چهارشنبه 9 ارديبهشت 1394

با آمدن اسلام، شعر مجبور شد از تفکر جدا شود، گفتگو با ادونيس شاعر بزرگ سوری، ترجمه فواد روستائی

ادونیس
در تمامی رويدادهائی که انقلاب های عربی خوانده شدند و من نيز در ابتدا از آن ها در متون متعدد پشتيبانی کردم جای يک چيز اصلی و بنيادين يعنی گسست از اسلام سازمان يافته و نهادينه شده خالی بوده است... من نمی توانم انقلابی را تصور کنم که در آن برای انقلابيون جدا کردن دين از دولت، انديشيدن به شهروندی، جايگاه زن و آزاد ساختن او از يوغ فقه در کانون مطالبات نباشد

به نقل از روزنامه [لیبراسیون] چاپ فرانسه

با درگذشت محمود درويش، شاعر فلسطينی، ادونيس آخرين صدای رسای شعر عرب و فراتر آز آن يکی از شاعران بزرگ عصر ماست. ادونيس از سيزده سالگی، زمانی که هنوز پسرکی ژنده پوش و به رغم آن بلند پرواز بود، در شعر زندگی می کند. شعری که از نظر او "ماهيتی تراژيک" دارد و همواره آن را به فلسفه پيوند زده است. ادونيس در شعر خود از خدا، جنگ و صلح،سکس،مستی و جنون سخن می گويد. شاعر که در سال ۱۹۳۰ در يک دهکدۀ فقير نشين علوی های سوريه چشم به دنيا گشوده است، خيلی زود سوريه را ترک می کند و ابتدا در بيروت و از سال ۱۹۸۵در فرانسه مستقر می شود چرا که بر اين باور است که زيستن در سوريه "افق های پيش روی او را می بندد." از هفده سالگی تخلص ادونيس را برای خود بر می گزيند و تأکيد می کند که " اين تخلص مرا از نامم علی و تعلقی اجتماعی که در انسداد مذهب زندانی است رها می کند." از آن زمان تا کنون، ادونيس از زير پا نهادن ممنوعه ها و شکستن تابوها باز نايستاده است. به خاطر اعلام اين مطلب که "يهوديان جزئی از تاريخ خاورميانه هستند" از اتحادیۀ نويسندگان عرب اخراج شده است. سوريه برای او به "زخمی باز" تبديل شده است : " پاهايم را از سرنوشت حلب بيرون می کشم. اينک راه های من و اينک پايان کشور. در جراحت خويش فرو می روم و زبان در کام می کشم بدان سان که گوئی قلبم در زير سنگينی بار خانه ام له شده است."

* فکر می کنيد که مخالفان بشار اسد تنديها و خشکی های شما با انقلاب سوريه را زياده از حد سرزنش کرده اند؟
- بدبختانه آن چه در سوريه روی داده نه يک انقلاب بل نبردی برای قدرت و روياروئی منافع است. از اين رو، اپوزيسيون سوريه در تراژدی کنونی مسئوليتی عظيم دارد. آنان که از من انتقاد می کردند، امروزه با من تماس می گيرند، تا به من بگويند که حق با من بوده است. در تمامی رويدادهائی که انقلاب های عربی خوانده شدند و من نيز در ابتدا از آن ها در متون متعدد پشتيبانی کردم جای يک چيز اصلی و بنيادين يعنی گسست از اسلام سازمان يافته و نهادينه شده خالی بوده است.
آن چه که در جهان عرب می گذرد انقلاب نيست. در سوريه، اپوزيسيون هيچگاه واژۀ "لائيسيته" را بر زبان نياورده است. گوئی حتی از تلفظ اين واژه بيمناک است. من نمی توانم انقلابی را تصور کنم که در آن برای انقلابيون جدا کردن دين از دولت، انديشيدن به شهروندی، جايگاه زن و آزاد ساختن او از يوغ فقه در کانون مطالبات نباشد. من نمی توانم در تظاهراتی شرکت کنم که نقطۀ عزيمت تظاهرکنندگان يک مسجد باشد. بايد عليه مذهب انقلاب کرد نه با آن. من هيچ گونه مخالفتی با مذهب به عنوان يک تجربۀ شخصی ندارم به شرط آن که فرد مؤمن نخواهد ديگران را به اين تجربۀ شخصی متعهد کند.

* جهان عرب را امروز چگونه می بينيد؟
- تمدن ها در طی طريق خود از يک دور پيروی می کنند. تمدن های سومر، بين النهرين، يونان، دنيای لاتين و هر تمدن ديگری از ميان رفته و ناپديد شده اند. امروز نوبت به اعراب در مقام صاحبان يک تمدن رسيده است. ديگر جهانی به نام جهان عرب وجود ندارد چرا که از نيروی محرکه ای حيات بخش، پروژه ای جمعی و بعدی انسانی خبری نيست. البته من از قدرت ها و نهادها حرف می زنم زيرا افرادی هنوز هستند که نبايد آنان را با توده ها يکی گرفت. زمانی که به اعراب به عنوان افراد می نگريد، با افرادی ممتاز ووالا رو به رو می شويد. به عنوان مثال من از اقامت در عربستان سعودی ممنوع شده ام اما در ميان بهترين دوستانم شماری از شهروندان سعودی به چشم می خورند.

* نگاه اسلام به شاعر دقيقاً چگونه نگاهی است؟
- دوسنت بزرگ در جهان عرب وجود دارد : شعر و مذهب. ترتيب اين دو نيز همين ترتيب است چرا که شعر پيش از اسلام وجود داشته است. به همين خاطر، مناقشه ای ميان مذهب و شعرِ پيش از اسلام که مدعی بيان حقيقت بوده به وجود آمده است. ازسوی ديگر، پس از نزول قرآن، شعر ديگر نمی تواند مدعی بيان حقيقت باشد. در همين حال، قرآن هم شاعران را آماج انتقاد و حمله قرار می دهد و می توان اين امر را در سورۀ "شعرا" ديد. همان گونه که افلاطون خواستار اخراج شاعران از مدينۀ فاضلۀ خود شده است.
به اين ترتيب، با آمدن اسلام شعر مجبور شد که از تفکر جدا شود و تنها حقی که برای شاعر می ماند ابراز احساسات و عواطف اوست. از اين لحظه به بعد، اعراب نمی توانند تصور شاعری را در مخٌيلۀ خويش داشته باشند که در عين حال متفکر هم باشد چرا که ديگر عادت ندارند شعری را بخوانند که هم شعر باشد و هم يک فکر. برای آنان شاعر تنها يک خنياگر يا ترانه خوان است. اين در حالی است که هيچ کس چنان چه متفکر بزرگی نباشد شاعر بزرگی نخواهد بود. با توجه به اين امر، نمی توانيم شاعر بزرگی پيدا کنيم و مدعی شويم در آن واحد هم متفکر بزرگی است و هم مسلمان است. من فقط "النِفٌری"** را از اين قاعده مستثنی می کنم.

* پس مولانا، عطار، نظامی...
- مولانا را نه به عنوان شاعر بل به عنوان متفکری می شناسند که افکار خود را با واژگان و الفاظی شاعرانه بيان می کند. شاعران بزرگی چون حلاج، ابونواس، المتنبی و شاعران بسيار ديگر چهره های رد و امتناع هستند.عرفان آنان گسستی از اسلام سازمان يافته و نهادينه شده است که در زمان آنان در قدرت بوده وهنوز هم هست. بزرگ ترين شاعران اعتقادی به مذهب ندارند. اين را نيز می دانيم که اسلام بر خلاف مسيحيت که به نوعی يک ضد- قدرت است، دارای اين ويژگی است که به مثابه قدرت و نهاد پای به عرصۀ وجود گذاشته است. اسلام نخستين ايدئولوژی است که از شعر برای دفاع از ايده های خود استفاده کرده است. همان گونه که فاشيسم و کمونيسم کردند.
به همين دليل است که شعر در فاصلۀ زمانی ميان دوران محمد و امويان با يک دورۀ انحطاط رو به رو بود. بعدها، عباسيان در بغداد با تقويت اين فکر که شعر بايد در خدمت پيامبر باشد شعر را از يک دورۀ بيداری برخوردار کردند. اين دوره تا سقوط و انحطاط نظامی عباسيان در اثر حملۀ مغول و سقوط فرهنگی شان در پی قدرت گيری عثمانی ها ادامه داشت. از اين رو،ما عرب ها دورۀ مدرنيتۀ شعر خود را پشت سر گذاشته ايم. در جهان عرب شاعرانی را نمی يابيم که چون مالارمه يا رمبو زبانی کاملاً نو برای شعر آفريده باشند. زبانی که مثلاً از پسِ بيان مناقشه و روياروئی شهر و بيابان برآيد. من به نوبۀ خويش، همواره رؤيايم اين بوده که به زبانی شعر بنويسم که مبتنی بر آن چه سنتی است نباشد ولی مبیٌن يک جهان بينی باشد که کل شناخت و معرفت را در برمی گيرد.

* چنين انگيزه ای انگيزۀ کارهای گرافيک شما بوده است؟
- اين کارها دنباله و امتداد شعر من است. اين آثار شيوۀ ديگری از نگريستن من به انسان و اشياء، به انسان و جهان است. در جهان عرب سنت بيش از حد نيرومند است. کاری متفاوت حتا در چهارچوب سنت هميشه مخالفت ها را بر می انگيزد. اگر کاری که می کنيد منشاء وريشه ای داشته باشد اين منشاء يا ريشه به نحوی از انحاء با سنتی مرتبط با قرآن گره می خورد. اين امر در مورد شعر کاملاً صادق است. در تئاتر، در تصوير و در رمان بسی آزادتريم.

* به اين ترتيب اسلام و مدرنيته با هم ناسازگارند؟
- اسلام بر سه دگم يا جزم استوار است.نخست اين که پيامبر اسلام خاتم الانبياست. دوم اين که حقايقی که پيامبر آورده است غايت حقايق اند و حقيقت ديگری جز آن ها وجود ندارد. سرانجام اين که انسان حق ندارد در اين حقايق دخل و تصرفی کند. وظيفۀ او اطاعت و عمل است. اگر با اين منطق به جلو رويم می توانيم بگوئيم خدا هم ديگر حرفی برای گفتن ندارد چرا که همه چيز را به آخرين پيامبر منتقل کرده است.

* به رغم اين ها، انسان در مرکز همۀ آثار شما قرار دارد...
جهان بدون انسان فاقد معناست. انسان شايد هيچ است اما اين هيچ درعين حال همه چيز است.هويت پيش از موجود مذهبی موجود انسانی است. و انسان با آفرينش و خلق آثار خويش به خلق هويت خود دست می زند. مذهب هويت آفرين نيست. مذهب از گذشته می آيد حال آن که هويت رو به سوی آينده دارد. وزن مذهب چيزی جز سدٌی در راه فکر کردن به آينده نيست. ابوالعلاء معٌری*** پيش از ما گفته است که "دو گونه انسان در روی کرۀ زمين وجود دارد: آنان که دين ندارند، و آنان که دين دارند اما از عقل بی بهره اند." حال برگرديم به شاعران عارف. اينان چهره هائی هستند که هويت را متحول کرده اند. فکر و انديشۀ آنان اين است که "غير" يا "ديگری" يک بعد سازندۀ "من" است و "من" بدون "غير" وجود ندارد. به محض آن که "غير" وجود دارد تکٌثر به وجود می آيد. حال آن که اسلام سازمان يافته و نهادينه شده هيچ جائی برای "غير" يا "ديگری" قائل نيست.

* يک شاعر بزرگ چگونه موجودی است؟
- شاعران بزرگ ترجمان جهانند. از اين رو، شعر پيشاپيش ما راه را روشن می کند و شعريت از شعر فراتر می رود. ولی شعر هيچ گاه نبايد يک "وسيله" باشد. شعر متعهد به پشيزی نمی ارزد. شعر بايد جائی برای ديدار ميان آفرينندۀ شعر و مردم باشد. خوانندۀ شعر نيز به نوبۀ خود آفريننده است. خواننده تنها يک دريافت کننده يا گيرنده نيست چرا که خواندن مستلزم تلاش و کوششی بزرگ است.
ولی امروز يک بحران نوشتار وجود دارد و اين بحران نه در جبهۀ آفرينش که در جبهۀ مخاطب است. برای يک رمان يا يک سينمای بزرگ مخاطبی پيدا نمی شود...

* واکنش تان به تخريب آثار باستانی اعراب توسط گروه های اسلام گرا چيست؟
- احساس می کنم که تحقير شده ام. چگونه می توان تصور کرد که يک موزه دشمن مذهب است؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*علی احمد سعيد اِسبر (ادونيس) زادۀ دهکدۀ علوی نشين قصابين در سوريه است. به گزارش روزنامۀ ليبراسيون از حدود بيست سال پيش در کنار شعر به نقاشی به شيوۀ کلاژ يا "تکه چسبانی"، البته در خلوت خويش و بی سر وصدا ، سرگرم بوده است. در حال حاضر نمايشگاهی از اين آثار در نمايشگاهی درپاريس تا دهم ماه مه برپاست. ليبراسيون به همين مناسبت چهار صفحۀ کامل از شمارۀ روز شنبه بيست و پنجم آوريل خود را به شعر و نقاشی او اختصاص داده و با او به گفتگو نشسته است. شماری از اشعار ادونيس در ايران به زبان فارسی ترجمه شده است.
**محمد ابن عبدالجبار نِفٌری صوفی و عارف مسلمان زادۀ شهر نِفٌر (نيپور پيشين) در بين النهرين. تاريخ در گذشت او را در منابع مختلف سال های ۳۴۴،۳۵۴و ۳۶۶هجری قمری ذکر کرده اند.
***شاعر و فيلسوف نابينای سوری زادۀ سال ۳۶۳ ، در گذشته به سال ۴۴۹ (هجری قمری) . ادونيس آثاری از او را به زبان فرانسه ترجمه کرده است.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source