پنجشنبه 3 اردیبهشت 1383

شاعری که منشی قبله عالم نشد، سيد ابراهيم نبوي


خبرها دیر می رسد ... رفتم به سایت لوح، سایت جدید حوزه هنری، خبر را یکباره خواندم. سید حسن حسینی شاعر در گذشت. خبر را خواندم و باور نمی شد کرد.
سید حسن حسینی قدی بلند داشت و لبخندی همیشه گوشه لبانش، چشمانش عسلی و موهایش کمی بور می زد. لحن طنزش در گفتار و رفتار، با کنایه های ظریف بی نقص و یگانه بود ... این اواخر هر وقت می شد دیدش تلخ بود، تلخ با زمانه و تلخ با آنچه می گذشت.

به یاد سید حسن حسینی

خبرها دیر می رسد
رفتم به سایت لوح، سایت جدید حوزه هنری، خبر را یکباره خواندم. سید حسن حسینی شاعر در گذشت. خبر را خواندم و باور نمی شد کرد. تماس گرفتم با تهران، گفتند که بیست روزی از خبر گذشته است، خبرها دیر می رسد، بخصوص اگر اهل سیاست نباشی و گوشه ای نشسته باشی و سرت به کار خودت باشد. سید حسن حسینی قدی بلند داشت و لبخندی همیشه گوشه لبانش، چشمانش عسلی و موهایش کمی بور می زد. لحن طنزش در گفتار و رفتار، با کنایه های ظریف بی نقص و یگانه بود. در کاوشی در طنز ایران (جلد اول) گزیده ای از آثارش را آورده ام. سالها بود که از او خبری نداشتم. گوشه ای نشسته بود و کارش را می کرد، نمی دانم، شاید هم هیچ کاری نمی کرد. این اواخر هر وقت می شد دیدش تلخ بود، تلخ با زمانه و تلخ با آنچه می گذشت.

نوشداروی طرح ژنریک
سید، نامش را دوستانش اینطور می خواندند، از نسل ما بود، چهل و پنج، چهل و هفت ساله، از همان سالهای اول بعد از انقلاب رفته بود به حوزه و آنجا با مخملباف فیلمساز و قیصر امین پور شاعر و حسین خسروجردی نقاش و فریدون عموزاده خلیلی داستان نویس کار می کرد، شعر می سرود و نقد ادبی می نوشت و بیدل را خوب می شناخت و این اواخر دیگر استادی شده بود. در همان سالهای اول براده ها را منتشر کرد، چیزی بود فراتر از کاریکلماتورهای پرویز شاپور، حکمت را به بازی کلمات افزوده بود. بعد تر از آن همین را به قالب چیزی شبیه هایکو درآورد، اشعاری خلاصه و ساده که بیان اوضاع بود و خودش به عنوان شاعر، نام این سروده های کوتاه را نوشداروی طرح ژنریک گذاشته بود. لابد می دانست که بعد از مرگ سهراب است و نوشدارو هم اصل نیست. در سال 1366 در بحرانی که بروبچه های حوزه هنری با مدیریت حوزه پیدا کردند، سید حسن همراه با 19 نفر دیگر استعفا دادند و از آنجا بیرون آمدند، محسن مخملباف، قیصر امین پور، مهرداد غفارزاده، افسانه گیویان، طاهره ایبد، بیوک ملکی، فریدون عموزاده خلیلی، ساعد باقری ، عبدالملکیان، وحید امیری و... افرادی بودند که معتقد بودند که با حوزه هنری تبلیغاتچی تاجرصفت نمی توانند کنار بیایند. سیدحسن حسینی دو شعر بلند سرود که در آنها اوضاع اختلاف میان مدیریت حوزه و هنرمندان حوزه را می شد دنبال کرد، معترض بود که چرا کار حوزه هنری شده است فرستادن واجبی به جبهه های جنگ و اینکه چرا آثار بچه ها سانسور می شود و اینکه به اسم هنرمندان دکان دودهنه فرهنگی اقتصادی باز کرده اند، حکایت خرمالوهای حیاط حوزه را گفته بود و تجارتی که پشت صداقت پنهان بود. همین شد که از حوزه بیرون آمد و کارهایش را از آن پس در کیهان فرهنگی که تحت مدیریت رضا تهرانی و مصطفی رخ صفت منتشر می شد، چاپ می کرد. نوشداروی طرح ژنریک در همین دوره درآمد. بعدتر بچه های معترض امدند به انتشارات سروش و عده ای شان ماندند و سروش نوجوان شد یک نوع روزنامه نگاری برای نوجوانان و از همانجا خیلی ها از جمله شادی صدر وارد مطبوعات شدند. سیدحسن کارش را از سویی در دانشگاه پی گرفت و از سویی می سرود و می نوشت. برای فهم نگاهش به شرایط آن روزها این نوشداروهایش را می توان خواند:

تاجری در خم شد
عارفی بازاری
در همان منزل اول گم شد

شاعری خم می شد
منشی قبله عالم
می شد

زاهدی نام خدا را به زبان جاری کرد
بعد
خرما را خورد

زاهدی نوبنیاد
راه و رسم عرفا پیشه گرفت
لنگ مرغی برداشت
و به آوای حزین آه کشید
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک

شاعری خانه نداشت
در خیابان خوابید
شهرداری سر ذوق آمد و
اقدامی کرد

جمع درباره اثبات وجود ازلی گپ می زد
ژنده پوشی طلب برهان کرد
شاعری شعری گفت
عاشقی آه کشید
عارفی هوهو کرد
تاجری دسته چکش را رو کرد

عارفی وارونه حس می کرد
و کرامات غریبی هم داشت
مثلا طشت طلا را
لگن مس می کرد

شاعری کهنه سرا
شعر نیما را دید
زیرلب غرغر غرایی کرد

شاعری اشک نداشت
و لهذا خندید

سید زمانه و شرایط خود را با ازدحام همهمه مشتی از شاعران و نویسندگان می دید که به وامی و خلعتی و خانه ای و ماشینی شعر می سرودند و مجیز می گفتند. یکی شان شده بود کلب آستان ولایت، که نه ولایت را قبول داشت و نه خدا را سالها بود که از نزدیک دیده بود و دیگری شده بود شاعر حضرت زهرا که از شاعری ائمه اسباب نشئه گی را مهیا می کرد، و آن یکی کیلومتر کیلومتر مثنوی می سرود و ریش را تا پاشنه رها کرده بود و چفیه چون ماری گردنش را رها نمی کرد و مداح انصار حزب الله شده بود، آن یکی بساط قصیده سرایی را در دکان صدا وسیما استوار کرده بود و قصد داشت نمازش را فصل سنگ پزان که سرخدا خلوت است بخواند، یکی شده بود ملک الشعرای تقلبی که همیشه در بیت ابراز ارادت می کرد و یکی دیگر کارش راه انداختن شب های شعر بود و صله دادن و مصرف تریاک شبهای شعر به اندازه هزینه صله ها می شد... و در این میان عده ای دق می کردند، یکی مجله اش را خودش تعطیل کرد که لااقل ته مانده آبرویش را به حراج نگذارند، یکی که سخت دعوایش شده بود و همه راههایش به بن بست رسیده بود رفت به منطقه جنگی و آخرین خبرش با صدای انفجار مین توی شهر پیچید، یکی دیگر سر هر فیلمش یک بار می مرد و زنده می شد و به طنز می گفت ما فقط به فکر شترهایمان هستیم، یکی دیگر جلوی رفتن بچه هایش را هم به مدرسه گرفت، یکی رفت به کانادا و در غبارهای آنجا گم شد. زمانه ای بود که در دست دوست و دشمن خنجرها می دیدی.

....و فستیوال خنجر
سید حسن به تدریج تلخ تر از آن شد که می شد تصورش را کرد، مدتی همزمان با راه اندازی روزنامه همشهری به آنجا آمد و در روزنامه کار کرد، اما اصولا با کارمندی فرهنگی بیگانه بود، چندی بیشتر آنجا نماند و بعد پناه برد به تدریس، و با بقیه دوستان نیز رابطه اش به حداقل رسید، تا اینکه حرف و حدیث راه افتاد و می گفتند آنچه را که در باره بسیاری می گفتند، در پاسخی دندان شکن از آنها گفته بود که ماجرا را زبانزد کرده اند. شاید در همین دوره ها بود که فستیوال خنجر را سرود.

گر چه نا آگاه خنجر می زنند
دوستان هم گاه خنجر می زنند
گاه بهر مال، اشباه الرجال
گاه بهر جاه خنجر می زنند
روز روشن خیل شاعرپیشگان
با هلال ماه خنجر می زنند
بانوان دل نازک و بی طاقتند
با کمی اکراه خنجر می زنند
پیروان حکمت خیرالامور...
در میان راه خنجر می زنند
دود مردان در تکاپوی علف
یا که مشتی کاه خنجر می زنند
رستمان نشئه در خان نخست
بیژنان در چاه خنجر می زنند
مومنان آیینه یکدیگرند
لیک... اما..آه! خنجر می زنند
عارفان هم گاهگاه از پشت سر
فی سبیل الله خنجر می زنند
عده ای هق هق کنان و عده ای
قاه اندر قاه خنجر می زنند
ای برادر! بد به دل وارد مکن
در زمان شاه خنجر می زنند

وقتی در روزنامه جامعه بودم از سردبیری روزنامه خواستم که از او دعوت به کار کنند، آمد و حرف زد و سرآخر فهمیدم با اینها هم آبش توی یک جوی نمی رود. و بعدترها بود که فهمیدم در دانشگاه آزاد رودهن تدریس می کرده و بعضی از دانشجویان مثلا حزب اللهی معترض او شده اند و سروصدایی کرده اند. ...
مدتها گذشت و دیگر خبری از او نداشتم....

خبر را خواندم: درگذشت ناگهانی سید حسن حسینی، همین!

ابراهیم نبوی
سوم اردیبهشت 1383

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6748

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شاعری که منشی قبله عالم نشد، سيد ابراهيم نبوي' لينک داده اند.

ترانه خانه
وبلاگ حسن حسينی را بخوانيد
Jump Cut
April 24, 2004 04:12 PM

منشی قبله‌ی عالم
تاجری در خم شد عارفی بازاری در همان منزل اول گم شد شاعری خم می شد منشی قبله عالم می شد زاهدی نام خدا را به زبان جاری کرد بعد خرما را خورد زاهد...
Malakut
April 27, 2004 07:31 PM

Copyright: gooya.com 2008