جمعه 2 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کابوس های بيداری، کامران بزرگ نيا

ديدی
ديدی چگونه دست را بالا برد
چگونه فرود آورد
بر گونه ای نواخت
که نرم بود
سپيد بود
و زيبا بود

ديدی چگونه دست ديگری
چرخيد در هوا
آرام و،بالا آمد
لرزيد
بر گونه ای که لکه ی سرخی . . .

لرزيد و بالا رفت و عيان کرد
بافه ی گيسويی را
که نرم بود
سياه بود
مواج بود و بی شرم بود و
بی دريغ زيبا بود

موجی گذشت و شانه را لرزاند
و لرزه را زمين
که سالهاست ساکن و بی اعتنا می چرخد
پنهان کرد

در جوی آب پياده رو
آب می گذشت
کنار نرده ی پارک
شاخه می لرزيد
و آفتاب
در کار تابش خود بود

تير/ مرداد ۱۳۶۹ تهران



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين شعر را سالها پيش نوشتم. تابستان(تير/ مرداد) ۱۳۶۹ ، همان وقتها که بسيار پيش می آمد که در کنار خيابانهايمان و در مقابل چشمان حيرتزده ی مردمانی که دچار کابوس حکومتی ويرانگر شده بودند، دستان زشت و پر موی مردانی که خود را نماينده ی خدا می دانستند،بالا می رفت و بر چهره ی زنانی فرود می آمد و کابوس را به روز می کشاند و پايدار می کرد و صدايی بر نمی آمد و زمين همچنان بی حرکت می ماند و اگر جنبشی بود جنبش شاخه ای بود بردرختی. اما حالا روز ديگری است و آن زنان افتاده در کنار خيابان سالهاست که برخاسته اند و دستانشان را برای ثبت اين وحشيگری و زدن سيلی بر چهره ی اين وحشيهای زشت رو و زشت کردار بلند کرده اند و شعر فريادها و اعتراضهايشان را دارند در همان خيابانها،و دارند گاهی با سکوت و گاهی با فرياد می سرايند و در خون ميغلتند و می سرايند، می افتند و بر می خيزند و می سرايند و ديواره ی کاغذی اين کابوس سی ساله را می درند.
و زمين دارد دوباره ميچرخد
و صدا را و صداها را می توان شنيد
صدای خونها را در جويهای آب
صدای لرزش بنيانهای حکومت کابوس را
صدای غرش طوفانی شاخه های درختان بر فراز جمعيتی که می خواند
نترسيد ما همه با هم هستيم و ماييم حاکمان اصلی زمين و
ما بسياريم.
و چه بر ميايد ازدست من و مايی که دور افتاده ايم اما دور نميدانيم خود را از آنچه دارد در خيابانهای ايران می گذرد جز گهگاه بغضی که راه گلو را می بندد و گاه اشک شوقی چکاندن از ديدن و خواندن حرکات زيبايی و گاه افتادن به هق هقی و اعلام همبستگی و همراهی با همه ی حرکتهای اعتراضی ؟
و هرچند که اهل بادا و مبادا نبوده ايم و نيستم اما همراه می شويم و می گوييم
مداوم بادا
صدای خوشاهنگ خيزش خستگان
و پيروز باد و سرخوش
صدای خونچکان سرايندگان سرود آزادی

کامران بزرگ نيا

۲۴/۷/۲۰۰۹
۲مرداد ۱۳۸۸
هانوفر


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016