گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پنجشنبه سیاه و خودفریبی روزنامههای میانهرو، روزانه های ف م سخن (۱۰۲)تیتر یک روزنامه شرق در روز پنجشنبه ۴ اردی بهشت چنین بود: «با حکم آیت الله آملی لاریجانی٬ رییس سازمان زندان ها تغییر کرد». تیتر چنان انتخاب شده است که گویی اتفاقی مهم در سیستم قضایی کشور رخ داده است حال آن که چنین نیست. با مراجعه به متن خبر در صفحه ی دو ملاحظه می کنیم که رییس سازمان زندان ها ارتقای مقام یافته است
«ماموران وزارت اطلاعات٬ با مراجعه به منازل خانواده های زندانیان سیاسی که در پنجشنبه سیاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند٬ اقدام به تهدید و بازداشت برخی از ایشان نمودند.» خبر قطعی و منطبق با روش های وزارت اطلاعات و دستگاه سرکوب حکومت اسلامی ست. بقیه سناریو هم تا حد زیادی قابل پیش بینی است. تهدید خانواده ها به آزار زندانیان در بند٬ تهدید زندانیان به آزار اعضا خانواده ها٬ ایجاد سکوت با رعب و وحشت٬ افتادن آب ها از آسیاب و فراموشی رسانه ای٬ تا بار دیگر و اتفاقی دیگر. هر خبری به غیر از این٬ که نشانه ای از بهبود اوضاع حکومت اسلامی داشته باشد٬ باید به دیده ی تردید نگریسته شود. تیتر یک روزنامه شرق در روز پنجشنبه ۴ اردی بهشت چنین بود: «با حکم آیت الله آملی لاریجانی٬ رییس سازمان زندان ها تغییر کرد». تیتر چنان انتخاب شده است که گویی اتفاقی مهم در سیستم قضایی کشور رخ داده است حال آن که چنین نیست. با مراجعه به متن خبر در صفحه ی دو ملاحظه می کنیم که رییس سازمان زندان ها ارتقای مقام یافته است. روزنامه آرمان در همین روز تیتر صفحه دو خود را چنین انتخاب کرده است: هیچ چیز عوض نشده است. لاریجانی رییس قوه ی قضاییه حتی فرصت بررسی به موضوع را نداده به شاگرد خود ارتقا درجه می دهد. یعنی هنوز داغ خانواده های بند ۳۵۰ تسکین نیافته و رد باتون ها از تن زندانیان این بند پاک نشده٬ رییس به مرئوس ارتقا سمت می دهد. واقعیت دیگر را هم امروز در سایت ها و نه نشریات اصلاح طلب می خوانیم: خانواده ی زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ توسط ماموران وزارت اطلاعات تهدید و بازداشت شدند. در همین اثنا٬ خانم فائزه هاشمی از دولت می خواهد تا حداقل موضع خود را در قبال وقایع زندان اوین مشخص کند. او زندانی کشیده و به درد زندانیان آشناست. دولت هم طبق معمول با صدور بیانیه ای که نه سیخ بسوزد نه کباب٬ بررسی موضوع را آن قدر کش خواهد داد تا آب ها از آسیاب بیفتد. در نهایت حتی اگر دولت موضعی مشخص و متفاوت بگیرد٬ رییس قوه ی قضاییه آن را به دخالت در امور قضا متهم خواهد کرد. حال با زدن تیتر یک های جذاب چه چیز عوض خواهد شد؟ آیا جز خودفریبی و مردم فریبی نامی دیگر بر این کار می توان نهاد؟ رسوایی اسلام حکومتی و خنثی شدن اسلام روشنفکری هنوز از رسوایی و جنجال دفن پروفسور ریچارد فرای چندان زمانی نگذشته است که این بار خامنه ای به عنوان رهبر حکومت اسلامی نظر واقعی اش در مورد زنان را ابراز می دارد. این نظر نظر تازه ای نیست و در نزد بسیاری از روحانیون شیعه و سنی پذیرفته شده است ولی چون ما در آغاز قرن بیست و یکم و در جهانی که برابری حقوق زن و مرد در جوامع پیشرفته حکم بدیهیات را پیدا کرده با آن برخورد می کنیم دچار تعجب می شویم حال آن که جای تعجبی نیست. واقعیت٬ همین است که آقای خامنه ای می گوید. در اسلام حکومتی برابری زنان با مردان غلط است و به همین لحاظ محروم کردن زنان از بسیاری مزایا و مشاغل اجتماعی عین حق است. آقای خامنه ای در خود قدرتی ماورای قدرت های مادی احساس می کند و اکنون به مرحله ای از خودشیفتگی رسیده است که می خواهد هر آن چه را در ذهن و قلب خود دارد بیان کند و خواهان اجرای آن شود. خامنه ای اگر نه در حد پیغمبر بل که در حد امام می خواهد ظاهر شود و قدرت خود را به مخالفان فکری و حکومتی اش نشان دهد. تمام تلاش های دکتر شریعتی برای عقلانی جلوه دادن دین اسلام و مذهب تشیع تاکنون بر باد رفته است. تمام تلاش های مرحوم مهندس بازرگان در راه به روز کردن تئوری های هزار و چهار صد ساله اثر خود را از دست داده است. تمام نوشته های دکتر سروش و نواندیشان دینی زمان ما٬ در مقابل یک چک و لگد حکومت اسلامی به اشخاص و عقاید٬ تبدیل به هیچ می شود چرا که راه گریزی از این ظلم بی حد نشان نمی دهد. اگر کارهایی که حکومت اسلامی می کند مثلا در صحبت های مصباح یزدی یا جنتی خلاصه می شد و یا جریان فکری عقل ستیز٬ مثلا به جریان «سمات» مهدی نصیری خلاصه می گشت مشکل بزرگی برای دین داران به وجود نمی آمد. این ها عین صحبت هایی ست که دین شناسان پیشین -هر یک به نوعی- بر زبان آورده اند و آن را در بسیاری موارد مکتوب کرده اند. اما مشکل از جایی شروع می شود که این دین حکومتی تمام قدرت را در اختیار دارد و این قدرت را به اراده ی رهبر و چند نفر در داخل و خارج از حکومت هر طور که می خواهد مورد استفاده یا درست تر بگوییم سوءاستفاده قرار می دهد. حوادث چند روز گذشته که تکانی شدید به اسلام گرایی اندیشمندان باورمند به این دین داد حوادثی ست که هر چه پیش تر برویم بیش تر رخ خواهد داد و وجهه طالبانی حکومت اسلامی ایران بیش از پیش مشخص خواهد شد. از سفر همیشگی استاد باستانی پاریزی آری. ما ملت مبالغه و گزافه گویی هستیم. در دوستی و دشمنی حد نگه نمی داریم. بزرگان را چنان می ستاییم که گویی مادر آسمان هرگز چون آنان نخواهد زایید و از خُردان خردستیز چنان به بدی یاد می کنیم که گویی آن بیچارگان در آسمان سیاه قلب شان حتی یک ستاره هم نمی درخشیده است. بگذار از ما چنین یاد کنند. ولی چه باک وقتی امثال باستانی پاریزی ها را از دست می دهیم. چگونه به قلم بگوییم ساکت باش وقتی کسی مثل دکتر پرویز ناتل خانلری را از دست می دهیم؟ چگونه می توانیم هیچ نگوییم زمانی که دانشمندی بی نظیر چون دکتر عباس زریاب خویی را از دست می دهیم؟ بگویید در دوستی مبالغه می کنی ولی کجا می توانیم در میان «دانشمندان» و «فضلا»ی امروز کسانی همسنگ اینان بیابیم٬ یا کدام نشانه به ما امیدواری می دهد که در دورانی نزدیک٬ چنین ستاره هایی در آسمان ادب و فرهنگ سرزمین مان درخشیدن خواهند گرفت و آسمان مه گرفته ی ایران را با درخشش خود نورانی خواهند کرد. اولین وجه استاد باستانی پاریزی٬ نوشتن او بود. آری ما به این مقوله با بی اعتنایی نگاه می کنیم ولی نویسندگانی کارشان دارای ارزش است که نوشته شان را منتشر کنند و باستانی ده ها کتاب و صد ها مقاله در طول عمر پر برکت اش منتشر کرد. وقتی از نوشتن سخن به میان می آوریم وجه دوم یعنی خواندن روی می نمایاند. نوشته باید خوانده شود به عبارتی٬ خواننده برای نوشته چنان ارزشی قایل شود که آن را بخواند. لابد دیده اید که این روزها در مورد نوشته های اینترنتی می گویند طولانی است! مردم حوصله ی نوشته ی بلند خواندن را ندارند! چگونه است که در چنین جامعه ای٬ زن و مردی مسافتی طی کنند بابت یک کتاب تاریخی یا شبه تاریخی پول بدهند و با لذت از اول تا آخر آن را بخوانند٬ نه یک بار بل که چندین بار! نویسنده ی چنین کتابی هنرمند است و رگ خواب خواننده را در دست دارد. می داند چگونه بنویسد که خواننده عطش خواندن پیدا کند و می داند که چه بنویسد تا خواننده از این ساعات مطالعه بهره مند شود. اما این تنها هنر نویسنده نیست. خواننده نیز در این حالت به لذت خواندن٬ یعنی لذت بردن از صرف مطالعه پی برده است. وقتی چشمان خواننده بر روی کلمات می لغزد و معنایی را از جملات در می یابد غرق لذت و سرور می شود. لحظات را گم می کند و وقت برای او می ایستد. اصرار دارد که یک جمله ی دیگر و یک جمله ی دیگر و باز هم یک جمله ی دیگر بخواند و کتاب را ببندد ولی نمی تواند! جملات پی در پی می آیند و خواننده را با خود می برند. استاد باستانی پاریزی٬ چنین نویسنده ای بود و خواننده ی او چنین خواننده ای. ده ها هزار نفر از نوشته های او لذت بردند. آری٬ لذت بردند و این ارزش کمی نیست. نمی گوییم آموختند چون آموختن را باید از کتاب های درسی انتظار داشت (و چه انتظار عبثی!)٬ نمی گوییم انسان خوب شدند چون انسان خوب شدن را باید در کتاب های اخلاق در خانواده دنبال کرد (و چه کتاب های عفنی!) اما با قاطعیت می توان گفت که با مجموعه کتاب های استاد پاریزی٬ هم می توان از مطالعه لذت برد٬ هم می توان آموخت و هم می توان به ارزش زندگی پی برد و بهتر زندگی کرد. در باره ی استاد پاریزی این روزها بسیار گفته اند و بسیار نوشته اند و هر یک وجهی از وجوه چند گانه ی استاد را نشان داده اند. از تاریخ دانی او٬ از استاد دانشگاه بودن او٬ از نویسندگی او٬ از علمی بودن یا علمی نبودن تاریخی که می نگاشت٬ از نثر شیرین او٬ از درازنویسی های با ربط و بی ربط او٬ از چسباندن هر چیز به بحث اصلی حتی با چسب اوهو٬ از رفت و آمد او با بزرگان علم و ادب٬ و سایر جوانب و وجوه علمی و ذوقی او. ما نیز همین قدر بگوییم که یک نفر باید خیلی ارزش داشته باشد که وقتی در سن ۸۹ سالگی از میان ما می رود٬ به مانند از دست دادن یک فرد جوان عزا بگیریم. و با رفتن استاد پاریزی یکی دیگر از غول های ادبی و فرهنگی معاصر ما از دست رفت و چه باک که در اندوه از دست دادن او عزا بگیریم...
سالگرد درگذشت دکتر احمد صدر حاج سید جوادی او و همفکران اش، شیفته ی اسلام و مذهب تشیع بودند و برای تبلیغ و ترویج این دین و مذهب از هیچ کوششی فروگذار نکردند. تلاش سی ساله ی دکتر حاج سید جوادی برای ارائه آبرومند «دائرةالمعارف تشیع» اگر چه با افت و خیزهای شدیدی همراه بود و در مقطعی مقالات بی پایه و مایه به آن راه یافت اما تلاشی بود سیستماتیک و نظام مند در جهت مکتوب کردن مکتب تشیع. مکتبی که به شدت به خرافات آلوده است و بیرون کشیدن وجه نسبتا منطقی آن از میان صدها برگ سند مخدوش و غیر مخدوش کاری ست طاقت فرسا. اما ایمان دکتر حاج سید جوادی به این مکتب و باور عمیق به ارکان آن باعث می شد تا حد توانایی در جهت پاک کردن آن از زنگارها و خرافات بکوشد و این که گروهی از جوانان بعد از تبه کاری های حکومت اسلامی همچنان بر اعتقاد مذهبی خود پای فشردند٬ شاید بخشی از آن ناشی از کوشش شخصیت هایی چون او باشد. عقیده ی مخالفان رادیکال حکومت اسلامی بیشتر بر این مبنا استوار است که هر گونه ناراستی عقیدتی و دینی که حکومت بر آن ها اصرار می ورزد به صراحت افشا شود و این گروه اغلب تلاش های قلمی و عقیدتی امثال دکتر حاج سیدجوادی را عاملی برای دوام و بقای این حکومت و غلبه خرافات بر عقل می دانند. چند مدخلی هم که به دائرةالمعارف تشیع راه یافت و سخت خنک و بی پایه بود اتفاقا همین جنبه تمسخر آمیز را برجسته می کرد. ولی همان ها هم که بر اساس مدارک صحیح نوشته شده بود٬ نمی تواند انسان قرن بیست و یکم را که با نگاه غیر متعصب و غیر ایمانی به پدیده های جهان می نگرد راضی نگه دارد. اما دکتر صدر و یاران او تا جایی که می توانستند برای بقای مذهب تشیع کوشیدند و این که تا چه حد موفق بودند آیندگان باید قضاوت کنند. نکته ی دیگری که دکتر صدر حاج سید جوادی و یاران اش بر آن تاکید داشتند حاکمیت قانون بود. این ها گروهی بودند که قانون بد را بهتر از بی قانونی می دانستند. اما این موضوع نیز امروز بعد از تجربه سی و پنج ساله ی حکومت اسلامی محل سوال و تردید است. می توان در حکومتی٬ قانون وحشیانه ای وضع کرد و اجرای آن را خواستار شد. آیا این قانون وحشیانه بهتر از بی قانونی ست؟ و اصولا وقتی سخن از قانون می گوییم کدام قانون مد نظر ماست؟ قانونی که به نفع انسان و بشریت است یا قانونی که بر خلاف آن است؟ یک سال از درگذشت دکتر احمد صدر حاج سید جوادی گذشت. تاریخ از افرادی که برای آزادی مردم ایران - به هر شکل و صورت - تلاش کرده اند به نیکی یاد خواهد کرد. دکتر نیز در سنین پیری، در سال ۸۰ به زندان و شلاق محکوم شد! حکومت بی آبروی جمهوری اسلامی حتی به پیرمرد مبلغ مذهب تشیع نیز رحم نکرد. کسی که در دوران شاه وکیل مدافع سید علی خامنه ای بود! یادش گرامی. نوروز در جبهه های جنگ ایران و عراق به قول استاد عزیزم جناب هادی خرسندی٬ نوشتن بر هر درد بی درمان دواست. نوشتن از آن روزگار شاید برای برخی تلخ جلوه گر کند اما برای برخی نیز حکم دارو و درمان را دارد. با وجود گذشت ۳۰ سال از آن روزگاران هنوز با یاد آن روزها و با کابوس های گهگاهی آن زندگی می کنم. انگار جوانی هستم بیست و چند ساله با یک متر و هشتاد قد و ۵۵ کیلو وزن و در فاصله ی سیصد چهارصد متری از عراقی ها هستیم و صبح و شب به هم شلیک می کنیم. چهارشنبه سوری و نوروز اما٬ در آن کشاکش جنگ هرگز فراموش نمی شد. در جایی که سیگار روشن کردن می توانست جان آدم را به خطر بیندازد٬ ما آتشی عظیم بر می افروختیم تا نوید دهنده ی رفتن زمستان و آمدن بهار باشیم. در جایی که سگ های سیاسی - ایدئولوژی٬ این سنگر و آن سنگر بو می کشیدند تا هر چه شادی و نشاط است را بیابند و در زیر پوتین های خود خرد کنند٬ ما با ساده ترین وسایل٬ فرارسیدن بهار و نوروز باستانی را جشن می گرفتیم. بچه هایی که از مرخصی می آمدند با خود شیرینی و شکلات می آوردند٬ و بساط هفت سین جنگی هم چیده می شد و روز اول بهار٬ از این سنگر به آن سنگر برای دید و بازدید می رفتیم. در آن روزها درجه داران کادر بیشتر در مرخصی بودند و پیش زن و بچه شان و ما که وظیفه بودیم جور آن ها را می کشیدیم و تحمل روزهای وضعیت فوق العاده را می کردیم. در نوروز ۶۳ که دو ماه به پایان خدمت ما مانده بود٬ دوست بسیار عزیزم یک خشاب پر ژ۳ را به خاکریز خودمان شلیک کرد و گفت در سال جدید دیگر به طرف عراقی ها شلیک نخواهد کرد. در فاصله ی نوروزها٬ یک عده آمدند٬ یک عده رفتند و یک عده هم کشته و زخمی شدند ولی چیزی که باقی ماند همان نوروز بود. نوروز واقعی را در بیابان های خوزستان می شد لمس کرد٬ دید٬ بو کشید. در دید و بازدیدها٬ عیدی هم داده و گرفته می شد. گاه به شوخی. گاه جدی. اما همواره با خنده و شادی جوانانه. ما را فرستاده بودند تا در آن جا٬ گوشت دم توپ شویم ولی ما با نیروی جوانی تلاش می کردیم زنده و شاد بمانیم و سالم و تندرست برگردیم. بساط رقص و آواز هم بر قرار بود. عکسی دارم که متاسفانه اکنون در دسترس نیست ولی رقص دو تن از دوستان ام است که دست به دست هم داده اند و گرد هم می چرخند. و چه حرصی می خوردند آدم های سیاسی ایدئولوژی از دیدن چنین صحنه هایی! خوب نیست در ایام عید از خاطرات دلآزار گفتن ولی این ها را گفتم که یادمان باشد هنوز هستند در آسایشگاه های روانی کسانی که در آن دوران آسیب دیده اند و تا به امروز بستری هستند. برای من که خاطرات آن دوران٬ مثل این است که دیروز اتفاق افتاده باشد. در خواب و بیداری صحنه های زنده و جاندار آن را می بینم و وقتی با دوستان آن دوران صحبت می کنم امکان ندارد گریزی به خاطرات خوب و بد آن زمان نزنم. سال نو و نوروز باستانی بر شما مبارک باد! سخنان شنیدنی صادق زیباکلام در باره آیت الله مصباح یزدی نکته ای که زیباکلام از بیان آن خودداری کرده٬ این است که نظر مصباح امروز به عنوان نظر غالب دین مبین اسلام و اصول آن معرفی می شود. بر کسی پوشیده نیست که نظر بسیاری از علمای نجف و قم با نظر خمینی تعارض داشت و اگر خمینی شخصیت سیاسی مستحکمی نداشت قطعا جناح طرفدار عقاید مصباح این شخصیت را زیر پا له می کرد. فراموش نکرده ایم که برخی طلاب حوزه٬ کاسه ای را که سید مصطفی خمینی با آن آب می نوشید برای رفع نجاست آب می کشیدند و شخصیت علمی خمینی در نزد برخی روحانیون قم مورد سوال بود. نظر زیباکلام می تواند تبویبی باشد بر این پرسش که آیا نظر مصباح و مصباحیان همان نظر اسلام است یا خیر. نو اندیشان دینی این امر را انکار می کنند ولی اسنادی که طرفداران عقیده ی مصباح ارائه می دهند٬ اسنادی معتبر است و به نظر نمی رسد که در صدر اسلام نیز نظر بانیان اسلام چیزی جز نظر مصباح و مصباحیان بوده باشد. نگاه زیباکلام به سخنان مصباح٬ قطعا در روزهای آینده بحث هایی را در حوزه نو اندیشی دینی موجب خواهد شد. بحث هایی که روشنگر بسیاری از واقعیات اسلام راستین خواهد بود. روز جهانی زن فرخنده باد! روزانه های ف م سخن در زمان ما زنان در رشته های مختلف علمی٬ ورزشی٬ فرهنگی٬ هنری٬ ادبی و تمام رشته های موجود در جهان هم پا و هم قدم با مردان پیش می روند و افتخار آفرینی می کنند. به ما ایراد گرفته می شود که نباید از زن به عنوان همسر یا مادر یا شخصیتی معین سخن گفت بلکه باید زن را به عنوان موجودی تجریدی و انتزاعی در نظر گرفت. این سخن بی پایه ای ست که باعث هویت زدایی از زنان می شود. زنی مادر است٬ زنی دیگر عالم فیزیک! بانویی چون دکتر ژاله آموزگار استاد یگانه در فرهنگ قدیم ایران هستند و دکتر بدرالزمان قریب متخصص زبان سغدی. در کنار این بانوان مادران و همسرانی هستند که در زندگی خانوادگی شان -چه ما دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم- به مردان و فرزندان خانواده دلگرمی می دهند و آن ها را برای حرکت اجتماعی مفید آماده می سازند. جالب است در فضای بسته و خفقان آور حکومت اسلامی٬ زنانی هستند که با چنگ و دندان راه خود را در رشته های مورد علاقه شان باز می کنند. شاید کمتر کسی بداند که در یک دوره ی زمانی٬ خانم ده بزرگی مسوول آموزش خلبانی بودند و برای این که بتوانند در کابین هواپیما در کنار پسران دانشجو بنشینند مبارزه ی سر سختانه ای انجام دادند. در همان زمان٬ خانم دیگری با مصایب فراوان دوره ی خلبانی را گذراند و اکنون استاد خلبان است. خانم شمس با مرارت بسیار موفق شد به عنوان خلبان شرکت هواپیمایی آسمان استخدام شود. زنان ما راه خود را به جلو باز می کنند. آن عده ی تندرو که از شعارهایشان نفرت و خشونت می بارد هرگز به اندازه همین زنان٬ در جهت آزادی زن قدمی بر نداشته اند بل که تخریب گر فعالیت زنان آزادی خواه هستند. روز جهانی زن بر زنان کشورمان خجسته باد! از رضا شاهی که بود و نبود... نمی دانم چرا زمانی که از پیشرفت کشور سخن به میان می آمد مثال های من همواره از رضا شاه بود. چند مثالی که مدام به کار می بردم این ها بود: یا رضا شاه با هیات همراه در حال عبور با اتومبیل به راننده دستور می دهد که اتومبیل را متوقف کند. پیاده می شود و به در خانه ای می رود و در می زند. مرد صاحب خانه با پیژامه و زیر پیراهنی در را باز می کند و با تعجب رضا شاه را در مقابل خود می بیند. رضا شاه کشیده ای به او می زند که دیگر مبادا با این سر و وضع روی بالکن خانه ات بایستی. یا در طرح راه آهن سراسری٬ در منطقه ای کوه های سنگی قرار داشته اند که کندن آن ها دشوار بوده است. به رضا شاه گفته می شود که اگر اجازه بدهید این کوه ها را دور بزنیم. رضا شاه سکه ای از آن دوران را که ارزش زیادی داشته روی تخته سنگ قرار می دهد و می گوید اگر برای کندن همین مقدار از کوه این قدر پول لازم باشد باید بپردازیم و کار را درست انجام دهیم. این ها چقدرش حقیقت است یا افسانه من نمی دانم. ولی تونل کندوان و راه آهن سراسری و پل ورسک و دانشگاه تهران و امنیت سراسری و آزادی زنان و ده ها پدیده ی اجتماعی مدرن دیگر افسانه نیست و عین حقیقت است. دو جلد کتاب نفیس سفرنامه ی مازندران و خوزستان رضا شاه حس افتخار را در هر ایرانی زنده می کند. یک جمله ی عجیب هم ایشان دارد در مورد صنعت هوایی که آینده ی بشریت به این صنعت بستگی خواهد داشت. تمام این ها در زمانی گفته شده که صنعت هوایی در مراحل اولیه رشد خود بوده و باید بینش آینده نگرانه ای داشت تا در آن زمان به اهمیت این صنعت پی برد. من چون تعارفی با کسی ندارم به رغم نپسندیدن استبداد رای پادشاه همواره این مثال ها را به کار می بردم و می برم. یعنی برای من فرقی نمی کرد که دوستان چپ از این مثال ها خوششان نمی آمد. ولی حقیقت بود؛ حقیقتی که می شد و می بایست به آن افتخار کرد. چنان که زمانی که دیوار برلین در مقابل مردم بخش شرقی به صورت سد کشیده شده بود با اطمینان فروریختن آن را پیش بینی می کردم چون به هیچ وجه و با هیچ منطقی وجود این دیوار سازگار نبود. اما چرا رضا شاهی که چنان بود٬ برای امثال ما نبود. یکی از دلایل آن پیچیدن رضا شاه در هاله ای از تقدس و بی گناهی بود. کاری که امروز هم با حاکمان کشور می شود. به قول جناب دکتر نوری زاده اگر رضا شاه نبود ایران هم به شکل فعلی نبود. یعنی نمی توانست باشد. همین یک قلم باید باعث شود ما سپاسگزار او باشیم. عده ای خواهند گفت اگر رضا شاه نبود یک نفر دیگر جای او می بود. تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند. رضا شاه بود و آن چه کرد اثرش تا به امروز باقی ست. افسوس که دانشمند بزرگی چون دکتر تقی ارانی در زندان رضا شاه کشته شد. افسوس که نویسنده ی چشمهایش به حبس او افتاد. آن ۵۳ نفر همه خواهان شیوه ی استالینی نبودند. کتاب مستطاب دکتر صدرالدین الهی که در بر گیرنده ی خاطرات زنده یاد دکتر خانلری در باره ی هدایت و علوی است حاوی نکات بسیار قابل تاملی ست که چند روز دیگر آن را معرفی خواهم کرد. در زمانی هم که در خدمت آقا بزرگ بودم در کمال تعجب ایشان هم به نکات مثبت حکومت رضا شاه اشاره می کردند. به هر حال٬ همین قدر که به اعتدال در برخورد با تاریخ گذشته رسیده ایم خود گام بزرگی به جلوست. امیدواریم بتوانیم به تدریج دریافت های خود را در معرض قضاوت خوانندگان قرار دهیم. چند کلمه در باره زوال کلنل محمود دولت آبادی (چهارشنبه ۳۰ بهمن) اما خبر انتشار کلنل در ایران تنها یک روز دوام آورد. سپاه این بار در نقش متولی فرهنگ و ادب وارد عرصه شد و گفت که کتاب دولت آبادی ضدانقلابی ترین کتاب بعد از پیروزی انقلاب است. سپاه و سردارش راست می گویند. کلنل داستان زوال چند نسل است. داستان خانواده ی یک افسر زمان شاه و همسر و پنج فرزندش. خانواده بعد از انقلاب از هم می پاشد. انقلاب نماد و عامل فروپاشی جامعه٬ نماد و عامل فروپاشی خانواده ی کلنل است. انقلاب برای این خانواده نیز مانند بسیاری از خانواده ها زوال و تباهی به ارمغان می آورد. ترجمه ی آلمانی کتاب کلنل که توسط بهمن نیرومند صورت گرفته چندان پر برگ و مفصل نیست. ۲۰۹ صفحه خود رمان و حدود ۱۵ صفحه پی گفتار و توضیح واژه ها٬ کتاب را در قطع پالتویی برای هر علاقمند به رمانی قابل مطالعه می کند. با وضعی که سپاه پیش آورده و با اولتیماتومی که سردار سپاه داده بعید به نظر می رسد وزارت ارشاد جرات کند به این کتاب اجازه ی انتشار بدهد خاصه آن که شخص خامنه ای نسبت به رمان و بخصوص رمان دولت آبادی حساسیت ویژه دارد. اما چند کلمه در باره اظهار نظر محمود دولت آبادی. متاسفانه ایشان در واکنش به استقبال رسانه ها از انتشار رمان کلنل گفته اند که: «برخوردهای رسانهایِ غلوآمیز از نظر من چیز خوبی نیست و به منطق نشر کتاب کمکی نمیکند. ترجیح من این است که مقولهی نشر در کشور ما روال طبیعی و منطقی پیدا بکند، اما نحوه برخورد غلوآمیز با چاپ یک کتاب احتمال دارد که مانع روند منطقی نشر کتاب بشود. نباید با واکنش افراطی آن را به مسألهای بغرنج و بسیار مهمتر از خودش تبدیل کرد. به هر حال امیدوارم این نوع خبررسانی تأثیرات منفی نداشته باشد.» این نوع خبررسانی٬ از اشتیاق رسانه ها و مردم برای انتشار یک رمان توقیف شده خبر می دهد. باید به این اشتیاق احترام گذاشت و آن را به هر شکل که باشد -حتی افراطی- قدر شناخت. این ها خواننده ی رمان کلنل خواهند بود. مبادا نویسنده از ترس این که کتاب اش در توقیف باقی بماند باعث رنجاندن اهالی رسانه و مردم علاقمند به کتاب های خودش شود. آقای دولت آبادی این سرمایه ی ملی را آسان به دست نیاورده و امیدواریم آن را آسان از دست ندهد. Copyright: gooya.com 2016
|