پنجشنبه 27 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

متن سخنرانی‌ مينا انتظاری در يادمان ۶۷ در شهر تورنتو

با سلام خدمت شما هموطنان عزيز و با تشکر از دست اندرکاران محترم اين برنامه، و بخصوص با ادای احترام نسبت به همه شهدای راه آزادی، جانفشانان تابستان شصت و هفت و همه زندانيان سياسی مقاوم... و براستی جهان خبردار نشد که در اين ۳۵ سال سياه، بر مردم و مبهن ما چه رفت.

مقدمتآ اين توضيح را ضروری ميدانم که هدف از زندان نگاری و گفتن و نوشتن خاطرات زندان، در وهله اول مبارزه با «فراموشی» در حافظه جمعی نسبت به کشتار و جناياتی است که چه بسا با تحريف و سانسور و با مرور زمان در اذهان گم ميشود. ضمن اينکه همزمان گراميداشت ياد و معرفی آزاديخواهان و مبارزينی است که در راه آزادی ميهنمان بر خاک افتادند، و در عين حال يک روشنگری ضروری است در ارتباط با عاملين و آمرين اين جنايات که اتفاقآ هنوزم حاکم و در قدرت هستند. باشد تا روزيکه همه اين جنايتکاران عليه بشريت، در دادگاههای بين المللی مورد بازخواست قرار بگيرند و به پای ميز محاکمه و عدالت کشانده شوند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


همانطور که مطلعيد، رييس اين دولت تبهکار، اخوند حسن روحانی که از بالاترين مهره های سرکوب اين رژيم در طی اين سه دهه بوده در چند روز آينده به نيويور ک خواهد آمد و ما با حظور فعال در جلوی سازمان ملل فرياد خواهيم زد که او و همکاران آدمکشش نمايندگان مردم ايران نيستند.

من (مينا انتظاری) در تابستان سال ۶۰، بجرم هواداری از سازمان مجاهدين خلق دستگير و به زندان اوين منتقل شدم. از بدو ورودم به زندان و بندها، علاوه بر شکنجه های روحی و فيزيکی خودم، شاهد شکنجه های جسمی و روانی بسياری از همبندانم بودم. در بندهای عمومی، در يک نگاه شاهد حضور سه نسل در کنار هم بوديم، آن هم در محيطی محدود و با تعداد بسياری زندانی.... از کودکانی که بهمراه مادران خود دستگير شده بودند، تا زنان باردار و نوزادانی که در زندان بدنيا آمده بودند و گاهآ همراه مادرانش به اتاقهای شکنجه و بازجويی برده ميشدند، تا دختران نوجوان محصل، جوانان دانشجو و يا کارمند و کارگر، و حتی مادران سالخورده و مادر بزرگها....

هنوز خاطره آخرين وداع با ياران و همبندان در شبهای اعدام همچنان با ماست. شبهايی که از ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر در پشت بند ما، بند ۲۴۰ اوين حدود ساعت ۸ يا ۹ شب تيرباران می شدند و ما صدای تک تيرهايی که به مغز و قلب همسلوليهايمان ميزدند را شمارش می کرديم.... و اين کابوس ماندگار نسل ماست.

در دی ماه همانسال در يک دادگاه ۴ – ۵ دقيقه ای به رياست آخوند حسينعلی نیّری، بدون داشتن حق هيچ دفاع و گفتن کلمه ای به ۷ سال زندان محکوم شدم. در آنروزها هر کس که حکم ميگرفت (از يکسال تا حبس ابد)، بچه ها همديگر رو در آغوش می گرفتند و ابراز خوشحالی می کردند زيرا که در آن شبهای وحشت و ترور، روانه ميدان تير نشده بود...

مدتی پس از دريافت حکم، به زندان قزلحصار منتقل شدم. اما گرفتن حکم به معنای اين نبود که زندانی محکوميت خود را به شکل معمول می گذراند بلکه اين تازه آغاز سرکوبهای جديد بود. حدود پائيز سال ۶۱، از بند عمومی به بند ۸ تنبيهی منتقل شدم که از حداقلهای معمول زندان نيز محروم بوديم. مدت کوتاهی بعد از آن، زندان مخوف گوهردشت با صدها سلول انفرادی به راه افتاد که مسئولين زندان شروع به انتقال دسته دسته از بچه های بند ما و ساير بندها به آنجا کردند که گاه تا ۲ يا ۳ سال، زندانی را در آن سلولها نگاه می داشتند.

مدتی بعد که گويا به نتيجه دلخواه خود يعنی به زانو در آوردن زندانيان نرسيدند، اقدام به راه اندختن دو شکنجه گاه مخوف در قزل حصار کردندد. يکی با نام «قبر يا قبامت» که حدودآ ۹ ماه بطول انجاميد و زندانيان زن و يا مرد، مجاهد و يا مارکسيست به آنجا منتقل ميشدند و در آن زندانيان محصور مابين تخته های چوبی تابوت مانند، با چشم بند و چادر (در مورد زنان)، در سکوت قبرستانی، روبه ديوار بدون هيچ حرکتی نشانده شده بودند....

شکنجه گاه دوم که توسط بازجويان بيرحم اوين در قزلحصار براه افتاد و حدود ۱۳ يا ۱۴ ماه بطول انجاميد، مخصوص زندانيان زن مجاهد ايجاد شده بود. زندانيانی که غالبآ در زمان دستگيری در خرداد سال ۶۰، بطور نسبی ۱۷ – ۱۸ ساله بودند، انان در شرايط فراسوی طاقت انسانی با بازجوييهای ۲۴ ساعته همراه با ضرب و شتم، تحت شکنجه های روحی و روانی مداوم قرار داده شده بودند.

در تمام مدتی که زندانيان در اين دو شکنجه گاه بسر ميبردند، از ملاقات محروم بوده و تماسی با بيرون از آن مکان نداشتند. وقتی خانواده های نگران آنها سراسيمه به قزلحصار می آمدند به آنها می گفتند که فرزند شما در اوين هستش، وقتی به اوين مراجعه ميکردند می گفتند برويد گوهر دشت، و در گوهر دشت می گفتند ما چنين زندانی نداريم.....

بهرحال بر اثر مراجعات مداوم خانواده ها به مراکز مختلف، بخصوص دفتر آقای منتظری، در تابستان سال ۶۳، هيئتی سرزده به قزلحصار آمد و به مکانهای مختلف زندان رفتند. آنها زندانيان را در همان شرايط غير انسانی ديدند و عکس و گزارش تهيه کردند. بهمين دليل تغيير و تحولات موقتی مبنی بر تعطيلی بندهای تنبهی رخ داد. بالاخره با باز گرداندن همه ما به بندهای عمومی، می توانستيم قربانيان اين شکنجه گاهها را مشاهده کنيم. آنها بسيار وزن کم کرده و آسيبهای جسمی و روحی شديدی را متحمل شده بودند. بويژه کسانی که ازشکنجه گاه «واحد مسکونی» بازگردانده شده بودند آثار صدمات جسمی و روحی حاد را در آنان ميديديم که حتی تا مدتها قادر به توصيف آنچه بر سرشان آمده بود نيز نبودند.

رفرم موقت در زندان طولی نکشيد. اواخر سال ۶۴ و اوايل سال ۶۵، مجددآ دسته دسته از بچه ها را برای تنبيه به اوين منتقل کردند. من نيز در يکی از همين گروههای ۲۵ – ۳۰ نفره بودم. از بدو ورود به اوين و از همان پشت در بند که چشم بندها رو برداشتيم تهديدها شروع شد. جلوی صف ما، مجتبی حلوايی، معاون زندان و به قولی مسئول اعدام، در حالی که کابلی را کف دستش می زد و رژه می رفت تهديد را آغاز کرد:

"خوب گوش کنيد. اينجا اوينه، خواستم يادتون بياد، شماها اگر آدم شدنی بوديد تابحال در اين ۵ سال شده بوديد... اينجا آخر خطه!".....

همه ما را به داخل بند فرستادند اما از همان بدو ورود، درگيريها آغاز شد. حتی بر سر کوچکترين مسئله صنفی مورد احتياج زندانيان، با ضرب و شتم و حمله و هجوم طرف می شديم. بارها مجتبی حلوايی و گروه ضربتش به داخل بند هجوم آوردند و با پوتينهای مخصوص به لت و پار کردن و ضرب و شتم بچه ها اقدام ميکردند. اين درگيريها به امری روزانه تبديل شده بود و ديگراحساص امنيت حتی در داخل بند را نداشتيم. بهمين دليل برای امورات روزانه و غذا و دارو نيز سعی می کرديم که بجای يکنفر، چند نفره به دفتر بند رجوع کنيم چون به ناگهان پاسداران، زندانی را به خارج از بند برده و در پشت بند مورد ضرب و شتم قرار ميدادند و يا به سلول انفردادی می فرستادند. ما نيز برای اينکه يکنفر بدست آنها اسير نشود، ۱۵ – ۲۰ نفره می رفتيم که اگر حمله کردند بجای يکنفر با يک جمع طرف شوند و ضرب حمله تقسيم شود... در واقع از يک طرف سرکوب بود و در طرف ديگر، مقاومت زندانيان.

در پائيز سال ۶۶ مسئولين زندان و دادستانی، اقدام به تقسيم بندی های خاصی در بندها کردند، بطور خاص در بندهای زنان، همه ما به ساختمان بزرگ سه طبقه ای در ته اوين منتقل شديم که هر طبقه يک سالن ناميده می شد: طبقه اول يا سالن ۱، بندی تنبيهی بود با اتاقهايی که شبانه روز بسته بود بدو ن هيچگونه امکاناتی... سالن ۲ با ترکيبی از بچه های قديمی و دستگيريهای جديد... و طبقه سوم يا سالن ۳، بند تنبيهی بود که منهم در آنجا بودم.

اواخر پاييز و اوايل زمستان سال ۶۶، هر شب تعدادی از بچه ها را به دفتر زندان می بردند و مورد سوال و جواب قرار می دادند. کسانی که صدا می زدند، پرونده های دستگيريشان در رابطه با مجاهدين خلق بود. وقتی به دفتر زندان رسيدم اولين بار بود که حسين زاده، رئيس زندان اوين را می ديدم. چند سوال کرد که جواب دادم و گفت برو بيرون... تقريبآ سوالها از همه ما يکجور بود، جوابهای ما هم يکجور... و اين سوالات شبيه همان سوالهای مرگباری بود که در مقطع قتل عام تابستان ۶۷ از زندانيان پرسيده شده بود!

از ترکيب بچه هايی که صدا می زدند و سوالات و برخوردهای مسئولين بدنام زندان، بوی خون و يک تصفيه خونين سياسی به مشام ميرسيد. بعدها معلوم شد که اين رويداد در واقع يک آماده سازی و يا يک مانور برای قتل عام ۶۷ بود. البته سال ۶۶ رژيم در جبهه ها درگير و هر روز هزاران نفر از مردم ما را در تنور جنگ می ريخت و طبعآ موقع مناسبی برای اجرای اين طرح نبود.

اواخر بهار ۶۷ بطور موقت در شرايطی بسيار خاص از زندان مرخص شدم و بلافاصله از ايران خارج شدم. بهمين دليل پدرم را بعنوان گروگان، ماهها در اوين نگه داشتند تا من برگردم. در اوايل مرداد، با خوردن زهر آتش بس و پايان جنگ، زمانی که همه توجهات داخلی و خارجی روی مسئله آتش بس بود، رژيم که توان حل و پاسخگويی به مسائل اجتماعی و زندانيان سياسی را نداشت، با حکم ضد انسانی خمينی مبنی بر اعدام سراسری مجاهدينی که بر سر موضع بودند، دست به يک نسل کشی زد.

در ماه مرداد، هزاران زندانی سياسی مجاهد مقاوم زن و مرد را در تهران و شهرهای مختلف سر به دار کرد. درشهريور ماه نيز با گرفتن حکمی ديگر، چند صد زندانی مارکسيست مقاوم از بند مردان را هم سربدار کردند. در اين کشتار جمعی تمامی ياران مجاهدم در سالن ۳ و ۱ اوين و بخشی از سالن ۲ عليرغم داشتن حکم که گاهآ تمام هم شده بود، به بالای طنابهای دار کشيده شدند.

اين کشتارها يک نسل کشی و «جنايت عليه بشريت» بود. بسياری از آنان چندمين نفر از يک خانواده بودند که اعدام می شدند. بطور مثال از خانواده "محمد رحيمی"، عزيز و مجيد در کشتارهای جمعی سال ۶۰ تيرباران شده بودند، و مهری و سهيلا محمد رحيمی در مرداد۶۷ سر بر دار شدند. برادر ديگر، هوشنگ (دانشجوی پلی تکنيک)، بعد از گذراندن ۱۰ سال در زندان، در سال ۷۱ توسط دادستانی ربوده و به قتل رسيد.

از خانواده گلزاده غفوری، کاظم و صادق، در مهر ۶۰ بفاصله دو هفته تيرباران شده بودند. در مرداد ۶۷ خواهر آنها مريم گلزاده بهمراه همسرش عليرضا حاج صمدی سربدار شدند. از خانواده تحصيلی، دو خواهر و برادر بزرگتر، دکتر فهيمه تحصيلی و حسين اززندانيان نظام گذشته به ترتيب در شهريور و مهر ۶۰ تيرباران شدند. حميد( دانشجوی دانشگاه صنعتی) و ناهيد فرزند آخر خانواده تحصيلی که حکمش هم تمام شده بود، از سربداران ۶۷ شدند. فروزان عبدی، عضو تيم ملی واليبال زنان ايران، دکتر شورانگيز کريميان و خواهرش مهری، مهناز و برادرش حسين فتحی و بسياری ديگر از همبندان سربدارم در اين کشتار بزرگ جاودانه شدند.

بسياری از مادرانی که فرزندان خردسالشان بعد از تحمل سالها دربدری، منتظر بازگشت مادر به آشيانه و خانه بودند سرانجام يک ساک لباس باقی مانده از عزيزانشان را دريافت کردند: اشرف احمدی مادر ۴ فرزند، منيره رجوی مادر ۲ فرزند، مهناز يوسفی و مهين قريشی مادر يک فرزند،

همبند عزيزم «رقيه اکبری منفرد» مادر يک فرزند که بهمراه برادرش غلامرضا سربدار شد. دو برادر آنها در سالهای قبل از آن در اوين تيرباران شده بودند. خواهر کوچکتر آنها خانم مريم اکبری منفرد هم اکنون حدود ۵ سال است که در زندان جمهوری اسلامی اسير است. برادر ديگر آنها رضا اکبری منفرد نيز هم اکنون زندانيست.

و حکايت همچنان باقی است و داستان زندان و زندانی سياسی در رژيم اسلامی ادامه دارد. هموطنان عزيز، نه اين رژيم در ماهيت سرکوبگرش تغيير کرده و نه مبارزه و مقاومت مردم برای آزادی وقفه پذيرست. پس همچنان تلاش می کنيم برای رسيدن به ميهنی آزاد، آباد و جامعه ای دمکراتيک. زنده باد آزادی، پاينده باد ايران با تشکر از همه شما عزيزان.

مينا انتظاری
http://justice88.com/2014


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016