آيا اميدی به سپاه پاسداران هست؟ (بخش دوم)، امير سپهر
آنچه در اين بخش خواهد آمد:
ضد ايرانی بودن ستون فقرات سپاه
بی نقش بودن محسن سازگارا در تشکيل سپاه
محمد منتظری ـ «ممد رينگو» ـ پدر فکری سپاه
نخستين «جوخهء مرگ» پس از سقوط ايران
جهانگشايی شکست خورده در نخستين گام
نظريهء ايران برباده (ام القرای جهان اسلام)
غير ملی بودن سپاه و اهداف غيرملی آن
***
گروهی هايی ضدايرانی که ستون فقرات سپاه گشتند
در نخستين بخش اين نوشته، آوردم که چندی پس از سقوط ايران، همه ی آن «گروه های مردمی» تشکيل شده در محلات و شهر ها، رفته رفته در درون «کميته های انقلاب اسلامی» حل شدند. حال در اين قسمت اين نيز می بايد بدان پارچه بيافزايم که از همان نخستين روز های سقوط ايران، دسته های غيرمسئول دگری هم تشکيل شده بودند که کار هايی از قبيله کار های همان«گروه های مردمی» و سپس هم «کميته های انقلاب اسلامی» را انجام ميدادند. يعنی اقداماتی موازی و همچنين مسقل از تشکل هايی که ديکر حالت حکومتی و رسمی هم پيدا کرده بودند. چرا که اين دسته ها، بوسيله افراد آنچنان بانفوذی در حريم خمينی پايه گذاری شده بودند که تا ماه ها پس از استقرار «دولت موقت» هم تيغ هيچ ارگان دولتی برشی در برابر آنها نداشت، چه رسد به تيغ کند کميته ها.
بسان «نيروهای مسلح سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» که فرمانبردار «شيخ مرتضی مطهری» بود و سرپرستی آن هم با شخص بسيار بی فرهنگ و متعصبی بنام «محمد بروجردی» از نزديکان «حاج مهدی عراقی» از اعضای گروه تروريستی «فدائيان اسلام». همان مهدی عراقی لات و چاقوکشی که شخصآ هم در کشتن يکی از سه نخست وزير ترور شده ايران بوسيله همين گروه جنايت پيشه شراکت داشت. يعنی در ترور «حسنعلی منصور» سومين نخست وزيری که پس از «عبدالحسين هژير» و «حاجعلی رزم آرا» بدست تروريست های «فدائيان اسلام» ترور شد. محمد بروجردی، چند سال پيش از انقلاب به لبنان رفته و در آنجا به اتفاق گروه دگری از ايرانيان، در اردوگاه های «جنبش امل لبنان» و زير نظر «سيد مصطفی چمران» عضو توامآ «نهضت آزادی ايران» و «سازمان امل لبنان» دوره های خرابکاری ديده و به ايران فرستاده شده بود.
ديگری دسته ای بود بنام «گارد انقلاب» که «عباس آقازمانی» آنرا تشکيل داده بود. ستاد اصلی اين گروه هم «پادگان جمشيديه» تهران و رهبر به اصطلاح معنوی آن هم «آيت الله موسوی اردبيلی». اين عباس آقازمانی که پس از تشکيل سپاه پاسداران معاون «جواد منصوری»، نخستين فرمانده کل سپاه پاسداران هم شد، اکنون در پاکستان زندگی می کنيد. او کسی است که هم در تشکيل» نخستين جوخهء اعدام« در مدرسه رفاه شرکت داشته و شخصآ هم در تيرباران امرای ارتش شاهنشاهی و مقامات درجه اول کشوری نظام پيشين شرکت کرده و هم از کليدی ترين عناصر پايه گذار سپاه.
داستانی زندگی و بويژه، فعاليت های درون مرزی و برونمرزی او هم آن چنان دراز است که خود اصلآ ميتواند موضوع کتاب فطوری گردد. از اينروی ما در اين جا تنها بدان بخش از فعاليت های وی اشاره خواهيم کرد که به انگيزه پيوستن اش به خمينی مربوط ميشود که ناشی از «قرابت بنيان های فکری» اين دو نفر بود، نقش وی در انقلاب و سپس هم در تشکيل سپاه پاسداران.
اين فرد بسيار خطرناک که در ايران و بيرون از ايران هم بيشتر به نام «ابوشريف» شهره است تا نام حقيقی خود عباس زمانی، مانند کسانی چون محمد بروجردی، مصطفی چمران، محمد منتظری، ابراهيم يزدی، يحيی رحيم صفوی و بسياری ديگر از ياران اوليه خمينی، در بيرون از ايران دوره خرابکاری ديده بود.
ليکن تفاوت ابو شريف با دگر همگنانش اين بود که وی افزون بر ديدن دوره جنگ های چريکی در اردوگاه های «الفتح» سازمان آزاديبخش فلسطين و حتا شرکت در عمليات خرابکارانه آن سازمان بر عليه اسرائيل، برای مدتی هم در دانشکده اسلامی «جامع الفتح الاسلاميه» دمشق سوريه، به تحصيل علوم دينی اهل سنت پرداخت بود. بويژه به تحصيل نحلهء های حنفی و شافعی که مذهب اکثريت جماعت اهل سنت است.
چرا که او خود را «فرزند، سرباز و فدايی اسلام» می دانست. اساسآ هم کار سياسی خود در ايران را با گروهی آغاز کرد که هدف غايی آن نه تنها آزاد سازی ايران از دست کفار!، بل که بگفتهء خودشان، تصرف همهء ممالک اسلامی و آنگاه «تاسيس يک حکومت اسلامی جهانی از امت واحده مسلمين» بود. همچنان که نام خود گروه هم برگرفته از همان هدف، «سازمان ملل اسلامی» بود. رهبری آن هم با روضه خوانی بنام «سيد محمدکاظم موسوی بجنوردی» که مريد افکار «حسن البنا» بود و در پی متحقق ساختن اهداف «سازمان اخوان المسلين» در ايران.
بر بنيان چنين انديشه و ايدئولوژی هم بود که «ابوشريف» نه تنها با مقولاتی چون ميهن، احساسات ملی و اصولآ «تعلقات بومی» کاملآ بيگانه بود، سهل است که اصلآ ايرانی ناميده شدن را هم گونه ای توهين به خود تلقی ميکرد. تا بدان اندازه که وقتی مصاحبه گری در تلويزيون ايران در آغاز مصاحبه او را بعنوان «يک ايرانی مبارز» معرفی کرد، وی بسيار آزرده خاطر گشته و به تندی جمله ای گفت که بدرستی چنين مضمونی داشت: «من ابتدا بايد برای شما روشن کنم که بنده يک مسلمان هستم، نه يک ايرانی»! البته او کاملآ هم راست می گفت. چه که از آغاز تا انتهای کارنامه فعاليت هايش نيز بروشنی گواه چنين حقيقتیست.
نيروی تا بن دندان مسلح دگری که در همان نخستين روز های پس از سقوط ايران تشکيل شد و اساس کار آن هم، غارت کاخ ها و موزه ها بود، خود را «پاسا» می ناميد. اين گروه بسيار ياغی و پر سر و صدا که «محمد منتظری»، فرزند آيت الله منتظری آنرا تشکيل داده بود، تنها از «سيد محمد بهشتی» حرف شنوی داشت. بيشترين اعضای آن هم باز از همان جوانان مذهبی روان آلوده ای بودند که در واپسين سالهای پيش از سقوط ايران، در اردو گاه های فلسطينی در لبنان و کشور ليبی آموزش های چريکی و خرابکاری ديده و برای خرابکاری به ميهن خود بازگشته بودند.
اين گروه که چند عضو فلسطينی و ليبيايی و لبنانی هم داشت، باز بسان همان گروه پيشين، دارای يک «فلسفه ای اسلامی» و «اصول اعتقادی» کاملآ ضد ايرانی بود. تا آن اندازه که من خود وقتی آنرا خواندم، اين احساس را پيدا کردم که اينان نه تنها ايرانی نبوده و هيچ دلبسته گی هم به ايران ندارند، سهل است که اصلآ ايران و ايرانی را دشمن اصلی خود و «ايدئولوژی اسلامی جهانشمول» خويش می دانند. من نسخه ای از آن جزوه چندبرگی را در مقابل (در دانشگاه تهران) از ميزی که اين گروه در آنجا داشت گرفته بودم و تا سال ها هم آنرا داشتم.
بر اساس فلسفهء آنان، هم پادشاه ايران «يزدگرد»ی مجوس و کاقر شمرده می شد، هم تمامی دولتزنان و دولتمردان ايرانی کافر و بويژه بقول خودشان، «از فرقه ضاله» يعنی از بهاييان و هم اينکه بطور غيرمستقيم حتا خود ملت ايران. با چنين نگرشی به ايران و ايرانی هم، از ديد آنان«انقلاب اسلامی» در حقيقت در رديف همان «غزوات رسول» يا جنگ های مذهبی پيامبر اسلام بر ضد کفار و برای کشورگشايی به بشمار می آمد. از اين قرار هم، دار و ندار ايران نيز بسان «غنائمی جنگی» که از کفار به دست لشگريان اسلام افتاده باشد.
با چنين انديشهء ضدايرانی هم بود که آنان هر آن چه را که از اموال ايران غارت ميکردند، با هواپيما هايی به ليبی و لبنان انتقال ميدادند. روزی هم که »مهندس عباس امير انتظام« از سوی دولت موقت ماموريت يافت که از انتقال سه هواپيمای ديگر پر از عتيقه آن تروريست های غارتگر پيش گيری کند، محمد منتظری و همراهان او به تيراندازی در مهرآباد مبادرت ورزيده و کارکنان آن فرودگاه را هم به گروگان گرفتند.
در نتيجه، شبه دولت بی يال و کوپال مهندس بازرگان هم نتوانست کاری از پيش برد و سرانجام آنها آن سه هواپيما دارايی ايران را هم از کشور خارج کردند. پس از همان ماجرا هم بود که محمد منتظری در ميان ايرانيان به «ممد رينگو» شهره گشت. پسوند «رينگو» هم برگرفته از فيلم وسترن ماجراجويانه و پرکشتاری به همين نام بود که پيش از انقلاب، زمان درازی در سينما های ايران بر روی پرده های نمايش بود.
تا آنجايی هم که حافظه من ياری ميکند، تنها عنصر همچنان مشهور آن گروه غارتگر، «محسن آرمين» عضو «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» است. همان که بعد ها اصلاح طلب شده و برای مدتی هم سخنگوی مجلس ششم و اکنون هم که از ساکنان زندان اوين است. جرم کنونی او هم، دفاع از نامزدی مير حسين موسوی در نمايش انتخاباتی رياست جمهوری پيشين.
چه که محمد منتظری به همراه سيد محمد بهشتی و نزديک به هشتاد تن ديگر از همگنان شان در انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی کشته شدند. انفجاری که گروهی آنرا به سازمان مجاهدين خلق نسبت داده و گروهی دگری هم به ارشد ترين عناصر خود آن حزب با هدف از ميان برداشتن رفبای قدر خود. يعنی به هاشمی رفسنجانی، سيد علی خامنه ای و شخصی از ياران خمينی که زاده افغانستان است و در ايران ملقب به جلال الدين فارسی.
اين نيز آورده باشم که «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» خود از ادغام شش ـ هفت گروه اسلامی اغلب دوره خرابکاری ديده در کشور های دشمن ايران شاهنشاهی تشکيل شد. از گروه هايی چون توحيدی صف، امت واحده، توحيدی بدر، فلاح، فلق، گروه موحدين و همچنين گروهی بنام «منصورون» که «محسن رضايی» عضو آن بود.
به هر روی، آن بگيروببند ها، غارتگری ها، تجاوزات هرروزه به نواميس مردم و حتا کشتار های دلبخواه گروه های نزديک به خمينی ادامه داشت تا اين که خود او طی حکمی «حسن لاهوتی» پدر همسران هر دو دختر هاشمی رفسنجانی را مآمور تشکيل يک نهاد فراگير کرد. نهادی که همه ی آن گروه ها در آن ادغام گشته و نام و ستاد فرماندهی واحدی هم داشته باشند. ابتدا هم قرار بود که آن نهاد نو، «گارد انقلاب» همان ابوشريف فرزند و سرباز و فدايی اسلام ناميده شود. ليکن در همان مرحلهء تاسيس، با پيشنهاد «محمد توسلی» دوره ديده در مصر و لبنان، عضو نهضت آزادی، شهردار وقت و او هم فعلآ ساکن زندان اوين، به همين نام کنونی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» برگردانده شد.
نقش نداشته آقای سازگارا در شکل گيری سپاه پاسداران
در همين جای کار، فعلآ اين نتيجه را هم با قاطعيت بدست دهم که اين گفته که گويا آقای سازگارا از بانيان سپاه پاسداران باشد، سخنی از بيخ و بن دروغ است. چرا که با وجود آن شمار گرگ درنده دوره ديده و آدمکش در اطراف خمينی، جوان بيست و چند ساله بی تجربه ای بنام «محمد محسن سازگارا» اصلآ نمی توانسته حتا نقشی حاشيه ای هم در تشکيل چنين نهاد بقول خود اسلاميست ها، پر از مار غاشيه و عقرب جرار داشته باشد. البته بعيد نيست که وی در باغ شاه و پادگان عباس آباد و يک ـ دو جای دگری که سخن از تشکيل سپاه بوده، حضور داشته. ليکن در آن روز ها، آقای سازگارا تنها يکی از صد ها جوان روان باخته ايرانی جان نثار مورد اعتماد خمينی بود و هر از گاهی هم ميتوانست او را از نزديک ببيند.
با اين توضيح پس آن ادعای بزرگ تر هم که گويا اصلآ آقای سازگارا (نخستين فرمانده سپاه) هم بوده باشد، دروغی بزرگتر از دروغ پيشين است. زيرا آقای سازگارا نه تنها کوچکترين پيشينه چريکی و نظامی گری نداشت، بل که تا آنجايی هم که من ميدانم، ايشان حتا خدمت زير پرچم خود را هم انجام نداده بود که بداند تفنگ چيست و چگونه کار می کند تا بتواند فرماندهی يک گروه مسلح پر از چريک ها و خرابکاران حرف ای را هم بر عهده گيرد.
همچنان که خود «جواد منصوری» چون ابوشريف عضو گروه «ملل اسلامی» و «نخستين فرمانده سپاه» در باره اين ادعا گفته است که در اوايل انقلاب به صورت خودجوش، چندين سپاه مختلف تشکيل شد. آقای سازگارا هم حکم خود برای سرپرستی يک گروه کوچک را از ابراهيم يزدی گرفت که آن گروه اصلآ ارتباطی با مجموعه فعلی سپاه پاسداران نداشت.
اين جواد منصوری هم بسان دگر الوات ديروز، در اين نظام به «دکتر» جواد منصوری مبدل گشته و استاد دانشگاه هم شده است. صد البته بسان همگنان خود هم يک «محقق و نويسنده!». آنهم با چنان آثار و تأليفات درخشانی که حتا از نام شان هم پيداست که می بايد در تمام دانشکده های علوم انسانی دانشگاه های معتبر جهان، به آثاری مرجع تبديل شوند! آثار بی همتايی چون «مقدمهای بر سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران»، «سير تکوينی انقلاب اسلامی»، «قيام پانزده خرداد ـ تاريخ تحليلی نهضت اسلامی»، «سير تکوينی انقلاب اسلامی» و اراجيف حيف از کاغذ و مرکبی از اين دست.
محمد منتظری يا «ممد رينگو» پدر فکری سپاه پاسداران
در باره طرح اوليه تشکيل سپاه پاسداران، تا کنون سخنان زيادی گفته و نوشته شده و نام های بسياری هم در آنها به ميان آورده شده. ليکن با مرور تمامی اين ادعا ها و نقل قول ها و سپس توجه به سخنان «محسن رفيقدوست» در اين باره و شناخت کيستی او و بويژه رابطهء ای که وی با خمينی داشته، به نظر ميرسد که اينک ديگر ميتوان گفت که طرح نخستين سپاه از چه کسی بوده است.
رفيقدوست که نخستين وزير سپاه و حاضر در هر دو کابينه مير حسين موسوی و سپس هم رييس بنياد مستضعفان و جانبازان بود، چندی پيش در مصاحبهای با ايسنا در اين باره ميگويد: «اصل ايده تشکيل سپاه برای حراست از انقلاب، از آن شهيد «محمد منتظری» ـ يا همان «ممد رينگو» ـ بود»ه است. و اين سخن همانیست که دستکم به باور خود من، با وجود رابطه هرروزه و تنگاتنگی که رفيقدوست در زمان تشکيل سپاه با شخص خمينی داشته، ميتواند از هر نقل قول و ادعای دگری درست تر باشد.
چرا که وی که در همان روز ورود خمينی به ايران هم راننده گی اتومبيل او را بر عهده داشت، از ناب ترين مريدان وی بشمار رفته و از اندک جلادان امتحان پس داده او در آن روزگار بود. به همان اعتبار هم، فردی کاملآ مورد اعتماد که در مدرسهء علوی، شبانه روز هم در کنار خمينی. زيرا هم بگفته «جمعيت موتلفه اسلامی» که وی از بانيان اصلی آن است، هم به گفتهء مجاهدين خلق که او مدتی با اين سازمان در ارتباط بود و هم با تأييد افتخارآميز خودش، اين جانی در بحبوحهء نخستين بلوای خمينی در سال چهل و دو، شخصی را تنها و تنها به دليل اعتراض به آن هرج و مرج و غارت تهران، با زدن اتهام ساواکی، در خيابان لرزاده تهران، با ضربات چماق و دشنه به شکل فجيعی به قتل رسانده و مراتب وفاداری خود را به خمينی به اثبات رسانده بود.
نخستين جوخه مرگ پس از سقوط ايران
با اشاراتی هم که خلخالی در کتاب خود به تيرباران پايوران نظام پيشين و بويژه، «امرای ارتش شاهنشاهی ايران» دارد، ميتوان گفت که پس از تشکيل نخستين «جوخهء مرگ» بوسيله ابوشريف و محمد منتظری و هادی غفاری در اقامتگاه خمينی در «مدرسه علوی»، محسن رفيقدوست از اعضای اصلی آن جوخه آتش و از تير خلاص زن ها به شفيقه های چهار ابرامير ارتش ايران بر بام آن مدرسه بوده است. بی گمان به سبب برخورداری از چنان پيشينه درخشان وفاداری و آدمکشی در نزد خمينی هم بود که مولا و مقتدايش او را از اصلی ترين عناصر تشکيل دهنده سپاه پاسداران کرد.
خود او در همان مصاحبه در اين زمينه هم گفته است که: «در همان روزهايی که بنده در مدرسه علوی فعاليت میکردم، شهيد بهشتی و آيتالله مطهری به من اطلاع دادند که حضرت امام، فرمانی برای تشکيل سپاه صادر فرموده و به حقير هم امر کردند که بايد کارهای خودم را در مدرسه رفاه و علوی رها کرده و به برادرانی که می خواهند سپاه را راه اندازی کنند، کمک کنم.»
جهانگشايی که در همان نخستين گام شکست خورد
بنابر اين، حتا به استندا به همين اشارات بسيار کوتاه من به انديشه ها، اهداف و همچنين پيشينه سياسی پايه گذاران و نخستين پرسنل اين نهاد هم، ترديد نبايد داشت که انگيزه اصلی در پی ريزی چنين نهادی، نه دفاع از منافع ايران و از سر «ايرانخواهی»، بل که همچنان که از نام خود اين تشکيلات و بويژه، از پيام روشن آرم آن نيز پيداست، «پاسداری» از «اسلام» و انقلابی بود که تحت لوای همين «اسلام» در ايران انجام گرفته و به پيروزی رسيده بود.
افزون بر آنهم، کمک و سامان دادن زنجيره ای از «انقلاب هايی اسلامی» از نوع انقلاب ايران در تمامی کشور های اسلامی عرب و غيرعرب. سرانجام هم تشکيل حکومتی واحد از امت واحده به رهبری روح الله خمينی. يعنی انگيزه ای بر زمينه يک ايدئولوژی گرته برداری شده بوسيله خود خمينی از همان انديشه های «سيد جمال الدين اسد آبادی» و «حسن البنا»ی مصری و با عکس برداری شيعی از اهداف عاليه اخوان المسلمين کشور های عرب. انديشه ای که سپاه پاسداران، ميبايد بازوی اجرايی آن می بود و هنوز هم هست.
ام القرای جهان اسلام، نظريه ای ايران بربادده
هست را آوردم زيرا که آن انديشه ها و اهداف خام خمينی برای براه انداختن زنجيره ای از انقلاب ها در جهان، با وجود شکست مفتضحانه خود در همان محکم کردن حلقهء نخست، اصلی ترين ايدئولوژی اين نظام بوده و سايه شوم آن «توهم بزرگ و ايران بربادده» همچنان بر سر تمامی نهاد های جمهوری اسلامی گسترده است، بويژه، بر سر سپاه پاسداران که من در بخش جنگ ايران و عراق که در پی خواهد آمد، آنرا بيشتر خواهم شکافت.
پس اين «رهبر مسلمين جهان» خواندن خمينی و سپس هم خامنه ای و نام «ام القرای جهان اسلام» دادن به ايران بوسيله تئوريسين های رژيم هم، ابدآ اتفاقی و بی هدف نبود و نيست. محمد جواد لاريجانی در تعريف اين نظريه در تاريخ هشت ارديبهشت ماه هشتاد و شش در مصاحبه ای با فرنام «نگاهی بر دکترين ام القری و جايگاه آن در سياست خارجی ايران» به روزنامه رسالت ميگويد: «جهان اسلام يک امت واحد است و کشوری که بتواند با تشکيل حکومت اسلامی سطح رهبری خود را از مرزهای سرزمينیاش فراتر برد، در موقعيت (امالقرای جهان اسلام) قرار میگيرد» پايان نقل قول.
توجه داشته باشيد که واژه مرکب «ام القری» در فرهنگ واژه گان، به معنای مادر شهرها و کشورها آمده. بدين ترتيب از ديدگاه کسانی که مبتکران اين نظريهء ماليخوليايی هستند، ايران پس از انقلاب، در چنين جايگاهی و روحالله خمينی هم با تأسيس حکومت مبتنی بر ولايت فقيه در دو وجه رهبر ايران و رهبر امت اسلام قرار گرفت است.
از اينروی ولی فقيه نشسته در ام القرا، افزون بر منافع ام القرا، ميبايد به منافع جهان اسلام نيز بيانديشد. همچنان که حکوت ديگر کشورهای اسلامی نيز موظفند از امالقرای جهان اسلام حمايت کرده و تمامی مردمان آن کشور ها هم وظيفه ای دينی دارند که از اوامر ولی خود بی چون و چرا اطاعت کنند. هر زمان هم که ميان منافع امالقرا و منافع امت تعارضی پيش آيد، منافع امت همواره مقدم بر منافع ام القرا است. مگر آن زمان که ديگر مسئله بر سر حفظ نظام اسلامی در خود امالقری اسلامی باشد.
غير ملی بودن سپاه پاسداران و اهداف غيرملی آن
از آنجايی هم که ميخواهم اين ادعای «غير ملی بودن سپاه پاسداران» وبازوی مسلح بودن اين نهاد برای کشورگشايی روضه خوان ها را کاملآ مدلل سازم، در اينجا اقاريری از «سردار سرتيپ يوسف فروتن» و همچنين سرهنگ بازنشسته سپاه «محمد قادری» از سايت «حزب الله» را خواهم آورد که اين ادعا، «قضاوتی مغرضانه» از سوی خود من پنداشته نشود. يعنی گفته های بسيار روشنی از سوی دو پرسنل ردهء بالای خود آن نهادی که اين دو هم از نخستين روز های پاگرفتن آن در آن نهاد بوده اند و هم اين که هردو هم پست های خيلی بالايی در آن نهاد داشته و دارند.
چه که سردار يوسف فروتن همچنان هم در سپاه است و داری پستی مهم و آن زمان هم «مسئول روابط عمومی و انتشارات سپاه پاسداران» و سرهنگ قادری هم اصلآ نخستين «مسئول واحد هنرهای تجسمی تبليغات سپاه». با توجه به وظايف حوزهء سازمانی خود هم، هر دوی آنان هم حاضر و حتا سهيم در انتخاب اين آرم. يعنی همان آرمی که آيه، شصت «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» از سوره «انفال» بر آن نقش بسته و معنای آنهم: «و هر آنچه می توانيد نيرو گردآوريد تا به وسيله آن دشمنان خود را بترسانيد».
سرهنگ بازنشسته سپاه، «محمدرضا قادری» به سايت حزب الله می گويد: «با صدور اين فرمان (فرمان تشکيل سپاه)، شورای انقلاب به هفت نفر از برادران از جمله آقايان رفيق دوست ، بشارتی و کلاهدوز مأموريت داد تا سپاه را به صورت رسمی تشکيل دهند که با تشکيل آن، بنده از سوی شورای فرماندهی مأمور طراحی آرم و مهر برای سپاه شدم. با ابلاغ اين مأموريت ، يکی از برادران حزب اللهی را دعوت به همکاری کردم تا آرمی با شاخصه های نظامی، عقيدتی و قرآنی برای اين نهاد تازه تأسيس طراحی کند. بدين ترتيب وی بعد از صرف يک ماه و نيم تا دو ماه زمان برای طراحی آرم ، سه نمونه با مشخصات مورد اشاره طراحی کرد که از بين آنها ، آرم فعلی تأييد شد. پايان نقل قول.
و همو در تشريح مفهومی نشانه های به کار رفته در آرم سپاه ميگويد: « حرف (لا)ی به کار رفته منبعث از «لا اله الا الله» است که بيانگر ديدگاه و تفکر عقيدتی ماست. يعنی تفکر غيراسلامی و غيرقرآنی را قبول نداريم. در رأس هم آيه قرآنی «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه». وی می افزايد: «با توجه به معنی و مفهوم آيه فوق ، تقويت نيروها و تسليحات نظامی در جهت پاسداری از دين خدا و آمادگی همه جانبه در برابر انواع تهديدات ، استنباط می شود که درواقع اين آيه، سرلوحه و شعار اصلی و هويت ساختاری تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.» وی دايره بالای آرم را نشانه کره زمين خوانده و ادامه می دهد: «وجود اين نماد گويای جهان شمول بودن راه و اعتقاد پاسداران انقلاب اسلامی است.» پايان نقل قول.
سرهنگ قادری با بيان اينکه دست راست نماد قدرت است، به مشت گره کرده با اسلحه هم اشاره کرده و می افزايد: «در اين نشان، مشت گره شده با اسلحه نماد بارز مقاومت مسلحانه مردمی و به بيان ديگر گويای مجاهدت در راه خدا ، ايستادگی و مقاومت مردمی برای دفاع از آرمان های اسلامی و انقلابی و مبارزه عليه طاغوت های زمانه است.» پايان نقل قول.
سردار فروتن هم که اصلآ برای اثبات «غير ميهنی» بودن ماهيت و «غيرملی» بودن اهداف سپاه پاسداران بروشنی به همان سايت ميگويد که: «در اساس نامه اصلی که در مجلس موجود است، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبت شده است. اما چون معتقد بوديم سپاه محدود به ايران نمی شود ، کلمه ايران را در آرم پيش بينی نکرديم. پايان نقل قول.
فروتن ادامه ميدهد که: «پس از تصويب طرح در شورای فرماندهی، برای تأييد خدمت نمايندگان حضرت امام (ره) و شورای انقلاب (شهيد دکتر بهشتی) ارسال کرديم. در دومين جلسه رسمی که خدمت حضرت امام خمينی (ره) در قم رسيديم ، امام خطاب به ما فرمودند:«کارهای شما در قالب قرآن باشد. به نحوی که نه از آن جلو بيفتيد و نه عقب بمانيد. هرچه در توان داريد برای حفظ و توسعه اسلام و قرآن به کار گيريد. وقتی ايشان اين صحبت ها را فرمودند، متوجه شديم امام (ره) اين آرم را برای ما تفسير کرده اند.» پايان نقل قول.
بنابر اين مشاهد می کنيد که آن ادعا که گويا سپاه پاسداران «نهادی ملی» بوده و برای «پدافند از منافع ملی ايران» هم پايه گذاری شده، تا چه اندازه ادعايی سست و بی پايه و دروغين است. همچنان که حتا يک بررسی سطحی در باره کيستی، اعتقادات و پيشينه مبارزاتی پايه گذاران سپاه هم اين حقيقت را بر ما روشن می سازد که تنها حسی که در فلسفه و اصول اعتقادی آن عناصر از تمامی حس های دگر کمرنگ تر و بی رمق تر بوده، اتفاقآ همين «حس ميهنی» و دلبسته گی به سرفرازی ملت ايران و عظمت و سربلندی اين سرزمين بوده و هست.
افرادی بسان محسن رفيقدوست، محمد منتظری، دوزدوزانی، يوسف فروتن، جواد منصوری، محمد قادری، يحيی رحيم صفوی، مرتضی الويری، علی محمد بشارتی، سبزوار يا محسن رضايی، محمد غرضی، کلاهدوز، ابوشريف، مصطفی چمران، حسن جعفری، علی فرزين، ضرابی، تهرانچی، علی دانشمنفرد... و حتا اصغر صباغيان و محمد توسلی و دکتر ابراهيم يزدی را هرگز نمی توان عناصری ايرانخواه و شخصيت هايی ملی بشمار آور.
همچنان که اصلآ سراسر کارنامه خود آنان هم نشان دهنده اين حقيقت است که درد اصلی اين دار و دسته، درد اسلام و بويژه، شيعی گری بوده و هست، نه درد وطن هم وطن. هر مبارزه ای هم که اينان تا کنون کرده اند حتا در صادقانه ترين و مردمی ترين وجه خود هم، برای پياده شدن ارزش هايی شيعی گری در ايران بوده که حتا شامل آن بيش از ده ميليون هم ميهن اهل سنت ما هم نمی شده، چه رسد مبارزه برای سربلندی ايران و رفاه و آسايش و امنيت ملتی که زرتشتی و يهودی و بهايی و کلدانی و آشوری و ارمنی هم دارد!
استکهلم، نهمين روز ماه می دو هزار و دوازده ترسايی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
www.zadgah.com
[email protected]