گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تئاتر ساعدی (گوهر مراد) در تبعید٬ کیان ثابتینام غلامحسین ساعدی، به عنوان نامی ماندگار در تئاتر ایران ثبت شده است فقط تاسف بر ایران زمین که از وجود گوهر مراد هنرش محروم ماند و نکوهش بر آنان که امثال او را از آفرینش در زادگاهش محروم کردند.
«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی... بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمه مخفی داشته باشم... یک شب به اتاق زیر شیروانی من ریختند ولی زن همسایه قبلا مرا خبر کرد و من از راه پشت بام فرار کردم. تمام شب را در پشت دکورهای یک استودیوی فیلمسازی قایم شدم و صبح روز بعد چند نفری از دوستانم آمدند و موهای سرم را زدند و سبیلهایم را تراشیدند و با تغییر قیافه و لباس به مخفیگاهی رفتم. مدتی با عدهای زندگی جمعی داشتم ولی مدام جا عوض میکردم. حدود شش هفت ماه در مخفیگاه بودم و یکی از آنها خیاطخانه زنانه متروکی بود که چندین ماه در آنجا بودم. همیشه در تاریکی مطلق زندگی میکردم، چراغ روشن نمیکردم، پردهها همیشه کشیده بود. همدم من چرخهای بزرگ خیاطی و مانکنهای گچی بود. اغلب در تاریکی مینوشتم. بیش از هزار صفحه داستانهای کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید میکردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از کوهها و درهها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی، ویزای فرانسه گرفتم و به پاریس آمدم. و الان نزدیک دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام...» دکتر غلامحسین ساعدی هیچگاه به مهاجرت باور نداشت و خود را همیشه یک تبعیدی مینامید. او از ۱۱ فروردین ماه که پا بر خاک فرانسه گذاشت لحظهای فکر و یاد ایران از خاطرش محو نگردید و با آن زندگی کرد. ساعدی به عنوان یک مکانیسم دفاعی هیچگاه حاضر نشد زبان فرانسه یاد بگیرد. او میگوید: «کنده شدن از میهن در کار ادبی من دو تاثیر گذاشته است: اول اینکه به شدت به زبان فارسی میاندیشم و سعی میکنم نوشتههایم تمام ظرایف زبان فارسی را داشته باشد. دوم اینکه جنبه تمثیلی بیشتری پیدا کرده است.» گوهر مراد از همان نخستین روز تبعید، شروع به نگارش میکند که حاصل آن چندین فیلمنامه، داستان، نمایشنامه و مقاله است. چاپ شش شماره نشریه «الفبا» با هدف زنده نگه داشتن هنر و فرهنگ ایران یکی از مهمترین دستاوردهای غلامحسین ساعدی در تبعید بود. اعدام دوست صمیمیاش «سعید سلطانپور» (هنرمند تئاتر) و آوارگی و دربدری از ساعدیِ نویسنده، فردی خشمگین و معترض به رژیم ایران ساخت که به وضوح در همه نوشتههای در تبعید، ردپای این خشم فروخورده دیده میشود. نمایشنامههای گوهر مراد هم از این وجه مستثنی نیستند و میتوان خشم و اعتراض ساعدی را نسبت به وضعیت موجود ایران در آنها دید. «پرده داران آئینه افروز»، «اتللو در سرزمین عجایب» و «در راسته قاب بالان»، سه اثر نمایشی هستند که از قلم دکتر ساعدی در تبعید بجا مانده است. غلامحسین ساعدی، استاد بکارگیری فن تمثیل و استعاره در نمایشنامه است و در همه آثارش بخصوص سه نمایشنامه فوق، از این صنعت ادبی استفاده فراوان برده است. در واقع، او در این نمایشنامهها خواسته با تمثیل و سمبول، خشم خود را به نظام حاکم بر ایران آشکارا بیان کند. او میخواهد در نمایشنامههایش اعتراض خود را نسبت به شرایط حاکم بر ایران فریاد بزند اما گاهی چنان مسحور این فریاد اعتراضی میشود که از وجه دراماتیک نمایش غافل میماند هر چند این این مسحوریت هیچگاه موجب افول ساعدی در آفرینش نشده است. گوهر مراد در زمره نویسندگان و هنرمندانی نیست که در دوران مهاجرت یا تبعید، هنرشان رو به افول گذاشته باشد و فقط با آثار گذشته خویش، خوش باشند و فقط گهگاه قلمی به دست گیرند تا حداقل خودشان، خویشتن را فراموش نکنند. پرده داران آئینه افروز، اتللو در سرزمین عجایب و در راسته قاب بالان، نمایشنامههایی هستند با همه نشانههای آثار نمایشی پیشین غلامحسین ساعدی، فقط بعضی وجوه نمایشی در آنها قویتر و بعضی ضعیفتر هستند. فراموش نکنیم که همه آثار هنری یک هنرمند هم سطح با یکدیگر نیستند و مطمئنا این سه اثر را نمیتوان هم سطح آثاری مانند آی بیکلاه و آی باکلاه، بهترین بابای دنیا و چوب به دستهای ورزیل دانست ولی با بررسی موردی هر کدام از این سه نمایشنامه میتوان آنها را با بسیاری از آثار نمایشی پیش از انقلاب ساعدی هم تراز دانست که این از خلاقیت بیانتهای زنده یاد غلامحسین ساعدی سرچشمه میگیرد که حتی در واپسین سالهای عمر که در شرایط سخت تبعید و دوری از وطن، زندگی را سپری میکرده باز هم به نوشتن و خلق آثار داستانی و نمایشی مشغول بوده است. پرده داران آئینه افروز این نمایشنامه که در ابتدا بنا بود در تابستان سال ۱۳۶۴ خورشیدی برای اجرا آماده شود هیچگاه به روی صحنه نرفت. نمایشنامه مزبور قرار بود به شکل پرده خوانی اجرا گردد و طرحهای پردههای آن هم زیر نظر ساعدی طراحی شد. دکتر ساعدی که پیش از این نمایش در نمایشنامههای دیگری مانند پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطه به حوادث تاریخی ایران پرداخته بود در این اثر جدید با بهره ازهنر پرده خوانی به نقدی اعتراض گونه بر جنگ ایران و عراق دست میزند. نمایش پرده داران بر دو بخش تقسیم شده است: در پاره اول، دو پرده دار به پرده خوانی مصائبی که جنگ بر سر مردم آورده میپردازند. این پرده با این دیالوگ پایان میپذیرد: «بس است یا باز هم بگویم. نه، همه خسته شدیم (از شنیدن این همه بدبختی). نفسی تازه میکنیم تا استاد غلامحسین غول بچه داستان صلح را بیان کند.» (پرده بسته میشود) در پاره دوم، غلامحسین غول بچه _ تمثیلی از ساعدی نویسنده _ به پرده خوانی و نقل زندگیه دو پسر جوان از دو خانواده ایرانی زمان جنگ، میپردازد که در واقع، همان قصه سهراب کشی است که سالها در قهوه خانهها به صورت پرده خوانی و نقالی اجرا میکرده ولی در ایران زمان جنگ دوباره تکرار شده است. نمایش با این دیالوگ که غول بچه و بازیگران آن را فریاد میزنند، پایان میگیرد: «جنگ بس است، جنگ بس است، صلح، صلح، صلح!» تاثیر تئاتر پوچی بر دکتر ساعدی در این نمایش هم مانند بسیاری از نمایشنامههای دیگر او (دیکته، زاویه، جانشین، عاقبت قلم فرسایی، آی بیکلاه آی باکلاه و...)، دیده میشود. بکارگیری ساعدی از اِلمانهای تئاتر پوچی مانند اغراق و بزرگ نمایی در واقعیت، استفاده از تیپ به جای شخصیت، شکستن فرم کلاسیک نمایشنامه نویسی، طنز و دیالوگهای چند پهلو در نمایشنامه پرده داران آئینه افروز به وضوح نمایان است. والبته این شکل نمایشنامه نویسی برای گروهی که با این فرم و یا سایر نوشتجات غلامحسین ساعدی آشنایی ندارند دلیلی برای ضعیف نشان دادن نمایش مذکور میگردد. اتللو در سرزمین عجایب به نظر نگارنده، نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب» از ضعیفترین آثار گوهر مراد است که با توجه به طرح زیبایی که دارد، شاید اگر ساعدی، آن را در شرایط و زمان دیگری با صرف وقت بیشتر جهت نگارش، مینوشت از آثار ماندگار او در ادبیات نمایشی میشد. از نکات جالب توجه نمایش مزبور، وجود کاراکتری به نام «مخملچی» در بین بازبینان وزارت ارشاد اسلامی است که کاریکاتوری از محسن مخملباف دهه پنجاه و شصت است که به تئوریپرداز و مروج هنر اسلامی معروف بود. «احساس میکنم از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. در فاصله چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی ببینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را بطور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میایستم، نه خرید میکنم. پشت و رو شدهام.» این مطلب پیش از این در نشریه شهروند بی سی (ونکوور) منتشر شده است. Copyright: gooya.com 2016
|