9 آذر >> تسلیم اسرائیل در مقابل منطق مذاکره، روزانه های ف م سخن (۶۹)
روزانه های ف م سخن
باور این که حکومت اسلامی به یک‌باره طرفدار مذاکره و گفت و گو شده البته دشوار است. دیوارهای عدم اطمینان بلند و نفوذناپذیر است. اما دولت روحانی و شخص محمد جواد ظریف در این دیوار ترکی انداخته که می تواند موجب فرو ریختن آن شود. اگر نمایندگان شرکت های اسلحه سازی خواهان آشوب و درگیری در مناطق مختلف جهان و از جمله خاورمیانه هستند٬ از آن سو دولت‌مردانی نیز هستند که سود نهایی را در آرامش مناطق بحران زده می جویند

دویچه وله می نویسد: «نخست وزیر اسرائیل اعلام کرده که این کشور با برقراری تماس با کشورهای مذاکره کننده با ایران در رایزنی ها برای رسیدن به توافقی بلند مدت با ایران شرکت خواهد کرد. اسرائیل توافق مقدماتی با ایران را «معامله ای بد» خوانده است.»

اگر از شرط و شروط اسرائیل در این خصوص صرف نظر کنیم٬ یک بار دیگر قدرت مذاکرات دیپلماتیک و بحث و گفت و گوی بین المللی بر سر مناقشات موجود آشکار می شود. این قدرتی ست که کشور بدبین و زخم خورده ای مانند اسرائیل را نیز به تسلیم وادار می کند. بدبینی اسرائیل بی جهت نیست. اگر تصور کنیم رئیس دولتی مانند احمدی نژاد با آن کلمات و جملات وقیحانه علیه کشور ما سخن می گفت٬ قطعا واکنشی بهتر از اسرائیل به آن کشور نشان نمی دادیم.

باور این که حکومت اسلامی به یک‌باره طرفدار مذاکره و گفت و گو شده البته دشوار است. دیوارهای عدم اطمینان بلند و نفوذناپذیر است. اما دولت روحانی و شخص محمد جواد ظریف در این دیوار ترکی انداخته که می تواند موجب فرو ریختن آن شود. اگر نمایندگان شرکت های اسلحه سازی خواهان آشوب و درگیری در مناطق مختلف جهان و از جمله خاورمیانه هستند٬ از آن سو دولت‌مردانی نیز هستند که سود نهایی را در آرامش مناطق بحران زده می جویند. نمایندگان شرکت های نفتی و خدماتی و تجاری٬ بر خلاف نمایندگان شرکت های اسلحه سازی٬ خواهان رفع بحران های منطقه ای هستند و هر آشوبی٬ موجب از دست رفتن ثبات اقتصادی و در نهایت موفقیت های مالی شان می شود.

اگر تندروهای ایران -که بخش اقتصادی آن ها بیشتر از محیط آرام و بدون بحران می توانند بهره برداری کنند- دست از تحریکات ضد اسرائیلی بردارند٬ آن گاه اسرائیل نخواهد توانست رخنه ای در تصمیمات معتدل کشورهای صنعتی ایجاد کند. باید توجه داشت که در اسرائیل نیز دو گروه میانه رو و تندرو در ساختار حکومتی وجود دارند که ایزوله کردن بخش تندرو٬ تنها با مذاکره های موفق و ثمربخش امکان پذیر است.

مسئله ی مهم در دولت روحانی٬ مسئله ی مداومت و پایداری در مقابله با کارشکنی های نیروهای تندروی داخل حکومت ایران است. قدم اول در این زمینه برداشته شده و اکنون باید منتظر پاتک نیروهای تندرو نسبت به دولت میانه روی روحانی باشیم.

آتش گرفتن حسین شریعتمداری از بیان واقعیات دولت احمدی‌نژاد (پنج شنبه ۷ آذر)
۱۰۰ روز دولت روحانی هیچ خاصیتی هم که نداشته باشد یک خاصیت بزرگ داشته و آن تیتر یک روزنامه ی کیهان مورخ ۷ آذر ۹۲ است: «دولت در زنگ حساب انشاء خواند!» آن چه شریعتمداری از آن به عنوان انشاء یاد می کند بیان حقایقی ست از دوران تلخ و سیاه احمدی نژاد. او که ناچار بوده است گزارش گفت و گوی تلویزیونی حسن روحانی را در روزنامه اش درج کند ناچار به نوشتن مقدمه ای شده است که خود نمایان گر بسیاری از حقایق است.

می نویسد: «گزارش ۱۰۰ روزه یا حمله به دولت سابق! در حالی که انتظار می‌رفت آقای دکتر روحانی به وعده قبلی خود درباره گشایش‌های اقتصادی کوتاه مدت و ۱۰۰ روزه جامه عمل بپوشاند، مردم با تعجب و ناباوری شاهد سیاه‌نمایی یک‌سویه ایشان درباره عمل‌کرد ۸ ساله دولت‌های نهم و دهم از سوی ایشان بودند. رئيس‌جمهور محترم به جای آن که درباره اقدامات دولت خویش طی ۱۰۰ روز گذشته به مردم گزارش بدهد و از وعده‌هایی که قبل و بعد از انتخابات داده بود سخن بگوید، با کمک غیرقابل توجیه صدا و سیما که انتظار می‌رفت در این‌گونه موارد بی‌طرف باشد به محاکمه غیابی دولت احمدی‌نژاد پرداخت. بی‌آن که حتی یک کلمه درباره خدمات فراوان و کم‌نظیر و در بسیاری از موارد بی‌نظیر دولت‌های نهم و دهم بر زبان آورد. به هر حال سه مجری تلویزیون در برنامه زنده در مقابل رئيس جمهور نشستند و بی‌آنکه به وظایف حداقلی خبرنگاری خود بپردازند بیشتر به حاشیه‌ها روی آوردند و با لبخندها و خنده‌های مکرر تنها تلاش کردند در مقام تایید گزارش دولت عمل کنند بی‌آن‌که پرسش و سؤال جدی درباره برنامه‌های دولت در حل مشکلات اقتصادی و یا مسائل دیگر داشته باشند.»

البته آقای شریعتمداری کمی بی انصافی می کنند. آن چه حسن روحانی در این گزارش بیان کرد٬ و کیهان مجبور به نقل برخی از فرازهای آن شد٬ دقیقا بر «موارد کم نظیر و بی نظیر» دولت احمدی نژاد تکیه داشت چرا که حتی در دوران جنگ هشت ساله نیز کشور شاهد چنین موارد دردناک و تلخی نبود. گزارش حسن روحانی در واقع گزارش وحشت است. گزارش ننگ حکومت اسلامی ست. تردیدی نیست که حسن روحانی تلاش کرده است تا موارد فاجعه انگیز دولت احمدی نژاد را تا حد زیادی به شکل خنثی نشان دهد و اگر می خواست حقایق را آن طور که هست بیان کند آبرویی برای نظام باقی نمی ماند. اما همین مقدار از بیان حقایق٬ حسین شریعتمداری را آتش زده است و به اعتقاد او همین مختصر هم برای نشان دادن بی لیاقتی کسی که نظرش به نظر آقا نزدیک تر است کافی ست.

حسن روحانی روش خوب و خردمندانه ای را در پیش گرفته است. او پیش از شروع کار٬ داشته هایش را بر می شمارد و خواسته هایش را مطرح می کند. این که با این داشته ها به آن خواسته ها برسد البته هنر می خواهد و مقدار معتنابهی مدیریت بحران و استفاده از مدیران مجرب. روحانی با این مسائل آشناست. او مثل خاتمی٬ خود را به عنوان یک بره دست و پا بسته در مقابل کارد سلاخی خامنه ای و تندروها قرار نمی دهد. می گوید احمدی نژاد چنین ویرانه ای در اختیارم گذاشته و من باید تلاش کنم تا وضع بهتر شود. در این مقایسه هر قدم مثبتی که او بردارد نمود بارزی پیدا خواهد کرد.

توافق ژنو٬ تیتر یک روزنامه‌های آلمان (سه شنبه 5 آذر)
توافق نامه هسته ای ژنو٬ تیتر یک روزنامه های آلمان بود. استقبالی که از امضای این توافق نامه در آلمان صورت گرفت نمایان‌گر علاقه رسانه های این کشور به موضوع مناقشه اتمی ایران با کشورهای غربی بود. در جایی که تندروهای ایران٬ امریکا٬ و اسرائیل٬ امضای این توافق نامه را رویدادی منفی ارزیابی کردند٬ بخش معتدل و خردگرای این جوامع٬ ارزیابی مثبتی از آن داشتند. بخشی از این ارزیابی مثبت در رسانه های خارج از کشور و بخصوص رسانه های کشور آلمان بازتاب پیدا کرد.

روزنامه های فرانکفورتر آلگماینه و زود دویچه٬ موضوع این توافق نامه را تیتر یک‌شان کردند. هر دوی این نشریات معتبر٬ عکس دست دادن محمد جواد ظریف با جان کری وزیر امور خارجه ی امریکا را در صفحه ی اول خودشان منتشر کردند.

zarifKerryFMS11272013.jpg
روزنامه زوددویچه در صفحه اول خود در کنار عکس ظریف و کری نوشت:
دست دادنی با توان بازدهی. علامتی برای اراده ی مثبت و نیک. وزیر امور خارجه ی ایران٬ محمد جواد ظریف٬ و همتای امریکایی او جان کری٬ واکنشی از روی فراغ خیال در برابر نتیجه ی مذاکرات هسته ای در ژنو نشان می دهند. ایران و گروه پنج به علاوه یک٬ صبح یکشنبه بر سر پیمانی توافق کردند که نقطه ی حرکتی خواهد بود جهت یافتن راه حلی دیپلماتیک برای مناقشه ای که از ده سال پیش به این سو در جریان است. تهران موظف شده است ابتدا به مدت شش ماه برنامه های هسته ای خود را متوقف کند. در مقابل گروه پنج به علاوه یک٬ دارایی های مسدود شده ی ایران را آزاد خواهد کرد و برخی تحریم ها را ملغا خواهد نمود. در نتیجه ایران اجازه خواهد یافت به حدود هفت میلیارد دلار از دارایی های خود دسترسی پیدا کند. طی شش ماه آینده باید قرارداد دیگری مورد مذاکره قرار گیرد که در آن محدوده ی برنامه ی هسته ای ایران به طور قطعی مشخص شود. در مقابل تمام تحریم ها لغو خواهد شد.

رئیس جمهور امریکا٬ باراک اوباما در واشینگتن گفت٬ دیپلماسی راهی به سوی جهانی امن تر گشود. جان کری تصریح کرد که چشم های‌مان کاملا باز است و هر قدمی که برداشته شود را زیر نظر داریم. نخست وزیر اسرائیل٬ بنیامین نتانیاهو٬ این توافق را مورد انتقاد قرار داد و آن را «اشتباه تاریخی» نامید. رئیس جمهور ایران٬ حسن روحانی توضیح داد که توافق نامه اکنون می تواند راه همکاری های بلند مدت با غرب را هموار کند.

حزب توده حرفش را زد٬ آیت‌الله خمینی کارش را کرد! (یکشنبه ۳ آذر)
نامه کمیته مرکزی حزب توده ایران به آیت الله خمینی که یک ماه پیش از پیروزی انقلاب نوشته شده و به دست او رسانده شده٬ حاوی نکات جدیدی نیست. شاید در این برهه از زمان٬ جوانانی که از جریانات سی سال قبل بی اطلاع هستند و جان شان در حکومت اسلامی فعلی به لب رسیده با خواندن این نامه دچار خشم و طغیان شوند و حزب توده و کمیته مرکزی و شادروان نورالدین کیانوری را لعن و نفرین کنند. چه بسا ترتیب دهندگان پرونده ی «اندیشه پویا» نیز چنین هدفی را دنبال می کنند ولی در آذر ۹۲ نشستن و راجع به دی ۵۷ قضاوت کردن دور از انصاف است و اگر هدفمند و غرض ورزانه نباشد دست کم از نظر سنجش تاریخی فاقد معیار و ارزش علمی ست.

برای شناخت تاریخ حزب توده٬ اگر هم از سال تاسیس آن موضوع را پی گیری نمی کنیم لااقل باید از سال ۱۳۵۴ به این سو هر چه سند هست را مورد مطالعه قرار دهیم. کشور در دهه ی پنجاه در بن بست سیاسی یی که شاه برای همه ی گروه ها و دستجات به وجود آورده گیر کرده است. اگر کسی برای این امر سند بخواهد٬ روشن ترین اش در خاطرات علم است. مطالعه ی مجلدات این خاطرات و نیز کتاب ارزشمند «نگاهی به شاه» عباس میلانی دقیقا نشان می دهد که شاه به عنوان تنها فرد تصمیم گیرنده مانند آیت الله خامنه ای امروز دچار خودبزرگ بینی شدید شده و هیچ کس را -حتی هم پیمانان خارجی اش را- قبول ندارد.

بودجه ی عظیمی را ایشان با تصمیم فردی صرف تسلیحات نظامی می کند و گروهی خاص از ثروت های کشور بهره مند و متمتع می شوند. دقیقا همان اتفاقی که امروز هم می افتد ولی در زمان شاه در اشلی کوچک تر و توسط افرادی سطح بالاتر و از نظر ظاهری آراسته تر.

ایران به جایی رسیده است که نمی تواند در پوسته ای که شاه به دور آن ایجاد کرده دوام آورد و باید این پوسته را بشکند. حزب توده ایران که بعد از ضربات مختلف درونی و بیرونی٬ ارتباط اش با ایران قطع شده این بار از طریق گروه مخفی «نوید» دست به انتشار نشریه ای می زند که در مقیاس امروز شاید کم تیراژ باشد اما در سطح جامعه ی سیاسی بسیار پر اثر است. اگر کسی را با این نشریه دستگیر کنند کار او به ساواک و زندان و شکنجه و چه بسا مرگ می کشد.

حزب توده نه در این مرحله و نه در مراحل پیشین٬ موافق کار مسلحانه چریکی نیست. با این حال دو سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق -که بیشتر اعضای شان را جوانان تشکیل می دهند- می خواهند با قدرت اسلحه به سبک امریکای لاتین پوسته ی استبداد شاه را بشکنند و مردم را روانه ی خیابان ها کنند. نکته مهم این است که جامعه به مرحله ی تغییر رسیده و شاه دقیقا بر خلاف جهت روند تاریخی عمل می کند. دو حزب فرمایشی را تبدیل به یک حزب می کند -کاری که در کتاب های درسی آن زمان به رژیم های دیکتاتوری نسبت داده می شد- و از سوی دیگر اعمالی بر خلاف باورهای مذهبی صورت می گیرد که لااقل در آن زمان و به آن شکل حساسیت بر انگیز است.

نتیجه این سوءسیاست ها و خودبزرگ بینی ها٬ مشتعل شدن جامعه ی آماده ی اشتعال و رشد و نمو ناگهانی احزاب و سازمان های مخالف حکومت شاه است.

حزب توده دقیقا همان راهی را در سال پنجاه و هفت تا شصت و دو پیمود که امروز بچه های جنبش سبز طی می کنند. اگر به این حزب٬ ایراد وارد است که چرا از خمینی حمایت کرده است٬ دقیقا باید ما نیز از خودمان ایراد بگیریم که چرا از مهندس موسوی و کروبی حمایت می کنیم. کاری که در جنبش سبز صورت گرفت دقیقا کاری بود که حزب توده در سال های انقلاب انجام داد. او می گفت و واقعا می خواست که میان نیروهای مذهبی و سازمان های چپ اتحاد برقرار شود. برای این کار از هیچ کوتاه آمدنی هم فرو گذار نکرد. اشکال بزرگ حزب توده دقیقا همین بود که در سیاست عملی نتوانست استقلال خود را حفظ کند. در سیاست نظری اما ضمن کوتاه آمدن های با جا و بی جا٬ هم چنان از نیروهای دمکراتیک و ملی سخن گفت٬ از آزادی بیان و رسانه ها حمایت کرد٬ برای وحدت با اکثریت مردم که آن روزها در تب و تاب انقلاب بودند کوشید.

تفسیر آن چه گذشت در این مختصر نمی گنجد. فقط همین را باید بگویم که اگر می خواهیم کمیته مرکزی و حزب را بشناسیم و عمل‌کرد آن را دقیقا مورد قضاوت قرار دهیم نمی توانیم صرفا به این نامه بسنده کنیم. باید تمام پرسش و پاسخ های کیانوری را که به طور مرتب به صورت کاست و جزوه منتشر می شد بشنویم و مطالعه کنیم. باید تمام کتاب ها و روزنامه های «نامه مردم»٬ روزنامه های جبهه ی دمکراتیک٬ دفترهای شورای هنرمندان و نویسندگان و هزاران هزار ورق چاپ شده و نوار ضبط شده را مطالعه کنیم و آن گاه به قضاوت نهایی بپردازیم.

همان طور که شاعر گران قدر ما سایه در گفت و گو با مهرنامه گفت کیانوری آدم با سوادی بود و اصولا افراد رهبری حزب توده ی ایران که دقیقا چهار سال بعد از انقلاب دستگیر شدند و به تدریج در زندان ها و زیر شکنجه کشته شدند افرادی با سواد و دلسوز و وطن دوست بودند. بسیاری از آن ها بیست و پنج سال در زندان های شاه اسیر بودند و به هیچ قیمت توبه نکردند. بسیاری از آن ها پیرانه سر زندگی راحت خود را در کشورهای سوسیالیستی رها کردند و برای خدمت به انقلاب به ایران باز گشتند. بسیاری از آن ها و از جمله خود دکتر کیانوری و زنده یاد مریم فیروز با همان سن و سال به زندان افتادند و وحشیانه ترین شکنجه ها را تحمل کردند. دانشمند بزرگی مانند احسان طبری٬ شاعر بزرگی مانند هوشنگ ابتهاج٬ مترجم بزرگی مانند م.ا.به آذین٬ ارتشی های شجاع و دلاور و وطن پرستی چون ناخدا افضلی و سرهنگ کبیری و عطاریان٬ روزنامه نگار و انسان بزرگی مانند رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)٬ مترجم درجه یک آثار سوسیالیستی مانند پورهرمزان٬ به دست همین حکومت به وحشیانه ترین صورت شکنجه شدند و برخی از آن ها در زندان های مخوف حکومت اسلامی جان باختند.

این گونه نیست که با انتشار نامه ای که به دوران هیجان انقلابی سال ۵۷ مربوط است ما نامنصفانه به قضاوت بنشینیم. دست کم اگر امروز از جنبش سبز و سران آن با هر مرام و مسلکی که داریم حمایت می کنیم٬ به خاطر بیاوریم که حزب توده ایران هم در سال های انقلاب٬ دقیقا همین کار را کرد. اگر امروز به خودمان ایراد بگیریم٬ حق داریم به حزب توده ی آن زمان هم ایراد بگیریم.

شهامت موسوی و کروبی و داغی که بر دل جنتی گذاشتند (جمعه ۱ آذر)
دوران ما٬ دوران نسبیت هاست. خوشبختانه -و از نگاه بعضی بدبختانه- به نقطه ای رسیده ایم که خوب و بد مطلق برای ما وجود ندارد. نسبیتی در امور سیاسی حاکم است که ما را از مطلق گرایی بر حذر می دارد. امروز کمتر کسی را می توان دید که بخواهد به خاطر عقیده اش کشته شود حال آن که سه دهه پیش بسیاری از ما آماده برای جانفشانی در راه عقیده مان بودیم. سخنان حکیمانه بسیاری امروز در اینترنت مشاهده می شود که معلوم نیست واقعا به اشخاصی که به آن ها نسبت داده می شود تعلق داشته باشد ولی هر چه هست سخنان عمیق و پر محتوایی ست. یکی از آن ها این است که علت خرابی کار دنیا در این است که آن ها که جاهل اند به عقیده ی خود صد در صد اطمینان دارند و آن ها که عاقل اند نسبت به همه چیز شک دارند.

زندگی امروز بسیاری از ما -خوب یا بد- دیگر داشتن عقیده و جهاد در راه آن عقیده نیست. بسیاری از ما هراس داریم که فکر امروز ما نیز همانند گذشته خطا باشد. این تزلزل ناشی از ادراک نسبیت ها در روند کار سیاسی مشکلی را به وجود آورده است که به آن عدم پایداری در طرز تفکر سیاسی می گوییم. اگر دنیا را سیاه و سفید نبینیم و اشخاص را به دوست مطلق و دشمن مطلق تقسیم نکنیم آن گاه با دنیای خاکستری کنار آمدن و اشخاصی که نه دشمن هستند و نه دوست را طرف صحبت قرار دادن واقعا دشوار می شود.

در چنین وضعیتی تشخیص و تمییز تذبذب و ضعف از درک واقعیت نسبی امکان پذیر نمی باشد و چه بسا افراد ضعیف و مذبذب٬ نگاه نسبی گرا را به عنوان پرده ای ساتر بر ضعف و تذبذب خود بیندازند و آن را بپوشانند. در چنین دوره و زمانه ای وجود اشخاصی که راه پایداری و مقاومت را نشان دهند و در مقابل عمله ی ظلم سر تسلیم فرود نیاورند به عنوان الگو و سرمشق باید جست و جو شود.

در زمانه ای که بسیاری از فعالان سیاسی از راه رفته برگشته اند و بسیاری بر حقایق تلخ و ناملایمات چشم بسته اند و بسیاری نیز زیگزاگ رفتن و در جهت باد حرکت کردن را فضیلت می نامند مقاومت و پایداری آقایان موسوی و کروبی و سرکار خانم رهنورد می تواند به عنوان الگوی مبارزه ی متین اما سرسخت در نظر گرفته شود.

آن چه ما در دوران اخیر بسیار کم داشتیم٬ افراد و رهبران سیاسی با همت و مقاومی بودند که راه تلاش و مبارزه ی خستگی ناپذیر را به ما نشان دهند. امروز اگر امثال جنتی ها٬ حرف از اعدام موسوی و کروبی می زنند به خاطر داغی ست که این مقاومت بر دل آن ها نهاده و راهی برای بروز عصبانیت خود پیدا نمی کنند.

این مقاومت بالاخره نتیجه خواهد داد و رهبران در بند جنبش سبز با سر افرازی از حبس بیرون خواهند آمد و روسیاهی بر جنتی و امثال او خواهد ماند. بر ماست که با یادآوری این مقاومت٬ رهبران جنبش سبز را تنها نگذاریم و به امثال جنتی نشان دهیم که بعد از نزدیک به سه سال هنوز به یاد آن ها هستیم و همواره به یاد آن ها خواهیم بود.

در سخنان اخیر جنتی نکته ی قابل توجه دیگری نیز وجود دارد و آن تاکید بر اعدام زندانیان سر موضع به دستور خمینی ست. تا کنون به این صراحت این موضوع از زبان دولتمردان ایران بیان نشده بود که در اثر خشم و عصبانیت جنتی این موضوع نیز به صراحت بیان می شود. به دقیقه ی شش و سی و پنج نوار زیر توجه بفرمایید.

آقای خامنه ای و سگ هار منطقه (چهارشنبه 29 آبان)
بار دیگر رهبر حکومت اسلامی عنان از کف بداد و در حالی که به خشم آمده بود حقیقت اندیشه و دیپلماسی حکومت اش را بیان کرد. فرمایش های ایشان جدید نیست ولی وقت و زمانی که ایشان برای بازگویی تفکرات شان انتخاب کرده اند برای برخی محل تعجب است که با در نظر گرفتن فشار روحی یی که ایشان ناچار به تحمل آن هستند این نیز قابل فهم است.

ایشان در بخشی از سخنان اخیرشان فرموده اند:
«نظام اسلامی جهت گیری خصومت‌هایش با نظام استکبار است. استکبار جهانی جنایت را در حق ملت‌ها مجاز می‌داند. امروز دولت آمریکا در راس استکبار است... آیا نظام اسلامی به دنبال جنگ با دیگران است؟ جمله‌ای که از دهان سگ هار نجس منطقه یعنی رژیم صهیونیستی شنیده می‌شود که ایران تهدیدی برای جهان است؛ تهدید آنهایی هستند که جز شرّ چیزی برای دنیا نداشته‌اند، مانند همین رژیم نامشروع... نرمش قهرمانانه به معنای مانور هنرمندانه برای دست یافتن به مقصود است. هرگونه حرکتی چه حرکت به جلو و چه به عقب، مثل میدان رزم نظامی باید به دنبال رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده باشد... تحریم‌ها برای ایران فرصتی است تا نقاط ضعفش را بشناسد و آن‌ها را برطرف کند. او همچنین گفت برخورد ملت ایران با معترض، برخوردی «پشیمان‌کننده» است و ایران آن چنان سیلی خواهد زد که هرگز فراموش نخواهند کرد...».

این ها کل استراتژی و تاکتیک حکومت اسلامی است. هر کس در -به قول آقای خامنه ای- «نظام اسلامی» به دنبال چیزی غیر از این است سخت در اشتباه است. عمده ی اهداف کوتاه مدت و بلند مدت حکومت اسلامی در این سخنان مشخص است.
جهت گیری خصومت ها با نظام استکبار ---> راس استکبار یعنی امریکا ---> اسرائیل یعنی سگ هار نجس منطقه ---> یعنی شرّ مطلق ---> نرمش قهرمانانه یعنی مانور هنرمندانه برای رسیدن به مقصود ---> یعنی فریب دادن دشمن و به هدف رسیدن...

معلوم است که نظر حکومت اسلامی در برخورد با «سگ هار» چیست. با سگ هار مذاکره و هم‌نشینی معنا ندارد. سگ هار را به هر صورت باید معدوم کرد. طریقه ی عمل کرد حکومت اسلامی طبق معمول با زدن سیلی نمود پیدا می کند. عمل او «پشیمان کننده» نیز خواهد بود. معلوم نیست عمل کرد حکومت اسلامی قرار است چگونه باشد که این لفظ «پشیمان کننده» همواره تکرار می شود.

حال چنین هیولایی می خواهد به نیروی اتم دست پیدا کند. لبخندها و سخنان نرم و لین ظریف مثلا می خواهد وجه لطیف حکومت را نشان دهد. استراتژی حکومت اما همین است که خامنه ای به زمختی هر چه تمام تر می گوید. تاکتیک ظریف در مقابل تاکتیک پیشنهادی خامنه ای و اعوان و انصارش راه به جایی نخواهد برد. حکومت اسلامی دچار جنون خودبزرگ بینی و خود قدرت مطلق پنداری شده است. جناح واقع بین و عقل گرای حکومت صدایش در میان عربده های مستانه ی بخش بی کله و بی فرمان گم می شود. لحن و لهجه ی انگلیسی و مبادی آداب ظریف -اگرچه دقیقا تکرار خواسته ها و آمال خامنه ای ست- در متن نعره های رهبر٬ رنگ کمدی به خود می گیرد. اگرچه امیدواریم حکومت اسلامی بر سر عقل بیاید و ایران را به دامن جنگی خانمان بر انداز نیندازد اما دیده ها و شنیده های ما حکایت دیگری را نقل می کنند که آرزو می کنیم ناشی از بدفهمی ما باشند.

داریوش آشوری و حکومت اسلامی (یکشنبه 26 آبان)
بی‌بی‌سی فارسی٬ مجموعه ای ترتیب داده است به مناسبت هفتاد و پنج سالگی استاد داریوش آشوری. نام داریوش آشوری با نام نیچه٬ ماکیاولی٬ شکسپیر٬ گره خورده است. علاوه بر این٬ با بردن نام ایشان٬ نوعی رسم الخط٬ نوعی نثر و ترجمه٬ و نوعی ترتیب به کار بردن کلمات به ذهن متبادر می شود. به غیر از این ها٬ نام آشوری یادآور فرهنگ های علوم انسانی و سیاسی ست.

داریوش آشوری را می توان معمار کلمات نامید. کلماتی که برخی از آن ها را خود او ساخته است در پیوند با کلمات دیگر شکل و معنایی می یابد که تنها اثر خامه ی او می تواند باشد. او معماری مبتکر است با ایده های بدیع و نو. بنیانی برای زبان و خط پی ریزی می کند که بر روی آن می توان ساختمانی رفیع و مستحکم بنا کرد. ظرافت کار او٬ به ظرافت معماران قدیم ایرانی می ماند. اصیل است و اوریژینال و حتی اگر ایده هایش قابل قبول نباشد٬ قابل احترام و سزاوار ستایش است.

حکومت اسلامی٬ به این منادی مدرنیته و مدرنیّت نظر خوبی نداشته و ندارد. نظر ایشان هم نسبت به حکومت اسلامی مشخص است. در این چهارچوب٬ مقاله ای از ایشان در باره ی حکومت اسلامی در بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده که حاوی نکات قابل توجه است. جالب این جاست که سایت «جرس» نیز این مقاله را به طور کامل بازنشر کرده است.

در این مقاله که ترجمه ی سخنرانی ست از آقای آشوری می خوانیم:
«...کشف‌الاسرار کتابی است نوشته خمینی که آن را می‌توان مانیفیستِ اسلام سیاسی تلقی کرد.
نویسنده با دنبال کردن این ایده که انتقادهای ضدشیعه را پاسخ دهد، مدعی ست که طرح کاملی برای دولت دینی در قرآن و در آرای شیعه وجود دارد و دکترینِ بنیادی اسلامی را با استفاده از استخراج و تفسیر سازمایه‌های قرآنی و دیگر منابع معتبر، برای سازماندهی و عملکرد چنین دولتی توصیف می‌کند. خمینی در زمانی به این ایده فکر می‌کرد و می‌نوشت که هیچ کس، از جمله خود نویسنده، نمی‌توانست امکان تحقق چنین رویایی را به مخیله خود راه دهد. او با زبانی خشم‌آلود، نه تنها مدعیاتِ منتقد، یا منتقدان شیعه‌گری و مغلطه‌های گفتمانش را رد می‌کند، بلکه خوانش کاملا سیاسی خود را از اسلام و قرآن، با حداکثر اعتماد به نفس یک فرد مقتدرِ دینی، بسط و تفصیل می‌دهد. او با روشِ ادله‌آوریِ بلاغی سعی می‌کند تا نشان دهد که "قوانین اسلام"، به منزله احکام ابدی خدا، جامع هستند، و قوانین بدون نقصی اند که برای سعادت بشریت در همه زمان‌ها طراحی شده اند. به نظر او، خشونت با کافران و مرتدان، چنانکه قرآن توصیف کرده، یکی از ابزارهای اساسی برای استقرار دولت اسلامی بر اساس قانون اسلام است. او معتقد است که شریعت باید جایگزینِ قانونگذاری ناقص سکولارِ اقتباسی از اروپا شود.«

چه با دیدگاه ایشان موافق باشیم چه مخالف٬ نکته ی مهم٬ در بازشکافی و تجزیه و تحلیل دقیق پدیده ای ست به نام حکومت اسلامی. تمام اجزای این حکومت از ریز و درشت باید زیر دست جراحان خبره ی اجتماعی کالبد شکافی شود و عناصر تشکیل دهنده ی آن و اثرات مجموعه ی آن بر ایران و مردم ایران و در اشل بزرگ تر بر جهان و مردم جهان بازبینی و مطالعه شود و تصور می کنم شخصیت هایی مانند آقای آشوری با زبان دقیق و علمی و ذهن انتقادی شان می توانند در این زمینه راهنمای خوبی برای محققان جوان باشند.

۲۰۰۰ روز با «روز» (جمعه 24 آبان)
معمولا از تهران صبح خیلی زود، حدود چهار و پنج، مقالات ام را برای «خبرنامه گویا» می فرستادم. نمی دانم چرا فکر می کردم اگر بخواهند مرا پیدا کنند و دستگیر کنند و یا در بدترین حالت٬ بکشند از لحظه ی ارسال مقاله تا چند ساعت فرصت خواهم داشت. نمی خواستم در خواب غافلگیر شوم به همین خاطر در این چند ساعت بیدار می نشستم و کارهای مختلفی می کردم؛ از جمله چرخ زدن در وب سایت ها. وسط هر وب سایتی ده وب سایت نامربوط را باز می کردم و با این کار به خیال خودم مانع از این می شدم که «مانیتورکنندگان» بفهمند با قصد قبلی وب سایت های سیاسی را باز می کنم. یکی از وب سایت هایی که صبح خیلی زود باز می کردم و با شوق بسیار مطالب آن را مطالعه می کردم وب سایت «روز آنلاین» بود.

در میان مطالب منتشر شده مطالب آقای هوشنگ اسدی را با اشتیاق بسیار می خواندم. اگر آقای مسعود بهنود مطلبی منتشر کرده بود٬ آن را حتما اول از همه می خواندم. مطالب خانم نوشابه امیری و آقای ابراهیم نبوی هم جزو مطالبی بود که وسط آن ده دوازده وب سایت نامربوط باز می کردم و مطالعه می کردم. کارتون های نیک آهنگ هم -به رغم دیر باز شدن- جزو «باید»ها بود و نیم ساعت هم طول می کشید باید آن ها را می دیدم.

خطی که در خانه استفاده می کردم خط «دایال آپ» بود با سرعت دانلود حداکثر سه کیلوبایت در ثانیه. تا صفحه به طور کامل باز شود فرصت داشتم چای یا قهوه برای خودم درست کنم. گاهی کار آن قدر طول می کشید که می توانستم چای یا قهوه ام را تا نصفه بنوشم. بعضی وقت ها صفحه که باز می شد و می دیدم «روز» به روز نشده بسیار ناراحت می شدم. حالا تا کی باید صبر کنم و دوباره روی کلید «F5» بزنم؟ روزهای تعطیل رسمی هم از مدیریت «روز» دلخور بودم که چرا کار را تعطیل می کنند؟ مگر وب سایت٬ روزنامه است که در تعطیلات تعطیل شود؟

ملاحظه می کنید که خواندن «روز» چقدر دشوار بود. در شرایط خطر٬ انسان کمی پارانورایی می شود. چه بسا کسی به کار من اصلا کاری نداشت و مهم نبود که «ف.م.سخن» کیست و چه می کند. در آن دوران ارزیابی یی از تاثیر کار خودم نداشتم. نه نظرات را می خواندم٬ نه حتی ای میل های خودم را باز می کردم. گهگاه شش ماه هفت ماه یک بار در شرایط امن٬ ای میل هایم را باز می کردم و از محتوای آن ها با خبر می شدم.

اما در این دوران پر خطر یا دورانی که انسان تصور می کند در خطر است، باز کردن و خواندن «روز» یک باید بود. نمی شد از آن صرف نظر کرد. شاید در نهایت چیز زیادی نصیب خواننده نمی شد ولی خود موضوع رفتن و سر زدن به سایت «روز» به قول امروزی ها یک «چلنج» با حکومت بود.

در خارج از کشور «روز» را راحت می توان باز کرد و خواند. با سرعت VDSL صفحه ی «روز» به سرعت برق و باد باز می شود و همه چیز در چشم بر هم زدنی بر صفحه ی رایانه آشکار می گردد. وب سایت های دیگر را هم می توان به راحتی باز کرد و آن ها را خواند. گاه حجم صفحاتی که باید مطالعه شود آن قدر زیاد است که انسان دست به انتخاب می زند. اما باز کردن «روز» هم چنان یک باید است.

با امید رسیدن «روز» به پنج هزارمین شماره.

شهامت اخلاقی٬ گوهر نایاب زمانه ما (چهارشنبه 22 آبان)
این مقاله تقدیم می شود به دوست ارجمندم شاهین توکلی
حکومت های استبدادی٬ خسارات روحی بسیاری به جامعه می زنند. یکی از این خسارات٬ از دست رفتن شهامت اخلاقی ست. انسانی که در متن حکومت استبدادی زندگی می کند به تدریج عادت به پنهان کردن عقاید حقیقی خود می کند. این پنهان کردن٬ صورت های مختلفی دارد از جمله عدم بازگویی آن چه در ذهن می گذرد و یا بدتر از آن بیان آن چه در ذهن می گذرد به صورت تحریف شده و یا سانسور شده. این درد بزرگ٬ از مردم عادی تا اهل قلم و فرهنگ را در بر می گیرد.

در زندگی عادی٬ و مثلا در ادارات٬ هیچ کارمندی نمی تواند آن چه را که واقعا هست و واقعا فکر می کند نشان دهد. ترس های حقیقی یا موهوم مانع از بروز خود واقعی کارمند می شود. تکلیف اهل قلم هم که مشخص است. بیان بسیاری از حقایق٬ مانع از نشر آن ها می شود. اگر هم مانع نشود٬ ترس و حسابگری مانع از آن می شود که شخص به صراحت افکار خود را بر روی کاغذ بیاورد.

اگر ادبیات دوره ی مشروطه را بررسی کنیم با پدیده ی حقیقت گویی و صراحت اهل قلم مواجه می شویم. گویی مشروطیت باعث شده بود٬ تا دیوار ترس فرو ریزد و اهل قلم آن چه را که بدان معتقد بودند بر روی کاغذ آورند. صراحت لهجه و تندی افکار در این دوران به حدی ست که خواندن برخی مطالب آن دوران در زمان حاضر نیز رعب آور است.

به درست و غلط افکار کاری نداریم. چیزی که مهم است این است که نویسنده حرف خود را به صراحت می زند. البته جان های عزیزی بر سر این حقیقت گویی فدا شده است. از عشقی تا فرخی تاوان صراحت لهجه ی خود را داده اند.

مثلا ببینید میرزاده ی عشقی به مناسبت انتخابات دوره ی پنجم مجلس خطاب به نمایندگان چه می نویسد:
«ای اسکلتهای جنبنده! ای استخوانهای متحرک: ای هیکلهای وصله وصله٬ دندان عاریه٬ عینک به چشم بسته٬ عصا بدست گرفته٬ کرسی های پارلمان تا عمر دارید در اجارهء شما نیست٬ مدت کرسی نشینی طبقهء شما مدتهاست گذشته٬ شما حالا وظایف دیگر دارید معطل نکنید برخیزید٬ از این به بعد دیگر نوبت ماست!... رفقا! این آقایان اینطور که محکم روی کرسیهای پارلمان جلوس فرموده اند گمان نمیرود که با نصیحت و مسالمت برخیزند و جایگاه جوانان را برای جوانان بگذارند چونکه اینها تازه جایشان را گرم کرده اند روی این کرسیها تنبل شده اند و حوصله ندارند از روی کرسیها برخیزند٬ سالها روی این کرسیها چرت زده اند اینها را باید از روی این کرسیها عنفاً بلند کرد...» (کلیات مصور میرزاده عشقی٬ چاپ ۱۳۵۷صفحات ۱۶۰ و ۱۶۱).

یا در زمان خودِ ما٬ زنده یاد استاد فریدون آدمیت در جزوه ی «آشفتگی در فکر تاریخی» به چه صراحتی در مورد برخی روشنفکران و شبه روشنفکران سخن گفتند. مثلا در دوره ای که انتقاد کردن از جلال آل احمد عیب به شمار می رفت در مورد او نوشتند:
«[در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران] از کیومرث می خوانیم تا ترجمهء متن مقاله ای از گرامشی نویسندهء توانای مارکسیست. همهء مطالب به هم وصله پینه شده اما وصله پینه ای ناجور و گاه مضحک. زنبیل حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله یکدست تر و مربوط تر است تا آن دفتر خیانت روشنفکران روسیاه ما. در این دو نوشته [در خدمت و خیانت... و غرب زدگی] نه توالی فکر می بینیم٬ نه پیوستگی مطلب٬ و نه یکدست بودن مندرجات٬ که بر رویهم خود نشانه ای است از ذهن نامضبوط مصنف. راستش را بخواهید او نه از سیر برخورد تمدن ها آگاهی داشت٬ نه تاریخ مدنیت مغرب را می شناخت٬ نه در فرهنگ غربی مایه ای داشت. خطاهای ترجمه اش هم گاه خنده آور است. به حقیقت او به کاری دست برد که بضاعت علمی اش را نداشت و افق محصور فکری اش به او اجازه نمی داد که مقولاتی چون روشنگری و روشنفکری و غرب زدگی را در گذشتهء تاریخ به درستی بسنجد٬ و یا در چشم انداز وسیع آینده بنگرد. درسی که خوانده بود در حد دبیر ادبیات فارسی بود که از اصل چیز قابلی نبود. مطالعات منظمی هم نداشت. ذهن فرهیخته و تعلیم دیده ای هم ابداً نداشت...» (جزوه آشفتگی٬ صفحات ۸ و ۹).

نکته ای که در این جا مطرح می شود این است که ما چگونه تفاوت اشخاصی دارای افکار بلند و صراحت لهجه را با هیاهوگران و هوچی گران تشخیص دهیم و به دام دومی نیفتیم. در این خصوص بعدها بیشتر خواهیم نوشت.

ما و مسئولیت هزار روز حبس سران جنبش سبز (دوشنبه 20 آبان)
حوادث چهار سال پیش٬ مثل فیلم از جلوی چشمان ام می گذرد. تهران به واقع در جوش و خروش بود. چه در روزهای پیش از رای گیری٬ چه روزهای بعد از آن٬ تا روز شنبه ای که حکومت چنگ و دندان اش را نشان داد. بعد از دو راهپیمایی با شکوه٬ روز شنبه به طرف میدان ولی عصر رفتیم تا خود را به خیابان انقلاب برسانیم. اخبار ضد و نقیضی به گوش می رسید.

عده ای می گفتند مهندس موسوی و کروبی اعلام کرده اند که در راهپیمایی شرکت خواهند کرد٬ عده ای دیگر می گفتند شرکت نخواهند کرد. در راهپیمایی ۲۵ خرداد هم حضور یا عدم حضور رهبران جنبش سبز معلوم نبود ولی ما به اتفاق دوستان مان در آن راهپیمایی حضور یافتیم و چه خوب که حضور یافتیم. تجربه ای بود ناب از همدلی و همبستگی میلیون ها ایرانی. گزارش این راهپیمایی را در همان روزها با عکس و تفصیلات برای «خبرنامه گویا» فرستادم.

روز شنبه اما وضعیت به گونه ای دیگر بود. بسیجی ها با لباس مخصوص و کلاه خود و باتون از هفت تیر تا سر کارگر صف کشیده بودند و به کسی اجازه نمی دادند به طرف جنوب حرکت کند. به انواع ترفندها متوسل شدیم بلکه راه به خیابان انقلاب پیدا کنیم که موفق نشدیم. در دست داشتن نان و کتاب هم تاثیری بر ماموران نمی گذاشت و می فهمیدند که این چند نفر اصرارشان برای عبور به خاطر چیست. زد و خوردهای جدی از آن روز شروع شد و اوج گرفت تا روز دستگیری سران جنبش سبز که اکنون هزار روز از آن می گذرد.

در این هزار روز به عنوان نویسنده٬ همواره از سران در حصر گفته ایم و نوشته ایم. تا جایی که توانایی داشته ایم به یادآوری مقاومت و پایداری ایشان پرداخته ایم. اما به عنوان کسی که رای او دزدیده شده و مهندس موسوی و آقای کروبی و خانم رهنورد برای پس گرفتن رای او و امثال او این همه رنج را به جان خریده اند احساس خوشایندی نداریم. نه در داخل کشور٬ نه در خارج از کشور٬ آن طور که باید و شاید نتوانسته ایم به وظیفه ی خود در قبال اینان عمل کنیم. ولی این سکوت -که قطعا ناخواسته است- ناشی از شرایط دشواری ست که بخصوص در ایران حاکم است. انتظار و توقع بیش از اندازه از مردم نمی توان داشت.

من هرگاه به روزهای تهاجم و زد و خوردهای خیابانی در تهران فکر می کنم می بینم مردم تا آن جا که می توانستند به وظیفه ی خودشان عمل کردند. حاصل مقاومت مردم٬ چندین جان باخته و تعداد زیادی زخمی و زندانی ست. آن مردم کماکان بر سر آرمان های خود هستند ولی مانند آتشی در زیر خاکستر که منتظر است فضایی بیابد تا دوباره مشتعل شود.

برای من یک چیز مسلم است. روزی خواهد رسید که مهندس موسوی و آقای کروبی و خانم رهنورد با محبوبیتی به مراتب بیشتر از گذشته از حبس بیرون خواهند آمد و اگر دعوت به راهپیمایی کنند مانند دوشنبه ی مشهور٬ میلیون ها نفر حد فاصل امام حسین تا آزادی را پر خواهند کرد. در این تردیدی ندارم.

به هر حال تا جایی که توانایی نوشتن داریم٬ یاد این عزیزان را گرامی خواهیم داشت و آرزوی آزادی هر چه زودتر آن ها را خواهیم کرد.

شب ادوارد یاکوب پولاک و ما ایرانی ها (شنبه 17 آبان)
در ارزیابی خودمان٬ ما ایرانی ها معمولا دچار افراط و تفریط می شویم. یا به طور کل هر آن چه نیکی متعلق به ماست فراموش می کنیم و با تیغ زهرآگین هجو به جان خودمان می افتیم٬ یا هر چه نیکی در جهان است به خودمان نسبت می دهیم و دچار غرور و تفرعن می شویم. حد وسط را گرفتن و راه میانه را پیمودن٬ اندکی دشوار است و با تعصب و عِرق میهنی٬ و یا از آن سو با نفرت و دلزدگی سازگاری ندارد.

خارجی ها نیز در برخورد با واقعیت ایران و ایرانی گاه به افراط و گاه به تفریط افتاده اند. برخی ایران و ایرانی را در حد پرستش ستایش کرده اند و برخی هر چه زشتی و تبهکاری بوده به ما نسبت داده اند. ولی نگاه خارجی یک حُسن دارد و آن انعکاس آینه وار تصویر ماست. شاید این آینه٬ کج و معوج باشد و تصویر درستی ارائه ندهد٬ اما هر چه هست نگاه بیرونی به ماست. ما به عنوان ایرانی معمولا قدرت چنین کاری را نداریم یعنی نمی توانیم تصویر خودمان را با نگاه بیرونی ببینیم.

به همین دلیل خواندن سفرنامه ی خارجی هایی که مدتی را در ایران گذرانده اند برای ما جالب و جذاب است. چه در دوستی راه افراط پیموده باشند و چه در دشمنی راه تفریط٬ نگاه از خارج به خودِ ما همواره جالب بوده است. اگر از ما تعریف کرده باشند از این تعریف به خود می بالیم و اگر از ما انتقاد کرده باشند و یا بد گفته باشند غمگین و افسرده می شویم. به طور عادی مثل هر ملت دیگری بیشتر علاقه داریم تا تعریف بشنویم و نسبت به انتقادها بسیار حساس هستیم.

به همت مجله ی بخارا و آقای علی دهباشی٬ شب ادوارد یاکوب پولاک٬ سیاح اتریشی و پزشک مخصوص ناصرالدین شاه در تهران برگزار شد. این مراسم صد و سی و هشتمین مراسم از شب های فرهنگی بخارا بود.

پولاک ۹ سال در ایران زندگی کرد و چند سال طبیب مخصوص ناصرالدین شاه بود. کتاب او با عنوان «ایران و ایرانیان» توسط جناب کی کاووس جهانداری از آلمانی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات خوارزمی در سال ۱۳۶۱ منتشر شده است که به چاپ های متعدد رسیده و اکنون جزو کتاب های نایاب است.

نگاه پولاک به ایران٬ به لحاظ شغل او نگاهی نسبتا فنی و ریز بینانه است. در زمینه فرهنگ و هنر و معماری ایرانی و خط فارسی دیدگاه هایی دارد که حاکی از دقت او در این موضوعات است. در جایی ایرانیان را «جالب توجه ترین اقوام جهان» معرفی می کند و می نویسد ملت ایران «ملتی است که افتخارات اش بیش تر زاده ی اعمال و اقداماتی است که در گذشته های دور انجام گرفته ولی هنوز گرفتار عوارض کهولت نشده بل که کاملا لیاقت آن را دارد که باز در تاریخ فرهنگ و تاریخ جهان سهم به سزایی بر عهده بگیرد».

مشهور است خارجی هایی که مدتی را در ایران گذرانده اند٬ بیش تر در صدد کسب منافع برای دولت متبوع خود بوده اند. آن ها که صریح ترند نسبت جاسوسی و وابستگی به آن ها داده اند. اگر هم چنین بوده باشد٬ فرهنگ ما آن قدر قدرتمند بوده که عده ای از این خارجی ها را شیفته و شیدای خود ساخته است به گونه ای که برخی از آن ها بیشتر از خود ما ایرانی ها ایرانی شده اند و به این آب و خاک و فرهنگ و مردمان اش دل بسته اند. چه با نظر سیاحانی چون پولاک موافق باشیم چه نباشیم٬ آن چه مهم است زاویه نگاه این ها به ایران و ایرانی ست. زاویه ای که گاه در اثر تعصب از آن احتراز می کنیم و ترجیح می دهیم تنها نکات خوب و مثبت را نظاره کنیم.

سایه و سوسیالیسم (سه شنبه 13 آبان)
mehrname31.jpg
«هنوز سوسیالیستم!» این دو کلمه در کنار عکس و نام «سایه» بر روی جلد شماره ی ۳۱ مجله ی «مهرنامه» می درخشد. شاعر بزرگ آرمان‌گرای ما هم‌چنان بر عهد و پیمانی که با خود و یاران اش بسته پای‌بند است و ترسی از بیان آن چه هست و آن چه فکر می کند ندارد.

چه تفکرات این مرد بزرگ را قبول داشته باشیم چه نداشته باشیم٬ پای‌بندی به اصول انسانی او در نزد هر دو گروه قابل ستایش است. درگذشت تاسف بار محمد زهرایی٬ بنیان گذار نشر کارنامه٬ موجب شد تا سایه ی عزیز ما راضی به گفت و گو با مجله ی «مهرنامه» شود؛ مهرنامه ای که از آن دل پر خون دارد. به راستی که جای تعجب است ولی اگر سایه را بشناسیم همان مردی که در شب بزرگداشت اش -که به همت مجله ی بخارا برگزار شده بود- گفت که من از پشت کوه آمده ام٬ از این گفت و گو چندان تعجب نخواهیم کرد. در سخنرانی آن شب٬ سایه گفت:

«شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‎های صاف و ساده‎ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‎ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی‎ها جدا می‎کند. آدم‎های ساده شناختن‌شان هم ساده است. بعضی‎ها بیخود زحمت می‎کشند که نکته‎هایی پیدا بکنند و بگویند».

اما در مورد سایه گفتنی بسیار است. کتاب ها می توان در باره ی او نوشت و کتاب ها باید در باره ی او نوشت. ببینید این مرد نازنین بعد از چند دهه چطور به دوستی هایش وفادار است. محمد قوچانی می نویسد:

«برای بر سر حرف آوردن سایه از کیوان شروع کردیم. از مرتضی کیوان که اسطوره او و نسل او بود. گفتیم مگر کیوان چه داشت که این همه محبوب نسل شما بود؟ سایه یک سینه سخن داشت و چون آتشفشانی که فوران می کرد -به همان عظمت و گرمی- از کیوان گفت. گفتیم شاعر که نبود... گفت خیلی زود فهمید که نباید شعر بگوید... گفتیم متفکر که نبود... گفت خیلی موثرتر از هر متفکری بود... گفتیم پس چه بود؟... گفت رفیق بود٬ دوست بود٬ برادر بود٬ همه چیز بود... اولین کسی بود که نقد شعر و داستان و کتاب را باب کرد. هنر را می شناخت و... انسان بود!»

و انسان بود! جمله ای که هرگز از یاد نخواهد رفت. در مورد خود شاعر هم همین را می توان گفت:

شاعر٬ ادیب٬ هنرشناس... و انسان!