چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388

زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی، نامه به سردبير اشپيگل آنلاين، ف. م. سخن

بايد جواب تمسخر پنهان خانم تيفنزه را بدهيم، و از حق زيبا بودن، خوشبو بودن، خوش لباس بودنِ زنان مان دفاع کنيم هر چند از افراط ها دلِ خوشی نداريم و تعادل را در هر کاری ارجح می شماريم. اما اين حق زنان ماست که پوشش و آرايش دل‌خواهِ خود را داشته باشند و ما برای حفظ اين حق، طبيعتاً دست به قلم می بريم و در مقابل هر کس، چه ايرانی، چه آلمانی، از اين حق دفاع می کنيم

زنان پشمالوی آلمانی در مقابل زنان خوشبوی ايرانی، نامه به سردبير اشپيگل آنلاين، ف. م. سخن
سردبير محترم اشپيگل آنلاين
بايد جواب تمسخر پنهان خانم تيفنزه را بدهيم، و از حق زيبا بودن، خوشبو بودن، خوش لباس بودنِ زنان مان دفاع کنيم هر چند از افراط ها دلِ خوشی نداريم و تعادل را در هر کاری ارجح می شماريم. اما اين حق زنان ماست که پوشش و آرايش دل‌خواهِ خود را داشته باشند و ما برای حفظ اين حق، طبيعتاً دست به قلم می بريم و در مقابل هر کس، چه ايرانی، چه آلمانی، از اين حق دفاع می کنيم


مقاله ی اغراق آميزِ خانم ياسمين تيفنزه را در مورد "سرزمين هزار و يک عملِ بينی"، با برگردانِ فارسیِ مترجمِ توانا، خانم الاهه بقراط در خبرنامه ی گويا خواندم. اميدوار بودم، يکی از نويسندگان جامعه شناس، متنی، نامه ای، نقدی در پاسخ به مقاله ی مذکور قلمی کند، و من با آگاهی اندکم ناچار به اين کار نباشم، اما با کمال تعجب نه تنها نقد و نظر کارشناسانه ای منتشر نشد، بل‌که خودِ متن عينا در چند سايت ديگر –از جمله سايت مربوط به زنان ايرانی- درج گرديد. لذا خودم دست به قلم شدم و مطلب حاضر را به فارسی نوشتم، شايد کسی آن را به آلمانی ترجمه کند و در اختيار شما قرار دهد.

با خواندن اين مقدمه، لابد فکر می کنيد، يک متعصب ديگر می خواهد جنجال آفرينی کند، و پاسخ دندان شکن به شما بدهد، و بعد هم احتمالا جماعتی در حمايت از بانوانِ ايران، به سفارت آلمان يورش ببرند و در و پنجره ی آن جا را هدف آجرهای خود قرار دهند. خير. اتفاقاً مقاله ی خانم تيفنزه، جگر آتش گرفته ی متعصبان را خنک می کند چون سال هاست می کوشند زن های ايرانی را با انواع و اقسام تمهيدات به کنج آشپزخانه ها بفرستند، و آن ها را از زيبا بودن و زيبا شدن، برحذر دارند، مبادا، نجابت جامعه به خطر افتد. در کنار اين تمهيدات، تهديداتِ دائم نيز در کار است، تا زن، از آن چه باعث زيبايی و زيباترشدن او می شود، دست بردارد، و مثلا، چادر به سر کند، و در زير چادر، ژوليده و زشت و بدلباس و بدبو کارهای بيرون از خانه را انجام دهد و فوراً به آشپزخانه منزل اش باز گردد. اين ايده آل متعصبان حکومتی و غيرحکومتی ست که خوشبختانه تعدادشان زياد نيست، ولی قدرت بسياری دارند. در مقابل اين قدرت، زنان ايرانی حدود سی سال است که مقاومت جانانه کرده اند و نگذاشته اند ايران مثل افغانستانِ زمانِ طالبان –و حتی افغانستان امروز- شود. متعصبان از انتشار مقالاتی مثل مقاله ی خانم تيفنزه، نه تنها ناراحت نمی شوند بل که شادمان هم می گردند چرا که می توانند به "زنان ايرانی" که "جنون زيبايی" دارند بگويند: "بفرماييد، خودِ غربی ها، اين بازی هايی را که شما در ايران در می آوريد در نمی آورند و مخالف آن هستند! اين هم مقاله شان، که می گويد، کار شما را نمی فهمند و شما الگوهای غربی را بد شناخته ايد و زنانِ غرب اصلا اين شکلی نيستند!"

در مقدمه ی مطلب اشپيگل آنلاين می خوانيم که ياسمين تيفنزه از سال ها پيش در ايران زندگی می کند و هنوز نمی تواند "جنون زيبايی زنان ايران" را درک کند. خُب. اين مشکل خانم تيفنزه است که اطلاعات کافی ندارد، و بدون داشتن اطلاعات، مطلبی می نويسد که می تواند ديدگاه هزاران خواننده ی آلمانی را نسبت به زنان ايرانی منفی کند.

وقتی ايشان قاطعانه می نويسد: "زنان ايرانی برای برنزه شدن تا مرز بيهوشی زير آفتاب جزغاله می‌شوند و برای لاغر شدن جرعه جرعه سرکه می‌نوشند..." اين يعنی نسبت دادن يک کار احمقانه به سی ميليون زن ايرانی. مسلماً شما نمی توانيد سی ميليون زن را در سرزمينی به وسعت ۱۶۴۸۰۰۰ کيلومتر مربع مجسم کنيد. بخش عمده ای از اين زنان روستايی هستند، و اصلا معنی کلمه ی برنزه شدن را نمی دانند. آن ها به طور طبيعی موقع کار در مزارع، يا کوچ از يک منطقه به منطقه ی ديگر برنزه می شوند و پوستشان شکاف های عميق بر می دارد. جرعه جرعه سرکه نوشيدن برای لاغری نيز قطعا کار اين زنان نيست چرا که آن قدر کار می کنند که بدن شان، ذره ای چربی اضافه ندارد.

اگر خانم تيفنزه از محافلِ زنان ثروتمندِ شمال شهر تهران دل بکنند و در خيابان های تهران و شهرهای ديگر چرخی بزنند، مشاهده خواهند کرد که اکثرِ زنان شهرنشين نيز فرصت جزغاله شدن و سرکه نوشيدن ندارند، چرا که يا در مدارس درس می دهند، يا در ادارات کار می کنند، يا استاد دانشگاه و پزشک و وکيل و دانشجو و دانش آموز و امثال اين ها هستند و عصر خسته از سرِ کار و درس به خانه باز می گردند. صدها تن از اين زنان در ساعاتِ فراغت و استراحت به امور اجتماعی و فرهنگی و هنری مشغول اند و فرصت سر خاراندن ندارند. خانم تيفنزه با کمی جست و جو در اينترنت می تواند جاهايی را که اين زنان در آن به فعاليت مشغول اند پيدا کند و در مورد برنزه شدن و سرکه نوشيدن از ايشان سوال کند.

جناب سردبير
مترجم مقاله ی جنون زيبايی، خانم الاهه ی بقراط، که واقعيت جامعه ی زنان را می شناسد، برای گرفتنِ زهرِ مقاله خانم تيفنزه می نويسد:
"اشپيگل آنلاين (۱۹ آوريل) در گزارشی که تنها به بخشی از زنان جامعه و به ويژه تازه به دوران رسيده‌هايی اختصاص دارد که در يک جامعه بی‌توليد و در يک اقتصاد بيمار، فقط مصرف می‌کنند، و تصويری به شدت نادرست از زنان غربی و زندگی در غرب دارند، زير عنوان کوتاه «جنون زيبايی در ايران» چنين می‌نويسد..."
متاسفانه مقدمه ی خانم بقراط را خوانندگان آلمانی شما نمی خوانند و فکر می کنند نه "بخشی" از زنان که "تمامی" زنان ايرانی همان کسانی هستند که خانم تيفنزه در مقاله اش معرفی کرده است. خانم بقراط کاملا درست می نويسد يعنی "بخشی" از زنان جامعه و به ويژه تازه به دوران رسيده ها، که در يک جامعه ی بی توليد و در يک اقتصاد بيمار، فقط مصرف می کنند، و تصويری به شدت نادرست از زنان غربی و زندگی در غرب دارند، ممکن است کارهايی را که خانم تيفنزه در اشپيگل آنلاين نوشته انجام دهند –که تازه اين موضوع هم شامل تمامی اين زنان نمی شود-، و آن هايی هم که چنين می کنند، نسبت به سی ميليون زن ايرانی، جمعيتی نيستند که يک مُخْبِرِ بی خبر، آن ها را "زنان ايران" –يعنی تمام يا اکثر زنان ايران- بداند، و بر اساس اين فرضِ خطا، خواننده ی آلمانی را گمراه کند.

اما اين تمامِ ماجرا نيست. عده ای از زنان و دخترانِ ايرانی هستند که زيبا شدن را وسيله ای برای مقابله با تعصب حاکمان می دانند. آن ها می خواهند با افسردگی و سرخوردگی‌يی که از طرف حکومت به آن ها تحميل می شود مبارزه کنند. آن ها می خواهند، حضورشان را به ارباب قدرت نشان دهند و وجودشان را ثابت کنند. آن ها می خواهند بگويند ما بر خلاف خواست حکومت، که ما را موجوداتی مفلوک و توسری خور و زشت و بدپوش می خواهد عمل می کنيم. اهميت دادن به زيبايی ظاهر و سر و وضع، نشانِ زنده بودن ماست؛ نشان سرزندگی ماست؛ نشان چيره شدن ما بر افسردگی و ياس و سياهی ست. ما در مقابل حکومتی که ما را زشت می خواهد، خود را زيبا می کنيم. در مقابل حکومتی که می خواهد ما با صورتی بی رنگ و ميت‌وار در جامعه ظاهر شويم، آرايش می کنيم. در مقابل حکومتی که می خواهد چادری سياه به سر بکشيم و زير آن ژنده پاره بپوشيم، لباس زيبا و خوشرنگ می پوشيم. در مقابل حکومتی که می خواهد ما بوی گند بدهيم، عطر می زنيم. در مقابل حکومتی که برای چکمه ی زنان هم حکم دينی و بخشنامه ی انتظامی صادر می کند و آن را مصداق تبرج می نامد و به پا کننده اش را مستحق بازداشت و زندان می داند، چکمه با پاشنه ی "پانزده سانتی" به پا می کنيم! عده ای از زنان و دختران ما هم آگاه يا ناخودآگاه چنين فکر و عمل می کنند که اين ها هم تنها اقليتی کوچک را در جمعيت سی ميليونی زنان تشکيل می دهند، و به شما بگويم که اگر اين گروه کوچک دانسته يا ندانسته چنين مقاومتی نمی کرد، بعيد نبود امروز زنان ايران را پيچيده در بُرقع و خانه نشين ببينيد. خانم تيفنزه، اين گروه را هم متاسفانه نشناخته و دليل واکنش شان را نفهميده است. شما هم در جامعه ی خودتان چون مشکلی به نام زورگويی اجتماعی و اخلاقی نداريد، معنای اين واکنش طبيعی و مقاومت مدنی را درک نمی کنيد.

البته گزارش خانم تيفنزه از جهتی بد نيست، چرا که تا به امروز، خبرنگاران غربی که از آن سوی بام افتاده اند، زنان ايرانی را يک مشت موجود بدبخت و درب و داغانِ چادری معرفی کرده اند که گزارش اين سوی بام خانم تيفنزه اين ديدگاه را کمی تعديل می کند. ولی هر دوی اين ديدگاه ها، افراطی و توام با شيطنت و تحريف است. صريح تر بگويم، وقتی گزارش نويسی مثل خانم تيفنزه، آن چه را که در بخش کوچکی از جامعه ی ايران می بيند و به هر دليل نمی پسندد، عدم پسندِ خود را به کل جامعه تعميم می دهد و با نوشتن گزارشی اغراق آميز رضايت خاطر کسب می کند.

من، وقتی اين مطلب را برای نخستين بار خواندم، گمان کردم خانم گزارش نويس اندکی "هومُر" آلمانی نشان داده و چون "هومُر"ِ آلمان ها را می شناسم، و می دانم با مزه پرانی گاه و بيگاه شان به نوشته ها و گفتارشان نمک فلفل می زنند، سعی کردم نگاه مثبت به مطلب داشته باشم. ولی وقتی برای ارزيابی لحنِ نوشته، به متن آلمانی مراجعه کردم با وجود اين که سوادِ آلمانیِ چندانی ندارم، بيش از طنز، تمسخرِ پنهان و نفی ديدم، يعنی همان چيزی که در ترجمه ی خانم بقراط هم قابل مشاهده بود.

بدترين و غيرحرفه ای ترين چيزی که در اين مطلب به چشم می خورد عبارتِ Iranische Frauen بود که زنان ايرانی را به طور عام موضوع مقاله قرار می داد. و بدتر و غيرحرفه ای تر از آن، ادعاهای مضحک و مسخره ای که ما قبلا نمونه های سخيف ترش را در کتاب بتی محمودی، -بدون دخترم هرگز- خوانده ايم:
"امير، يک مهندس پنجاه ساله از تهران می‌گويد: «فرقی نمی‌کند، در هر ساعتی که به پارک بروم، زنان چنان بی عيب و نقص به نظر می‌رسند که من هميشه از خودم می‌پرسم آخر اينها کی از خواب بلند شده‌اند؟ چنان بوی عطر می‌دهند که من برای دويدن در پارک يک شال با خودم می‌برم، حتی در تابستان. البته آن را دور گردنم نمی‌بندم، بلکه جلوی بينی‌ام می‌گيرم تا مرا از موج عطری که از سوی زنان متصاعد می‌شود، حفظ کند»."

در اين جا بايد به صراحت بگوييم که يا خانم تيفنزه دروغ گفته، يا اين امير خانِ پنجاه ساله، کمی مشکل بويايی، و بدتر از آن، مشکل روانی داشته است. ايشان به خاطر جلوگيری از استشمام بوی عطر زنان، حتی در تابستان، با خودشان شال می برند و آن را جلوی بينی می گيرند تا موج عطری که در پارک از سوی زنان متصاعد می شود، بر حس شامه شان اثر نکند! به نظرم خانم تيفنزه نه تنها مسائل ايران را طبق گفته ی خودشان نمی فهمند، بل‌که گاه بازيچه ی خالی‌بندهای شوخ طبع ايرانی هم می شوند!

البته شخصاً اميدوارم که همين طور که امير خان گفته اند باشد، و زنان ايرانی آن قدر بوی خوش بدهند که ايشان ناچار شود موقع دويدن "در هر فصل و در هر ساعت" شال دور بينی اش بپيچد، و اين خوشبو بودن اصلا عيب نيست. ولی آن چه ايشان گفته اند و خانم تيفنزه ساده لوحانه در گزارش شان منعکس کرده اند اغراق آميز است. زنان ايرانی هم مثل زنان آلمانی گاه عطر می زنند، گاه نمی زنند. از چيزهايی که متعصبان آن را نهی می کنند، رسيدن بوی خوش از زن به بينی مردان غريبه است. بنابراين در ادارات دولتی و محيط کار و درس، استفاده از عطر چندان رايج نيست.

خلاصه کنم. آن چه خانم تيفنزه در مقاله ی خود نوشته است، مربوط به بخش کوچکی از زنان ايرانی ست که ربطی به اکثريت زنان ندارد. اين اقليت، نه تنها در ايران، بل که در آلمان و کشورهای ديگر جهان هست و خارج از عرف عمل می کند. اگر قرار باشد، اقليت را اکثريت جا بزنيم و امتياز منفی عده ای خاص را به کل جامعه بدهيم، آن گاه بايد گفت که "زنان آلمانی" بسيار بدبو و پشمالو هستند طوری که اگر در اتوبوس نشسته باشی، بايد صندلی ات را عوض کنی تا از بوی بد و منظره ی وحشتناکی که می بينی دور شوی! اين عين واقعيت است، چرا که خودِ من نه يک بار، بل‌که بارها، با چنين زنانی که طبيعت گرا هستند و موی بدن شان را به خاطر طبيعی بودن گرامی می دارند و بوی بدن شان را به خاطر طبيعی بودن عزيز می شمارند در مکان های عمومی برخورد کرده ام. با ديدن چنين موجوداتی آدم آرزوی داشتنِ شالِ اميرخان را می کند که نه تنها بينی بل‌که چشمان اش را هم با آن بپوشاند! ولی آيا می توان، با بغض و کينه، گزارشی تهيه کرد و در آن نوشت که "زنان آلمانی" چنين موجوداتِ بدبو و پشمالويی هستند؟ آيا عقل سليم چنين چيزی را می پذيرد؟ آيا به خاطر بغض و عداوت بايد چشمان مان را بر روی زنان زيبا و آراسته ی آلمانی ببنديم و کينه ورزانه زشتی ها را بزرگ کنيم؟

زمانی در آلمان در کلاس درس، معلم ما، دخترخانمِ محجبه ای را به خاطر پوشش اش، مورد تمسخر شديد قرار می داد و مُصِّر بود که دختر خانم را راضی کند که لااقل در کلاس، حجاب از سر بر دارد. من به رغم آن که مخالف حجاب اجباری و زورگويی حاکمان کشور خودم به زنان بودم، به حمايت از آن دختر خانم برخاستم و بارها به طرفداری از او با معلم و شاگردان درگير شدم. مسئله ی من حجاب نبود؛ مسئله ی من زورگويی بود. فرقی نمی کرد که يکی بخواهد با زور حجاب به سر کسی کند يا ديگری بخواهد با زور حجاب از سر کسی بردارد. بايد در مقابل اين زورگويی می ايستادم. اين حق آن دختر خانم بود که پوشش مورد نظرش را داشته باشد، و برای حفظ اين حق، من هم پا به پای او در مقابل متلک ها و تمسخرها ايستادم و جواب زشت گويی ها را بدون اين که موافقت و مخالفت خودم را با اصلِ موضوع دخالت بدهم دادم.

امروز نيز، بايد جواب تمسخر پنهان خانم تيفنزه را بدهيم، و از حق زيبا بودن، خوشبو بودن، خوش لباس بودنِ زنان مان دفاع کنيم هر چند از افراط ها دلِ خوشی نداريم و تعادل را در هر کاری ارجح می شماريم. اما اين حق زنان ماست که پوشش و آرايش دل‌خواهِ خود را داشته باشند و ما برای حفظ اين حق، طبيعتاً دست به قلم می بريم و در مقابل هر کس، چه ايرانی، چه آلمانی، از اين حق دفاع می کنيم.

زيبايی، دائمی و هميشگی نيست. هر دقيقه و ساعتی که می گذرد، مقداری از آن از دست می رود. زنان ما حق دارند که زيبا باشند، و از زيبايی خود لذت ببرند. اين زيبايی را در همين لحظه، در همين جا بايد ستايش کرد چون فردا پيری خواهد آمد و چيزی از اين زيبايی باقی نخواهد ماند:
"زليخا- آئينه به من می گويد: «تو زيبائی» ولی شما می گوييد: «روزی پير خواهی شد»! لااقل اکنون که زيبايم، جمال خداوند را در چهره ی من بستائيد!" (*)

آقای سردبير
من هم چون گوته "در زندگی بسی نکته ها آموختم. همه جا ابلهان را ديدم که بيش از هوشمندان تفاخر می کردند و کوته فکران را يافتم که پيوسته کوشای حکمفرمائی بر دانايان بودند." نمی دانم روش او که می گويد از بد و نيک جهان کنار گرفتم و ديوانگان را چون فرزانگان به حال خود گذاشتم تا اينان در آرامش به سر برند و آنان يکديگر را به چنگ و دندان بدرند، روش خوبی است يا نه، چون همان طور که خود او هم می گويد، نه اينان و نه آنان دست از سر او بر نداشتند چرا که عقيده داشتند در راه عقل يا جنون خواه ناخواه بايد به يکی پيوست. البته اگر نگذارند که کناره بگيريم ترجيح می دهيم به راه عقل بپيونديم و باز همان طور که گوته می گويد، چون حافظ شيراز با رياکاران خودبين ستيزه کنيم.

* ديوان شرقی گوته، ترجمه شجاع الدين شفا، چاپ اول، آذر ماه ۱۳۲۸، صفحه ی ۱۳۷


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source