شنبه 15 آذر 1382

ببخشيد! نوشابه اميري

وقتي مي شود نويسندگان وانديشمندان يك مملكت راباتزريق يك آمپول؛ يا درحبس و يا درخانه ازبين برد وجوابي هم نداد؛ چرا بايد گفت ببخشيد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

قراربود مراسم يادبود سياوش كسرايي شاعر بزرگ ايرا ن كه در غربت جان سپرد ؛ در تهران برگزار شود. در مسجد رضا. همه جور آدمي آن جا بود. از راست تاچپ. شاعري مرده بود آخر. به روال سال هاي اخير آن مراسم به هم ريخته شد و باز هم بسان سال هاي اخير توسط گروه هاي” خودجوش“ فشار.جماعت را بازنجير مي زدند و مي تاراندند.وطبعا نه در سكوت. چرخاندن زنجير؛ چاشني ناسزا و دشنام رانيز داشت؛ والبته به سبك خودجوشان. يكي در آن ميان دادمي زد: آقايون چپي ؛ ببخشين ؛ مجلس تعطيله . بفرمايين. بقيه زنجيرها را مي چرخاندند ومي گفتند : هري
در همين حيص وبيص ؛ پيرمردي سپيدموي كه اندوه همه داستان هاي اين چنيني بر سرتاپايش حك شده بود ومي ديدي جاي همه زخم هاي تاريخ معاصر ايران رابر روح وجانش؛ ايستادو گفت : آقايان ؛ من ازشما متشكرم. دراين سال ها اين اولين باراست كه وقتي مارامي زنند مي گويند ببخشيد.بعد هم سردرجبين فروبردو رفت.
واين داستان از آن رو آوردم تادرباب همين كلمه ساده چندحرفي ؛ يعني ببخشيد ؛ سخن بگويم. چرااين كلمه درزبان ماحداقل كاربرد رادارد؟ چراگفتن اين كلمه درجاي خود ؛ برايمان اين همه سخت است؟ چراهيچگاه گناهي رامتوجه خودنمي دانيم كه ضرورت گفتن ” ببخشيد “ رادريابيم؟ وچرا تاريخ ماپراز” ببخشيد “ گفتن هاي نابهنگام است؟ يا ببخشيد گفتن هاي اجباري؟
اما درست برعكس ؛ اينجا- جايي كه خانه مانيست وبه هرروي مادرآن بيگانه- ببخشيد گفتن اين اندازه رايج؟. ازببخشيدهاي ساده تاببخشيدهاي قانوني. به اشتباه به هم تنه مي زنند ؛ بانهايت ادب مي گويند : ببخشيد. مي خواهند ازاتوبوس پياده شوند؛ راهشان بسته است ؛ مي گويند : ببخشيد. براي انجام يك كاراداري ساده به آنها مراجعه مي كني ؛ سرشان به ارباب رجوعي ديگرگرم است ؛ مي گويند : ببخشيد.... اين سيررابگيريد وبرسيد به كارهاي مهم تر. دراثرغفلت يك مسئول دو قطار باهم تصادف مي كنند. مي گويند ؛: ببخشيد. البته اين ببخشيد ديگرببخشيد قانوني است. آن مسئول درمراجع قضايي مي گويد ببخشيد وتاوانش راهم مي دهد.بالاترين مقامات اين ممالك مي دانند كه درجاي لازم بايد بگويند ببخشيدوجواب اشتباه خودراهم پس بدهند....خلاصه آنكه اينجا ببخشيدگفتن نيزقاعده دارد وسنت.
اما ما. با اشتباهاتمان جان هزاران انسان درخطر قرار مي گيرد؛ نمي گوييم ببخشيد. درهمين جبهه هاي جنگ تحميلي چه بسا جان هاي عزيز كه از دست رفت برسراشتباهات (نمي خواهم بگويم سوء نيات كه آ ن مقوله ديگريست) كسي نگفت ببخشيد. هواپيماهاي ماسقوط مي كنند وده هاتن كشته مي شوند؛ كسي نمي گويد ببخشيد. چه بازي ها كه بازندگي انسان ها شده است ومي شود وكسي نمي گويد ببخشيد. چه غارتي شده است ومي شود آن بيت المال وكسي نمي گويدببخشيد.كساني بايك سخنراني زمينه انواع خشونت ها را درجامعه فراهم مي آورند ؛ امانمي گويند ببخشيد. و ...
ظاهرا همه هم فكر مي كنيم چرابايد گفت ببخشيد. وقتي مي شود عضو يك دسته وگروه شدو كارت سفيد براي انجام هرعمل غيرقانوني به دست آورد وهيچ جا هم جواب نداد ؛ چرابايدگفت ببخشيد. وقتي مي شود ميلياردها تومان بالاكشيدو بدون دادن يك پاسخ ساده به خانه رفت ؛ چرابايد گفت ببخشيد؟ وقتي مي شود نويسندگان وانديشمندان يك مملكت راباتزريق يك آمپول ؛ يادرحبس و يا درخانه ازبين برد وجوابي هم نداد ؛چرابايد گفت ببخشيد؟ وقتي مي شود جوانان مملكتي راشبانگاه ازتونل چماق ردكردو بابردن نام ائمه آنان راازپنجره خوابگاه هايشان به بيرون پرتاب كردو هيچ جوابي هم نداد چرابايدگفت ببخشيد؟ و....
اما اين وسط آقايان يك چيزرافراموش كرده اند: تاريخ ايران مملو از ببخشيد گفتن هاي نابهنگام است. وقتي آخرين شاه پهلوي باآن قيافه درهم شكسته وشكست خورده درتلويزيون مي گفت ببخشيد ؛ حواسش نبود كه آن ببخشيد ديرهنگام است. و يادمان باشد كه پاسخ ببخشيد هاي ديرهنگام ”خواهش مي كنم “ نيست. باد كه بكاري توفان درو مي كني.

مقالات | بازديد 2015 | نظر 15 | دنبالک 0 | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالاي صفحه 
دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1962

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ببخشيد! نوشابه اميري' لينک داده اند.
نظرات
[اروند - December 9, 2003 05:33 PM]

واه به بخشید! که ما چقدر پیر شده ایم! و من واقعا یک به بخشید به تو مدیونم
مدت ها پیش بود که نامت را شنیدم، درکجا و از کدام رادیو، یادم نیست. رادیوخبراز این می داد که نوشابه امیری نیزایران را ترک کرد. به همسرم گفتم " این نام برای من خیلی آشناست" او گفت "تو خیلی ها را می شناسی. اینهم یکی از زمره ی آن آشنایان ناآشنای توست." و گذ شت روزها و هفته ها و چند مقاله از تو خواندم که ماقبل آخرینش، یادنامه ای بود درباره ی " زنده یادان فروهرها" و آخرین نیز که معلوم است.
بعد بیادم آمد که کی بود و کجا بود که با تو آشنا شدم. سالیانی بس دوربود و تو تازه فارغ التحصیل و تازه استخدام، در مؤسسه ی کیهان، و روانه ی اراک شده بودی، برای تهیه ی خبر از افتتاح شهرک صنعتی اراک. دردفتر فرماندار بهم معرفی شدیم. فرماندار اراک، که من از او بی نهایت متنفربودم، مرا موظف به همراهی تو و همکارت کرد. شما را سوار برچیپ بخشداری کردم و راهی شهرک صنعتی شدیم و آن مردک دلقک کارمند فرمانداری نیز بود، که مرتب نمک می پاشید.

آری! به یاد دارم سوالاتی که می کردی و یادداشتهائی که برمی داشتی. ولی راستش را به خواهی آن روزمن اصلا ارزشی برای این گونه گزارش ها قائل نبودم. از شغل خودم متنفربود م و با استعفایم نیزموافقت نمی شد. سالهای 60 بود و سالهای خودشیفتگی. به حکومت خویش علاقه ای نداشتیم که بسیاری از عزیزانمان به بند کشیده بود وگروهی را نیزبه جوخه ی اعدام سپرده بود. ما دنبال انقلاب بودیم ودر رؤیای حکومتی ایده آل که به واقع با اصول اساسی آن بیگانه بودیم. همان روزها بود که رادیو و تلویزیون دادگاه گلسرخی را نشان می داد و روزنامه ها هم مهرسکوت بر لب داشتند. ولذا ما خودشیفگان، همه را با یک چوب می راندیم. آن قدر راندیم تا خود نیزرانده شدیم و تو خود بهترآگاهی از آن چه برمارفت.
غرض، عرص ارادتی بود بدون غرض و یک به بخشید. گرچه معلوم نیست تو از آن واقعه چیزی در خاطر داشته باشی.

[afsordeh-del - December 9, 2003 01:01 AM]

ببخشید....ببخشید....ببخشید....ببخشید.مرا برای انسان بودنم ببخشید.برای رنجهای سالهای طولانی و سربی.برای یرانی بودنم نیز مرا ببخشید.برای قبول این همه تحقیر و خواری....برای شبهایی که در سکوت و تاریکی تا صبح خواب به چشمانم نمی آید و به ظلمت روزهای کرم خورده زندگی فکر می کنم.....مرا ببخشید......ببخشید.....ببخشید.

[taheri - December 8, 2003 01:01 PM]

ابله هان واقعه بيست و يك اذر ماه مربوط به 58 سال قبل است انوقت شما حالا فرياد انتقام سر داده ايد. واقعا كه روي خرها را در حماقت سفيد كرده ايد. ضمنآ ياداور مي شوم 24 سال قبل حكومت سابق كه باني كشتار ان روز بود سقوط كرد و بسياري از عمال ان حكومت توسط جمهوري اسلامي به مجازات رسيدند. مثل انكه در خواب زمستاني هستيد و يا از فرط جهالت به هذيان كويي مبتلا شده ايد. شما مشتي عروسك خيمه شب بازي هستيد كه خودتان هم نمي دانيد جه مي كوييد و حرفهاي ديكته شده را بدون فكر رو خواني مي كنيد. همين كه بالا بريد بايين بياييد اخر خريد. با عرض معذرت مخصوص از تمامي خرها.

[aria-bahmani - December 8, 2003 11:21 AM]

چه وقيحانه بود...چه تلخ و چه مضحك...شنيدن سرود يار دبستاني من از سيماي جمهور سالوسان.مجيد محمدي در مقاله اي اخيرا نوشت كه مافياي حكومتي خوب مي داند كه چقدر نجس و منفور است و براي از سكه انداختن و تهي كردن هر چيز سعي مي كند در افكار عمومي آن رابا دجاليت به خود منتسب كند.رزيم كشنده دانشجويان سركوبگر انديشه قاتل فكورين سرودي را كه به نماد آزاديخواهي و عصيانگري جنبش دانشجويي بدل شده مصادره مي كند.بسيار دانشجوياني كه به جرم خواندن اين سرود توسط اوباشان و تيغ كشان مافيا بشدت مضروب شده اند و بسياري نيز زير بار حبس و شكنجه در كمال بي پناهي بسر برده و مي برند.احمد باطبي به جرم برداشتن پيرهن خونين دانشجويي كيفر و عقوبت بي سرانجامي را طي مي كند.آنوقت سيماي مافيا در يك نمايش مسخره به پخش سرود يار دبستاني من مي پردازدو با چند جيره خوار بعنوان دانشجو به تحليل 16 آذر مي پردازد....زهي وقاحت....زهي بي شرمي...تنها از حكومت سالوسان و كفتاران و دجالان اين چنين تقلب آشكار و رسوايي بر مي آيد.18 تير فراموش شدني نيست..آن زخمها ..آن تيغ ها و آن استخوانهاي شكسته.ان كشتار دانشگاه تبريز و تن هاي آش و لاش مزمند و دامن گير....روزي لاشخورها .سالوسان وسگان جيره خوارشان بايد پاسخ دهند.نه به من و ما كه به تاريخ......

[roya - December 8, 2003 03:08 AM]

خانم اميری عزيز از مطالبتون ممنون.دل آدم از اين بی سامانيها ميگيره.

[بهرا م ر هنما - December 8, 2003 02:30 AM]


سر زمين ا ير ا ن هنو ز مملو ا ز ر ا ز ها و رمز ها ست
با يد تلا ش گنيم شفا فيت . صميميت . ا نسانيت بر
صحبت ها حا گم شو د تا ما فيا د ر هر لبا س نتو ا ند به بقا ي مر مو ز خو د ا د ا مه د هد
ما مو ر ا ن سا و ا گ و و ا و ا گ و لبا س شخصي ها
هو يت خو د ر ا مخفي نگا ه ميد ا ر نذ ¨¨زير ا ميد ا نند
اعمال ز شت انها در بين مر د م انز حا ر تو ليد مينما يد

حتي خا منه ا ي رفسنحا ني هم هز ا ر نفش باز ي
مي نما يند تا سيما ي زشت خو د ا ز مر د م مخفي
دگا ه د ا ر ند - ا نها مسنو ل ا صلي در تر بيت هزا ر ا ن
قصا ب و ترو ر يست د ر اير ا ن و ديگر گشو ر ها هستند- ما با يد با هر فگر و ا ند يشه گه د ر خد مت
ا ين ما فيا است ر ا با منطق افشا نما ييم - با يد فگر و ا ند يشه را نشا نه گر فت نه مثل حز ب اله در دا خل و خا ر ح اير ا ن به صاحب اند يشه حمله گر د !!!

بهرا م ر هنما

[Fozoolak - December 7, 2003 04:01 PM]

خانم امیری عزیز خوشحالم که بالاخره از ایران بیرون رفتی و حالا میتوانی حرفهایت را بدون سانسور بزنی. الحق که حرف دل همه ایرانیان را میزنی.این جناب مجتبی در همه نظرخواهیها مخصوصا" نظرخواهی وبلاگها بسیار فعال هستند و انگار این وظیفه سازمانیشان است که در نظرخواهی ها شرکت کنند و بحث را به شک و تردید بکشانند. شما ناراحت نباشید. کاربران اینترنتی بخوبی با این شیوه ها آشنا هستند واز تاثیر مقاله شما به چنین ترفندهائی کاسته نمیشود. fozool.blogspot.com

[علیرضا - December 7, 2003 01:54 PM]

موضوع خیلی ساده است!اصولا کسی از این کلمه ءببخشیدء
استفاده میکند که در ذهن خود حداقل حق (حقوقی)حتی (به تمکین از قانون )به طرف مقابل قائل باشد.
در جوامعی که این دیدگاه وجود ندارد مسلما در به همین پاشنه خواهد چرخید.

[aram - December 7, 2003 11:13 AM]

محمد پور......چه موجزانه و تلخ...سگها بازند و سنگها بسته.مرا شگفت زده مي كني از اين تلاطم روحت.اميد بسته اي به قطره زلالي در درياي نجاست.من پانوشتهايت را در پاي مقاله هاي ديگر هم خوانده ام و مجادله ات را با ديگران.اين قطره هاي اميد را پايداري نيست .به اندك حرارتي بخاري ناپيدا مي شود.گلي اگر كه گل باشد در خارزار دوامي ندارد.معين اگر قطره پاكي بود تا امروز در اين محفل مجانين و قاتلان مست دوام نمي آورد.شرط ماندگاري در محفل ابليسان خطا كاري است و معين نيز سالها در كناره اين محفل مشغول.آيا استعفاي او مي تواند مرهم زخمهاي مزمن جامعه ما باشد؟

[محمّدپور - December 7, 2003 09:10 AM]

باسلام
بسيارعالي بود،امّاخانم اميري هرچنداقتضاومنش خودكامگان وخودباوران غيرازاين نيست(زيراخودرابرترازعالم وآفاق ميبينندونيازي به پاسخگويي ندارندچه رسدبه عذرخواهي)
امّابي انصافي است كه اين پلشتي وبي خردي راتعميم دهيم
حساب مردم خوب ما،اززورمداران وزراندوزان ودينبازان
جداست.اينجاهم اگردونفرناخواسته باهم برخوردكنند
همان محاوره عقلاني جوامع متمدّن بشري جاريست.دراينجانيز
وزيرفرهيخته دراعتراض به كشتاردانشجويان حقّجووبي پناه
(وبه عنوان پوزش ازملّت ودانشجويان)استعفاميدهد.

امّايك نكته نيزمغفول مانده،وآن اينكه دراينجاحاكمان
نه تنهاببخشيدنميگويند(كه اين واژه ربايشان ناآشناست)
بلكه ياصورت مسئله راپاك ميكنند ياباكمال پررويي،
مجرم رايله ومظلوم رامجازات ميكنند.
خلاصه اينكه:سگهابازندوسنگهابسته
موفّق باشيد.

[مجتبي - December 7, 2003 09:01 AM]

البته هر كس مي تواند هر ادعايي را در اينترنت بكند ,زيرا كه هيچ راهي براي اثبات يا نفي آن وجود ندارد. من هم مي توانم ادعا كنم كه خاين خانم از طرف آمريكايي ها مامور به نوشتن اين مطالب است . قرينه ها هم اين را مي گويد.

[اميد حبيبی نيا - December 7, 2003 07:08 AM]

نوشابه امیری گرامی ، از آنجا که من هم در آن مراسم حضور داشتم، این خاطره و درد آن زنجیر هایی که بر فرهنگ ما در این سالیان زده شد هنوز برایم زنده است ، امیدورام با زنده کردن این خاطره ها ، به یاد بیاوریم که بیش و پیش از همه ماهیت سیاسی / ایدئولوژیک و اقتصادی نظام موجود مسبب چنین فجایعی ست و امیدوارم که نوشته های شما و هوشنگ اسدی حال که رنگ وبوی غربت هم بر آنها نشسته است به ترسیم دامچاله ها و بر افروختن چراغهایی بر سر راه کمک کند.
درود بر شما.

[pedram - December 7, 2003 04:16 AM]

ba dorod khedmate sarkare khanom noshabe amiri bayad arz konam bande be onvane opozosiyone mostaghele ghaste barandaziye bichono cheraye hokomate akhondira daram bayad sarvarane amame be sar be bozorgi khodeshan bande ra bebakhshand
va bande tebghe ehzarate khanome amiri yek bebakhshid nesare anan mikonam
payande irane ahorayie ma farzandane zartosht

[asghar - December 7, 2003 01:09 AM]

Mellate IRAN tasmim darad baraye nejate 70 milion nafar 150 hezar nafar akhoonde moftkhor va jani ra ghatle aam konad.

[aria-bahmani - December 7, 2003 12:32 AM]

نوشابه جان.ببخشید.شم پس از ترک ایران با این تمایز مواجه شدید من پس از بازگشت بیران.خوب به خاطر دارم در مسیر بازگشت پس از سالها دوری از وطن تصورم این بود که در حفظ هویت ایرانی خود کوشیده ام و دلخوش از اینکه هر چه باشد قادر به پذیرش آنم.خوب یادم می آید در سالن فرودگاه فرانکفورت پس از پرس و جو در مورد ایران ایر به انتهای کریکدوری بی انتها راهنمایی شدم .در طول راه به شدت در اندیشه بودم و ناتوان از دیدن تحولاتی که در پیرامونم صورت می پذیرفت.بعد از طی مسافتی متوجه تغییر جو شدم.خانمهایی که آرایش از چهره می زدودند و روسری بر سر می نهادند.آقایان کراوات را باز کرده و در جیب مینهادند...من نیز طبق یک عمل شاید غریزی گره گشودم . در جیب نهادم.وارد شدن در سالن ایران ایر انگار حضور در دنیای دیگری بود.اینجا ظاهرا خاک آلمان ولی کاملا ایرانی بود.پرسنل ایران ایر به شدت با ارباب رجوع بد اخلاقی و بد رفتاری می کردند.محیط بشدت کثیف و در هم ریخته بود.شگفت اینکه تنها پرسنل آلمانی ایران ایر نیز به تبعیت از همکاران ایرانی خود با مسافران با بد خلقی و تحقیر بر خورد می کرد و من در آن لحظه اندیشیدم که این جناب جرمن اگر فقط با یک نفر در خارج از این محیط و در پشت دری که ایرا ایر را با دنیای متمدن متصل میکرد مرتکب این رفتار می شود چه بر سرش می آمد.به هر صورت پرواز صورت گرفت و من پس از سالها دوری بازگشتم به وطنی که هر لحظه حضور مرا در این سالها به خود واداشته بود.چه دیدم؟حیران....پریشان.در زیر آن ستونهای عریان و ذمخت سیمانی به یاد شعر گل سرخی افتادم....ثقل زمین کجاست ؟من در کجای زمین ایستاده ام؟...ای سرزمین من....اقامت من در این سرزمین ناشناخته به من آموخت آنچه در بدو ورود دیدم پر طاوس بود..........بماند برای بعد

Copyright: gooya.com 2016