دوشنبه 31 فروردین 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

دیالوگ، بابک احمدی

بابک احمدی
من سخت حساس و دلبسته دیالوگ سکولار و مؤمن درباره‏ آزادی، عدالت و توسعه‏ پیگیرم (نه مفاهیم کلی این‏‌ها بل نتایج حاصل از هر دوی عمل و تعمق نظری، نتایجی به صورت راهنماهای عمل و اگر دوست دارید بگویم برنامه‌‏ای). نشانه‏‌هایی اندک از آن را در فعالیت‏‌های سال‏‌های پیش از ۸۸ می‌‏دیدم، اما امروز از آن‏چه می‌‏ گذرد ناامیدم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



واقعیت تلخ ‏‌تر اینکه درون هر یک از این دو گروه نیز میان اندیش‏مندان بیش‏ وکم هم ‏رأی نیز گفت ‏وگویی جدی ادامه نیافت. سفره‏ ی بحث همواره پیش از آنکه به درستی گشوده شود، برچیده شد. در مقدمه ‏ی بحث بودیم که می‌‏ شنیدیم: «رفقا (یا برادران) بیایید جمع ‏بندی کنیم!». نه! هرگز بحث جدی نبود. هیچ بحثی درباره‏ ی شرایط واقعی زندگی در ایران، مناسبات اجتماعی، تولیدی و فرهنگی، صورت‏ بندی طبقاتی، گستره ‏ی اقتدار دولت، فضای همگانی و البته ایدئولوژی‏‌های برآمده از آن زندگی هر روزه به نتیجه نرسید. انگار بحث درباره‏ ی دیدگاه ‏های نظری جدید در زمینه ‏های حقوق دمکراتیک، عدالت و توسعه، تجملی اشرافی بود. دیالوگی که بتوان آن را ژرف، نظری و روشن‏گر خواند و از آن توقع نتایج مفید و راه‏گشا داشت، آرزویی بود که حسرتش به دل ما ماند، رویایی بود که برای تحقق‏‌اش هیچ نکوشیدیم. هرکس به آن‏چه خودش فکر می‌‏ کرد درست است پایبند ماند و پیش رفت تا جایی که سرش به سنگ خورد و ایستاد.

چنان بحثی حتا در سطح آکادمیک به ندرت شکل گرفت. به هرحال، سند مهمی از آن باقی نمانده است. میان دو گروه روشنفکران سکولار و مومن فقط یک موضوع بحث وجود داشت یا جدی گرفته می‌‏ شد: سیاست عملی.

از هر جا که بحث آغاز می‌‏شد به سیاست روز ختم می‌‏ شد. چه میان دو دانشجو یکی چپ‏ گرا و دیگری عضو انجمن اسلامی، چه میان دو استاد یکی سکولار و دیگری مومن. بحث به سرعت سیاسی می‌‏شد، در فضایی که سیاست فقط یک معنا داشت که در یک پرسش ساده خلاصه می‌‏شد: با رژیم استبدادی هستی یا علیه آن؟ اگر علیه آن هستی چه می‌‏ کنی؟ یا «چه باید کرد؟». بر سر اینکه راه و روش مبارزه با استبداد چیست بحثی درمی‏ گرفت اما آن هم به جایی نمی‌‏رسید. سرانجام، هرکس راه خودش را می‌‏ رفت. تا رژیم شاه حاکم بود فهم سیاسی به شیوه‏ ی درست مبارزه با رژیم خلاصه می‌‏ شد. خادمان دستگاه ظلم هم مثل همه‏ جا نیازی نمی‌‏ دیدند تا برای کارهای خود دلیلی بیاورند و بحثی بکنند. پس از سقوط رژیم شاه بود که آن‏‌ها دم درآوردند و بیش‏‌تر به دروغ گفتند که فاصله ‏ای با آن سیاست‏‌های نادرست داشتند. دروغ‏گوترین‏شان می‌‏ گفتند حتا این را به گوش شاه رسانده ‏اند. از «تاریخ شفاهی» آنان چیزی عاید نسل ‏های بعد نخواهد شد. در میان مخالفان آن رژیم هم سالخوردگان و به حاشیه رانده‏ شدگان خانه ‏نشین بودند و بعضی در شرکت‏‌های تجاری و مالی خود سرگرم، جوان‏ تر‌ها هم در مبارزه‏ ی دشوار خیابانی و خانه‏‌های تیمی درگیر. ناسازه ‏ی تلخ اینکه بحث رودرو و آزادانه درباره‏ ی چگونگی مبارزه فقط در کمون‏‌های زندان‏‌های شاه ممکن بود. بیرون فقط باید می‌‏ جنگیدی. از قول لنین می‌‏ گفتند اول درگیر جنگ می‌‏ شویم و بعد نتایج جنگ را جمع ‏بندی می‌‏ کنیم. این است که نتایج جنگ فقط آمار شهدای دو گروه اصلی مبارز بود.

دو سویه ‏ی افراطی دو گروه هم سایه ‏ی مهیبی بر بحث ممکن اما ناموجود انداخته بودند. افراط گرایان این‏ سو، دیگری را فریب‏ خورده ‏ی ایدئولوژی‏‌ای می‌‏دیدند که در ‌‌نهایت تریاک توده ‏هاست. می‌‏ گفتند «رفیق! به خرده ‏بورژوازی اعتماد نکن». از عارف، عشقی و ایرج در سال‏‌های پس از انقلاب مشروطه که دین و خرافات را به یک معنا می‌‏پنداشتند تا نودینی کسروی، شوونیسم فارس، نژادپرستی ضدعرب همه با بیزاری از اسلام همراه شدند و راه دیالوگ را بستند. هنوز پژواک این دیدگاه متعصب در آثار کسانی چون آرامش دوستدار باقی است.

افراط گرایان آن‏ سو، هر سکولاری را کافر یا یک «توده نفتی» می‌‏دیدند، خائنی که سرانجام جنبش را به کرملین‏ نشینان لو خواهد داد. این است که در فضای بی‌‏اعتمادی هر بحث به بن ‏بست می‌‏رسید. در عرصه ‏ی عمل نیز دو سازمان چریکی مستقل از هم راهی را رفتند که به جایی نرسید. رهبران‏شان هم از پشت پرده یکی دو بار گفت‏ وگو کردند و صدای هم را شنیدند. این یکی به دیگری گفت حالا که درون سازمان‏تان کودتا کرده ‏اید بیایید این‏جا، جای‏تان پیش ماست. بیرون آن دو سازمان چریکی، سکولار‌ها و مومنان در دو برج زندگی می‌‏ کردند. دو برج که به روی هم پنجره نداشتند. دو برج با فاصله ‏ای چندان دور از هم که صدای کسی به گوش کسی نمی‌‏ رسید. اگر یکی از سنت با لحنی ستایش ‏آمیز حرف می‌‏ زد پیش رفقای قدیم بدنام می‌‏شد (مثل جلال آل‏ احمد که رفقا حاج‏ آقا صدایش می‌‏ کردند) و اگر دیگری راه ‏اش را از نهضت ملی به چپ می‌‏ کشاند منزوی می‌‏شد تا تنها در خیابان کشته شود (مثل مصطفی شعاعیان که فداییان هرگز او را از آن خود ندانستند).

در سال‏‌های فوری پس از انقلاب هم کوشش ناامیدانه‏ ی دو سازمان که نام گروه‏‌های چریکی را به ارث برده بودند برای «کسب هژمونی در میان توده‏‌ها» و تلاش سخت غم‏ انگیز و سکتاریستی هر گروه مخالف که در دنیای واقعی فقط حرص عضوگیری بیش‏‌تر داشت به اوین دهه‏ ی شصت منجر شد. پیش از آنکه بقایای دو سازمان چریکی (یا پایه‏‌های جوان تازه پیوسته ‏شان) فرصت کنند راهی مشترک را در افق ببینند، حکایت در دست امثال لاجوردی به آخر رسید. در آن نخستین سال‏‌ها یعنی در اوج غوغای خشونت انقلابی آوای برخی مومنان و سکولار‌ها که هم‏صدا از حقوق مردم می‌‏ گفتند و گفته‏ های‏شان بیش‏‌تر در قالب گفتمان حقوقی و دفاع از حقوق بشر ظاهر می‌‏ شد به جایی نمی‌‏رسید. اصلاً انگار نه انگار که چنان صدایی وجود داشت.

در کشوری فاقد نهادهای مقتدر جامعه‏ ی مدنی، در ایرانی که اقتصادش دولتی بود و هست، که بورژوازی ‏اش نه از راه پیکار با مناسبات کهن بل با دلالی به نوایی رسیده و دست بالا مال بادآورده‏ ی نفتی را مصرف سواری‏‌های گران‏ب‌ها و آپارتمان‏‌های املی و عیاشی ‏های شبانه می‌‏ کند، چه انتظار که سیاست سویه‏ ی بخردانه بیابد. فقط این می‌‏ماند که به گونه‏‌ای رادیکال با هرچه می‌‏ گذرد مخالف باشی. در بحث سیاسی جایی برای دمکراسی باز نمی‌‏ ماند، نه به عنوان هدف بحث و نه به عنوان روش ضروری بحث. داستان هم قدیمی است شریعتی بیش از جزنی به دمکراسی بها نمی‌‏ داد. شنیدن‏‌اش تلخ است اما واقعیت دارد.

کم‏‌تر از بیست سال است که صورت مساله اندکی (فقط کمی) عوض شده. حالا بحثی از کنش بخردانه، اصلاح و آزادی در میان است. حالا حنای انقلاب، مبارزه ‏ی مسلحانه و خشونت‏ ورزی دیگر چندان رنگی ندارد. اگر نبود خشونت‏‌های حکومت در سال ۸۸ از این هم کم‏‌تر رنگ می‌‏داشت. نکته‏ ی دلخراش این است که همواره چنان رویدادهایی راه را بر تکامل جوانه ‏های بحث درباره‏ ی حقوق مردم، دمکراسی و ضرورت کسب هژمونی در گستره‏ ی جامعه‏ ی مدنی مسدود می‌‏ کند.

عجیب است که هر بار آنچه باید موضوع دیالوگ دو گروه می‌‏بود در مونولوگ یک متفکر ته نشین می‌‏ شد و می‌‏ شود.‌گاه با نتایجی نه چندان درست چون غرب زدگی جلال آل‏ احمد و اکنون در کوشش خستگی‏ ناپذیر مصطفی ملکیان تا بحث را از پیله‏ ی تنگ سیاست بیرون کشد و به گستره‏ ی فراخ‏‌تر اخلاق بکشاند. شاید این یکی به نتایج مفیدتری منجر شود. شاید. اما من همیشه به کوشش فردی‏‌ای که جای‏گزین بحث جمعی شود با نگرانی می‌‏ نگرم، اما نه با بی‌‏اعتمادی. نگرانی من این است که گفتمان اخلاق این یکی بیش از گفتمان حقوقی آن دیگران در «نخستین بهار آزادی» گوش شنوا نیابد. من هم‏چنان به این گفته‏ ی مارکس باور دارم که عقاید فقط آن‏ جا که به میان توده ‏‌ها بروند تبدیل به نیرویی مادی می‌‏ شوند. اما تا این راه به درون توده‏‌ها باز شود باید آنان که روشن‏فکر خوانده می‌‏ شوند (یا خودشان به خودشان چنین عنوان پرابهتی بخشیده‏‌اند) بتوانند با هم حرف بزنند، بحث کنند، حق یک‏دیگر را به رسمیت بشناسند و برچسب نخورند.

این را هم بگویم که بحث درست لزوما بحث درباره ‏ی مبانی نیست. بحث می‌‏تواند درباره‏ ی نتایجی باشد که به گونه‏‌ای منطقی و استدلالی از آن مبانی به دست می‌‏ آیند. بحث از مبانی (بخواهیم یا نه) بحثی مدرسی است، می‌‏ توان سال‏‌ها در حجره‏‌ها نشست و درباره‏ ی مفاهیم تجریدی جدل کرد و عمری را گذراند. بحث درباره ‏ی نتایج (وقتی به گونه ‏ای مشخص مطرح می‌‏ شود) راه‏گشا و مفیدست. خب. ما این چنین بحثی را تجربه نکرده ‏ایم. شاید چون نتایجی که می‌‏ گرفتیم ماندگار نبودند. فرّار و زودگذر بودند.

من سخت حساس و دلبسته ‏ی دیالوگ سکولار و مومن درباره‏ ی آزادی، عدالت و توسعه‏ ی پیگیرم (نه مفاهیم کلی این‏‌ها بل نتایج حاصل از هر دوی عمل و تعمق نظری، نتایجی به صورت راهنماهای عمل و اگر دوست دارید بگویم برنامه ‏ای). نشانه‏‌هایی اندک از آن را در فعالیت‏‌های سال‏‌های پیش از ۸۸ می‌‏دیدم، اما امروز از آن‏چه می‌‏ گذرد ناامیدم. دیدم همه ‏ی بحث به سویه ‏ی سیاسی فروکاسته شد و آن ‏هم مثل شمعی ضعیف در تندباد بهار ۸۸ خاموش شد. از آن‏چه می‌‏ گذرد ناامیدم، نه از آن‏چه می‌‏تواند روی بدهد. امید مثل ستاره ‏ای بالای سر ماست. راهنمای‏مان.

این مقاله پیش از این در [ميهن] دور جديد شماره ٢ منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016