اپوزیسیون و جعل تاریخ معاصر، محمد سهیمی
نمی توان جنگ طلبان و تجزیه طلبان را با مدافعان ایران دموکراتیک در یک جبهه گرد آورد. گروه اول، به نام سرنگونی جمهوری اسلامی، نابودی ایران را تعقیب می کند. اما گروه دوم، خواهان ایرانی قدرتمند است که دموکراتیک باشد، احترام به حقوق بشر را رعایت کند و راه دموکراسی و حقوق بشر را هم در "همسویی" با دشمنان ایران وحمایت از به اصطلاح دخالت بشردوستانه و تحریم های اقتصادی و "منطقه پرواز ممنوع" نمی بیند
ویژه خبرنامه گویا
نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله
فایل پی دی اف به مجموعه كامل مقالات "رژیم کشتار"، محمد رضا نیکفر، اکبر گنجی، محمد سهیمی، محمد برقعی و فرخ نگهدار، رضا علیخانی، داریوش وثوقی و اکبر کرمی
مقدمه
در طول چند ماه گذشته نگارنده چندین مقاله در مورد مسائل مختلف، از قبیل برنامه هستهای ایران، نقد مواضع سیاسی چند تن از فعالان سیاسی، و تاریخچه روابط برخی از گروههای کرد و بلوچ با دولتهای خارجی منتشر کرده است. تمامی این مقالات دارای دهها مرجع و منبع معتبر بودند. دلیل آن ساده است. نگارنده یک شخص آکادمیک است، و تعداد بسیار زیادی مقالات علمی و چندین کتاب منتشر کرده است. مقالات علمی، اگر قرار بر انتشار آنها در مجلات معتبر علمی باشد، باید دارای مراجع معتبر باشند، وگرنه مورد قبول داوران نشریه قرار نخواهند گرفت. به همین دلیل، وجود اسناد موثق یک بخش مهم از مقاله تحقیقی و آموزش دانشگاهی هستند که نگارنده از استادان علمی خود در زمان تحصیل برای درجه دکتری خود آموخت. همین گونه نوشتن را نگارنده در مقالات سیاسی خود نیز بکار میبرد.
از طرف دیگر با گسترش اینترنت تعداد وبسایتهای معتبر سیاسی هم بسیار افزایش یافته است. هر مقاله ای که به هر وبسایت معتبر سیاسی فرستاده شود، باید دارای منابع و مراجع معتبر باشند، وگرنه مورد قبول قرار نخواهد گرفت. نگارنده خود صدها مقاله سیاسی بزبان انگلیسی از سال ۱۹۹۴ منتشر کرده است ]اگر چه نخستین مقاله سیاسی انگلیسی نگارنده در سال ۱۹۷۹ بود[ و برای هر یک از آنها اصل مراجع معتبر داشتن را رعایت کرده است ]لیست برخی از مقالات تا ماه مارس سال ۲۰۱۰ را در اینجا ببینید[.
ولی با انتشار مقالات فارسی زبان خود در چند ماه گذشته نگارنده، در کمال شگفتی، یک نکته را آموخت: از نظر برخی از خوانندگان مستند نوشتن مهم نیست. حتی اگر مستندترین مقاله هم منتشر شود، ولی بر خلاف جزم های ایدئولوژیک و منافع شخصی و گروهی از پیش تعیین شده این دسته از هموطنان باشد، "پاداش" نگارنده بجز فحاشی، اتهامات بی اساس و شرم آور، و دروغ گویی چیز دیگری نخواهد بود. معتبرترین مراجع، اگر مورد پسند شخص نباشد، قابل قبول نیست. مستندترین تحلیل، اگر مورد پسند خواننده نباشد و دارای چند شعار بر ضدّ نظام ولایت فقیه نباشد، بلافاصله نگارنده را تبدیل به هوادار آن نظام خواهد کرد.
موضوع این مقاله بحث در مورد همین موضوع است. نگارنده سئوالاتی را مطرح میکند، و بعد پاسخ خودرا نیز در معرض دید خوانندگان قرار میدهد.
آیا مخالفت با رژیم ولایت فقیه به معنی آن است که باید چشم خودرا بر روی تمامی اشتباهات، و در بسیاری موارد جنایات، اپوزیسیون ببندیم و تاریخی جعل کنیم که وجود نداشته است ؟
آیا مخالفت با رژیم ولایت فقیه به معنی آن است که باید منافع و مصالح ملی ایران را، بطور موقت هم که شده فراموش کنیم؟ بعنوان مثال، اگر از حقوق کشور خود در مورد برنامه هستهای در چهار چوب قرار دادهای بینالمللی دفاع کنیم، همصدا با آن رژیم شده ایم، و بنا بر این بهتر است که سکوت کنیم؟ بنا بر این هرچه جمهوری اسلامی گفت و ادعا کرد، اپوزیسیون باید بلافاصله آنرا رد کند ؟ اگر آقای خامنه ای به هر دلیلی از تلاش برای رشد علمی کشور دفاع کرد، اپوزیسیون باید رشد علمی را رد کند ؟ اگر جمهوری اسلامی اعلام کرد که پیشرفته ترین هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را به طریقی بر زمین نشانده، اپوزیسیون باید بلافاصله اعلام کند که دروغ است؟ پس چگونه هواپیمای بدون سرنشین بر زمین نشست و 19 هزار سانتریفیوژ تولید و نصب شد؟ چگونه مجلات معتبر علمی جهان اعلام میکنند که علم در ایران در بیست سال گذشته پیشرفت مهمی داشته است؟
آیا برای توجیه حقانیت مخالفت خود با رژیم ولایت فقیه لازم است که تمامی مخالفین با هر هدفی را "فرشته، دگر اندیش، دمکرات، و انسان والا" جلوه داده، و در عوض هر کسی که بنحوی در نظام کشور کار کرده یا می کند را "قاتل، خائن، وطن فروش،" و غیره اعلام کنیم؟ اگر اینطور است، آیا حاضریم این "اصل" را به رژیم شاه هم تعمیم دهیم؟ آیا مهندس میر حسین موسوی و آقایان مهدی کروبی، محمد خاتمی، مصطفی تاج زاده، ابوالفضل قدیانی، علی مطهری، بهزاد نبوی، وآیت الله حسینعلی منتظری، دکترعبدالکریم و بسیاری دیگر قاتل و سرکوبگرند و با آقای خامنه ای و دار و دسته اش هیچ تفاوتی ندارند؟
آیا اگر دلیلی یا توجیهی برای کارهای اشتباه خود در گذشته داریم، همان دلیل یا توجیه نباید در مورد مخالفین ما هم قابل قبول باشند؟ به عنوان مثال، نگارنده در مقالهای در نقد یکی از آقایان نوشته بود که ایشان چنان رفتار میکنند که گویی از روز اول فعالیتهای سیاسی خود لیبرال و ضدّ جمهوری اسلامی بودهاند، در حالیکه اینطور نیست. پاسخ ایشان؟ "من در آن زمان - زمانیکه ایشان طرفدار سر سخت جمهوری اسلامی در ایران بودند و با انقلاب فرهنگی دور دانشگاه شیراز سیم های خادار کشیدند و... - جوان بی تجربهای بودم." البته این توجیه قابل قبول است، ولی اشکال این جاست که این جناب شب و روز به آنهایی حمله میکند و به آنها اتهام بی اساس استفاده از "رانت" رژیم در گذشته در ایران را میزند که از خود ایشان هم جوانتر هستند، و بنا بر این اگر جوانی و بی تجربگی برای ایشان دلیل موجهی است، چرا برای آنها که مورد حمله این جناب قرار میگیرند نمیتواند باشد ، صرف نظر از این موضوع که اصولاً اتهام ایشان بی اساس است؟ یا از عذر "جوانی" و "بی تجربگی" به سود خود نمی توان استفاده کرد، و یا استفاده از ان توسط مخالفین هم قابل قبول است.
چرا اسلام ستیزی و چپ ستیزی توسط هر کس با هر انگیزهای باشد موجب هورا، دست زدن، و هلهله کشیدن میشود، ولی انتقاد از لیبرالیسم و ظلم اسرائیل به مردم فلسطین بلافاصله و همراه با انواع اتهامات رد میشود؟ چرا انتقاد از سیاست خارجی آمریکا و غرب در مورد خاور میانه و شمال افریقا آمریکا-ستیزی و غرب-ستیزی است، ولی دفاع از سیاست آمریکا و متحدان آن در مورد ایران، از تحریمهای وحشتناک کمر شکن و غیر قانونی اقتصادی گرفته تا تهدید دائم به جنگ ایران--ستیزی نیست؟
این چه اپوزیسیون مدافع حقوق بشری است که بیانیه جمعی صادر کرده و اعلام می کند که باید با دولت های خارجی، که کشور را تهدید به حمله نظامی کرده و بر ضدّ مردم آن سختترین تحریمهای اقتصادی را اعمال میکنند ، "همسو" شد؟ این "همسویی" با دولت آمریکا شروع شده و به همسویی با دولت اسرائیل و دیکتاتوری مذهبی مرتجع عربستان سعودی رسیده است. در مقاله های قبلی نشان داده شد که اکثر گروه های اپوزیسیون در دهه اول انقلاب با صدام حسین همسو شدند، و مجاهدین با رژیم صدام حسین در یک جبهه علیه نظامیان کشور خود جنگیدند.
چرا مراجع و منابعی که مورد قبول کارشناسان و متخصصین هستند، مورد قبول برخی ایرانیان نیستند، فقط به این دلیل که نوشته یا سخن مستند این مراجع مورد پسند این بخش از ایرانیان نیست؟
چرا به محض اینکه با مقالهای مخالفیم، به جای آنکه مخالفت خودرا مستند و مستدل بیان کنیم، و یا حتی محترمانه فقط بگوییم "من این مقاله را قبول ندارم،" فورا فحاشی کرده، و نویسنده را متهم به هر چیز بد زیر آسمان آبی میکنیم؟
برای اینگونه سوالات باید پاسخ یافت، وگرنه یک اشتباه تاریخی بزرگ را دوباره تکرار کرده ایم. در زمان انقلاب ۱۳۵۷ هم گفته شد که فقط باید از رژیم شاه انتقاد کرد، و هر گونه انتقاد و یا حتی کنجکاوی در مورد بقیه با واکنش شدید و بر چسب "ضدّ انقلاب" مواجه میشد. نتیجه آن شد که امروز میبینیم.
تاریخ جعلی
از آغاز به قدرت رسیدن خود، رژیم ولایت فقیه مشغول جعل تاریخ ایران بوده است. یک نگاه اجمالی به کتابهای تاریخ دبیرستانی، بعنوان مثال، نشان میدهد که گویی تاریخ ایران از زمان هجوم اعراب به ایران آغاز شده است، و یا تاریخ معاصر ایران از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲. گویی زنده یاد دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایران نبود. شیخ فضلالله نوری به سطح یک انقلابی دوران مشروطیت ارتقا یافته،تروریستهای فدأییان اسلام بعنوان قهرمانان آزادی معرفی میشوند و دیگران یا از تاریخ به کلی ناپدید شدهاند، و یا ضدّ انقلاب بودند. البته از رژیم ولایت فقیه غیر از این انتظاری نباید داشت. ولی نکته مهم اینستکه اپوزیسیون خارج از کشور قرار است، یا قرار بود، با رژیم تفاوت داشته باشد. اگر مرتجعین تاریخ ایران را در تهران جعل میکنند، وظیفه اپوزیسیون اینستکه تاریخ را آنطور که اتفاق افتاده برای مردم، بخصوص نسل جوان توضیح داده و بنویسد. ولی آیا چنین کاری شده است، و یا اصولاً آن بخش از اپوزیسیون که تمامی رسانههای ارتباطی را در اختیار دارد به چنین اصلی معتقد است؟ نگارنده چنین تصوری ندارد.
بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور معتقد است که فقط کسانی مخالف واقعی رژیم ولایت فقیه هستند که حاکمیت را سیاه مطلق و اپوزیسیون را سفید مطلق معرفی کنند،در حالیکه فقط ایدئولوژی ها و نظامهای توتالیتر انسانها و دنیا را بصورت سیاه و سفید مطلق میبینند.معتقدان به چنین تفکری اولا تلاش میکنند که تاریخ را دوباره و آن چنان که آرزو دارند اتفاق افتاده باشد ، جعل کنند، و ثانیا ریشه فکری آنها با آن جمله معروف پرزیدنت جرج بوش پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بخوبی توصیف میشود. در آن زمان آقای بوش به جهان اسلام اعلام کردند که، "یا با ما هستید، و یا با تروریست ها،" که یک ادعای بی اساس، سطحی، و جنگ طلبانه بود. دهها میلیون نفر در سطح جهان بر ضدّ تصمیم آقای بوش و نخست وزیر بریتانیا آقای تونی بلیر دست به تظاهرات زدند، ولی چون مخالف جنگ بودند همدست تروریستها بودند؟ چطور ممکن است؟
حال اگر نویسندهای شهامت اینرا داشته باشد که چنین تفکری را رد کرده و یک حقیقت ساده، که طیف وسیعی از رنگها بین سیاه و سفید وجود دارند، را مطرح کند، بلافاصله متهم میشود که از رژیم در ایران حمایت مستقیم و یا غیر مستقیم میکند، و یا جنایتی که در گذشته اتفاق افتاده را توجیه میکند. یک نکته مهم این استکه اکثریت قریب به اتفاق این بخش از اپوزیسیون همان هایی هستند که طرفدار تحریمهای کمر شکن اقتصادی، مداخله به اصطلاح بشر دوستانه، و حتی جنگ و تجزیه ایران هستند، یا اسلام-ستیز هستند، و یا هر دو.
یک مثال ساده مساله را روشن میکند. اسناد موجود خود سازمان مجاهدین و رهبر آن مسعود رجوی، از جمله سخنرانیهای او، نشان میدهند که مجاهدین حدود ۶۹ هزار تن از نظامیان ایران را در تجاوز صدام حسین به ایران کشته اند، به گفته رجوی در سال اول فاز نظامی مجاهدین در سال ۱۳۶۰، به غیر از رهبران جمهوری اسلامی، ۲ هزار تن از طرفداران رژیم را هم کشته اند. حالا ترورهای سال های بعد سازمان را هم به این ارقام اضافه کنید تا به رقم وحشتناکی برسید. در طول همان مدت رژیم حد اکثر حدود ۱۸،۰۰۰ را اعدام کرد، اگر چه نگارنده لیستی از نام قربانیان با بیشتر از حدود ۱۲،۰۰۰ نام ندیده است. از این تعداد حدود ۴۵۰۰ در اعدامهای سال ۱۳۶۷ کشته شدهاند، که البته یک جنایت بر ضدّ بشریت بود.حال اگر کسی به این ارقام مجاهدین اشاره کند، هوادار رژیم ولایت فقیه است؟
اگر کشتن این تعداد از نیروهای جمهوری اسلامی دروغ بوده، سازمان مجاهدین خلق باید رسما اعلام کند که دروغ گفته است که دهها هزار نفر را کشته است، بلکه فقط تعداد کمی را به قتل رسانده است. ولی در سازمانی که مسعودی رجوی را چون خداوند می پرستند، اذعان به دروغ گفتن رهبری به معنای نابودی سازمان خطاناپذیر است. اگر افرادی خود را پیرو شخصیت های بزرگی چون مهندس مهدی بازرگان، مهندس عزتالله سحابی، دکتر علی شریعتی، شهید هدی صابر ، و... قلمداد می کنند و ادعاهای رجوی و سازمان را دروغ یا غلو می پندارند، باید صادقانه و به طور علنی این امر را بازگو کرده و جاسوسی و خیانت های سازمان مجاهدین خلق در جنگ عراق علیه ایران را هم محکوم کنند. اگر از اینکار امتناع کنند فقط رانت خوار هستند، رانتی که آنهارا به بزرگان ملی--مذهبی برای کسب اعتبار وصل میکند، ولی حاضر نیستند جنایتی که مسلّماً آن بزرگان محکوم کردهاند را نیز محکوم کنند.
اگر کسی بر طبق اسناد معتبر یادآوری کند، که بعنوان مثال، سازمان پیکار در همان سال اول بعد از انقلاب طرفدار براه انداختن جنگ داخلی بود، طرفدار رژیم است؟ یا اگر کسی، مثل خود نگارنده، به حوادث بعد از انقلاب، از گنبد گرفته تا مهاباد و کردستان اشاره کند، که همگی حقایق تاریخی هستند، هوادار رژیم است؟ این چگونه فرهنگی است؟
اگر اعضای یک سازمان سیاسی اعتراف کردند که پس از خروج از ایران و مهاجرت به شوروی با کا گ ب همکاری داشته و اسنادی هم این واقعیت را تأیید کرد، آیا مورخ و محقق باید چشم بر این حقیقت ببندد چون بیانش به نفع جمهوری اسلامی است؟ کتاب "خانه دایی یوسف" [اتابک فتح الله زاده، خانه دایی یوسف، وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فداییان اکثریت به شوروی، نشر قطره، تهران، ۱۳۸۱، صفحات ۳۴۵ و۳۴۶] یک نمونه است که به روابط سازمان با کا گ ب پرداخته است. خوانندگان گرامی میتوانند خود کتاب را مطالعه کرده و در باره آن قضاوت کنند، بخصوص نامه آقای فرخ نگهدار در باره معرفی آقای علی توسلی بعنوان رابط سازمان.
آقای فتح الله زاده خود از اعضای سازمان فدأیان اکثریت بودند. کتاب ایشان ۱۱ سال پیش در ایران منتشر شد. به غیر از کتاب ایشان کتاب و مقالات دیگری هم در باره این موضوع منتشر شده است. حال اگر امثال نگارنده به آنچه که این کتاب مورد بحث قرار داده اشاره کنند تا همه خوانندگان از آنچه که در ۳۵ سال گذشته اتفاق افتاده پند بگیرند، کاری در راستای حمایت از رژیم ولایت فقیه انجام داده است؟ چرا؟ تاریخ را جعل کنیم، چرا که اگر راجع به تاریخ واقعی صحبت کنیم، از رژیم ولایت فقیه حمایت کرده ایم، و یا جنایت هأیکه در ایران بدست رژیم اتفاق افتاده را توجیه کرده ایم؟ با چه منطقی این ادعا درست است؟
زمانیکه نگارنده در یک مقاله قبلی به انتقاد از مواضع و عملیات فدأییان در یکی دو سال بعد از انقلاب، آنهم با استناد به اسناد خود فدأییان و دیگر گروههای اپوزیسیون و نه قرائت رسمی جمهوری اسلامی، پرداخت، آقای نگهدار با این چنین سابقهای مقاله نگارنده را "تهوع آور" خواند. نگارنده پاسخ ایشان را داد، ولی انتقاد مستند او "تهوع آور" است، یا کارنامه آقای نگهدار در دهه اول بعد از انقلاب ؟
حال اجازه دهید دو نمونه برجسته از جعل تاریخ توسط دو چهره شناخته شده اپوزیسیون را در اینجا مرور کنیم.
جعل تاریخ برای تطهیر غرب
آقای دکتر کاظم علمداری که در ابتدای انقلاب از هواداران چریک های فدایی خلق اقلیت بودند و اگر کسی به شوروی سابق و ژوزف استالین کوچکترین انتقادی داشت، یا ساواکی بود و یا نوکر امپریالیسم آمریکا، اینک آن چنان راست افراطی و طرفدار نئوکان ها شده که هر انتقادی از سیاست خارجی آمریکا را "آمریکاستیزی" مینامد. "دموکراسی" که ایشان به آن "اعتقاد" دارند از این نوع است. ایشان به همراه بسیاری به پرزیدنت اوباما نامه نوشت و دخالت پیمان ناتو و آمریکا در لیبیرا ستایش کرد. البته در حال حاضر آقای علمداری کوچکترین کلمهای در مورد اوضاع لیبی بر زبان نمیاورد. پس از آن هم به فاصله کوتاهی در تلویزیون صدای آمریکا گفت که نوبت حمله به سوریه است، و بعد هم در مصاحبهای اعلام کردند که مردم ایران باید برای شدیدترین تحریم های اقتصادی تاریخ هزینه بدهند تا آزاد شوند. ایشان تحریم کنندگان را "مدافع حقوق مردم ایران" اعلام کردند.البته در جنوب کالیفرنیا نزدیک آبهای نیلگون اقیانوس آرام زندگی کردن و برای مردم در ایران برای تحمل شرایط وحشتناک اقتصادی، که یک دلیل مهم آن تحریمهای اقتصادی غرب است، فتوای سکولار صادر کردن کار آسانی است. ایشان حذف آقای حسنی مبارک از ساختار قدرت در مصر، که به نظر ایشان به "دموکراسی" منتهی شد، را نوعی "مداخله بشر دوستانه" آمریکا نامیدند، ولی از کودتای مصر و بازگشت نظامیان به قدرت مطلق حمایت کردند.
در تازهترین ابداع فکری،ایشان، ظاهرا برای توجیه چرخش در مواضع خود، با جعل تاریخ می نویسد:
"مناسبات سرمایه داری جهانی، امپریالیسم، استعمار، استعمارنو و ... همه زاده ی ذهن ما مردمان جهان پیرامونیست یا این مفاهیم را صرفاً طرفداران اردوگاه "سوسیالیسم واقعاً موجود" در فرهنگ جوامع ما رواج داده اند".
اگر فردی فقط حتی اندکی با فرهنگ و تاریخ آمریکا آشنا باشد، می داند که لیبرال های آمریکا(نه مارکسیست ها ) صدها کتاب و مقاله درباره مناسبات سرمایه داری جهانی، امپریالیسم، استعمار، استعمار نو و...نوشته اند و اینها زاده ذهن ایرانی ها، جهان سومی ها و چپ ها نبوده است. این جعل تاریخ توسط آقای علمداری به سود امپریالیسم و استعمار است.
البته از کسی چون آقای علمداری که شنودهای افشا شده توسط آقای ادوارد اسنودن شجاع توسط ان.اس.ا. از همه جهان را با تشبیه به بازرسی بدنی در فرودگاه ها به اصطلاح توجیه می کند، این جعلیات بعید نیست. در حالیکه حتی روزنامه نیو یورک تایمز اخیرا افشا گری آقای اسنودن شجاع را "بزرگترین خدمت به کشور خود " و جهان نامید.
در جنگ استقلال آمریکا، آمریکائیان و پدران بنیانگذار آمریکا، با استعمار بریتانیا می جنگیدند. فدرالیست ها استعمار انگلیس را تقبیح کرده و با آن می جنگیدند. اگر استعماری در کار نبود، یا استعمار بد نبود، آمریکائیان با چه می جنگیدند؟ با امر موهومی که ذهن ایرانیان، جهان سومی ها و چپ ها زاده بودند؟ جنگهای استقلال الجزائر و ویتنام، و دخالت آمریکا در ویتنام که منجر به کشته شدن میلیونها انسان شد، موضوعاتی موهوم و زاده ذهن ایرانی ها، جهان سومی ها، و چپها بودند؟ سیزده کودتای آمریکا در کشورهای مختلف از سالهای ۱۸۹۰ تا کنون، که توسط آقای استیون کینزر روز نامه نگار برجسته آمریکا، شرح داده شدهاند تخیلی هستند؟ حتی امثال آقای علمداری هم قادر نیستند از جنایات استعمار، امپریالیسم و جنگ تجاوزکارانه صریحاً دفاع کنند، و در نتیجه به جای آن به جعل تاریخ میپردازند.
به آقای علمداری پیشنهاد میشود تا در باره اتحادیه ضدّ امپریالیسم در آمریکا که در ۱۵ جون ۱۸۹۸، برای مبارزه با جنگ آمریکا با اسپانیا برای ضمیمه کردن فیلیپین به آمریکا توسط جرج بوتول تشکیل شده بود، مطالعه کنند. به ایشان توصیه میشود که برای اینکه خودرا خیلی شرمنده نکنند، مواضع ضدّ-امپریالیستی ویلیام جنینگز برایان، نامزد حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۰۰ را، که دلیل آن جنگ امپریالیستی آمریکا برای تصرّف فیلیپین بود، رامطالعه کنند. بد نخواهد بود اگر ایشان قدری وقت صرف کنند و مواضع ضدّ امپریالیسم اقتصادی آقای هنری والاس، معاون پرزیدنت فرانکلین روزولت بین سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ را مطالعه کنند، مواضعی که مورد حمایت اتحادیه کارگری بود، و سرمایه داران آمریکا را به وحشت انداخت، که مجبور شدند با یک نقشه و توطئه مفصّل آقای والاس را از معاونت آقای روزولت کنار گذاشته، و به جای ایشان آقای هری ترومن را منصوب کنند. بسیاری از تاریخ دانان معتقد هستند که اگر اینکار نشده بود و آقای والاس جانشین پرزیدنت روزولت شده بود، تاریخ بعد از جنگ دوم جهانی به شکل دیگری میبود. به آقای علمداری قویاً توصیه میشود که نوشته آ قای والاس، "خطر فاشیسم آمریکا،" را مطالعه کنند. آقای علمداری به خود زحمت داده و نگاهی به وبسایتها و مطبوعات مترقی و ضدّ جنگ آمریکا و اروپا بیندازند تا برای خود ببیبند که چند بار الفاظ "امپراطوری آمریکا" و "جنگهای امپریالیستی آمریکا" توسط آنها بکار برده میشود. اینها همه از همین آمریکا بودند و هستند و واقعی نیز میباشند، نه زاده ذهن ما ایرانی ها، جهان سومی ها، و چپ گرایان..
آقای علمداری با جعل تاریخ ادعا میکند این مفاهیم زاده ذهن ما مردم جهان پیرامونی است. واقعا شگرف است. امانوئل والرشتاین، استاد برجسته آمریکایی، نظریه پرداز "نظام جهانی" است که شکل مدرن آن اقتصاد سرمایه داری مدرن متکی بر سلطه اقتصادی است. این نظام از مرکز و پیرامون تشکیل شده است. منطقه جغرافیایی مرکز غالب است و بقیه نظام را استثمار می کند. پیرامون از مناطقی تشکیل شده که مواد خام را برای مرکز فراهم می آورد و به شدت مورد استثمار آن است.
نکته اول این است که مفاهیمی چون "نظام جهانی"، "مرکز" و "پیرامون" زاده ذهن مردم جهان پیرامونی نیست، ساخته جامعه شناس آمریکایی متولد نیویورک و تحصیل کرده دانشگاه کلمبیا است. نکته دوم این است که آقای علمداری از مفهوم "جهان پیرامونی" والرشتاین استفاده می کند ولی معنای آن را نمی داند. قبول این نظریه، به معنای باطل بودن کل نظرات آقای علمداری است.
آقای علمداری حتی به آموزگاران سابق خود هم رحم نمیکند. ایشان در مقالهی ادعا کردند که بیژن جزنی، انقلابی برجسته دهه ۱۳۴۰ که ناجوانمردانه توسط ساواک و رژیم محمد رضا شاه در تپّههای اوین در ۱۳۵۴ به قتل رسید، از به اصطلاح اصلاحات ارضی شاه حمایت میکرد. این یک جعل تاریخ بسیار شگفت انگیز است که دکتر داریوش وثوقی در مقاله خود بدان پاسخ داده است، و بنا بر این لزومی به پاسخ در اینجا ندارد.
آقای علمداری در بسیاری از موارد دیگر هم به جعل تاریخ پرداخته است. در روز ۱۸ اوت سال ۲۰۱۰ آقای ری تکیه، که عضو شورای روابط خارجی هستند، در مقالهای در روز نامه واشنگتن پست به جعل تاریخ در مورد کودتای سازمان سیا در ایران در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پرداختند. ایشان ادعا کردند که کودتا کار آخوندها بوده و نقش سیا ناچیز. در مورد آقای تکیه چنین کاری شگفت آور نیست، چون ایشان ثابت کردهاند که فرصت طلبی بیش نیستند. ادعای ایشان در حالی بود که سیا در ماه اوت سال ۲۰۱۳ اسناد عملیات خود در کودتا را منتشر کرد، و همچنین هم خانم مدلین آلبرایت وزیر خارجه وقت آمریکا در مارس سال ۲۰۰۰ و هم پرزیدنت اوباما در سخنرانی خود در قاهره در جون سال ۲۰۰۹ از اینکه آمریکا نقش اصلی را در کودتای ۱۳۳۲ داشت ابراز تأسّف کردند. در سال ۱۹۹۷ سیا ادعا کرده بود که تمام اسناد عملیات ۱۳۳۲ نابود شده است، ولی بس از سخنرانی خانم آلبرایت قدری از اسناد ناگهان منتشر شدند.
کمتر از دو هفته بعد از مقاله آقای تکیه، آقای علمداری در یک برنامه در تلویزیون اندیشه ادعای آقای تکیه را تکرار کرده، و بدان افزودند. آقای تکیه با انتشار دوباره همان مقاله در ماه جون ۲۰۱۳ در مجله ویکلی استاندارد، ارگان نئوکان ها، به جعل تاریخ ایران همچنان ادامه دادهاند، کما اینکه آقای علمداری نیز همان کار را میکنند و جعل تاریخ ایران را ادامه میدهند، که آخرین بار آن در برنامه تلویزیونی پرگار بود. مدتی کوتاه بعد از ادعای اولیه جناب علمداری، نگارنده در همان برنامه پاسخ ایشان را با مدارک بسیاری داد، کما اینکه دیگران هم دادهاند؛ اینجا، اینجا و اینجا را ببینید.
امثال آقای علمداری نگارنده را به یاد برخی از هم دانشکدههای خود در دانشکده فنی دانشگاه تهران در دهه ۱۹۷۰ میاندازند. در آن زمان برخی از فعالان سیاسی دانشکده که مذهبی بودند، عقاید مذهبی خود را کنار گذاشته و به کمونیسم و مارکسیسم روی میاوردند، که اینکار بخصوص بعد از کودتای درون سازمان مجاهدین در ۱۹۷۵ قدری متداول شده بود. این نو مارکسیستها برای آنکه ایمان خود به مکتب جدید را ثابت کنند، از انهأیکه همیشه مارکسیست بودند بسیار شدیدتر ضدّ اسلام و مسلمانان بودند. به نظر میرسد که آقای علمداری هم که از گذشته استالینیستی خود پشیمان هستند، برای اثبات ارادت خود به غرب از هیچگونه جعل تاریخی ابائی ندارند و تنها هدف ایشان آب تطهیر بر آمریکا و غرب ریختن است. البته این وجه مشترک تمامی نئوکانها میباشد. بیشتر نئوکانهای اولیه قبلا ترتسکیست بودند، و بعد به "مکتب" جدید روی آوردند.
در حالیکه آقای علمداری مشغول جعل تاریخ برای ریختن آب تطهیر بر آمریکا است، گزارش مهمی در روز نامه نیو یورک تایمز نظر نگارنده را جلب کرد. در یک مقاله قبلی نگارنده گفته شد که آمریکا و اسرائیل همیشه بدنبال تجزیه سودان بودند، و سر انجام با جدا شدن سودان جنوبی از شمال به هدف خود رسیدند. بعضی از هموطنان به این عقیده بنده انتقاد کردند. در ۴ ژانویه ۲۰۱۴ روز نامه نیو یورک تایمز در صفحه اول خود چنین نوشت: "سودان جنوبی یک مخلوقً آمریکا است که از سودان با یک رفراندوم که توسط آمریکا رهبری و هدایت شده بود جدا شد. ساختار شکننده آن با میلیاردها دلار کمک آمریکا تغذیه شد. ولی یک جنگ سیاه و خشونت بار این دستاورد بزرگ آمریکا را تهدید میکند،" که مقصود جنگی است که چندی پیش در سودان جنوبی به راه افتاد. نگارنده تصور نمیکند که این احتیاج به توضیح بیشتری داشته باشد.
جعل تاریخ حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱
نمونهای دیگر از جعل تاریخ کار آقای محسن سازگارا است.ایشان سالها پیش به آمریکا آمدند و مستقیما به انستیتو واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک (وینپ) رفتند. این انستیتو در واقع بازوی تحقیقاتی ایپک، یعنی مهمترین سازمان لابی برای اسرائیل در آمریکا است. شهرت عمده این انستیتو ضّد ایران بودن است، که در آن ضّد ایرانیان مشهوری از قبیل پتریک کلاسن حضور دارند. آقای کلاسن همان شخصی هستند که در سال ۲۰۱۲ پیشنهاد کردند که یک "حادثه" عمد در خلیج فارس بوجود آید، مثلا یک زیر دریایی سپاه پاسداران غرق شود تا سپاه واکنش نشان داده و بهانه لازم را برای حمله نظامی به ایران در اختیار آمریکا قرار دهد، که نگارنده در یک مقاله از این پیشنهاد بشدت انتقاد کرد. نظیر اینکار در سال ۱۹۶۴ در مورد خلیج تنکن در ویتنام اتفاق افتاد، که البته بعدها آشکار شد که حادثه خلیج تنکن اصلا وجود خارجی نداشت و فقط برای گرفتن اجازه از کنگره آمریکا برای حمله در سطح وسیع به ویتنام ساخته و پرداخته شده بود.
بعد از وینپ، آقای سازگارا مدتی رفت و آمدهای بسیار زیادی با آمریکن انترپرایز اینستیتوت داشتند و با آقای مایکل روبین روابط نزدیک داشت. روبین، که در آن انستیتو کار میکند، یکی از سرسختترین هواداران اسرائیل در آمریکا است که نقش مهمی در تحریک مردم برای پشتیبانی از هجوم به عراق داشت، و بعد از اشغال عراق مدتی مشاور پنتاگون در امور عراق بود. روبین همیشه حامی تحریمهای کمر شکن و حتی حمله به ایران بوده است. اینجا را نگاه کنید و ببینید که چگونه جاشوا موروشیک، نئوکانی که فریاد کشید "ایران را بمباران کنید،" چگونه در مورد آقای سازگارا صحبت کرد.
بعد از آن آقای سازگارا مدتی هم در انستیتو ریاست جمهوری آقای بوش، بعد اتمام دوران ریاست جمهوری او، بسر بردند. ایشان بسیار طرفدار آقای بوش هم بود. آقای ریس ارلیک، روزنامه نگار مترقّی با آقای سازگارا مصاحبهای برای کتاب خود، صحبت با تروریست ها: نظرات رهبران خاور میانه در مورد سیاست، خشونت، و امپراتوری، داشت. آقای سازگارا به آقای ارلیک گفت:
"در سخنرانیهای خود جورج بوش از آزادی و تلاش برای دموکراسی در ایران دفاع کرد. بعنوان یک ایرانی، من موافق مواضع او بودم. نه تنها او، بلکه مواضع مشابه هر دولت."
البته ۱۱ سال بعد از هجوم غیر قانونی به عراق و ۱۲ سال بعد از هجوم به افغانستان نتایج حمایت آقای بوش از "دموکراسی" که مورد تحسین آقای سازگارا کاملا آشکار شدهاند: ویرانی، صدها هزار کشته، دهها هزار کودک یتیم، میلیونها آواره، و یک خاور میانه کاملا بی ثبات.
بعد از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر بازار شکایت از گروهها و کشورهای مسلمان در آمریکا بسیار داغ شد. وکلای آمریکایی هم که بدنبال ثروتهای باد آورده بودند، اینگونه شکایتها را تشویق میکردند. یکی از آنها شکایت مضحک چند نفر از ایران و دریافت ۱۰۰ میلیارد دلار خسارت بود - اشتباه تایپی نیست، صد میلیارد دلار - چراکه به عقیده آنها ایران مسئول حمله ۱۱ سپتامبر بود. بعد از سالها پرونده به دادگاه رفت، و البته ایران مطابق سیاست خود در دادگاه حضور نداشت. آقای سازگارا خود مدعی است که به عنوان "متخصص ایران" برای شهادت به دادگاه دعوت شدند، و ایشان در باره نقش سپاه پاسداران در جنایت 11 سپتامبر "شهادت" دادند. ایشان پس از شهادت ، قهرمانانه در تلویزیون آمریکا ظاهر شد و به شرح داستان جعلی خودپرداخت. ایشان چنین گفت:
"موضوع حساسی هست و اینستکه گروهی از وکلای بسیار فعال که چند سال پیش کمپانیهای سیگار سازی را محکوم کردند در دادگاههای آمریکا به میلیاردها دلار که به ۳۰ ایالت آمریکا در ۲۰ سال بپردازند، این گروه وکلا از سال ۲۰۰۲ میلادی وکیل ۶ نفر از خانوادههای قربانیان ۱۱ سپتامبر شدند، تحقیقات کردند و اخیرا تحقیقاتشان بعد از ۷ سال به اتمام رسیده، پروندهای را در نزد قاضی جورج دبلیو دانیل، یکی از قاضیهای دادگاهای فدرال آمریکا در نیو یورک، ارائه کردند، قاضی به اصطلاح استماع مقدماتی پرونده را کرده و اجازه داده که پرونده باز شود، مدارک را کافی تشخیص داده، و به موجب این پرونده، چیزی که من را واقعا گیج کرده آقای چالنگی، این استکه رژیم ایران و مشخصا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نیمههای دهه ۹۰ با گروه القاعده ارتباط داشته و بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر هم ارتباط داشته، من البته یک متخصص ایران محسوب میشم که طبیعتاً بعنوان یک متخصص قاضی میخواد از من سوال بکنه، ولی واقعا بیگم مدارکی که هست من اصلا تصور نمیکردم، شخصاً خودم را میگم، که سپاه با القاعده نه فقط تاسیسات، تجهیزات، پول، و امکانات برابر این مدارک عرضه کرده، بلکه همکاریهای گسترده ای داشته. من البته قضاوت الان نمیشود کرد، باید طبیعتاً قوه قضائیه در آمریکا مستقل است، و قاضی از دو هفته سه هفته بعد که رسما دادگاه را شروع کنه، نهایتاً حکم خواهد داد و قضاوت خواهد کرد، ولی چیزی که عجیبه آقای چالنگی، اینه که در گزارش کمیسیون مجلس آمریکا که بعد از این حادثه تشکیل شده و بشکل یک جلد کتاب در آمده، منتشر شده عمومی، در صفحه ۲۴۱-۲۴۰ این کتاب اسم از یک کشور ثالث میاد، ولی اسم اون کشور ذکر نمیشه، که هشت نفر از ۱۲ نفر عاملین ۱۱ سپتامبر به اون کشور سفر کردند، ارتباطاتی داشتند و ذکر نمیشه. اگر این حکم قاضی بر اساس این اسناد این باشه که اون کشور ثالث ایرانه، آنوقت باید بپذیریم که جنجال بزرگی در آمریکا هم بپا خواهد افتاد برای اینکه دولت آقای بوش هم زیر سوال خواهد رفت، چرا که احتمالا در اون مقطع دستگاه امنیتی آمریکا هم میدانستند که نوعی سپاه درگیره، و حکومت و رژیم ایران، ولی بدلیل اینکه احتمالا نمیخواستند درگیر بشوند با ایران و یا حملهای بکنند، ذکر اسم نکردند. به هر حال قضاوت را الان شخصاً نمیتونم بکنم، ولی یک چیزی را میتونم بگم، واقعا سپاه به نظر من در کمال بیخردی، بی مسئولیتی، انگار که اون مملکت هیچ صاحبی بجز سپاه نداره، تبدیل به یک هیولایی شده که بدون احساس مسئولیت ملت و کشور را به مخاطره میاندازه و دست به کارهای خطرناکی زده و همین الان هم داره میزنه که انصافاً جای انگشت حیرت به دندان گزیدن و تاسف و چی میتونم بگم، هر نوع به هر حال دلواپسی را دار."
وقتی آقای چالنگی از آقای سازگارا سوال کردند که آیا پرونده دستکم در سطح رسانههای نیو یورک مطرح شده، آقای سازگارا پاسخ دادند:
"نه هنوز، من اجازه گرفتم از وکلا و صاحبین پرونده که مطرح بکنم، برای اینکه فکر میکردم که ملّت ایران از همه اولی هستند به اینکه بشنوند، شاید اولین بار دارم مطرح میکنم، اتفاقاً من کلاسه را گرفتم، مطمئناً پرونده وقتی در دادگاه وقتی مطرح بشه، اتفاقاً من شماره کلاسه پرونده را هم گرفته ام، 02CB00305 شماره پرونده ای است که باز خواهد شد،وقتی مطرح بشه طبیعتاً طبیعتاً تبدیل به یکی از اولین خبرهای سرویسهای خبری همه دنیا خواهد شد. تاریخ دقیق اش هنوز معلوم نیست ولی قرار است بین دو تا سه هفته آینده فکر می کنم که قاضی آماده می شود که پرونده را باز بکند و طرفین را صدا بکند."
متجاوز از چهار سال از جعل تاریخ آقای سازگارا درمصاحبه ایشان با تلویزیون آمریکا در سپتامبر ۲۰۰۹ گذشته است. نه مطبوعات آمریکا به آن پرداختند، و نه کسی آن شهادت را جدی گرفت. جعل تاریخ آقای سازگارا برای مردم ایران واقعا خطرناک بود. ایشان به تلویزیون آمریکا می گوید:
"چیزی که من را واقعا گیج کرده آقای چالنگی، این استکه رژیم ایران و مشخصا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نیمههای دهه ۹۰ با گروه القاعده ارتباط داشته و بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر هم ارتباط داشته ."
آیا آقای سازگارا نمی داند که ایشان باید اسنادی برای اثبات این "واقعیت گیج گننده" که سپاه "نه فقط تأسیسات، تجهیزات، پول، و امکانات" به القاعده داده، "بلکه همکاری های گسترده ای با القاعده داشته"، به افکار عمومی ارائه کند؟ این "واقعیت گیج کننده" نقش سپاه در جنایت تروریستی 11 سپتامبر، همانند همان "واقعیت گیج کننده" استفاده نظامی ایران از انرژی هسته ای بود که آنچنان به مرحله تعیین کننده ای رسیده بود که صلح و ثبات جهانی را تهدید می کرد، یعنی همان ادعای بیانیه با امضای ۱۸۴ نفر که آقای سازگارا امضا کردند که میتوانست بهانه لازم را برای حمله نظامی به ایران فراهم کند.
در واقع این نقش عربستان صعودی در حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر است که مورد توجه قرار گرفته است. در هفتههای اخیر با حملات شدید القاعده در عراق و تسخیر شهر فلوجا در ۶۵ کیلومتری غرب بغداد توسط تروریست ها، منافع ایران و آمریکا به هم نزدیک شده است. هر دو کشور ، که دشمن مشترک آنها القاعده است، در حال کمک به دولت عراق هستند تا تروریست هارا شکست دهد.
آیا اگر فردی از آقای سازگارا سوال کند که چرا تاریخ را این گونه آگاهانه تحریف کردند، طرفدار جمهوری اسلامی است؟
حذف خشونت بدون قرائت صحیح تاریخ ممکن نیست
چرا یادآوری خشونت اپوزیسیون مهم است؟ نگارنده یک صلحجو و ضدّ جنگ است و معتقد است که تنها راه مشروع برپایی یک نظام سیاسی دمکراتیک در ایران مبارزه مسالمت آمیز در داخل ایران توسط مردم است. لازمه اینکار حذف خشونت بعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف است. لازمه حذف خشونت انتقاد از آن و محکوم کردن استفاده از آن توسط هم حاکمیت، هم اپوزیسیون و هم دولت های خارجی تحت عناوین به اصطلاح دخالت بشردوستانه است، و لازمه اینکار اجتناب از دوباره نویسی جعلی تاریخ و قرائت آن همانطور که اتفاق افتاده میباشد. اگر این اصل مورد قبول واقع شود، یادآوری دقیق و بدون اغراق خشونت اپوزیسیون دیگر حمایت از حاکمیت دیکتاتور نخواهد بود. خشونت طلبان ایرانی خود را پشت مفهوم دخالت بشردوستانه پنهان می کنند، درحالی که جنگ طلبند، چرا که خود نظریه پردازان دخالت بشردوستانه نام آن را "جنگ عادلانه" گذاشته اند. خشونت طلبان ایرانی از جنگ لیبی و سوریه تحت همین عناوین دفاع کردند و برخی از افراد و گروه های نیز رسما خواستار پیاده کردن مدل لیبی در ایران شدند که در مقاله های قبلی به طور مشروح اسناد آنها ارائه شدند.
نمیتوان، مانند برخی از طرفداران تحریم و همسویی با قدرتهای جهانی، خشونت حاکمیت را محکوم کرد، ولی به خشونت اپوزیسیون لعاب مشروعیت و مردمی داد. اصولاً اگر قرار بر این باشد که تکلیف مردم با حاکمیت از طریق خشن روشن شود، حاکمیت بدون تردید پیروز میدان خواهد بود. منتها یادآوری خشونت اپوزیسیون به مذاق برخی خوش نمیآید. بعنوان مثال، زمانیکه نگارنده دو مقاله در مورد رابطه برخی از گروههای کرد ایرانی با دول خارجی، آنهم با دهها مرجع و منبع معتبر منتشر کرد، آن دسته کوچک مخالفین چون پاسخی برای بحثهای مطرح شده نداشتند، فقط به فحاشی و اتهام زدن به نگارنده پرداختند. کار به جائی رسید که یکی از آنها حتی اعتبار یکی از مهمترین روزنامه نگاران محقق جهان، یعنی آقای سیمور هرش، را مورد سوال قرار داد. یا این جناب فحاش اصلا نمیدانند که آقای هرش کیست، و یا اصولاً برای ایشان پاسخگویی مستدل ممکن نیست. فحاشی، آنهم با عجله در کمتر از ۲۴ ساعت پس از انتشار مقاله دوم، تنها کاری بود که از ایشان بر میآمد. کسی که سال ها در غرب زندگی کرده و سیمون هرش را نمی شناسد، بهتر است به جای فحاشی، سکوت کند.
نکته مهم، هدف آن بخش از اپوزیسیون که تمامی مخالفین را "دگر اندیش" دانسته، و با جعل تاریخ از خشونت های گروه های مسلح و تروریستی چشم پوشی میکنند، میباشد. این جماعت بدنبال مطرح کردن و مورد قبول عام قرار دادن این موضوع هستند که چون اپوزیسیون کاملا "سفید" و "دگر اندیش" و "پاک" و "درستکار" و گسترش دهنده "روشنگری" است و حاکمیت سیاه مطلق، و چون زور اپوزیسیون به حاکمیت نمیچربد، چارهای نیست بجز براندازی رژیم از طریق حمله نظامی از خارج. در نتیجه، نمیتوان جعل تاریخ این جماعت را قبول کرد، ولی نتیجه آنرا مورد پذیرش قرار نداد. در اینکه رژیم ولایت فقیه یک دیکتاتوری مذهبی است که هزاران مخالف را قتل عام کرده، و در اینکه اختناق سیاسی و اجتماعی در ایران وجود دارد، شکی نیست. ولی از نظر امثال نگارنده این حقایق تاریخی دلیلی برای چشم پوشی بر خشونت اپوزیسیون در دهه ۱۳۶۰ نیست.
تلاش برای خاموشی مخالفین
فحاشی و حمله به امثال نگارنده که حاضر نیستند در مورد این موضوع و موضوعات مهم دیگر سکوت کنند به یک دلیل و فقط یک دلیل صورت میگیرد، و آن تلاش برای خاموش کردن اینگونه صداها است، که البته تلاشی عبث است. اگر آیتالله علی خامنهای و دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی ایشان، به علاوه قوه قضائیه تحت کنترل ایشان، نتوانسته اند صدای مردم را در داخل ایران خاموش کنند، این جماعت چگونه میتوانند صدای مخالفین خود را با فحاشی و اتهام زدن، آنهم در خارج از ایران، خاموش کنند؟
به نظر میرسد که هر کسی با هر نظری و سابقهای اگر مخالف مواضع فحاشیون باشد، القابی از نظیر ایدئولوژیک، متفکر مکانیکی،" "گوبلز،" "همدست حسین شریعتمداری،" آمریکا-ستیز، غرب-ستیز، و اسرائیل-ستیز دریافت میکند، بدون آنکه تعاریف این کلمات مشخص شده باشند. حتی اگر به وجود چنین افرادی معتقد باشیم، به هر حال عدهای هم هستند که منتقد آمریکا، غرب، و اسرائیل هستند ولی قصد ستیزه گری با آنها را ندارند، ظاهرا مخالف مواضع این گروه بودن همان و بر چسب را دریافت کردن همان. به همین دلیل نگارنده تصمیم گرفت به نقد عقاید این گروه بپردازد.
بعنوان مثال، حاصل کوشش نگارنده در این حیطه بصورت یک مقاله سه قسمتی در نقد مواضع آقای علی افشاری و تجویز "همسویی" یا فشار دولت های خارجی علیه ایران توسط ایشان ، یکی از پرنویس ترین چهرههای افراد این طیف از اپوزیسیون در آمریکا منتشر شد. آقای افشاری خود پاسخی غیر مستقیم در سرمقاله سایت خودنویس، که مدتهاست به همراه آقای مجید محمدی به پای ثابت آن تبدیل شده و در آنجا حضور چشمگیری دارند، منتشر کردند که حاوی دو نکته اصلی بود .ایشان اینگونه انتقاد هارا تلاش برای ایجاد تک صدائی در اپوزیسیون خارج از کشور ارزیابی کردند، و در عین حال اشتباه در تحلیل را قسمتی از آزادی بیان دانستند. هر چند که نگارنده با قسمت دوم موافق است، ولی باید دید چه کسی بدنبال ایجاد تک صدائی است. البته باید فرق قائل شد میان خطا کردن و دروغ های بزرگ گفتن و اغراق کردن که کشور را به خطر می اندازد و پیرامونش در همین مقاله توضیح داده ام.
اگر نگاهی به وبسایتهای ایرانی بیندازیم خواهیم دید که، بعنوان مثال، هر یک از آقایان افشاری و محمدی دستکم هفتهای چندین مقاله در وبسایت های خودنویس، رادیو زمانه، رادیو فردا، روزآنلاین، چراغ آزادی و...منتشر میکنند. هیچ گروه سیاسی به اندازه این آقایان تلاش نمیکند که وبسایتهای ایرانی را با مقالات خود اشباح کند، ولی آقایان به محض اینکه از مواضع آنها انتقاد میشود ، آنهم کاملا مستند و بر مبنای مقالات خود آنها، فریاد اتهام برای ایجاد تک صدائی براه میاندازند.
اتفاقا این آقایان هستند که با طرح اتهاماتی چون آمریکاستیز و اسرائیل ستیز نامیدن منتقدان خود می کوشند تا مانع انتشار نظرات آنان توسط رسانه ها شوند. همه وبسایت ها و رادیو ها و تلویزیون های فارسی زبان در اختیار آقایان است تا هر چه که مایلند منتشر کنند، ولی اگر کوچکترین انتقادی به آنها شود، بر آشفته میشوند، و فحاشی و در عین حال مظلوم نمایی میکنند. آیا "بی بی سی،" "رادیو فردا،" " صدای آمریکا، " رادیو زمانه و رسانه های اسرائیل که نظرات این طیف اپوزیسیون را منتشر می کنند حاضرند نظراتی مبنی بر ضرورت حمله نظامی به بریتانیا، آمریکا و اسرائیل منتشر کنند؟ آیا حاضرند مقاله هایی درباره ضرورت تجزیه انگلیس و آمریکا و اسرائیل منتشر کنند؟ آیا یک اسرائیلی می تواند از ضرورت حمله نظامی بشردوستانه به اسرائیل، بخاطر ارتکاب جنایاتی که توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل و شورای امنیت همان سازمان بعنوان "جنایات جنگی" شناخته شده، دفاع کند؟ حتی یک اسرائیلی چنین سخنانی بر زبان رانده است؟ اگر چنین کند، دولت اسرائیل با او چه خواهد کرد؟
زمانیکه نگارنده مقاله خود در نقد آرای آقای محمد رضا نیکفر را برای انتشار در وبسایتی که مدیریت آن با ایشان است فرستاد، نه تنها مقاله منتشر نشد، بلکه سر دبیر رادیو زمانه حتی تصدیق نکرد که مقاله دریافت شده، و یا به نگارنده اطلاع نداد که وبسایت حاضر نیست مقاله را منتشر کند، ولی همان وبسایت نوشته آقای افشاری را که در آن به منتقدان آقای نیکفر اتهام بی اساسی زده بود را منتشر کرد. اقای دکتر محمد برقعی نیز نقدشان بر نظرات آقای نیکفر را برای رادیو زمانه ارسال کرد، اما رادیو زمانه حاضر به انتشار آن نشد. چه کسی بدنبال ایجاد تک صدائی است؟
مخدوش کردن مرزها
مرز بندیها میان همه ایرانیان بجای اینکه بین حامیان دموکراسی در برابر دیکتاتوری باشد، بهخاطر مقالات و فعالیت های آقایان به مرز بندی بین طرفداران جنگ، تجزیه طلبان، طرفداران تحریم های فلج کننده و توجیه کنندگان دریافت پول توسط اپوزیسیون از دولت های خارجی از یک سو، و صلح طلبان، ایران دوستان مدافع تمامیت ارضی ایران، مخالفان تحریم های فلج کننده و رد هرگونه وابستگی اپوزیسیون جمهوری اسلامی به دولت های خارجی تبدیل شده است. نمی توان جنگ طلبان و تجزیه طلبان را با مدافعان ایران دموکراتیک در یک جبهه گرد آورد. گروه اول، به نام سرنگونی جمهوری اسلامی، نابودی ایران را تعقیب می کند. اما گروه دوم، خواهان ایرانی قدرتمند است که دموکراتیک باشد، احترام به حقوق بشر را رعایت کند و راه دموکراسی و حقوق بشر را هم در "همسویی" با دشمنان ایران وحمایت از به اصطلاح دخالت بشردوستانه و تحریم های اقتصادی و "منطقه پرواز ممنوع" نمی بیند.
[برای خواندن بخش دوم مقاله روی این لینک کلیک کنید]