شنبه 18 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

می دانم که روزهای سخت تری در انتظار است، يادداشت تازه ای از مجيد توکلی، دانشجونيوز

مجيد توکلی در پی اتفاقات چند روز اخير و هجوم نيروهای امنيتی به منزل پدری اش در شيراز يادداشتی را از درون زندان منتشر کرده است.

به گزارش دانشجونيوز، وی ضمن محکوم نمودن اين اعمال وقيحانه، از رسانه ها، خبرنگاران، فعالان دانشجويی وسياسی درخواست نموده است که تا مدتی برای حفظ آرامش خانواده اش از تماس و درخواست مصاحبه خودداری نمايند.

متن اين يادداشت که در اختيار وبسايت "دانشجونيوز" قرار گرفته است به شرح زير است:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


"جلوی چشمانم همه اش صحنه هايی از عاشوراست. من آنجا نبودم ولی احساس ميکنم شرايط چگونه بوده است. ما در گوشه ای ايستاده بوديم و آنها جلوی چشمانمان هر چه ميخواستند ميکردند و ميگفتند. همه چيز را به هم ميزدند. گويا ما بی کس و تنها مانده بوديم. احساس ميکردم گرد و خاکی بلند شده است و هيچ چيزی نمی بينم جزدشتی سوخته و دود و خون. وقتی پسر دايی ۴ و ۵ ساله ات سرزده از راه رسيد و باز بودن در خانه او را به سمت ما هدايت کرد، او به محض ديدن من و پدرت و وضعيت خانه با چشمانی گريان به سويم آمد و خودش را در دامن من انداخت و گفت: عمه اينها چه ميکنند و اينها چه ميخواهند؟ عمه چه شده است؟ ياد مصيبت های زينب افتادم، ميخواستم با صدای بلند گريه کنم، ولی دوست نداشتم آنها گريه ام را ببينند و بشنوند. تمام تلاشم اين بود که جلوی گريه خود را بگيرم. هنوز آن صحنه ها در يادم مانده است. روزی چند بار آن صحنه ها را ميبينم و از فشار سينه ام احساس خفگی ميکنم. نمی توانم بخوابم. شکستن مدام بغضم نيز کمکی نميکند، نميدانم چرا نميتوانم فراموش کنم..."

اينها درد دل مادرم است که هنوز پس از چند روز، شوکه باقی مانده است و نمی تواند غذا بخورد. ناخواسته در ساعاتی در گوشه ای می نشيند و گريه ميکند و متعاقب آن همه اعضای خانواده ام متاثر می شوند. مادرم می گويد در حال طبيعی نيست و نمی خواهد با کسی صحبت کند. می گويد که فقط به من دارد می گويد تا شايد کمی آرام شود. دوست ندارد که مرا ناراحت کند، ولی بسيار ناآرام و مضطرب است. مادرم می گويد که پدرم به او خرده گرفته که چرا در آن ساعات اشک در چشمانش حلقه زده و چرا جلوی آنها به خودش مسلط نبوده است و دست و پايش ميلرزيده است. اما مگر اين شدنی بوده است. ای کاش مادرم ميگريست، شايد وجدان خواب زده ی عوامل چنين اقداماتی را بيدار ميکرد. شايد از درد آن همه مظلوميت می کاست وتحمل آن ظلم ها را آسان مينمود.

پدرم هم چند روزيست خواب و آرامش ندارد. سعی ميکند آرامش خود و ديگر اعضای خانواده را حفظ کند و حتی به من هم روحيه بدهد. بيش از پيش سکوت کرده و تمام درد های اين روزها را در خود ميريزد و من نگرانم که شايد باز چند روز ديگر راهی بيمارستان شود. پدر و مادرم هر دو در طول اين سالها به بيماريهای عصبی دچار شده اند و اين فشارهای عصبی مشکلات فراوانی– به ويژه بيماری های جسمی- را برای آنها ايجاد کرده است. ولی آنگونه که به من آموخته بودند که جلوی ظالم ترس و ضعفی به خود راه ندهم، آن روز فشارهای عصبی بيشتری را تحمل کرده اند و به استقبال شدت گرفتن بيماريهای جسميشان رفته اند، مبادا آن حمله کنندگان بپندارند که با لشگرکشی و مانور وحشت در مقابل پدر و مادری بيمار، می توانند به خيال خامشان بترسانند و اهدافشان را پيش ببرند. پدر و مادرم سياسی نيستند و خيلی هم در آن روزهای نخست دانشجويی با من همنوا نبوده اند ولی همانگونه که پس ازظلم ها و اجحافهای پس از بازداشت و شکنجه های فراوان سال ۸۶ پيگيرانه ايستادند و حمايت کردند و تا امروز در کنارم بوده-اند، همه خواسته ی اين روزهايشان اين است که مبادا من سست شوم. آنها هنوز تمام نگرانيشان من هستم و من نيز تمام نگرانيم خانواده ام. قوم استبداد چه رذيلانه پنداشته است؛ حال پس از بازداشت ها و محکوميت ها و تهديدها و انفرادی ها و تبعيد و پرونده سازی ها به سراغ عزيزانم بروند و جسارتی ديگر را رقم بزنند.

روز ۴ شنبه ۱۵ دی ماه ساعت ۸:۳۰ صبح، به يکباره عده ای وارد خانه پدری ام در شيراز می شوند و توهين آميز رفتار ميکنند و حرمت ها را ميشکنند و همه چيز را به هم می ريزند. هر چه کاغذ، اسناد، مدارک، کتاب، وسايل کامپيوتری و سی دی و غيره بوده را جمع ميکنند و اگر کيف و کمدی قفل بوده را می شکنند و زير فرش ها و مبل ها و در کابينت ها و کمد ها و کشوهای وسايل شخصی را ميگردند و به هم ميريزند و حتی فراموش هم نميکنند به بهانه جست و جوی پشت قاب ها و آينه ها، آنها را به زمين بريزند تا در نهايت چيزی در سر جای خود نمانده باشد. هرچه که بردنی است برده باشند و حتی جزوات برادر محصلم که خودش را برای کنکور آماده ميکند را می برند که او نداند برای زحمات چندماهه و منابع مورد نياز ماه های بعدش چه بايد بکند. و ديگر برادر دانشجويم که در آستانه پايان ترم همه تحقيق ها و پروژه ها و جزوات درسيش را برده اند.

آن روز فقط پدر و مادرم در خانه بودند و نيروهای اطلاعاتی که ميدانستند آنها چندان به مسائل سياسی آشنايی ندارند سراغ برادر بزرگم که مطلع تر از ديگران است را ميگيرند و در تماس تلفنی ميخواهند خودش را به دفتر اطلاعات شيراز معروف به پلاک ۱۰۰ برساند و به او ميفهمانند که اگر زود به آنجا نرود پدر و مادرم را با خود ميبرند.و برادرم دقايقی پس از ساعت ۱۱ خودش را به آنجا ميرساند تا نيروهای اطلاعاتی از خانه ما خارج شوند. برادرم هم ۵، ۶ ساعت بازجويی ميشود. بازجو ميگويد که چرا پدرم با آقايان کروبی و نوری ديدار کرده است، چرا دوستان دانشجويم به خانه ما ميروند، يا خانم محتشمی پور به چه دليل دو هفته پيش در خانه ما بوده، و به چه دليل روزی که آقايان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و عبادی تماس گرفته اند مادر و پدرم با آنها صحبت کرده اند. چرا عده ای از خارج از ايران تماس ميگيرند و دلگرمی ميدهند. چرا نامه ها و کارت پستال های دوستان ايرانی و غير ايرانی به خانه ما ميرسد و چرا بيانيه ی خانواده های زندانيان سياسی منتشر ميشود و چه کسانی آنها را می نويسند و من و خانواده ام با چه کسانی و چگونه ارتباط داريم. و خلاصه تا ميتوانند تهديد ميکنند و از برادرم ميخواهند که ديگر هيچ گونه تماس با هيچ شخصی نداشته باشد و از هرگونه اظهار نظری در مورد من و وضعيتم خودداری نمايد و تعهد کتبی نيز ميگيرند. نميدانم همه اين اتفاقات افتاده، که مبادا خانواده ام با کسی ارتباط بگيرند و مصاحبه ای کنند يا اين اتفاقات افتاده تا من بدانم که چنانچه بارها نيروهای امنيتی و اطلاعاتی گفته اند، ميتوانند مرا اذيت کنند و من که بايد بدانم با سکوت و بی توجهی به خواسته هايشان و استقبال از مجازات بيشتر ماجرا تمام نمی شود و رضالت بيش از اينهاست.

اما اين نوشته در پی افزودن دردنامه و رنج نامه ای بر فراوان قصه های پر درد اين سالها نيست و فقط در گذر از پيگيری ها و کوتاهی-هايی، بيان کننده خواسته روشن و صريح من از همه دوستانم خواهد بود. خواسته ای نه از اين بابت که عده ای خشونت پيشه و آدمی ستيز بپندارند با رذالت هايشان می توانند بترسانند و حکومت نمايند، که تنها برای حفظ سلامت خانواده ام ميخواهم تا مدتی تمامی دوستان، از دانشجويان و خبرتگاران تا فعالان سياسی و مدنی و رهبران جنبشی در ايران از هر گونه ارتباط و به ويژه از تماس و تلاش برای مصاحبه خودداری نمايند و بدانند که اين سکوت اگر پيامدهای تلخی هم داشته باشد، ولی آرامش نسبی خانواده ام که در واقع تامين سلامت آنهاست را به همراه بياورد، برای من بسنده می نمايد. از همه دوستان به ويژه دوستان دانشجويم که بابت ديدار کوتاه با خانواده ام به کميته انضباطی احضار شده اند و ممکن است از تحصيل محروم شوند، چون گذشته تشکر و سپاسی بی پايان خواهم داشت و از همه مصرانه ميخواهم که اين خواسته را مورد توجه قرار دهند.

نوشتن چنين يادداشتی و بيان چنين درخواستی نه با روحيات و نه با ادبيات من سازگار است، ولی شرايط موجود موجب چنين بيانی شده است. در اين قصه که بی ترديد حملات فاشيستی و رذالت و رفتارهای غير انسانی و غير اخلاقی حاکميتی – که مدعی رفتاری مبتنی بر آموزه ای اخلاقی و الهی است- عامل همه تلخی ها و سختی ها بوده است، دوست ندارم در مقصردانستن خود در ايجاد مشکلات تحميلی و شرايط نامطلوب برای خانواده ام، روزهای تلخی را سپری نمايم و از همه دوستان ميخواهم با درک مناسب از شرايط بدانند که اين خواسته نبايد ممانعت از اقدامات معقول آنها باشد - که فقط بايد بر خواسته های زياده خواهانه و خودخواهانه و غير اخلاقی و غير انسانی خرده گرفت و فکر نميکنم اين خواسته چنين باشد-.

ای کاش پيش از حمله به خانه پدری ام و تهديد و ارعاب پدر و مادر بيمارم، و احضار غيرقانونی برادرم و توسل به ترفند وقيحانه و رذيلانه گروگان گيری و تهديد و اخذ تعهد برای اين سکوت، و در آن روزها که بارها از فشارهای فراوان بر خانواده ام گفته بودم اقدام مناسبی صورت ميگرفت. و به جای به جان هم افتادن ها، آن کمپين ها و جمع های موثر حمايت کننده از زندانيان و خانواده ها به سرانجام می رسيد.

در پايان افزودن مطلبی تکراری برای تاکيد است که خانواده ام واهمه ای از شرايط سخت پيش روی نخواهد داشت. و تنها اين خواسته من می باشد و ميدانم روزهای سخت تری در انتظار است و راهی را که آغاز کرده ايم، سرانجام به پايان خواهيم رساند و بی ترديد خانواده ها مهمترين مشوق و حامی اين مسير خواهند بود. چنانچه پس از خرداد ۸۸ و در حاليکه تازه برای دومين بار از زندان آزاد شده بودم خانواده ام عاملی موثر در ادامه فعاليت هايم بودند. اگر اندوه کشته شدگان و بازداشت شدگان روح و جان مادرم را نمی آزرد و اگر مادرم در درد و اندوه فراوان مردم سرزمينم نمی گريست، شايد چون عده ای از دوستان به پندار اينکه وظيفه خود را به انجام رسانده ام، ديگر لزومی به حضور در اعتراضات و فعاليت ها نمی ديدم. به هر حال ميدانم امروز اين پدر و مادر که در تمام طول زندگی از ايشان ايستادگی و صبوريرا اموخته ام اين چنين خواهند ماند. و تنها بيان درخواستی برای تامين سلامت ايشان بر عهده من است و اميدوارم دوستان اين امر را مدنظر قرار دهند.

مجيد توکلی
زندان رجائی شهر کرج
دی ماه ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016