گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! "عکس وارهای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق"، منيژه حبشیتوضيحی ضروری و مقدماتی من منيژه حبشی هستم. بمدت ۸ سال هوادار مجاهدين بوده ام و مدت کوتاهی از اين فاصله را عضو بودم , از همان« درجه» دادنهای بعد از انقلاب ايدئولوژيک سال ۶۴ ! و از سال ۶۸ از مجاهدين جدا شدم. اما در طی سالها بارها و بارها از تلاش برای نوشتن انتقادهايم از بيم سوء استفاده رژيم از آنها ، عقب نشستم. تا اينکه در نوامبر سال ۲۰۰۲ که احتمال حمله آمريکا به عراق فزونی ميگرفت ، شايعه تصميم مسعود رجوی به تدارک «فروغ جاويدان ۲» در ميان مخالفين رژيم در خارج از کشور پخش شد. اينبار فکر کردم که در توان بسيار محدود خود هم که شده، بايد در جلوگيری از جمع آوری مجدد نيرو از کشورهای اروپايی و آمريکا و به مسلخ فرستادنشان تلاش کنم. شروع به نوشتن و انتشار چند مقاله با نام مستعار «ايران پرورش» کردم. حال با توجه به سالروز نبرد «فروغ جاويدان» ، تصميم به انتشار مجدد آن گرفتم. لازم به يادآوريست که به متن منتشر شده در سال ۲۰۰۲ ، چند عکس و چند نکته افزوده ام. «عکس وارهای از فروغ جاويدان مجاهدين خلق» از يک صحنه واحد ميتوان عکسهای متعدد و متفاوت، از زوايای مختلف داشت. اين عکسها با تمام تفاوتها، بيانگر يک واقعيتند. من در اين نوشته سعی خواهم کرد عکس واره، بخشی از وقايع حمله «فروغ جاويدان» مجاهدين خلق را به تماشا بگذارم. بهمين جهت تلاش خواهم کرد که نوشتهام حتی الامکان بيان ماوقع باشد و نه تفسير آنها. زيرا معتقدم ديدن يا شنيدن و يا حتی خواندن اين صحنهها به اندازه کافی گوياست و هر کسی در ذهن خود قادر به جمعبندی نسبی آن خواهد بود و روشهای تبليغی در جهت اثبات يا نفی، کم بها دادن به انديشه مخاطب است. با اين وجود برای ورود به مطلب نيازمند يادآوری چند نکته هستم: همه ميدانيم که از آغاز جنگ تا سال ۶۷ که خمينی «جام زهر» را سر کشيد، رهبری مجاهدين مستمراً اعلام کرده بود که اين رژيم به جنگ خاتمه نخواهد داد زيرا با ختم جنگ، خودش هم رفتنی است و جنگ را شيشه عمر رژيم ناميد که با ختم آن مرگ رژيم خمينی حتميست . در همين راستا نيز خود با رژيم عراق قرارداد صلحی امضاء کرد. در بهار سال ۶۷ ، عراق که چند سالی در موضع تدافعی قرار گرفته بود، به ادعای رهبری سازمان با الهام از عمليات چلچراغ و آفتاب سازمان مجاهدين، خيزهای مجددی برداشت و در چند حمله آخر به ايران تعداد زيادی هم اسير از سپاه ايران گرفت. شرايط بلحاظ داخلی و منطقهای و بين الملل برای رژيم خمينی بسيار تنگ شده بود و مردم از جنگ بستوه آمده بودند و برای خمينی فرستادن جوانان و نوجوانان به ميدان جنگ بشکل دسته دسته بعنوان مين روب يا گوشت دم توپ، ديگر ساده نبود. اما دررابطه با اين جنگ خانمانسوز، دانستن تحليل رهبری مجاهدين در مورد موشک اندازی های عراق بروی شهرهای ايران بسيار ضروری و گوياست. مسعود رجوی، موشک باران مردم درمانده ايران را بسيار مثبت ارزيابی نموده و آنرا اين گونه تحليل ميکرد که اين موشک باران باعث تنفر بيشتر مردم از خمينی به عنوان ادامه دهنده جنگ ميشود و حتی مردم از آن خوشحال ميشوند زيرا باعث سقوط سريعتر رژيم خواهد شد. تحليلی به غايت به دور از واقعيت. شاهدان عينی اين موشک بارانها، متفقاً ميگويند که اين بمبارانها تنفر هر چه بيشتر مردم را از صدام و در کنار او از مجاهدين بدنبال داشته است. نهايتاً در۲۷ تير ماه سال ۶۷ خمينی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت را پذيرفت و در ۲۹ همان ماه گفت که «جام زهر» را سرکشيده است. بدنبال اين پذيرش، شرايط سازمان مجاهدين در عراق بسيار ملتهب شده بود. زيرا مجاهدين فقط از شرايط جنگی بين ايران و عراق و باز بودن مرز ها ميتوانستند برای حمله استفاده بکنند و يکی از فرماندهان ارتش آزاديبخش در تيپ جواد ، حرف دل رهبری سازمان را در قالب شوخی بيان ميکرد و ميگفت: «در شرايط حاضر تنها کسانی که جنگ در مرزها را ميخواهند ما هستيم» طبيعی بود که بعد از قطعيت صلح، صدام ديگر اجازه حمله گسترده از مرزهای عراق به ايران را نميداد و سوال اصلی برای مجاهدين اين بود: چه بايد کرد؟ لازم به يادآوری است که در تابستان سال ۶۵ که بدنه سازمان به عراق منتقل شد، مهدی ابريشمچی در طی نشستی، تحليل مسعود رجوی را به همگان اعلام کرد و گفت که ما بايد در طی يکسال آينده کار را يکسره کنيم و گرنه بلحاظ سياسی خواهيم سوخت. در نتيجه رهبر مجاهدين که با بسته شدن مرزها خود را قفل شده ميديد، تصميم گرفت که قبل از بسته شدن کامل مرزها، حرکت نهائی را بکند. بويژه که طبق تحليل مسعود رجوی پذيرش صلح و سر کشيدن «جام زهر»توسط خمينی، به تلاشی کامل نيروهای وفادار به رژيم منجر شده بود و خمينی به هيچوجه قادر به بسيج نيرو و مقابله با «ارتش آزاديبخش» نميبود. پس دست به تدارک يک حمله رو در رو و تمام عيار زدند. اما در مدتی کمتر از يک هفته! در آن زمان سازمان مجاهدين نيروئی به تقريب حدود ۳۰۰۰ - ۳۵۰۰ نفر داشت و با کمک تبليغات وسيع و سازمان يافته، به توسط انجمن دانشجويان مسلمان خود، دست به بسيج نيرو زده و در حد توان، قريب به ۷۰۰ - ۱۰۰۰ نفر را به عراق آوردند. بهرحال در عراق فرصت کوتاه بود. بسياری از بخشهای سازمان مجاهدين چون بخشهای تبليغات، صدا و سيما، تدارکات، اطلاعات، تعميرات و همچنين تمامی تازه واردين، کاملا از امور نظامی بيگانه بودند، ولی رهبری سازمان وقت زيادی نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آنها بايد در طی چند روز حرکتی را که ميخواستند، ميکردند و گرنه فرصت از دست رفته بود. بنابراين ضمن تدارکات صنفی و نظامی، نفرات را دسته بندی کردند و هر گروه را برای حدود دو الی سه ساعت برای «آموزش نظامی» بردند. البته آموزش که يک شوخيست و هدفشان فقط اين بود که هم دل نگرانی غير نظاميان فرو کاهد و هم افراد نحوه شليک گلوله از اسلحه را بشناسند! چون بی اغراق زمانی که برای تمرين به هر کس می رسيد بيش از ۱۰-۱۵ دقيقه نبود و آنهم طبعاً فقط صرف تمرين تيراندازی ميشد. در همين زمان تدارکات سخت فعال بود تا امکانات لازم برای حرکت همگان را آماده کند. هم خورد و خوراک و تانکرهای بنزين آماده ميکردند و هم به دو طرف وانتهای عادی پشت باز، دو صفحه آهنی بزرگ جوش داده و ميگفتند زرهی شده است. سلاحها همه تميز و آماده استفاده ميشدند و ... ايران و عراق حدود ۱۲۰۰ کيلومتر مرز مشترک دارند. ولی نگاهی سريع به نقشه کافی است که ببينيم کوتاهترين راه رسيدن به تهران از مرز غربی کشور، از طريق کرند، اسلام آباد، کرمانشاه است.
دو طرف اين تنگه را تپههای جنگلی و کوههای کم ارتفاعی گرفتهاند و تنگه از پيچهای تندی هم برخوردار است که افراد مسلط بر تپهها يا کوههای اطراف، بر تمامی تنگه و جاده ميانی آن تسلط و اشراف صد در صد مييابند. رهبری سازمان مجاهدين يکروز قبل از روز حرکت به سمت ايران، در نشستهائی که به سرپرستی فرماندهان تيپهای خود ( لازم به يادآوريست که تيپ در اصطلاح سازمان مجاهدين با تيپهای موجود در ارتشهای منظم دنيا يکی نيست و رهبر سازمان معتقد بود که يک مجاهد خلق با کيفيتی که دارد چند صد نفر از نيروهای دشمن را حريف است. وبا همين محاسبه يک تيپ آن ها را ۲۵۰-۲۰۰ نفر تشکيل ميدادند *۱) ترتيب داده و خط و خطوط سازمان را در اين حمله برای افراد توضيح ميدهند. توضيحات بدين مضمون است که فردای آنروز همه به سمت مرز ايران حرکت و از طريق اسلام آباد، اول به کرمانشاه و سپس به تهران خواهند رفت. و به يقين در اين مسير تعدادشان دهها برابر خواهد شد. زيرا مردم دسته دسته در مسير به آنها خواهند پيوست و نهايتاً تهران بسادگی فتح خواهد شد. همچنين به عدم توانائی رژيم به بسيج نيرو تاکيد شده و رژيم را در نقطه ضعف مطلق دانسته بودند و قرار ملاقات همگان در ميدان آزادی تهران گذاشته شده بود. در اکثر اين نشستها، به عنوان نمونه در تيپهای آذر، محمود، فائزه، جواد و… در پاسخ به سوال برخی که می پرسيدند: چقدر احتمال درگيری میدهيد؟ جواب اين بود: «درگيری مختصری شايد باشد، ولی درگيری اساسی نخواهيم داشت.» همان شب پدر و مادرها برای خداحافظی از بچههايشان که در محلی بصورت پانسيون نگهداشته ميشدند و فقط بعد از ظهر پنجشنبه و روزهای جمعه را با پدر و مادرشان ميگذراندند، ميروند. بچههای کوچکتر هنوز قادر به درک قضايا نيستند، ولی آنها که بيش از ۱۲-۱۰ سال دارند خيلی خوب ميفهمند که معنی اين خداحافظی چه ميتواند باشد و عليرغم موج تبليغ بی امان و فضای حماسی ساخته شده، اضطراب بر چهره بچهها موج ميزند. بخصوص که مسئولين از بچه های ۱۱-۱۲ سال به بالا ، برای تدارکات و جابجائی جعبه های فشنگ و درست کردن ساندويچهای سفر مرگ و زندگی پدر و مادرهايشان استفاده کرده بودند. در آن شب فضای قرارگاه اشرف عجيب است. همه از شوق بازگشت و رسيدن به تهران و ديدار خانوادهها حرف ميزنند و در اين ميان يکنفر هم به جستجوی چند سکه ۲ ريالی است که در تمام اين سالها با خود حفظ کرده که بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به خانوادهاش تلفن کند. میگويد اميدوار است سکه لازم برای دستگاهها عوض نشده باشد. کار آخر شب نفرات، بستن کوله پشتی هاست. به همه زنان سازمان گفته شده که روسری های قرمز خود را که در مراسم رسمی به سر ميکنند، در کوله پشتی هايشان بگذارند، تا در ميدان آزادی همه با روسری قرمز حاضر شوند. فضا بيشتر تداعی کننده يک سفر دسته جمعی فاميلی است تا فضای آمادگی برای جنگ با رژيم وحشی و درندهای چون رژيم خمينی. صبح روز ۳ مرداد، افراد درون کاميونهای نفربر و مواد سوختی و غذائی بر کاميونها و وانتها به همراه تانکهای سبک (که با زنجير حرکت نميکنند) و خمپاره اندازها و چند ضد هوائی و... در صفی طويل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مريم رجوی که به شادمانی و بسيار خندان دست خداحافظی تکان ميدهند، عبور کرده و با سرعتی نه چندان زياد (عليرغم آنکه رهبر مجاهدين آنرا حرکت براندازی شهاب وار ناميده بود) به سمت مرز حرکت ميکنند. حرکت اين صف طويل در روز روشن از ديد افراد عادی هم نميتوانست پنهان بماند، چه رسد به ديد رژيم خمينی و جاسوسان منطقهای آن. سرانجام بعد از توقفی برای نهار ، در اوائل شب، کاروان به مرز می رسد و از آن عبور کرده و با همان وضعيت به سمت کرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازير میشود. در ميانه راه، هستند مردمی که از ديدن اين صف طويل «نظامی» شادی خود را ابراز کرده و اميدشان را به سقوط رژيم ابراز ميدارند ولی از گروه گروههائی که مسعود رجوی وعده الحاقشان به صفوف مجاهدين را ميداد خبری نيست. قبل از رسيدن به تنگه، شب را در بيابانهای اطراف جاده منتظر صبح ميمانند و سپيده که ميزند بر خودروها سوار و به راه ادامه ميدهند. به نظر ميرسد فرماندهان از عدم درگيری بسيار مطمئن هستند که شب را ميمانند و در روز روشن شروع به پيشروی ميکنند. اما از اوائل صبح مشخص ميشود که خمينی نيروهايش را بسيج کرده و به منطقه فرستاده است و چنانکه گذر وقايع گواهی ميدهد فرماندهان نيروهای رژيم دچار مشکل رهبری مجاهدين نبودهاند و منطقه را بخوبی می شناختهاند. بتدريج درگيری آغاز ميشود. به چندين خودرو خمپاره ميخورد. دستور ميرسد که همه از خودرو ها پياده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندکی بعد هواپيماها و هليکوپترهای رژيم نيز به پرواز درآمده و دشت و تپههای اطراف جاده را که افراد مجاهدين در آن پراکنده اند، بمباران ميکنند. تعدادی کشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله يکی از زنان مجاهد بنام «منيژه» که ايستاده بمباران را تماشا ميکرد و ترکش بمب نيمی از مغز او را متلاشی کرد، زيرا او نميدانسته که بايد هنگام بمباران بر زمين بخوابد و سر خود را در ميان دستها پنهان و محافظت کند. تونلهای مخصوص عبور آب در زير جادهها مملو از مجاهدين پناهنده است. مجاهدين حيرانند که چرا از هواپيماهای عراقی که قرار بوده به آنها پوشش هوائی بدهند، خبری نيست. البته معلوم شد که بعد آمده و گشتی زده و رفتهاند. يکنفر از بيرون خبر ميآورد که «بچهها يک هليکوپتر رژيم را زدند.» همه فرياد شادی سر ميدهند. اينکه چه ساعتی است و زمان چگونه ميگذرد، هيچ کس بياد نميآورد. مجددا دستور ميرسد که همه سوار خودرو ها شوند و چون تپه سمت راست جاده و مسلط به تنگه در اختيار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه کنند و در اين فاصله برای ترساندن سپاه و بسيج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شليک کنند. نفرات مستقر در درون خودروهای سر باز، همگی بی هدف به آن سمت تيراندازی ميکنند. ولی شليکهای بی هدف چاره نمی بخشد و از روی تپهها يکی بعد از ديگری خودرو های مجاهدين هدف خمپاره و آر پی جی قرار ميگيرند. آتش گرفتن چند کاميون و يک نفتکش پر از بنزين در اواسط تنگه، راه عبور را تقريبا مسدود کرده است. آنهائی که ناخواسته يا نادانسته به سمت راست جاده سرازير ميشوند، تماما بصورت هدفهائی روشن و در دسترس برای سپاهی ها و بسيجی های روی تپه درآمدهاند. مشاهده اين افراد که از ابتدائی ترين فنون جنگی و نظاميگری هم بی خبرند بسيار دردناک است. همه بعد از سرازير شدن در دامنه جاده، برخاسته و در يک مسير مستقيم شروع بدويدن ميکنند و نفر به نفر تير ميخورند و ميفتند. کسی نميداند که برای پائين آوردن توان نشانه گيری دشمن حداقل ميشود بصورت زيگزاک دويد. بهر حال از ۱۵–۱۰ دقيقه مشق نظامی بيش از اين نبايد انتظار داشت. اجساد و زخمی ها همه جا پراکندهاند. بر روی جاده، خودرو های سوخته و جسدها در کنار هم ديده ميشوند. دختری که سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دريافتی اش در کوله پشتی، با علاقه از اشتياق ديدار خانوادهاش حرف می زد، تير خورده و در کنار نفت کش سوزان افتاده است. بنزين مشتعل به سمت او جاری است. فقط بايد آرزو کرد که گلولهها کار او را قبل از رسيدن آتش تمام کرده باشند. طرف ديگر جاده هم وضع خرابست. اکثراً با بلاتکليفی سعی ميکنند خود را از تيررس دشمن مخفی نگهدارند. در اين ميان فرمانده يک گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پيشروی میدهد ولی گوش شنوائی نمييابد. زير تونلهای آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بيم فرود آمدن شب و سرازير شدن افراد سپاه و بسيج از روی تپهها را دارند. در اين ميان يکی که مورد اصابت گلوله يا گلوله ها قرار گرفته ، با تحسين ميگويد : « چنين جنگ جانانه ای رو فقط مسعود ميتونست راه بيندازه»... شب فرا ميرسد. فرمان رسيده که افراد به روی تپههای سمت چپ جاده و جنگلهای درون آن بخزند و خود را از تنگه بيرون بکشند و به سمت ديگر تنگه برسانند. حال که شب شده و هدف گيری ممکن نيست، نيروهای رژيم تپههای سمت چپ را با کاتيوشا ميکوبند. کسانی که جراحت شديد دارند، امکان بالا خزيدن روی تپهها را ندارند و اکثرشان بعد دستگير ميشوند. ولی بقيه با تمام توان سعی ميکنند خود را از دام آن تنگه برهانند. آنها که موفق ميشوند خود را بالا کشيده و از سمت ديگر تپه به پشت تپهها و جاده برسانند، بخشی از مسئولين و امداد سازمان را درآنجا مييابند. برخی از مسئولين سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر کرده و برميگردانند. اما دشمن با حرکت گازانبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدين را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و کرند نيرو پياده کرده است. جاده بسيار خطرناک است. تلفات زيادی در همان راه برگشت وارد ميشود و بسياری از نفرات در درون خودروها هدف گلوله ها قرار ميگيرند و تعداد زيادی از خودرو ها نيز هدف قرار ميگيرند. سرانجام عليرغم تلفات بسيار، مابقی خود را به کرند ميرسانند. ساختمانی نيمه تمام را ميشود ديد که پراز مجروح است و يا افرادی که مبهوت اين جنگ ابلهانه اند و سرانجام از آنجا به داخل عراق عقب می نشينند. اين عقب نشينی نه تماماً در يکروز بلکه تا چند روز بصورت پراکنده ادامه مييابد. و تک و توکی هم سر از روستاها در آورده و با حمايت مردم مخفی شده و چند روز بعد برميگردند. مسعود رجوی در اين پيک نيک مرگ حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته و جسد پاک مادر ميمنت در خاک ايران به جا ميماند. ولی آنچه تکان دهنده است صرفا حضور سالمندان و مادران نيست، بچهها را هم به جنگ آوردهاند. ديدن اسيران ۱۵-۱۴ ساله که بوسيله خمينی به جنگ فرستاده شده و بعد از اسارت بوسيله عراق به سازمان پيوسته بودند، بسيار ناگوار است، ولی واقعيت دارد. آنها هم سلاح در دست در ميدان محشر اين سفر مرگ حضور دارند. پس چه شد آنهمه شعار رهبری مجاهدين بر عليه سوء استفاده رژيم دجال خمينی از کودکان در جنگ؟ اگر خمينی ددمنش آنها را گوشت دم توپ خود کرده بود، چرا آنها را باز هم در جنگ و اين بار در اردوی « تنها آلترناتيو دموکراتيک » او ميبينيم؟ پاسخی نيست. همچنانکه از نوجوانان خود سازمان هم در ميان شهدا نشان داريم، شهيد ۱۷ ساله خانواده گنجهای نمونهای از آنست. بالاخره لشگر شکست خورده به قرارگاه برميگردد. روحيهها متفاوت است. بخشی با ديدن جنگ حساب ناشده متفکرند و اکثريت بر حسب عادت چون آقای رجوی عمليات را پيروزمند و «فروغ جاويدان» خود را فخر تاريخ مبارزه و پيروزی بزرگ «خلق» ايران مينامد، لب به تائيد ميگشايند. در همين هنگام فرماندهانی سخن از حمله نهائی در دو تا سه هفته بعد ميکنند… حال بد نيست چند جمله از تحليلهای آقای رجوی را بعد از جنگ ايران و عراق و همچنين بعد از فروغ جاويدان، از مصاحبههای او با راديو مجاهد نقل کنم: - «خمينی بچههايشان را هم به قربانگاه ميفرستاد... و بعدش هم ميگفت که زن خوب آنست که… جسد شوهرش را هم که آوردند، زير تابوت را خودش بگيرد و اظهار خوشحالی و افتخار هم بکند.» - «بعد از آتش بس و بعد از عمليات فروغ جاويدان ديگر هيچ راه فراری برای رژيم موجود نيست. طرف مقابل ما در حالت قفل کامل است.» - «بعد از پذيرش صلح رژيم خمينی را ميتوان به جانور زهر خوردهای تشبيه کرد که منگ و گيج، تلو تلو خوران و با شتاب به جانب قبر پيش ميرود.» همچنين او در شرايط ختم جنگ که بحث لزوم پرداخت غرامت و خسارات جنگ مطرح است، با بری کردن کامل عراق از مسئوليت شروع جنگ ميگويد: -«عراق در مقايسه با ساير دول منطقه ناوابستهترين آنها بود. به اين ترتيب عراق بهترين طعمه برای سياست جنگ افروزانه خمينی بود.» (بی آنکه فراموش کنيم که خمينی هم مانند رجوی غم منافع مردم را نداشت و در قرارداد الجزاير تمام آنرا به حراج گذاشت.) با يادآوری گذشت ۱۴ سال از ختم جنگ و عمليات مجاهدين و بقای ولو ناپايدار رژيم بعد از جنگ و حتی بعد از مرگ خمينی ، رهبر مجاهدين به مصداق «حرف مرد يکی است» همچنان به تکرار همان دعاوی و تحليلها در هر نشست و در هر مصاحبه بسنده کرده است و هيچ نيازی به پاسخ گوئی نسبت به آنهمه تحليلهای بيراه و بهای گزاف آن نميبيند. رژيم ظلم و زور و تزوير آخوندها بنا بر جبر تاريخ رفتنی است. بخصوص که اين رژيم در مقابل زنانی مقاوم و جوانانی پويا و آگاه و خواستار آيندهای متفاوت و مطابق زمان قرار دارد. ولی اين سقوط به هيچوجه تأييد کننده سياستها و تحليلهای غلط ۲۱ ساله رهبری مجاهدين و بهای سنگين آن نخواهد بود. آيا رهبری مجاهدين اين بار هم در گريز از قفل شدگی خود «فروغ جاويدان» ديگری را تدارک می بيند؟ا منيژه حبشی (ايران پرورش) Copyright: gooya.com 2016
|