جمعه 8 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هيچ‌کس به اندازه اين شاهزاده "لال" شفاف سخن نگفته‌است، الاهه بقراط، کيهان لندن

رضا پهلوی
جنبش سبز همان‌گونه که زمينه را برای آزمون حرف و عمل بسياری از مدعيان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نيز در اختيار مخاطبان وی نهاد. با اين جنبش برخی که اصرار می‌ورزند وی بايد به خاطر ديکتاتوری پدرش مسئوليت بپذيرد و چه بسا "توبه" کند و از درگاه ملت "پوزش" بخواهد، خيلی زود در برابر يک تناقض قرار گرفتند: چه‌گونه آن‌ها از رضا پهلوی به دليل عمل‌کَرد پدرش پاسخ می‌خواهند ولی هم‌زمان به پشتيبانی از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی می‌پردازند که بايد پاسخ‌گوی عمل‌کَرد خودشان در زمان زمامداری‌شان در نظامی باشند که اقدامات‌اش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنايت عليه بشريت ندارد!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان لندن ۲۹ ژوييه ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

گفتگوی حسين مُهری و عليرضا ميبيدی (راديو صدای ايران و تلويزيون پارس) را با رضا پهلوی در اينترنت گوش می‌کردم. ميبدی به اين موضوع اشاره می‌کند که نخستين گفتگو با شاهزاده رضا پهلوی را حسين مُهری انجام داده در زمانی که وی سه ساله بود. مُهری تعريف می‌کند که آن زمان شايع شده بود «وليعهد» لال است و عباس مسعودی مدير روزنامه اطلاعات مُهری را فرستاد تا گزارشی از يک گپ با اين شاهزاده «لال» تهيه کند. اينک پس از گذشت نزديک به نيم قرن،هيچ کدام از اين دو تن يادشان نبود، چه گفته و چه شنيده‌اند. ولی حالا مُهری و ميبدی می‌پرسند و رضا پهلوی درباره دمکراسی و حقوق بشر و سکولاريسم و انتخابات آزاد و مشکلاتی که تا همه مردم انگيزه مشارکت در حل مسائل کشور نداشته باشند، حل نخواهد شد «بلبل زبانی» می‌کند.

ناگفته‌های جمهوری اسلامی
حتما تا کنون متوجه شديد که در ماه‌های اخير بسياری از «ناگفته‌های» جمهوری اسلامی از زبان دلبستگان نظام که اينک مورد غضب قرار گرفته و نه تنها از دايره قدرت بلکه حتی از حاشيه آن نيز به بيرون پرتاب شده‌اند، مطرح می‌شود. يکی نامه می‌نويسد. يکی گفتگو می‌کند. يکی در دفاعيه و ديگری در اعترافات، بخش‌هايی از اين ناگفته‌ها را روی آب می‌ريزد. بی‌ترديد در ماه‌های آينده که سرنوشت نظام جمهوری اسلامی دستخوش توفان‌ گسترش يابنده اعتراضات اجتماعی ناشی از بحران‌های اقتصادی خواهد شد، بيشتر شاهد افشاگری‌هايی از اين دست خواهيم بود. ليکن من نمی‌دانم، وجدان کسانی که از اين ناگفته‌ها مطلع بودند، چگونه می‌توانست تاب بياورد و آنقدر سکوت کند که يا نوبت غل و زنجير به خودش برسد و يا احساس کند که وضعيت به سويی در حال دگرگونی است که بهتر است از جمله به خاطر عافيت، پرده از اين ناگفته‌ها برداشت. ناگفته‌هايی که اگرچه جامعه به دليل موقعيت ناهنجاری که خود اجبارا در آن قرار گرفته، تصويری کلی از همه آنها دارد، ليکن اينک به صورت مشخص و از سوی کسانی که به هر حال خود در اين ناهنجاری‌ها دخيل بوده‌اند، مطرح می‌شود تا جايی که کار به ابراز ندامت و پوزش از مردم هم رسيده است. اين در حاليست که از همه اين ناگفته‌ها بايد استقبال کرد و ديگران را نيز تشويق نمود تا دير نشده، بر لالمانی سياسی خود غلبه کرده و آنچه را می‌دانند و نگفته‌اند، بگويند.
اين ناگفته‌ها گذشته از کمک به تاريخ‌نويسان، بيشترين نقشی که بازی می‌کند، اين است که از يک سو پايه‌های لرزان رژيم را به نمايش می‌گذارد و از سوی ديگر نمايانگر ريزش درونی آن و جدايی کسانی از آن است که تا کنون به آن ايمان و اعتقاد داشته و بر اين پندار بودند که می‌توان با کمی «اصلاح» آن را به زمانی باز گرداند که گويندگان همين ناگفته‌ها نيز خود نقشی در درون و يا حاشيه قدرت داشتند. غافل از آنکه چرخ تاريخ را نمی‌توان به عقب باز گرداند. آنچه دورانش به پايان رسيده است، دير يا زود به نقطه پايان خواهد رسيد. نه اصلاح و نه انقلاب پی در پی و نه کودتا و نه سرکوب و نه پشتيبانی خارجی نمی‌تواند آب رفته را به جوی باز گرداند.
اين است که ناگفته‌های جمهوری اسلامی، شنيده می‌شود بدون آنکه بتواند آن را ياری کند. آن هم به يک دليل ساده: دير گفته می‌شوند. «تأخير» آن اشتباه مکرر تاريخی است که از سوی بازيگران سياسی تکرار می‌شود و عجبا که ديگرانی که به ميدان می‌آيند، از آن نمی‌آموزند. حتی گورباچف که سخن داهيانه‌اش در سال ۱۹۸۹ در چهلمين سالگرد تأسيس «جمهوری دمکراتيک آلمان» که چند ماه بعد ديگر اصلا وجود نداشت، ورد زبان شده بود، خود نيز مزه «تأخير» را چشيد: تاريخ کسانی را که تأخير می‌کنند، تنبيه می‌کند!

گفته‌های مخالفان
اين آموزه تاريخی اما تنها خطاب به حاکمان نيست. به مخالفان آنان نيز هست. من در تمام اين سالها خسته نشدم از اينکه در کنار جمهوری اسلامی، همواره به تأخير، تنبلی و کاهلی مخالفان آن نيز بپردازم. مخالفانی که گرد و غبار منافع گروهی و حتی شخصی چنان بر عقايد آنها نشسته است که ديد آنان را از تشخيص منافع ملی و سود همگان از جمله در ضرورت يک اتحاد عمل فراگير، تار و کدر کرده است.
هنگامی که سالها پيش از نقشی که رضا پهلوی به عنوان يک شخصيت سياسی دمکرات می‌تواند در جنبش آزادی‌خواهی ايرانيان بازی کند، گفتم و نوشتم، احساسی دوگانه داشتم. از يک سو نوشته‌ها و سخنان وی بدون هر گونه تناقضی، به آنچنان روشنی و شفافيتی رسيده بود که هيچ انسان مدافع دمکراسی و حقوق بشر نمی‌توانست با آن مخالفت کند. از سوی ديگر امتيازی بر همه مدعيان سياست و احزاب و گروه‌ها و هم چنين معترضان درون جمهوری اسلامی داشت، که اعتماد به وی را بيشتر می‌ساخت: رضا پهلوی اشتباه هيچ يک از آنان را در زندگی سياسی خود نداشت. اين نکته اما در عين حال نقطه ضعف او نيز به شمار می‌رفت چرا که هرگز اين امکان را نيافته بود تا خود را در عرصه عمل نيز اثبات کند.
جنبش سبز همان گونه که زمينه را برای آزمون حرف و عمل بسياری از مدعيان فراهم ساخت، امکان سنجش رضا پهلوی را نيز در اختيار مخاطبان وی نهاد. با اين جنبش برخی (عمدتا از طيف چپ سنتی و اصلاح طلب‌ها) که اصرار می‌ورزند وی بايد به خاطر ديکتاتوری پدرش مسئوليت بپذيرد و چه بسا «توبه» کند و از درگاه ملت «پوزش» بخواهد، خيلی زود در برابر يک تناقض قرار گرفتند: چگونه آنها از رضا پهلوی به دليل عملکرد پدرش پاسخ می‌خواهند ولی همزمان به پشتيبانی از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی می‌پردازند که بايد پاسخگوی عملکرد خودشان در زمان زمامداری‌شان در نظامی باشند که اقداماتش در فرهنگ و عرف جهانی، نامی جز جنايت عليه بشريت ندارد!
در طول سال‌های گذشته که جنبش آزادی‌ خواهی بر زمينه اعتراضات اجتماعی، به ويژه جنبش دانشجويی و زنان، شکل می‌گرفت، رضا پهلوی نخستين شخصيت سياسی بود که از نافرمانی مدنی و از ضرورت اتحاد عمل سخن گفت، و اين همه بسی پيش از آن بود که اصلاح‌طلبان بر کرسی قدرت تکيه زنند و جامعه مدنی را به مدينه‌النبی و نافرمانی مدنی را به نافرمانی از رقيب و اطاعت از خود کاهش دهند.
تنها گذشت چند سال نشان داد، سخن و هدفی که ضرورت زمان باشد، رشد خواهد کرد، فراگير خواهد شد و سرانجام ميوه خواهد داد. وقتی من بر نقش رضا پهلوی در جنبش آزادی‌خواهانه ايرانيان، از جمله در مقاله‌های «شاهزاده و ائتلاف بزرگ»، «نامه‌ای فراتر از حرف/ سخنی با اهل قلم و هنر»، «رضا پهلوی، فرصت يا خطر؟»، «اراده قدرت و نقش رضا پهلوی» اصرار می‌کردم، تنها به اين دليل بود که ظرفيتی همه‌جانبه و به مراتب بيش از همه مدعيان سياست، اعم از چپ و راست، از خود نشان می‌داد. در سال‌های اخير نيز او بود که نخستين بار موضوع عفو عمومی، آشتی ملی و جلب اطمينان آن گروه از وابستگان و دلبستگان رژيم را از جمله در ميان سپاه پاسداران و بسيج عنوان کرد. من به انديشه مشاوران ايشان (که هيچ کدام را نمی‌شناسم) کاری ندارم که نوسان فکريشان، از چپ افراطی تا راست افراطی، گاه در برخی اطلاعيه‌ها به چشم می‌خورد. ليکن سخنان خود وی کاملا روشن و شفاف است.
رضا پهلوی در مورد شکل نظام نيز همواره به صراحت اعلام کرده است يک نظام پادشاهی پارلمانی را بهترين شکل برای ايران می‌شمارد، ولی در همين مصاحبه با حسين مُهری و عليرضا ميبدی نيز نخستين بار نيست که تکرار می‌کند با رسيدن به يک جمهوری سکولار و مبتنی بر اصول دمکراسی و حقوق بشر، به نود درصد اهداف و آرزوی خود رسيده است. کدام يک از مدعيان سياست در درون و بيرون کشور با اين شفافيت از اهداف و آرزو و برنامه خود سخن گفته‌ و موضوع را نپيچانده است؟! رضا پهلوی در اين مصاحبه، حتی فراتر از اين می‌رود و می‌گويد: «آن پرسشی را که خمينی در ۱۲ فروردين ۵۸ با مردم مطرح نکرد، بايد اين بار از مردم پرسيد: آيا جمهوری اسلامی را می‌خواهند يا نه؟» و می‌افزايد: «من فکر می‌کنم مردم به آن پاسخ منفی خواهند داد، ولی اگر همين نظام را خواستند، ما چه حرفی داريم بگوييم؟ بايد به رأی مردم احترام بگذاريم». من اين سخن را به مثابه اعلام تعهد به آرای مردم و نقش آنها در تعيين سرنوشت خويش درک می‌کنم، حتی اگر تصميمی اشتباه بگيرند. درست همان گونه که روسو در «قراردادهای اجتماعی» توضيح می‌دهد. مردم ممکن است هزار بار اشتباه کنند. ولی اين آنها هستند که اشتباه می‌کنند و مسئوليت آن نيز به پای خودشان است. قراردادهای اجتماعی اما بايد به آنها اين امکان را بدهد که اشتباه خويش را تصحيح کنند. اهميت تعهد و احترام به آرای مردم در سخن رضا پهلوی اما در اين است که می‌پذيرد قطعا کسانی وجود دارند که خواهان «جمهوری اسلامی» هستند و بايد فکری به حال آنها کرد. تعهدی که در عرضه و بنيه رژيم دينی ايران نبود تا آن دو درصدی را که آن را نمی‌خواستند، جدی بگيرد. بلکه خيلی ساده آنها را «ضدانقلاب» ناميد و به گونه ای خشن و خونين حذف کرد تا شاهد آن باشد که هر چه زمان می‌گذرد، از آن اکثريت ۹۸ درصدی موجود کاسته و بر آن اقليت دو درصدی که ظاهرا از ميان برداشته شده بود، افزوده می‌شود.
امروز آن شاهزاده «لال»، سی سال پس از درگذشت پدری که به گفته بسياری از نزديکان دوران جوانی‌ و حتی مخالفانش آرزوهای «سوسياليستی» داشت (خاطرات خليل ملکی) ليکن در پايان به مثابه يک ديکتاتور ايران را ترک گفت، و در آستانه پنجاه سالگی خودش، با چنان شفافيتی سخن می‌گويد که لال‌بازی و لالمانی ساير مدعيان را به شدت مورد ترديد قرار می‌دهد چرا که فقط کسانی می‌توانند شفاف سخن بگويند که در انديشه و عمل خود تناقض و ترديد نداشته باشند.
اين است که اگر رضا پهلوی به هر دليلی موفق نشود يک اتحاد عمل فراگير جهت شکل‌گيری يک جانشين ملی و دمکرات شکل دهد که همواره از آن سخن گفته و در جهت آن عمل کرده است، تا همين جا نيز نقشی مفيد و مثبت بازی کرده و قطعا در شمار تأخيرکنندگان و تنبيه شدگان تاريخ نخواهد بود. بجاست تا بقيه، پيش از آنکه ديگران برای ايران تصميم بگيرند، فکری به حال سستی و تأخير خود بکنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016