شنبه 15 مرداد 1390

به‌ياد آن‌که خلاف "موج کور" شنا کرد، اختر قاسمی

شاپور بختيار
دکتر شاپور بختيار در تاريخ سياسی ايران يکی از بی‌همتايان بود و امروز از چپ کمونيست تا روشنفکر ملی مذهبی و غير مذهبی در اندوه آن دوران‌اند و وجدان سياسی‌شان به درد آمده اما متأسفانه ما ملتی هستيم که حتی در اسطوره‌های‌مان هم نوش‌دارو پس از مرگ سهراب می‌دهيم

اختر قاسمی - خبرنامه گویا

به‌مناسبت بيستمين سال ترور دکتر شاپور بختيار

درست ۲۰ سال پيش زنده ياد دکتر شاپور بختيار بزرگ مرد تاريخ ايران به دست حکومت سياه اسلامی ايران به قتل رسيد.

مردی آزادی‌خواه با آرمان‌های ملی که می‌توانست ايران نوين و مدرن را بنا نهد. او خواهان يک دمکراسی پارلمانی همانند کشورهای پادشاهی آزاد و دمکرات امروز بود. اما متأسفانه نيروهای انقلابی آن زمان يا کور و کر بودند و يا وابسته به شوروی و انگليس و...

توده‌ای‌های وابسته به شوروی و چپ‌های انقلابی که فقط خواهان مرگ رژيم بودند او را ليبرال و سازشکار خواندند و از او حمايت نکردند. آن‌ها خواهان دگرگونی بودند حالا حتی اگر به نابودی کشور هم می‌کشيد مهم نبود فقط خواهان نابودی رژيم شاه بودند و هيچ بديلی جايگزين آن نداشتند. جالب اين‌جاست که گويی ليبرال و آزادی‌خواه بودن از نگاه آن‌ها خيانت بود و هر ملی‌گرايی را ناسيوناليست و شوونيست می‌ناميدند.

به‌ياد دارم تا زمانی که در ايران بودم (۱۳۶۳) کلمه‌ی ليبرال به‌عنوان دشنام و خيانتکار به کار برده می‌شد. اين فرهنگی بود که بر ايران آن زمان غالب شده بود و از نگاه من فرهنگی بود که نيروهای انقلابی مذهبی و چپ‌های کمونيست غالب کرده بودند.

دفاع از بختيار معادل با دفاع از رژيم شاه برای همه تعريف می‌شد. بختيار تنها ماند و حتی يارانش در جبهه ملی به‌دنبال قبای خمينی بودند تا از کيک او برای خود سهمی ببرند. نيروهای روشنفکر چپ و مذهبی و ملی هيچ‌کس از او دفاع نکرد و حتی به حرف‌های او هم گوش ندادند.

برخی روشنفکران در خارج از کشور پس از ساليان حرف‌های بختيار را خواندند و فهميدند که او در آن زمان چه می‌گفت. در اين دوران تنها کسی که جوگير انقلاب و هيجان‌زده نشده بود و توهم خمينی انقلابی را نداشت يک زن نويسنده به‌نام مهشيد اميرشاهی بود که در روزنامه‌ی وقت مطلبی به دفاع از بختيار نوشت ولی در هياهوی حرف‌های شعارگونه‌ی انقلابی آن دوران گم شد و به آن مقاله نيز کسی توجهی نکرد.

دوران نخست‌وزيری دکتر بختيار را شايد بتوان به‌عنوان بهترين دوران تاريخ سياسی ايران نوين نام برد. آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان، آزادی بيان، آزادی تجمعات و اعتراضات و... او جامعه‌ای آزاد را بنا نهاد و تلاش‌اش را برای تحقق خواست‌های مردم ميهن‌اش آغاز کرد. اما متأسفانه اين دوران ۳۷ روز بيش‌تر به طول نينجاميد؛ چرا که نه روشنفکران و صاحبان انديشه از او حمايت کردند و نه نيروهای سياسی اپوزيسيون وقت.

شوروی با دفاع مذبوحانه از مذهبيون و ملايان، حزب توده را به بلندگوی دفاع ازخمينی تبديل کرد تا با حيله و نيرنگ به منافع خود دست بايد و ايران به دام غرب نغلتد و غرب نيز ديگر تحمل ايرانی ثروتمند که به قدرت خاورميانه تبديل می‌شد را نداشت. و همه به دنبال شعار خمينی "همه با هم" که احتمالأ منظورش در اين‌جا غرب و شرق هم بود؛ همه دست در دست، دولت بختيار را هم ساقط کردند.

دکتر شاپور بختيار در تاريخ سياسی ايران يکی از بی‌همتايان بود و امروز از چپ کمونيست تا روشنفکر ملی مذهبی و غير مذهبی در اندوه آن دوران‌اند و وجدان سياسی‌شان به درد آمده اما متأسفانه ما ملتی هستيم که حتی در اسطوره‌های‌مان هم نوش‌دارو پس از مرگ سهراب می‌دهيم.

رژيم جمهوری جهل اسلامی با همه‌ی نادانی‌هايش اين را خوب می‌دانست که اگر کسی در تبعيد بتواند نيروهای آزادی‌خواه را گرد آورد و خطری برای او باشد کسی جز دکتر بختيار نيست و به همين دليل نيز درست بعد از پايان جنگ به فکر ترور دشمن اصلی خود افتاد.

رژيم ملايان با لباس و بی‌لباس در تاريخ پنجم آگوست ۱۹۹۱ برابر با ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ دکتر بختيار را در خانه‌اش در پاريس با ضربات متعدد چاقو به قتل رساند و لکه‌ی ننگ ديگری بر کارنامه‌ی خود افزود. بختيار تا آخرين روز زندگی‌اش ايستاد و ايستادگی را از کوه‌های سرزمين پدری‌اش آموخت. او فرزند کوه‌های بختياری بود. او رفت اما انديشه‌ی او زنده است و مطمئنأ روزی ملت ايران مقبره‌ی او را در جايی از خاک ميهن‌اش در محلی که به آن تعلق دارد، در سرزمين بختياری، به خاک خواهد سپرد.

در انتها بخشی از يکی از گفت‌وگوهای او در پاريس را نقل می‌کنم که خواندنی است. او در پاسخ به خبرنگاری که از او در باره‌ی آگاهی وی از ديدارهای خمينی در نوفل لوشاتو می‌پرسد می‌گويد اين ديدارها مهم نبود چون عده‌ای برای خودنمايی می‌رفتند و عده‌ای هم برای اين‌که اگر کارش گرفت به نوايی برسند. او در ادامه گفت:
"...ولی در اين ميان آن دسته که بيعت‌شان با خمينی واقعأ بزرگ‌ترين خيانت به ملت ايران بود، دسته ای است که به روشنفکر معروف بودند. لفظ خيانت را استفاده می‌کنم، چون باور دارم خيانت از آن روشنفکرانی بود که تشخيص ندادند و صلاحيت اين تشخيص را داشتند که وقتی انسان طرفدار دموکراسی و آزادی و دانش شد، وقتی خواست مملکت را از ديکتاتوری و از متحجر بودن بيرون بکشد، نبايد دست به دامن آخوند بزند.
روزی ۳۲ استاد دانشگاه، که حالا يا پاک‌سازی شده‌اند يا در زندان هستند يا منفصل از کار هستند، در کتابخانه خود من جمع شده بودند.۳۰ نفر آن‌ها موافق دخالت خمينی در امور سياسی بودند و تنها ۲ نفر مخالف! اين مسأله را کوچک نگيريد. آن افرادی که عامی بودند و تربيت سياسی نداشتند گناهی نکردند. گناهکار آن افرادی بودند که وظيفه و وسيله داشتند مردم را روشن بکنند و نکردند..."


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source