پنجشنبه 19 تیر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

ميرزاده عشقی؛ مشروطه در شعر و شعار، ماشاالله آجودانی

ماشاالله آجودانی
اين مقاله حاصل تلاشی است در جهت نوعی خواندن و با هم خواندن تاريخ و ادبيات يک دوره. و در ميان اين همه سروده‌های دوره‌ مشروطه، سه تابلوی مريم ميرزاده عشقی را از آن جهت انتخاب کرده‌ام که اين منظومه در حقيقت تحليلی است از انقلاب مشروطه به شيوه هنری اين دوره با زبانی در حالت نوسان بين شعر و شعار

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين مقاله حاصل تلاشی است در جهت نوعی خواندن و با هم خواندن تاريخ و ادبيات يک دوره. و در ميان اين همه سروده‌های دوره‌ مشروطه، سه تابلوی مريم ميرزاده عشقی را از آن جهت انتخاب کرده‌ام که اين منظومه در حقيقت تحليلی است از انقلاب مشروطه به شيوه هنری اين دوره با زبانی در حالت نوسان بين شعر و شعار - اما نزديک به ذوق و زبان عموم - فاقد فصاحت و ظرافت‌های هنر ناب و با اين همه دارای انسجامی نسبی و نوآوری‌هايی گاه شاعرانه. نوآوری‌هايی که در بافت منظومه‌های اين دوره کم‌تر به چشم می‌خورد. چنان‌که در مجموع و به راحتی می‌توان از موفق‌ترين منظومه‌های اين دوره، از همين سه تابلو يا "نمايشنامه ايدآل پيرمرد دهگانی" ياد کرد.

سراينده اين منظومه شاعر و روزنامه‌نگار معروف دوره‌ مشروطه ميرزاده عشقی است…

او سه تابلو ايدآل پيرمرد دهگانی را زمانی سرود که دبير اعظم (فرج‌الله بهرامی) از نويسندگان ايرانی خواست "ايدآل خودشان را برای ايجاد يک حکومت مرکزی مقتدر به دست سردار سپه بيان نمايند". عشقی می‌نويسد: "از بنده هم خواستند، بنده سه تابلو ايدآل را که مطالعه می‌فرماييد ساختم و البته تصديق خواهيد کرد که مفاد ايدآل بنده با منظور آن‌ها مخالفت دارد". از اين‌رو اين منظومه چيزی نيست مگر سرود شکست انقلاب مشروطه، البته اکثر گويندگان اين عصر از انقلاب مشروطه به عنوان يک انقلاب ناقص ياد کرده‌اند که در مرحله نهايی درست در زمانی که بايد به پيروزی حقيقی دست می‌يافت به ورطه شکست درغلتيد، از فرخی يزدی است:

از انقلاب ناقص ما بود کاملا ديديم اگر نتيجه معکوس انقلاب

همو در جايی ديگر از "به شهادت" رسيدن انقلاب مشروطه اين‌گونه سخن گفته‌ است:

انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهيد نيست غير از خون پاکان خون‌بهای انقلاب

عارف قزوينی نيز حاکميت زور و رشوه و استبداد را بعد از "هفده سال دوره مشروطيت و انقلاب ناقص ايران" به چشم خود ديده است. ادبيات تاريخی مشروطه سرشار از اين‌گونه گزارش‌هاست. اما عمده‌ترين تحليل سياسی‌ای که در چگونگی انحراف و انحطاط مشروطه در ادبيات منظوم اين دوره می‌توان سراغ داد از ميرزاده عشقی است که تحت عنوان ايدآل او چنان‌که ياد کرديم در يکی از معتبرترين نشريات آن زمان به درج رسيد، منظومه مورد بحث در سه بخش يا به قول عشقی در سه تابلو سروده شده است. تابلو اول و دوم که شاعرانه‌ترين بخش منظومه نيز است، بيشتر ناظر به سرگذشت مريم است، داستان اين دو بخش که ماجرای عشق مريم تا مرگ او را در بردارد، به طور خلاصه چنين است:

در تابلو اول، مريم در شميران تهران در يکی از باغ‌ها در پی عشقی صميمانه مورد تجاوز و فريب يک جوانک تهرانی قرار می‌گيرد. نتيجه اين تجاوز در تابلو دوم با بيان خودکشی مريم به شيوه‌ای شاعرانه تصوير می‌شود. سرانجام جنازه او به دست پدرش در گوشه‌ای به خاک سپرده می‌شود. در تابلو سوم ميرزاده عشقی را می‌بينيم که پای صحبت پدر مريم ـ يکی از مجاهدين مشروطه ـ می‌نشيند تا سرگذشت او را از زبانش بشنود.

سرگذشت مريم و پدر مريم نيز تمهيد مقدمه‌ای است برای ورود در بحث اصلی و محوری منظومه که همان شکست انقلاب باشد. سه تابلو را بيشتر می‌شکافيم تا با جنبه‌های اجتماعی و سياسی انقلاب مشروطه که در اين منظومه انعکاس يافته است بيشتر آشنا شويم.

سرگذشت پدر مريم چنان‌که در تابلو سوم تصوير شده است در حقيقت سرگذشت انقلاب مشروطه هم هست. دربدری پدر مريم که راوی تحولات سياسی انقلاب است چند سالی پيشتر از نهضت مشروطه آغاز می‌شود، از سال ۱۳۱۸ ه.ق. يعنی تقريبا شش سال قبل از اعلان مشروطيت، از نظر مکانی داستان در کرمان اتفاق می‌افتد.

چهره اصلی داستان در اين بخش، پدر مريم يک عامل ديوانی است و در خدمت دستگاه اداری مملکت و حقوق‌بگير دولت است. او که بعدها در راه استقرار مشروطه دو فرزند خود را از دست می‌دهد، از لحاظ طبقاتی از وابستگاه طبقه متوسط شهری است. در ۱۳۱۸ ه.ق. با تغيير حکومت کرمان حاکمی جديد وارد شهر می‌شود.

چندی بعد معاونت امور به قهرمان ما سپرده می‌شود. او پس از مدتی از جانب حاکم با درخواستی نامشروع روبرو می‌شود که بهتر است نقل آن را به اختصار از زبان خودش بشنويم:

پس از دو ماهی روزی به شوخی و خنده بگفت خانمکی خواهم از تو زيبنده

برو بجوی که جوينده است يابنده…

در اين قسمت از منظومه کمی با اوضاع اجتماعی ايران در دوره قبل از اعلان مشروطيت، آن هم به شيوه کل‌گويی آشنا می‌شويم. دوره‌ای که حکمرانان بر جان و ناموس مردم مسلط هستند و کافی است در يک مورد از زيردستان "نه" بشنوند تا خرمن هستی‌شان را طعمه آتش سازند. انعکاس اوضاع سياسی و اجتماعی پيش از مشروطه در سه تابلو مريم بسيار کم‌رنگ است. حتی پدر مريم "کسی" که بعدها در راه فتح تهران جوانانش را فدا می‌کند، يک عامل ديوانی است که به خاطر داشتن پاره‌ای سجايای اخلاقی و به عبارت ديگر به خاطر عرق ناموسی و اين‌که "مرد" است و "نامرد" نيست، حاضر نمی‌شود که به هوی و هوس‌های حاکم تن در دهد و به همين سبب شغل و کار ديوانيش را از دست می‌دهد. جای او را "مرده‌شويی" می‌گيرد که هيچ از "شرف" و "حيثيت" بويی نبرده است. او بعدها تحت تاثير ظلمی که بر او رفت به صف مشروطه‌خواهان می‌پيوندد. در اين بخش، از مبارزه مردم از تجار و بازاری گرفته تا زحمت‌کشان شهری، روحانيون و روشنفکران سخنی در ميان نيست. آن‌همه مصايب و مشکلات اجتماعی به شيوه تمثيلی با طرح مساله‌ای "ناموسی" که در حقيقت در حوزه فرهنگ و مذهب، از ديرباز مفهوم اخلاقی گسترده‌ای دارد، بيان می‌شود. مساله‌ای که با تار و پود داستان بهم تنيده شده است. چنان‌که آغاز داستان پدر مريم، همين مساله ناموسی و ختم ماجرای مريم با يک "تجاوز ناموسی" ديگر همراه است که با بيان تمثيلی از طريق راهيابی به حساس‌ترين عنصر فرهنگی، مذهبی ما طرح شده است.

اين‌که گفتيم در سه تابلو مريم، اوضاع قبل از اعلان مشروطه مبهم و به شيوه کلی و رمزی بيان شده است، چندان هم تصادفی نيست. از سويی عشقی خواسته است با طرح يک مساله فرهنگی، مذهبی و در نهايت اخلاقی به اصطلاح خودمان حساسيت موضوع را به طور عاطفی و شديدا عاطفی به رخ بکشد. از سويی ديگر عشقی به يک معنی عمدتا شاعر سياسی است و اکثر شعرهای او در باره مسايل خاص سياسی سروده شده است تا اجتماعی.

اين "من" شاعر که حاکم بر بخش عمده شعرهای اوست يک "من" سياسی است که در حال نقد و داوری است و با اين همه بی‌انصافی است اگر مدعی شويم که شاعر پرشور ما يکسره نسبت به همه آن‌چه که اشاره کرده‌ايم بی‌اعتناست. چراکه، حتی در پی اعلان زوال سيم و زر، سرنگونی افسرشاه و دادن دولت به دست رنجبران نيز برآمده است. اما حقيقت آن است که رنگ اصلی فضای شعرهای او بيشتر سياسی است تا اجتماعی. با اين همه سه تابلو مريم با آ‌ن‌که مشخصا گفته‌ايم مسايل اجتماعی قبل از اعلان مشروطه در آن بسيار کم‌رنگ و به شيوه کلی بيان شده است، باز شاهکار شعرهای اجتماعی اوست که جنبه سياسی قوی‌ای هم دارد.

داستان را پی می‌گيريم. بعد از عزل پدر مريم، شغل او به مرده‌شويی از مرده‌شويان کرمانی سپرده می‌شود. اين مرده‌شو که مظهر بی‌حميتی و بی‌ناموسی است همه آن‌چه را که به پدر مريم پيشنهاد شده بود با جان و دل می‌پذيرد. پدر مريم بعد از رانده شدن از کار دولتی سه سالی را در عسرت و تنگدستی می‌گذراند. بواسطه فقری که گريبان‌گيرش شده بود، همسرش را از دست می‌دهد تا آن‌که:

شنيده شد که به تهران گروهی از ملت بخواستند عدالت‌سرايی از دولت

و او که در "مذلتش" ظلم علت گشته بود، فتاد در "پی غوفا و انجمن‌سازی" … "به شب کميته و هر روز پارتی‌بازی" …

هميشه نامه شب بهر حاکم‌اندازی…

تا سرانجام همان مرده‌شوی کرمانی که اکنون منصب او را در اختيار داشت به اتهام تفتين، او و دو فرزندش را از کرمان تبعيد می‌کند. در يکی از شب‌های سرد زمستانی آن‌ها از کرمان خارج می‌شوند تا به نائين می‌رسند. در اين‌جا "مردم مشروطه‌خواه" همچون "مهمان عزيزی" آنان را می‌پذيرند و در بر می‌کشند. پدر مريم از مشروطه‌خواهان اين شهر همسری برمی‌گزيند. "مريم" زاده همين خويشی و وصلت است با مشروطه‌خواهان که در روز اعلان مشروطيت چشم به جهان می‌گشايد:

درست روزی کان شهريار اعلان داد / يگانه دختر ناکام من ز مادر زاد

تمام مردم دلشاد مرگ استبداد / من از دو مساله خوشحال و خرم و دلشاد

يکی ز زادن مريم دگر ز وضع نوين

تقارن تولد مريم با اعلان مشروطيت و اين‌که او زاده وصلتی‌ است با مشروطه‌خواهان، تمثيلی است از انقلاب مشروطه که در چنين روزی تحقق يافت. اين "اين همانی" را در سرتاسر منظومه نبايد از نظر دور داشت. اما با مرگ مظفرالدين شاه، و با روی کار آمدن محمدعليشاه و به توپ بسته شدن مجلس، بساط مشروطه‌خواهی برچيده می‌شود:

دوباره سلطنت خودسری بشد اعلان…

در چنين حال و هوايی پدر مريم که بيم جان داشت، چاره‌ای نديد جز آن‌که پنهانی از خمين راهی تهران شود. اما در ری‌ اسير دست پليس مخفی حکومت می‌شود که در پی شکار مشروطه‌خواهان بوده است، غير از گند…

چه کلبه‌ای که پلاسی نداشت جز سرگين

بعد از آزادی از بازداشت و بعد از آن‌که:

"نويد نهضت ستارخان و باقرخان / فکند سخت تزلزل به تخت و تاج و نگين..."

او و فرزندانش: "بدان لحاظ که مشروطه می‌پرستيدند" با اين اعتقاد "که زر گرفتن بهر عقيده باشد ننگ..." از جيب خودشان اسب و زين و تفنگ تهيه می‌بينند و راهی گيلان می‌شوند. اما: "… همينکه گشت به قزوين صدای تير بلند..." دو فرزندش در راه استقرار مشروطه به خاک و خون می‌غلتند:

يکی از ايشان بر روی سينه‌ام جان کند / زدند نزد پدر غوطه آن دو تن فرزند

مرا بد از پی مشروطه عشق فرهادی…

وليک حيف که آن تلخ بود، نی شيرين

ما در متون تاريخی اين دوره با شواهد گسترده‌ای در مورد سرانجام تلخ و ياس‌انگيز انقلاب مشرطه روبروئيم که در خور بررسی جداگانه‌ای است. اما علت تاريخی اين تلخی ياس‌انگيز را بهتر است از زبان پدر مريم بشنويم. او بعد از کشته شدن دو فرزندش و فتح تهران به دست امثال سپهدار، به اصطلاح امروزی حاصل انقلاب را اين‌گونه جمع‌بندی می‌کند:

بشد سپهدار اول وزير صدر پناه / دوباره خلوتيان مظفرالدين شاه

شدند مصدر کار و مقرب درگاه / يکی وزير شد و آن دگر رئيس سپاه

شد اين چنين چو سپهدار گشت رکن رکين

او که در جريان مبارزه، دو فرزندش را از دست داده است، دربدريها کشيده است. نفی بلد شده است. حبس را آزموده است، بالاخره در پی احقاق حقوق خود به دولت به اصطلاح انقلاب سپهدار پناه می‌برد. اما در می‌يابد با همه خون‌هايی که ريخته شد هيچ تحول بنيادی در حاکميت جامعه صورت نگرفته است. دوباره خلوتيان مظفرالدين شاه… بر سرنوشت کشور حاکم شده‌اند. انگار تشريف مشروطه جز بر بالای ناراست اينان راست نمی‌آمد. "مرده شور" کرمانی که در جريان به توپ بستن مجلس، در زنده بگور کردن "ملتيان" با محمدعلی شاه هم‌صدا بوده است، بعد از فرار او، از هر مشروطه‌خواهی، هزار مرتبه "مشروطه"تر می‌شود و دوباره به حکمرانی فلان شهر منصوب:

… پی نکوهش اين انقلاب اکبيری ………….

شنو حکايت آن مرده‌شوی دل چرکين

چو توب بست محمدعلی شه منفور / به کاخ مجلس و زو گشت ملتی مقهور

به شهر کرمان آن مرده‌شوی بد مامور / بسی ز ملتيان زنده زنده کرد بگور

ببين که عاقبت آن کهنه مرده‌شوی لعين

همين‌که ديد شه از تخت گشت افکنده / هزار مرتبه مشروطه‌تر شد از بنده

ز بسکه گفت که مشروطه باد پاينده / فلان دوله شد آن دل ز آبرو کنده

کنون شدست ز اشراف نامدار مهين

در حقيقت پيدا شدن دوباره "مرده شور" کرمانی در عرصه سياست کشور، يعنی بازگشت ارتجاع و در يک کلمه بيان رمزی نوعی جابجايی در حاکميت و نه انقلاب. گرچه مردم ما همين را هم پاس داشتند و در سراسر ايران "شادی‌ها نمودند و پنج شب چراغانی کردند، ولی اگر کسی به فهرست وزيران می‌نگريست و ترکيب کميسيون را می‌شناخت بايستی چندان شادی ننمايد زيرا چنانکه پيداست بسياری از اينان از نزديکان محمدعلی ميرزا در باغشاه و از همدستان او بودند و اين در خور هرگونه شگفتی است که پس از اين همه خونريزی در نخستين گام حکمرانی مشروطه، درست اينان در ميان باشند". به همين دليل جای هيچ شگفتی نيست که در متون تاريخی اين دوره بخوانيم که آدمی چون حسن خان امين‌الملک "که سابقا از کارکنان محمدعلی ميرزا بود و در اسباب‌چينی و فتنه‌انگيزی کم‌نظير" ناگهان "در زمره کارکنان سپهدار اعظم" درآيد و "برضد انقلابيون روز و شب" توطئه کند و يا آدمی چون سيد احمد تفرشی حسينی نوکر دربار محمدعلی شاه و دشمن قسم خورده مشروطه‌خواهان که به شهادت يادداشت‌هايش يک بار از ترس پيروزی مشروطه‌خواهان دچار پيچش شده است همانی که در سال‌های اوج‌گيری مبارزه عليه محمدعلی شاه به صراحت نوشته است: "ديگر جايی از برای ما نمانده فقير و پريشان شده‌ايم، زيراکه کار نوکری، دزدی و زور و اجحاف‌گويی است و در اين دو سال دهن‌ها بسته و راه زورگويی مسدود...". ناگهان بعد از خلع محمدعلی شاه و فتح تهران و تقسيم حاکميت بين سپهدار و سردار اسعد و يپرم، از هر مشروطه‌خواهی مشروطه‌خواه‌تر شود و بنويسد: "قربان خاک قدم روسای مشروطه و البته آن‌چه بگويم کم گفته‌ام و نوشته‌ام. زنده باد علمای مشروطه و ظل‌السلطان و ستارخان و سپهدار و سردار اسعد و صمصام‌السلطنه و يپرم خان و حاج سياح و مجاهدين، پاينده باد مشروطه… و لدالزنا آن کسی است که استبداد را بخواهد ولو آن‌که در سال مبالغی عايدی داشته باشد".

اين‌ها نمونه‌های واقعی همان مرده‌شوی کرمانی است که به صورت تمثيل که بی‌شباهت به نوعی نمونه‌آفرينی (تيپ) در ادبيات رئاليستی معاصر نيست در داستان سه تابلوی مريم تصوير شده است. مرده‌شويانی که با فتح تهران به برکت تبانی نمايندگان اشراف ملاک، سپهدار و سردار اسعد و يپرم بر تمام مصادر امور و به تبع آن بر سرنوشت مردم حاکم شده‌اند.

عمو تمام ادارات مرده‌شوخانه است وزين ره‌ است که اين کهنه ملک ويرانه است

….

برو به ماليه تا آن‌که چيزها بينی / برو به نظميه تا ا‌نکه حيزها بينی

برو به عدليه تا بی‌تميزها بينی / که مرده‌شوها در پشت ميزها بينی

….

چرا نگردد آئين مرده‌شويی باب / چونيست هيچ در اين مملکت حساب و کتاب

شناخت چهره واقعی امثال سپهدار، سردار اسعد و … برای درک تحليل نهايی عشقی از چگونگی شکست انقلاب مشروطه ضرورت دارد. کمی با حقايق و وقايع آشنا شويم: مبارزه مردم ما عليه استبداد داخلی و استعمار خارجی با به توپ بستن مجلس و کشتار و دستگيری آزادی‌خواهان چه در جريان حمله به مجلس و چه بعد از آن متوقف نشد. اين مبارزه هم در داخل و هم در خارج از ايران به اشکال مختلف ادامه يافت.

به موازات مبارزه گسترده و بی‌امان مردم تبريز، گيلان، تهران در عرصه‌ عمل، در خارج از ايران، آزادی‌خواهانی که بعد از به توپ بستن مجلس، تبعيد يا فراری شده بودند در پاريس و لندن و استانبول هسته مقاومت و مبارزه علی محمدعليشاه را تشکيل دادند. در مورد ترکيب طبقاتی اين گروه‌ها، خواست‌ها و گرايش‌هايش کمی بعد سخن خواهيم گفت.

جناح مترقی اين گروه‌ها در نخستين فرصت، روزنامه‌ صوراسرافيل را که مدير آن ميرزا جهانگيرخان در تهران در جريان کودتا اعدام شده بود، مجددا در سوئيس منتشر می‌کنند. دهخدا و ديگر يارانش که در ايوردن بوده‌اند مطالب را می‌نگاشتند و به پاريس می‌فرستادند که به همت معاضدالسلطنه و علامه قزوينی سه شماره آن در آن‌جا به چاپ رسيد. اگر در داخل ايران مردم مبارز با ايثار خون خود پايه‌های سلطنت و حکومت محمدعلی شاه را متزلزل می‌کردند، انقلابيون راستين خارج از کشور و در راس آن، گردانندگان روزنامه صوراسرافيل به مديريت دهخدا با نوشتن مقالات تند و آتشين خود اساس سلطنت را چنان‌که در قانون اساسی مجلس اول آمده بود، مورد سوال قرار دادند و به طرز مستدل و به شيوه آشکار، اين موضوع را که سلطنت موهبتی است اهلی، غيرعقلی و غيرشرعی اعلام کردند. در حقيقت اينان در عرصه تئوری و آنا در عرصه عمل هدف مشترکی را دنبال می‌کردند. گوشه‌هايی از ان مقاله را که "طبيعت سلطنت چيست؟" عنواندارد و در شماره اول صوراسرافيل چاپ سوئيس آمده است، برای آشنايی بيشتر با چگونگی تلقی انقلابيون درباره سلطنت، نقل می‌کنيم: چنان‌که می‌دانيم در قانون اساسی ايران که چند سالی پيشتر از نشر اين مقاله تنظيم شده بود، سلطنت موهبتی الهی دانشته شده بود که از طرف ملت به شخص پادشاه تفويض می‌شد. در همين مورد دهخدا نوشت "در ممالکی که جهل جای علم، زور جای حق و اوهام جای حقايق را گرفته است سلطنت موهبی است الهی" حال آن‌که "عقل و شرع هر دو از آسمانی بودن سلطنت ابا می‌کنند. منشا حدوث اين خيال در اذهان عامه چيست؟ و حقيقت کدام است؟ منشا ضعف خيال نادان در برابر عظمت امور و بی‌اثر ماندن عقل جاهل در مقابل بزرگی وقايع است" و همين قدر برای آدم درست‌انديش کافی است که سلطنت را "در عداد ساير اعمال يوميه بگذارد و از بستگی مخصوص سلطان به عالم بالا، تاييد او از غيب و انتخابش از جانب خدا بگذرد" تا به اين نتيجه برسد که سلطنت شاه "هم از جنس قراردادهای بين اثنينی و تخلف از شروط، منتج خلع او از سلطنت باشد".

مخالفين حکومت محمدعلی شاه در خارج از کشور چنانکه گفته‌ايم يکدست نبوده‌اند. بسياری از آنان بازمانده‌های اشرافيت گذشته و درباری ايران وبده‌اند که مخالفتشان بيشتر به يک مخالفت صنفی شبيه بود تا يک مخالفت جدی و بنيادی به نفع مردم، فرصت‌طلبی و محافظه‌کاری اين گروه تا بدان حد بود که در اوج مبارزات گوره‌های مختلف مردم و در لحظه‌هايی که محمدعلی شاه نيز به حکومت خود هيچ اميدی نداشت، نوشتن همان مقاله دهخدا (طبيعت سلطنت چيست) را تندروی می‌دانستند و صريحا بدان اذعان می‌کردند".

جالب‌ترين سندی که در اين مورد در دست است نامه دهخدا است به معاضدالسلطنه در افشار ماهيت فکری و خواست‌های سياسی اجتماعی همين گروه…

دهخدا ـ در سوئيس ـ با ذکاوت و تيزهوشی در حرکات و اقدامات امثال سردار اسعد به نظر انتقادی نگريسته است. هم او، می‌نويسد: "ما بايد با مردمان فعله و عمله و مزدور کار کنيم. اشخاصی که خيال وزارت و صدارت دارند ممکن نيست با ما هم مسلک بشوند و با نيت خالص کار کنند". هنگامی که قرار بود نظام نامه ژون ترک‌ها در اختيار رجال مقيم پاريس قرار گيرد، دهخدا در يک نامه به معاضد السلطنه نوشت: "آخر چه اعتمادی به چهار نفر دزد که تا ديروز کناره می‌گرفتند که شايد مورد مراحم ملوکانه شوند و امروز که باد از طرف ما می‌وزد، به اين طرف ميل کرده‌اند، داريد. اداره اين قبيل کارها کار علما ودانشمندان ملت است… نه کار سردار اسعد بختياری. او بايد هميشه آلت باشد نه علت. امثال او هميشه بايد از پشت پرده‌های تاريک به اعمال درونی عقلای ملت نگاه کنند و از ترس کار بکنند وگرنه وقتی که قوای معنوی را شما به ايشان واگذار کرديد و با قوای مادی خودشان ضميمه کردند، ديگر چرا زير بار خيالات ضداستبداد خواهند رفت" بعدها در روايتی از تاريخ می‌خوانيم که همين سردار اسعد بختياری در ماجرای پارک اتابک خطاب به ستارخان که چندی قبل همراه با باقرخان و مجاهدين به تهران آمده بود، پيام می‌دهد که "از عواقب وخيم اين امر که مجاهدين مسلح را به خلاف امر دولت در پارک جای داده‌ايد، بپرهيزيد… والا تا چند ساعت ديگر نه ستار می‌ماند و نه باقر، نه مجاهد و نه پارک، همه با خاک يکسان خواهند شد".

به راستی چه تفاوت چشم‌گيری بين سپهدار وزير جنگ و سردار اسعد وزير داخله دولت به اصطلاح انقلابی بعد از فتح تهران می‌توان قايل شد؟ به همين دليل عشقی هوشيارانه‌ترين تحليل سياسی را از شکست انقلاب مشروطه چنين ارائه می‌دهد:

چرا نبايد اين مملکت ذليل شود / در انقلاب "سپهدار" چون دخيل شود

رجال دوره او هم از اين قبيل شود / يقين بدان که اين مرده‌شو وکيل شود

کند رسوم و قوانين برای ما تدوين

نه تنها عشقی، بلکه بعضی از کسانی که در زمينه تحليل تاريخ سياسی مشروطه نظر داده‌اند، يکی از عوامل شکست آن انقلاب را همين "دخيل شدن" امثال سپهدار و سردار اسعد در رهبری انقلاب ارزيابی کرده‌اند…

آيا سرخوردگی از شکست انقلاب به علت دخيل شدن امثال سپهدار و سردار اسعد در رهبری انقلاب نبوده است که پدر مريم، مجاهد مشروطه را به چنين داوری واداشت:

چو گويمت من از اين انقلاب بدبنياد / که شد وسيهل‌ای از بهر عده‌ای شياد

چه مردمان خرابی از آن شدند آباد / گر انقلاب بد اين زنده باد استبداد

که هرچه بود از اين انقلاب بود بهين

در حقيقت در روايت عشقی، حضور سپهدار و سردار اسعد در راس فاتحان تهران يعنی بازگشت ارتجاع، تحکيم نظام قديمی وابسته با حفظ سلطنت و به عبارت ديگر باقی ماندن جامعه در وضعيت استبدادی پيشين. همين موضوع است که به شيوه تمثيلی بسيار زيبايی در اواخر منظومه عشقی مطرح می‌شود. پدر مريم که در پی به دست آوردن شغل از دست رفته به سپهدار مراجعه می‌کند، جواب می‌شنود:

ز انقلاب تقاضای نان و آب مکن / برو ز راه دگر، نان خود نما تامين

و از زبان او بشنويم که:

روا نبود کنم فکر کار بازاری…

دگر نمودم از آنگاه فکر دهقانی / شدم دگر من از آن دم به بعد شمرانی

به من گذشت در اينجا همانکه می‌دانی / غرض قناعت کردم به شغل بستانی

بسر ببردم در خانه خراب و گلين

بازگشت پدر مريم به کار دهقانی تمثيلی است از تحکيم نظام قديمی با شيوه بهره‌کشی‌های ظالمان آن به دست امثال سپهدار که بيانگر شکست قطعی انقلاب و نابود شدن آرمان‌های انقلابی است. اينجاست که جنازه مريم يا بهتر بگوييم جنازه خاطره انقلاب مشروطه در شميران به دست پدر مريم به خاک سپرده می‌شود و دفتر آن برای هميشه بسته می‌شود.

چنانکه گفتيم حرکت انقلابی پدر مريم در پی يک خواست نامشروع و يا به تعبير ديگر يک نوع تجاوز ناموسی آغاز می‌شود و سرانجام با يک تجاوز ناموسی ديگر پايان می‌گيرد: تجاوز يک جوانک جلف تهرانی به مريم ـ دختری که با اعلان مشروطيت ديده به دنيا گشود، و با شکست آن چشم از جهان فروبست. مرگ او نقطه پايان وحشتناکی بر دفتر مبارزه مشروطه و مشروطه‌خواهی و تمثيل غم‌انگيز يک شکست بزرگ است.

به همين دليل سه تابلو مريم را سرود شکست انقلاب مشروطه نام‌ نهاده‌ام.

ــــــــــــــــــــــ
* اين يادداشت در کتاب "يا مرگ يا تجدد" ( دفتری در شعر و ادب مشروطه) به قلم ماشالله آجودانی منتشر شده است.
* پيش از انتشار آن در خبرنامه گويا، سايت روزآنلاين آن را منتشر کرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016