سه شنبه 11 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه مهدی نوذر، زندانی سياسی: من اينجا شاهد مرگ هدی صابر بودم، کلمه

مهدی نوذر، از زندانی های سياسی حامی جنبش سبز ، دانش آموخته حقوق و کارشناس حقوقی سازمان ميراث فرهنگی است که به دليل شرکت در تجمع های اعتراضی پس از انتخابات رياست جمهوری دهم از محل کار خود اخراج شد .

به گزارش کلمه، او همچنين مرداد ماه سال ۸۹ توسط نيروهای امنيتی بازداشت شد و تمام اين مدت نيز به جز دوران بازجويی، در بند ۳۵۰ زندان اوين نگهداری شده است .او در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به رياست قاضی مقيسه به اتهام اجتماع و تبانی در مرحله بدوی به ۳ سال زندان محکوم شد که اين حکم در دادگاه تجديد نظر به يک سال حبس قطعی تغيير يافت. او يادداشتی را خطاب به همسرش فريماه نوشته است و از زندگی اش در زندان گفته است.

او در بخشی از نامه اش آورده است : «من اينجا شاهد مرگ هدی صابر بودم، مبارز آرامی که به من با زندگی و مرگ خود درس زندگی آموخت . درس آزادی و آزادگی .چگونه می شود با هدی صابر زندگی کرد و آزادگی را به فراموشی سپرد . من دوست دارم در سرزمينی زندگی کنيم که هيچ قطره اشکی از چشمان کسی نريزد . دوست دارم تمام مردمان ايران زمين بتوانند آن طور که شايسته اش هستند زندگی کنند نه آن طور که به آنها تحکم می شود .»

متن کامل اين نامه که در اختيار کلمه قرار گرفته ، به اين شرح است :



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در زمانهای دور قهرمانی به نام آرش کمانگير بود که جانش را داد تا کشورش سربلند باشد و حتی ذره ای از خاک وطنش به دست بيگانه نيفتد . آن زمانها دور است اما هم اکنون کشورم نياز به هزاران آرش دارد .

سلام فريماه

اينجا جای خيلی عجيبی است . انسان دچار احساسات دو گانه می شود . من هم خوشحالم و هم ناراحت . خوشحال از اينکه در اين مدت که از تو دورم تازه فهميده ام عشق چيست و ناراحت از اينکه دوری ات بسيار سخت و جانفرساست .

عزيزم ، اکنون که فکر می کنم مطمئنم در اين مدت نتوانسته ام آن طور که تو شايسته اش بوده ای در کنارت باشم ولی دوست دارم گذشته را برايت جبران کنم من اکنون در زندانم . زندانی در کنار ابرار خدا، ستارگانی درخشان .که در ميان آنها گم هستم . من در کنار اينان شرم دارم که بگويم من هم زندانی سياسی هستم . بزرگ مردانی که با سن کم درس آزادی و آزادگی را به انسان می دهند و من در ميان آنها فقط تيرگی آسمان پرستاره ام .

اکنون که به ياد گذشته می افتم دوست دارم با تو و در کنار تو باشم اما می دانم وطنم نيز به من نياز دارد . وطنم مرا می خواند . می خواهد با خون من و اين مردان دربند دشتی بسازد لاله گون از جنايات ظالمان .

ولی خدا با ماست . خدايی که ما را دوست دارد . او می داند که من نيز بی گناهم . وقتی مرا می بينی اشک مريز که اشکهايت دشمن را شاد می کند . به من افتخار کن چون به خاطر کشورم در زندان هستم .

فريماه من ، زندگی ما ارزشی ندارد در برابر آنچه بر اين سرزمين گذشته . چه خونها که قبل از آمدن ما به اين دنيا برای آزادی و آزادگی سرزمين ريخته شده و چه عاشقها که از معشوقشان دور افتاده اند . من نگران بودم وقتی که می ديدم هزاران انسان در اين سرزمين در بدترين شرايط زندگی می کنند،نمی توانستم بی تفاوت باشم .من می ديدم آنچه که به چشم ديگران نمی آمد ،من هم می توانستم بی تفاوت باشم در آن صورت کسی کاری به کارم نداشت و مانند خيلی ها جانب باد را گرفته و پلکان ترقی را طی می کردم ولی در آن صورت با وجدان خود چه می کردم ؟

دوست دارم اگر کسی سراغ مرا از تو گرفت با افتخار بگويی که به خاطر من و تو عذاب می کشد تا ما در دنيای بهتری زندگی کنيم در کشوری زندگی کنيم که به آن بباليم .

همسر عزيزم

من اينجا شاهد مرگ هدی صابر بودم مبارز آرامی که به من با زندگی و مرگ خود درس زندگی آموخت . درس آزادی و آزادگی .چگونه می شود با هدی صابر زندگی کرد و آزادگی را به فراموشی سپرد . من دوست دارم در سرزمينی زندگی کنيم که هيچ قطره اشکی از چشمان کسی نريزد . دوست دارم تمام مردمان ايران زمين بتوانند آن طور که شايسته اش هستند زندگی کنند نه آن طور که به ايشان تحکم می شود .

فريماه مهربانم

شايد زندگی به من سخت بگذرد ،بدون و تو و ديگر عزيزانم اما ما مهم نيستيم، مهم جامعه ای است که در آن زندگی می کنيم . مهم ابری است که ميان خورشيد و زمين سايه افکنده و بايد آن ابر را به باران بدل کنيم و مهم عشق من است به تو که ابدی است و مهم اين است که تو می فهمی .

گاهی آنقدر دلم برايت تنگ می شود که می خواهم اين ديوارها را بشکنم و نزد تو بيايم اما چه کنم که ديوارهای بلند بين ما فاصله انداخته است . گاهی که به ملاقاتم می آيی و اشک می ريزی من هم متاثر می شوم ، اما می خواهم گريه نکنی چون اين آرمان من بود و من به آرمانهايم می بالم و من می گويم که ظلم پايدار نيست و ظالم رفتنی و من و تو مظلوميم و عشق ماست که بوی گل شقايق می دهد ،خوشبو و ماندگار ….

همسر مهربانم

با من بمان و مرا دوست داشته باش و شاهد باش که اين ديوار ظلم فرو خواهد پاشيد و روزی می آيد که مردم سرزمين من هم طعم خوش آزادی را خواهند چشيد سرزمين مان را با خون پاک مردان و زنانی خواهيم ساخت که به تمام دنيا درس عزت و آزادگی می دهند.

عزيزم از صميم قلب خوشحالم که تو را دارم و به خود می بالم و خوشحالم از اينکه در زندانی هستم که تمام مردم به آن احترام می گذارند و به اسيرانش به چشم دلباخته آزادی و آزادگی می نگرند هميشه دوستم داشته باش، چون برای هميشه دوستت دارم .

مهدی نوذر، بند ۳۵۰ زندان اوين


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016