یکشنبه 9 فروردین 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 اسفند» نظام سياسی، هنر و سانسور، رضا کاظم‌زاده
پرخواننده ترین ها

خشونت سازمان‌يافته، ايدئولوژی و پديده‌ فرهنگ‌زدايی، رضا کاظم‌زاده

رضا کاظم‌زاده
نگاه نظام تماميت‌خواه اسلامی، نگاهی است که می‌خواهد به درون افراد راه يابد و همه چيز را در وجود و شخصيت قربانی خود ببيند و کنترل کند. از اين منظر يکی از اهداف مهم شکنجه‌گر دست‌يابی به تمامی رازهايی است که قربانی در درون خود پنهان کرده است. در زندان‌های جمهوری اسلامی اين رازها تنها به امور سياسی و روابط فرد با گروه اجتماعی يا سياسی‌اش محدود نمی‌شود بلکه به تمامی حوزه‌های زندگی خصوصی او گسترش می‌یابد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شکنجه يک وضعيت تاثيرگذاری است. در اين حالت ناراحتی روحی فرد به "طبيعت" و يا گذشته اش مربوط نميشود بلکه نتيجه ی مستقيم عمل ديگری يعنی اعمال خشونت است. خشونتی که مهمترين وجه مميزه ی آن سازمان يافتگی اش است. در پديده ی شکنجه ی مدرن ما با سيستمی روبرو هستيم که بطور منظم و حساب شده از خشونت جهت دست يابی به اهدافی مشخص بهره ميبرد. به همين جهت برای ايجاد تمايز ميان شکنجه مدرن با تمامی انواع آن در گذشته، از آن به عنوان "خشونت سازمان يافته" نام می برند.

اطلاعات ما در مورد شکنجه از کجا می آيد؟
اين پرسش مهمی است چرا که پيرامون شکنجه معمولا سکوت حاکم است. سکوتی که غالبا بر اساس توافقی ضمنی بوجود آمده است. توافقی که هم از جانب دستگاه اعمال شکنجه و هم حتی در اکثر موارد توسط آن که شکنجه شده رعايت می شود.

در حال حاضر در دنيا ما سه منبع اصلی در مورد شکنجه ی سازمان يافته در اختيار داريم. منبع نخست طبيعتا به شهادت خود افرادی برمی گردد که مستقيما تحت شکنجه قرار گرفته اند و يا از نزديک شاهد اعمال آن بر نزديکان خود بوده اند. منبع دوم اطلاعات ما در اين باره توسط انجمنهای مدنی ملی يا بين المللی (سازمانهای حقوق بشری، کميته های مبارزه با شکنجه و غيره) در اختيار عموم قرار گرفته اند. منبع سوم به کارهای موردی يا تحقيقی مربوط ميشود که توسط روان درمانگرانی که با قربانيان شکنجه به کار درمان مشغولند منتشر شده است. از مقايسه ی ميان منابع گوناگون می توان نوعی شباهت در شيوه های بکارگيری شکنجه و همينطور عواقب آن بر قربانيان شان مشاهده کرد.

امروزه شکنجه ی مدرن و سازمان يافته پديده ای جهانی است. در بعضی از کشورها مانند سريلانکا و توگو بطور سيستماتيک اعمال می شود. در بعضی ديگر مانند ايران و عربستان، حتی انواعی از آن (مانند تعزير) به شکل قانونی و علنی به اجرا در می آيد. در برخی ديگر از کشورها (مانند بسياری از ديکتاتوری های نظامی امريکای لاتين در گذشته)، شکنجه به شکلی مخفی توسط گروه هايی که با دولت رابطه مستقيم ندارند ولی عملا بخشی از دستگاه سرکوب آن به حساب می آيند اعمال ميشود.

شکنجه مدرن در اکثر کشورهايی که در يک قرن گذشته ساختارها و نهادهای بنيادی و اجتماعی در آنها به سرعت در حال دگرگونی بوده و يا همچنان می باشد به چشم می خورد. فروپاشی نظام های سنتی از يک سو و کمبود و حتی نبود نهادهای مدنی و اجتماعی برای در برگيری خيل عظيم مهاجران روستايی در شهرها از سوی ديگر، از مشخصات مهم چنين جوامعی است.

در اين کشورها علاوه بر بحران های اجتماعی و اقتصادی، بحران فرهنگی اغلب بسيار عميقی نيز مشاهده می شود که مستقيما به موضوع هويت فردی و همچنين نقش های اجتماعی افراد در جامعه مربوط می شود. بخشی از بحرانی که انسان تازه شهرنشين شده ی چنين جوامعی با آن دست به گريبان است به پديده ی "فرهنگ زدايی" (déculturation) مربوط می شود.

فرهنگ زدايی
فرهنگ زدايی مفهومی نسبتا جديد در علوم انسانی (مردم شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی) است. مفهوم کلی فرهنگ زدايی در اين علوم را می توان "از دست دادن تمامی ارزش های مرجع در يک گروه، بدون آن که اين ارزش ها توسط ارزش های متعلق به گروهی ديگر جايگزين شده باشند" تعريف کرد. بدين ترتيب مثلا در مردم شناسی فرهنگ زدايی به "از دست دادن هويت فرهنگی يک گروه اجتماعی يا يک قوم" اطلاق می شود. مفهوم "فرهنگ زدايی" هم به خود پديده و هم به فرآيندی که به چنين پديده ای ختم می شود اطلاق می شود. در اين مورد آخر، از "فرآيندهای فرهنگ زدايی" سخن گفته می شود.

در غرب مفهوم فرهنگ زدايی در ابتدا در رابطه با کشورهای مستعمره و تاثيری که تماس با کشورهای استعمارگر غربی بر فرهنگ و جامعه ی اين کشورها باقی گذاشته، بکار گرفته شد. در اين حالت مراد از مفهوم فرهنگ زدايی، فرآيندی (و در عين حال نتيجه ی نهايی فرآيندی) است که در طی آن کشور استعمارگر فرهنگ خود را (زبان، علوم، شيوه ی زندگی، دين و غيره) به مردم سرزمين های تحت سلطه ی خويش تحميل می کند. در اين وضعيت بخصوص، فرآيند فرهنگ زدايی با موضوع سلطه (domination) و رابطه ی نابرابر ميان استعمارگر و استعمار شده، پيوندی تعيين کننده دارد.

از دهه ی هفتاد به بعد، مفهوم فرهنگ زدايی بويژه در ارتباط با اقليت های مهاجر در کشورهای غربی بکار گرفته شد. در اين زمينه مطالعات گسترده ای توسط روان شناسان اجتماعی بر روی مشکلات هويتی که نسل دوم و يا سوم اقليت های مهاجر در کشورهای غربی با آن مواجه گشته اند صورت گرفت. يکی از ريشه های مشکلات هويتی اين گروه های اجتماعی را به همين پديده ی فرهنگ زدايی و موقعيت بينابينی آنها ربط می دهند.

در اين مورد بجای طرح رابطه ی سلطه ميان استعمارگر و استعمار شده، از تفاوت ميان دو فرهنگ مدرن و سنتی و همينطور موقعيت بينابينی فرزندان مهاجران که ميان اين دو فرهنگ قرار دارند سخن به ميان می آيد. موقعيتی که در بعضی از موارد، بجای آن که به فرهنگ پذيری فرد بينجامد (يعنی فرد هم در تطبيق خود با فرهنگ و جامعه ی ميزبان و هم در حفظ بخش هايی از فرهنگ خانواده و کشور مبدا خود، موفق گردد)، به ناتوانی در جذب و درونی کردن ارزش های کشور مبدا و کشور ميزبان هر دو منجر می شود. يکی از بحث های بسيار مهم و جالب در اين زمينه، به بررسی استراتژی های فردی و يا گروهی اين افراد که جهت دست يابی به راه کارهايی برای خروج از وضعيت بينابينی و کسب هويتی جديد و در عين حال متفاوت با هر دو فرهنگ مبدا و ميزبان بکار گرفته می شوند، مربوط می شود. روانشناسان اجتماعی چنين راه کارهايی را استراتژی های هويتی (stratégies identitaires) می نامند.

با اين حال در حال حاضر، استفاده از مفهوم فرهنگ زدايی به پديده هايی بسيار عمومی تر و در ارتباط مستقيم با خود کشورهای غربی نيز گسترش يافته است. به عنوان نمونه رونو کامو (Renaud Camus)، نويسنده ی فرانسوی، به سال ۲۰۰۸ کتابی منتشر نمود تحت عنوان "فرهنگ زدايی بزرگ" (La Grande Déculturation). او در اين کتاب از مفهوم فرهنگ زدايی به منظور بررسی کاهش سطح فرهنگ در جامعه ی فرانسه به شکلی عمومی و کلی استفاده می کند و در نتيجه از مفهوم ابتدايی اين واژه فاصله می گيرد.

آنچه از مفهوم فرهنگ زدايی برای ما در اين مقاله اهميت دارد به اين نکته برمی گردد که در بررسی پديده ی فرهنگ زدايی، ما به طور همزمان با دو پديده ی متفاوت که در عين حال همبسته نيز می باشند روبرو هستيم: از يک سو گسست از فرهنگ مبدا و مرجع و از سوی ديگر ناتوانی در پيوستن به فرهنگی جديد و يا اقدام به آن اما به شکلی معيوب و ناموفق.

در ارتباط با پديده ی انقلاب ۵۷ در ايران، فرآيند فرهنگ زدايی را می توان در سه مرحله ی متفاوت و به مثابه سه پديده ی مختلف مورد بررسی قرار داد:

۱) فرهنگ زدايی به مثابه فرآيندی اجتماعی و کلان که به وضعيت ويژه ی کلان شهرها در ايران، بخصوص در دو دهه ی پيش از انقلاب ۵۷، نظر دارد و می کوشد تا موقعيت انقلاب را با توجه به بحرانی که حضور خيل عظيم مهاجران نسل اول و دوم روستاييان در شهرهای بزرگ ايجاد کرده بودند، توضيح دهد؛

۲) فرهنگ زدايی به مثابه يکی از مولفه های نا آشکار اما بنيادی ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی، در پيش و پس از انقلاب، که همزمان می تواند ما را در شناخت مخاطبين اصلی اين ايدئولوژی (حاشيه نشينان شهری که در زبان آيت الله خمينی "مستضعفان" ناميده می شدند) و علت جذبشان به اين ايدئولوژی ياری رساند؛

۳) فرهنگ زدايی به مثابه ابزاری در خدمت برپايی جامعه ی نوين اسلامی ("امت اسلامی") و خلق انسان نوين اسلامی که دو نمونه ی مهم و ايدئولوژيک آن يکی "بسيجی" و ديگری "تواب" می باشد. در اين حالت سوم مفهوم فرهنگ زدايی به ما اجازه می دهد تا هم معنا و هم ابزارهايی که اسلام گرايان در فردای انقلاب برای تغيير اراده گرايانه ی جامعه و انسان بکار گرفتند روشن تر گردند. در ادامه ی بحث، ما بويژه به دو مورد آخری خواهيم پرداخت.

***

در جامعه ی بحران زده و در حال تغييری مانند ايران که لااقل از دهه ی چهل به بعد و به فاصله ی کمتر از چند دهه، تمامی بنيادهای سنتی زندگی خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و غيره در آن در حال فروپاشی بوده و همچنان هست بدون آن که بنيان هايی مستقل و مدرن بر جای آنها قرار بگيرند، انقلاب ايران را می توان به مثاله نوعی تلاش برای خروج از بحران تلقی کرد. هر چند به لحاظ نظری می توان امکانات بيشماری را پيش روی انقلاب ۵۷ برای خروج از بحران تصور کرد اما آنچه در عمل رخ داد مويد اين واقعيت بود که از همان فردای اين رويداد بزرگ اجتماعی يک مدل خاص در روابط گوناگون اجتماعی تلاش می کرد تا جای تمامی مدل های مختلف در گذشته را بگيرد. در چنين وضعيتی، اعمال خشونت سازمان يافته که شکنجه دولتی يکی از انواع آن به حساب می آيد، به مثابه ابزاری عمل کرده و می کند که توسط آن مدل فرهنگی حاکم قصد داشته و دارد تا تمامی مدلهای فرهنگی ديگر و موجود در جامعه را نابود سازد.

تمايل قدرتمداران به تحميل يک نوع فرهنگ (که در جمهوری اسلامی شکل ايدئولوژی اسلامگرايی به خود گرفته است) از طريق نابودسازی ساير مدل های فرهنگی، پيامدهای بيشماری برای افرادی که در چنين نظامی زندگی می کنند با خود در بر داشته است. يکی از مهم ترين نتايج آن، تضادی بوده که به مرور ميان فرهنگ درونی شده در افراد با ايدئولوژی رسمی که ميبايست در جمع و در ارتباط با ديگران به نمايش بگذارند پديد آمده است. از اين زاويه شکنجه ی سازمان يافته و دولتی وسيله ای است برای اعمال فرآيند فرهنگ زدايی به تمامی افرادی که به نوعی خارج از مدل رسمی و حاکم ايدئولوژی اسلامی قرار می گيرند.

فرآيند فرهنگ زدايی در زندان و در اجتماع
در اغلب موارد می شود نوعی شباهت ميان ساختار يک نظام سياسی با منطق حاکم بر شکنجه و اهدافی که از طريق اعمال آن پيگيری می شوند يافت. در حال حاضر روش های موجود برای شکنجه در دنيا با يکديگر تفاوت های چندانی ندارند. با اين حال منطق و اهدافی که حکومت ها با اعمال شکنجه دنبال می کنند، بنا به نوع رژيم سياسی متفاوت است.

اعمال شکنجه به شيوه ای منظم و هدفمند در نظام جمهوری اسلامی معمولا دو راه بيشتر پيش پای قربانی خود باقی نمی گذارد:

۱) يا زندانی به قصد حفظ هويت گذشته اش مجبور است تا آنجا که قدرت و توانايی روانی دارد مرزی قاطع و عبور ناپذير ميان آنچه هست با آنچه می نماياند در درون خود برقرار سازد. (در بعضی موارد برخورداری از چنين توانايی ای می تواند در دراز مدت عواقب جبران ناپذيری برای حيات روانی فرد دشته باشد. رمان "بازيگر شطرنج" اثر استفان زوايگ از اين بابت نمونه ای قابل تامل است)؛

۲) يا اينکه "من" زندانی در اثر ناکار آمدی و عدم پايداری مکانيسم های دفاعی روان در هم می شکند و درنتيجه کارگزاران شکنجه به هدف خود دال بر تاثيرگذاری بر هويت مرکزی فرد موفق می گردند. (پيدايش "تواب" در زندان های جمهوری اسلامی در دو دهه ی اول حکومت اسلامی نمونه ای از چنين موفقيتی است.)

عين همين سياست، اما به شيوه ای متفاوت، در سطح جامعه نيز عمل می کند. از اين زاويه می توان يکی از جلوه های اصلی همخوانی ميان ساختار قدرت در ايران با ايدئولوژی حاکم بر بکارگيری شکنجه در زندان را مشاهده کرد. شهروند "آزاد" در چنين نظامی، خود را در موقعيتی مشابه با زندانی می يابد، بدين معنا که برای مقاومت در برابر فرآيندهای فرهنگ زدايی که اين بار در سطح وسيع اجتماع (با تحميل ايدئولوژی اسلامی) صورت می پذيرد، دو راه بيشتر پيش پای خود نمی يابد:

۱) يا برای حفظ هويت فردی، خانوادگی و اجتماعی خويش، ديواری هر چه عبور ناپذيرتر ميان آنچه در فضای خصوصی زندگی اش می گذرد با آنچه در بيرون بر اساس نرم های رفتاری ايدئولوژی می نماياند استوار سازد بلکه بتواند از دخالت نيروهای تجسس و فشار حاکمان تماميت خواه برای تاثير گذاری بر زندگی شخصی اش بکاهد؛

۲) و يا اين که به دلايل گوناگون و بيشمار موفق نشود در برابر فشار نيروهای تبليغاتی که از هر دو راه تمهيد و تهديد عمل می کنند، تاب آورد. در اين حالت فضای خصوصی به تسخير مدل ايدئولوژيک حاکم درمی آيد و در نتيجه بنيان هايش بر اساس آموزه های ايدئولوژی تماميت خواهی از از نو دوباره بنا می شود. در اين حالت دوم، در برابر پديده ی "تواب" در زندان، ما با پديده ی "بسيجی" در فضای عمومی و صحن اجتماع روبرو هستيم. بسيجی به مثابه انسان نمونه و نوين اسلامی، موجودی است که نه تنها فقط برای حضورش در فضای عمومی ميزيد و تمامی سازه های مربوط به زندگی خصوصی را خوار می داند و تحقير می کند، بلکه مدام در تلاش است تا همان اندک فضايی را نيز که برای اين بخش از زندگی اش باقی گذاشته با وسواسی بيمارگونه تماما بر اساس خواست و آموزه های ايدئولوژی تماميت خواهی سامان دهد.

شفاف سازی شخصيت زندانی
يکی از اهداف مهم شکنجه در نظام جمهوری اسلامی شفاف ساختن شخصيت و وجود قربانی است. نگاه نظام تماميت خواه اسلامی، نگاهی است که می خواهد به درون افراد راه يابد و همه چيز را در وجود و شخصيت قربانی خود ببيند و کنترل کند. از اين منظر يکی از اهداف مهم شکنجه گر دست يابی به تمامی رازهايی می باشد که قربانی در درون خود پنهان کرده است. در زندانهای جمهوری اسلامی اما اين رازها تنها به امور سياسی و روابط فرد با گروه اجتماعی يا سياسی اش محدود نمی شود بلکه به تمامی حوزه های زندگی خصوصی او گسترش يافته است. بدين ترتيب با برملا ساختن رازهای درون، بازجو فقط به هويت اجتماعی فرد حمله نمی کند بلکه بطور مستقيم هويت فردی او را هدف قرار می دهد. از ميان بردن رازهای درون می تواند به شدت سلامت روحی افراد را به خطر اندازد. در اين حالت هدف تنها تبديل فرد به موجودی رام و مطيع نمی باشد بلکه هدف نهايی فرهنگ زدايی از روان او (از طريق شفاف ساختن شخصيت) می باشد.

ايجاد راز در درون يک گروه و يا واحد اجتماعی يکی از مهمترين روش هايی است که با توسل به آن، گروه از يک سو خود را از محيط بيرون و ديگران متمايز می کند و از سوی ديگر ميان اعضايش پيوند و همبستگی ايجاد می نمايد. با از ميان بردن خصوصی ترين رازهای درون در واقع شکنجه گر به حس تعلق فرد به گروه حمله می کند. بدين ترتيب مرزهای ميان من و ديگری نيز در هم می ريزند و هويت فرد با حذف تمامی خصوصياتی که وی را در گذشته از ديگران متمايز می کرده مسخ و دگرگون می گردد. از نظرگاه روان شناسی، حق رازداری به طور مستقيم با حق داشتن هويت فردی گره خورده است.

با اين حال کار شکنجه گر تنها با ازميان بردن راز به پايان نميرسد. با از ميان بردن راز درون و شفاف ساختن شخصيت زندانی، همزمان شکنجه گر راز جديدی را جايگزين رازهای گذشته می سازد: اين راز جديد در درون زندانی، به اتفاقاتی برمی گردد که در زندان و در رابطه با شکنجه گر بر او رفته است. بسياری از قربانيان خشونت سازمان يافته حتی سالها پس از پايان ماجرا و در شرايطی کاملا متفاوت (مثلا حتی پس از آمدن به کشورهای دمکراتيک غربی که در آنها ظاهرا می شود بدون احساس خطر از آنچه بر ايشان گذشته سخن بگويند) قادر به بيان سرگذشت شان در زندان (و حتی به نزديکترين کسان شان) نيستند. بدين ترتيب مرزی جديد در دنيای قربانی شکل می گيرد. مرزی که اين بار او را نه تنها از دژخيمان، بلکه از تمام دنيای اطرافش جدا می نمايد. زندانی پس از رهايی از زندان، اينبار محکوم به حبس ابد در زندانی می شود که کارگزاران شکنجه در درونش تعبيه کرده اند.

از اين منظر می توان چنين نتيجه گرفت که وقتی شکنجه به مثابه ابزار فرهنگ زدايی از روان بکار گرفته می شود، به حس وابستگی و پيوند فرد به گروه های اجتماعی اش و در نهايت حتی به حس تعلق او به نوع بشر حمله می کند. شکنجه گر با قربانی اش طوری رفتار می کند که گويی ديگر او به بشريت تعلق ندارد. در اين باره روبر آنتلم (Robert Antelme) چنين می نويسد: "وقتی فردی مورد شکنجه قرار می گيرد، اين فکر در وی ايجاد می شود که ديگر در هيچ کجای اين کره ی خاکی جايی وجود ندارد که در آن احساس کند در خانه ی خودش زندگی می کند." بدين ترتيب هدف نهايی شکنجه ی مدرن نه به حرف آوردن زندانی بلکه خاموش کردن ابدی اوست.

روش های شکنجه برای ايجاد فرآيند فرهنگ زدايی
شيوه های شکنجه که به کرات در زندان های جمهوری اسلامی بکار گرفته شده اند از اين قرار می باشند:

- ايجاد درد: زدن شلاق، دستبند قپانی و غيره.

- محروميت های طولانی مدت: سلول های انفرادی، گرسنه يا تشنه نگاه داشتن، جلوگيری از حرکت اندام های بدن که هدفش برهم ريختن سيستم ادراک از طريق ايجاد اختلال در حواس فرد زندانی است و غيره.

- زير پا گذاشتن تابوهای فرهنگی: تجاوز به دختران باکره و مردان (بيشتر در مورد اقليت های قومی مانند کردها بکار گرفته شده است)، حمله به عميق ترين پيوندهای خويشاوندی: تشويق مادر به بازجويی از فرزند، اجبار زن يا شوهر به «افشاگری» در برابر همسر، اجبار فرد بی دين به خواندن نماز و انجام شعاير دينی و غيره. در اين موارد، هدف اصلی قطع رابطه ی روان فرد از دنيای نمادين و ذهنی اش می باشد.

- ايجاد وحشت: اعدام های خيالی، تهديد به ناقص کردن فرد، آسيب رساندن به بستگانش و غيره.

- ايجاد پيوند ميان کلام و پيکر: سخن گفتن بازجو به هنگام شکنجه دادن زندانی ميان دنيای نمادين واژه ها و درد و جراحت وارد شده بر پيکر زندانی پيوند ايجاد می کند. با اين کار شکنجه گر هدف نهايی خود را که رسوخ به حيات روانی و دنيای ايده ها و احساسات زندانی است در بدن زندانی ضبط می کند. فرانتس کافکا که برخی از منتقدين آثارش او را يکی از مهم ترين نويسندگان قرن گذشته می دانند که در آثارش فضای زندگی در نظامی تمايت خواه را به شکلی نمادين ترسيم کرده است، در داستان "گروه محکومين" به خوبی يک از مهم ترين ويژگی های شکنجه مدرن را توصيف می کند. در روايت «گروه محکومين» متن حکم مجازات توسط دارخيش بر بدن محکوم حک می شود. با اين عمل در واقع حکم صادره با عمل مجازات در يکديگر درهم آميخته بر پيکر زندانی نقش می بندند. بدين ترتيب پيکر قربانی هم محل اجرای مجازات و هم معنای آن مجازات می باشد.

همه ی اين روش های گوناگون شکنجه وقتی می توانند کارساز باشند که در محيطی که بر اساس منطقی متناقض شکل گرفته اعمال شوند. از يک سو زندانی را در دنيايی بسته قرار می دهند که در آن همه ی امور زندگی روزانه تابع قواعد و نرم هايی روشن، استثنا ناپذير و همه شمول است. قواعدی که همه به شکلی وسواس گونه موظف به پيروی از آنها می باشند. بدين ترتيب همه ی امور مربوط به زندگی فرد تحت فرمان نظمی سخت، مشخص و تغيير ناپذير قرار می گيرد. از سوی ديگر اما همين زندانی، در هر لحظه امکان دارد که سلول و يا بندش تغيير کند، به بازجويی فراخوانده شود و يا مورد شکنجه قرار گيرد. بدين ترتيب زندانی در دنيايی زندگی می کند که همزمان از دو منطق به غايت متضاد پيروی می کند: از يک سو زندگی اش بر اساس نظمی تغيير ناپذير و در نتيجه قابل پيش بينی سازمان يافته، از سوی ديگر در هر لحظه ممکن است با امری پيش بينی ناشده (بازجويی، شکنجه و يا تغيير مکان) روبرو گردد.

تمامی اين ابزارها در خدمت آن چيزی است که در زبان رايج و عمومی به آن "شستشوی مغزی" گفته می شود و ما در اين متن و از زبان علم روانشناسی، آنرا فرآيندهای فرهنگ زدايی ناميديم. در چنين کادری هدف نهايی از بکارگيری اين فرآيندها، از يک سو حذف خصوصيات فردی است که موجب حس يگانگی و هويت شخصی می شوند و از سوی ديگر، قطع کامل پيوندهای فرد از گروه های اجتماعی اش است که در نهايت ثمره اش در زندان های جمهوری اسلامی به سياست تواب سازی انجاميد. تواب به مثابه محصول نهايی دستگاه مخوف و عظيم فرهنگ زدايی در زندان، موجودی است که در ضمن اين که تمامی تعلقات گروهی خويش را از دست داده نمی تواند به گروهی جديد بپيوندد. تبديل شدن فرد به اتمی معلق در فضا که فاقد هر گونه احساس تعلق است، از تواب ها موجوداتی به لحاظ روحی شديدا شکننده، بيمار، تحريک پذير، مطيع و در مواردی حتی خشن و بی رحم می ساخت.

همانطور که جلوتر خاطر نشان شدم عين همين فرآيند فرهنگ زدايی را در سطح اجتماع و بويژه در مورد بسيج که گروهی شبه نظامی و بسيار بسته می باشد نيز می توان مشاهده کرد. با اين وجود در مورد بسيج يک تفاوت بسيار مهم (که به سرانجام فرآيند فرهنگ زدايی مربوط می باشد)، با آنچه در زندان اتفاق می افتد وجود دارد. در يک فرقه و گروه تماميت خواه تضعيف يا حذف تمامی پيوندهای فرد با گروه های اجتماعی اش همزمان با ايجاد پيوندی جديد که به رابطه ی فرد با آن فرقه (در اينجا بسيج) مربوط می شود همراه است، در حالی که در زندان های جمهوری اسلامی فرآيند فرهنگ زدايی درست در همين مرحله ی آخر متوقف شده، پس از گسست فرد از گروه های اجتماعی اش مانع از پيوستگی مجدد وی به گروهی جديد می گردد. بدين ترتيب اگر مرحله ی نهايی ساخت انسان نوين اسلامی با "ذوب شدن در ولايت" (که همان برقراری پيوند جديد در خوانش ايدئولوژيک اش می باشد) به فرجام می رسيد، تواب شدن نه به معنای بازگشت مجدد ايشان به دامان امت اسلامی تلقی می گشت و نه حتی اين که ايشان می توانستند لااقل در ميان خود، گروه جديدی (گروه توابان) که بتواند حس تعلق و همبستگی را در ايشان مجددا ايجاد کند تشکيل دهند.

سياست تواب سازی نتيجه عملی و راديکال ايدئولوژی اسلام گرايان ايرانی است که سرچشمه هايش را بايد در انديشه و نحوه ی عمل انقلابيان اسلامگرا در پيش از انقلاب جستجو کرد. در واقع برای ايشان، هم زندان و هم بسيج به آزمايشگاهی مبدل شد برای آزمودن انديشه های شان در مورد خلق و تکوين انسان نوين اسلامی. بی دليل نيست اگر در اين دوره اينان، از اين هر دو مورد تحت عنوان "دانشگاه آدم سازی" ياد می کردند.

فرهنگ زدايی به مثابه ايدئولوژی
با کمی دقت می توان در ايدئولوژی اسلام گرايان نقش مکانيسم های فرهنگ زدايی را در قالب مفاهيم جديدی که اختراع کرده يا از بيرون وام گرفته بودند مشاهده نمود. نکته ی اصلی در ايدئولوژی اسلام گرايی که در سالهای پس از انقلاب در زندان ها به سياست تواب سازی تغيير شکل داد به مفهوم مرکزی "هويت" و نحوه ی نگاه ايشان به آن باز می گردد. سرچشمه های ابتدايی و آغازين نگاه قدرتمداران جمهوری اسلامی به موضوع هويت و تلاش برای تغيير آن در شرايط زندان را می بايست در سال هايی جستجو کرد که اينان به جای همراهی با قدرت، به ستيز با آن برخاسته بودند. انگاره هايی که بخصوص در دو دهه چهل و پنجاه به شکلی منظم در قالب ايدئولوژی اسلامی تکوين و تدوين گشته بود. در اين دوره مفهوم "هويت" در انديشه ی انقلابيان راديکال (چه از نوع چپ و چه از نوع اسلامی اش)، يکی از مشغله های مهم نظری بود. نگاه ايشان به موضوع جامعه، فرد و ارتباط اين دو با يکديگر شديدا تحت تاثير برداشتی بود که از مفهوم هويت داشتند.

به طور خلاصه، اسلام گرايان فرهنگ جامعه را زير سلطه ی دو گرايش عمده که در ظاهر متضاد ولی در اساس به يک ميزان مهلک ارزيابی می کردند می ديدند. از يک سو بخشی از فرهنگ موجود در جامعه را سنتی، واپسگرا و عقب مانده ارزيابی می کردند و هر چند برايش نقش مهمی در ساختار قدرت در ايران قائل نبودند اما فرهنگ بخش مهمی از مردم و گروه های اجتماعی را تحت کنترل آن می پنداشتند. در تفکر اسلام گرايان انقلابی انعکاس اين بخش از فرهنگ را در درجه ی نخست می بايست در اسلام رسمی و موجود که آن را "ارتجاعی و واپسگرا" توصيف می کردند جستجو کرد.

از سوی ديگر اما، اينان بخش ديگر فرهنگ جامعه را نيز در معرض خطری تازه ولی به همان ميزان جدی ارزيابی می کردند. خطری که در دوره ی اخير همچنان از آن تحت عنوان "تهاجم فرهنگی غرب" ياد می کنند. غربی که به زعم ايشان با همياری "حکومت دست نشانده ی پهلوی" تمام هم خود را برای تزريق ارزش های ليبرالی و بورژوايی به بخش های گوناگون جامعه ی ايران (اعم از شهری و روستايی) به کار بسته بود. اين نگاه به ويژه در انديشه های يکی از موثرترين متفکران اسلام گرای اين دوره تئوريزه شد. دکتر علی شريعتی از يک سو با طرح نظرياتی از قبيل "تشيع صفوی"، اسلام موجود را نتيجه ی روندی تاريخی می دانست که به تدريج اسلام واقعی و راستين ("تشيع علوی") را از درون تهی و مسخ نموده به ابزاری در دست قدرتمدان تبديل کرده بود. از سوی ديگر هم او برای کوبيدن آن بخش ديگر از فرهنگ که به طبقات متوسط و جديد شهری تعلق داشت و از نظر او تحت تاثير مستقيم نظام مصرفی دنيای سرمايه داری و فرهنگ غربی رشد کرده بود، مفهوم "از خود بيگانگی" فردی و فرهنگی را بکار گرفت. اگر مفهوم "تشيع صفوی" از ابداعات او به شمار می آمد، نظريه ی "از خود بيگانگی فرهنگی" را با تکيه بر آرای روشنفکران با نفوذ و مهمی چون جلال آل احمد (بويژه مفهوم "غرب زدگی") که به تنهايی بر يک نسل از مهم ترين نويسندگان، هنرمندان و روشنفکران سياسی و غير سياسی تاثيری بسزا گذاشته بود، خلق کرده بود. اين دو نظريه بخصوص در دهه ی پنجاه، از اعتبار نسبتا زيادی در ميان اسلام گرايان انقلابی و دانشجويان برخوردار گشت.

از دريچه ی نگاه اسلام گرايان در اين دوره، فرهنگ سنتی از انجماد، انعطاف ناپذيری و عدم توانايی اش در تطبيق با شرايط اجتماعی جديد رنج می برد در حالی که فرهنگ غرب زده و از خود بيگانه، سطحی، فريبکار و اساسا فاقد ريشه پنداشته می شد. اما از آن جايی که در انديشه ی شريعتی و همينطور ساير انقلابيان اسلام گرا، فرهنگ واقعا موجود ترکيبی ناموزون و بدقواره از دو بخش "تشيع صفوی" از يک سو و "غرب زدگی" و "از خود بيگانگی فرهنگی" از سوی ديگر بود، انسان انقلابی ايشان راهی جز گسستی راديکال از کل فرهنگ حاکم بر اجتماع پيش پای خود نمی ديد. از اين زاويه می توان در ضمن به اهميت مرکزی مفهوم ايدئولوژی در سيستم نظری متفکران اسلام گرای اين دوره پی برد. از نظر اينان پس از گسست مضاعف از هر دو وجه فرهنگ ايرانی که در بالا بدان اشاره رفت، می بايست ايدئولوژی اسلامی را در مناسبات فرد با ديگری و با تمامی گروه های اجتماعی، جايگزين آن ساخت. از آنجايی که اسلام راستين مورد ادعای اينان بديلی برای خود در فرهنگ موجود نمی يافت، خلق و ابداع چنين فرهنگی تماما بر دوش انسان مجاهد و نوين اسلامی گذاشته شده بود. بدين ترتيب نمونه ی آرمانی انسان نوين اسلامی در ضمن اين که مظاهر و جلوه های فرهنگ جاری در جامعه را از وجود و درون خود می زداييد و پاک می کرد (که همان خواست اعمال فرهنگ زدايی به شکلی ارادی و در سطحی فردی بود)، همزمان می بايست به خلق هويتی جديد بر مبنای ايدئولوژی اسلامی اقدام می ورزيد.

چنين نگرش اراده گرايانه ای در تفکر اسلام گرايان، در نهايت به تولد مفهوم آرمانی "قهرمان" در انديشه ی ايشان انجاميد. قهرمانی که می بايست هويت جديد و ذات نوين خويش را تنها به خواست خود و با پيروی از آموزه های ايدئولوژی اش از نو پی بريزد. در انديشه انقلابيان راديکال اين دوره، تغيير ارادی و دلبخواهانه ی هويت فردی را می شود در قالب آنچه "خودسازی انقلابی" می ناميدند مورد مطالعه قرار داد که در اين فرصت کوتاه امکان طرح و بست آن را نداريم. در اينجا تنها به سه خصوصيت مهم اين نحوه ی نگرش به مسئله هويت فردی که بطور مستقيم با موضوع سخن ما در ارتباط است، می پردازم:

۱) اولين نکته اين که در چنين نگاهی، هويت امری قائم به ذات و استوار بر خود تلقی می شود که فرد می تواند تنها به خواست خود و با بکارگيری آموزه های ايدئولوژيک آن را از اساس و در ذاتش متحول کند. بدين ترتيب همان طور که پيشتر گفتم از چنين ايده ای همزمان تصور "قهرمان" و همزادش "ضد-قهرمان" نيز زاده می شود. بر اساس چنين تفکری انسانی که هويت خود را تماما از نو بيافريند و سپس آن را بر درون خويش استوار سازد، طبيعی است که بتواند در برابر تمامی عوامل بيرونی که قصد دخل و تصرف در آن را دارد ايستادگی کند. به همين ترتيب آن انقلابی ای نيز که زير شکنجه می شکند، يا به قصد خود چنين تصميمی گرفته (که در اينصورت "خائن" تلقی می شود) و يا اين که در کار خودسازی انقلابی و ساخت هويت جديدش جديت لازم و کافی را بکار نگرفته است. در هر دو حالت مقصر اصلی خود او می باشد و کارگزاران شکنجه تنها نقشی درجه دو می يابند.

۲) نکته مهم ديگر اين است که برای ساخت اين هويت انقلابی، گسست کامل از فرهنگ موجود (که تحت عنوان واپسگرا يا غرب زده متهم می شود) ضرورت دارد. در اين حالت ايدئولوژی بر جای فرهنگ می نشيند و فرآيندهای فرهنگ زدايی به بخشی مهم از تکنيک های ساخت و پرداخت هويت انقلابی درمی آيد.

۳) نکته ی مهم سوم اين که در تفکر اسلام گرايان خشونت به مثابه مهمترين ابزار برای ساخت و سپس حفظ هويت و روحيه ی انقلابی نقشی مهم در ايدئولوژی انسان سازی ايشان ايفا می کند. بدين معنا که در کادر فرآيند فرهنگ زدايی که بر گسستی دو جانبه از دو فرهنگ (يکی بومی و ديگری متاثر از غرب) استوار شده بود، مهمترين ابزار برای ساخت هويت انقلابی، اعمال خشونت به شکلی کنترل شده و غايتمند تلقی می گرديد. در اين دروه ايدئولوژی اسلام گرايان در افراطی ترين شکلش خشونت را تحت عنوان مفاهيمی همچون "قهر و کينه ی انقلابی" تئوريزه کرده بود. در اين شرايط، هم بکارگيری قهر به مثابه مهم ترين روش مبارزه و هم قربانی قهر حاکمان واقع شدن، هر دو از اهميت ويژه ای در ايدئولوژی اسلامگرايان برخوردار بود. بکارگيری قهر، فرد را به مبارز و مجاهدی انقلابی تبديل می کرد و مورد قهر حکومت واقع گشتن او را تا مرتبه ی قهرمان برگزيده ی خدا که برترين مرحله اش شهادت بود، بالا می کشيد.

در دو دهه ی شصت و هفتاد، در تفکر حاکم بر سياست تواب سازی در زندان های جمهوری اسلامی هر سه عنصری که در بالا بدان ها اشاره شد وجود داشت. نظريه پردازان و کارگزاران شکنجه می پنداشتند که با شکستن سيستم دفاعی فرد، هم می توانند هويت اجتماعی و فردی او را تغيير دهند و هم در واقع بطلان و عدم حقانيت ايدئولوژی مخالفانشان را به اثبات رسانده زندانی را در برابر نگاه همرزمانش به ضد-قهرمان تبديل کنند.

از سوی ديگر برای دست يابی به هدف خود از شکنجه به منزله تکنيک های فرهنگ زدايی که به قطع کامل پيوندهای فردی و اجتماعی منجر می گشت، استفاده می کردند. در اين مرحله نيز، برای ايشان فرآيند فرهنگ زدايی تنها با بکارگيری مجدد خشونت که در زندان شکل شکنجه به خود گرفته بود، می توانست ميسر گردد.

با اين حال انديشه اسلام گرايان در باب ويژگی های هويت فردی، چه در قبل و چه در بعد از انقلاب، بر يک توهم بزرگ استوار بود: اين توهم که می پنداشتند می شود هويت فرد را تنها با اراده و به خواست خود (خودسازی انقلابی) و يا ديگری (بکارگيری شکنجه) تغيير داد.

بدين ترتيب اسلام گرايان راديکال انقلابی در ضمن اين که خود محصول مستقيم فرآيندهای فرهنگ زدايی در اجتماع بحران زده ی ايران در قبل از انقلاب بودند، از اين فرآيندها هم جهت ساخت ايدئولوژی خويش ياری گرفتند و هم نتايج آن را در عمل به شکل خشونت سازمان يافته در خدمت بنيان گذاری جامعه ای نوين و خلق انسان اسلامی بکار بستند.

رضا کاظم‌زاده
(روانشناس)

• اين مقاله برای اولين بار در مجله ی آرش (شماره ی ۱۱۰، بهمن ۱۳۹۲) منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016