ترور شخصيت در جنبش چپ ايران، مسعود نقره کار
۲۵ سال از جان باختن منوچهر هليل رودی (ابراهيم شفيعی) گذشت. منوچهر، همچون خليل ملکی، اسحاق اپريم و ده ها انسان آزادانديش و آزاديخواه ديگر، از قربانيان ترور شخصيت در جنبش چپ ميهنمان است و دريغ و درد که آخرين قربانی نيز نيست. در سالگشت در گذشت منوچهر نگاهی گذرا به زندگی و چرايی و چگونگی ترور شخصيت او می اندازيم، به اين اميد که اين دست روشنگری ها تلنگری شوند برای آغاز دور ريختن انديشه و رفتار پلشت "ترور شخصيت"
منوچهر هليل رودی (ابراهيم شفيعی)
پيشگفتار
تاريخ جنبش چپ ايران را ترور يا "حذف فيزيکی" و قتل مخالفان و دگرانديشان درون حزبی و سازمانی آلوده کرده است . نه فقط حذف فيزيکی ,ترور شخصيت با هدف حذف سياسی و اجتماعی ی مخالفان و معترضان درون تشکيلات, با توسل به اتهام زنی های دروغين, غير اخلاقی و مرعوب کننده , که شيوه ی بکار گرفته شده از سوی اکثر رهبران جريان های چپ است , درافزايش عفونت اين آلودگی نقش بازی کرده است.
به چند نمونه اشاره می کنم:
"... از همان ساعات نخستين اين واقعه (انشعاب گروه ملکی از حزب توده), انشعابيون به خصوص شخص ملکی شديدا" و بطور بی رحمانه مورد حملات خردکننده حزب توده و راديو مسکو قرار گرفت. آنچه ناسزا و تهمت و افترا در زرادخانه ی برچسب زنی اين دو پيدا می شد نثار دو سه تن از اين گروه خصو صا" ملکی گرديد و او که تا پيش از اين جريان در تمام محافل حزبی و نشرياتش بزرگترين صاحب نظر مسايل سياسی حزب شمرده می شد و القابی نظير: فرزند دلير وطن, ياور خلق, پرچمدار نهضت توده های وسيع را به يدک می کشيد, به يک باره دشمن قسم خورده خلق های محروم! نوکر امپرياليسم, جاسوس انگليس, دستيار بيگانگان و مسافر لندن قلمداد شد..."(۱)
"... دکتر اسحاق اپريم... پيش از سفر به انگلستان با گروه روشنفکران ارانی ارتباط داشت... در انگلستان با حزب کمونيست انگليس رابطه داشت و بعد به ايران آمد. از همان ابتدا که نزد ما آمد, درست مثل جاه طلب های معروف, شلوغ کردن را شروع کرد و يک چه بايد کرد نوشت و مدعی شد که بايد حزب را عوض کنيم و يک گروه آوانگارد تاسيس کنيم که يک توده وسيع دموکرات را رهبری کند... اپريم به گرو ه ملکی نزديک شد... البته او محاکمه و از حزب اخراج شد..." (۲)
چنين شيوه ای چه پيش از انشعاب ملکی و همفکرانش و چه پس از آن از شيوه های مرسوم و متداول در "حزب توده" بود. کوچک ترين انتقاد به رهبری حزب توده و اتحاد شوروی به سرعت هر "پرچمدار خلق های تحت ستم" را به "دشمن قسم خورده خلق های محروم" و " عامل امپرياليسم " تبديل می کرد.
همين شيوه را اکثر سازمان های چپ, پيش از انقلاب بهمن و پس از آن بکار گرفته اند.
در انشعاب های سازمان فداييان خلق اتهام هايی همچون "سگ زنجيری امپرياليسم", "عامل امپرياليسم", "عامل سيا و موساد", "دشمن خلقهای تحت ستم" و.... و نيز اتهام های مالی و رنگارنگ ديگر , مثل نقل ونبات بين رهبران سازمان و منشعبين پخش می شد. انشعاب های متعدد در سازمان چريک های فدايی خلق در ايران پس از انقلاب, انشعاب ها در سازمان فداييان خلق (اکثريت) درايران و سازمان چريک های فدايی خلق ايران (اقليت) در ايران, و در خارج کشور, نمونه اند. مراجعه به نشريات و اسناد مربوط به انشعاب گروه اشرف دهقانی, اقليت, جناح چپ اکثريت, انشعاب ۱۶ آذر ۱٣۶۰, شورای عالی سازمان چريک های فدايی خلق (گروه مصطفی مدنی), سازمان چريک های فدايی خلق ايران (اقليت) (گروه توکل) و سازمان چريک های فدايی خلق (گروه زهری- بهرام)(۳) , انشعاب در سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) , حزب کمونيست کارگری ايران و... در خارج کشور، تابلوی عريان منش و روش ترور شخصيت را به نمايش گذاشته اند.
در اين ميان يکی از انشعاب ها نقش "فرهنگ حزب توده" ای را در پايه گذاری و ترويج منش و روش ضددموکراتيک و غيرانسانی ترور شخصيت در بخشی از جنبش چپ ايران بيش از پيش به نمايش گذاشت. برخورد نورالدين کيانوری , فرخ نگهدار و جمشيد طاهری پور (رهبران توده ای سازمان فداييان اکثريت) با منشعبين ۱۶ آدز ۱٣۶۰ از سازمان اکثريت, به ويژه با منوچهر هليل رودی ( ابراهيم شفيعی), يکی از طراحان و بانيان آن انشعاب , نشان ترور شخصيت خليل ملکی, دکتر اپريم و بسياری از مخالفان درون تشکيلاتی حزب توده را بر خود داشت.
آوار رخدادهای سياسی وفضای ملتهب سال های ۶۰ و ۶۱ , و گرد و خاک تبليغات خردکننده ی کيانوری و نگهدارو طاهری پور مانع از بازتاب اين ترورشخصيت در سطح جنبش چپ و جامعه شد. (۴)
اين منش و روش با ترور شخصيت منوچهر خاتمه نيافت و در رابطه با مخالفان درون تشکيلاتی به اشکال مختلف, حتی در دوران مهاجرت اين جماعت به شوروی , ادامه يافت. (۵)
در باره ی منوچهر
منوچهر در ۲۵ آذر۱۳۲۵ در شهر کرمان به دنيا آمد. دوران تحصيلات دبستانی و دبيرستانی خود را در جيرفت و تهران به اتمام رساند و در سال ۱۳۴۳ در مدرسه عالی بازرگانی ادامه تحصيل داد. منوچهر هم زمان از سال ۱۳۴۴ در دانشکده حقوق دانشگاه تهران نيز تحصيل می کرد. در سال ۱۳۴۶ و ۱۳۵۰ به ترتيب ليسانس بازرگانی و فوق ليسانس حقوق سياسی خود را گرفت. در سال ۱۳۵۱ دوره فوق ليسانس اقتصاد بين المللی دانشگاه تهران را هم به پايان رساند. در اين سال ها از فعالان جنبش دانشجويی بود. پس از مدتی کار در تهران برای ادامه تحصيل راهی آمريکا شد و در رشته دکترای اقتصاد به تحصيل پرداخت. هم زمان با تحصيل يک لحظه از مبارزه عليه رژيم شاه درنگ نکرد و به صورت حرفه ای زندگی اش را با مبارزات سياسی پيوند زد . تحصيلاتش را نيمه تمام گذاشت. در کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانی نقش موثری داشت. در سال ۵۳ همراه با رفقايش اقدام به تشکيل يک محفل مارکسيستی با هدف سازماندهی نيروهای هوادار سازمان نمود و در همان دوره درارتباط با يک محفل هواداری ديگر گروهی را بنيان نهاد که بعدها پس از ورود به ايران" گروه ميهن" نام گرفت و نشريه ای به همين نام نيز انتشار داد.منوچهربه عنوان يکی از مروجان و محقيقين چپ نقش بسزايی در آموزش رفقايش داشت. گروه در سال ۵۵ در ارتباط مستقيم با سازمان فداييان قرار گرفت. منوچهردر تابستان ۵۷ به ايران بازگشت و در طرح مباحث و جمعبندی از تحولات سياسی با نوشتن مقالاتی در نشريه ميهن که تا اواخر سال ۵۷ ، يازده شماره از آن منتشر گرديد فعالانه شرکت نمود. اوعلاوه بر توانايی های تئوريک مبلغ برجسته ای بود . منوچهر ترجمه ها و آثاری نيز منتشر کرد , که کتاب " مبارزه طبقاتی در نيکاراگويه " , يک نمونه از کار های اوست. سخنرانی های وی در دانشگاه تهران ، پلی تکنيک وميتينگ های سازمان در خوزستان از جمله وظايفی بود که او با مسئوليت تمام پيش برد. منوچهر فعاليت های تشکيلاتی اش را از سال ۶۰ با سازمان فداييان خلق ايران( منشعبين ۱۶ آذر) دنبال نمود و از جمله کسانی بود که فعالانه در تدوين نظرات و ترويج آن ها شرکت داشت.
منوچهر در ۳۶ سالگی, در ساعت ۴ بامداد يکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۶۱ به دنبال ابتلا به بيماری مننژيت دربيمارستان لقمان الدوله تهران, ناباورانه و جانکاه , درگذشت.
چرايی و چگونگی ترور شخصيت "منوچهر"
علت ترور شخصيت منوچهر مخالفت او با نزديکی و وحدت سازمان فداييان" اکثريت " با حزب توده ايران, و ناهمخوانی نظراتش پيرامون جنبش جهانی کمونيستی, دموکراسی درون سازمانی و پاره ای مسايل سياسی با فرخ نگهدار و نورالدين کيانوری بود.
در باره ی طرح و چگونگی ترور شخصيت منوچهر هليل رودی اجازه بدهيد شاهدان و اسناد شهادت بدهند.
نقی حميديان از مسؤلين سابق" سازمان فداييان اکثريت" در کتاب" سفر با بال های آرزو " (۶) می نويسد:
".... جلسه فوق العاده کميته مرکزی برای اعلام موضع در مورد انشعاب تشکيل شد. کميته مرکزی انشعاب را به اتفاق آراء محکوم کرد. مسئله مرکزی در اين جلسه انشعاب بود. در ميان بحث ها معلوم شد که تعدادی از رفقا عامل اصلی انشعاب را شعبه اقتصاد می دانستند. يکی از دوستان به نقش بهروز سليمانی انگشت گذاشت که با مخالفت بسياری روبرو شد. رهبران انشعاب مشخص بودند. علی کشتگر و هيبت الله معينی در راس انشعاب قرار داشتند. يکی گفت بايد تعرضی برخورد کرد. بايد حريف را با کله زمين زد. برجسته کردن همه نقاط ضعف انشعابيون واجد اهميت سياسی است. بهزاد در پاسخ گفت اين حرف ها همه دليل ضعف اخلاقی ماست. اين نوع برخورد ها ضد اخلاقی و ناجوانمردانه است. برخی از حاضرين در جلسه در صدد يافتن نقطه ثقل به اصطلاح فتنه بودند. تعدادی از دوستان شعبه اقتصاد را به عنوان نقطه مرکزی انشعاب مطرح می کردند. در اين مورد فرخ نگهدار بيش از ديگران اصرار می ورزيد. اکثريت اعضای حاضر در جلسه با اين نظر موافق نبودند. شيوه های سابقه دار فرخ نيز قطع نمی شد. به زعم فرخ، شعبه اقتصاد مشکوک تلقی می شد. دوست اقتصاد دانی به نام هليل رودی عضو اين شعبه بود که قبل از انقلاب در کنفدراسيون دانش جويان و محصلان ايرانی در خارج کشور فعاليت می کرد. همين امر مستمسکی شد که موضوع به شک و شبهه و ظن و ترديد شخصيتی هليل رودی کشانده شود تا کل انشعاب و رهبران و سازمان دهندگان آن در لجن ماليده شوند. فرخ معتقد بود که در اطلاعيه کميته مرکزی درباره انشعاب بايد وابسته بودن و يا مشکوک بودن اين " شخص " با صراحت آورده شود. چند نفر از حاضرين از جمله بهروز، امير ،مجيد ، بهزاد...و من از اين طرز استدلال به شدت ناراحت بوديم. من گفتم که تا همين يکی دو ماه پيش هليل رودی ( که من او را هرگز نديده و نمی شناختم و تنها در اين ماجراست که با نام وی آشنا شدم ) عضو شعبه اقتصاد کميته مرکزی و رفيق سازمانی بود اما حالا که با انشعاب رفته حتی اگر طراح انشعاب هم بوده باشد (که نبود) ما چه حقی داريم که با اين اتهامات بی محتوا او را لجن مال کنيم!! آخر با کدام فاکت و مدرکی چنين اتهام سنگينی که البته قبل از هر چيز دامن خود ما را هم خواهد گرفت مطرح می شود؟! من به طور کلی از آوردن نام هليل رودی و با مشکوک ناميدن ضمنی کسی در اطلاعيه مخالف بودم. صادقانه بگويم که من همواره اين برخورد ها را از بيخ و بنياد نمی پسنديدم..... به همين خاطر در موضع خود اصرار ورزيدم. اين مخالفت ها که از جانب عده ای مطرح می شد، به طور ضمنی نوعی همدلی با انشعاب کنندگان تلقی می شد. در اين ميان متوجه شدم که فرخ گويا برای خوار و خفيف کردن انشعاب دارد دست به هر کاری می زند. روشن بود که کسی نمی توانست به شخصيت علی کشتگر و به طريق اولی هيبت الله معينی ( همايون ) حتا به طرز سرپوشيده و دو پهلو اتهاماتی از اين نوع وارد آورد. به همين دليل هليل رودی که از خارج کشور آمده بود يک باره علم شد.
در آن زمان در مورد اعضائی که از خارج کشور آمده بودند، ايجاد شبهه امنيتی راحت تر در ذهن ساده نيروهای سازمان اثر می کرد. اصرار ها ادامه داشت. برای بستن هر گونه راه گريزی من به طور مشخص پيشنهاد رای گيری در مورد نظر فرخ دادم. برخی از دوستان گفتند که موضوع منتفی شده ديگر احتياجی به رای گيری نيست. من با تجربه و شناختی که داشتم باز هم پافشاری کردم. بالاخره موضوع به رای گذاشته شد. حداکثر چهار يا پنج رای بيشتر نياورد. من هم مانند ديگران خاطر جمع شدم . گفتند چون فرخ اعلاميه می نويسد!! برای کنترل و دقت در چرخش سر قلم! کميسيونی تشکيل شود. مرا هم به اصرار وارد اين کميسيون کردند.اعضای آن : امير ، بهروز،فرخ، و من و شايد فرد ديگر بودند. من عازم سفر بودم و وقت کافی برای نشستن تا پايان کار نداشتم. به امير گفتم اين مسئله را با دقت دنبال کن، می دانی که فرخ چه تيپی است! او مرا خاطر جمع کرد . رفتم. چندی بعد ديدم که اطلاعيه مربوطه عليرغم بحث و رای گيری مشخص و آن همه دقت و کنترل در اساس چيزی نزديک به نقطه نظر فرخ از کار درامده! اطلاعيه با شگرد شناخته شده ای نوشته شده بود. هم منظور خاص نويسنده را القاء می کرد و هم با سر قلم چنان بازی شده بود که نمی شد با صراحت آن را خلاف مصوبه کميته مرکزی ( که کتبا نوشته نشده بود) دانست! اما آنچه که در عمل انتشار پيدا کرد ذکر نام هليل رودی ( که من نيز به اتفاق اکثريت کميته مرکزی با آوردن نام کسی مخالف بودم ) با پرونده مشکوکی بود که در اطلاعيه و نوشته های ديگر به حالت القائی پخش شده بود. ....... من نيز در آن زمان مانند برخی ديگر، از رفتن دوستان شعبه اقتصاد با انشعابيون ( که به کنايه و تحقير پروفسورهای سازمان می ناميديم ) آنان را تخطئه می کردم. البته اين برخورد ها در درون سازمان واکنش به نفس انشعاب بود که هم چنان نزد ما و از جمله من مذموم و بسيار ناپسند تلقی می شد. بدين سان اين ماجرای زننده را که به ياد آوردن آن هميشه موجب شرمساری و خجلتم می شود پشت سر گذاشتيم....." (صفحه۳۹۸کتاب"سفربابال های آرزو نوشته نقی حميديان).
در همين رابطه علی کشتگر نيز می نويسد : "..... آقای نگهدار درخواست کرده بود که دست کم پيش از انتشار آن بيانيه ( بيانيه انشعاب ) يک بار با وی و کيانوری ملاقات کنيم، شايد از کرده پشيمان و از انتشار آن منصرف شويم! در آن ملاقات که زنده ياد هبّت معينی (همايون) و من به نمايندگی از طرف مخالفان وحدت با حزب توده شرکت کرديم، کيانوری حرفهای زيادی زد که لب مطلب آن چنين بود: حزب کمونيست شوروی خواهان وحدت اين دو جريان است «رفقای شوروی اين وحدت را برای تحکيم جبهه ضد امپرياليستی ضروری میدانند. شما اگر در برابر اين حرکت بايستيد در برابر اتحاد شوروی ايستادهايد و چه بخواهيد و چه نخواهيد به اردوی مخالفان سوسياليسم پيوستهايد». و لاجرم به سرنوشت خليل ملکی دچار میشويد ........کيانوری وقتی عزم جزم ما را ديد به تهديدهای خود ادامه داد و آقای نگهدار هم که در مدت ملاقات بسيار برانگيخته اما ساکت بود و در پايان ملاقات گاه میگريست در هنگام خداحافظی چنين گفت: « ما شما را زير چرخهای سازمان و حزب له میکنيم.» و البته از فردای انتشار بيانيه هر کاری را برای له کردن ما کردند....." (۷)
فرخ نگهدار نيز پس از ۲۵ سال سکوت و لاپوشانی , در رابطه با انشعاب ۱۶ آذر سال ۶۰ در سازمان فداييان اکثريت می نويسد: "......يادم می آيد وقتی در سازمان ما بحث وحدت با توده ای ها مطرح بود ما در مرکزيت سازمان بحث می کرديم که چه کنيم. گروهی از رفقا مخالفت می کردند. شاخص ترين نام ها علی فرخنده جهرمی (علی کشتگر) و هيبت الله معينی چاغر وند (همايون) بودند. گزارش پشت گزارش می آمد که رفقا قصد انشعاب دارند. هنوز زخم و ضربه سنگين انشعاب گروه اشرف دهقانی، اقليت و بعد هم جناح چپ ترميم نشده بود که با تهديد يک انشعاب تازه مواجه شديم.
از قبل از انقلاب من با علی کشتگر آشنايی داشتم و او را رفيق سياسی قابلی يافته و همه جا از سپردن مسؤليت به او حمايت می کردم. اما او زندان نرفته بود و اين در فضای آن روز يک ,نقص, بزرگ و منشاء يک عدم اعتماد جدی بود. به همين لحاظ برای او بسيار دشوار بود پايگاه و حمايت جدی در سازمان داشته باشد. علی توسلی، نه از اين زاويه که کشتگر زندان نرفته بلکه، از روی يک رشته خصوصيات شخصی، سخت مخالف بالا آمدن کشتگر بود. سرانجام پس از ۲ سال کشمکش به مشاورت کميته مرکزی انتخاب شد و من واقعا خوشحال بودم.
از آن سو ما همه همايون را خيلی خوب می شناختيم، صداقت و صميميت او را می ستوديم و روی وی حساب می کرديم. همايون پس از انشعاب اقليت او در دفاع از خط مشی سازمان هم مواضع محکم داشت و هم نقشی بسيار موثر]. ما همه می دانستيم که رفيق همايون سرمايه ای بزرگ برای جذب کادرهای ناراضی از وحدت با حزب توده ايران است. ما همه می دانستيم که محور رهبری کننده انشعاب هيبت الله معينی چاغروند و محمد علی فرخنده جهرمی هستند اما آگاهانه تصميم گرفتيم طور ديگری عمل کنيم.
منوچهر هليل رودی يکی از رفقايی بود که از خارج کشور آمده و جذب سازمان شده بود. در کميته مرکزی، که همه، به جز علی کشتگر يا زندان رفته بودند و يا چريک قبل از انقلاب، هيچ کس هليل رودی را نمی شناخت. ما اعلام کرديم که رهبری انشعاب در دست ,باند کشتگر-هليل رودی, است و ما نمی دانيم هليل رودی کيست. و من نيز در اين صحنه آرايی نقش فعال داشتم. به علاوه در کميته مرکزی کسی را نمی شناسم که معنای برداشتن همايون و گذاشتن هليل رودی و معنای اين حرف که ,ما او را نمی شناسيم, را نداند....."(۸)
ادامه ی " اين ماجرای زننده" را می توان در قطعنامه پلنوم کميته مرکزی سازمان فداييان خلق "اکثريت" ,(۲۰ آذر ۱۳۶۰), که در آن فرمان اخراج " توطيه گران و نفاق افکنان" صادر شد , دنبال کرد (۹). در همين شماره ی "کار اکثريت" , در مقاله ای ضمن اعلام حمايتی جانانه و چاپلوسانه از حکومت اسلامی و حزب توده ايران و تبليغ و ترويج ترور شخصيت , اعلام شد :" طراح اصلی اين نقشه فردی به نام دکتر هليل رودی (پرهام), استاد سابق دانشگاه و فعال سابق کنفدراسيون در خارج کشور " است.(۱۰). فرخ نگهدار نيز در مصاحبه ای با تکرار آنچه در مقاله مورد اشاره آمده بود, نوشت :"....من در اينجا بياد حرف امام می افتم که در رابطه با حرف بنی صدر و رجوی خاين که گفته بودند به پاريس رفته اند که به ايران برگردند , می گفت: اگر می گوييد داريم بر می گرديم , پس چرا فرار کرديد؟ چرا رفتيد؟ .. کشتگر و هليل رودی زير شعار وحدت وحدت را نقض می کنند..... راه آن ها خواست و نياز امپرياليسم و عمال وی را تامين می کند....."(۱۱) . همين نوع حرف ها را جمشيد طاهری پور در مصاحبه ای ديگر کپی کرد. طاهری پور در مصاحبه اش اختلاف با منشعبين را با دعوای بنی صدر و خمينی مقايسه کرد. او منشعبين را به جای بنی صدر و فرخ نگهدار و خودش را به جای " امام خمينی" نشاند.(۱۲)
از آن پس نورالدين کيانوری ( در پرسش و پاسخ های اش) و فرخ نگهدار وجمشيد طاهری پور , که ديگر به لحاظ نظری, سياسی و رفتاری يگانه شده و يک موجود محسوب می شدند, منوچهر را عنصری "مشکوک" اعلام , و با خليل ملکی و دکتر اسحاق اپريم مقايسه و همسان کردند. در تشکيلات و در سطح جامعه منوچهر را "خارج کشوری" مشکوکی که "می تواند عامل سيا يا انتليجنت سرويس انگليس" باشد معرفی کردند. فرخ نگهدار با درس گيری از کيانوری , چنان فضای رعب و وحشتی در رابطه با مخالفان انحلال سازمان در حزب توده ايجاد کرده بود که بسياری از اعضا و هواداران صادق سازمان اش , از ترس برچسب خوردن حاضر به شنيدن نظرات مخالفان نبودند. منوچهر بی رحمانه مورد حمله ی فرخ نگهدار, جمشيد طاهری پور و نورالدين کيانوری و دنباله روهای شان قرار گرفت. اينان به قول خود عمل کردند و منوچهر را " زير چرخ های سازمان اکثريت و حزب توده له کردند ".
علل ترور شخصيت "درون تشکيلاتی"
من در مقاله ای با عنوان " درس هايی از ترور و ترور شخصيت در جنبش چپ ايران " (۱۳), در حد تجربه و دانش ام اشاره وار به علل ترور و ترور شخصيت پرداختم , و نوشتم: از ويژگی های بيولوژيک - ژنتيک و روانی (ذهنی) انسان ونقش و تاثير عوامل کسبی (محيطی) گرفته تا عواملی چون سياست, فرهنگ (مذهب و...), اخلاق, اقتصاد و... در بروز اين پديده نقش دارند., و به برخی عوامل اشاره کردم:
۱- ريشه دار بودن فرهنگ عدم تحمل دگرانديشی وعدم تحمل مخالف سياسی و عقيدتی در جامعه.
۲- مطلق گرايی و خود بر حق بينی. فرد مطلق گرا و "خود برحق بين", که بی هيچ ترديدی کردار و رفتارش را به سود ايديولوژی و تفکر سياسی خود می داند, دست به "ترور شخصيت" مخالفان تشکيلاتی خود می زند. برای عنصر مطلق گرا و خود بر حق بين, که ايديولوژی, تفکر سياسی و رفتار خود را مطلقا" عين حقيقت می پندارد, هدف وسيله را توجيه می کند, حتی اگر وسيله, قتل و ترور شخصيت يار درون تشکيلاتی اش باشد.
٣- ناديده گرفتن حرمت و کرامت انسانی . تا هنگامی که عضوی پذيرای ايديولوژی, تفکر و رفتار حزبی و سازمانی رهبری ست, فردی قابل پذيرش و انسان تلقی می شود, مخالفت با رهبری مطلق گرا و خود بزرگ بين عضو منتقد را در نگاه معيوب آن ها فاقد حرمت و کرامت انسانی می کند, تا آن حد که با او با زبان ترور و ترور شخصيت سخن گفته می گويند و........
برخی از درس های ترور شخصيت "درون تشکيلاتی"
انسان دوستی و احترام به کرامت انسان جانمايه ی سوسياليسم, به عنوان شريف ترين و غرورانگيزترين دستاورد تفکر و کردار بشری ست. سوسياليسم و سوسياليست جريان و انسانی ست آزاد انديش و آزاديخواه که خواستار عدالت سياسی, اجتماعی و اقتصادی برای تمامی انسان هاست. جريان و فردی که به منجلاب ترور و ترور شخصيت, و بی حرمتی به انسان و کرامت انسانی در می غلتد, عليرغم ادعايش در گفتار, تفکر و رفتارش با سوسياليسم قرابتی ندارد و حامل تفکر و رفتاری ضددموکراتيک و غيرانسانی ست.
جنبش چپ در ايران, با شناسنامه ی عدالت خواهانه, خود را يک جنبش سوسياليستی, و بخشی ازاين جنبش خود را جنبش کمونيستی, معرفی کرده است. تجربه زندگی و نيز اسناد حکايت اين دارند که افکار و کردار اکثر رهبران و کادرهای اين جنبش که نام سوسياليست به خود داده اند ( و داده ايم ) با اضداد سوسياليسم نزديکی و قرابت بيشتری داشته اند تا با خود سوسياليسم.
نگاهی به همين نمونه ی ترور شخصيت " منوچهر" ابعاد فاجعه را نشان می دهد. براستی با کدامين توجيه می توان به سراغ اين ترور شخصيت رفت ؟
برخی از درس های اين فاجعه – در کنار تلاش برای فهم و عمل به تحمل دگرانديشی وتحمل مخالفلن سياسی و عقيدتی , زدايش مطلق گرايی و "خود بر حق بينی" و باور داشتن به حرمت و کرامت انسانی- وظايفی فراروی آزادانديشان و آزاديخواهان ميهنمان قرار می هد. به گمان من حداقل می بايد :
۱- خطاها و لغزش های اين دست "رهبران" به آنها تفهيم شود, و از آن ها خواسته شود که به طور علنی از خانواده های قربانيان ترور شخصيت و مردم ايران عذر خواهی کنند.(۱۴)
۲- نيروهای آگاه و صادق تشکيلاتی و شخصيت های مستقل تلاش کنند تا افرادی که در ترور و ترور شخصيت "درون تشکيلاتی" نقش و دست داشتند, و اکثر آن ها نيز خود را رهبران دايم العمر جريان های سياسی می پندارند, در موقعيت رهبری و مسئوليت قرار نگيرند. کنار گذاشتن فرخ نگهدار و جمشيد طاهری پور از موقعيت رهبری سازمان اکثريت و فرستادن آ ن ها به خيل "تحليل گران و قلم زنان سياسی" می تواند نمونه و الگوی خوبی باشد.
زير نويس:
* در رابطه با نوشتن اين مقاله سپاسگزار عزيزانم مهدی اصلانی و روحی شفيعی هستم .
** هنگام که در باره ی سازمان فداييان اکثريت می نويسم , خوش دارم تکرار کنم که از آغاز شکل گيری سازمان چريک های فدايی خلق ايران هوادار فعال اين سازمان بودم. حکايت اين آشنايی و فعاليت هايم را در رمان "قبيلهء من" آورده ام. تا آذر ماه ۱٣۶۰ به عنوان هوادار فعال در زمينه های پزشکی و انتشاراتی به اين سازمان ياری رساندم. به دليل دوستی ام با منوچهر هليل رودی از فعالين انشعاب ۱۶ آذر ماه سال ۶۰ بودم. بعد از اين انشعاب مدتی به عنوان عضو سازمان جدا شده (سازمان فداييان خلق ايران) مسؤليت هايی نيز پذيرفتم اما پس از چندی از اين سازمان نيز جدا شدم. اين ها را نوشتم که گفته باشم از شاهدان ترور شخصيت منوچهر هليل رودی هستم. بارها هم اعلام کرده ام, هواداری کوتاه مدتم را از رهبری اکثريت در فاصله انشعاب اقليت و اکثريت (۱٣۵۹) تا ماه ها پيش از انشعاب آذر ماه ۱٣۶۰, لکه ی سياهی در فعاليت های سی و اندی ساله ی سياسی و فرهنگی ام می دانم.
*** در باره ی ترور شخصيت منوچهر هليل رودی نوشته و منتشر کرده ام:
- مسعود نقره کار , اتحاد جمهوری خواهان ايران و معيار های گزينش رهبری - " مرکزيت", سايت اخبار روز , زمستان ۲۰۰۳
- مسعود نقره کار , قبيله ی من( رمان) , نشر نارنجستان( لس انجلس) , سال ۲۰۰۵
- مسعود نقره کار, درس هايی از ترور وترور شخصيت " درون تشکيلاتی" در جنبش چپ ايران, سايت اخبار روز و روشنگری , آدينه ٨ دی ۱٣٨۵ - ۲۹ دسامبر ۲۰۰۶
- مسعود نقره کار , فرخ نگهدار و" اعاده حيثيت" از يک قربانی ترور شخصيت, سايت اخبار روز و روشنگری, مارچ ۲۰۰۷
منابع اين مقاله :
۱- محمد علی حقيقت سمنانی, يادی از زنده ياد خليل ملکی و قضيه انشعاب تاريخی, نگين, شماره ٨, دور جديد- تابستان۱۳۷۸
۲- خاطرات نورالدين کيانوری, موسسه تحقيقاتی و انتشاراتی ديدگاه, انتشارات اطلاعات و تهران ۱٣۷۲
۳- يکی از تازه ترين ها در خارج کشور, در هلند و در ميان طيف سازمان های فداييان اقليت و هواداران شان رخداد . "کميته ی ميز کتاب آمستردام" در دسامبر سال ۲۰۰۶ , طی بيانيه ای که هواداران و فعالين ۵ جريان همفکر و نزديک به " اقليت " امضا کردند, شرکت سازمان فداييان " اقليت" در" طرح های امپرياليستی " را محکوم کرد, که منظور از " طرح امپرياليستی " همکاری مينا سعدادی , يکی از مسؤلين سازمان اقليت با " شهرزاد نيوز" است!.هواداران سازمان فداييان" اقليت" نيز در يک ضد حمله اعلام کرد ند که سپاه پاسداران به گردانندگان " ميز کتاب آمستردام " خط داده و می دهد و......
۴- ر.ک به نشريه کار (اکثريت) آذر و دی ماه سال ۱٣۶۰, و مقاله های فرخ نگهدار درباره "فراکسيون و فراکسونيسم " و.... و نيز پرسش و پاسخ های کيانوری در باره انشعاب ۱۶ آذر ۱٣۶۰. البته ترويج و تبليغ ترور شخصيت در بولتن و نشريات درونی و بخشنامه ها هم جای ويژه داشت.
۵- اتابک فتح الله زاده, خانه دايی يوسف, نشر باران, چاپ دوم سال ۲۰۰۲
۶- نقی حميديان , سفر بر بال های آرزو, انتشارات
۷- علی کشتگر, از «مرگ برامريکا» تا دلارهای نجات بخش , سايت ايران امروز( اول دسامبر ۲۰۰۷)
۸- فرخ نگهدار , در پاسخ به مقاله ی علی اکبر شالگونی , سايت عصر نو و روشنگری ۱۵ مارچ ۲۰۰۷
۹- " کار اکثريت" ,چهار شنبه ۲۵ آذر ۱۳۶۰, شماره ۱۴۰
۱۰و۱۱- منبع شماره ۹
۱۲- " کار اکثريت",چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۶۰, شماره ۱۴۱
۱۳- مسعود نقره کار, درس هايی از ترور وترور شخصيت " درون تشکيلاتی" در جنبش چپ ايران, سايت اخبار روز , آدينه ٨ دی ۱٣٨۵ - ۲۹ دسامبر ۲۰۰۶
۱۴- فرخ نگهدار پس از ۲۵ سال, عمل خود را به عنوان آمر و عامل ترور شخصيت منوچهر هليل رودی مورد انتقاد قرار داد. او نوشت : "......بدون اطلاع حرف زدن و زشت تر نمايی رقبای سياسی و سازمانی فقط بد اخلاقی و يا حق کشی نيست. اين کار نشانه عقب ماندگی فرهنگی هم هست. اين کار سد راه آزادی است. ....
من شهادت می دهم که شک و شبهه درست کردن پيرامون هليل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقت سازمان کاملا هشيارانه نبوده باشد، برای من عامدانه بوده است و امروز که به روزهای ربع قرن پيش نگاه می کنم اگر خود را سرزنش نکنم هم حق کشی و هم اعتماد شکنی کرده ام."( منبع شماره ۸)
برخی کتاب ها و مقاله های پيشنهادی در باره ی ترورهای " درون تشکيلاتی":
- شهرام رفيع زاده و نيما تمدن, ترور در ايران, انتشارات اکنون و گلپونه, بهار ۱٣۷۹
– بيژن جزنی, تاريخ سی ساله, انتشارات مازيار ۱٣۵۷
- نامه احمد لنکرانی به مريم فيروز عضو کميته مرکزی حزب توده ايران و همسر کيانوری, گاهنامه جمهوری شماره ۵, سال ۱٣۶۰
- خاطرات نورالدين کيانوری, موسسه تحقيقاتی و انتشاراتی ديدگاه, انتشارات اطلاعات و تهران ۱٣۷۲
- مجله آرش ( پاريس) شماره ۷۹ , آبان ۱٣٨۰ ( حسن ماسالی نيز در سميناری در ويسبادن آلمان در ۲٨ و ۲۹ سپتامبر سال ۱۹٨۵ در مطلبی با عنوان "درباره بحران جنبش چپ در ايران" به ترورهای درون تشکيلاتی سازمان چريک های فدايی خلق پرداخت و اسنادی نيز در اين رابطه منتشر کرد.)
- ر.ک به نشريات و اسناد منتشر شده از سوی شورای عالی سازمان چريک های فدايی خلق ايران و سازمان چريک های خلق ايران (اقليت) در بهمن ماه ۱٣۶۴, و يا اسناد و کتاب های منتشرشده از سوی اين دو سازمان در رابطه با فاجعه بهمن ماه ۱٣۶۴ در کردستان, برای نمونه: اسناد کميسيون تحقيق و بررسی در مورد ۴ بهمن, از انتشارات سازمان فداييان خلق (اقليت).
- "تقی شهرام تيرباران شد", ايرانشهر, شماره ۱٨ (دوره دوم) سوم مرداد ماه سال ۱٣۵۹
- سايت " انديشه و پيکار ", و نيز نوشته های بهروز جليليان در سايت اخبار روز و روشنگری ( ژانويه ۲۰۰۷ ) در نقد نوشته ی " ترور و ....."( منبع شماره ی ۱۳ ) و نيز در باره ی ترورهای درون سازمان مجاهدين خلق ايران ( م. ل ) , که بعد ها به " سازمان پيکار" تغيير نام يافت.
- محسن نجات حسينی ," برفراز خليج" , نشر نی , تهران
- مازياز بهروز, شورشيان آرمانخواه يا ناکامی چپ درايران, ترجمه مهدی پرتوی ,انتشارات ققنوس( تهران)