شنبه 6 اسفند 1384

هفت گزاره درباره صلح طلبى، از خواست فنا تا خواست صلح، سعيد حجاريان، شرق

چندى است كه به واسطه تحولات جارى در عرصه سياست داخلى و خارجى، ايده هايى را در ذهن پرورانده ام و اكنون به صورت بندى گزاره هايى ايجابى در باب صلح، و نه ادله سلبى در باب جنگ، دست يافته ام. اين گزاره ها را بدون تقدم و تاخر در كنار هم مى گذارم تا سيرى را كه درباره ايجاب و لزوم صلح در ذهن داشته ام با خواننده در ميان بگذارم:
يكم. صلح طلبى و اصلاح طلبى واجد ريشه مشترك اند و يك اصلاح طلب نمى تواند صلح طلب نباشد زيرا اصلاح امور نمى تواند در فقدان صلح صورت پذيرد.
دوم. كسانى كه در فكر آبادانى و سازندگى هستند هم لاجرم به صلح مى انديشند از آن رو كه توسعه بدون وجود بسترى از صلح و امنيت ممكن نخواهد شد. در ابعاد جهانى نيز صلح و توسعه قرين هم دانسته مى شوند و موسسات مهم جهانى اى وجود دارند كه به طور مشترك پيگير تحقق هر دو امر در دنيا هستند و اين در عناوين آنها هم منعكس است. مانند موسسه ترانسند (TRANSCEND) در استكهلم كه به وسيله كسانى چون جان گالتونگ (John Galtung) بنيان نهاده شده است. گالتونگ مشهور به پدر مطالعات درباره صلح است و عنوان كامل موسسه از اين قرار است؛ «سازمان صلح و توسعه براى حل مرافعات با وسايل صلح آميز».۱
سوم. پيش از اين درباره تسلط جريان هاى بناپارتيستى، اليگارشى نظامى، جنگ سالار و پادگانى و نظاير آنها اظهاراتى كرده بودم. چنين جريان هايى معمولاً به دنبال گسترش «فضاى حياتى» خود يا هم پيمانانشان هستند. فضاى حياتى اصطلاحى بود كه آدولف هيتلر به كار مى برد. هيتلر مى گفت كه اين نژاد -يعنى نژاد برتر- به سرزمين وسيع ترى براى شكوفايى خود نياز دارد. از اين رو بود كه به لشكركشى به بلژيك و لهستان و روسيه و... دست زد و جنگ جهانى دوم را به راه انداخت.
در اينجا چنين ادعايى وجود ندارد. ما بيشتر دلسوز هم پيمانان مان هستيم. از آوارگى و بدبختى فلسطينيان دم مى زنيم و براى دشمن شان در اروپا و آمريكا و كانادا و آلاسكا به دنبال جا و مكان مى گرديم. چنين منظرى در بطن خود معضلى ضدامنيتى است.تنها پادزهر اين مشكل ضدامنيتى، همبستگى داخلى و طنين و پژواك يافتن صداهاى ديگر است. صداى ديگرى۲ كه از صلح سخن مى گويد و بر مخاطب بيرون روشن مى سازد كه آن صداى نخست تنها صداى موجود نيست. فايده «امنيتى» اين «صداى ديگر»، حاشيه امنى است كه مى تواند براى منافع ملى و كيان سرزمين ايجاد كند و در برابر رفتار ضدامنيتى موجود اين كيان را محافظت كند. به بيان ديگر شعار «صلح» يك شعار امنيتى در برابر شعارهاى ضدامنيتى اى است كه اين روزها به گوش مى رسد.
چهارم. در جهان كنونى صلح نسبتى مستقيم با پيش بينى پذيرى۳ دارد. مطلوب جامعه جهانى اين است كه كشورهاى عضو آن پيش بينى پذير باشند. اين كه چرا پيش بينى پذيرى امروزه مطلوب است، به تالى هاى فاسدى برمى گردد كه «پيش بينى ناپذيرى» دارد. در ابعاد فردى دانشجويى را در نظر بگيريد كه براى ادامه تحصيل درصدد خروج از كشور بوده و به دليل رفتار پيش بينى ناپذيرى كه وى هيچ نقشى در آن نداشته در آخرين روزها ويزايش باطل شده؛ يا مثلاً وامى قرار بوده از سوى موسسه اى جهانى به پروژه اى در ايران تخصيص يابد كه به واسطه يك رفتار نامتعارف پرداخت نمى شود. مثال عينى ترى كه اين روزها متاسفانه براى ما بسيار ملموس شده ضعف و عقب ماندگى ناوگان هوايى كشور است. از جمله دلايل آن كه ايران قادر به خريد هواپيما نيست رفتار پيش بينى ناپذير ما در جامعه جهانى است كه باعث مى شود بعضاً طرف هاى فروشنده يك شبه تصميم شان را تغيير دهند چرا كه يك گفتار غيرمعمول ديپلماتيك ما را در چشم جهانيان «پيش بينى ناپذير» جلوه داده است.
عراق هم در دهه ۱۹۹۰ بسيار پيش بينى ناپذير بود؛ و ناگهان يك شبه دست به اشغال كويت زد. عراق به دنبال گسترش فضاى حياتى اش بود. اما در برابرش اجماعى جهانى شكل گرفت كه اين كشور را نهايتاً به عصر مفرغ برگرداند. مثال هاى بى شمار ديگرى هم وجود دارند كه نشان مى دهند «پيش بينى ناپذيرى» در ابعاد ملى تا چه حد معنا و اهميت دارد.
جهان امروزى جهانى قاعده مند۴ است و نمى تواند بى قاعدگى برخى دولت ها و كشورها را تحمل كند. پس ترجيح مشخصى كه از اين مقدمات برمى آيد «صلح» است كه بستر پيش بينى پذيرى را مهيا مى كند.
شايد حتى تصور پيامدهايى كه صلح در زندگى مردم يك كشور مى تواند داشته باشد، خصوصاً از لحاظ همين پيش بينى پذير ساختن زندگى آنها، براى ما آسان نباشد. براى نمونه كشور سوئيس نزديك به ۷۰۰ سال است كه زخم جنگ را بر پيكر خود نديده است. سوئيس در هر دو جنگ اول و دوم جهانى در قرن گذشته نيز بى طرف ماند. در آنجا اگر در رستوران روباز بر سر ميز غذا بنشينيد مى بينيد كه گنجشك ها (كه هيچ تفاوتى با گنجشك هاى اينجا ندارند)، بر سر ميز غذاى مردم مى آيند و در خوراكشان شريك مى شوند. حتى گاهى كسى قدرى غذا بر كف دست خود مى گذارد و گنجشكان با خيالى راحت مى آيند و از دست آنها غذا مى خورند. علت اين رفتار گنجشك ها در سوئيس چيست؟ پاسخ چندان دشوار نيست؛ در آنجا سنت صلح و آرامش چنان ريشه دار است كه حتى گنجشك ها هم رفتار غذادهندگان را پيش بينى پذير مى دانند.
پنجم. در بين تمام جبهه هاى ذهنى اى كه در بين گروه هاى انسانى شكل مى گيرد، يك جبهه واجد اهميتى بسيار است؛ «جبهه بقا». متاسفانه در ايران به جاى «جبهه بقا»، «جبهه فنا» سريع تر شكل مى گيرد و اين هم ريشه هاى تاريخى دارد. اميرپرويز پويان زمانى «تئورى مبارزه مسلحانه و رد تئورى بقا» را نوشت كه «سازمان وحدت كمونيستى» (سوك) نظريه «بقا» را مطرح كرده بود. سوك معتقد به حضور سياسى بدون حتى يك رد پا بود؛ يعنى نوع عمل سياسى اى كه پيش از هر چيز بقا را تضمين كند. پويان معتقد بود كه چنين شيوه مبارزه اى اساساً مبارزه محسوب نمى شود و بقا به هر قيمتى بى معنى و بيهوده است. او در كتابش به اين نكته پرداخت و در مقابل مبارزه مسلحانه را توجيه كرد. پس از پويان هم احمدزاده با انتشار كتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژى و هم تاكتيك» ادله پويان را تائيد و تكميل كرد و به اين ترتيب راه «فنا» تئوريزه شد و آنها به اين راه رفتند. بر اساس تئورى پويان و احمدزاده، چريك بايد خود را فنا كند و با فناى جسمانى خويش مبلغ مبارزه مسلحانه براى براندازى رژيم شود. پويان مى گفت كه توده ها چون انبار باروت و در انتظار يك جرقه اند. چريك بايد چاشنى اين انبار باروت شود و با فناى خود انبار را منفجر كند تا رژيم سرنگون شود.
همين ايده را سازمان مجاهدين خلق، در قامتى مذهبى بازآرايى و ترويج كرد. سازمان مجاهدين خلق شعار «بايد انتحارى عمل كنيم» را سر داد. اما اين هر دو ايده يوتوپيانيستى، اشتباه و عملياتى منتج به انتحار بود. و از همان ابتدا سرها بر سنگ خورد.
درباره ريشه هاى تاريخى «فنا طلبى» در ايران مى توان گفت كه هميشه نوعى رواقى گرى در اين سرزمين بر اثر شكست هاى متوالى وجود داشته است. اين رواقى گرى نيز خود يا به خوش باشى، يا به شكاكيت، و يا به عرفان رو به فنا تمايل پيدا مى كرده است. مقصودم آن عرفانى است و ذوب در مرشد شدن معتقد است؛ عرفان بى خويشى. به اصطلاح عشقى كه شما را به آستانه مرگ مى رساند (به قول حافظ: مقام عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است/ كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد). همين مضمون را مجاهدين خلق دستمايه كردند. جنبش چريكى هم از اين پشتوانه سنتى ايران استفاده كرد و بسترى را كه از عرفان حماسى و جنبش باطنى به جا مانده بود را روزآمد كرد. اما در مقابل چه تعبيرى مى توان از ايده بقا داشت؟ (در پرانتز بگويم كه شخصاً ايده بقاى «سوك»ى را قبول ندارم و خصوصاً آن را به اين دليل در اين زمان قابل اقتباس نمى دانم كه سازمان وحدت كمونيستى هيچ گاه متمايل به تصاحب قدرت دولت نبود؛ و با مقدماتى اين تئورى را مى پرداخت كه در مورد ما مصداق ندارد.) با اين همه براى ملتى كه صاحب دولت است (در اين جا منظورم مشخصاً ملت ايران است)، يعنى زير يوغ استعمار يا تحت حاكميت بيگانه نيست، اولويت بقا است؛ براى ما حفظ «ظرف» يعنى ايران مستقل، اولويت هر عمل سياسى است. ظرف ايران كه حفظ شود آن گاه مى توان در مورد اين كه چه چيزى در آن ريخت بحث و جدل كرد؛ توسعه، دموكراسى، ديكتاتورى، اسلام، سكولاريسم، يا هر چيز ديگر. اين مظروف ها را نمى توان در ظرفى خيالى يا روى هوا ريخت، پس اول بايد به فكر ظرف بود. چرا مرحوم بازرگان همواره مى گفت كه «من اول ايرانى ام، دوم مسلمان ام و سوم مصدقى»؟ علت اهميت و اولويت «ايرانى» بودن براى او چه بود؟ علت همين بود كه «بى سرزمين» هيچ چيز معنا ندارد؛ بى ظرف ايران براى بازرگان به عنوان نيروى سياسى نه اسلامى معنى داشت و نه مصدقى بودن. بى اين ظرف مظروفى هم وجود نخواهد داشت.
اگر ظرف ايران نباشد، اصلاح طلبان و اصولگرايان در چه محلى دعوا كنند؟ يقيناً محل دعوا بايد جايى روى زمين باشد؛ جايى شبيه به تشك كشتى. ظرفى بايد باشد كه در درون آن اين بحث ها و جدل ها معنى داشته باشد. پس اصولگرايان هم بايد به فكر حفظ تشك كشتى و ظرف بحث باشند. تشك كشتى را نبايد آتش زد. چرا كه در صورت سوختن آن اصولگرا هم دربه در خواهد شد. اگر ظرف نباشد دعوا هم منتفى خواهد بود و اين اصل تئورى بقا است؛ تئورى اى كه بر چهارچوب صلح طلبى استوار است. مسئله اين است كه نمى توان يك تنه با دنيا به تخاصم برخاست و ظرف را هم حفظ كرد. نبايد از ياد برد كه سرزمين اشغال شده سرزمين مرده است و تاريخ آن را فاتحانش مى نگارند؛ هيتلر اگر زنده مى ماند تاريخ هم طور ديگرى رقم مى خورد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ششم. درباب نسبت و رابطه صلح و دموكراسى هم مقدمه اى مى توان آورد كه با گزاره پيشين پيوند دارد. گفتيم كه ظرف بر مظروف مقدم است. اما در نسبت بين صلح و دموكراسى هنوز يك نقطه كور نظرى وجود دارد؛ آيا به لحاظ منطقى، صلح بر دموكراسى مقدم است يا بالعكس؟ به طور شهودى البته مى توان گفت كه معمولاً صلح طلبان يا مصلحين در دوران معاصر معمولاً كسانى بوده اند كه از پيش، تمايلات دموكراتيك داشته اند. اين شهود ماده اصلى بحث اين بند را به دست مى دهد؛ صلح نيازمند حاملانى است و حاملان صلح دموكرات ها هستند. در دنيا معمولاً سياستمدارانى ديپلماسى را ابزار مرجح مى دانند و از بروز جنگ اجتناب مى كنند كه دموكرات هستند. علت اين است كه در جوهر دموكراسى «اومانيسم» نهفته است كه همچون ژنى به صاحبان انديشه هاى دموكراتيك به ارث مى رسد. مى توان همين لفظ «دمو» (مردم) در دموكراسى را هم شاهدى بر نگاه اومانيستى دموكراسى و دموكرات ها گرفت. براى دموكرات چه در آمريكا و چه در ايران، «انسان» مقدم بر هر چيز ديگرى است و به همين واسطه منش اصلاح طلبانه هم جزء دستگاه فكرى دموكراتيك است.
هفتم. در ايران پس از انتخابات اخير جبهه اى با عنوان جبهه «دموكراسى خواهى و حقوق بشر» شكل گرفت. در نقد اين جبهه مى توان به زاويه باريك و دايره محدود شمولش اشاره كرد. و نقدى كه در موقعيت كنونى شايد بيش از هر چيز بر آن وارد باشد اين است كه لفظ «صلح» از عنوان اين جبهه در حال شكل گيرى غايب است؛ جاى «جبهه صلح طلبى» خالى است. جبهه صلح طلبى اين استعداد را خواهد داشت كه جمع بزرگترى را در خود جاى دهد. مردم ايران هشت سال جنگ را تحمل كرده اند؛ جنگ اخير عراق را به چشم ديده اند و بلايى كه بر سر آنها آمده را مى فهمند. ايرانيانى كه خاطره جنگ در ذهن شان زنده است و هر روز هم مى شنوند كه كشورشان را محور شرارت مى نامند، بيم آن دارند كه فرجام ايران، چيزى چون امروز عراق باشد. در نقطه مقابل ايرانيان، كشور كوچكى چون دبى را هم شاهدند و منفعت ها و بهره هاى اقتصادى صلح را در بستر شكوفايى اقتصادى آن به چشم مى بينند. با چنين مشاهدات و خاطراتى ملت ايران منطقاً بايد خواهان صلح باشند. چنين نشانه هاى موكدى، مويد لزوم گسترده شدن جبهه دموكراسى و حقوق بشر است؛ نشانگر لزوم و نياز به «جبهه صلح طلبى» است.
صلح، براى كيست؟ براى كسانى كه سرمايه اى دارند و با جنگ دارايى شان به خطر مى افتد؛ براى خانواده اى كه فرزندش بايد به جبهه جنگ فراخوانده مى شود؛ براى مادر و پدرى است كه اگر بمب در خانه شان بيفتد با فرزندان شان كشته يا آواره مى شوند؛ براى كسانى كه به سفره رنگين دل بسته اند و انتظار سفره خونين ندارند؛ صلح براى همگان است و همه از مزاياى آن بهره مى برند.
بنابراين، سويه داخلى «جبهه دموكراسى و حقوق بشر» نيازمند نگاهى بيرونى است؛ «صلح». نمى توان جبهه اى ملى تشكيل داد و بعد خارجى آن را در نظر نداشت. اين جبهه با اضافه كردن «صلح طلبى» تكميل خواهد شد و فضاى فراخ ترى را براى معتقدان به هر سه معناى دموكراسى، حقوق بشر و صلح فراهم خواهد كرد.
پى نوشت ها:
۱- TRANSCEND: A Peace and development Organization for Conflict Transformation by Peaceful Means
۲- a voice from margin
۳- predictability
۴- regular

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هفت گزاره درباره صلح طلبى، از خواست فنا تا خواست صلح، سعيد حجاريان، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016