گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
12 آذر» آخرين روز در سنگر دانشگاه! ابوالفضل محققی5 آذر» دانشگاه تبريز و اولين چشمه از حکومت راستگوی اسلامی! ابوالفضل محققی 2 آذر» باز هم بیبیسی و باز هم آقای مهاجرانی! ابوالفضل محققی 27 شهریور» آقای مهاجرانی کاش سکوت میکرديد! ابوالفضل محققی 29 آذر» ضريحی طلائی برای تباهی ملت، ابوالفضل محققی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! انتخابات افغانستان و فجایع مجاهدین و طالبان، ابوالفضل محققینمی توان چشم بر تمام فجايعی که مجاهدين و طالبان به وجود آوردند بست، اما هنوز چوب بر مرده دکتر نجيب زد. و به اعتبار انتخابات در افغانستان از دموکراسی سخن گفت. از ارباب و مشتری و رشد دموکراسی. برای کانديداهائی که بسياری از آن جهادیهای ديروز و آتشزنندگان مدارس بودند و هنوز در پيچ و تاب حداقل حقوق زنان در مجادلهاند
• شما که می پرسيد و به هر جوابی راضی نمی شويد ! من اين گور را ديدم - اگر تا هماکنون برجای مانده باشد - گور مردی که آزادی مردمش را در باسوادشدنشان می ديد و تا پای جان برای آن جنگيد. سال بعد در پنجمين سال تاسيس روزنامه حقيقت انقلاب ثور همراه تحريريه روزنامه در ارک شاهی بديدار مردی رفتيم که نامش ببرک کارمل بود، دبير اول حزب دموکراتيک و رهبر وقت افغانستان؛ ساختمانی بود سنگی و کم درخت با چند بارو و اندرونی نيمه تاريک و دلگير که نور به سختی در آن نفوذ می کرد. به سالنی کوچک وارد شديم که اثاثيه آن ميزی بلند با چندين صندلی بر اطراف آن بود و اندکی بعد ببرک کارمل به داخل سالن آمد با همه خوش و بش کرد و بر صدر ميز نشست. از اهداف حزب گفت، از اهداف روزنامه از مشکلات و در بين صحبتهايش رو به من کرد و گفت:" رفيق خوب و با احساس می نويسی اما حقيقت را نمی نويسی! ما مردم غريبی هستيم، غريب نان، غريب بيسوادی، غريب جنگ و درد. ما رهبران حزب به اين مردم قول داده بوديم که «مسکه» - کره - روی نان خشکشان خواهيم ماليد؛ مسکه که نماليديم نان سياهشان را هم گرفتيم و اين حقيقت است و شما نمی نويسيد! " و من از فاصلهای نه چندان دور درخشش اشک را در چشمان سياهش می ديدم. حال او نيز سالهاست در دل خاک آرام گرفته است. اگر گوری از او مانده باشد تا تاريخ در مورد او نيز قضاوت کند. و سرانجام مردی را ديدم تنومند با چشمانی درشت و مصمم. تصور می کردم بايد مردی باشد خشن و خونسرد، چرا که رئيس سابق سازمان امنيت بود و هميشه چنين تصوری از امنتیها داشتم. اما مردی بود که وقتی از افغانستان از مردم زحمتکش سخن به ميان می آمد صدايش می لرزيد. از جنگ و برادرکشی نفرت داشت و ايجاد يک دولت برآمده از مصالحه ملی را آرزو می کرد. از او خودنويسی بيادگار دارم همراه با کارت ويزيتی کوچک که بر آن نوشته است: نجيب الله. روزی که اين خودنويس را به هديه ميداد باز در رابطه با روزنامهنگاری و روزنامه نگاران بود. گفت:" قلم بهترين هديه به يک روزنامه نگار است به شرطی که حرمت و شرافت قلم را نگاه دارد و از درد و رنج مردم زحمتکش بنويسد و قلم به مزد نباشد." او از اشتباهات حزب دمکراتيک گفت و از عشقش به مردم. از طرح مصالحه ملی، از فراموشکردن کينه ونفرت و تلاش همهگانی برای برپائی يک دولت ملی. او می گفت:" اعتراف به اشتباه تصحيح راه نشانه علاقهمندی به مردم و آينده اين سرزمين است. در اين سرزمين کثيرالملّه جز از طريق درنظر گرفتن منافع تمام اقوام و قبائل و احترام به دين و عنعنههای آنها نمی توان سخن از صلح و آرامش و ساختمان افغانستانی آزاد و دموکراتيک گفت!" از خلا قدرت می ترسيد:" می دانم اگر مصالحه ملی شکل نگيرد و سازمان ملل بر آن نظارت نکند و خلاء قدرت به وجود بيايد چه حمام خونی راه خواهد افتاد و چه نيروهای خطرناکی بر سر کار خواهند آمد و باز اين سرزمين به چه روزی خواهد افتاد." او می دانست اما می گفت:" ا"ر با کنار رفتن من از قدرت و با پادرميانی سازمان ملل صلح در اين کشور حاکم خواهد شد من کنار می روم. اين راهی است که بايد طی شود." و او اين راه را تا پای چوبه دار پيمود تا کشيدهشدن جنازهاش در خيابانهای کابل. برای او ايستادن و جنگيدن امکانپذير بود. می توانست سالها مقاومت کند چرا که ارتشی منظم، آموزشديده و معتقد داشت که حاضر بودند تا پای جان مبارزه کنند. اما او قدرت را به هر قيمت نمی خواست. او با طرح مصالحه ملی يگانه بود و اعتمادش به سازمان ملل و نشان دادن اين که برای صلح از هيچ چيزی دريغ ندارد. از قدرت کناره گرفت تا راه را برای مصالحه و نقش سازمان ملل باز کند. اما جهان باصطلاح آزاد! حاميان دموکرات و آزادیخواه مجاهدين کينهای تاريخی داشتند! کينه از مردی که از جنس ديگر بود مردی که تا آخرين روز حکومت در خانه پنج اطاقه خود در مکرويان زندگی کرد و خانمش به عنوان مدير مدرسه به کودکان آموزش داد. و از مال دنيا چيزی نداشت اما تمامی ثروت اندک افغانستان را از طلاهای کشف شده تپه های مارليک تا نزديک صد ميليون نقدينگی طلا و پول را بادست خود در صندوق بانک مرکزی نهاد و هفت کليد آن را به افرادی معتمد سپرد و روانه خارج کرد تا در حکومتی صالح درِ آن گشوده شود. او امانتدار مردم بود. زندگی او مرا بياد آخرين روزهای زندگی مسيح می اندازد. بياد شام آخر. بياد باغ جستمانی و بياد يهودا و يهوداهائی که او را ارزان فروختند و او رنجهای مردمش را چون صليبی بر شانه نهاد و فاصله مقر سازمان ملل تا چهارراهی آريانا را چون جلجتا پيمود و وضو به خون گرفت و نماز عشق خواند. تصاوير کامل او ديده نمی شود تصوير مردی که ناتمام ماند. و گوری براو نيست! باشد که منصفان بر عملکرد و آرمان او قضاوت کنند! آری من "به هر پاسخی راضی نمی شوم!" چرا که من بسيار انسانها ديدهام مدرسههای به آتش کشيده شده، کودکان سوخته و نيمسوخته. من موزه ملی افغانستان را با آن گنجينههای زير خاکی ديدهام و اين که چگونه در گرماگرم جنگ از آن حراست می کردند. موزه آثار خطی را که برايش ساختمانی نو ساختند و مناديان آزادی و دموکراسی آنها را به غارت بردند. من هنوز نگاه آرزومندانه اسد کشتمند را فراموش نکردهام:" ميدانيد کابل از مجموعه ای از تپهها درست شده است من اميد روزی دارم که تمامی اين تپهها درختکاری شوند پارک بسازيم کودکان شادمانه بیهراس جنگ و آينده در اين پارکها بازی کنند و به جای صفير گلوله خواندنهای مست افغانی گوش کنند. اگر اين برادرکشی پايان يابد!" غرق در رويای خود بود. کابلی که من ديدم جنگ بود گرسنگی بود. اما حکومتيان دست اندر کار غارت ثروت عمومی نبودند. رشوهخواری در حداقل بود. اعتياد ديده نمی شد و فرماندهان در کار جابهجائی مواد مخدر به تمامی جهان نبودند. و چنين حجمی از خشخاش کاشته نمی شد. زنان آزادانه در هر پوششی همه جا حضور داشتند. دولت فقير بود اما شهر چنين لبريز از کودکان خيابانی و گدايان زن و مرد نبود. با وجود ارقام نجومی ميلياردها دلار کمک آمريکا و اروپا هنوز وسيعترين مجموعه آپارتمانی، مکرويان هائی هستند که در آن دوره ساخته می شدند با مجموعهای از مدارس و کارخانههای کوچک. هنوز بيمارستانی بزرگتر از چهارصد بستر ساخته نشده است و اگر ساخت و سازی است خانههای ميليونی مجاهدينی است که ديروز برای حکومت اسلامی و آزاد می جنگيدند و امروز خاک در چشم مردم می پاشند و فاصله فقر و ثروت را نشانی از ترقی و شکلگيری سرمايه داران جديد! که سرمايه خود را نه از راه توليد بل ساخت و پاختهای دولتی به دست آوردهاند. افغان بانکی نبود تا نماد پيشرفت باشد و جائی برای تاراج سپرده های مردم. امروز کسی نيست که از رهبران جديد "مجاهدين ديروزی" بپرسد آن همه جنک و برادر کشی بعد از کنارهگيری دکتر نجيب برای چه بود؟ جنگی خانمانسوز که زمينهساز آمدن طالبان گرديد. طالبانی که از بطن همين مجاهدين بيرون آمده بودند با بنلادنی که دموکراسی غرب او را برای جهاد پرورش داده بود. و تاريخ مصرفی داشت! اما چون غده سرطانی تمام اين منطقه را به نابودی کشيد!ا "پيروزمندان پاسخ نمی دهند!" الالخصوص که دست رسانههای آزاد بر سرشان باشد! کدام رسانه بیطرفی است که يک بار هم که شده بی هراس انگخوردن اين دوره سی و اندی ساله را به نقدی منصفانه بکشد! دفاع از آزادی مطبوعات تنها در گرو پايبندی به حقيقت است. بدون اين پايبندی به واقعيت و حقيقت برآمده از دل آن نمی توان سخن از آزادی بيان گفت. نمی توان تروريسم را محکوم کرد و در عين زمان از تروريستها دفاع کرد. تروريسم خوب و بد وجود ندارد. ديکتاتوری خوب و بد نيز. ديکتاتوری اسد را که آزادیهای فردی و اجتماعی در آن به مراتب بيشتر از عربستان است نمی توان محکوم کرد و چشم بر عملکرد قرون وسطائی عربستان بست. حالم از اين رسانههای آزاد بهم می خورد. نمی توان چشم بر تمام فجايعی که مجاهدين و طالبان به وجود آوردند بست، اما هنوز چوب بر مرده دکتر نجيب زد. و به اعتبار انتخابات در افغانستان از دموکراسی سخن گفت. از ارباب و مشتری و رشد دموکراسی. برای کانديداهائی که بسياری از آن جهادیهای ديروز و آتشزنندگان مدارس بودند و هنوز در پيچ و تاب حداقل حقوق زنان در مجادلهاند. رای مردم چه معنائی دارد؟ جز بده و بستان. سلفخران رای در بازار فقير دردمند و آشفته افغانستان. صندق رای و سوراخ کوچک آن تنها نماد دموکراسی نيست. گاه جانپناه کوچکی است از بد حادثه! و لذا پرداختن به اين رابطه و انتخابات در افغانستان تنها از کانال برخورد بیطرفانه و حقيقتجو امکانپذير است. آن پاسخی راضی کننده خواهد بود که تمامی واقعيتها را چه خوب و چه بد بيان کند. حقيقت را در انحصار خود نداند. و برای عبور از جاده زندگی به جادهای دو طرفه باور داشته باشد و قبول کند کسی که از مقابل تو می آيد بخشی از حقيقت را با خود دارد. اگر نيمی از حقيقت برای توجيه امری گفته شود و آن نيمه ديگر در سايه قرار گيرد آن امر دروغی بیشرمانه خواهد بود. از اين رو برای رضايت از جواب پايبندی به حقيقت اساس يک مناظره شفاف و بیطرفانه است! ابوالفضل محققی Copyright: gooya.com 2016
|