شنبه 15 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

زبان، رنسانس زبانی و چالش‌های آن٬ الهام یعقوبیان


پيش از آغاز به جستار مورد بحث، بيفايده نخواهد بود اگر نگاهی به تعاريف واژگانی معناي اصطلاحاتی كه در اين متن و به طور كل زير عنوان كلمه‌ی رنسانس از آن استفاده مي شود، بياندازيم. بر خلاف آنچه افكار عمومي بدان معتقد است، و در ذهنيت عامه مردم جای گرفته، واژه‌ی رنسانس، به معنای بازگشت به اصول فكری و آرمانی كهن، پيش از هر چيز يادآور احيای يك گونه از ارزشهای از دست رفته يا در معرض خطر در قرن ۱۵ و آغاز قرن ۱۶ ميلادي بوده است كه شايد بتوان آنرا به نوعي با تعبير .فراگرد كمابيش نقادانه نسبت به آنچه كه در سده‌های ميانه‌ی اروپا و به ويژه در ايتاليای قرون وسطی جريان داشت تعريف كرد. واژه‌ی رنسانس كه ريشه‌ی آنرا در كلمه‌ی ايتاليايی
Rinascita بايد جست، از لحاظ اصطلاحی، نخست بار در نيمه قرن ۱۶ از سوی هنرمندی از همان سرزمين به نام جيورجيو واساری مورد استفاده قرار گرفت. با اين همه هدف اين هنرمند ايتاليايی از بكارگيری واژه‌ی ياد شده، معنای سراسر دگرگون از آنچه را داشت كه امروز بر سر زبان‌ها افتاده است. برای وی و همانديشان او واژه‌ی رنسانس، اصطلاحی بود برای نمايان ساختن «گريز از هنر قرون وسطايی به سوی افق روشنگری». از اينرو ميتوان «فرهنگ رنسانس» را به مثابه‌ی يك انديشه‌ی انقلابی در ستيزه با تفكر حاكم در سده های ميانه معرفي كرد. اگر ما اصطلاح رنسانس را زير تعريف ياد شده بنگريم يعني نگرش و فراگرد نقادانه. بنابراين مي توانيم آنرا نه تنها به عنوان يك جنبش انقلابی يا انقلاب گرا در حيطه‌ی فرهنگ، هنر و فلسفه و ادبيات بلكه در زمينه‌ی زبان نيز جستجو كنيم. اكنون بگذاريد واژه‌‌ی رنسانس را با پسوندی ديگر معنا كنيم، یعنی رنسانس زبان. زمانی كه ما از رنسانس درهنر، رنسانس در فلسفه و يا در ادبيات سخن ميگوييم، در اذهان كمابيش يكايك ما، شكلی از دگرگونی در دستاوردهای فرهنگی نقش مي بندد. حتی آنان‌كه متخصص تاريخ و فرهنگ نيستند و دغدغه شان چيزی فرای علوم انسانی است، با شنيدن اصطلاحات ياد شده لحظه‌ای به اين امر خواهند انديشيد كه وظيفه‌ی رنسانس، در پيوند با هنر، فلسفه يا ادبيات، ايجاد دگرگونی در آنهاست.

تاريخ فرهنگی اروپا، نشان بارزی از اين ديدگاه است كه انديشمندان دوره‌ی روشنگری در وازايش دستاوردهای هنری، فلسفی، و ادبی، با نگرشی نوين به سازواری تنديس‌هايی همت گماشتند كه بر اساس آن بتوانند اين حوزه های علوم انسانی را دگرباره و از نو تعريف کنند.

پرسش اما اين است، اين رنسانس زبان يا به تعبيری وازايش در زبان، چه شاخصه‌های خواهد داشت؟ تغييرها، فرايند نياز هستند و تا نيازی احساس نشود، صحبت از تغيير محلَی از اعراب ندارد. اكنون بر پايه اين نخستين پرسش، يعني چگونگي شاخصه‌ی اين وازايش، پرسش ديگری سر بر می آورد كه آيا براي دگرگونی و يا وازايش زبان نيازی احساس می‌شود؟

پژوهشهای مردم شناختی، جامعه شناختی و زبان شناختی پيرامون وجوه اجتماعی زبان يا به بيانی روشنتر،جامعه شناسی زبان تاريخ كهنی ندارد.بخشي از اين پژوهش ها به ديدگاههای جنسيتی زبان، سيطره جویی جنسيت در زبان، زبان مردگرا و زنگرا، و ويژگيهای زبانی، دستوری و نحوی سخنگويان مذكر و مؤنث می‌پردازد و اين دقيقا همان رسته از تحقيقهايی است كه برای من در اين جستار كوتاه جالب توجه بوده است.

نخستين جستارها و كنكاشهای زبانی دربارة سويه‌های جنسيتی مردگرايانه‌ی زبان به آغاز دهه‌های هفتاد ميلادی باز مي گردد. سردمدار اين بخش ازی پژوهش‌های زبان شناختی، رابين لاكوف می باشد كه در نوشته‌ی تاريخی و اثر گذار خويش با عنوان، «زبان و جايگاه زن» در آغاز دهه هفتاد ميلادیی
برانگيزاننده و مشوق پژوهشهای جنسيتی در زمينه‌ی جامعه شناسی زبان شد. وی معتقد بود كه نحوه‌ی بهره‌وری زنان از زبان يا به بيان ديگر زنانگی زبان ايشان از سويی، مردگرايانه بودن زبان محاوره و نوشتاری و ويژگيهای زبان شناختی موجود در گفتار و نوشتار جاری، از سويی ديگر به گونه‌ای متعامل عقب نگاهداشتگی و تبعيض عليه زن را در جامعه‌ی كمابيش مردسالار نمايان ميسازد. آنچه كه در حيطه‌ی پژوهشهای درباره وجوه مردگرايانه ی زبان تا كنون انجام شده است، دو بخش كلي را مد نظر داشته است. نخست تحقيق دربارة ويژه گي‌های دستوری و نحوی زبانهايی كه در آنها شاخصه‌های مونث و مذكر به عنوان بخشی از واجهای نمودار در زبان، قابل تشخيص هستند، به شكلی كه مخاطبان مذكر و مونث و گاه خنثی در زبان، نشانه‌های دستوری و نحوی ويژه‌ي خويش را دارند و بر اساس حروف تعريف، پسوندها و حالتهای دستوری از يكديگر قابل تشخيص هستند و از سوي ديگر، زبانهايی كه در آنها تعاريف و نشانه‌های ويژه برای مذكر و مونث وجود ندارد و اگر داشته، در گذر زمان از دوره‌ی كلاسيك به مدرن از گزاره های زبانی حذف شده اند. برای نمونه ميتوان به زبانهای ژرمن و يا زبان های از خانواده‌ی لاتين اشاره نمود. در زبان آلمانی، هلندی، و يا سوئدی و همچنين در زبان فرانسه، ايتاليایی و اسپانيایی، شاخصه‌های مونث و مذكر از لحاظ دستوری و نحوی مشخص‌اند. براي پردازش طبيعی زبان و جلوگيری از سوءتفاهم زبانی، استفاده از اين شاخصه‌ها امري گزير ناپذير به شمار می‌رود.اما گروهی از زبانهای ديگر مانند زبان های ايرانی و هندوآريايی در شكل باستانی يا كلاسيك خود، دارای اين وجوه متمايزكننده بوده‌اند، اما اين زبان ها در گذار خويش از دوره‌ی كهن به زمان معاصر نشانه های مذكر و مونث خود را از دست داده‌اند. دومين سوی پژوهش های مربوط به وجوه مردگرايانه در زبان، ديدگاه صرف زبان شناختی ندارد. اين شكل از نگرش به مواد و پديده های موجود در بستر زبان می پردازد كه در آنها نوعی چيرگی مردانه نمايان است. اين دسته از پژوهش‌ها بيشتر ديدگاه جامعه شناسانه و مردم شناختی دارد و به فرهنگ شايع عامه می‌پردازد. فرهنگي زبانی كه در آن، تعاريف، تفاسير، توضيحات و حتي توجيهات به گونهای بر بنيان‌های مردگرايانه استوار است. واژه‌ی مردگرايانه يا مردگرا، خود نياز به تعريف دارد، از ديد من مردگرايانه بودن زبان، يك پديده‌ی طبيعتا زبانی يا موجود در زبان است اما زاييده‌ی زبان نيست. تمام آنچه كه با هويتهای جنسيتی در پيوند است داده های برخاسته از بستر طبيعی زبان نيست، اما بازنمای اين معرفه‌های ارزشگذار چه از ديد فرهنگی و چه اجتماعی بر دوش زبان گذاشته شده است، زبانی كه به عنوان كد ارتباطی نقشی اساسی را در اين تبادل بازی می‌كند. هنگامی كه از مردگرايانه بودن زبان سخن به ميان می‌آيد، منظور، آن واكنش و هنجاراجتماعی خاص زبان است كه در تعامل خود با ديگران يعنی با مخاطب، ارزشهای پايدار خود را در نگرش جامعه‌ی كمابيش مردسالار در تفاوتهای جنسی می‌بيند. به بيان ديگر، گرايش زبان در به كارگيری از ويژگی‌های مردگرايانه يا ويژگيهای منحصر به مرد پديده‌ای است كه ذاتا در بافت زبان دارای يك شالوده‌ی طبيعی نيست، بلكه از سوی گويندگان كمابيش بر آن تحميل می‌شود. بنابراين گويندگان زبان مورد بحث كه در پردازش گفتگوها و نوشته‌های خود و ارتباطاتشان با مخاطبان از بارهای معنایی مردگرايانه سود ميجويند، اجبارا گويندگان مرد نيستند. از آنجا كه بهره‌برداری از زبان آشنا برای گوينده و شنونده، يعني زبان متعارف نيازمند پيروی از يك رشته قراردادهاست، ما همه از يك زبان به اصطلاح “مشترك” استفاده مي كنيم و جاي تعجب ندارد اگر زنان نيز در توصيف خود گاه از زبانی مردانه استفاده می‌كنند و در استفاده از اين زبان از همان طبقه بندی مردانه پيروی می‌نمايند.

برای آنها اين زبان بيان واقعيتهای ملموس و آشناست و مشكل اساسی همين جاست، بدين ترتيب گويندگان زبان، بر اساس يك عادت جبری از قانونهاي جاری پيروي مي‌كنند.اين كه برای نمونه به ما گوشزد می‌شود واژه‌ی«جهود» از ديد مردمشناختی و و اديانشناسی دارای يك بار منفی است و بهتر و گزيده تر آن است كه بگوييم “كليمی” يا “يهودی” اين اخطار زبانی هيچ پيوندی با بافت شالوده‌ای و زبانشناختی و واژه‌شناختی زبان ندارد بلكه مقوله‌ای است كه در حيطه‌ی اختيارات مردمشناختی و جامعه شناسی زبان ميگنجد وگرنه زبان به خودی خود اين تفاوت معنايی را نميتواند ايجاد كند.ی در اين جستار، آنچه كه براي من قابل تامل بودهاست، همين بخش دوم از پژوهشهای جامعه شناختی زبان است. از آنجا كه پايه اين نوشتار ويژگی های مردگرايانه موجود در زبان پارسی است، من گفتارم را محدود به اين زبان می كنم . همه‌ی پارسی زبانان در ارتباطات روزمره خويش، در نوشتارها، در خوانش متون و همچنين در پردازش شفاهی زبان با اين پديده به كرات رو به رو شده اندی كه در فرهنگ عامه ما و فرهنگ رزومره يك نوع «مردوارگی» در زبان حکمفرماست. به چند نمونه از ضربالمثلها و تمثيلهای فارسی و اصطلاحات موجود در اين زبان در زیر توجه کنید.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شما با شنيدن گزاره‌ها و اصطلاحات چه برداشتی می‌کنید؟

مرد آن است كه در كشاكش دهر سنگ زيرين آسيا باشد

زنان را بسامد همان يك هنر نشينند و زايند شيران نر

زنان را ستایی سگان را ستای، که یک سگ به از صد زن پارسای

زن و اژدها هر دو در خاك نه، جهان پاك از اين هر دو ناپاك به

یا اصطلاحاتی چون

جوانمرد، مردانگي كردن، مرد است و قولش، نامرد، زن صفت، زن ذليل.
طبيعتا با شنيدن ضربالمثل و اصطلاعات بالا، تداعي واژه‌ی زن و مرد در اذهان ما از ديد زبانی و هنجار آن از يك اعتبار مساوی برخوردار نيستند. پرسش اين است كه آيا پالايش زبان فارسی از مصطلحات اينچنيني آسيبی به پيكره طبيعی آن نميزند و يك نوع عدم ثبات در پردازش طبيعی زبان ايجاد نمينمايد؟ بيگمان، تحريم برخی از واژگان و اصطلاحات روزمره كه سده‌هاست در زبان ما جای خوش كرده‌اند، به گونه‌ای ما را با تصنعی جلوه دادن زبان طبيعی رو به رو می كند. با اين حال، بر خورد آگاهانه با اصطلاحاتی كه شاخصه های جنسيتی زبان را زير پرسش ميبرد، جای تامل دارد. در بسياری از زبانهای اروپايی سالهاست كه كاربرد واژگانی كه از لحاظ تاريخی بار معنايی منفی به خود گرفته‌ا‌ند يا به بيان بهتر با يك سايه روشن معنايی منفي مورد استفاده واقع شده‌اند، مورد بازنگری قرار گرفته‌اند و حداقل در زبان ادبی و نوشتاری با رعايت اصول انسانمدارانه و احترام به حقوق اقليتهای دينی، نژادی ، و زبانی مورد استفاده قرار می گيرند. استفاده از واژگانی مانند آفريقايی امريكايی، آمريكاييان بومی و آسيايي‌ها بجای كاردبرد واژه‌های سياهپوست، سرخپوست و چشم بادامی نمونه بارزی از اين اصلاحات زباني است. رعايت اين موازين را مي توان در پاره‌ای از موارد پيرامون تعامل های زبانی در مقوله های جنسيتی نيز تعميم داد. زبان فارسی، به شكل بالقوه و از آن روی كه شاخصه‌های دستوری و نحوی آن تمايزی ميان مونث و مذكر قائل نيست، نمونه‌ی خوبی براي اينگونه از پالايش زبانی است.. به عنوان مثال كاربرد واژه‌ی «شيرزن» در زبان پارسی بدون به كارگيری از ويژگي های مردانه‌ی زبان نمايانگر يك ويژگی مثبت اجتماعي است. اين نمونه‌ی كوچك نشان از آن دارد كه ما در پرورش آگاهانه‌ی زبان می‌توانيم بی‌نياز از بهره‌گيری از توصيف‌های مردگرايانه و با صرف نظر از گذاردن مرد در مركز ثقل ارزشهای اجتماعی به گونه‌ای از تعادل در پردازش طبيعي زبان فارسی نايل شويم . فراموش نكنيم كه بسياری از صفات و ويژه‌گی‌های اجتماعی چه در زمينه‌ی زيباشناختی و چه در زمينه‌ی انسانمدارانهی با تعاريفي خارج از شاخصه‌های جنسي به كار ميروند. طيف واژگانی، پديده‌ای است كه با طيف گوينده دست در دست هم گام برميدارند. هر گروه يا طبقه‌ی اجتماعي بسته به سطح آگاهی، شعور اجتماعی، تحصيلات، و سازگاری با محيط پيرامون همچنان كه به كاربرد رسته‌ای از اصطلاحات و تعابيرِتكرار شونده در زبان مانوس شده است، به همان نسبت نيز از كاربرد برخی از اين تعاريف كناره می‌جويد. بنابراين، مخاطب پالايش احتمالی زبان، همه‌ی اقشار يك جامعه گسترده را در بر نميگيرد. اما يك فرهنگ وارسته از تبعيض‌های جنسيتی در زبان، چونان فرايند ابتكار يك طبقه‌ فرهيخته، مسؤول و آگاه به زبان، می‌تواند در طی زمان شكلی عمومی به خود بگیرد. همه‌ی ما به عنوان نمونه با واژه‌ی «ضعيفه» و بار معنایی آن كمابيش آشنايی داريم. واژه‌ای كه در زمان قاجار و اوايل دوران پهلوی به ويژه در اقشار مذهبی دارای كاربرد چشمگيری بود، چنانكه اين كلمه برابر با واژه‌ی زن، خواهر و يا همسر استفاده می‌شد. اين واژه به مرور زمان، استفاده فراگير خويش را از دست داد و اكنون به جرأت ميتوان گفت در زمره‌ی واژه‌های مطرود در زبان جاری به شمار می‌رود. برخورد آگاهانه با واژگانی از اين دست كه به نوعی يك گونه تبعيض جنسی را در ذهن متبادر ميكند و بر پايه‌ی آن پايگاه شخصيتی و اجتماعی زن را زير پرسش ميبرد ميتوان به عنوان نخستين گام در راه آنچه كه در بالا از آن با نام «پالايش زباني» سخن گفتيم، به شمار آورد. پرهيز و تحريم استفاده از اصطلاحات اين چنينی تا اندازه‌ی چشمگيری، به وجدان اخلاقی، خرد و هنجارزبانی گويندگان آن وابسته است. بنابراين برای‌ به جامه عمل پوشاندن به اين پالايش زبانی و يا به تعبيری «وازايش در هنجارهای زبانی روزمره» ما نه نيازی به بنيانگذاری يك بنياد يا سازمان ويژه داريم و نه اصولا ايجاد چنين سازمانی در مراحل آغازين عملا امكانپذير است. اين رنسانس زبانی با توجه به شاخصه‌های جنيسيتی بيش از هر چيز يك «پرسش از خودي» است. هر گوينده زبان، و هر فرد مسلط به نوشتار، پيش از به كارگيری هريك از واژگانی كه مي‌تواند يك بار منفی جنسيتی را در خويش نهفته داشته باشد، قادر است تا منش گفتاری و نوشتاری خويش را مورد بازخواست قرار دهد.

يك پديده زبانی، و حضور آن در نوشتار و گفتار هميشه پيرو «يك منطق گروش خاص به عام» بوده‌ است. به اين ترتيب كه يك طبقه‌ی ويژه، يك گروه كوچك با استفاده‌ی مكرر يا تحريم يك اصطلاح از شيوع و يا بازداشت استفاده از آن پشتيبانی نمودهاست. سياست، مذهب، فرهنگ و اخلاق، از طريق زبان سخن ميگويند و با تاثير و توانایی خود، زندگی اجتماعی ما را ممکن می‌سازند. اين بدان معناست كه در زبان ما يك ايده‌ی خاص از روابط اجتماعی تعبيه شده، زمانی كه ما از اين زبان استفاده مي‌كنيم، اين هنجار، دريافت و برداشت ارزشگذار را در ذهن خود نهادينه ميكنيم.

نهادينه كردن اين قوانين به نوبه‌ی خود در نگرش، رفتار و روابط اجتماعی ما تاثير خواهد گذاشت. اين قوانين نيز مبنای برداشت ما از منش و اخلاق اجتماعی، سياسی و ديدگاه جنسيتی خواهد بود. بازميگرديم به سخن آغازين و آنكه زبان يك ارگانيسم زنده و پوياست. و اين پديده تنها در تعامل اجتماعی آن معنای خارجي مي يابد. اگر من گوينده وشما خوانندگان، در همخواني با رسالت اين نوشتار، اندكي به امكان وازايش در زبان جاری بيانديشيد، اين ندای كوچك، رسالت خويش به انجام رسانده‌است


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016