سه شنبه 25 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

يوسف اباذری و تحمل محال...، محمد صفريان

محمد صفریان
در ممالک جهان سوم و به خصوص ايرانی که در سالهای استقرار جمهوری اسلامی - و در ادامه‌ی رای رهبرش، که موسيقی را غيرسودمند می شناسد - خبری از آن حلوا نيست. همين است که طبيعی می نمايد که ذائقه‌ای که هيچگاه طعم حلوا نچشيده، نان خشک را بهترينِ طعام‌ها بداند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اظهارنظرهای به‌اصطلاح جنجالی دکتر اباذری، چند روزی‌ست که مد نظر رسانه‌های مجازی‌ و حرف گپ و گفت نوشتاری ميان اهالی اين رسانه‌ها‌ست. اين بار هم چونان طبيعت اين اخبار، هرکسی از ظن خود يار او شده و معنای کلامش را از دريچه‌ی نگاه خودش بررسی کرده‌است.

حرف‌های آقای اباذری اما شايد کمی جدی‌تر از ديگر مسائل به روز آمده باشد؛ چرا که هم از ديد يک روشنفکر بيان می‌شود و هم از منظر يک جامعه شناس، حرف‌هايی در نقد بلاهت نشسته بر ذهن مردم، آن هم از جانب استادی که در مقام دانشش، جای شک و ترديدی نيست. به اينها همه، اين را هم علاوه کنيم که حرف‌های او درست در ادامه‌ی جنجال پيشين در باب معنا و مختصات روشنفکر به ميان آمده و خواهی‌نخواهی بحث قبلی را هم ديگر‌بار زنده کرده‌است.

دقت در کلام دکتر اباذری اما پيش‌تر از همه، «عصبانيت» او را معلوم می‌کند. عصبانيتِ شايد به‌حقی که از اين همه ندانم کاری و لابد که در طی ساليان در ذهن او و امثال او جا خوش کرده‌است. عصبانيتی که به قول مولانا مهارش، از جمله‌ی محال‌های عالم است؛ چه به قول او، سخت (محال) است که خواندن درست خطی را بدانی و در برابر کژ خواندنش سکوت کنی.

قهر آقای جامعه شناس هم درست از همين جنس بود، چه او بارها و بارها تاکيد می‌کند که «اگر» موسيقی بشناسی، آثار مرحوم پاشايی، در سخيف‌ترين طبقات موسيقی جای می گيرند؛ کلامی که با قيد همان «اگر»، کاملا درست است و عمق معنی‌اش را جز آن معدود افراد ساکن خانه‌ی هنر- که موسيقی می‌دانند- درک نمی توانند کرد. کلام او اما از جانب بيگانگان با موسيقی و هنر به توهين تعبير می‌شود، تا اين بار هم مثال هميشه‌ی تاريخ او که ساز بدآهنگ می زند در برابر اعتراض به حق استاد، نغمه‌ی اعتراض سر دهد و خشمش را موجب شود.

باز هم به قول مولانا؛ آنکه حلوا می خورد؛ ديگر به نان خالی رضا نمی دهد؛ مشکل اما اينجاست که در ممالک جهان سوم و به خصوص ايرانی که در سالهای استقرار جمهوری اسلامی - و درادامه‌ی رای رهبرش، که موسيقی را غير سودمند می شناسد- خبری از آن حلوا نيست. همين است که طبيعی می نمايد که ذائقه‌ای که هيچگاه طعم حلوا نچشيده، نان خشک را بهترينِ طعام‌ها بداند.

بحث «سليقه» هم در اين مجلس مطرح شد؛ بحثی که سالهاست راه فرار مردمان کم دانش، از ندانم‌کاری‌هايشان شده و راه توجيه به غايت خامی، برای سر پوش گذاشتن بر ندانستن‌ها؛ جالب اينکه آقای اباذری اين‌بار با ساده ترين کلام، عنوان کرد که نمی‌شود هم بنز را دوست داشت و هم پرايد را، همان‌طور که نمی‌شود هم بتهوون را دوست داشت و هم موسيقی به‌غايت سخيف يکی مانند مرحوم پاشايی را.

اين موضوع و اين مفهوم البته که جای بحث فراوان دارد و نکته‌هايی باريکتر از مو؛ سليقه اگر به معنی انتخاب باشد، طبيعتا جايی ريشه در دانش و تجربه و فهم و شعور دارد و اينها همه هم مسائلی هستند که هيچ کدام از بدو تولد همراه انسان نيستند و از آسمان نيامده اند. سليقه بسان رنگ چشم و اندازه‌ی قد و طبيعت مزاج نيست که بی ‌اراده‌ی انسان حادث شده باشند و در هر فردی بی‌اراده‌ی او متفاوت باشند؛ واضح می‌نمايد که شعور آدميزاد در پی مطالعه، تجربه‌ی دنيا، انديشيدن به اين دو و مواردی از اين دست، عمق بيشتری می‌گيرد و گسترده شدن اين دامنه هم؛ طبيعتا «سليقه» و ذائقه‌ی آدمی را ديگرگون می‌کند. همين است که عبور از بی‌سوادی و کم تجربگی و ... تنها با توجيه «سليقه» ديگر از همان تحمل‌های محال است و صبورترين آدم‌ها را هم به وادی عصبانيت می‌کشاند.

ماجرای موسيقی زمانه و تاريخ‌مصرف دار کردن هنر؛ ( که در کامنت اعتراضی يکی از حاضرين مطرح شده بود) هم ديگر از موارد قابل تامل در اين جلسه بود و پاسخ آقای اباذری باز هم در شان استادی او و کاملا درست.

جوانان امروز ايران - شايد، بی گناه و معصوم و در ادامه‌ی تحميل حمق از سوی کارگزاران فرهنگی - چونان حق‌طلبانه از هنرمند نسل‌شان دفاع می کنند که گويی هنر تاريخ مصرف دارد و حرفی‌ست مربوط به زمانه و دوره؛ بحث ايشان البته راجع به موسيقی بود و صد البته که قابل تعميم به ديگر هنرها هم؛ اگر بنا به استفاده‌ی آدم‌ها از هنرمند هم‌دوره‌ی خودشان باشد، پس دليل زنده ماندن شعر حافظ و داستان نظامی کجاست؟ چرا نقاشی‌های پيکاسو زنده مانده‌اند و چرا مزامير داود، بعد از اين همه سال هنوز جذابيت دارد و نکاتی برای انديشيدن؟ اين طور می‌نمايد که ذات هنر، محصول هنری را خواهی نخواهی به موجودی ناميرا بدل می‌کند که از بدو تولد تا روز آخر تاريخ برقرار خواهد ماند و هرگزش سر زوال نيست. اين طور که پيداست دليل ارتباط برقرار کردن اين نسل با موسيقی مرتضی پاشايی و ديگر نمونه‌های بسيار مشابه، تنها همان عدم آگاهی ايشان از موسيقی درست باشد و تربيت نشدن ذائقه‌ی شنوايی‌شان در طی ساليان فراوان. که البته در مقام يافتن مقصر، قصور بيشتر متوجه واليان فرهنگی و حکام است که اسباب تغذيه‌ی شعور ملت را فراهم می‌آورند و نه مردمی که جز از تلويزيون و راديوی ملی وسيله‌ای ديگر برای آموزش در اختيار ندارند.

بحث حضور پر‌شمار مردمان در مراسم تشييع پيکر او هم البته که به‌ميان بود و اين‌طور که پيداست دليل اولين برپايی آن جلسه. به باور آقای اباذری مردم به پاس موسيقی او در اين مراسم شرکت کرده بودند ( به قول او برای عمه اش که نيامده بودند)، اين موضوع اما آنقدرها درست نمی‌نمايد؛ همان طور که جمع شدن توده‌های مردم در مراسم خاکسپاری مهوش هم، در تشکر از هنر او نبود و بيشتر ريشه در حب مردم به انسانی به اصطلاح مشتی داشت.

در مورد آقای پاشايی اما، تلويزيون ضرغامی - به واسطه‌ی «احسان عليخانی» که ديگر از کم دانشان همين جامعه و از جمله مبلغان چهره های نسل جمهوری اسلامی‌ست- آنقدر بر طبل بيماری او کوفت و آنقدر ترحم خريد که جامعه با دريايی از احساس مواجه شد و حرکتی کاملا خارج از عرف را پديد آورد. اين طور می‌نمايد که اين موضوع در کنار فقدان جشن‌های خيابانی و عقده‌ی جامعه از حضور دسته‌جمعی در خيابان؛ از جمله ارکان اساسی حضور ميليونی مردم در آيين خاکسپاری او بوده اند.

در ديگرسو و در دلايل شکل گيری حب مردم به موسيقی سخيف هم، می توان اين طور گفت که همين تلويزيون، از جمله‌ی بزرگترين مقصر‌ها در فساد ذائقه‌ی هنری و به ابتذال کشيدن درک جوانان ايران از مفهوم راستين هنر است. رسانه‌ای که در طی دوره‌ای بلند مدت، ميزان درک فرزندان آن خاک از مفهوم موسيقی را به پايين ترين سطح ممکن‌اش رسانيده و اين ابتذال را تا آنجا پيش برده که موسيقی مورد تاييدش می شود مرتضی پاشايی و در ديگر‌سو موسيقی مبارز محبوب مردمش هم می شود «ساسی مانکن»؛ گونه هايی از موسيقی که هر دو از منظر ارزش موسيقيايی چيزی زير صفراند، چه صدای سکوت در قياس با ايشان جايگاهی هزاران برابر بالاتر دارد و اين نزول درک عمومی البته که تنها به موسيقی ختم نمی شود، آلترناتيو تلويزيون ولی فقيه می شود سريال‌های سخيف ترکی؛ درک مردم از مستند می شود فيلم‌های تلويزيون «من و تو» و مبارزه‌ی زنان برای رسيدن به پوشش اختياری می شود صفحه‌ی آزادی های يواشکی؛ و اينها همه البته که از يک جنس‌اند و آمده از چشمه‌ای واحد.‌

به آنچه عنوان شد، خوب است که اين واقعيت را هم علاوه کنيم که سليقه‌ی موسيقيايی عامه‌ی مردم در بيشينه‌ی ممالک دنيا، سخيف است و طبقه‌ی عامه فاصله‌ی فراوانی با موسيقی فاخر دارند؛ اما اين فاصله در ايران امروز، فاصله‌ای بسيار بيشتر در قياس با روال معمول آن در دنيای آزاد دارد. چه ميان موسيقی چهره های موسيقی مردمی امروز دنيا و ستاره های پاپ جمهوری اسلامی، چنان فاصله ای است که ديگر حتی مجالی برای قياس باقی نمی ماند.

اما...؛ ارتباط حرف‌های آقای اباذری که در مورد مسائلی خارج از دين و مذهب ايراد می شد، با جنجال پيشين مطبوعاتی هم می تواند موضوعی قابل بحث باشد. از ميان هزاران خط فکری برای گفتن و به بحث نشستن هم، همين موضوع رک گويی و پرهيز او از پيش بردن کلامش به سوی«مصلحت» می‌تواند بزرگترين وجه تمايز او و کردارش با آيين شيعه باشد که از هم آغاز تولد تعاريفی از مصلحت و حرف اسير شرايط زمان داشت و با گفتن حقيقت سر ناسازگاری؛ شايد به همين دليل هم او از جانب برخی «روشنفکر» شناخته نشود.

سرآخر و خارج از بحث اين مقال، يادآوری اين نکته هم خارج از لطف نيست که جنبش روشنفکری ( اگر آن را ترجمه‌ای از انلايتمنت در نظر بگيريم) اساسا برای عبور از مذهب زاده شد و بنا داشت تا با رسم مقررات و آيين‌هايی زمينی به زندگی مردم در دنيای حاضر سر و شکل دهد، همين است که ترکيب «روشنفکر مذهبی» خارج از تمامی مباحث در نظر آورده شده؛ دوگانه ايست که شق‌های دوسويه‌اش، يکديگر را نهی می کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016