چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جرم نرگس محمدی مرام اش بود...، منصوره شجاعی، مدرسه فمينيستی

مدرسه فمينيستی: جوان است. باهوش و پرشور. زن است. مهربان و شجاع. مادر است. فداکار و مسئول. همسر است. مطمئن و مستقل. آزادی را همچون ترانه ای ازلی از حفظ می خواند. بی سکته، بی سکون.

همان ترانه که هرسه دربدرقه مرد خانه خوانده بودند، دعای راه همسر.
همان آوا که سيمان های سخت و سرد زندان را می شکافد و به گوش ميرسد،لالايی شبانگاهی علی و کيانا.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


همان پيام که نويد آينده ای شاد بود، ترانه ای برای صلح.
همان آواز که درفش دوستی با جهان بود، صدای حقوق بشر.
همان ترانه که شاه بيت غزل آزادی بود، سرود زنانه برابری خواهی.
هم به جادوی اين ترانه بيماری مهلکش را مهار می کرد و هم بدين جادو هلاک از وطن دور می کرد.

اينک در بند است. در کنار زنانی همچون خودش. نسرين ستوده، بهاره هدايت، مهديه گلرو، نازنين خسروانی...

شگفتم از ساليانی است که زندان های ما را سراسر پر از اين قصه ها ساخته است. شگفتم از ديوارهايی است که فرو نمی ريزد. شگفتم از قصه هايی است که در حراج هرباره زندگی، نو به نو نقل می شوند.

نام او همچون گلی که بدان خوانده ميشود معطراست و تازه همچون هم بندان ديگرش. نسرين "نام گلی است سپيد و کوچک و صدبرگ و از جنس گل سرخ". مهديه گلرو نام اش تجسم گل های تمام است و نام بهاره که خود موسم رويش همه گلهاست... و نازنين تازه ترين گل اين حلقه شکوفنده است "از انواع گياهان زيبا که کشت و کارش در باغبانی از قديم مرسوم بوده است." گلخانه ای شده برای خودش اين بند زنان زندان اوين... بهل، که در دامن عبوس آن کوه چه گلها که تازه بمانند و چه خارها که به عناد بخشکند و خوار افتند.

يقين حالا نرگس در اين گلخانه از شيرين کاری های علی و کيانا برای نسرين قصه ها می گويد. و يقين نسرين در ملاقات بعدی به همسرش سفارش می کند که من بعد مراقب هر چهار کودک باشد. مهراوه لابد دوباره مادری ميکند و مراقب است که شيطنت های نيما دو همبازی قديمی را نرنجاند. و قصه تکرار می شود و تکرار می شود... همچون که در اين سالِ سی.

دوسال پيش که از زندان به بيمارستان رسيد... وحشت اش اين بود که مبادا بی مرام بوده باشد*... دوسال بعد از آن سرانجام روشن شد که جرم اش مرام اش بود.

گفتند ندامت... گفت زبان به غير حقيقت نمی توان چرخاند. گفتند بروبه هر ديار که اينجا نباشد... گفت هم در اينجا می مانم که ديار من است. گفتند همسرت... گفت که راهش مستدام و جانش به امان. گفتند کودکانت... گفت خدايی دارند. گفتند به زندان بيا گفت زنهار ! اهل خانه را بيش از اين نيازاريد، آمدم....

پانوشت:
* ما بی مرام نبوديم: برای مهراوه،کيانا، نيما، علی، و.../ منصوره شجاعی
http://www.facebook.com/note.php?note_id=10150527000147356


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016