راهکار یکی است: گرایش اکثریت به حقوق و پیوستن به ایستادگان برحق، ابوالحسن بنیصدر
اصول و فروع هر اندیشه راهنمائی که خود را بیان استقلال و آزادی بخواند، باید ویژگیهای حق را داشته باشند و آن بیان، باید حقوق ذاتی انسان و حقوق جمعی انسانها و حقوق جانداران و حقوق طبیعت را – در جمع، حقوق ذاتی حیات – را در برداشته باشد
پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر
٭ پرسش صد و یکم:
۱۰۱- به نظر شما چرا قرآن نیاز به تفسیر دارد؟ چرا اگر شخصی آیهای را به صورت اتفاقی بخواند، ممکن است معنای آیه را بگونهای بفهمد که مغایر با اصول آن است؟
● پاسخ پرسش صد و یکم:
هر اندیشه راهنمائی، بیان استقلال و آزادی باشد و خواه بیان قدرت، بنابراینکه مجموعهای از اصول و فروع میشود، اصول راهنما دارد و این اصول را تعریف میکند. فروع منطبق با اصول میشوند یعنی معانی آنها نباید با اصول راهنما خوانائی پیدا نکنند. بدینقرار،
۱. هر بیانی، خواه بیان استقلال و آزادی و چه بیان قدرت، اصول راهنمایش را خود باید تعریف کند. اگرنه، سامانهمند نمیشود و در معرض از خود بیگانه شدن مداوم در فراوان طرز فکرها قرار میگیرد. مشکل ادیان ایناست که دینسالاران برای تعریف این اصول به بیانی که دین است مراجعه نمیکنند، به فلسفههای قدرت رجوع میکنند. نتیجه این میشود که رابطه فروع با اصول گسسته و معنی دلخواه دادن به هر فرع، ممکن میشود. چنانکه اصول راهنمای اسلام نوشته ابوالحسن بنیصدر به کنار، کار دیگری که حاصل تحقیق از تعریف اصول در قرآن باشد، در دسترس مسلمانان نیست. اینکار نیز در ایران گرفتار سانسور است.
۲. اما فروع همواره امور واقع را در بر دارند. برای مثال، این و آن رابطه زن با مرد، این و آن امر واقع هستند. اندیشه راهنما رابطهای را تصدیق و رابطه دیگری را تکذیب میکند. هرگاه اندیشه راهنما بخواهد دیر بپاید و در طول زمان، در این و آن بیان، از خودبیگانه نشود، امرهای واقع باید صفت «مستمر» داشته باشند. اگر نه، امر واقعی که امروز هست و فردا نیست، عمر تصدیق و یا تکذیب آن بیشتر از یک روز نمیشود. و
۳. احکام و رهنمودها در باره هر امر واقع مستمر، میباید ویژگیهای حق را داشته باشند. اگرنه، الف. حکم زور و با اصل عدالت بمثابه میزان تمیز حق از ناحق، ناسازگار میشوند. و ب. بکاربردنشان نیاز به بکاربردن زور پیدا میکند، که بنابر قانون، قانونی که قدرت از آن پیروی میکند، مرتب باید برآن افزود. از راه عبرت آموختن بنگرید به ولایت مطلقه فقیه. و ج. عمر احکام و رهنمودها، کوتاهتر از عمر قدرتی میشود که مدعی است آنها را به اجرا میگذارد. زیرا، بنابر اینکه قدرت نمیتواند در قید احکام و رهنمودها بماند، خود آنها را بلااجرا میکند و یا تغییر میدهد. از اینرو است که مدعیان طرفداری از ولایت مطلقه فقیه، برای او، حق دخل و تصرف در احکام و رهنمودهای دین را قائل هستند. بدینقرار،
۴. اصول و فروع هر اندیشه راهنمائی که خود را بیان استقلال و آزادی بخواند، باید ویژگیهای حق را داشته باشند و آن بیان، باید حقوق ذاتی انسان و حقوق جمعی انسانها و حقوق جانداران و حقوق طبیعت را – در جمع، حقوق ذاتی حیات – را در برداشته باشد. بنابراین،
۵. هرگاه اندیشه راهنما بیانی با ویژگیهای بالا باشد، شفاف میشود – که یکی از ویژگیهای حق است - و نیاز به تأویل و تعبیر و تفسیر، از هر نوع، از جمله از نوع هرمونتیک پیدا نمیکند.
بر پرسش کننده گرامی و همه دین و یا مرام باوران و هرکسی که اندیشه راهنمائی در سر دارد است که، درآن، تأمل کند و، به یمن این راهکار، نقدش کند. هرزمان عقل او استقلال و آزادی خویش را بازیافت، خودانگیخته و خلاق گشت، او بیان استقلال و آزادی را اندیشه راهنمای خود کردهاست.
٭ پرسش صد و دوم:
۱۰۲- چرا در آیه ۲۶ سوره بقره نفس پرسش نکوهش شده است؟
● پاسخ پرسش صد و دوم:
در سوره بقره، آیه بیست و ششی که، در آن، «نفس پرسش» نکوهش شدهباشد، وجود ندارد. آیه ۲۶ سوره مربوط است به مثل زدن خداوند و اینکه خداوند جز فاسقان را به حال خود رها نمیکند. از اتفاق، از آیه ۲۷ ببعد، به خلقت انسان میپردازد و پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند به آنها، تا میرسد به سکنی دادن آدم و همسرش در بهشت و میوه ممنوعه که آدم میخورد. نکوهش آدم و همسرش میشوند بدینخاطر که پرسش نکرد. نه از خداوند که چرا نباید از میوه ممنوع بخورد و نه از شیطان که چرا باید بخورد. روش تجربی نیز در پیش نگرفت. دستوری عمل کرد و دید آنچه دید.
اما اگر مقصود از پرسش ایناست که چرا در آیه کافران سرزنش میشوند بخاطر ایراد گرفتن به مثل زدن خدا، گوئیم: آیه آموزشی بس بزرگ است که همه روز به کار میآید:ای انسان! بدون پرسش و روش کردن تجربه و جستن علم، عمل مکن. نپرسیده حکم مکن و حکم پیش از پرسش و داوری را به اجرا مگذار. بدان! هر روشی که به تو ارائه میشود، اگر تجربه نکردنی باشد، یعنی، به تدریج، به عمل درآوردنی نباشد و در جریان عمل، تصحیح نپذیرد، حکم زور است، نپذیر. هر هدفی که نتوان، به تجربه و به یمن تجربه، دانش و فن جستن، به آن رسید، بدان تن دادن، تن دادن به حکم زور است. نه به آن هدف که به ویرانی و مرگ میرسی. بنابراین، هر هدفی که عقل آدمی را از خودانگیختگی خویش غافل کند، ولو دانش و توانائی مطلق بنماید، جز ویرانی و مرگی که وعده دانش و توانائی آن را میپوشاند نیست. پس، به ضرورت، روش دستوری میشود. اما آموزش بازهم بزرگتر ایناست: آدم و حوا دانش و جاودانگی و توانائی را هدفی باور کردند که هرگاه میوه ممنوعه را بخورند، آنرا مییابند. اما هرگاه از خودانگیختگی عقل خود غافل نمیشدند، نخست از خداوند پرسش میکردند و تجربه را روش میکردند، شیطان محل عمل پیدا نمیکرد و به دستور او، این دو، میوه ممنوعه را نمیخوردند. بعد از غافل شدن نیز، هرگاه در سخن شیطان تأمل میکردند، درجا، در مییافتند که مقایسهای که او میکند و هدفی که او ارائه میکند، بنمایهای از زور دارد. در واقع، شیطان زوج را به زورمندی جوئی و رقابت بر میانگیزد. چراکه جاودانگی و توانائی و علم مطلق، رقابتی که شیطان آدمی را به آن بر میاگیزد، ناممکن و توحید را ممکن میکنند. هرگاه آدم و حوا از آموزههایشان غافل نمیشدند، درجا، در مییافتند که غفلت از خدا، مدار باز انسان با خدا را به مدار بسته انسان با شیطان جانشین میکند و این مدار، همان مدار قدرت است. در این مدار است که رقابت، بنابراین، روابط قدرت، ناگزیر میشود. بدینقرار، میوه ممنوعه پندار و کرداری است که سبب شد زوج بهشت نشین، «بهشت ابد از دست بهشتند» و زندانی مدار بسته شدند. بدینقرار، شیطان قدرت است و غفلت از توحید، گرفتار ثنویت، بنابراین، بندگی قدرت و در مدار بسته زندانی گشتن است.
اما در سوره مانده، آیه ۱۰۱، آموزش بازهم سخت سودمندی را به انسان میآموزد:
«از چیزهائی مپرسید که آنچه، به پاسخ فاش میشود، شما را زیانمند میکند. پرسشها بازگذارید به هنگام نزول قرآن».
بدینقرار، بعنوان امر واقع مستمر، چنانکه هم امروز نیز، امر واقع است، پرسشها دوگونهاند: آنها که بکار تخریب میآیند و یا آگاهانه و با قصد تخریب بعمل میآیند و یا ناآگانه انجام میگیرند اما تخریب ببار میآورند. اینگونه پرسشها را جز زورمداران نمیپرسند. و پرسشهایی که هدف از آن، یافتن راهحل و دانش است. اینگونه پرسشها هستند که اندیشه راهنما باید پاسخ گوید و هرگاه پاسخ، راهحلی بود که عمل به آن، نیاز به زور نداشت و یا خشونت زدائی بود، اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی است.
پرسشهای نوع اول نیز هرگاه به اندیشه راهنما عرضه شوند، بکار قدرت زدائی میآیند: نقد آنها هم پرسش کننده و هم دیگران را از قدرت باوری و اعتیاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت میرهد.
٭ پرسش صد و سوم:
۱۰۳- مفهوم آیه ۱۷ سوره انفال که خداوند میفرماید: «نه شما بلکه خدا کافران را کشت و چون تو تیر افکندی نه تو، بلکه خدا افکند»، چیست؟ آیا خلاف استقلال وآزادی انسان نیست؟
● پاسخ پرسش صد و سوم:
اما آیه میگوید: الف. برای خدا و در رابطه با او، ممکن نیست آدمی بتواند آغازگر جنگ بگردد. و ب. در مقام دفاع که هدف از آن، پایان بخشیدن به تجاوز است، دفاع کننده نباید در مدار بسته خود و دشمن، خویشتن را زندانی کند چنانکه هر دو طرف، در آتش خشونت بسوزند. بلکه، ج. باید با مدار باز انسان ↔ خدا و در مقام خلیفةاللهی، دفاع کند. هرگاه چنین کند، فعال مایشاء نسبی که انسان است عملش حق میشود و حق از خداوند صادر میشود. چنین جنگی، مقابله حق با قدرت میشود و با پیروزی حق، پایان میپذیرد، بیآنکه دو طرف در آتش خشونت بسوزند. جنگ بدر، چنین جنگی شد. در انطباق کامل با این آیه و آیههای بعد از آن انجام شد.
تأمل در جنگ صدام و قشون او با ایران، دو روش و پیآمدهای هریک را نیک بر اهل خرد و عبرت، آشکار میکند: تا زمانی که جنگ، برابر روشی انجام گرفت که قرآن میآموزد، یعنی تقابل حق مدافع با زور متجاوز است، تلفات و خسارات در حداقل و پیروزی باورمند به حق خویش بر ناباور به حقانیت تجاوز، قطعی است. اما وقتی دو طرف، در مدار بسته زورآزمائی زندانی میشوند، ویرانی و مرگ از اندازه خارج میشود. حق ملتی، ملت ایران، بسا دو ملت ایران و عراق، مغفول و سرانجام، نخست رژیم ولایت فقیه جام زهر شکست را سر میکشد و سپس رژیم صدام تسلیم حکم قویتر از خود میشود.
٭ پرسش صد و چهارم:
۱۰۴- در قرآن پیامبرانی ملک بودهاند، آیا این خلاف استقلال و آزادی جمع انسانها در آن زمان و مکان نبوده است؟ یا مثلا حضرت موسی (ع) چرا به فرعون نگفت که حکومت را به مردم بسپارد و یا چرا حضرت یوسف (ع) وزیر فرعون (عزیز مصر) شدند؟
● پاسخ پرسش صد و چهارم:
بنابر قرآن، موسی (ع) مأمور شد که فرعون را به ترک فرعونیت بخواند و همان کار کند که پیامبر اسلام (ص) کرد. اما آیا فرعونیت فرعون، جز فرآورده اندیشه راهنما، بیان قدرتی بود که قدرت را مادهای میدانستند موجود در تن آدمی؟ (برابر تحقیقها در باره قدرت از دید افریقائیان). این باور که قدرت در تن آدمی است و از درون او را به فرمان خویش در میآورد، هرگاه به شکل دیگری، در روسیه و آلمان نبود، استالینیسم و نازیسم چگونه پدید میآمدند؟ در ایران، چگونه برغم انقلابی که، درآن، گل بر گلوله پیروز شد، ولایت مطلقه فقیه، باوجود تضاد مسلمش با اسلام، استقرار میجست؟ آیا وقتی مردمی خود تغییر نمیکنند، اختیار تغییر دادن خویش را به آلت، به قدرت نمیسپرند؟ پس نخست مردم هستند که باید از بند باور به قدرت رها شوند. این رها شدن به دانستن واقعیت است آنسان که هست. واقعیت آنسان که هست ایناست که قدرت، نه ماده است و نه در وجود انسان است و نه از خود وجودی دارد. قدرت یک رابطه و رابطه زور با زور است. بمحض اینکه آن را با رابطه حق با حق جانشین کنی، رابطه قوا، بنابراین، قدرت نیست میشود.
بدینقرار، پیامبری دعوت به حق است، آنچه ذاتی حیات است حق است وقدرت ماده سیال و یا غیر سیال در تن نیست. از خود وجود ندارد. این انسان است که با غافل شدن از خدا، بنابراین، زندانی شدن در مدار بسته، زندانی رابطه قوا میشود و بنده قدرت لاوجود میگردد. موسی (ع) جز به حق دعوت نکرد. و آنها که آمادگی رها شدن از باور به قدرت را داشتند را نیروی محرکه تغییر جامعه قدرت باوران گرداند. انحلال استبداد فراگیر
یوسف (ع) نیز چنین کرد. مطالعه دیگری در باره زمین و کشاورزی و نظام اجتماعی مصر باستان، پدید آورنده فرعونیت، اهمیت کار یوسف (ع) را در تغییر طرزفکر آن مردم و نیز نظام اجتماعی، مبرهن میکند. بنابر قرآن، سیاست اقتصادی یوسف (ع) مصریان را از مرگ دستجمعی براثر ۷ سال قحطی، نجات داد. وظیفه دولت را نه ایجاد کسر بودجه که ایجاد ذخیره برای سرمایهگذاری و برسرپا نگاهداشتن جامعه تولید کننده گرداند. رابطه انسان با اقتصاد را تغییر داد تا که اقتصاد در خدمت انسان قرارگیرد. چنانکه نیازهای اساسی او را بطور مداوم، باوجود تغییر اوضاع و احوال، برآورد. چنین اقتصادی، هم پیشخور نمیکند و بلکه مازاد برای آینده ایجاد میکند و هم آینده را از قید هر جبری (در مورد مصر آن روز، جبر قحطی و در ایران امروز، جبر بیابان شدن زمین و جبر فروش ثروتهای ملی و...) رها میکند.
اگر غرب تعریفی که از رشد کرد نمیکرد و بیراههای را که تا اینجا آمدهاست، نمیآمد، چرا اقتصاد، همه، کارشان پیشخور کردن و از پیش متعین کردن آینده، از جمله محکوم کردن منابع زمین به تمام شدن و محیط زیست به مرگ میشد؟ اگر، در ایران بعد از انقلاب، اقتصاد مال خر نمیشد و مال انسان و هر زیندهای میگشت تاحقوقمند زندگی کنند، چرا اقتصاد ایران مصرف محور و در مهار مافیاهای رانت خوار میشد و ایرانیان این حال و روز را داشتند، چرا بودجه دولت، در واقع، کل آن، کسر بود؟ چرا...
٭ پاسخ پرسش صد و پنجم:
۱۰۵- چرا خداوند در آیات۱۳ و۱۴ سوره واقعه فرمودند بسیاری از اولیها و اندکی از آخرها اهل بهشتند؟ آیا دلیلش تکنولوژی و پیشرفت بشر، مدرنیته ظهور ایدئولوژیها... است؟ چرا حرکت عمومی بشر به این سمت وسو است؟ نظرتان چیست؟
● پاسخ پرسش صد و پنجم:
نخست، امور واقع مستمر در آیهها باز جوئیم:
۱. سه تمایل، یکی تمایل راست و دیگری تمایل چپ و سومی آنها که بانیان جنبش میشوند، در همه جامعهها، امور واقع مستمر هستند. در انقلاب ایران نیز این سه تمایل وجود داشتند. و
۲. السابقون، آنها که تغییر یافتند و نیروی محرکه و الگوی تغییر شدند، نیز ترکیبی یکسان ندارند:
۲. ۱. آنها که برحق میایستند و تجربه را رها نمیکنند. و
۲. ۲. آنها که حق را رها میکنند و به بازسازی قدرت و بیگانهکردن اندیشه راهنما در بیان قدرت مشغول میشوند. و
۲. ۳. آنها که از دسته دوم میبرند و به دسته اول میپیوندند. اینان، در همه جامعهها، در همه جنبشها، بسیار کم شمار بودهاند.
آیهها از ترکیب «سابقون» اولی و سوم را رستگاران دانستهاست. هرگاه در انقلاب ایران تأمل کنیم، آیهها را بیان بیکم و کاست، «سابقون» مییابیم. اما آیهها بشارتی بزرگ نیز میدهند:
۲. ۴. هرگاه آنها که بر حق میایستند تجربه را رها نکنند، میتوانند نظام اجتماعی قدرت محور را که زندگی انسانها را زندگی در جهنم میکنند، به نظام اجتماعی باز و تحولپذیر، بهشتی برای زیست در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بدل کنند.
۳. اما دو تمایل دیگر – در دنیای امروز، تمایل چپ مترقی و تمایل راست قدرتمدار خوانده میشوند – یکی تمایل راست (اهل یمین به بیان قرآن) است که به قدرت پشت و به حق رو میکند. هرگاه این تمایل اکثریت بگردد، جامعه را از گزند «اهل شمال»، نگه میدارد. وگرنه، حاکمیت اهل شمال، زندگی جامعه را زندگی در جهنم میگرداند. به ایران امروز که بنگریم، میبینیم اقلیتی که «اهل شمال» هستند، چسان ایران را جهنم گرداندهاند و اکثریت در این جهنم میسوزند. این اکثریت، وقتی میتوانند سرنوشت خویش را تغییر بدهند که «اهل یمین» بگردند و به «سابقونی» که بر حق ایستادهو تجربه انقلاب را رها نکردهاند، بپیوندند. بعنوان امر واقع مستمر، هیچ راهکار موفق دیگر، در تاریخ جامعهها وجود ندارد. دلیل آن نیز ایناست: این راهکار تجربه جنبش را به نتیجه میرساند. اگر اینراهکار رها شود، جنبش و انقلاب دیگری ناگزیر میشود و ادامه امر واقع پیشین میشود و همان سرنوشت را پیدا میکند. آیا این واقعیت که ایرانیان در یک قرن سه جنبش همگانی به انجام رساندند و باز سرجای اول هستند، جز به این خاطر است که مردم اهل یمین نشدند و به سابقون ایستاده بر حق و ادامه دهنده تجربه نپیوستند و تجربه را به نتیجه نرساندند؟