دوشنبه 1 اسفند 1384

يار، شعری برای اکبر گنجي، ب. بهرامي

یاری شفیق دارم ، در دوردست ها
در سرزمین یادها و خاطره های جوانیم
در دیار لالايی های مادرم
و دست پدرم که همیشه پشت و پناه بود

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
در دیار نخستین نگاه
نخستین عشق
نخستین شکست
و نخستین قطره های اشک

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
یاری که نامم را نمی داند
یاری که چهره ام، برایش نا آشناست
با اینهمه چه خوب قلبم را میشناسد
و چه خوب با همه آرزوهایم آشناست

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
در دیاری که کشتگران نفرت، با شمشیر آخته شان
پیکر انسانیت فراموش گشته را
از زخمهای پیاپی به خون مینشانند

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
که چون پهلوانی یگانه قد بر افراشت
تا ترانه شگرف آزادی را
در نفی دشمنان زیبایی، تکرار کند

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
که زجری میکشد عظیم و شگفت
شکنجه ای از آن دست که زجر پرومته
در برابر آن بازی کودکانه ای بیش نیست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
که در فضای تنگ سلول خویش
آواز حزین عشقش را، به ترنم نشسته است
آوازی که حادثه دلخراش مرگ آزادی را، اخطار میکند!

در دیاری دور ، یاری شفیق دارم
که ضرب آهنگ انگشتان مرگ را
بر دریچه سلول خویش انتظار میکشد
با اینهمه امیــد ، در دلش از های هوی باد سخن میگوید


یار شفیق من ای پهلوان عشق
بشنو که این صدا
نجوای باد در گذر از شاخسار نیست
فریاد خشــم مردمی است
که دستانت را برای بهم فشردن جستجو میکنند
(بهمن ماه 1384)

ب- بهرامی (باباقوری)

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'يار، شعری برای اکبر گنجي، ب. بهرامي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016