شنبه 29 فروردین 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

تئاتر ساعدی (گوهر مراد) در تبعید٬ کیان ثابتی

Kian-Sabeti2.gif
نام غلامحسین ساعدی، به عنوان نامی ماندگار در تئا‌تر ایران ثبت شده است فقط تاسف بر ایران زمین که از وجود گوهر مراد هنرش محروم ماند و نکوهش بر آنان که امثال او را از آفرینش در زادگاهش محروم کردند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


«من به هیچ صورت نمی‌خواستم کشور خودم را ترک کنم ولی... بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی می‌شد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمه مخفی داشته باشم... یک شب به اتاق زیر شیروانی من ریختند ولی زن همسایه قبلا مرا خبر کرد و من از راه پشت بام فرار کردم. تمام شب را در پشت دکورهای یک استودیوی فیلمسازی قایم شدم و صبح روز بعد چند نفری از دوستانم آمدند و موهای سرم را زدند و سبیل‌هایم را تراشیدند و با تغییر قیافه و لباس به مخفیگاهی رفتم. مدتی با عده‌ای زندگی جمعی داشتم ولی مدام جا عوض می‌کردم. حدود شش هفت ماه در مخفیگاه بودم و یکی از آن‌ها خیاطخانه زنانه متروکی بود که چندین ماه در آنجا بودم. همیشه در تاریکی مطلق زندگی می‌کردم، چراغ روشن نمی‌کردم، پرده‌ها همیشه کشیده بود. همدم من چرخهای بزرگ خیاطی و مانکنهای گچی بود. اغلب در تاریکی می‌نوشتم. بیش از هزار صفحه داستانهای کوتاه نوشتم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید می‌کردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از کوه‌ها و دره‌ها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی، ویزای فرانسه گرفتم و به پاریس آمدم. و الان نزدیک دو سال است که در اینجا آواره‌ام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر می‌برم. احساس می‌کنم که از ریشه کنده شده‌ام...»
saedi232.jpg
این‌ها سخنان دکتر غلامحسین ساعدی یا «گوهر مراد» هنر ایران، یکی از موفق‌ترین داستان نویسان و نمایشنامه نویسان ایران است. نام او همواره در کنار نامهایی همچون «بهرام بیضایی» و «اکبر رادی» از نوآوران و تاثیرگذار‌ترین نمایشنامه نویسان قلّه تئا‌تر ایران برده می‌شود. او پیش از خروج اجباری از ایران، صاحب ده‌ها اثر داستانی، نمایشنامه، فیلنامه، سفرنامه و ترجمه بود که از این تعداد، حداقل سی نمایشنامه منتشره در کارنامه هنری‌اش به ثبت رسیده است. شاید اگر نویسنده فیلنامه فیلم «گاو» - اولین فیلم مهم سینمای ایران- مجبور به ترک اجباری وطن نمی‌شد شاهد آثار ارزشمند و ماندگار بیشتری از او در تاریخ ادبیات نمایشی ایران بودیم.

دکتر غلامحسین ساعدی هیچگاه به مهاجرت باور نداشت و خود را همیشه یک تبعیدی می‌نامید. او از ۱۱ فروردین ماه که پا بر خاک فرانسه گذاشت لحظه‌ای فکر و یاد ایران از خاطرش محو نگردید و با آن زندگی کرد. ساعدی به عنوان یک مکانیسم دفاعی هیچگاه حاضر نشد زبان فرانسه یاد بگیرد. او می‌گوید: «کنده شدن از میهن در کار ادبی من دو تاثیر گذاشته است: اول اینکه به شدت به زبان فارسی می‌اندیشم و سعی می‌کنم نوشته‌هایم تمام ظرایف زبان فارسی را داشته باشد. دوم اینکه جنبه تمثیلی بیشتری پیدا کرده است.»

گوهر مراد از‌‌ همان نخستین روز تبعید، شروع به نگارش می‌کند که حاصل آن چندین فیلمنامه، داستان، نمایشنامه و مقاله است. چاپ شش شماره نشریه «الفبا» با هدف زنده نگه داشتن هنر و فرهنگ ایران یکی از مهم‌ترین دستاوردهای غلامحسین ساعدی در تبعید بود. اعدام دوست صمیمی‌اش «سعید سلطانپور» (هنرمند تئا‌تر) و آوارگی و دربدری از ساعدیِ نویسنده، فردی خشمگین و معترض به رژیم ایران ساخت که به وضوح در همه نوشته‌های در تبعید، ردپای این خشم فروخورده دیده می‌شود. نمایشنامه‌های گوهر مراد هم از این وجه مستثنی نیستند و می‌توان خشم و اعتراض ساعدی را نسبت به وضعیت موجود ایران در آن‌ها دید.

«پرده داران آئینه افروز»، «اتللو در سرزمین عجایب» و «در راسته قاب بالان»، سه اثر نمایشی هستند که از قلم دکتر ساعدی در تبعید بجا مانده است. غلامحسین ساعدی، استاد بکارگیری فن تمثیل و استعاره در نمایشنامه است و در همه آثارش بخصوص سه نمایشنامه فوق، از این صنعت ادبی استفاده فراوان برده است. در واقع، او در این نمایشنامه‌ها خواسته با تمثیل و سمبول، خشم خود را به نظام حاکم بر ایران آشکارا بیان کند. او می‌خواهد در نمایشنامه‌هایش اعتراض خود را نسبت به شرایط حاکم بر ایران فریاد بزند اما گاهی چنان مسحور این فریاد اعتراضی می‌شود که از وجه دراماتیک نمایش غافل می‌ماند هر چند این این مسحوریت هیچ‌گاه موجب افول ساعدی در آفرینش نشده است. گوهر مراد در زمره نویسندگان و هنرمندانی نیست که در دوران مهاجرت یا تبعید، هنرشان رو به افول گذاشته باشد و فقط با آثار گذشته خویش، خوش باشند و فقط گهگاه قلمی به دست گیرند تا حداقل خودشان، خویشتن را فراموش نکنند. پرده داران آئینه افروز، اتللو در سرزمین عجایب و در راسته قاب بالان، نمایشنامه‌هایی هستند با همه نشانه‌های آثار نمایشی پیشین غلامحسین ساعدی، فقط بعضی وجوه نمایشی در آن‌ها قوی‌تر و بعضی ضعیف‌تر هستند. فراموش نکنیم که همه آثار هنری یک هنرمند هم سطح با یکدیگر نیستند و مطمئنا این سه اثر را نمی‌توان هم سطح آثاری مانند آی بی‌کلاه و آی باکلاه، بهترین بابای دنیا و چوب به دستهای ورزیل دانست ولی با بررسی موردی هر کدام از این سه نمایشنامه می‌توان آن‌ها را با بسیاری از آثار نمایشی پیش از انقلاب ساعدی هم تراز دانست که این از خلاقیت بی‌انتهای زنده یاد غلامحسین ساعدی سرچشمه می‌گیرد که حتی در واپسین سالهای عمر که در شرایط سخت تبعید و دوری از وطن، زندگی را سپری می‌کرده باز هم به نوشتن و خلق آثار داستانی و نمایشی مشغول بوده است.
Sans titre_114.preview.jpg
غلامحسین ساعدی همیشه هنرمندی معترض بود چه در رژیم گذشته و چه در نظام کنونی ایران. او هیچ‌گاه اهل مسامحه و عقب نشینی نبود و همه نوشته‌هایش هم بر این باور تاکید دارند. پس بی‌مناسبت نیست که عبدالعلی دستغیب، ساعدی را مروج سمبولیسم سیاسی در ایران معرفی می‌کند. یا پرویز ثابتی در کتاب خاطراتش از ساعدی به عنوان فردی بی‌بند و بار، آنارشیست و بی‌پرنسیب نام می‌برد که نوشته‌هایش در جهت بدبین کردن جوانان و مردم نسبت به رژیم بود. اما در نظام جدید ایران، ساعدی منتقد به ساعدی معترض خشمگین تبدیل شد که انعکاس این اعتراض خشم آلود در آثار در تبعید وی هم دیده می‌شود.

پرده داران آئینه افروز

«... پرده دار امروز پرده افکن است. عریان می‌کند، پوست را می‌شکافد رگ و پی و زخم دل را نشان می‌دهد. پرده داران امروز آئینه افروزند. و امروز ما آئینه را در گوشه‌ای جا داده‌ایم که عکس بزرگ‌ترین مصائب را به شما نشان بدهد.» (از دیالوگهای آغازین نمایشنامه پرده داران آئینه افروز)

این نمایشنامه که در ابتدا بنا بود در تابستان سال ۱۳۶۴ خورشیدی برای اجرا آماده شود هیچ‌گاه به روی صحنه نرفت. نمایشنامه مزبور قرار بود به شکل پرده خوانی اجرا گردد و طرح‌های پرده‌های آن هم زیر نظر ساعدی طراحی شد. دکتر ساعدی که پیش از این نمایش در نمایشنامه‌های دیگری مانند پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطه به حوادث تاریخی ایران پرداخته بود در این اثر جدید با بهره ازهنر پرده خوانی به نقدی اعتراض گونه بر جنگ ایران و عراق دست می‌زند. نمایش پرده داران بر دو بخش تقسیم شده است: در پاره اول، دو پرده دار به پرده خوانی مصائبی که جنگ بر سر مردم آورده می‌پردازند. این پرده با این دیالوگ پایان می‌پذیرد: «بس است یا باز هم بگویم. نه، همه خسته شدیم (از شنیدن این همه بدبختی). نفسی تازه می‌کنیم تا استاد غلامحسین غول بچه داستان صلح را بیان کند.» (پرده بسته می‌شود)

در پاره دوم، غلامحسین غول بچه _ تمثیلی از ساعدی نویسنده _ به پرده خوانی و نقل زندگیه دو پسر جوان از دو خانواده ایرانی زمان جنگ، می‌پردازد که در واقع،‌‌ همان قصه سهراب کشی است که سال‌ها در قهوه خانه‌ها به صورت پرده خوانی و نقالی اجرا می‌کرده ولی در ایران زمان جنگ دوباره تکرار شده است. نمایش با این دیالوگ که غول بچه و بازیگران آن را فریاد می‌زنند، پایان می‌گیرد: «جنگ بس است، جنگ بس است، صلح، صلح، صلح!» تاثیر تئا‌تر پوچی بر دکتر ساعدی در این نمایش هم مانند بسیاری از نمایشنامه‌های دیگر او (دیکته، زاویه، جانشین، عاقبت قلم فرسایی، آی بی‌کلاه آی باکلاه و...)، دیده می‌شود. بکارگیری ساعدی از اِلمانهای تئا‌تر پوچی مانند اغراق و بزرگ نمایی در واقعیت، استفاده از تیپ به جای شخصیت، شکستن فرم کلاسیک نمایشنامه نویسی، طنز و دیالوگ‌های چند پهلو در نمایشنامه پرده داران آئینه افروز به وضوح نمایان است. والبته این شکل نمایشنامه نویسی برای گروهی که با این فرم و یا سایر نوشتجات غلامحسین ساعدی آشنایی ندارند دلیلی برای ضعیف نشان دادن نمایش مذکور می‌گردد.

اتللو در سرزمین عجایب

نمایش اتللو در سرزمین عجایب، تنها اثر غلامحسین ساعدی می‌باشد که به صحنه رفته است. آن طور که در بروشور تئا‌تر آمده این نمایشنامه (مضحکه- تراژدی)، تصویر پرشتاب سانسوری است که بر گروههای تئا‌تر در ایران اعمال می‌شود. گروهی تئاتری در اواخر دهه ۵۰ خورشیدی تصمیم دارند نمایشنامه اتللو شاهکار شکسپیر را به صحنه ببرند ولی قبل از اجرا برای گرفتن مجوز، نمایش توسط وزیر ارشاد و چند نفر دیگر مورد بازبینی قرار می‌گیرد. نمایشنامه، نمایانگر برخوردهای غیرهنری و غیرکار‌شناسانه و همچنین خواسته‌های نامعقول و ضد فرهنگی، بازبینان وزارت ارشاد از این نمایش است که در انت‌ها منجر به توقیف و انصراف بازیگران از اجرا می‌شود. اتللو در سرزمین عجایب، نمایش دهنده اوج ناراحتی و اعتراض ساعدی به وضعیت نابسامان هنر تئا‌تر در آن مقطع زمانی در ایران می‌باشد که پیش‌تر در مقاله «نمایش در حکومت نمایشی» به تفصیل آن را توضیح داده است و درواقع نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب» شکل نمایشی این مقاله می‌باشد. داستان نمایش هم از اتفاقی مشابه که در اجرای نمایش «جانشین» نوشته ساعدی افتاده است، الگو گرفته که شبی در هنگام اجرا، چند تن از روحانیون و مسئولین نظام برای دیدن نمایش مذکور می‌روند و بازیگران برای جلوگیری از توقیف نمایش، مدام تکه‌هایی از دیالوگ‌ها و صحنه‌ها را حذف می‌کنند با وجود این، نمایش چند روز بعد تعطیل می‌شود. این موارد، دلایلی بودند که موجب شد نمایش مزبور از بافت دراماتیک فاصله بگیرد و حرّافی جایگزین دیالوگ شود (شاید منشاء این نوع گفتارنویسی از درد درون ساعدی سرچشمه گرفته که دلواپسانه می‌خواهد فقط و فقط از نبود تئا‌تر به مثابه هنر و فرهنگ و بود حاکمیت مطلق سانسور بر این هنر سخن براند یا در واقع، فریاد زند).

به نظر نگارنده، نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب» از ضعیف‌ترین آثار گوهر مراد است که با توجه به طرح زیبایی که دارد، شاید اگر ساعدی، آن را در شرایط و زمان دیگری با صرف وقت بیشتر جهت نگارش، می‌نوشت از آثار ماندگار او در ادبیات نمایشی می‌شد. از نکات جالب توجه نمایش مزبور، وجود کاراکتری به نام «مخملچی» در بین بازبینان وزارت ارشاد اسلامی است که کاریکاتوری از محسن مخملباف دهه پنجاه و شصت است که به تئوری‌پرداز و مروج هنر اسلامی معروف بود.

در راسته قاب بالان

این نمایشنامه کوتاه بعد از درگذشت ساعدی در آخرین شماره نشریه الفبا به چاپ رسید. نمایش از هفت پرسوناژ تشکیل شده است و ماجرای مصاحبه‌ای بین پرسناژی به نام «دکتر گرجی» با چهار مصاحبه کننده به نام‌های «رضا داوری» (متخصص فلسفه)، «بهاءالدین خرمشاهی» (معلم کلام و ادبیات اسلامی)، حجه الاسلام اعلم الهدی (معلم فقه و قضا) و حاج شیخ بیت الهدی (محدث) می‌باشد. ساعدی در این اثر بی‌فایدگی و بحث‌های بی‌سر و ته کلامی و فقهی که در این گونه جلسات معمول است را تصویر می‌کند. در این جلسه، گرجی تحت عنوان مباحث کلامی، فقهی و شرعی حرفهایی بی‌سرو ته می‌زند و مصاحبه کنندگان هم بدون آنکه معنای سخنان او را بفه‌مند فقط به بَه بَه و چَه چَه می‌پردازند و در خاتمه هم گرجی که سال‌ها بوده ملبس به ردای روحانیت نبوده (او دوست نداشته در دوران شاه به عنوان آخوند یا ملا شناخته شود ولی حال که حکومت در دست روحانیون افتاده تصمیم گرفته لباس روحانیت بپوشد) به اصرار حاضرین عبا و عمامه به تن می‌کند و در جایگاه قاضی شرع می‌نشیند. عکاس هم برای ثبت این لحظات تاریخی! تند تند از همه صحنه‌ها و وسایل عکس می‌گیرد. هر چند این نمایشنامه از ساختار دراماتیکی قوی برخوردار نیست اما نشان دهنده توجه ساعدیِ دور از وطن به وضعیت اجتماعی و علمی ایران بعد از انقلاب (اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰) و رنجی است که او از چنین اوضاع و شرایطی می‌برد. در جامعه‌ای که ساعدی به تصویر کشیده، ریا و تزویر بر مسند علم و دانش نشسته و تملق و چاپلوسی جایگزین کسب علم و بینش پژوهی شده است. ساعدی در این نمایشنامه با نام بردن از دو تن از هم نسلان خود یعنی رضا داوری و بهاءالدین خرمشاهی، به ایشان می‌تازد و ایشان را متهم به همکاری با جریان ضد علم و هنر حاکم بر ایران می‌کند. در واقع به تعبیر ساعدی این دو نمونه‌ای از دانشمندان (یا هنرمندان) فرومایه‌ای هستند که می‌توان در هر جامعه‌ای امثال ایشان را بسیار یافت که علم (و هنر) خویش را به جای خدمت به هم وطنشان در راستای اهداف و استحکام پایه‌های حاکمیت استبداد قرار داده‌اند و توجیه کننده ظلم هستند تا مرتفع کننده آن. (نمایش گویای این است که رفتار سالوسانه این قبیل دانشمندان و هنرمندان در هر جامعه‌ای باعث می‌شود تا علم و هنر واقعی جایش را به لفاظی و دروغ بدهد)

غمباد (لال بازی)

"بیرون همه آشفته اند. آشفته ها یکی به یک وارد می شوند، قدرت می گیرند، حرف می زنند و حرف می زنند، اعتنایی به منتظران ندارند. باجه مقر قدرت است." (تکه ای از لال بازی غمباد)

یکی از نوآوری‌های گوهر مراد در نمایشنامه نویسی ایران، نگارش نمایش‌های بی‌کلام یا لال بازیهاست که به احتمال زیاد، ساعدی آن‌ها را تحت تاثیر نمایش‌های بی‌کلام ساموئل بکت، یکی از مهم‌ترین نمایشنامه نویسان جریان تئا‌تر پوچی نوشته است. ده لال بازی ساعدی در اوایل دهه چهل در ایران چاپ شد که توسط جعفر والی بر روی صحنه اجرا شد. غلامحسین ساعدی در دوران تبعید، یک لال بازی دیگر به نام «غمباد» را هم خلق کرد. این لال بازی یک صف طویل تلفن عمومی را نشان می‌دهد که هر کس در صف است، معترض فرد تلفن کننده است اما خود این فرد وقتی داخل باجه می‌شود‌‌ همان رفتار تلفن کننده قبلی را در پیش می‌گیرد و به منتظران در صف بی‌اعتناست. در این نمایش ساعدی از تمثیل استفاده کرده و به آنهایی اعتراض می‌کند که وقتی در جایگاه قدرت می‌نشینند همه خواسته‌های قبل از به قدرت رسیدن خود و مردم را فراموش می‌کنند و مانند صاحب قدرت قبلی؛ که خود زمانه‌ای معترضش بوده، رفتار می‌کنند.

نام غلامحسین ساعدی، به عنوان نامی ماندگار در تئا‌تر ایران ثبت شده است فقط تاسف بر ایران زمین که از وجود گوهر مراد هنرش محروم ماند و نکوهش بر آنان که امثال او را از آفرینش در زادگاهش محروم کردند. ساعدی تا آخرین لحظه حیات برای ایران نوشت و ایرانی ماند. گفتار را با سخنان گوهر مراد در تبعید پایان می‌دهم:

«احساس می‌کنم از ریشه کنده شده‌ام. هیچ چیز را واقعی نمی‌بینم. تمام

ساختمانهای پاریس را عین دکور تئا‌تر می‌بینم. خیال می‌کنم داخل کارت پستال زندگی می‌کنم. از دو چیز می‌ترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی می‌کنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. در فاصله چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی ببینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچه‌های شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار می‌کنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را بطور کامل از دست داده‌ام. نه جلوی مغازه‌ای می‌ایستم، نه خرید می‌کنم. پشت و رو شده‌ام.»

این مطلب پیش از این در نشریه شهروند بی سی (ونکوور) منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016