پيام ابوالحسن بنیصدر بمناسبت نوروز ۱۳۹۴
هموطنان عزيزم
چرا ايرانيان آغاز سال خويش را جشن گرداندند و آن را نوروز خواندند؟ پاسخها که به اين پرسش داده شدهاند، اشتراک دارند در
● نوروز جشن بازنگری در زندگی و نو کردن آن، با هدف بازيافتن دورانی شد که، در آن، استبداد و سلطهگری و سلطهپذيری نبود، استقلال و آزادی بود، پيری و مرگ نبود، جوانی و زندگی در رشد بود، گرسنگی نبود، سيری بود، غم نبود، شادی بود، بيابان نبود، کشتزار بود؛
● نوروز جشن زندگی انسان در طبيعتی آبادان شد. استقلال و آزادی آبادی است، قاعدهای شد که هر ايرانی بايد بکارمیبرد تا که آن زندگی آرمانی را باز يابد؛
● نوروز جشن بازنگری در زندگی، به قصد يافتن کاستیها و رفع آنها شد چنانکه، در ايران زمين، نه فقری برجا ماند و نه زمينی نا آبادان و نه محلی برای زور و خشونت؛
● نوروز جشن بازنگری در خويشتن، بمثابه انسان شد و انسان خواندن خويشتن غم محنت ديگران خوردن و برای جهانی خالی از محنت کوشيدن شد؛
● نوروز جشن بازنگری در وجدان اخلاقی شد تا که، در آن، جز حقوقی نمانند که تحقق زندگی در عمل به آنها است، روزبازنگری در وجدان تاريخی شد تا که تاريخ بمثابه امرهای مستمر در رابطه با يکديگر، بنابراين، داشتهای که درسهایِ گرانقدرِ تجربهها هستند، از ياد نروند. روزبازنگری در وجدان علمی شد تا که همگان از دانش و فن زندگی در رشد، سود جويند. و روز بازنگری در وجدان همگانی شد تا که مبادا معنويت بیارج و بیمحل شده باشد و حقوق و دانش ملاک داوری و صدور رهنمود نباشند و، در نتيجه، توحيد اجتماعی جای به تضاد گروهبندیهای اجتماعی، سپرده باشد. فقر اين وجدان همواره بيانگر فقر سه وجدان ديگر – بدينخاطر که از آن سه وجدان تغذيه میکند - و چرکين شدنش گويای چرکين شدن سه وجدان ديگر است؛
● نوروز جشن بازنگری در هويت خويش، در ويژگيهای ايرانيت شد که همه گويای زندگی در استقلال و آزادی و رشد، در وطنی رها از روابط مسلط – زير سلطه، هستند؛
● نوروز جشن بازنگری در پراکندگی اقوام ايرانی که سبب میشد زير سلطه زندگی کنند و دوستی و يافتن راه و روش برای اتحاد آنها و بنای ايران شد و به يمن اين اتحاد بود که توحيد و صلح اجتماعی در درون، امکان زيست در استقلال و آزادی را فراهم آورد. نوروز يادآور میشود که هر زمان توحيد و صلح اجتماعی در درون جای به تضاد و ستيز دادهاست، قدرت خارجی بر ايران مسلط گشتهاست، ضحاک نماد سلطه بس مرگبار و ويرانگر انيران بر ايران است. بدينسان، نوروز، جشن بازيافت استقلال و آزادی گشت و ماند؛
● نوروز جشن بازنگری در صلح در درون ايران و صلح در بيرون ايران، در جهانی شد که ايران در وسط آناست و به يمن يافتن و بکاربردن موازنه عدمی، ايرانيان توانستهاند حيات ملی خويش را پايدار بگردانند؛
● نوروز، جشن بازنگری در منزلت انسان، خاصه منزلت زن شد و بازيافت منزلت در استقلال و آزادی و زيستن در حقوقمندی، آرمان ايرانيان گشت و ماند؛
● نوروز جشن بازنگری در انديشه راهنما شد تا که مبادا از خود بيگانه شده باشد و از استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، بنابراين، از ويژگيهای ايرانيت تهی شده باشد. از اينرو،
● نوروز جشن بازيافتن عدالت بمثابه ميزان و اندازه شد و ماند. ميزانی که،بدان، حق را از ناحق باز توان شناخت و اندازهای که هر تفريط و يا هر افراطی از آن، بيرون رفتن از حق و گرفتار قدرت ويرانگر شدن است.
چنين نوروزی بر شما مبارک باد و مبارک میشود هرگاه نوروز را همان بگردانيد که بود و همان آرمان را بازيابيد و در پی شويد که نوروز، روز رسيدن به طرازنامه کوشش برای متحقق کردن آن شد و ماند.
ايرانيان
ايرانيان در خود و در ايران خود بنگريد و از خود بپرسيد از آنچه سبب شد که روز ايرانيان نو بشود و نوروز جشن بگردد، چه برجا است؟ از آن اندازه که افراط و تفريط از آن، ناحق کردن حق باشد، چه کسی سراغ دارد؟ :
● استقلال و آزادی اندازهاست. اندازهای است که زيستن در موقعيت و وضعيت نه مسلط، نه زير سلطه را از غير آن تميز میدهد. فروتر از آن، موقعيت و وضعيت زير سلطه است و فراتر از آن موقعيت و وضعيت مسلط و، در هر دو حال، زيستن در بند اوامر و نواهی قدرتی است که فرآورده مرگ و ويرانی است و مرگ و ويرانی بر مرگ و ويرانی میافزايد. در ايران امروز، از اين اندازه، چه بر جاست؟ زمان آن نيست که استقلال و آزادی را بازيابيم و نوروز را همان که بود بگردانيم؟
● رشد انسان و برانگيختن يکديگر به رشد اندازه است. فروتر از اين اندازه، موقعيت و وضعيت فقر است، ناتوانی از توليد نيروهای محرکه و بکار نيفتادن نيروهای محرکه توليد شده در رشد است. و فراتر از اين اندازه، قدرت را جانشين خود کردن در رشد است. همان رشد که کار جهانيان را به بنبست کشانده و محيط زيست را بکام مرگ میبرد. در ايران امروز، آيا اين انسان ايرانی است که رشد میکند و يا قدرت؟ آيا به يغما بردن نيروهای محرکه و تخريب آنها حد میشناسد؟ آيا زمان آن نيست که اندازهای که رشد انسان است بکاربريم و روز ايران نو کنيم و به جشن نوروز واقعيت ببخشيم؟
● عمران طبيعت اندازه و کاشتند میخوريم و میکاريم خواهند خورد، قاعده است. فروتر از اين اندازه بيابان کردن سرزمين ايران و فراتر از آن، زياده خواهی و زياده روی و آلودن محيط زيست و کاستن از باروری آناست. به جهان امروز بنگريم، به سرزمين خويش که در کام بيابان میرود، بنگريم و از خود بپرسيم: از آن اندازه چه برجاست؟ آيا زمان آن نيست که بپذيريم طبيعت نيز حق دارد و برخورداری از حقوق خويش بدون بجا آوردن حق طبيعت، ناممکن است؟ بانيان جشن نوروز اين واقعيت را دريافتند آيا بر ايرانيان امروز نيست که سرزمين خويش را از کام بيابان بيرون کشند و بدين مهم، جشن نوروز را همان بگردانند که بود ؟
● توحيد و صلح اجتماعی اندازه است. فروتر از آن گويای نقش يافتن زور در تنظيم رابطهها و تقسيم جامعه ميان اقليت صاحب امتياز و اکثريت قربانی بهرهکشی است. و فراتر از آن، توحيد و صلح اجتماعی را دست آويز بیحرکت کردن جامعه و تحميل نظام بسته بر جامعه است. جامعهها از اين نوع بودهاند. يا از ميان رفتهاند و يا در بند زندگی ابتدائی ماندهاند. در ايران امروز بازنگريم و از خود بپرسيم، هر دو وضعيت را تجربه نکردهايم ؟دوران پيش از دوره « سازندگی» و دوره "سازندگی " ، دو دورهای نيستند که در يکی توحيد و صلح اجتماعی دستآويز خشونت کور شد و در ديگری، «سازندگی» توجيهگر «اقتصاد عدالت نمیشناسد» شت و وضعيت امروز را پديد آورد؟
● صلح در منطقه و جهان اندازه است. هرگاه اين اندازه را بکار میبرديم تاکه بيگانه در وطن ما نقش نيابد، نه گروگانگيری و نه جنگ روی میدادند. به يمن صلح در درون و بيرون، رشد ميسر میشد و ايرانِ توانمند واقعيت میجست. فروتر از اين اندازه، سبب نقش دادن به قدرت خارجی در کشور و محور شدن امريکا در سياست داخلی گشت و فراتر از آن، رژيم را در تله «کمر بند سبز» انداخت و حاصل آن، وضعيت کنونی است: بحران اتمی و گرفتار شدن در جنگها از افغانستان تا يمن و از يمن تا عراق و سوريه و لبنان و فلسطين. آيا زمان آن نيست که ايران بيرقدار صلح در منطقه و جهان بگردد و ندا در دهد که اختلاف در باور حق است و باورها برای دشمنی با يکديگر نيستند؟ آيا زمان آن نيست که با شناختن اين حق در درون و بيرون مرزها، بيشتر از تساهل و تسامح، که حق اختلاف در باور را بازبشناسيم و مرزهای دشمنی بنام مرام را از ميان برداريم و روز خود و جهانی را نو، نوروز، بگردانيم؟
● نظام باز و تحول پذير باز اندازه است. فروتر از آن، نظام بسته و يا نيمه بسته اما با موقعيت و وضعيت زير سلطه است و فراتر از آن، نظام اجتماعی نيمه باز با موقعيت و وضعيت مسلط است. اينک از خود بپرسيم: آيا وجود استبداد بدان معنی نيست که نظام اجتماعی جامعه ما نيمه باز و ما در موقعيت و وضعيت زير سلطه زندگی میکنيم؟ آيا نبايد بکوشيم از اين موقعيت و وضعيت، به يمن باز و تحول پذيرکردن نظام اجتماعی بدرآئيم؟ جشن نوروز، جشن زندگی در چنين نظام اجتماعی نبود؟ آيا نبايد آن را باز بسازيم؟
● پندار و گفتار و کردار حق اندازهاست. فروتر از آن، بنمايه پندار و گفتار و کردار را زور گرداندن در موقعيت و وضعيت فرودست و زير سلطه و فراتر از آن، باز بنمايه پندار و گفتار و کردار را زورگرداندن، در موقعيت و وضعيت فرادست و مسلط است. اينک در خود بازبنگريم تا دريابيم چرا میگويند ما ايرانيان به افراط و تفريط خو کردهايم؟ از خود بپرسيم: آيا میتوانيم رشد کنيم اگر زبان را زبان آزادی نگردانيم، يعنی کلمهها و جملههايی که بکار میبريم، بنمايهای از زور نداشته باشند؟ آيا میتوانيم رشد کنيم اگر پندار و گفتار و کردارما از زور خالی و از حق پر نشود؟ آيا آن روز، نوروز نيست که ما بدين کار بزرگ توانا شده باشيم؟ چرا. آن روز، نوروز میشود که آتش دروغ و ديگر فسادها سرزمين ما را نسوزد و بيابان و جامعه ما را کوير حق و معنويت نگرداند.
● بيان استقلال و آزادی، اندازه است. فروتر از آن، بيان قدرتی است که زيستن در موقعيت و وضعيت زير سلطه را توجيه میکند و فراتر از آن بيان قدرتی است که زيستن در موقعيت و وضعيت مسلط را توجيه میکند. هر دو انديشههای راهنمای راهبر به دشمنی، بنابراين، راهبر به مرگ و ويرانی هستند. اينک در انديشههای راهنمای خود بازبنگريم و از خود بپرسيم: آيا گرفتار هر دو نوع بيان قدرت نيستيم؟ آيا از اين واقعيت غافل نيستيم که انديشه راهنما، چه خود را دين بنامد و خواه خود را ايدئولوژی بخواند، اگر موضوع دشمنی شد، مشکلی لاينحل میشود؟ هرگاه نوروز را روز بازايستادن از دشمنی با همه مرامها، از دين و غير دين و آغاز نقد آنها بگردانيم، از بيراهه ويران شدن و ويران کردن به راست راه رشد بازنگشتهايم؟ عقلهای ما استقلال و آزادی خويش را بازنيافتهاند و کار خويش را که نقد و خلق است، باز نجستهاند؟
بديهیاست قدرتپرستانی که نان دشمنی با اين دين و آن مرام را میخورند و در سر هدفی جز اين ندارند که بيان قدرت دلخواه خود را بر کرسی قبول بنشانند، تا بتوانند نخواهند گذاشت دشمنی جای به نقد دهد. زيرا قدرتپرستی از ميان بر میخيزد و اينان موقعيت و وضعيتی را از دست میدهند که بهترين وضعيت میپندارند. غافل از اينکه رها شدن عقلهاشان از تضاد باوری و دشمنی، سبب میشود آنها نيز عقل خودانگيخته، نقاد و خلاق خويش را بازيابند.
● موازنه عدمی اندازه است. اين اصل، راهنمای عقل است، عقل از خودانگيختگی، يعنی استقلال و آزادی خويش آگاه، بنابراين نقاد و خلاق. بيرون از آن، ثنويت است: فروتر، ثنويت دو محوری است. هرگاه اين ثنويت اصل راهنما بگردد، آدمی بنا را بر اين میگذارد که با ديگران در روابط قوا است و مدام در موقعيتهای فرادستی و فرو دستی است. فراتر، ثنويت تک محوری است. کسانی که اين ثنويت را اصل راهنما میکنند، جهان تا جهان را جای زور میپندارند و يکی از دو موقعيت را سرنوشت خويش میانگارند: اکثريت بزرگ خود را کسانی میپندارند که خلق شدهاند برای اينکه مادون و فرمانبر باشند و اقليت کوچک خويشتن را کسانی گمان میبرند که خلق شدهاند، برای مافوق و زير دست و فرمانروا بودن. و اينک در جامعه امروز خود بنگريم، آيا اکثريت بزرگ خويشتن را شهروندان حقوقمند و در شهروندی برابر میشناسند و يا خود را خلق شده برای رهبری شدن؟ و آيا اقليت کوچک مدعی ولايت مطلقه نيست و گمانش بر اين نيست که خلق شدهاست برای اينکه با «اقتدار» بر مردم حکومت کند؟ و اين تقسيم شدن جامعه به اقليت و اکثريت بزرگ بدينخاطر نيست که اصل راهنمای عقلهای ما ايرانيان ثنويت تک محوری است؟ زمان آن نيست که به اصل راهنما بيشترين بها را بدهيم و با موازنه عدمی را اصل راهنمای عقل خويش کردن، عقلهای خود را مستقل و آزاد و روز خود و وطن را نوروزِ رشد در شادی و دوستی، بر ميزان عدالت، بگردانيم؟
● توحيد و صلح اجتماعی بر حق اشتراک و حق اختلاف و حق دوستی اقوام ايرانی بر ميزان عدل، اندازه است، فروتر از آن، ابتلای به تضاد و دشمنی و تجزيه اقوام و قرارگرفتن هر جزء آنها در کشوری و نجستن منزلت و فراتر از آن، دولت مرکزی مستبد و درپی موقعيت مسلط شدن بر قلمرو گسترده است. در تاريخ ايران که بازبنگريم، میبينم فروتر از اندازهای که صلح و دوستی است، زمانی است که درآن اقوام ايرانی در موقعيت و وضعيت زندگی در امپراطوری میزيستهاند. موقعيت و وضعيت امروز حاصل آن موقعيت است. آيا زمان آن نيست که تضاد را رها کنيم و توحيد را بازيابيم و بر وفق اين سه حق، توحيد و صلح اجتماعی ميان اقوام ايرانی را باز سازيم؟ آيا موقعيت و وضعيت اقوام در کشورهای منطقه اين درس را به ما نمیآموزند؟
● حق بر ولايت، مشترک است ميان حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی او: هرکس خود خويشتن را رهبری میکند. هر شهروند شريک است در ولايت بر کشور و جامعه خويش و جامعه ايرانی برخورداراست از حق ولايت برخويش بر دو اصل استقلال و آزادی. اين حق ميزان است. فروتر از آن، محروم شدن از هر سه دسته حقوق و محکوم شدن به زيست در استبداد و فراتر از آن سلطه طلبی بر ديگران است. اينک در موقعيت و وضعيت خويش بازبنگريم: آيا از حق ولايت (کلمه ولايت بر حاکميت ترجيح دارد زيرا بنمايهای از قدرت در آن نيست، ولو ملاتاريا معنای آن را مقلوب و معنای خود ساخته را دست آويز حاکميت مطلق يک تن بر جمهور مردم کردهاست) برخورداريم؟ نه. چون از اين حق برخوردارنيستيم، از حقوق انسان، از جمله حق رهبریِ خود و نيز از حقوق شهروندی، از جمله حق شرکت در ولايت بر سرنوشت جامعه و وطن خويش، نيز برخوردار نيستيم. آيا زمان آن نيست که حق ولايت، بنابراين همه حقوق را بازيابيم و روز ايران را نوروز بگردانيم؟
● منزلت زن، در معنای استقلال و آزادی و شهروند کامل گشتن او، اندازه است. فروتر از اندازه، دون انسان انگاری زن و زير سلطه مرد قرارگرفتنش از عوامل از رشد ماندگی گشتهاست. فراتر از اندازه، سکس مداری و به قول فوکو، ديکتاتوری سکس میشود. اينک در وضعيت ايران امروز بنگريم از خود بپرسيم، زنان ايران از منزلت برخوردارند يا نه؟ در تاريخ انحطاط ايران که بنگريم اين درس را بما میدهد که دورههای انحطاط، دورههای سقوط منزلت زن است. آيا زمان آن نيست که کرامت زن را، بمعنای برخورداری از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی، باز شناسيم تا مگر جامعه ايرانی به راست راه رشد آيد؟
● وجدان همگانی اندازه و هشدار دهنده اندازهها به انسان است. فروتر از آن گويای فقر سه وجدان ديگر و نقصان صلح اجتماعی، بنابراين، کاهش توحيد و افزايش تضاد اجتماعی است. نقصان را همواره قدرت (= زور) جبران میکند. از اينرو، زمينه ساز فراتر از اندازه، يعنی پر شدن وجدان همگانی از عناصری میگردد که توجيهگر قدرت و قدرت باوری و قدرتمداری هستند. بدينسان، فراتر از اندازه بيانگر تغذيه وجدان همگانی نه از سه وجدان اخلاقی و علمی و تاريخی که از منبع ديگری، قدرت، است. و قدرت فرآورده رابطه مسلط – زير سلطه است . لذا، وجدان همگانی را جز بامواد چرکين تغذيه نمیکند. بازنگريم در وجدان همگانی خود و شماره کنيم فروترها و فراترها از اندازهها را. هرگاه چنين کنيم، در میيابيم اين فروترها و فراترها، اين تفرطی و افراطها، هستند که وجدان همگانی را بايد از آنها رها کنيم. نوروز روزی است که وجدان همگانی اندازه بگردد و ميزان عدل را همه روز بياد ما ايرانيان بياورد و وجدان اخلاقی مراقبت کند که ما پندارها و گفتارها و کردارهای خويش را با اين ميزان بسنجيم و حق بگردانيم. که دوستی با يکديگر را مرام بگردانيم، که دشمنی را نه تنها با انديشه راهنما که با دشمنان زيست در استقلال و آزادی، رويه نکنيم. بدين توضيح که بر سر حق استوار بايستيم و بر سر حقوق خويش، به معامله و مصالحه ننشينيم، بر ميزان و اندازهای که عدل است، راه زندگی در استقلال و آزادی را بروی معتادان به زور و زورپرستی بازنگاه داريم.
بدينسان، نوروز روز در کارآوردن اندازهها است و بازيافتن و در کارآوردن آنها کار میخواهد، تمرين زيستن در حقوقمندی میخواهد، رابطههای زور با زور را با رابطههای حق با حق جانشين کردن میخواهد. ايران در حال بيابان شدن را سبزه زار زندگی گرداندن میخواهد، کوشش پیگير برای بازيافتن آشتی و صلح، در درون و بيرون مرزها میخواهد، بازساختن و يافتن هرآنچه بخاطرش جشن نوروز تأسيس شد، میخواهد. به اين کار و کوشش برخيزيم و ترديد نکنيم که ايران را باز میسازيم، در استقلال و آزادی باز میسازيم و جشن نوروز را همان میکنيم که بود.