یکشنبه 30 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

ماجرای " یک سینه حرف "٬ صفا راستی

به یاد دارم که اوایل انقلاب حجت الاسلام والمسلمین سید علی خامنه ای که بعدها به درجه ایت اللهی رسید و به عنوان دومین رهبر و ولی فقیه در جمهوری اسلامی انتخاب شد در مجلس شورای اسلامی با همان شور و هیجان و البته گیرایی کلام که از مهارتهای ایشان در بیان مطالب است کلماتی در طرد، نفی و مذمت گروههای مختلف سیاسی ان زمان گفت و با اظهار اینکه تمامی انها تمامی حرفهای خود را زده اند و دیگر چیزی برای گفتن ندارند و در حالی که به سینه خود اشاره می کرد یا می کوبید کلام خود را به مضمون این عبارت مزین ساخت که :

"این ماییم که یک سینه حرف برای گفتن داریم و هنوز فرصت نکرده ایم که بزنیم"
امروز و پس از گذشت سالیانی دراز چند سوال مطرح است.

منظور از " ما " در عبارت " این ماییم که ..." چه کسانی بودند و هستند؟

آن " یک سینه حرف " چه بود؟

آیا ان " یک سینه حرف " بالاخره زده شد یا خیر؟

اگر زده شده است ایا به انها عمل هم شده است یا خیر؟

اگر هنوز زده نشده است چقدر دیگر مهلت لازم است تا زده شود و به ان ها عمل شود؟

دیگر گروههای فکری و صاحبان اندیشه چقدر مهلت داشته اند تا سینه خود را خالی کنند؟

اینها و دیگر سوالاتی که الزاما در پی انها مطرح می گردد سالهاست که بی پاسخ مانده است سهل است که حتی مجال طرح را هم نیافته اند. اما می توان پاسخهایی احتمالی برای انها یافت.

این " ما "، می تواند به صدر اسلام و اندکی بعد از وفات پیامبر اسلام و یا حداقل به بعد از شهادت حضرت علی برگردد یعنی از زمانی که پیروان ان حضرت و ائمه اطهار یعنی اهل تشیع به حاشیه رانده شده و از دایره تصمیم گیری برای امت اسلامی حذف گردیدند. ظهور صفویه اما زمینه بازگشت گر چه خونین انها را به قدرت رقم زد و از ان زمان به بعد تقریبا در تمامی ادوار، روحانیت شیعه نقش قابل ملاحظه ای در مناسبات قدرت و بالطبع مهلت کافی برای طرح و اجراء اراء و اندیشه های خود داشته است که بررسی تاریخی ان در این مجال نمی گنجد. اما هیچکدام به مانند فرصتی که انقلاب سال 57 برای انان مهیا ساخت طلایی نبود و اقای خامنه ای تا حدی حق داشت که چنان جمله ای را بر زبان اورد گر چه شواهد حاکی بود و بعدها هم بیشتر نشان داد که همه حرفها قبلا زده شده و چیز جدیدی وجود ندارد.

آن " ما " ی مورد اشاره ایشان، از اول انقلاب تا کنون، هزار چرخ خورده و الان بالکل چیز دیگری شده است. در ان زمان منظور از " ما "، طرفداران جمهوری اسلامی بود اما بزودی مشخص شد که نه جمهوری اسلامی هویت دقیق و روشنی دارد و نه طرفداران ان. به همین جهت خیلی زود نزاعی خونین و البته طولانی بر سر قدرت در گرفت که به حذف تدریجی اما مداوم و ظاهرا بی پایان بسیاری از انان از صحنه قدرت و بلکه از عرصه حیات و صفحه روزگار انجامید. در میان حذف شدگان نامهای بزرگی به چشم می خورد. ایت الله شریعتمداری که قدرت او در ابتدا تقریبا هم سنگ با ایت الله خمینی بود و یا ایت الله منتظری که از او با عنوان جانشین رهبر و بانی طرح موضوع ولایت فقیه یاد می شد و یا رفسنجانی که نورچشم رهبر انقلاب بود و یا بازرگان که نخستین دولت را تشکیل داد و میر حسین موسوی نخست وزیر مورد اعتماد ایت الله خمینی و همچنین اقای کروبی یا ترور شدگانی مثل مطهری و بهشتی و غیره. دیگر خدا می داند از ان " ما " ی اولیه چه ماند و در ادامه، کار به جایی رسید و به دست کسانی افتاد که بحث بحران مشروعیت، هم از لحاظ ملی و هم از لحاظ مذهبی به بحثی جدی تبدیل گردید.

اما ان "یک سینه حرف" چه بود؟

گر چه در یک کلام می توان ان را به " پیاده کردن احکام شریعت اسلام" تعبیر نمود اما واقعیت این است که " احکام شریعت اسلام" هم به مانند " جمهوری اسلامی" هویت روشن و مشخصی نداشت. تعابیری مانند عدل اسلامی، برادری و برابری، قسط و امثال ان ورد زبان همه مدعیان و متولیان اسلام بود اما نه تنها در عرصه اجتماعی و حرمت و کرامت انسانی که حتی در نازل ترین شکل ان یعنی تامین اقتصادی و معیشتی هم هرگز بروز و ظهوری شایسته ان همه ادعا نیافت سهل است عامه مردم را از همان تامینی که داشتند نیز محروم کرده بلکه به ورطه فلاکت و بیچارگی انداخت. علی رضا محجوب رئیس فراکسیون کارگری مجلس اعلام می دارد که معیشت 90 درصد جامعه کارگری ایران زیر خط فقر قرار دارد و ده درصد بقیه هم وضع چندان بهتری ندارند و گزارش رسمی دیگری سن روسپی گری را 15 سال و یا حتی کمتر عنوان می کند. وضعیت اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی ان چنان وخیم شده که مراجع تقلید و روحانیون در رده های مختلف را نیز به اعتراض و انتقاد های فراگیر واداشته است اما مشخص نیست که مخاطب این اعتراض انها کیست؟ حل مشکل را از چه کس یا کسانی خواهانند؟ ایا وظیفه اصلی انها ( اگر نگوییم تنها وظیفه انان) حفظ اخلاق و سلامت روحانی احاد مردم نیست؟ گزارشات رسمی و غیر رسمی حاکی است که از هر چهار دختر دانش اموز، سه نفر رابطه جنسی داشته اند. وظیفه هدایت اخلاقی انان بر دوش چه قشری بیش از همه سنگینی می کند؟

از فروش اعضای بدن گرفته تا فروش خود بدن و از فروش کودکان و زنان گرفته تا سوء تغدیه و بلکه گرسنگی و کودکان کار و ترک تحصیلها و اعتیاد و بی کاریهای مزمن و غیره و غیره، همه جا می توان چهره کریه اما مسلط و فراگیر فقر را مشاهده کرد. اما هر چه که جمهوری اسلامی در این اصول اخلاقی و اقتصادی ناکام تر می ماند عرصه دیگری بود تا پوششی باشد بر این همه شکست همه جانبه. اجرای احکام شریعت. از مغز که خبری نباشد استخوان جای ان را می گیرد. اجباری کردن حجاب، روزه و حتی نماز اجباری، سنگسار، قطع دست، شلاق، بانکداری اسلامی ظاهرا بدون ربا، جدا سازی زن و مرد و مواردی از این قبیل گریزگاههایی شد برای اینکه نشان دهند حفظ اسلام در دستور کار قرار دارد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جایی که اموزش و پرورش و تعلیم و تربیت به پایین ترین درجات ممکن تنزل می نماید راهی نمی ماند جز اینکه وزارتخانه مربوطه با امضاء تفاهم نامه ای، حوزه های علمیه را به مدارس بکشاند تا بتوانند اثبات کنند که در پی احیاء اسلام هستند و معاونت پرورشی ان هم به جای مقابله با مشکلاتی جدی نظیر کاهش سن اعتیاد و مصرف سیگار، افزایش افسردگی در بین دانش اموزان و افزایش ازار جنسی انها به فکر اجرای طرح های پرورش دانش اموز مداح، تشکیل هزاران هیات عزاداری در مدارس، برگزاری اردوهای راهیان نور، اعزام دانش اموزان به حج عمره و اخیرا هم اعزام گسترده انها به عراق یعنی جولانگاه داعش می افتد تا وانمود کنند که تربیت اسلامی سر لوحه اقدامات انهاست!!. 35 سال تعلیمات اخلاقی و روحانی و اجرای قوانین اسلامی به هیچ روی نتوانست جامعه ای اخلاقی تر و مترقی تر خلق کند. حتی طبیعت نیز از این هجوم بی امان جهل و سوء تدبیر و سوء نیت در امان نماند و بدترین فجایع زیست محیطی کل تاریخ ایران در همین زمان رخ داد.

"یک سینه حرف"، از ازادی بیان برای همه نیز می گفت. از ان هم بزودی به "خدعه" تعبیر گردید که البته در راه تحکیم اسلام بسیار هم مشروع و مقبول و حتی معقول عنوان شد. این شد که چپ و راست از دم تیغ گذرانده شدند. دانشگاهی که روزی نماد انقلاب بود بزودی به مکانی تبدیل شد که " هر چه می کشیم از همین دانشگاه است". "روزنامه" هم به همین ترتیب. تکلیف جوامع غیر مسلمان و مخصوصا بهاییان هم که از همان اول معلوم بود. گویی رسالت اول جمهوری اسلامی، نابودی بهاییان بود و هیچ زمان هم مشخص نشد که چرا؟ کدام مشکل جامعه با محو بهاییان حل می شود؟ بهاییان تقریبا از هیچ اتهامی برکنار نبودند اما علی رغم بی شمار اتهامات وارده به انان مانند جاسوسی و قتل و ترور و اهانت به اسلام و فحشاء و زنا و اخلال در اقتصاد و بازار ارز و حتی خرید و فروش اعضای بدن و غیره و غیره، هیچگاه و در هیچ دادگاهی مدرکی محکمه پسند بر علیه انها ارائه نشد و البته این ناکامی در ارائه مدارک و شواهد و مستندات، مانع از صدور احکام شدید اعدام و حبسهای طولانی و فراگیر و تبعید و اخراج و مصادره اموال و حتی تخریب قبور نگردید. مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان هم اگر چه نه به شدت و وسعت بهاییان، به انواع مصایب گرفتار شدند. حتی مسلمانان غیر شیعه و مخصوصا اهل تسنن هم از این طوفان بلا بی نصیب نماندند. دایره این بغض و کینه در ابتدا محدود بود اما بتدریج ان چنان وسیع و وسیع تر گردید که امروزه کمتر قشری است که بیرون از ان باشد. جوانان، زنان، کارگران، معلمین، وکلا، روزنامه نگاران، دانشجویان، استادان، فعالان حقوق بشر، ملی مذهبی ها، اصلاح طلبان، سنی ها، گروههای قومی، دراویش، هنرمندان به طور اعم و سینما گران و اهل موسیقی به طور اخص، بهاییان، مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و حتی روحانیون و ایت الله ها مثل ایت الله کاظمینی بروجردی، منتظری و معصومی تهرانی. دیگر از یک ملت چه باقی می ماند؟ این عناد با مردم ان چنان عمومی شده که مایه حیرت است و بعضا ان چنان مبتذل که باعث مضحکه و البته تاسف تا جایی که زمانی اب بازی، تهدیدی برای امنیت ملی عنوان می شود.

ان " یک سینه حرف"، بعد دیگری هم داشت. صدور انقلاب و نفی شرق و غرب و مخصوصا نفی و بلکه محو اسراییل. ناکارامدی همه اینها بزودی واضح و مبرهن گردید. انقلابی که نتوانسته بود برای مردم خود، کاری در خور انجام دهد بدیهی بود که نمی تواند برای دیگران هم پیامد مثبتی داشته باشد. کربلا نه تنها راهی برای رسیدن به قدس نشد که خود مهلکه ای برای قتل صدها هزار ایرانی گردید. نام ایران و ایرانی با تروریسم و بمب اتم همراه گردید و دیگر کسی با شنیدن نام ان به یاد حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و رازی و بوعلی و کوروش و داریوش نیفتاد. مرگ بر امریکا و شوروی و انگلیس هم بزودی به طنزی تلخ گرایید و در نهایت به مذاکرات دو جانبه بین امریکا و ایران، یعنی همانها که زمانی دیو و فرشته بودند و یکی بیرون رفته بود تا دیگری دراید انجامید. یک روز جام زهر و روزی دیگر نرمش قهرمانانه.

اغلب ادعا می گردد که دستاوردهای ان " یک سینه حرف" بسیار بوده است اما مواردی که عنوان می شود نه تنها چیزی از عمق فاجعه نمی کاهد که بر بار گناهان نیز می افزاید. صحبت از پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک و توفیق در المپیادهای علمی جهانی می گردد اما هیچگاه روشن نشده است که این پیشرفتها نتیجه کدام برنامه ریزی مشخص و مدون و درازمدت و اساسا برای حصول به کدام هدف یا اهدافی بوده است و لذا بسیاری، بسیاری از این پیشرفتها را به هوش و استعداد جوانان ایرانی منتسب می کنند و همچنین ان را مدیون و مرهون کوشش و تلاش خستگی ناپذیر و البته شخصی انان می دانند. دستاوردهایی نظیر پیشرفت در امر سلولهای بنیادین و نظایر ان هم که ممکن است بر اثر برنامه ریزی دولتی و حکومتی میسر شده باشد خود با این پرسش بنیادین روبرو هستند که این پیشرفتها چه تاثیری بر حیات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی توده مردم داشته است؟ قاعدتا باید اقتصاد و معیشت مردم بر اثر این پیشرفتهای علمی بسیار مهم، متحول می گردید اما نشان داده شد که چنین اتفاقی رخ نداده است و اغلب همین نخبگان و برگزیدگان علمی و ادبی و هنری و فرهنگی هم به خارج سفرکرده و یا بهتر بگویم گریخته اند و یا در زندانهای ایران جای دارند. همچنین از پیشرفتهای نظامی، بسیار سخن گفته می شود که اگر چه می توانست باعث افتخار گردد اما به دلیل ناصحیح بودن مسیر سیاست گذاریهای مرتبط با ان، خود عاملی مهم برای انزوای هر چه بیشتر ایران و ایرانی و بالمال باعث ازدیاد هر چه بیشتر مصایب اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ایران گردیده است. کار به جایی رسیده که ایرانیان خرسندند که کشورشان مانند سوریه و عراق و افغانستان، محل جولان و تاخت و تاز طالبان و القاعده و داعش نیست. نمونه های دیگر مثل فرستادن میمون به فضا نیز نیازی به توضیح بیشتر ندارد ضمن اینکه نباید از یاداوری یک امر مهم غفلت کنیم که این همه زمانی اتفاق افتاده است که ایران در اوج تاریخی و بی سابقه کسب دلارهای نفتی قرار داشته است. فرصتی بی نظیر برای ترقی و توسعه. لذا می توان مدعی شد که کشوری که در تحت این همه سوء تدبیر و سوء نیت توانسته به این پیشرفتهای علمی نایل گردد، مطمئنا شایسته بسیار بیشتر از اینهاست.

آن " یک سینه حرف"، هر چه بود زده شد. ناکارامدی تئوریک و پراکتیک ان اشکارتر از ان است که نیاز به بحث بیشتر و یا مهلتی بیشتر باشد. باید در انها تجدید نظری اساسی نمود. ایران عزیز فرصت زیادی ندارد. به جای شکافتن سینه های دیگران و نابودی و حذف انان، باید اجازه داد تا انها نیز سینه های خود را بگشایند و نه تنها حرفهای خود را بزنند که امکان شرکت در تصمیم گیریهای کلان را نیز بیابند. پیش از ان که فرصت از دست رود و تیر از شست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016