شنبه 25 اسفند 1386

مسئله بختيار، مرام بنی صدر و اشعه موی سر زنان، محمود دلخواسته

محمود دلخواسته
ارزش‌های امروز را به دل ديروز بردن، و از ديروزيان انتظار نگاه امروزينه داشتن محض بی‌روشی و بد داوری است. بدين‌منظور اولاً‌ حوادث جمعی را بايد به نحو جمعی بررسی کرد. ثانياً‌ افراد مختار را بايد به تناسب داده‌هايی که در اختيار داشته‌اند مورد مدح و ذمّ قرار داد. ثالثاً ترک حسنه را نبايد عين سيئه دانست. رابعاً کارنامه دراز آهنگ آدميان را در مقام داوری بايد پيش چشم داشت

۱. اهميت استراتژيک تاريخ‌نگاری جامع نگر در باره انقلاب ۵۷

به دليل سلطه طولانی مدت، نظام نسبتاً قوی و چند لايه ای سانسور در رژيم ولايی که با صرف هزينه های سرسام آور مالی و انسانی امکانپذير شده است، انجام بررسی های منصفانه، علمی و در عين حال اننقادی در مورد گذشته نزديک، به ويژه آنچه که در سالهای آغازين انقلاب و در دهه ۶۰ (خصوصا در ميان سالهای ۵۸ تا خرداد ۶۰) شمسی رخ داده است، کاری سخت است و شايد يکی از مهمترين و پيچيده ترين گره های حرکت سياسی و اجتماعی جامعه ايران محسوب می شود. تا صورت مسائل صحيح طرح نگردند اميدی به راهگشايی نيست. در اين جا می توان با آقای سروش موافق بود که در نامه اخيرش در باره جريان انقلاب فرهنگی می نويسد: "بازخوانی انتقادی انقلاب اسلامی که در آستانه سی‌سالگی است، اکسيژنی واجب برای حيات آينده ايران است. اما آن را طبيبانه و حبيبانه بايد به کار گرفت نه خصمانه. بدون گشودن همه جانبه پرونده حوادث اين انقلاب چون جنگ، انقلاب فرهنگی، کنار رفتن آيت‌اله منتظری، سرکوبی مجاهدين خلق، عزل بنی‌صدر ... تاريخ اين ملت روی روشنی نخواهد ديد. محکوم کردن حقوقی و اخلاقی افراد بايد آخرين کاری باشد که در اين حيطه صورت می‌پذيرد. شيپور را از سر گشاد نبايد زد. به دنبال تشفی خاطر و فرونشاندن عقده نيز نبايد بود. ارزش‌های امروز را به دل ديروز بردن، و از ديروزيان انتظار نگاه امروزينه داشتن محض بی‌روشی و بد داوری است. بدين‌منظور اولاً‌ حوادث جمعی را بايد به نحو جمعی بررسی کرد، گويی که فاعلی نداشته است و خود می‌جوشيده و می‌روييده است (نگاه سيستمی و فرايندی) ثانياً‌ افراد مختار رابايد به تناسب داده‌هايی که در اختيار داشته‌اند مورد مدح و ذمّ قرار داد. ثالثاً ترک حسنه را نبايد عين سيئه دانست. هرکس هر کاری که می‌کند در همان حال کار بهتری هم برای او متصور است. اما بدين بهانه نمی توان همه آدميان را مقصر و ناپارسا دانست ، رابعاً کارنامه دراز آهنگ آدميان را در مقام داوری بايد پيش چشم داشت. نبايد برای تقبيح آدميان بهانه گرفت. به عکس، اصل ارفاق و شفقت را بايد مقدم داشت. خصوصاً‌ در باب کسانی که به گواهی تجربه دامن پندار و کردارشان را به طمع مکسب و منصبی يا به غرض جاه و مالی نيالوده‌اند.خامساً با ديگران چنان مهربان بايد بود که با خويشتن. علی(ع) فرمود: اجعل نفسک ميزاناً بينک و بين الناس: به همان ترازو که برای خود می‌کشی برای ديگران هم بکش." (۲)

تا حدی اين مسأله اهميت دارد که می توان ادعا کرد يکی از دلايل شکست جنبش دوم خرداد اين بود که نه تنها کوشش نداشت تا اين برهه مهم و سرنوشت ساز تاريخی را به حيطه نقد باز اجتماعی بکشاند، بلکه به عکس با خودشيفتگی های ناشی از اقبال مردم به آنها در دوم خرداد ۷۶، و البته شايد به دليل مهمتری چون طاقت فرسا بودن نقد گذشته ای که بخش اعظم آن لاجرم به خودانتقادی شديد می کشيد، عملاً راه را بر اين نقد اساسی و راهگشا بستند. آنان با توسل به انواع اسطوره سازی ها مثل ايده مردم سالاری تحت ولايت فقيه و جامعه مدنی دوم خردادی و يا گفت و گوی تمدنها و ...) به گونه ای نشان می دادند که گويی ملت ايران از دوم خرداد بوده است که با ايده آزادی و مردم سالاری و رشد و دين به مثابه گفتمان عمومی پشتيبان اين ارزشها آشنا شده اند. امروز نه تنها خود دوم خردادی ها بلکه کل ملت متاسفانه دارند بهای اين غفلت و سانسور را می پردازند. اصلاح طلبان دوم خردادی عملاً راه را بر سر يک نقد منصفانه و باز بستند. نقد باز می گويم، زيرا خود آنها مجاز بودند تا در جلسات و نشرياتشان يک جانبه به انواع توجيه سازی ها دست بيازند، اما مخالفان جدی آنها، به وِيژه کسانی که از خرداد ۶۰ به اين سو برخی در هجرت و بيشتر در وطن بر آرمانهای انقلاب ايستاده اند، اين امکان را نيافتند که صدايشان از رسانه های اصلاح طلب داخل به گوش ملت برسد. بدين گونه آنها مانع از ايجاد جريان آزاد اطلاعات و انديشه ها در کشور شدند. آنها به ملت اين حقيقت را نگفتند که انديشه مردم سالاری و آزادی در ايران امروز موضوعی بی ريشه نيست، بلکه يک قرن است استمرار دارد و محصول کوشش های انديشه گران و مبارزان آزادی در حداقل يک صد سال اخير است. ولی روشن است تا زمانی که اين کوشش ها به يک سنت مستمر، متراکم و به هم پيوسته فکری و سياسی بدل نشده، بلکه بر عکس هر حرکت جديدی می کوشد خود را سرسلسله دموکراسی خواهی ايرانيان معرفی کند (يعنی به جای پشتيبانی جستن از گذشته، روی نقاط گسست و تبليغ آن بايستد)، تحقق دولت و جامعه دموکراتيک و حقوق مدار به شکست منجر خواهد شد. همانگونه که تا امروز چنين شده است.

۲. نوع مواجهه مرام استقلال و آزادی ايران با نقدهای مربوط به وقايع دهه سال ۶۰

پس لازم است که منتقدانه به مبرم ترين مسائل اين برهه تاريخی و بازيگران اصلی آن بپردازيم. از اين رو بايد از ناقدانی که خواسته يا ناخواسته؛ بنابر تخريب يا بر اساس حقيقت جويی ، به رو آمدن اين نقد استراتژيک در حوزه عمومی کمک می کنند،( از مقاله نويسان سايت های وابسته به رژيم ولايی مثل تابناک و انتخاب و رجا نيوز گرفته تا نوشته ها و نقدهای پهلوی خواهانه و يا اخيراً بختيار طلبانه ای همچون مقاله آقای رضا عزيزی در گويا) که به روآمدن اين نقد استراتژيک در حوزه عمومی کمک می کنند تقدير کرد. اما از يک واقعيت تلخ نيزنمی توان گذشت
که برخی گروههای اپوزيسيونی امروزی مثل توده‌ای های دوران مصدق عمل می کنند که به جای حمله به شاه ونقد وی به مصدق و مليون حمله می‌کنند. پنداری قائم‌مقام فراهانی روحيه اين قوم را خوب فهميده بود و دلش سخت به درد آمده بود که می‌گفت: عاجز و مسکين هرچه ظالم و بدخواه / ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسکين.
پس نقد رويدادها و همچنين نقد گروه ها و شخصيت هايی که نقش مؤثری در پديد آوردن اين دوران داشته اند، اهميت والايی دارد. اين جانب به عنوان پژوهشگری که ساليان سال است در حوزه انديشه و تاريخ سياسی معاصر ايران کار می کنم تا آنجا که تعقيب کرده ام ابوالحسن بنی صدر و غالب همفکران ايشان در زمره کسانی هستند که با طيب خاطر برای نقدهای اين دوران سرنوشت ساز که حتی در مواردی حاوی انواع ناسزاها و دورغ بستن ها نيز هست ارزش قائلند. نگاهی اجمالی به محتويات روزنامه و سايت "انقلاب اسلامی در هجرت" که همواره منعکس کننده انواع پرسش ها از خود آقای بنی صدر(که حتی گاهی به شخصی ترين زوايای زندگی خصوصی وی در تبعيد مرتبط است) و نيز پرداختن با حوصله و دقت به انواع نقدهای سياسی و تاريخی و مذهبی که عليه اين مرام ملی و دينی در رسانه های همگانی نشر می يابد، روايتگر گشودگی فکری و ايستادگی بر يک مرام ريشه دار است. ناگفته نماند رصد انواع مطالبی که عليه آقای بنی صدر منتشر می شود نشان می دهد که ميان شدت رشد و نفوذ انديشه های آقای بنی صدر، به ويژه در قلمرو گفتمانهای ملی و دينی داخل کشور، و نيز شدت و حدّت جعليات معمول و حملات بی پايه و اساس به شخصيت ايشان که احتمالاً از حمايت و شايد دستور مستقيم نهادهای تبليغی رژيم خودکامه داخل مدتی است نشات می گيرد، رابطه مستقيمی وجود دارد.

حال بنابر ضرورت بحث های انتقادی در باره اين بخش از تاريخ معاصر، در زير تلاش دارم در پاسخ به بعضی از انتقاداتی که برخی منتقدين محترم، از جمله آنچه که در نوشته آقای دکتر رضا عزيزی، از مليون ايرانی خارج از کشور، تحت عنوان "پاسخ به پيام آقای ابوالحسن بنی صدر به مناسبت سالگرد انقلاب" در خصوص مواضع اخير آقای بنی صدر راجع به سالگرد انقلاب ۵۷ منتشر کرده است، نکاتی را يادآور شوم.

۳. انواع نقدهای رايج عليه اولين منتخب ملت ايران

۳-۱. گفته می شود خوب بود آقای بنی صدر به جای انتقاد هميشگی از ديگران کمی به خود-انتقادی می پرداختند و گذشته خود را نقد می کشيدند. اگر مراد منتقدين و در اينجا آقای عزيزی اين است که بنی صدر اشتباهات خود را در سالهای دوران انقلاب تا سال ۶۰ به نقد بگذارد، بايد گفت ايشان نخستين کسی بودند که در همان فردای بعد از خروج از ايران با انتشار کتاب «خيانت به اميد» (۳) اشتباهات و خطاهای خود را با مردم به تفصيل در ميان گذاشت. در اين کتاب اولين و اساسی ترين اشتباهی که او اعتراف می کند اين است که به بعضی از مصلحت ها تن داده بودند که نبايد می دادند. بنی صدر در باره آقای خمينی اعتراف می کند که علاوه بر بعضی از مصلحت ها که نبايد مرتکب می شدند، اشتباه بزرگ او آن بود که آقای خمينی و دستيارانش را بنا بر سنت قرآنی در آزمون آزادی به "ابتلاء" نبردند. يکی ديگر از اشتباهات او که همواره و به کرات به بيان آن پرداخته است، اين بود که هرگزبه تصورشان نمی رفت يک مرجع تقليد که در فهم عمومی آن زمان نماد تقوا و تالی تلو معصوم قلمداد می شد به آسانی دروغ بگويد و زير تعهدات خود با يک ملت بزند. و خطاهای بسيار ديگر که خوب بود آقای عزيزی بنا بر اخلاق سياسی کارهای ايشان و از جمله سايت و کتاب های ايشان را بيشتر از مطالعه می گذراندند و بعد به قضاوت می نشستند.

۳-۲. اگر منظور منتقدين و از جمله نويسنده اين است که چرا اساسا از همان ابتدا بنی صدر به خمينی و انقلاب نزديک شدند، اين يک نظر است، که ظاهراً به نظر می رسد گروهی از مخالفان رژيم کنونی ايران که به نوعی از منظر سلطنت طلبی و آمريکا طلبی و يا طرفداری از بختيار به انقلاب ۵۷ نگاه می کنند، اين انتقاد را مطرح می کنند. اما هستند بسياری ديگر (و شايد بتوان گفت اکثريت مخالفان و مبارزان مردمی درون ايران) که با اين نظر موافق نيستند. بنابراين موافقت و مخالفت با اين نظر صرفا يک ديدگاه است و بدون انگيزه ها و منافع محتمل که در پس مخالفت ها و يا موافقت ها وجود دارد، اين نظر دليلی بر محکوميت و يا حقانيت کسی نمی شود. اين انتقاد که چرا بنی صدر و بسياری چهره های ملی کشور به انقلاب اسلامی رو کردند و با آن همراه شدند، جوابی به مخالفان نمی دهد. زيرا منتقدين بايد آنگاه مردم را ملامت کنند که چرا بر عليه رژيم شاه انقلاب کردند؟ و نيز بايد همه گروه های ملی، مذهبی، چپ و راست و همه و همه را ملامت کرد که چرا به انقلاب پيوستند؟ و بالاخره بايد شخص شاه و ارتش را ملامت کرد که چرا صدای انقلاب را شنيدند؟ مگر به اعتراف خود ش او چه قصوری و فسادی مرتکب شده بود که به موجب آن مردمی بر ضد او انقلاب کردند و او به ناچار با شنيدن صدای اين اعتراض، به فساد و قصور رژيم خود اذعان کند؟ اگر اعتراف شاه را در شنيدن صدای انقلاب، نه حقيقتی از دل و زبان و ذهن او، بلکه بنا بر مصلحت توجيه کنيم، جز تصوير يک شاه شياد در حقه زدن به يک ملت، چه تصوير ديگری می توان از او ارائه داد؟ آيا می پذيريد که قصد شاه و اعتراف او از شنيدن صدای انقلاب، با هدف نيرنگ صورت گرفته است؟
امروز در ميان نسل انقلابی اول، هستند بسياری از کسان که با طرح ادعای "اصلاح طلبی" با تغيير انقلابی هم از در مخالفت بر آمده اند، و شايد هم بتوان به آنها تا زمانی که معطوف به قدرت حرف می زنند و عمل سياسی می کنند حق داد، زيرا بنا بر انديشه راهنمای قدرت، انقلاب جز خشونت ورزی نيست. اما بنی صدر نه تنها آن موقع، بلکه تا هم اکنون بر اصل راهنمای آزادی، به ارزشمدار بودن تجربه انقلاب معتقد است. بر همين اصل است که ديدگاه بنی صدر با همه آنها که انقلاب را جز خشونت نمی دانند، متفاوت می سازد. زيرا او معتقد است که هر نوع تغيير در بنيادهای نظام سياسی و اقتصادی جامعه از استبداد به آزادی، چيزی جز انقلاب نيست و اين تغيير نه تنها خشونت آفرين نيست، بلکه با نفی خشونت و وجدان يافتن جامعه به حقوق اساسی خود ممکن می شود.

۳-۳. گفته می شود بنی صدر در ماجرای انقلاب فرهنگی به نفع روحانيون دست داشته است و او در اين رابطه مقصر است. اين يکی از آن ادعاهای عجيب است. ماجرای انقلاب فرهنگی در يک نگاه کلی و انتزاعی و بدون ارجاع به هيچ واقعيتی، و به غير از خطاهای گروه های افراطی چپ در اشغال دانشگاهها، عمدتا در شرايطی رخ داد که جناحی از رژيم قادر به پاسخگويی تئوريک با سيل انتقادات و پرسش هايی که در ذهن نسل دانشجو وجود داشت، نبود. دانشجويان مسلمان در آن ايام، تصديق می کردند که با کمک انديشه های کسانی چون مطهری و مصباح يزدی قادر به پاسخ دادن به شبهات مارکسيستی و ماترياليستی نيستند، بلکه تنها به يمن انديشه های کسانی چون بنی صدر و شريعتی بود که جامعه دانشجويی می توانست با اين انديشه ها برخورد انتقادی داشته باشد. رژيم از فردای بعد از انقلاب کوشش جدی داشت تا با سانسور و سرکوب انديشه های شريعتی و هواداران اسلام ضد شرک پرستانه او، انديشه های آقای مطهری را به عنوان معلم انقلاب حا بيندازند و اين نشان می دهد که چه کسانی در صدد تعطيلی دانشگاه ها بودند و حضور اقشار جوان حساس به استبداد آخوندی را بر خلاف اهداف قدرت مدارانه خود می دانستند. ماجرای کتاب سوزی آثار شريعتی در مدارس و دانشگاهها و حملات مکرر به منزل پدر آن مرحوم حاوی همين واقعيت است. پس در يک تحليل نظری روشن می شود که چه کسانی و با چه انگيزه ای انقلاب فرهنگی را پديد آوردند. لذا از اين نظر بايد پرسيد، بنی صدری که همراه با دانشجويان بود و عليه جريان روحانيت قدرتمدار عمل می کرد چه نيازی به پديد آوردن انقلاب فرهنگی و تعطيلی دانشگاه ها می داشته است؟
ثانيا در تحليل واقعيت، اولا خوب است منتقدين و از جمله آقا عزيزی به گواهی کسانی چون محمد ملکی و يا علی کشتگر و نيز مهدی فتاپور رجوع کنند که بنی صدر پيش از ماجرای حمله به دانشگاه، با اين مضمون پيامی را برای گروه های دانشجويی می فرستد که «افراد خود را از دانشگاه خارج کنيد که حزب الهی ها حمله و به خاک و خون کشيدن آنها را تدارک ديده اند». و از جمله خوب است به اتهامات بنی صدر در قول و سخنرانی های آقای هاشمی و خامنه ای بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰ رجوع کنند که به گفته آنها، اگر انقلاب فرهنگی صورت نمی گرفت، بنی صدر سعی داشت تا دانشگاهها را پايگاه خود بگرداند. جای دور نرويم همين الان ببينيد موافقان اسلامی سازی دانشگاه ها چه کسانی هستند و آنگاه ببينيد آيا طرز تفکر کسانی چون مصباح يزدی و جنتی قرابتی با انديشه بنی صدری دارد؟ اتفاقاً يکی از اهداف انقلاب فرهنگی خارج کردن بنی صدر در دانشگاهها و محکم کردن اسلام فقاهتی بود که بنی صدر به تعبير مصباح يزدی از همان اول دشمن اين نوع تفکر بود. بنی صدر خود قربانی بسته شدن دانشگاه ها شد. به روايت عموم آقای خمينی در جريان انقلاب فرهنگی به اقايان شمس ال احمد، ربانی املشی و جلال فارسی، سروش، حسن حبيبی و محمد جواد باهنر و علی شريعتمداری حکم داد نه به بنی صدر. آقای خمينی به صراحت در وصيت نامه اش و نامه به منتظری تاکيد می کند که از همان اول با بنی صدر مخالف بوده است، ولی ظاهراً هرجا مقتضای اعلام مخالفت صريح نبوده است، بنا برقواعد اسلام فقاهتی تقيه می کرده است. همين آقای جلال الدين فارسی که بيشترين نقش را در تقويت بنيادگرايی و تعطيلی دانشگاه ها داشته است، هنوز که هنوز است ، دست از توهين و جعل در باره بنی صدر برنداشته است. برای مثال به همين مصاحبه جالب چند هفته او با رسانه های رژيم مراجعه کنيد که چگونه برای تخريب بنی صدر به نازل ترين روش ها توسل می جويد. (۴) بنابراين اين کاملا بی انصافی است که جای مرتکب و قربانی يک فاجعه را عوض کنيم. سرانجام آن که نبايد از ديگر اسناد، به ويژه پخش نوار حسن آيت در سال ۵۹ و نيز توضيحات دکتر عبدالکريم سروش در تابستان همين امسال در روزنامه هم ميهن غفلت کرد. محتويات اين نوار که دقيقاً در روزنامه های سال ۱۳۵۹ منتشر شد و سخنان اخير دکتر سروش در باره پرونده انقلاب فرهنگی نشان می دهد که تعطيلی دانشگاه ها به مديريت حزب جمهوری اسلامی (به ويژه آقايان آيت ، هاشمی رفسنجانی و خامنه ای) که به علت دشمنی اصلی آنها با اولين رئيس جمهور می توانيم نتيجه بگيريم که يکی از اهداف اصلی اين کار سرنگونی بنی صدر بوده است. (۵)

۳-۴. از جمله اتهامات خيلی شايعی که عليه بنی صدر مطرح می شود، موضوع تشعشع موی سر زنان است. (۶) شايعه اين اتهام از سوی سلطنت طلب ها آغاز شد و با وجود دهها بار پاسخ بنی صدر و با وجود مدارک متقن و مکتوب در آن ايام، جريان سلطنت طلب هرگز و هرگز حاضر نشد اعتنايی به پاسخ بنی صدر داشته باشد. و لذا بدون اعتنا به واقعيت تنها شايعه خود را تکرار می کردند. شگفتی تنها دروغ سازی های سلطنت طلبان نيست، اينجاست که عده بسياری اين دروغ را به موجب بيش از حد تکرار شدن، چنان می گويند که گويی خود شنيده و ديده اند !اما کسی نيست که به اصل ماجرا مراجعه کند و ببيند حقيقت از چه قرار بوده است. خوشبختانه اين موضوع کاملا سند دار است زيرا ضبط تلويزيونی هم شده است. بنابر اسناد بنی صدر در اولين حضور خود در تلويزيون در جمع عده ای از کارکنان صدا و سيما سخنانی در باره سانسور و نقش زور در تعيين روابط انسانی ايراد نمود. متن کامل اين سخنرانی ها به همراه پرسش ها و پاسخ ها، در همان سال ۵۹ در يک کتاب کوچک با عنوان «خانواده در اسلام، نقش حجاب و سيستم های اطلاعاتی» (۷) منتشر شده است. واقعيت اين است که در ميان پرسش کنندگان يکی (خانم) از حضار پرسشی مبنی بر اين ادعا مطرح می کند که «من با چند نفر از پسرهای دانشجو در مورد پوشيدن موی سر زن بحث می کردم و آن را به عنوان حجاب قبول نداشتم...هر کدام از اينها دليلی را بر پوشيدن موی سر می آوردند و يکی از آنها دليلی پيش کشيد که می گفت : ثابت شده است که موی زن اشعه ای توليد می کند که روی مرد اثر می گذارد به طوريکه اين باعث می شود که مرد از حالت عادی خارج شود. حالا از شما می خواهم بگوئيد که اين نظريه تا چه اندازه درست است؟» (ص ۹۹ کتاب). پاسخ بنی صدر به گفته های اين شخص جالب است. او بدون اينکه بخواهد بحث خود را در دام واکنشی اين بحث ها قرار دهد، بر اصل تاثير مرد و زن بر يکديکر سخن می گويد و اتفاقا از اين گونه تاثيرات دفاع هم می کند. بنی صدر در ادامه پاسخ به بحث هميشگی خود باز می گردد، که آيا اين تاثيرات بر اصل قدرت صورت می گيرد و يا بر اصل آزادی؟ از همين جا ملاحظه می‌کنيم که موضوع اشعه موی زن، موضوع پرسش از بنی صدر است، نه پاسخ او. اما به نظر می‌رسد در جريان يک تحريف آگاهانه موضوع پرسش از بنی صدر به پاسخ بنی صدر تبديل می‌شود. در پرسش ديگر همان فرد و يا فرد ديگر از او سوال می کند، که «نظر شما به عنون يک روشنفکر مسلمان در باره حجاب زن چيست»؟ اين پرسش نشان می هد که از نظر پرسشگر هنوز نظر بنی صدر درباره پوشش موی سر روشن نشده است، چه رسد به اينکه او حکم به تشعشع موی سر زن داده باشد.
ملاحظه می کنيد که چگونه با وارونه کردن جای پرسشگر با پاسخ دهنده، و تکرار مکرر اين دروغ، ذهن ها را چنان بر عليه بنی صدر آلوده می کنند که کثيری از افراد که در ميان آنها حتی کتاب خوانها نيز وجود دارند، بدون اينکه به اين مسئله رجوع کنند که «از ابتدا حتی همسر و دختران بنی صدر روسری نمی زدند و او هرگز بر آنها اجبار نکرده بود» و نيز بدون اينکه به کتاب حی و حاضر خود بنی صدر با عنوان «زن و زناشويی در اسلام» رجوع کنند که او در آن کتاب، بر اساس انديشه راهنمای آزادی می کوشد نشان دهد که در قرآن حجاب اجباری وجود ندارد و واژه «جلباب» که قرآن مطرح نموده، هرگز به معنای روسری و يا چادر نيست و با طرح چندين دليل ديگر عقلی نشان می دهد که پوشش موی سر ربطی به قرآن ندارد، باز هم به تکرار دروغ های ديگران ادامه می دهند. در جريان پرسش و پاسخ مروبط به حجاب همه تلاش بنی صدر بر اين است که نقش اجتماعی و سياسی پوشش و يا عدم پوشش را که غالباً به عنوان «نقش و ابزار سلطه» ايفا شده است، مورد تحليل قرار دهد. برای تأييد اين برداشت کافی است به ادامه همين نشست برسيم که در آن بنی صدر رو به حضار می‌گويد "اين پيراهن من در جامعه نقش ايفاء می‌کند، همين نقش، محدود کننده نقش انسان به حيث انسان است، لذا ما بايد کوشش کنيم تا اين پيراهن نقش خود را از دست بدهد." آيا اين نگاه به پوشش انسان از نقطه نظر رابطه سلطه‌ای که پوشش يا عدم پوشش می‌تواند ايفا کند،از نگاه به آزادی بر نمی‌خيزد؟

حال آيا با وجود اين واقعيت ها نمی‌توان تأسف خورد که چگونه با قلب صد در صد حقيقت، يک انديشه ژرف و انتقادی چنين تحريف شده به جامعه تزريق می‌شود. با اين جعل، در طول زمان انديشه‌ای سانسور می‌شود که هرگاه در جريان ﺁزاد انديشه‌های ديگر قرار می‌گرفت می‌توانست رژيم را از سرکوب زنان، «به عنوان شيئی جنسی»، و ايجاد جو ترس به قصد استقرار استبدادش باز دارد. بسا اين ديدگاه بنی صدری اگر سانسور نمی‌شد جامعه ايرانی را جامعه‌ای می‌گرداند که در ﺁن، در محدوده خانواده، رويه‌ی کنونی ِ مبتنی بر «مجازات جنسی و تحريک جنسی» و در بيرون خانه رويه «تحريک جنسی»، شاخص تنظيم کننده‌ی رابطه زن و مرد نمی‌شد، و شايد موجبی می‌شد تا اسطوره شدن سکس و ولايت مطلقه سکس و... که به کار قدرت سرمايه و استبدادها می‌ﺁيد چنين در تاروپود جامعه امروز ما نمی‌تنيد. صد افسوس! اگر اين روزها به نحوه رفتار مرد ايرانی در مواجهه با زنان جوان در خيابانهای تهران دقت کنيد، خواهيد ديد که مسأله سکس چگونه مثل خوره به جان انسان ايرانی افتاده است.

۳-۵. آخرين مسئله ای که لازم می دانم نزد خوانندگان و به ويژه آنها که از مرحوم بختيار دفاع می کنند و از جمله شخص آقای عزيزی، روشن کنم، مسئوليتی است که آن مرحوم در زمان پيش از انقلاب، به عنوان نخست وزير در حکومت شاه پذيرفتند. نگارنده تنها به يک دليل اشاره می کند و خيلی مايل است که طرفدارن مرحوم بختيار، پاسخ خود را به اين دليل ارائه دهند؛ با اين فرض که در ايران آن روزما به طور تاريخی اين چنين ويژگی هايی می بينيم که:
الف) عامه مردم بنا به طبع مذهب شيعی همه حکومت ها را غصبی و در زمره ظلمه می شمردند؛
ب) روحيه عدالت خواهی و مساوات طلبی بخشی از فرهنگ ايرانيان است تا حدی که گاه گفته می شود که مهد سوسياليزم با جنبش های مانی، مزدک و بابک و حتی تصويری که از امام علی به منزله يک قهرمان عدالت در افواه ايرانيان وجود دارد، در ايران بوده است نه در غرب؛
ج) تبعيض ها بخشی از يک واقعيتی هستند که همواره انقلابات نيروی محرکه خود را از آنجا می گيرند؛
د) بنا بر وضعيت سياسی در رژيم پيشين و به قول احسان نراقی، رژيم شاه نه تنها به نيروی های مخالف بهايی نمی داد و هر مخالفتی را سرکوب می کرد، بلکه قادر به جذب ملايم تريم روشنفکران ليبرال هم نبود و لذا اين روشنفکران که حتی بنا به منافع و يا آراء نرم تنانه خود استعداد جذب در هر رژيمی را داشتند، در رژيم شاه در زمره اپوزسيون اين رژيم بودند. شاهد اين ادعا همان نخست وزيری بختيار بود که تا يک روز پيش از نخست وزيری، در صف اپوزسيون رژيم قرار داشت؛
ه) رژيم در آستانه سقوط کامل بود و همه توان سرکوب خود را به دليل عمومی شدن انقلاب از دست داده بود. گرچه می توانست با بسط ماجرای سرکوب ميدان ژاله در ۱۷ شهريور، تمام ايران را به فضای خفقان و سرکوب تمام عيار تبديل کند، ولی بنا به شهادت نشست گوادلوپ، ديگر اين رژيم رژيم نبود و ديگر ناتوان از حکومت کردن شده بود؛
با تمام اين واقعيت ها هنوز امکان آن بود که از موقعيتی که بختيار پديد آورده بود، رژيم سلطنتی را در يک رفراندم مسالمت آميز تغيير داد و حکومتی دموکراتيک جايگزين آن کرد. برای همين بود که آقای بنی صدر مطابق اسناد موجود (۸) به آقای خمينی پيشنهاد نخست وزير شدن بختيار را ارائه کرد و اتفاقاً آقای خمينی به قيد سوگند شرعی اين را پذيرفت، ولی اين اقای بختيار بود که بعد از چند روز پيشنهاد را رد کرد. بهانه بختيار اين بود که در صورت انجام اين کار ارتش کودتا خواهد کرد، ولی مدارک موجود نشان می دهد که علت چيز ديگری بود؛ در واقع جيمی کارتر با انجام اين کار مخالفت کرده بود و بختيار جرآت آن را نداشت که در استقلال از آمريکا عمل کند. اگر او بصيرت و و شجاعت اين کار را می داشت، ديگر نه ارتش از هم می پاشيد که صدام جرآت تجاوز به ايران را کند، نه سپاه، بسيج، کميته ها و دادگاه های انقلاب می توانستند پا بگيرند. به بيان ديگر، اگر بختيار در استقلال عمل کرده بود، دليلی برای بنا کردن ستون پايه های استبداد فعلی نبود و روحانيت نيز امکان استفاده از عواملی چون حزب الله و بسيج و کميته ها را که بدون آنها امکان کنترل و سرکوب فراگير وجود نداشت پيدا نمی کرد . (۹)
حال که کسانی چون آقای عزيزی مايل به بحث انتقادی در باره تاريخ معاصر و به خصوص تاريخ سياسی مرحوم بختيار هستند پيشنهاد می کنم از فضای تاريخ پژوهی فرضی (hypothetical history) خارج شده، فرصت را غنيمت شمرده و به سوالات واقعی پاسخ دهند.
اميدوارم پس از کامل کردن بحث در اين قسمت به نقش های بختيار در تحولات بعد از انقلاب نيز پرداخته شود تا سيمای واقعی تری از ايشان به دست آيد؛ از جمله پرسش های مهم در اين رابطه يکی نقش هدايت گری او در کودتای نوژه که به قربانی شدن بخشی از بهترين نيروهای ارتش ايران انجاميد و نيز سفرش به عراق و تشويق صدام برای حمله به ايران می باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- محمود دلخواسته، نويسنده مطلب، مدرس و پژوهشگر علوم سياسی در دانشگاه کينگستون لندن
[email protected]
۲- درستی و درشتی، باز هم درباره انقلاب فرهنگی، عبدالکريم سروش، اعتماد ملی قابل دسترسی در اينجا: http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-1386-04-19-dorosti%20va%20doroshti.html
۳- اصل کتاب در اينجا به صورت آنلاين موجود است:
http://enghelabe-eslami.com/ketab%5Ckhianat-be-omid/khianat.pdf
۴- متن کامل اين مصاحبه در سايت انتخاب مربوط به سازمان تبليفات اسلامی آمده است. همين جا گفتنی است سايت انتخاب در کنار تابناک از آن رسانه هايی است که به نظر می رسد گاه به گاه بفرموده از اين نوع گفت و گوها برای تخريب بنی صدر ترتيب می دهند. اما محتوای کار آنها آنقدر رسواست که طولی نمی کشد همه متن را از روی سايت حدف می کنند. http://www.tiknews.net/display/?ID=55026&page
۵- آقای سروش دز اين جا به صراحت کارگردانی حزب جمهوری اسلامی را يادآور می شود. او می نويسد: " يک بار آقای هاشمی در اين جلسات گفتند که «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بوديم اما به اين معنی که اين بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.»يعنی به ما فهماندند که دانشگاه‌ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود که ماجرای بسته شدن دانشگاه‌ها با اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايده‌ها مختلف بوده است" رک: http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-HamMihan-EnghelabFarhangi.html
۶- برای مطالعه بيشتر در باره ابعاد مختلف اين موضوع توجه خوانندگان را به مقاله روشنگرانه رويکرد بنی صدر به حقوق و کرامت زن در سايت ايران امروز جلب می کنم. نشانی کامل مقاله: http://zanan.iran-emrooz.net/index.php?/zanan/more/9727
۷- رجوع کنيد به کتاب « خانواده در اسلام ، مسئله حجاب، چاپ ششم ، تهران، تيرماه ١٣٥٩صفحه‌های ٩٩ – ١٠١. برای نسخه آنلاين به اين جا مراجعه کنيد: http://enghelabe-eslami.com/ketab/HEJAB/HEJAB.pdf
۸- بنی صدر به عنوان شاهد اصلی واقعه اين گونه توضيح می دهد: " می‏دانيم که بختيار فراوان به بنی صدر ناسزا می‏گويد که چرا نگذاشت او به پاريس بيايد و با خمينی «تفاهم» کند. اما او ضعف(نصف ) حقيقت يعنی بزرگترين دروغها را می‏گويد: در حقيقت در همين ايام که در آن برژنسکی از حکومت ائتلافی حرف می‏زند، ، بختيار وزير صنايع خويش را در پاريس به نزد من فرستاد تا مرا به لزوم حمايت از بختيار قانع کند. پس از گفتگوهای بسيار، پيشنهاد کردم بختيار از نخست وزيری رژيم شاه دست بشويد و نخست وزيری رژيم انقلابی را بپذيرد. قول دادم با خمينی در اين باره صحبت کنم. قرار به روز بعد گذاشتيم. فرستاده بختيار رفت با بختيار صحبت کند و من به نزد خمينی رفتم. خمينی به قيد سوگند پذيرفت که در صورت استعفای بختيار، او را بمثابه نخستين نخست وزير جمهوری اسلامی بپذيرد. روز بعد، دکتر عباسقلی بختيار آمد. گفتم موافقت آقای خمينی حاصل است، جواب شما چيست؟ او پاسخ داد که دکتر بختيار می‏گويد نمی‏شود، نظاميان زير بار نمی‏روند. کودتا و خونريزی خواهند کرد. پس از اين ماجرا، گفتگو برای آمدن بختيار به پاريس ادامه يافت. سران نهضت آزادی از طريق برادرم با من تماس گرفتند که با آمدن بختيار به پاريس مخالفت نکنم. من ماجرای فرستاده بختيار و قول خمينی را گفتم. آنها تعجب کردند و خودشان در صدد شدند بختيار را با اين پيشنهاد موافق گردانند. اقداماتشان به نتيجه رسيد. متن تلگرامی (اين سند موجود و محفوظ است) که تهيه گشت، با اين مضمون تمام می‏شد: «سرنوشت دولت اينجانب در دست حضرت آيت الله... است». درباره زمينه گفتگوهايی که در پاريس ميان بختيار و خمينی بايد انجام می‏گرفت، سليوان گزارشی در ۲۸ ژانويه برای وزارت خارجه فرستاده است: «انتظام عضو نهضت آزادی معتقد است که بختيار بايد يک معامله سياسی در پاريس انجام دهد. چون اگر توافق به تهران موکول شود، او اسير ارتش خواهد بود. يک ترتيب اينست که بختيار وانمود کند از خمينی حرف شنوی دارد و رضايت آيت الله را مبنی بر اين که تا زمان برگذاری انتخابات نخست وزير باشد جلب کرده (۳ تا ۴ ماه ديگر) و همراه با آيت الله در يک هواپيما برگردد. و ترتيب ديگر اينست که بختيار با امام توافق می‏کند و پيش از او برای آرام کردن ارتش و استقبال از امام بر می‏گردد. اينک به شرحی که از قول برژنسکی (و از قول سليوان و کارتر و..) می‏خوانيد، در حقيقت آمريکا اجازه موافقت با اين پيشنهاد را به بختيار نداد و در آخرين لحظه جمله بالا را قلم زدند. بدينسان مردم ايران از روی کمال هوشياری او را نوکر بی اختيار خوانده‏اند." برای مطالعه بيشتر رک: ابوالحسن بنی صدر:سير تحول سياست آمريکا در ايران، کتاب اول آمريکا و انقلاب، انتشارات انقلاب اسلامی، پاريس، ۱۳۶۷، ص ۳۹۶-۳۹۵ و نيز ۴۲۷-۴۲۶
نيز برای نسخه آنلاين: http://enghelabe-eslami.com/ketab/siasate-armica/siasate-armica.htm
۹- برای مثال رک:
Jimmy Carter, Keeping Faith (New York: Bantam, 1982), p. 445. Brezinzski, Power and Principle, p. 387..
در همين زمينه ارتشبد قره باغی، رئيس ستاد نيروهای مسلح در دوران انقلاب، به واکنش کارتر وقتی که بختيار به او اين خير را می دهد اشاره می کند. او از قول خود بختيار نقل می کند:" نمايندگان خمينی در تهران به من پيشنهاد استعفا دادند و اطمينان دادند که در صورت استعفا من از سوی ايت الله خمينی به عنوان نخست وزير منصوب می شوم. اما قول آنها رانمی توان باور کرد" رک: قره باغی: حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳، ص ۳۰۶
در اين جا قابل ذکر است که شاه در تاريخ ۱۶ ژانويه ۱۹۷۹ ايران را ترک کرد و دستور کارتر مبنی بر عدم همکاری با آقای خمينی در ۱۹ ژانويه صادر شد يعنی روزی که قره باعی از آن سخن می گويد. بنابراين رد کردن پيشنهاد از سوی بختيار در ارتابط (ارتباط )معناداری با دستور کارتر است. با اين وجود، بنی صدر استدلال می کند که بختيار همه حقيقت را در آن روز به قره باغی و کارتر نگفته بود زيرا اين خود بختيار بود که ابتدا به ساکن برادرزاده اش را برای ديدار با آقای خمينی به پاريس می فرستد تا در مورد همکاری با انقلاب بحث کند. در همين ديدار بنی صدر به آقای خمينی پيشنهاد استعفای بختيار را می دهد.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2003 news.gooya.com
All rights reserved for the original source