چهارشنبه 11 مرداد 1385

خوش به حال اکبر محمدی! امير فرشاد ابراهيمی

اکبر محمدی مرد! خبر کوتاه بود. يک دانشجوی زندانی سياسی که بيمار بوده پس از آنکه به گواهی پزشکان معالج قوه قضائيه بايد زندان را ترک کرده و به مداوای بيماريهای مختلفش که عمدتا بر اثر فشارهای روحی و جسمانی در هفت سال زندانی اش بوده ، بپردازد از زندان موقتا آزاد و به خانه می رود ، به ناگاه ماموران سراسيمه به خانه وی می ريزد و او را با خود می برند وبه جای بيمارستان در سلول انفرادی جايش می دهند ، اکبر هم دست به اعتصاب غذا می زند در همين کشاکش يک سکته قلبی را پشت سر ميگذراند و اين بارنيز باز بجای اعزام او به بيمارستان وی را به سلول عمومی می فرستند و باقی ماجرا را هم که شنيديد ، ساعاتی نميگذرد که وی در ميانه سلول و در پيش چشم همبنديهايش جان می سپارد ! و اين تمام ماجرای دهشتناک اکبر محمدی است ، من اکبر را وهمچنين منوچهر را نيک می شناسم و روزگاری هم در همان قتلگاه اوين با ايشان همبند بودم. گرچه با راه و رسم آنها و فعاليتهايشان مفارقتی نداشتم اما گردش روزگار ما را همبندی کرده بود و رفيق بوديم ، آنسانکه مثلا با سعيد شاه قلعه ای نيز دوست بوديم و رفيق ، مجاهدی که به اتهام شليک خمپاره زندانی شده بود.
اکبر ساکت و صبور بود ، او در زندان ماند و من آزاد شدم و بعدها نيز فشار به حدی بود که پای پياده کوه و کمر را گرفته و ترک وطن نمودم و امروز اکبر در گوشه ای از قبرستان ده چنگه ميان آرام گرفته وما جماعت بی شمار تبعيدی ها که به اميد آرامش ترک وطن نموديم همچنان در نا آرامی هستيم و اينچنين است که وقتی خبر مرگ اکبر را خواندم به حالش غبطه خوردم و از ته دل گفتم خوش به حالت رفيق !
اکبر مرد جمله مناسبی نيست ، اکبر راحت شد و يا اکبر برای هميشه آزاد شد شايد بهترين جمله باشد؛ و به خاطر همين است که من واقعا و صادقانه آرزوی آنرا دارم کاش به جای اکبر بودم و شما اين خبر را می خوانديد که اميرفرشاد ابراهيمی مرد و جنازه اش را هم در قبرستان مثلا امامزاده عقيل در دهاتمان شبانه دفن کردند . چندين دليل برای اين آرزو وجود دارد ، که من فکر می کنم اين درد تاريخی ما ايرانی هاست ، زنده های ما هيچ ارزشی ندارند و هر چه که هست مرده ها هستند و اگر کسی هم می خواهد در جامعه ايرانی موثر واقع بشود، بايد که بميرد، اين اصل يک اصل لايتغير است و هيچ ربطی به هيچ گرايش سياسی و خط مشخص خاصی هم ندارد همه ما اينجوری هستيم. مثلا نگاه کنيد ما امروزه شايد هزاران فعال و کوشنده سياسی داشته باشيم که هر کدامشان را که نگاه می کنيم شايد گنج گمنامی باشند برای ايران اما هيچ اثری از آنها نيست ، نه حرفشان گوش شنوايی دارد و نه بيانشان به درد کسی می خورد و تره هم برايش کسی خرد نمی کند، دقيق تر می گويم مثلا اگر برويم در جلسه جبهه ملی ها بنشينيم ناطق برای اينکه حرف خود را بخواهد اثبات کند و بگويد که اين راهبرد چنين است و چنان فوری می گويد بقول دکتر مصدق ..... و باز در جلسه ملی مذهبی ها می شنويم که بقول دکتر بازرگان ..... و سلطنت طلب ها ، بقول شاه فقيد ...... و مثلا اصلاح طلب ها بقول امام راحل ...... واينجوری است که ما ايرانی ها امت مرده پرست نام گرفته ايم ، تا همين ديروز کسی چه ميدانست اکبر محمدی چه می گويد و که است و ... ولی از همين فرداست که داستانهای خارق العاده از او می شنويم و کتابها به نام وی هديه خواهد شد و سيل بيانيه ها و اطلاعيه هاست که به اسم او و برای او صادر خواهد شد . اکبر نه روز بود که اعتصاب غذا کرده بود و تنها لطفی که نسبت به او می شد اين بود که چند نفری خبر اعتصاب غذای او را برای اين سازمان و آن سازمان و چند سايت فرستاده بودند و شايد برای شما هم خبرش آمده بود و باز شايد آنرا نخوانده پاک کرده باشيد و امروز هم خبر مرگش را ، براستی چرا اينچنين است ؟ ما ايرانی ها در يک نقطه اشتراک داريم و آن هم مرده پرستی است . در ابتدا که خبر مرگ اکبر محمدی را می خوانيم هيچکدام مان خبر را باور نمی کنيم چشمانمان گرد می شود و فوری چند سايت ديگر را نيز نگاه می کنيم چرا که گمان می کنيم زنده های نامدار هرگز نخواهند مرد و بد بختانه تا يک فاجعه اتفاق نيفتد آنرا نخواهيم پذيرفت و باورش نمی کنيم . حالا مطمئن می شويم ، بله اکبر محمدی در زندان مرده است و اين بهترين حالت بوده است برای جمهوری اسلامی که از شر يک زندانی شلوغ و جسور راحت شده و هيچ اتفاقی هم نمی افتد . دو روز ، سه روز و نهايتا يک هفته مثلا صد نفر در تهران و چند دانشگاه و چهار تا سازمان دانشجويی در بهت فرو می روند، در مجلس ختم و سوم و هفتم و چهلمش تظاهراتی برگزار می شود و عده ای شعارهای تندی می دهند، چند نفری دستگير و تعدادی مورد حمله گروههای فشار قرار می گيرند ، همين و تمام. بعد از آن است که اکبر محمدی می شود مثل همه آدمهای مرده و معروف کشور ما که ملت ايران پس از مرگ شان به زندگی شان ادامه می دهند و در مواقع لزوم نامشان را با احترام برای معتبر شدن خودشان می آورند و هيچ وقت هم فراموش نخواهند شد به يکباره تمام خطاها و قصورهايش پوشانيده می شود و اکبر محمدی نقشی فراتر از اصلا آنچه که عيسی مسيح داشته است می گيرد و شايد ده سال بعد که نگاه کنيم می بينيم که او منشا تاثيرات و تحولات بی شماری در ايران بوده است و همه اينها به برکت اين است که اکبر محمدی مرده است ، نه زبان دارد و نه اينکه وجود تا از خودش دفاعی بکند و يا جوابگو باشد ولی وای که اگر همين امروز اکبر محمدی از زندان آزاد می شد و اين بدترين حالت است برای يک زندانی سياسی در ايران . در اين حالت اکبر محمدی به سرعت تبديل می شد به افرادی مثل اکبر گنجی ، مسعود بهنود ، ابراهيم نبوی و يا محسن سازگارا. اينجا بود که ما هر کاری را که برای آنها کرديم برای اکبر محمدی هم می کرديم .
اکبر از زندان آزاد می شد و پس از آنکه چند باری هم در بعد از آزادی دچار پس لرزه های آزادی از زندان شده و توسط اين گروه و آن گروه تهديد می شد و چند دادگاهی هم برايش احضاريه می فرستادند يا از ايران بيرون ميامد و می شد مثل هزاران زندانی سابق سرگردان و آواره درخارج از کشورو يا در ايران به مبارزه خود ادامه می داد ، آنوقت می شد دوباره مثل هفت سال قبلش و اينکه دوباره به زندان می افتد و می شود همين که بوده است و اگر بخواهد بچسبد به درس و زندگيش آنوقت است که ما ديگر مطمئن می شويم که اين هم يک بازی بوده است وکار کار انگليسی ها بوده و هفت سال ما را بازی داده اند ، و همان کاری را می کرديم با او که امروز مثلا با عبدالله نوری می کنيم ! واقعا چه کسی امروز از عبدالله نوری خبری دارد ؟ اگر تند روی هم ميکرد و شجاعانه می ايستاد و حرف ميزد و تاوان حرفهايش را هم با زندان و دادگاه ميداد مثلا چيزی می شد در حد حشمت الله طبرزدی که همه حتم دارند از خود رژيم است وگرنه چه کسی جرات اينگونه حرف زدن را دارد؟ . بدون شک اگر اکبر محمدی از زندان آزاد می شد بد بخت بود و رفته رفته فراموش می شد، وما حتی بيچاره و عاجزترش می کرديم از روزهای سخت شکنجه و سلول انفرادی ، از همان نوع فراموشی که سانسور و ارعاب برسر دهها روزنامه نگار روزنامه های توقيف شده آورده ، همان فراموشی که مثلا بر سر دهها و صدها زندانی سياسی آزاد شده آمده است ، از دانشگاه که بی شک اخراج بود ، کار هم که مطمئنا نخواهد داشت ، بيماريهای ناشی از زندان هم که رمقش را خواهد بريد ، امنيت هم که مطمئنا نخواهد داشت و در اين حالت يا می شود شخصی مانند امير انتظام و يا عماد الدين باقی که ما فقط در انتخابات و يا مناسبتها يادش می افتيم گويی که اين آدم سالانه فقط دو هفته وجود دارد، يا باز می شد مانند اکبر گنجی که با علت و بی علت و بدون احتياج داشتن به مدرک و استناد هر ننه قمری در داخل و خارج به خودش جرات و اين حق را می دهد که او را فقط بخاطر اينکه زنده مانده است و از زندان جمهوری اسلامی آزاد شده و الان آمده است در خارج از کشورو همان حرفهای قبليش را و البته تند ترش را می زند ، شکنجه گر و مامور سابق رژيم و جلاد و .... بنامد .
بيائيد صادق باشيم و هر کداممان با خود فکر کنيم چرا بايد معيار سنجش ما در مورد فعالان سياسی و زندانيان سياسی ميزان طاقت او در کتک خوردن يا استقامت او برای غذا نخوردن يا شهامت او برای برخوردهای تند با رهبری ودادگاه و حکومت باشد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


چرا بايد ما ايرانيان اينچنين باشيم که با سلام و صلوات در پای تريبونها از سياسيون خويش حمايت کنيم و بعد خود را پشتيبان او قلمداد کنيم و بعد وقتی شخصيت سياسی مان کارش به دادگاه و زندان کشيده می شود، تنها توقع ما اين باشد که در آنجا مقاومت کند و خم به ابرو نياورد و خودمان هم غيرمسوولانه او را رها می کنيم و ديگر هرگز به يادش نمی افتيم؟ و آيا اين مساله بزرگترين انگيزه برای بريدن زندانيان سياسی نيست؟ براستی بيائيم با خودمان رو راست باشيم امروز اکبر محمدی ديگر در ميان ما نيست ،در اينکه خانواده اش داغدار هستند من هيچ شکی ندارم اما وقتی به اخبارها نگاه می کنم وقتی می خوانم که صدها سازمان و گروه و دسته و قبيله عجيب و غريب در داخل و خارج از کشور اطلاعيه می دهند و محکوم می کنند و داغدار هستند با خودم فکر می کنم اگر مثلا در همان شهر تهران فقط همين آدمهايی که اين چند روزه از کنج خانه هايشان دارند به اين تلويزيون و آن راديو لوس آنجلسی زنگ می زنند و داد و بيداد که اکبر را کشتند و وامصيبتا و .... اگرهمين تعداد از مردم برای آزادی اکبر محمدی تظاهرات می کردند در نهايت حکومت مجبور نمی شد که اکبر را به سرعت آزاد کند؟ فکر نمی کنيد علت اينکه در همين هفت سال پس از گذشت از حادثه کوی دانشگاه فقط صد نفر از همين مردمی که روزانه صدها نفرشان به اين تلويزيون و راديو ها زنگ می زنند و زنده باد مرده باد می گويند برای مثلا دفاع از زندانيان سياسی دانشجوی کوی دانشگاه يک اقدامی علنی و مردمی نمی کنند و به خيابان نمی روند اين است که از ترس رفتن به يک تظاهرات شايد به مدت يک روز ، دو روز و يا يک هفته يا دو هفته بازداشت شوند؟ اينجاست که بايد بگوئيم آيا کسانی که حاضر نيستند يک هفته بازداشت شوند يا يک باتوم بخورند در مسائل سياسی و اعتقاداتشان برای مبارزه چقدر صادقند؟ و چقدر بايد حرفهايشان را باور داشت ؟ چرا بايد اينچنين باشد که هر زندانی سياسی ای که آزاد می شود در ابتدا از او استقبال شديدی می شود و بعد تبديل می شود به يک موجود معمولی، يک مخالف سياسی، مثل همه مخالفان سياسی ، راستی از سيامک پور زند چه خبر ؟ تا چند وقت ديگر نيز اگر کسی سراغی از اکبر گنجی داشت شاهکار کرده است ، نگاه کنيد همين آدمهايی که امروز او را به باد فحاشی گرفته اند همانهايی هستند که در زمان اعتصاب غذای گنجی و روزگاری که وی در زندان بود برايش شعر سروده اند و او را اسطوره و قهرمان و اسوه حسنه خوانده اند و امروز که وی آزاد شده است به او تهمت ميزنند که اصلاح طلب حکومتی بوده است و قبلا مامور شکنجه بوده است و تير خلاص ميزده است و محترمانه ترين نوع برخورد همين است که امروزه با سازگارا انجام می شود ، هرکسی که از خانه اش قهر می کند، برای اثبات وجود خودش او را تحقيرميکند و به زير فحش می کشد ! فکر می کنيد در تمام مدت اعتصاب غذای سازگارا همه کسانی که امروز به او فحاشی می کنند از او دفاع نمی کردند؟ و فکر می کنيد سازگارا کمتر از گنجی تحت فشار اعتصاب غذا قرار گرفت؟ مثال را واضحتر می کنم و بياد می آورم روزنامه هايی را که در سرتاسر دوران چهار ساله زندانم در ايران خبر دادگاه و بازجوی هايم را با آب و تاب می نوشتند و در بعد از آزادی ام از زندان حتی از نوشتن نام منهم ابا داشتند تا چه رسد به چاپ مقالاتم و اين قانون زشت ما ايرانی هاست يا قهرمان بمير يا فراموش شو ! و اينچنين است که می گويم خوش به حال اکبر محمدی ...

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خوش به حال اکبر محمدی! امير فرشاد ابراهيمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016