پنجشنبه 22 آبان 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

مشاهداتی از دو سفر آخر شاه به آمريکا و پيآمدهای آن، علی فراستی

علی فراستی
دو سفر اخر شاه به آمريکا در ۲۴ آبان ۱۳۵۶ (۱۵ نوامبر ۱۹۷۷) و در ۳۰ مهر ۱۳۵۸ (۲۲ اکتبر ۱۹۷۹) بيش از سفرهای قبلی شاه به آمريکا خبر ساز شدند. سفر سال ۵۶ آخرين سفر سمی شاه به آمريکا در مقام پادشاه و سفر آخر وی پس از سرنگون شدن از پادشاهی و برای معالجه سرطان و سکونت در آمريکا صورت گرفت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


afarassati@yahoo.com

سفر ما قبل آخر شاه
سفر ماقبل آخر شاه در زمانی صورت گرفت که او در اوج قدرت و ديکتاتوری بود: جنبش های چريکی را در هم شکسته بود؛ احزاب فرمايشی را منحل و نظام تک حزبی ايجاد کرده بود؛ آزادی های نيم بند رسانه ای را با بستن اکثر مطبوعات مستقل کاملا بسته بود و اين اقدامات در زمان نيکسون و با حمايت ضمنی دولت وقت آمريکا صورت می گرفت. اما بر خلاف انتظار او؛ جيمی کارتر رئيس جمهور بعدی آمريکا که با شعار حقوق بشر به کاخ سفيد راه يافته بود؛ برای کاهش تنش های بالقوه اجتماعی و سياسی در کشورهای هم پيمان خود خواهان گشايش فضای سياسی و مشارکت دگرانديشان در روند توسعه کشورهای در حال توسعه شده بود. اين سياست با روندی که شاه در زمان نيکسون برای بستن فضا و سرکوب دگرانديشان انتخاب کرده بود تناقض داشت.

در شرايط خفقان سياسی حاکم بر ايران؛ دانشجويان ايرانی مقيم خارج از کشور صدای آزادايخواهان و زندانيان سياسی را به گوش جهانيان می رساندند. حضور بيش از ۵۰ هزار دانشجوی ايرانی در آمريکا؛ جنبش دانشجويی خارج از کشور را از پتانسيل عظيم انسانی و انرژی مبارزاتی برخوردار کرده بود بطوری که سفرهای شاه به آمريکا که مدتی پس از انتخاب هر رئيس جمهور آمريکا و تقريبا هر چهار سال يکبار تکرار می شد با تظاهرات افشاگرانه دانشجويی همراه می گرديد. آما سفر آبان ماه ۵۶ با ساير سفرها متفاوت گشت.

در زمان اين سفر من دانشجويی ۲۱ ساله؛ مقيم شهر واشنگتن (پايتخت آمريکا) و مسئول محلی يک تشکسيلات دانشجويی بنام «سازمان دانشجويان مسلمان ايرانی» بودم. اين سازمان دانشجويی پس از کودتای درونی سازمان مجاهدين خلق در سال ۱۳۵۴ از يکی از جريانات منشعب شده از کنفدراسيون دانشجويان ايرانی جدا شده بود. اعضاء واحد محلی اين سازمان در واشنگتن پيش از آن عضو «انجمن اسلامی دانشجويان»تحت رهبری دکتر ابراهيم يزدی (وزير خارجه بعدی دولت بازرگان) بودند که بدليل نارضايتی از مشی غير سياسی و غير مبارزاتی انجمن اسلامی دانشجويان از آن جدا شده و به «سازمان دانشجويان مسلمان ايرانی» پيوسته بودند. اين سازمان دانشجويی هدف خود را دفاع از مبارزان و مبارزات سياسی داخل کشور وبطور خاص دفاع از جريانات و رهبران مذهبی قرار داده بود.

در اواخر تابستان ۱۳۵۶ خبر رسيد که شاه قرار است در پاييز به آمريکا آمده تا با جيمی کارتر؛ رئيس جمهور جديد آمريکا ملاقات کند ولی تاريخ دقيق اين سفر محرمانه نگاه داشته شده بود. هدف از محرمانه نگاه داشتن تاريخ سفر غافلگير کردن دانشجويان مبارز ايرانی بود تا نتوانند در اطراف کاخ سفيد برای برگزاری تظاهرات افشاگرانه تجمع کنند.

پياده روهای مجاور کاخ سفيد محل دائمی تظاهرات آمريکاييان و غير آمريکاييان است و برای برگزاری هر تجمعی لازم است اجازه پليس محلی اخذ شود. در آن زمان سه محوطه جداگانه بر اساس تقدم و تاخر به درخواست کنندگان تعلق ميگرفت تا از تداخل گروههای تظاهر کننده ممانعت کنند. پياده روی مجاور کاخ سفيد به اولين متقاضی؛ پياده رو و پارک روبروی کاخ سفيد به متقاضی دوم و پارک پشت کاخ سفيد به متقاضی سوم اختصاص داده می شد. اگر متقاضی ديگری خواهان برگزاری تظاهرات در همان روز و ساعت می بود؛ يک پارک کوچک در سه چهار خيابان آنطرف تر از کاخ سفيد نيز بعنوان يک محل ذخيره در نظر گرفته شده بود.

ساواک و سفارت ايران در آمريکا هدفشان اين بود که با عدم اعلام علنی تاريخ سفر شاه؛ از طريق انجمن های فرمايشی و خود ساخته؛ مجوز برگزاری تجمع استقبال از شاه را برای هر سه محل اصلی در اطراف کاخ سفيد اخذ کنند و سپس با پرواز نظاميان ايرانی از تکزاس و جمع کردن عمال و بورسيه های حکومتی از سراسر آمريکا از شاه استقبال کرده و همزمان مانع حضور دانشجويان مخالف در نزديکی کاخ سفيد شوند. اين طرح بخوبی پيش رفت ولی در يک نقطه طرح ساواک بهم ريخت:

من هر چند روز يکبار به اداره پليس محلی رجوع ميکردم تا ببينم تاريخی برای سفر شاه مشخص شده است يا نه. در يکی را از رفت و آمد ها اسم يک انجمن ناشناس ايرانی را روی تابلوی رزرواسيون محلهای تظاهرات ديدم. بلافاصله فرم درخواست برگزاری تظاهرات را برای «سازمان دانشجويان مسلمان ايرانی» برای همان تاريخ و همان ساعت پرکرده و تحويل دادم و بدين ترتيب دومين تقاضای برگزاری تظاهرات بنام يک گروه مخالف در اداره پليس ثبت شد و طبعا پياده رو و پارک مقابل کاخ سفيد رسما در اختيار مخالفين قرار می گرفت. اينگونه بود طرح ساواک بطور اتقاقی بهم ريخت و تاريخ ورود شاه به واشنگتن علنی گرديد.

از آن پس دهها گروه دانشجويی و محافل ناشناخته هوادار شاه تقاضای برگزاری تظاهرات نمودند و اين تعداد متقاضی باعث تعجب مديران اداره پليس شد و لذا از همه درخواست نمودند که به جلسه ای در اداره پليس آمده تا بين آنها هماهنگی صورت بگيرد.

ساواکی ها و عمال آنها برای اولين بار در يک جلسه با دانشجويان مخالف جمع شدند و پليس از نمايندگان گروهها خواست موضع خود را مشخص کنند. بدين ترتيب مخالفان در يکطرف و مخالفان در طرف ديگر سالن نشستند. نظر به اينکه اولين درخواست توسط يک گروه هوادار شاه تحويل داده شده بود قرار بر اين شد که پياده روی مجاور کاخ سفيد به موافقان حکومت داده شود. متعاقبا بدليل اينکه دومين درخواست از طرف من بعنوان يک مخالف تحول داده شده بود؛ پياده رو و پارک مقابل کاخ سفيد به مخالفان حکومت تعلق گرفت. محوطه پشت کاخ نيز بطور مساوی بين مخالفان و موافقان تقسيم گرديد و قرار شده فضای حائلی بين آنها ايجاد شود.

از آن پس هماهنگی بين گروههای دانشجويی مخالف آغاز گرديد ولی انجمن اسلامی دانشجويان که گروههای چپی و مبارز را نجس؛ التقاطی و کافر ميدانست از شرکت در جلسات و هماهنگی با سايرين خودداری کرده و با نام جعلی «سازمان جوانان مسلمان» اولين تظاهرات سياسی خود عليه شاه را در ميدانی واقع در سه – چهار خيابان دورتر از کاخ سفيد برگزار کردند که بيشتر به تجمع هيئت های مذهبی شباهت داشت تا يک تظاهرات دانشجويی.

تظاهرات با تهاجم دانشجويان مبارز به صف حاميان شاه به خشونت گراييد و صدها نفر از ساواکی ها؛ نظاميان و عمال شاه زخمی و راهی بيمارستان شدند. پليس برای متوقف کردن درگيری ها وارد عمل شد و تلاش نمود با شليک گاز اشک آور به درگيری ها پايان دهد که بر اثر وزش باد به سمت جايگاه رسمی استقبال؛ گاز اشک آور به چشمان کارتر و شاه و فرح و همراهانشان رسيد و منجر به پخش زنده صحنه اشک ريختن رهبران دو کشور و همراهان آنها شد. بعدها شنيدم که صدای شعار «مرگ بر شاه»حين پخش زنده مراسم استقبال از تلويزيون ايران پخش شده بود. اين واقعه تا سه روز که شاه در آمريکا حضور داشت بعنوان خبر اصلی تمامی خبرگزاری ها و رسانه های همگانی جهان قرار گرفت و تظاهرات دانشجويی بصورت شبانه روزی بمدت سه روز پيايی ادامه يافت.

سالها بعد از يکی از موسسين کانون نويسندگان ايران شنيدم که می گفت: «ما در ايران اين تظاهرات را بعنوان چراغ سبز آمريکا تلقی کرديم و برای همين بدنبال برپايی شبهای شعر و ساير فعاليتهای مبارزاتی رفتيم». به او توضيح دادم که دولت آمريکا هيچ نقشی در اين قضيه نداشت و چه بسا از بابت وقايع پيش آمده شرمنده شد و همه چيز از يک اتفاق ساده شروع شد و برنامه ساواک بهم ريخت.اين تظاهرات ابهت شاه بعنوان يک ديکتاتور بلامنازع را بطور جدی خدشه دار کرد و به گفته برخی تاريخدانان آتش خاموش حرکتهای اعتراضی در داخل کشور را شعله ور نمود.

تظاهرات واشنگتن نقطه اوج جنبش دانشجويی خارج از کشور بود. بعدها در زمان تسلط قطب زاده بر سازمان راديو و تلويزيون فيلمهای تظاهرات طوری تنظيم و در کنار هم چيده شد که گويی آن گروه بی هويت که در چند خيابان آنطرف تر تجمع کرده بود تظاهرات عظيم دانشجويی را برگزار کرد!!

از آن پس با کشتار قم و سپس تبريز امواج انقلاب خروشان تر شد و دانشجويان مبارز خارج از کشور به حمايت از مردم در هر کشتار و خونريزی دست به برگزاری تظاهرات در شهر های مختلف اروپا و آمريکا زده و بسياری از دانشجويان مبارز به مرور برای شرکت در انقلاب عازم ميهن شدند.

آخرين سفر شاه به آمريکا
وقتی سفارت آمريکا در تهران به اشغال دانشجويان پيرو خط امام در آمد رئيس انجمن دانشجويان خارجی دانشگاه پلی تکنيک ايالتی ويرجينيا بودم و بعنوان يک ايرانی مورد خطاب دانشجويان و اساتيد دانشگاه قرار می گرفتم. فشار اجتماعی بر دانشجويان ايرانی به اوج خود رسيده بود و بدين منظور مجبور بوديم با کارگسترده توضيحی و رسانه ای تا حدی فشار اجتماعی را کاهش داده و با رعايت زبان ديپلماتيک و آگاهی از حساسيت های اجتماعی مردم آمريکا؛ علل نگرانی و خشم دانشجويان خط امام را برای مردم اين کشور توضيح دهيم.

يکروز راديوی محلی شهر از تعدادی از دانشجويان خواست برای پاسخ به سوالات در يک برنامه زنده شرکت کنيم و ما تا حد توان تلاش کرديم انگيزه های اين اقدام را تشريح کرده و نقش منفی دولت آمريکا در تحولات ۲۵ سال منتهی به انقلاب ۵۷ برای مردم اين کشور توضيح دهيم.

سپس بعنوان رئيس انجمن دانشجويان خارجی از يک استاد ايرانشناس دانشگاه جورج تاون که در بحبوحه ماجرای گروگانگيری به ايران سفر کرده بود دعوت کردم به دانشگاه آمده و اطلاعات خود در زمينه علل اين ماجرا و مشاهداتش از ايران را برای دانشجويان و اساتيد تشريح کند. سالن دو هزار نفره سخنرانی مملو از جمعيت شد؛ چيزی که در سالهای قبل از آن برای يک موضوع سياسی بی سابقه بود.

تقريبا اکثر ايرانيان مقيم آمريکا در هر شهر و دانشگاهی با توجه به امکانات خود تلاش اجتماعی و اطلاع رسانی وسيعی را انجام دادند تا حدی که دوسال بعد يک روزنامه نگار چپ آمريکايی از من پرسيد: «آن کمپين گسترده چگونه سازماندهی شد». به او پاسخ دادم که اين کمپين هيچ سازماندهی و مديريتی نداشت و ايرانيان مقيم آمريکا به ابتکار خود و بزبان قابل فهم برای مردم آمريکا انگيزه دانشجويان را توضيح دادند و تلاش نمودند از برخورد نظامی بين دو کشور جلوگيری کنند.

اقدام دانشجويان پيرو خط امام بعنوان يک حرکت نمادين قابل فهم بود ولی پيآمدهای آن اصلا چيزی نبود که دانشجويان و حتی مردم عادی جامعه انتظارش را می کشيدند. قطع مناسبات ديپليماتيک و اقتصادی آنهم تا اين حد که هم اکنون شاهدش هستيم خارج از انتظار بود. انتقاد و شکايت ايرانيان از نوع مناسبات بين دوکشور بود و همه خواستار حفط مناسبات در عين احترام متقابل بودند. ولی قطع مناسبات آنهم در دوران جنگ سرد با تهييج و تحريک گروهها و جريانات وابسته به اردوگاه شرق تنها به نفع رقيب جهانی بلوک غرب تمام شد.

جنبش دانشجويی خارج از کشور بعنوان نمادی از مبارزات سياسی داخل کشور شعار «مرگ بر امپيرياليسم به سرکردگی امپرياليسم آمريکا» را تا قبل از پيروزی انقلاب در تمامی کشورهايی غربی و حتی در شهر واشنگتن با صدای بلند فرياد ميکرد ولی طرح اين شعار به معنای پذيرش غلطيدن به دامن رقيب جهانی آمريکا در جنگ سرد نبود.

ماجرای گروگانگيری ديپلماتهای آمريکايی اگرچه بعنوان يک واکنش احساسی و عملی پيشگيرانه در مقابل کودتای احتمالی ارتش قابل فهم بود ولی غلطيدن اين حرکت به سمت تسويه حسابهای سياسی و جناحی و خدشه دار شدن موازنه منفی در سياست خارجی موضوعی نبود که جنبش دانشجويی می توانست از آن حمايت بی قيد و شرط بکند. گسست بين سياست های جاری داخل کشور و جنبش دانشجويی خارج از اين نقطه آغاز شد.

تا قبل از انقلاب ايران اکثر روشنفکران ممالک مسلمان و افريقايی دارای گرايشات چپی از نوع مارکسيست لنينيستی و ديگر نحله های فکری جنبش کمونيستی بودند. مترقی تر بودن هم وزن افراطی تر بودن شده بود. هرکس شعارهای شديد تر و غليظ تر ضد آمريکايی و ضد غربی ميداد مترقی تر و چپ تر به حساب می آمد. بدين ترتيب بود که گروههای چپ مذهبی و غير مذهبی پس از انقلاب فشار سياسی و اجتماعی بر روحانيت و دولت مهندس بازرگان به آنجا رساندند که دولت معتدل بازرگان مجبور به استعفا شد و روحانيت معتدل را به استفاده نامتعارف از شعارهای ضد آمريکايی سوق داد.

با پيروزی انقلاب ايران گرايش روشنفکران مبارز و تحول طلب در ممالک مسلمان به سمت اسلام سياسی چرخيد و با اشغال سفارت آمريکا در تهران؛ پرچم «آمريکا ستيزی» از دست جنبش کمونيستی بدست مسلمانان افراطی افتاد. شعاری که با اهداف سياسی در اتاقهای فکر مسکو برای مقابله با غرب ساخته و تئوريزه شده بود؛ اينک برای تسويه حساب سياسی و حذف رقيبان از قدرت بکار گرفته شد.

در سايه هيجان جهانی حول گروگانگيری سفارت آمريکا و بحران اقتصادی و سياسی ناشی از آن بود که شوروی زمان را مناسب ديد و در ۳ ديماه ۱۳۵۸ خاک افغانستان را اشغال کرد. بدين ترتيب ارتش سرخ مسکو در چند صد کيلومتری اقيانوس هند قرار گرفت؛ آرزويی که از زمان تزارها بر دل روس ها مانده بود. از آن پس بر مردم افغانستان آن رفت که شاهديم و هنوز از عواقب فاجعه بار آن اشغال گری خلاصی نيافته است. ۹ ماه بعد يک هم پيمان روسيه با بهره گيری از انزوای سياسی و بين المللی ايران و خصومت شکل گرفته با آمريکا؛ با سلاحها و تجهيزات روسی به ايران حمله ور شد و آتش جنگی ۸ ساله را روشن کرد.

ضرورت بازنگری مناسبات ايران و آمريکا
هم اکنون موضوع گروگانگيری برای مردم آمريکا به يک موضوع تاريخی تبديل شده و نسل جوان آمريکا حتی اطلاعی از اين واقعه ندارد. اما استفاده ابزاری ازواقعه ۱۳ آبان برای تهييج افکار عمومی در ايران و ترويج و تکرار شعار «مرگ بر آمريکا» آنهم در بحبوحه مذاکرات هسته ای بين دو کشور مغاير منافع ملی و جمعی ايرانيان است. بدين دليل ضرورت بازنگری به مناسبات تاريخی بين ايران و آمريکا از هر زمان ديگری بيشتر است.

بدليل بيش از سه دهه تنش در مناسبات دو کشور، يک ديوار آهنين سوء تفاهم و کج فهمی در هر دو کشور ايران و آمريکا نسبا به طرف مقابل شکل گرفته است. در اين مدت نگاه عمومی ايرانيان به امريکا از دو طريق تغذيه شده است: دريافت های هاليوودی و گفتمان ضد آمريکايی در قرائت رسمی. هر دو دريافت ها در ابعاد زيادی خارج از واقعيات هستند.

همين مشکل به نوع ديگری در آمريکا خود نمايی ميکند: نگاه عمومی آمريکاييان به ايران از طريق انتشار مستمر اخبار منفی، پخش تصاوير هولناک اعمال خشونت و فيلمهای منفی هاليوودی شکل گرفته است. برای تصحيح اين دو نگاه بايد همراه با گشودن راه مبادله بين دو کشور، به ريشه يابی کج فهمی ها پرداخت.

عقايد بر سر علت سردی روابط دو کشور بسيار متفاوت است. قرائت رسمی ايران حاکی از اينست که آمريکا دشمن طبيعی و غير قابل تغيير انقلاب اسلامی است که علت آنرا غرور و تمايل اين کشور برای اعمال تسلط خود بر جهان ميداند. در نقطه مقابل، سيستمداران آمريکايی می گويند حکومت ايران نياز به يک دشمن خارجی، همچون يک مترسک، دارد تا فعاليتهای دگرانديشان در داخل را به بهانه آن از سر راه بردارد. هر دوطرف بخشی از واقعيت را مطرح ميکنند ولی نه تمامی آنرا.

ديوار آهنين سوء تفاهم و کج فهمی
از زمان پيروزی انقلاب نگرانی هميشگی رهبران ايران تلاش آمريکا اين کشور برای ساقط کردن حکومت اسلامی بوده است تا مبادا تجربه ۲۸ مرداد ۳۲ تکرار شود. واقعيت اينست که نه آمريکا همان آمريکای ۵۰-۶۰ سال پيش است و نه حکومت فعلی ايران همان دولت ضعيف دکتر مصدق.

ايرانيان موضوع شليک موشک به يک هواپيمای مسافربری ايرانی و قتل ۲۹۰ خدمه و مسافران در سال ۱۳۶۸ را دليلی بر سياست ضد ايرانی آمريکاييان ميدانند و در نقطه مقابل آمريکاييان ايران را در قتل ۲۴۱ تفنگدار نيروی دريايی و ۱۷ ديپلمات اين کشور در لبنان را در سال ۱۳۶۲ مقصر می دانند.

گذشته بايد چراغ راه آينده باشد. نمی توان در گذشته زيست و اميدوار بود آينده به خودی خود ساخته شود. همچنين مناسبات بين المللی با قهر و کينه شخصی رهبران عمل نمی کند. داشتن رابطه حلال مشکلات است. سالها مذاکره بر سر بحران اتمی بدون حضور مستقيم آمريکا بی نتيجه بود. از موقعی که روحانی و اوباما تلفنی صحبت کردند يخ مذاکرات آب شد و در مسيری هدفمند قرار گرفت. فراموش نبايد کرد که بسياری از فعالين سياسی زمان انقلاب تحصيل کرده آمريکا بودند و بسياری از مديران کنونی جمهوری اسلامی نيز از تحصيل کردگان آمريکا هستند. همچنين بيشترين تعداد ايرانيان مقيم خارج از کشور هم اکنون ساکن آمريکا هستند و اين سرمايه عظيم انسانی و ثروت و دانش علمی و فنی آنها تنها در سايه بهبود مناسبات دو کشور از قوه به فعل در خواهد آمد. در شرايط کنونی ايرانيان ساکن آمريکا بدليل مناسبات بحرانی دو کشور حاضر به همکاری فعال در توسعه ميهن خود نيستند.

به لحاظ اقتصادی بازار آمريکا ظرفيت و قابليت خريد دهها ميليارد دلار کالاهای ايرانی را دارد و از اين بابت صدها هزار شغل در کشور ايجاد خواهد شد. مضافا سرمايه داران و بانکهای آمريکايی صدها ميليارد دلار نقدينگی سرگردان دارند و بدنبال مکانی امن برای سرمايه گذاری می گردند. ايران دارای موقعيتی استثنايی در خاورميانه و در مجاورت آسيای مرکزی است و با ميليونها نفر متخصص کارآزموده و ميليونها جوان مشتاق کار، توانايی جذب اين سرمايه ها را دارد.

نياز به آمريکا شناسی
ساختار سياسی ايران از سال ۱۳۵۷ شاهد استمرار بوده و همين استمرار در نگاه رهبران ايران به ساختار سياسی آمريکا بسط داده شده و در تنظيم رابطه با اين کشور ملاحظه می شود. اگر ايران در ۳۶ سال گذشته دارای يک نظام سياسی يکسان بوده، در نقطه مقابل ايالات متحده در همان مدت تجريه ۶ رئيس جمهور مختلف [کارتر – ريگان – بوش (پدر) – کلينتون – بوش (پسر) – اوباما] را تجربه کرده که هرکدام بر اساس وابستگی به حزب و حتی جناحی از حزب خود و بر اساس جزر و مد سياسی کنگره آمريکا مواضع متفاوتی نسبت به ايران اتخاذ کرده اند. درک اين دو تفاوت در دو نظام سياسی برای صاحبنظران در ايران مهم است.

نظام سياسی آمريکا در عين ثبات در ساختار؛ دارای سياليت در روش و سياستگزاری است. شناخت درست از اين سياليت ميتواند به کنشگران سياسی در استفاده بهينه از ضعف ها و توانمندی های اين کشور کمک کند.

رفتار آمريکا با ايران ناشی از همين جزر و مد سياسی و همچنين ناشی از نگرش مصلحت گرايانه غرب به سياست است. اساسا در غرب چيزی بنام دوست ابدی و دشمن ابدی معنا نمی دهد. همه روابط چه داخلی و چه بين المللی نسبی؛ موقتی؛ قابل تغيير و قابل دبه کردن هستند. نگاه آرمانگرايانه و يا صداقت مدارانه به سياست و روابط بين الملل برای بازيگران اين صحنه مشکل روحی و فکری ايجاد ميکند.

با نگاهی به تاريخ چند صد ساله اتحاد ها و جنگ ها در اروپا ميتوان به اين نتيجه رسيد که قراردادها و اتحادها مفاهيمی گذرا و موقتی هستند. يک کشوری بر اساس منافع خود با کشور ديگری هم پيمان می شود که ممکن است در بسياری موارد با آن اختلاف داشته باشد. هر پيمانی قابل نقض کردن و قابل تجديد نظر کردن است. به همين دليل برای تمامی توافقات؛ حتی در سطوح بسيار ابتدايی در مناسبات اجتماعی قرارداد های بلند و طولانی تنظيم می کنند تا طرف مقابل را به حفظ توافق متعهد نموده و برای نقض تعهد جرايم سنگين تعيين می کنند.

همين نگاه هم در مناسبات بين المللی اين کشورها حاکم است. برای کشورهايی که احساس ميکنند مورد اجحاف کشورهای غربی واقع شده اند راهی نيست جزء اينکه به قواعد مناسبات بين المللی آشنا شده؛ با ديگر کشورها در مورد جزيی ترين امور مذاکره کرده و سپس نتيجه توافقات را مکتوب نمود.

بر خلاف بسيار از کشورهای جهان؛ کاخ سفيد و وزارت امورخارجه تنها تصميم گيرندگان در سياست خارجی آمريکا نيستند و پايه و بنياد سياست خارجی اين کشور در کنگره اتخاذ می شود و دولت مجری آنست؛ مگر اينکه رئيس جمهور لايحه ای را امضاء نکند که بايد دلايل قانع کننده برای آن داشته و عواقب سياسی چنين تصمی را به جان بخرد.

ضرورت گفتگوی مستقيم و بيواسطه
آمريکا بر اساس تحريکات خارجی و يا نگرانی از تبديل شدن ايران به يکی از اقمار روسيه و از جانب ديگر تلاش مستمر ايران در نابودی يکی از هم پيمانان آن (اسرائيل) در منطقه نگاه محبت آميزی به ايران ندارد. شکی نيست که آمريکا در ۳۷ سال گذشته چه در کلام و چه در عمل برای ساقط کردن حکومت ايران ابراز تمايل نموده است و حکومت ايران نيز تلاش نموده جلوی ضربه را بگيرد.

دولت ايران می تواند ضمن هوشياری و اقتدار؛ برای خنثی کردن ايران هراسی و گرفتن حربه از جنگ طلبان و آتش افروزان همان شيوه ای را پيش گيرد که چين در طول جنگ سرد اتخاذ نمود: مذاکره مستقيم و دستيابی به توافق برای ايجاد تعادل در مناسبات دو کشور و سپس استفاده از توانمندی های اقتصادی و مالی امريکا برای توسعه اقتصادی خود.

همان کشوری که شعار «مرگ بر امپرياليسم آمريکا» را در دهان روشنفکران کشورهای ديگر جهان قرار داد هيچگاه حاضر به قطع مناسبات سياسی و اقتصادی با آمريکا نشد. حتی کشوری چون ويتنام که ۵۵ هزار آمريکايی را به قتل رساند و بيش از يک ميليون از اتباعش توسط آمريکايی ها به کام مرگ کشيده شدند چند سال پس از پايان جنگ روابطش را به آمريکا بهبود بخشيد و اينک با استفاده از سرمايه گذاری آمريکاييان تبديل به يکی از صادرکنندگان اصلی کالا به آمريکا شده است.

آيا همين قدر درايت در ميان ما هست که کينه های قبيله ای را کنار گذاشته و با بر افراشتن پرچم منافع ملی همچون يک کشور مقتدر در جهان متمدن در جايگاه رفيع يک ملت پيشرفته قرار بگيريم؟

اگر در ۳۵ سال گذشته با طرح شعار «مرگ بر آمريکا» سودی حاصل ملت ايران نشده آيا موقع آن نرسيده که اين شعار را به بايگانی تاريخ بسپاريم و ضمن برقراری مناسبات عادی سياسی و اقتصادی با اين کشور از فوايد داشتن رابطه برای منافع خودمان بهره مند شويم؟

علی فراستی
عضو هئيت علمی دانشگاه ايالتی کاليفرنيا


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016