف هستندكار خود را بنحو احسن انجام داده اند.فردوسي بزرگ شعر حماسي و عالمي بزرگ است.خيام شاعر دم غنيمت است و از آخرت بيم ندارد.سعدي شاعر زيباگوو شعر سهل و ممتنع است و با درايت بسيار كه نشانه علم وتجربه اوست.مولوي كه شاعر علم و فلسفه و عرفان با شيفتگي خداجويي و اشعار آتشين است.اما حافظ كه اگر يك بعدي (شعري)مي ماند درخششي در برابر اين بزرگان شعر فارسي نداشت آگاهانه دست به ابتكار زده است. اگر چه شعر او در اوج كمال است ولي تنها شعر نيستند. حافظ روش هاي ديگري را با شعر خود همراه كرده است كه اين روش ها جداي از كاربرد استادانه صنايع ادبي نظير ايهام و جناس و.. است كه در شعر حافظ آن صنايع ادبي اوجي دارند
مثل حالت چلچراغ شعر او كه قبلا اشاره كرده ام. اين روشهاي ديگر كاربري روشهاي روان شناسانه اموري است كه سبب جلب توجه و دلبستگي ميشود و يك كار رندانه است كه حافظ خود را رند و از نوع رندان پارسا ميبيند. مثلا يكي از اين موارد ايجاد حالت عاطفي بين شاعر و خواننده اشعار است.اين طرح جدا از شاعري صرف است.
اين ابعاد در شعر حافظ در نتيجه تكلف نبوده است و شاعر بنا به توانائي هاي خود قادر بوده است كه اميال افكار و خواسته هاي خود را بنحوي معجزه آسا بيان نمايدو به جهت همان رابطه عاطفي است كه انگار عقايد خواننده را بيان ميكند يعني حافظ جوي را ايجاد ميكند كه تضاد بين خود و خواننده را به حداقل ترين وضع ممكن ميرساند.
اگر بخواهيم كه براي درك مطلب مثالي از فيلم هاي سينمائي بزنيم شعر حافظ به فيلم هندي (سنگام) ميماند كه در دوره خودش در ايران آن روزگار بسيار سر و صدا كرد.فرق فيلم سنگام با فيلم هاي معمولي در اين بود كه فيلم هاي معمولي فقط فيلم بودند و يك بعدي موضوع فيلم نامه را دنبال ميكردند ولي سنگام فيلمي نيست كه فقط داستاني را به سادگي دنبال ميكرد بلكه در كنار داستان فيلم بينده را به جهان گردي ميبرد براي او رقص و آواز داشت و ... مسايلي كه ميتوان با هر فيلم نامه اي آنها را گره زد.به اين لحاظ سنگام يك فيلم موفق اقتصادي شد. همين روش ها را در ارائه آهنگ ها بكار ميبرند كه مثلا مايكل جكسون هم ميخواند هم ميرقصد و هم ژيمناست است و ...كه اين كارها مقبوليت آهنگ را خيلي زياد ميكند.به نظر من حافظ آكاهانه از اين اصل در شعر خود استفاده كرده است. اين يافته هم نظر شخصي خود من است و من از كسي آن را وام نگرفته ام. اين هم يك قسمت ديگر از روان شناسي حافظ است.انشااله اگر قادر باشد در مورد روان شناسي حافظ جدا گانه مطلب خواهد نوشت.در واقع شعر حافظ يك شعر تزئين شده است و اين تزئينات آگاهانه صورت گرفته است و در آن از روش هاي روانشناسانه استفاده شده است.تزئينات در شعر حافظ را دو گونه ميتوان بر شمرد:اول تزئينات شعري و دوم تزئينات غير شعري.
تزئينات شعري شامل:
۱-وسواس در انتخاب كلمات و تراش و ساخت كلمات جديد.
۲-استفاده جالب از صنايع ادبي.اين استفاده گسترده و بديع در اشعار شاعران ديگر به اين غلظت ديده نميشود.
۳-انتخاب چند موضوع براي غزل. با توجه به نوآوري حافظ اين را ميتوان تزئين غير شعري هم در نظر گرفت.
در مورد تزئينات غير شعري كه بيشتر مختص خود حافظ است از امور زير ميتوان ياد كرد:
۱-ايجاد حالت عاطفي با خواننده كه جهت اين كه نصيحت گوي مستقيم نيست و كوشش فوق العاده جهت نداشتن درگيري و يا تضاد با خواننده پيش ميايد.
۲-انعكاس حالات روحي خود در شعرش كه همان آزاد انديشي و درك قوي ديگران به جهت داشتن تجارب وسيع و نوعي توانائي غريزي در اين مورد.همان گونه كه حافظ در مسايل فلسفي و ديني تجارب وسيعي از شك تا يقين را طي كرده است با توجه به ديوانش بنظر ميآيد كه اين تجارب را در امور سياسي روابط با ديگران و...هم داشته است.كه به غناي شعر او و ايجاد محيط بدون تضاد با خواننده ميافزايد.
۳- بازي با ذهن شنونده به جهت انتخاب كلماتي كه فضاي ذهن را ناخودآگاه ميپوشانند و يك نوع تسخير ذهمي خواننده كه البته خوشايند خواننده هم است.
۴-ارائه اشعاري كه ميتوان تفسير هاي گوناگوني از آن در نظر گرفت كه شايد اقتباسي از قرآن باشد.
۵- عدم استفاده از الفاظ ركيك و پاكيزه گفتاري.
۶- تنوع موضوعي و اختصار گويي حافظ.ديوان حافظ چكيده اشعار مولوي خيام و سعدي است.يعني زيبايي سخن سعدي با عيش جويي خيام و التهاب عرفاني مولوي همه يك جا جمع شده است.
تزئينات غير شعري حاشيه اي استتار شده در شعر حافظ استكه در اشعار شاعران مشهور ديگر ديده نميشود.بكار گيري همه اينها نشان از نبوغ و دانش روان شناسي ذاتي خود حافظ دارد. اين تزئينات در كنار شعر مطبوع حافظ سبب تشكيل هسته مشهور شدن حافظ است كه همواره اشتهار او را پر دامنه ميكنند.

۱۹-حافظ شاعر زندگي است.ديوان حافظ سرشار از ابياتي است كه در آن زندگي و چگونه زندگي كردن را مورد بحث قرار داده است. او جوينده راهي است كه همه انسانها در خوشي و بدون درد سر به نيكي و خوبي زندگي نمايند و به كمال انساني خودآن چنان كه خود نمونه اي از آن كمال است برسند.حافظ در اين راه با بدي ها؛ بي عدالتي ها و افكار غلط به مبارزه بر ميخيزد:
ساقي به جام عقل بده باده تا گدا
غيرت نياورد كه جهان پر بلا كند
كه اشاره به عدالت در زندگي اجتماعي و اقتصادي و سياسي ميباشد.

بهر يك جرعه كه آزار كسش در پي نيست
زحمتي ميكشم از مردم نادان كه مپرس
كه اشاره به باور هاي غلط در بين مردم است.

بيا تا گل بر افشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من وساقي بهم سازيم و بنيانش بر اندازيم
كه اشاره به رهايي از غم و كامجويي از زندگي دارد كه در اين مورد مثالهاي زيادي در ديوان حافظ است.
از خموشي و مرگ به صورتي كه احساس درماندگي و افسردگي باشد در ديوان وي نشاني نيست و همواره اميد در دلش زنده است و به آينده نگاه ميكند.

- بازتاب زندگي-شعر حافظ بازتاب زندگي و نيروهاي خير و بد آن است.اگر در شعر مولوي دقت كنيم ميبينيم كه آنچه مولوي را ميان مردم برده است سه چيز است:اول داستانهاي مولوي است دوم شور وحال آتشين غزليات شمس و سوم سخننان فلسفي و عرفاني بسيار عميق مولوي است.ولي علت اصلي معروفيت مولوي در بين مردم عادي همان داستانهاي مثنوي است. مولوي اين داستان ها را فقط براي بيان نظرات خودش بكار برده اسن و قصد داستان سرايي نداشته است و استفاده ابزاري از داستان ها را كرده است.و اگر براي وي مسير ديگري وجود داشت ممكن بود آن مسير را انتخاب نمايد.استفاده از داستان فضاي ديوان شعري را بصورت زنده و مثل نمادي از زندگاني واقعي در ميآورد. انساني كه در حيات است و در اجتماع زندگي ميكند مستواند منظور داستان را بهتر دريابد زيرا با شرايط خودش مشابه است. استفاده از داستان سرايي براي بيان نظرات عرفاني قبل از مولوي و در ديوان عطار هم وجود داشته است و اختراع مولوي نيست. اگر مولوي بجاي بيان از طريق داستان مثلا از طريق بيان منطقي استفاده ميكرد اگر چه عمق مطالب همان بود ولي گروهي از خواص قادر به درك مطالب مولوي ميشدند و از مطالب ديوان در زندگي عادي افراد استفاده نميشد. چنين بنظر ميرسد كه بجهت نو بودن پيام عرفاني و براي انتقال اين پيام استفاده از داستان را از جهت اين شاعران برگزيده اند كه در ظرف احساسي ملموسي مسايل عرفاني را بيان كنند.
حافظ آگاهانه اين وضع را در ديوانش بوجود آورده است و افراد ديوان خود را مانند نمايندگان يك جامعه انساني بر گزيده است.مثلا در طيف بد كاران از محتسب؛زاهد ريايي و واعظ(متاسفانه از وعاظ به نيكي ياد نشده است زيرا در جهت تشديد حاكميت باند مافيايي محتسب بوده اند و واعظ نبودند بلكه تبليغاتچي حكومت بوده انددر زير چتر واعظ) و افراد خوب جامعه پير مغان و رندان پارسا در ديوان حافظ وجود دارند و يك حالت ملموس از زندگي و جامعه درست كرده است.
مثلا در مورد معركه گير و شاگردش ميتوان نوشت معركه گير و شاگردش مردم را سرگرم ميكردند ولي وقتي آنان را با نام مرشد و بچه مرشد بتصوير ميكشيم و يك حالت سينمايي به آنها ميدهيم جنبه ديگري پيدا ميكند و ملموس تر بنظر ميآيند.اين وضع در ديوان حافظ وجود دارد ولي در ديوان سعدي(بوستان) وجود ندارد. در گلستان سعدي كه حالت داستاني يافته است حالت ملموس و سينمايي زندگي جاري است مثلا در حكايت درويش و مدعي . به همين خاطر سعدي بيشتر براي گلستانش در بين مردم مشهور است تا بوستانش.
با بيان شعري اين حالت سينمايي را ايجاد كردن و ملموس كردن شخصيت ها خيلي مشكل است ولي حافظ از عهده بر آمده است.


[kbehrooz - November 15, 2003 04:38 AM]

با سلام
شعر علاوه بر اصول شعري گاهي آن چنان است كه تمام شخصيت و زندگي شاعر را براي هميشه در بر ميگيرد و اين موضوع در مورد حافظ وجود دارد در اينجا بخشي از نظرات خود را در باره حافظ مينويسم كه شعر حافظ از نظر ما ايراني ها خود تعريف شعر واقعي و شاهكار شعر است:


با سلام به همه
حافظ اين يار همه ايرانيان در تمام زمانها چگونه حافظ شد. در اين نوشته سعي خواهم كرد كه شرح دهم چرا حافظ مقبول و محبوب ما ايرانيان است؟ آيا حافظ بدون زحمت و تنها بر اثر استعداد خدادادي به اين مقام دست يافته است؟
اگر حافظ را به زبان امروزي بيان كنيم او فردي نابغه و سخت كوش بوده است.از نظر سياسي مواضع راديكال داشته است و از نظر اجتماعي همواره تلاش داشته است كه آخرين تحولات روز را با دقت تمام دنبال نمايد. از نظر من او حتي يك كاشف است به نظرم چنين ميزسد كه حافظ كشفي در روان شناسي انساني دارد كه هنوز ما نميدانيم آن كشف چيست اثرات كشف را ميبينيم و لي آن راتوضيح نميتوانيم بدهيم.يكي از علل محبوبيت حافظ در همين نكته نهفته است.
غزل فارسي با شعر سعدي به اوجي رسيد كه بالاتر از آن ديگر امكان ندارد و اگر حافظي به وجود آمده است يك استثنا و يا يك معجره است.
اولا حافظ بطور آگاهانه اين را ميدانسته است و بنابراين دريافته است كه با قواعد قديمي بازي امكان برنده شدن ندارد. پس دست به ابتكاري در غزل فارسي ميزند. پيش از حافظ غزل فقط شامل يك موضوع بود. حافظ اين وضع را در غزل عوض ميكند و غزلهايي ميسرايد كه شامل چندين موضوع است. او در كنار اين نو آوري از نبوغ خود هم چنان استفاده نموده و از اصول صنايع شعري كه قبلا باب بوده است به نحو درخشاني سود ميبرد. او سعي وافري دارد كه از ظاهر شعر نكاهد و هم چنان محتوا را هم در اوج نگه دارد. با وجود استاداني مثل فردوسي مولوي سعدي بدون استثنا بودن جايگاهي نميتوان كسب كرد.
۱-پس اولين علتي كه حافظ مقبول و محبوب است ايجاد شكل جديدي از غزل و يا نو آوري است.
۲-يكي ديگر از علل محبوبيت حافظ خالي و پاك بودن ديوان وي از الفاظ ركيك و بد بوده است. اين موضوع با توجه به اين كه حافظ هم زمان با عبيد زاكاني زندكي ميكرده است بسيار جلب توجه ميكند.
۳-حافظ عدالت طلب و ضد كساني بود كه هر كاري ميكردند تا قدرتي و مالي كسب كنند اگر چه حقوق ديگران هم پايمال ميشد. مثلا يكي از اين افراد امير مبارزالدين بود كه از اسلام به عنوان نردبان ترقي استفاده ميكرد. مثل همين كاري كه خميني ملعون و اطرافيانش امروزه كرده اند. در زمان امير مبارزالدين دستور داده بودند كه مي خانه ها را ببندند. حافظ كه مي ديد اين كار براي كسب وجهه و پوشش براي چاپيدن مال و بدست آوردن قدرت است.او ميديد كه با اين كار ريا و دو روئي در جامعه ترويج مييابد با آن بسيار مخالف بود.مثلا فرزند امير مبارزالدين هميشه مست و دايم الخمر بوده است. امير با او كاري نداشته است.سر نماز صبح كه احتمالا از روي ريا و مردم فريبي بر گزار ميشده است محكوميني را به حضور مياورده اند بعضي از اين محكومين جرمشان نوشيدن شراب بوده است. كه امير دستور قتل آنان را صادر ميكرده است. حافظ كه اينان را ميديد آشفته ميشد.كساني كه ريا و فريب و مال دوستي و....افعال بد را در جامعه رواج ميدهند خود را نگهبان اخلاقيات جامعه جا زده باشند. و چون مواضع سياسي راديكال داشت با اشعار تندش آدان را ميكوبيد:
بود آيا كه در ميكده ها بگشايند
گره از كار فرو بسته ما بگشايند
اكر از بهر دل زاهد خود بين بستند
دل قوي دار كه از بهر خدا بگشايند
در مي خانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
يا مثلا حافظ مي بيند كه شراب خواري را تعزيرميكنند(شلاق ميزنند). حافظ آخوند صادر كننده راي را ميشناسد كه مانند اسلاف امروزي خود حسابي مال اوقاف را بالا كشيده است.حافظ رند است و مدرك دارد به نحوي كه آخوند (قاضي به اصطلاح شرع) نميتواند آن را انكار كند.به قاضي ميگويد او شراب خورده به خودش ظلم كرده است ولي تو مال اوقاف را خورده اي و به خودت و خلايق ظلم كرده اي كدام بد و ظالمانه تر است. تنبيه كدام سنگين تر است؟
دوش شيخ شهر مست بور و فتوا داد
كه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است


۲-
با سلام
با تشكر از الطاف دوستداران حافظ عزيز .جستجو در تاريخ حافظ نشان ميدهد كه او مواضع راديكال سياسي داشته است.مثلا همين امير مبارزالدين كه شاه آن دوره از تاريخ كشور ماست را در شعر خود بنام (محتسب) ناميده است و هر جا كه به محتسب اشاره دارد كنايه از اين شاه است.
باده با محتسب شهر ننوشي زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
و يا
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند
و يا
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است و در حق او كس اين گمان ندارد
در اين كه حافظ از نظر سياسي يك راديكال بوده است شكي وجود نداردو بخاطر همين مواضع او را به محاكمه هم كشانده اند تا صدايش را خاموش كنند. اگر الان پس از ۷۰۰ سال بنام دين ديگران محكوم به اعدام ميكنند اوضاع آن روزگاران را ميتوان حدس زد و دليري حافظ را ستود.در آن روزگار ملايان پاي ثابت قدرت بوده اند و حافظ دو غزل راجع به ملايان دارد كه شديدا آنان را ميكوبد و اين دو غزل آنهايي هستند كه در ديوان او با (مي كنند) رديف شده اند:
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
و دومي
داني كه چنگ و عود چه تقرير ميكنند
پنهان خوريد باده كه تعزير ميكنند
و علاوه بر آن غزلي در ديوان حافظ نيست كه تهي از بد گفتن از زاهدان دروغين كه به همين ملايان وصل بوده اند باشد.
۴-ديوان حافظ چكيده مولوي خيام سعدي و قران است. مولوي دريايي است كه شعرش انتهايي نداردو كسي كه به راه وارد نباشد در آن گم ميشود. شناختن كل اين راه ها در درياي مثنوي و ديوان شمس از ديوان حافظ قطور تر ميشود. كار مردمان عادي نيست كه اين دريا را بپيمايند. اين به معناي اين نيست كه شعر حافظ شعر ساده اي است. بلكه اين شعر هم ماوراي سواد مردمان عادي است ولي در آن تابلو هايي وجود دارد كه با هر سوادي ميتوان از آن لذت برد و اين يكي از هنرهاي ديگر حافظ است.
۵-در مقايسه بين حافظ و مولوي علاوه بر آن كه مولوي كارش بسيار گسترده و عميق است بلكه يك نواخت هم است.مولوي غناي بي نهايت علمي دارد. اما كل اشعار وي بحث در باره خدا و اثبات خداوند از راه فلسفه و عرفان و علم است.مولوي عارفي خود شيفته است به اين معنا كه خدا شناسي مثل يك وديعه خداوندي از هنگام تولدش در وجودش ريخته شده است هيچ گاه در زندگيش شكي در وجود خدا نداشته است. چنين افرادي نادر و استثنايي هستند. مولوي مثل پيغمبري است كه درباره خدا صحبت ميكند و در اندازه اي بالاتر از بشريت قرار گرفته است.اما حافظ در سراب شك هايش كداخته شده است و هر پله اي را با سختي بالا رفته است تا به مرحله اي بالاتر صعود كند.حافظ مانند انساني معمولي در اينجا ديده ميشود وهر فردي او را به خودش شبيه تر ميبيند. بويژه از نظر انسان هاي شكاك كه همواره در اكثريت بوده اند به راحتي فهميده ميشود. علاوه بر آن به نظر من عامدا ديوانش را هم متنوع گزيده است و همين گزيده گويي و كم گويي و متنوع گويي يك بخشي از آن كشف و درك حافظ از روان شناسي انساني دارد. در ادامه به بخش هاي ديگر اين روان شناسي انساني او نيز خواهيم پرداخت.
۶-حافظ به مسايلي اشاره كرده است كه آنها همواره براي تمام انسان ها در طول زمان مطرح باقي خواهند ماند. انسان از كجا آمده است و به كجا خواهد رفت؟
عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم
دريغ و درد كه غافل ز كار خويش تنم
چگونه طوف كنم در فضاي عالم قدس
چو در سراچه تركيب تخته بند تنم

آيا خدا و قيامتي وجود دارد؟
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پي امروز بود فردايي
او در ديوانش مثل يك آدم معمولي با ما از اضطراب و ترس و مشكلاتش ميگويد و در عين حال كه او را معمولي مي بينيم در مييابيم كه در پس ابن عادي بودن چيز عجيبي نهفته است و آن اين كه حافظ پهلو به پهلوي عرش ميزند. انگار حافظ تعمد دارد كه آن قسمت را (بزرگيش را) بپوشاند. مولوي جذبه است و عشق و به جز عشق نميانديشد و از بين عشق ها عشق خدا را بر گزيده است ولي حافظ به نظر ميرسد همواره مخاطب را در نظر دارد و با غناي روحي او اين نشانه اي از ادب است و لا غير.
آنجا كه التهاب مولانا در برابر شكاكان مزاحم نمودي بس بي ادبانه مييابد:
صد ... خر در ... او
صد ... سگ در ريش او
حافظ با غناي طبع ميگويد:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
و اين به نظر ميرسد بخش ديگري از كشف روان شناسي حافظ باشد.
۷- حافظ آزاد منش است.و همه جا از حق و عدالت طرفداري ميكند. او با كاري كه تو ميكني مخالف نيست ولي از ضرر آن تو را با خبر ميكند.از نقش نصيحت گويي احتراز ميكند. در برابر مخاطب جبهه گيري ندارد. در نقش يك كمك كننده ظاهر ميشود. در اين نقش خود از سعدي فاصله دارد. سعدي و مولوي در نقشي بالاتر و آمرانه و دست نيافتني ظاهر ميشوند ولي حافظ سعي عمدي در قرار گدفتن در كنار مخاطب خود دارد. اين نيز بخش ديگري ازعلم روان شناسي حافظ است.
نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش
۸-زندگي با قران - قراني كه حافظ ميشناسد بسيار گسترده و بزرگ است. حافظ در مقياس امروزي فردي نابغه جامع علم زمان استاد ممتاز و پيشرو است. او با اين توانائي هايش در قران غور و تفحص كرده است. او حافظ يك قران نيست. بلكه او حافظ چهارده قران است:
قران ز بر بخواني با چارده روايت
هم نشيني با قران پيام او را ظاهرا و باطنا قراني كرده است. به همين دليل است كه اگر هم از روي تعمد نباشد حرف او مانند قران نمودي چند گانه يافته است.يعني از شعر او ميتوان مانند قران معاني چند گانه و زيادي برداشت كرد. و اين وضع به غناي شعر حافظ بسيار ميافزايد و ان را براي فال گيري هم مناسب ميكند. اين موضوع را شخصا دريافته ام و از كسي وام نگرفته ام.و ۷ يا ۸ سال قبل در آرام گاه او در دفتري كه براي نوشتن نظرات زايران حافظ داير بود شايد دفتر حافظ شناسي بود نگاشتم.
۹- حافظ در تمام اشعارش سعي دارد كه از غم و اندوه مخاطبانش بكاهد:
نو بهار است در كوش كه خوش دل باشي
كه بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
در چمن هر ورقي دفتر حال دگر است
حيف باشد كه زحال همه غافل باشي
..........
من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي
۱۰-همان گونه كه در ابتدا ذكر شدحافظ به ظاهر و باطن شعر هر دو تا به حد وسواس توجه داشته است. او كلمات را با دقت تمام انتخاب و اگر لازم بوده است آنها را پرداخت كرده است.مانند آب طربناك. اين موضوع شايد دليلي باشد بر علت وجودي نسخ مختلف از اشعار حافظ كه احتمال ميرود توسط شاعر اصلاح شده باشد.
۱۱- موسيقي زيباي اشعار. با توجه به اين كه حافظ خواننده اي قابل بوده است چه بسا كه ديوان وي را براي مطالعه در تاريخ موسيقي مفيد نمايد.
۱۲-حافظ عامدا شعر خود را مانند چلچراغي از كلمات و معاني آنها كرده است. مثلا موقع شنيدن سفيدي اين كلمه ما را به يادسياهي پاكي هم مياندازد حافظ با استفاده از اين خاصيت ذهن خواننده را با خود به هر سويي كه ميخواهد ميكشاند در واقع نوعي هيپوتيزم است. اين هم بخش ديگري از علم روان شناسي حافظ است:
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
زلف ميتواند دراز و پريشان باشد. دراز با كوتاهي. اين گونه حافظ از بار جستجوي خواننده ميكاهد و ديگر مثل آن نيست كه به علت ندانستن كلمه اي از درك شعر وا ماندو ميان زمين و آسمان رها شد. در كنار موسيقي دل انگيز و كشف زيبائي هاي شعر حافظ لذتي است كه همگان منتفع ميشوند.
در واقع شعر حافظ مثل چلچراغي است كه همه از ديدن آن لذت ميبرند ولي يك متخصص شناخت نور بيشتر و كامل تر لذت خواهد برد.

۳
با سلام به همه
من از توجه و لطف دوست عزيزم تشكر ميكنم.
۱۳- حافظ عامدا زباني ساده و معمولي را براي اشعارش انتخاب كرده است تا خواننده اش با هيچ مانعي روبرو نشود.خود او در اين باره ميگويد:
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه
كه لطف نظم وسخن گفتن دري داند
دري : منظور زبان فارسي بعد از اسلام است كه هنوز هم در كشور ايران افغانستان و تاجيكستان استفاده ميشود.در زمان حافظ زبان فارسي( به نظر من )در سه كشور فوق شباهت بيشتري نسبت به امروز داشته است.
۱۴-حافظ خالي از تجربه گفتارش نبوده است.حرفهايش تخيل نيست بلكه با آنها در گير بوده است و سخن چو از دل بر آيد لاجرم در دل نشيند.مثلا جوان ۱۸ ساله خود را از دست داده و در خاك چال كرده است و اين تجربه دهشتناك غزلي شده است:
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد
باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد
............................................
قره العين من آن ميوه دل يادش باد
كه خود آسان بشد و كار مرا مشكل كرد
.................................
آه و فرياد كه از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه كمان ابروي من منزل كرد
و به نظر ميآيد عشق هاي زميني حافظ هم در غزليات او منعكس شده اند. اين بعيد نيست. هم چنان كه ميدانيم حافظ حتي از آوردن اسامي دوستان خود هم ابائي نداشته است مثل حاجي قوام:
ساقي بنور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو كه جهان شد به كام ما
.......................................
درياي اخضر فلك و كشتي هلال
هستند غرق نعمت حاجي قوام ما
انشااله ادامه خواهيم داد.


۴
پيام آمد به من از يار حافظ
چه خوش گوئي تو از افكار حافظ
(آقا مهدي) شدم شاگرد به هر جا
گرفتم نكته از اسرار حافظ
مپنداري كه من از خويش گويم
تمام نكته ها در كار حافظ

با سلام به همه دوستداران حافظ
۱۵-با توجه به اين كه حافظ از شك تا يقين مراحل بسياري را طي كرده است براي گذشتن از اين مراحل دچار زحمات زيادي شده است كه خود هم آنها را بر شمرده است:
تحصيل عشق و مستي آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل

و يا هم چنان كه در ابتداي ديوانش ميبينيم:

ايا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها

بنابراين ما فقط با يك حافظ كه داراي روحيات و اعتقادات ثابت است روبرو نيستيم بلكه در ديوان او با حافظي روبرو هستيم كه روحيات چند گانه دارد. شعر او در زماني كه يك شكاك است و يا با روحيه بي توجهي به دنياست با شعري كهحافظ در اوج خداجويي و توجه كامل به ماديات د ارد فرق خواهد داشت.

خيز و در كاسه زر آب طربناك انداز
پيش زاني كه شود كاسه سر خاك انداز
عاقبت منزل ما وادي خاموشان است
حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز
كه از اين شعر بوي شعر خيام به مشام ميرسد.

ترسم كه صرفه اي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
اين شعر نشانه اي از شك دارد

فيض روح القدوس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
اين شعر در اوج خداجويي مطلق است.
تنوع مراحلي كه حافظ طي كرده است سبب ميشود روحيات حافظ با طيف وسيعي از افراد هر اجتماعي همساني داشته باشد و به راحتي در بين آن افراد پذيرفته شود.در صورتي كه مثلا در مولوي و سعدي كه حالات و اعتفادات مشخصي دارند اين وضع ديده نميشود. يك فرد شكاك به خدا نميتواند مريد مولوي بشود. در مورد سعدي كه طرفدار حاكمان زمان و خلفاي بغداد بوده است و همواره خدا جو مانده است همساني با او را براي بعضي ها مشكل ميكند. اين موضوع هم يكي از علل محبوبيت حافظ است.

۱۶-با توجه به نحوه گسترش اشتهار حافظ پس از وفات وي به نظر ميرسد كه ما با دو حافظ روبرو هستيم. اول حافظي است كه زندگاني كرده است و تن مادي داشته است. دوم حافظي كه پس از رحلت حافظ اولي و اصلي در اذهان ايرانيان تولد يافته است. اين حافظ دوم اگر چه از حافظ اول مشتق شده است ولي جدا از او هم است.
درخشش پيش از حد حافظ سبب شده است كه حافظ دومي از حالت يك شخص كه عقيده و مرام مشخصي دارد بيرون بيايد يعني به حافظي تبديل شده است كه مورد تائيد و پرستش از سوي همه طبفات قرار گيرد و در نهايت به يك دوست همگاني تبديل شده است.بنابراين در نگاه ابتدايي افراد حافظ را هم كيش و مثل خود ميبينند و از اشعار او كه بيان گر روحيات خودشان است دليل مياورند. اين هم به جهت غناي تجارب روحي و فلسفي حافظ امكان پذير است كه طيف وسيعي از افراد را در بر ميگيرد.

هسته اوليه شهرت حافظ گر چه در خود شخص حافظ نهفته است ولي در شعر او كيفيتي وجود دارد كه خيلي بيشتر از شاعران مشهور ديگر مانند سعدي و مولوي و فردوسي به معروفيت حافظ دامن زده است.مولوي مشهور شده است زيرا شور و التهاب غزليات وي توام با عمق درياي دانش او مجالي به ديگران نميدهد كه با او همتايي نمايند. اين يك قضاوت منطقي است. ولي در مورد حافظ اين قضاوت كه او شاعر برتر است يك جنبه شديد عاطفي دارد كه بين شاعر و مخاطبش برقرار شده است.اين موضوع هم نمايي ديگر از روان شناسي انساني حافظ است.روان شناسي اي كه در طي زمان هم چنان سبب شده است حافظ هر زمان مشهور تر از گذشته شود.

آن چنان كه شنيده ام سه قرن پس از وفات حافظ طبق معمول هم چنان بر محبوبيت حافظ افزوده ميشد.اين موضوع جلب توجه شعراي آن زمان را بسيار كرده بود.بنابراين شاعران چهار صد سال قبل ايران يك گنگره اي درباره حافظ گذاشتند تا دريابند كه چرا حافظ اين گونه است و در پايان همين گنگره بود كه به حافظ لقب (لسان الغيب) داده شد. يعني كسي كه زبان غيب را ميداند و علم غيب دارد. در واقع يك قسمت اعظم اين علم غيبي جنبه زميني دارد كه همان علم روانشناسي انساني مخصوص خود حافظ است كه احتمالا با آگاهي و شناخت قبلي انجام گرفته است.
فرويد روانپزشك مشهور ميگويد كه ما خودمان را به بيماري يا بلا دچار ميكنيم تا محبت و توجه افراد ديگر را جلب كنيم و حافظ ۶ قرن قبل از او ميگويد:
ميگريم و مرادم از اين چشم سيل بار
تخم محبتست كه در دل بكارمت
و شايد
صد جوي آب بسته ام از ديده در كنار
بر بوي تخم مهر كه در دل بكارمت
كه نشان ميدهد در توجه به انگيزه هاي رواني افراد ديد علمي و دقيق داشته است.
با كاربرد اين روان شناسي انگار به نظر ميرسد كه شاعر همواره در كنار خواننده شعرش حضور دارد.و اين غزليات زنده او را بصورت شاعري همواره پاينده در آورده است.اين وضع يكي از علايمي است كه نشان از كامل بودن شعر حافظ دارد.

Copyright: gooya.com 2016