یکشنبه 8 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

گزارش جلسه بحث و گفت‌وگوی کمیته جوانان بلژیک پیرامون بحران پناهجویی

آیا پاسخ به بحران پناه‌جویی راه‌حل‌های «بشردوستانه» است؟! ۱

این جلسه‌ به ابتکار کمیتهٔ جوانان بلژیک در تاریخ ۳۱ اکتبر با حضور حدود پانزده نفر از علاقمندان برگزار شد، تا بتوانیم موضوعات مهمی که در درون جنبش، میان مردم، رسانه‌ها و... طرح می‌شود را به بحث بگذاریم و در حد توانمان پاسخ دهیم. با وجود این‌که انتشار این گزارش کمی به تعویق افتاد اما به علت اهمیت مباحث، انتشار یک گزارش مفصل را در دستور کار قرار دادیم.

همان‌طور که در فراخوان اولیه این نشست آمده بود، علاوه بر این سوال مرکزی: آیا پاسخ به بحران پناه‌جویی راه‌حل‌های «بشردوستانه» است؟! سوالات دیگری نیز مطرح بودند: چه کسانی مسببین این آوارگی و تخریب هستند؟ کدام ساختار است که چنین فجایعی را به وجود می‌-آورد؟ چگونه باید جلوی از بین رفتنِ انسان‌ها و تخریب کشورهای آن‌ها را گرفت؟ از چه طریقی و توسط چه جامعه‌ای و چه مناسباتی می‌توان چنین کرد؟

برای ورود به این سوالات، در چهار سطح به بحث و تبادل نظر پرداخته شد:

- دلایل مهاجرت، آوارگی، پناهندگی... جابه‌جایی جمعیت و خصوصا موج اخیر پناه‌جویان در اروپا

- تبعات و تاثیرات موج اخیر جابه‌جاییِ جمعیت در افکار عمومی جامعه (اقتصادی، سیاسی، نژادپرستی و...)

- رویکرد‌ها و راه‌حل‌های حقوق بشری در سطح اتحادیهٔ اروپا، سازمان ملل، نهادهای غیردولتی و...

- راه‌های برون رفت از این بحران و راه‌حل نهایی

در بخش اول همهٔ دوستان از جنبه‌های گوناگون به مسأله پرداختند. اگرچه هدف جلسه پرداختن به تاریخچهٔ مهاجرت یا پناهندگی و... نبود اما تقریبا در بحث اکثر دوستان، اشاره‌ای به آن شد تا مشخص کنیم که ما با یک پدیدهٔ خلق‌الساعه روبه‌رو نیستیم و از این زاویه شباهت‌ها و تفاوت‌های موج اخیر با روندهای قبلی در چیست؟ این‌که در ادوار گوناگون تاریخ بشر اگرچه مهاجرت و جا به جایی جمعیت پدیده‌ای برخاسته از جبر بوده است اما جنگ انسان و طبیعت نقش عمده‌تری نسبت به مواردی مانند جنگ، رفاه اقتصادی و... داشته اما مهاجرت بشر دورهٔ «مدرن» که بر طبیعت برتری یافته عمدتا تحت تاثیر عوامل مخرب انسانی است یعنی نقش بشر در تخریب طبیعت و جامعهٔ انسانی عمده است. بنابراین ترکیبی از عواملی مثل جنگ، رفاه اقتصادی، تخریب محیط زیست و... را باید در پرتو جهانی‌سازی در سیستم امپریالیستی بررسی کرد که عامل جنگ و مسلما سیاست‌های امپریالیستی تعیین کننده است.

همین موضوع عامل اصلی رویکرد طبقات متفاوت به موضوع «بحران پناه‌جویی» است. مفهوم بحران برای نیروهای مترقی و مردم دنیا، فاجعه‌ا‌ی انسانی است که راه برون‌رفت قطعی می‌طلبد ولی برای طبقات حاکم بحران مشروعیت و ترس از افشای سیاست‌های جنایتکارانهٔ آنان است. بنابراین وقتی رویکرد متفاوتی داریم، پاسخ‌های متفاوتی هم خواهیم داشت. مسالهٔ پایه‌ای حفظ امنیت و آرامش در اروپا به عنوان یک جزیرهٔ با ثبات در میان یک دنیای طوفان زده و متلاطم نیست؛ هرچند مردم اروپا تحت تأثیر افکار طبقهٔ حاکمه‌شان عمدتا چنین تمایلی دارند.

در بررسی چنین امکانی اکثر شرکت‌کنندگان به موضوع نابرابری عمیق و شکاف موجود در جهان اشاره کردند که عواملی مانند جنگ، رفاه اقتصادی و محیط زیست و... امتداد این نابرابری طبقاتی در سطح جهان هستند. وجود امتیازاتی که اقلیتی از مردم جهان به بهای غارت و ستم‌ به اکثریت مردم جهان به دست می‌آورند، این نابرابری را شکل داده است.

جنگ یکی از نمودهای اصلی این سیاست نابرابر است. جنگ‌هایی که کشورهای موسوم به جهان سوم را تخریب و در شرف نابودی قرار داده تا منافع معدود کشورهای سرمایه‌داری تامین شود. نمونهٔ بارز آن افغانستان است که هنوز در لیست مهاجرت بالا‌ترین آمار مهاجران را به خود اختصاص داده است.

در ادامه همچنین با به میان آمدن مباحثی مانند حوزه‌های حرکت سرمایه و نیروی کار، مفهوم دیگری به بحث گذاشته شد که سطح بحث را ارتقا داد. «کارکرد سرمایه‌داری به مثابهٔ یک سیستم» مفهوم نابرابری را منسجم‌تر بیان می‌کرد؛ سیستمی که علاوه بر نابرابری اقتصادی، با گسترش رقابت سرمایه‌دارانه و انحصارگرایانه به انواع ستم‌‌ها مثل ستم جنسیتی، ملی، نژادی، مذهبی و اختلافات فرهنگی و... دامن می‌زند. این درهٔ پرنشدنی می‌انِ کشورهای امپریالیستی و اکثریت کشور‌ها و مردم جهان باعث حرکتِ اجباری گروه‌های وسیعی از مردم به سوی مناطق مرفه‌تر مانند اروپا شده است.

مسالهٔ دیگر گلوبالیزاسیون و تشدید نابرابری‌های جهانی است. به طوری که حتی این شکاف تاریخی و دائما رشد یابنده به کمک تکنولوژی‌های جدید، توسط اکثریت مردم جهان در دور‌ترین نقاط قابل مشاهده است. مردم کشورهای تحت ستم می‌بینند که چگونه جوامع مختلف در حال فروپاشی هستند و بخش کوچکی از جهان، امن، راحت و پررونق است و تصمیم به مهاجرت می‌گیرند؛ این را باید در کنار دلایلی مانند: جنگ و ناامنی، یا تلاش بشر برای بقا در طول تاریخ و... دید. به همین دلیل هرگاه روزنه‌ای برای جابه‌جایی جمعیت پیش می‌آید مردم زیادی از آن استفاده می‌کنند؛ مثلا زمانی مرز بوسنی چنین نقشی برای ایرانیان داشت.

یکی از شرکت‌کنندگان که زن جوانی بود که در دوران بشار اسد در سوریه زندگی می‌کرد، می‌گفت: ناامنی و نابرابری اقتصادی موضوع مهمی است؛ تا سپتامبر ۲۰۱۲ که من ساکن سوریه بودم و ارتش آزاد که از ارتش اسد جدا شده بود هفتاد درصد زمین‌های سوریه را در دست داشت و هنوز داعش فقط شاید یک شهر را در دست داشت و اسد به راحتی می‌توانست مقرهای داعش را بمباران کند. اما اسد نه تنها این‌کار را نکرد بلکه شهر حمص را هم تحویل داد. هدفش این بود که مردم بین او و اسلامیست‌ها یکی را انتخاب کنند. اما مردم کماکان در انتظار این بودند که ارتش آزاد باقی مناطق را بگیرد. مردم اصلا تمایل نداشتند زندگیشان را‌‌ رها کنند. حتی کسانی که به ترکیه رفته بودند تمایل داشتند برگردند. اما با تسلط داعش مردم ناامید شدند و گفتند منتظر چه هستیم. ناامنی و نامیدی و بی‌آینده‌گی مردم را حرکت داد، حتی غیرسوری‌هایی که در ترکیه بودند؛ یا افغانستانی‌هایی که در ایران بودند. بچه‌های زیادی در کمپ‌ّهای ترکیه و لبنان به دنیا آمده‌اند که باید به مدرسه می‌رفتند.

زن دیگری معتقد بود به تلاش رسانه‌ها و دولت‌های اروپایی برای بزرگ‌نمایی این مهاجرت که یک پدیدهٔ تکرار شونده است، باید به دیدهٔ شک نگاه کرد. می‌گویند بعد از جنگ جهانی دوم که ده میلیون مهاجر اروپایی عمدتا روانهٔ فلسطین شدند این بزرگ‌ترین مهاجرت است. اما در جنگ بالکان هم سه میلیون نفر پناهنده داشتیم که عمدتا به آلمان و سوئد رفتند و البته دو سوم مهاجران یوگسلاوی بعد از جنگ به کشورشان بازگشتند و عملا اروپای غربی پذیرای آنان نبود. اما تا همین حالا تعداد مهاجرین سوری کمتر از مهاجرین بالکان است. چرا مهاجرت سوری‌ها به اروپا این‌قدر بزرگ‌نمایی شده است؟ در حالی که اگر لیست ده کشور اول مهاجر پذیر دنیا را ببینیم هیچ کشور اروپایی و آمریکای شمالی در آن نیست. این لیست به ترتیب: ترکیه (فقط ۲، ۹میلیون پناهندهٔ سوری)، پاکستان، لبنان، ایران، اتیوپی، اردن، کنیا، چاد، اوگاندا، و چین۲ هستند. از ۶۰ میلیون جابه‌جایی جمعیت در سال ۲۰۱۴ دو سوم آنجا به جایی درون مرزی بوده است.

در میان کشورهای اروپایی، سوئد و آلمان، بیشترین حجم پذیرش مهاجران را دارند. آلمان با ۸۰ میلیون جمعیت، سالانه بیش از ۱۰۰هزار تقاضای پناهندگی دریافت می‌کند، و حدوداً به ۷۰هزار مورد از این تقاضا‌ها جواب مثبت می‌دهد. با این وصف، از آغاز بحران در سال ۲۰۱۱ تاکنون، آلمان تقریبا نیم میلیون پناهنده پذیرفته است. این در حالیست که جمعیت کشورهایی مثل لبنان (تا پایان ۲۰۱۴، ۱. ۹ میلیون سوری) و اردن (تا پایان ۲۰۱۴، حدود ۶۳۰ هزار سوری)، از آغاز بحران و با پذیرش پناهجو، به دو برابر افزایش یافته است. کشور سوئد، بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۴، حدود ۲۳۰هزار تقاضای پناهندگی دریافت کرده است و تقریبا اکثر آن‌ها را پذیرش نموده است. آمریکا با جمعیتی بیش از دو برابر آلمان، سالانه حدود ۱۰۰هزار تقاضای پناهندگی می‌پذیرد، و کانادا با ۳۵ میلیون جمعیت، تنها به ۱۰هزار مورد از میان ۱۴هزار پرونده-ای که برای پناهندگی تشکیل داده است، جواب مثبت می‌دهد. میزان پناهندگانی که در کشورهای اروپایی، پذیرش می‌شوند، به مراتب بسیار کمتر از تعداد مهاجرانی است که با ویزای کار یا دانشجویی، به صورت کاملاً قانونی وارد این کشور‌ها می‌گردند. این واقعیت، خود دلیل محکم دیگری است بر اینکه اقتصاد اروپا به نیروی کار مهاجران نیاز مبرمی دارد و تمامی این فیلتر‌ها و هیاهوی رسانه‌های دولتی در مورد پناهندگانی که به شکل غیرقانونی وارد خاک اروپا شده‌اند، یک دلیل اساسی دارد و آن مدیریت سیاسی نیروی کار است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دوست دیگری معتقد بود یکی از دلایل این بزرگ‌نمایی تقویت ترس از اسلامیست‌هاست، چون پناهندگان سوری برای دریافت پناهندگی می‌گویند ما از داعش فرار کرده‌ایم در حالی که هفتاد درصد آن‌ها از رژیم اسد گریخته‌اند.

دوست جوان دیگری گفت: ما در مورد سه پدیده صحبت کردیم. جنگ (امپریالیستی یا داخلی) که آواره تحویل می‌دهد. دولت سرکوب‌گر که پناهنده تولید می‌کند و مسألهٔ اقتصادی که معمولا مهاجر تولید می‌کند. ما نمی‌توانیم فقط روی جنگ و سرکوب تکیه کنیم چون عامل اصلی نابرابری باقی می‌ماند، هنوز تعداد پناهندگان سوری خیلی کمتر از مهاجرینی است که از خارج اتحادیهٔ اروپا می‌آیند. شیوهٔ تولید مهم است و بسیاری از مردم به همین دلیل از روستا به شهر مهاجرت می‌کنند مانند ایران. بنابراین ما نباید فقط روی مهاجرت اجباری و غیراجباری، آوارگی و پناهندگی تکیه کنیم، مهم جابه‌جایی این جمعیت است.

رفیقی معتقد بود نابرابری‌های مختلف طبقاتی، جنسیتی، ملی، مذهبی، نژادی و... در جهان موجود بودند، اما بحران سرمایه‌داری این نابرابری‌ها را تا سرحد پاره شدن، تشدید کرده است؛ بیرون زدن داعش یکی از آن‌هاست. این‌که امروز فریاد اروپایی‌ها بلند شده به این علت است که قلعهٔ «نفوذناپذیر» سوسیال‌دمکراسی اروپایی از درون و بیرون تهدید می‌شود و مرزهای آن سوراخ شده است. اگرچه سهم اروپا از اینجابه‌جایی جمعیت در قیاس با کشورهای فقیری مثل ترکیه یا لبنان بسیار کم است، اما موضوع از بین رفتن امنیت قلعهٔ اروپاست.

رفیق دیگری سوال کرد: آیا پر شدن درهٔ بین اروپا یا جهان اول و کشورهای تحت سلطه امکان پذیر است؟! او روی کارکرد و دینامیک سیستم سرمایه‌داری تأکید کرد. یعنی سیستمی که به خاطر کسب سود آنارشی به وجود می‌آورد و به انواع نابرابری احتیاج دارد. چون بدون نابرابری کسب سود امکان‌پذیر نیست و این‌ها قوانین سیستم سرمایه‌داری است و به دل‌خواه یا فرض ما تنظیم نمی‌شود. در حالی که گلوبالیزاسیون به شکل تصاعدی نابرابری‌ها را تشدید کرده و رفرم‌های مورد نظر سیستم به سرنوشت بشر و محیط زیست اهمیتی نمی‌دهد. این‌که مثلا چه جمعیتی باید جابه‌جا یا نابود شود و یا محیط زیست تا چه حد تخریب می‌شود. این‌که امروزه سوریه در بوق و کرناست به علت کارکرد همین سیستم است. چون تضادهای قدرت‌های امپریالیستی در سوریه به هم گره خورده است. حتی جمهوری اسلامی و نیروهای منطقه‌ای هم در‌‌ همان جا به هم برخورد می‌کنند.

نکته دیگر اینکه مقایسهٔ مهاجرت یهودیان با مهاجرت این دروه درست نیست. اگرچه شباهت‌هایی دارد اما آن زمان هم یهودیان به عنوان سفیدپوستان اروپایی از کشورهای استعمارگر به دیگر کشور‌ها می‌رفتند و امتیازاتشان را حفظ می‌کردند. اما امروزه مهاجران از کشورهای تحت سلطه نه امتیازی در کشور خود دارند و نه در کشورهای سرمایه‌داری.


بنا به پیشنهاد دوستان بخش‌های دوم و سوم توأما مورد بحث قرار گرفت. چون موضوع تأثیرات و رویکردهاست که روی راهکار‌ها تأثیر می‌گذارد. بنابراین موضوعاتی مانند رشد ناسیونالیسم و ناسیونالیسم ضدعرب (حتی در بین ایرانیان سالکن اروپا)، مردسالاری، فاشیسم، تروریسم، رشد بنیادگرایی مذهبی و میلیتاریزم و... و حتی سیاست‌های تفرقه افکنانه بین پناهندگان سوری و سایر ملیت‌ها، اختلافات درون پناهندگان و... در این بخش مورد بحث قرار گرفت.

یکی از زنان حاضر در جلسه بر اساس تجربهٔ مستقیم خود با زنان پناهندهٔ سوری معتقد بود که اکثریت آنان از طبقهٔ متوسط شهری و تحصیل کرده هستند و اکثرا انگلیسی صحبت می‌کنند. اما به علت موقعیت اجتماعی خود توانسته‌اند خود را به اروپا برسانند. کسانی که از طبقات محروم بوده‌اند، مانده‌اند و قاعدتا بیشتر در خطر کشتار قرار دارند. در بین پناهندگان سوری و سایرین نیز جو رقابت و حسادت به وجود آمده است. از طرف دیگر بلژیکی‌ها عمدتا با روی گشاده از پناهندگان سوری استقبال می‌کنند و گویا وظیفهٔ از پیش تعیین شده در قبالشان دارند.

مرد جوان دیگری می‌گفت من هر روز حداقل یک خبر در مورد پناهندگی در رسانه‌ّهای مختلف اروپایی می‌خوانم و کاملا معتقدم اکثر اروپایی‌ها به مدیای خود اعتماد و باور دارند و کاملا با موج رسانه‌ای حرکت می‌کنند. او معتقد بود جو ناسیونالیسم بسیار قوی‌تر شده است و اگر مدیا به سیاست‌های ضدپناهندگی دامن بزند، مردم از آن دفاع خواهند کرد. البته برخورد خود پناهندگان نیز بهانه‌ای برای دامن زدن به این جو است.

رفیق دیگری معتقد بود که ساده‌ترین استدلال دولت‌ها و افراد و حتی سازمان‌های حقوق بشری این است که اروپا نمی‌تواند این همه پناه‌جو بپذیرد. این استدلال ساده فضا را برای حرکات نژادپرستانه باز می‌‌کند. انعکاس سیاست‌های دیکته شده از بالا را می‌توان در مدیا دید، که مردم آن را دنبال می‌کنند. وقتی مدیا بحران پناهندگی را مبنای مشکلات در اروپا می‌‌داند، احزاب راست پایگاه قوی‌تری پیدا می‌کنند و بهانه‌ای برای بستن در دژ اروپا پیدا می‌کنند. در این بین سازمان‌های حقوق بشری هم سعی می‌کنند در تقابل با سیاست‌های ملی‌گرایی و نژادپرستی (دو حلقه جدا نشدنی) از حس نوع دوستی (لیبرالی) مردم استفاده کنند. مهاجرین خوش شانس هستند که فعلا بشردوستی لیبرالی دست بالا را دارد. اما این یک شوک لحظه‌ای است و تأثیر درازمدت بر مختصات ایدئولوژیک اروپایی‌ها نمی‌گذارد؛ روی نژادپرستی ایدئولوژیک ریشه‌ای معتقد است مهاجر یک باراضافی، یک تهدید امنیتی و یک معضل جمعیتی است.

دوست دیگری می‌گفت که دولت آلمان رسما اعلام کرده که پناهنده‌ها برای آلمان ارزش افزوده (۱، ۷درصد) تولید خواهند کرد. اما از آغاز سال ۲۰۱۵ تا حالا حداقل ۹۰ حملهٔ نژادپرستانه به کمپ‌ها شده است؛ از طرف دیگر در بین پناهندگان هم اختلافات مذهبی و ملی بالا گرفته است؛ اختلاف بین شیعه و سنی یا نبودن غذای حلال یا.. حتی تا رویارویی مسلحانه. اما تأکید من این است که ارتش ذخیره کار حتی در آلمان که کمترین نرخ بی‌کاری را دارد، وارد کارهای بدنی و بسیار سطح پایین خواهد شد.

رفیق دیگری معتقد بود که سال‌هاست که این سیستم پوسیده برای بقا دست به هر تلاشی می‌زند که یکی از نتایج آن رشد مذهب و قومیت و دیگر آلترناتیو‌های منطقه‌ای شده است. مسألهٔ سوریه یک شبه به وجود نیامده و آمریکا در منطقه به بن‌بست رسیده و امروز در دنیا یکه تاز نیست و کشوری مثل روسیه هم در این فضا به دنبال قدرت‌گیری است تا دنیا را مجددا تقسیم کنند. اروپا هم سیاست‌های قبلی خود را در مورد پناهندگان دارد و کماکان در‌هایش بسته خواهد ماند. قبلا هم فقط در‌ها را به روی نیروی کار باز نکرده بود، اگرچه همیشه به نیروی کار نیاز دارد. اما من روی نقش جنبش‌های اجتماعی تأکید دارم که از پایین شکل می‌گیرد. یک سوال وسط می‌گذارم، با وجود جنبش ضدجنگ، آمریکا به عراق حمله کرد، اما اگر جنبشی که امروز شکل گرفته است تقویت شود با آن جنبشی که موفق نشد چه تفاوتی خواهد داشت؟

دوست دیگری می‌گفت چرا تصویر آیلان (کودک غرق شدهٔ سوری) نماد وضعیت مهاجرین شد؟ آن‌هم در وضعیتی که صد‌ها تصویر دردناک از کشتار مردم وجود دارد. کودکی در مرز دریا و ساحل، کودکی که بین مرز خشونت و تلاطم (آسیا) و ساحل امن و آرامش (اروپا) افتاده است. ما روی تأثیر مهاجرت بر اروپا بحث می‌کنیم اما تأثیر مهاجرت روی کشورهای مبدأ مورد بحث قرار نمی‌گیرد. مثلا مردم سوریه که سواد بالاتری نسبت به مردم اتیوپی دارند مورد پذیرش آلمان قرار گرفته‌اند. اما اکثر این مهاجرین سوری باید از طبقات متوسط به بالا باشند که امکان مهاجرت داشته باشند در حالی که تحتانی‌ها به نیروهای اسلامی می‌پیوندند تا درآمدی هم کسب کنند؛ و ما به ازای آن خالی شدن یک کشور از نیروهای سکولار و تحصیل کرده است. مانند ایران و افغانستان و... که نیروی کارِ آموزش دیدهٔ خود را از دست می‌دهند. جنگ در سوریه تنوع فرهنگی و ملی را از بین خواهد برد. یک تصوری وجود دارد که گویا فاشیسم از بین رفته و تکرار نمی‌شود؛ اما در دههٔ هفتاد هم هیچ‌کس باور نمی‌کرد بنیادگرایی اسلامی قدرت بگیرد. در اروپا جنبش‌های اجتماعی وجود دارند اما من رشدی در آن نمی‌بینم جز رشد کمّی که قسمتی از بدنهٔ مهاجرین نسل دوم به آن پیوسته‌اند. خطر فاشیسم را نمی‌توان نادیده گرفت جز این‌که تعداد زیادی به این احزاب رأی می‌دهند، احزاب سوسیال دمکرات‌ هم بسیار خطرناک عمل می‌کنند، اگر گام اول را راست‌ها بر می‌دارند گام دوم را سوسیال دمکرات‌ها بلند‌تر بر می‌دارند. مثلا نخست وزیر «سوسیالیست» فرانسه در پاسخ به موضوع قرارداد شرم‌آور با عربستان (که یکی از منابع تروریسم و بنیادگرایی است) گفت: این قرارداد برای نیروی کار فرانسه شرم آور نیست. این‌‌ همان گفتمان فاشیسم هیتلر است که یک پای آن دفاع از کارگران آلمان بود. البته این ارتش ذخیرهٔ کار بهانهٔ خوبی برای قطع خدمات اجتماعی به کارگر اروپایی خواهد بود.

رفیق دیگری گفت موج اخیر پناهندگی با خود یک موج سیاسی – اجتماعی آورده که بخشا به رقابت ارتجاعی در بین ستمدیدگان هم دامن زده است. این‌که ستم‌دیدگان می‌توانند به هم ستم کنند، واقعی است. اما ستم دیده بودن مجوزی برای ستم کردن به دیگری نیست. مثال مهم آن ستم جنسیتی است. متاسفانه در درون ستم دیدگان هم گرایشات واپس‌گرایی هست که اتفاقا از بالا حقنه شده است و در این شرایط بیرون زده است. در مورد این موج علاوه بر این‌که عمدتا از طبقهٔ متوسطه هستند، بخش بزرگی از پناهندگانی که خود را به اروپا رسانده‌اند، مردان هستند. چون زنان امکانات کمتری برای عبور از این مسیر دارند؛ اگرچه از هر پنج آواره در دنیا چهار نفر زن و کودک هستند، اما زنان زیادی به اردن و لبنان و ترکیه رفته‌اند و‌‌ رها شده‌؛ و از کمترین امکانات برخوردارند یا زیر بمباران و کشتار باقی مانده‌اند. در قایق‌هایی که مهاجرین با سختی تهیه می‌کنند تا از دریا عبور کنند، بعضی مرد‌ها جلیقهٔ نجات زنان را به زور از آن‌ها می‌گیرند، آن‌ هم در حالی که اکثر زن‌ها حتی تکنیک چند متر شنا کردن را هم نیاموخته‌اند. حتی زنان وقتی در آب می‌افتند به لحاظ ایدئولوژیک فکر می‌کنند که مسؤل نجات بچه‌هایشان هستند، نه خودشان. به همین دلایل عمدتا کودکان و زنان هستند که در مسیر مهاجرت از بین می‌روند. فقر، تحقیر، ترس، تجاوز و... همه جا در انتظار زنان است. امروزه وقتی مردم به محل امنی می‌رسند اولین، دم دستی‌ترین و گا‌ها عقب‌مانده‌ترین نیاز‌هایشان را جستجو می‌کنند؛ به دنبال محله‌های تن‌فروشی یا غذای حلال یا نمازخانه و... می‌گردند. وقتی جنبش مترقی، سیاسی و عمیق وجود ندارد گرایشات عقب‌ماندهٔ مردم بیرون می‌زند. وقتی جنبش ضد جنگ ویتنام یا... وجود داشت مردم بر سر گرایشات مترقی و رو به آینده بحث می‌کردند نه بازگشت به گذشته و احیای اسلام در اروپا. همان‌قدر که مدیای اروپا افکار جامعهٔ اروپایی را به افکار پیش پا افتاده و انحرافی مثل افزایش جمعیت و از بین رفتن رفاه و... متمرکز می‌کند؛ همان‌قدر هم روی‌کرد ستم‌دیدگان انحرافی است و به این سوال اساسی نمی‌پردازند که چرا من و ما این‌جا هستیم؟! و فرصت‌طلبی لیبرالی بهترین پاسخ است.

خوشبختانه در مقابل این موج به درجاتی یک جنبش به راه افتاده است که عمدتا انسان دوستانه و غیرسیاسی است و امکان از بین رفتن و عقبگرد آن هم هست. این جنبش زمانی نتیجه خواهد داد که سیاسی و رادیکال شود و به جنبشی برای تغییر و خلق آلترناتیو تبدیل شود. در مورد جنبش‌های ضدجنگ عمدتا موضوع این نبوده که جلوی جنگ را بگیرند چون دلیل جنگ‌افروزی نیروهای ارتجاعی، کسب اجازه از مردم نیست، جنگ دلایل پایه‌ای دیگری دارد. کارکرد اصلی آن جنبش‌ها دامن زدن به مبارزهٔ طبقاتی در درون آن جوامع و همبستگی انترناسیونالیستی با نیروهای مترقی و مردم کشورهای جنگ زده بوده که مثلا در جنگ ویتنام و عراق کاملا متفاوت بود. دلیل اهمیت بحث پناه‌جویی هم برای ما این نیست که ساکن اروپا هستیم، زاویهٔ نگاه ما انترناسیونالیستی است؛ و مهاجرت می‌تواند از آن گسل‌هایی باشد که از درون آن سایر نارضایتی‌های اجتماعی و مبارزهٔ طبقاتی بیرون بزند؛ حتی یک نسل جدید اروپایی و یک نسل جدید مهاجر دارند با این موضوع سیاسی می‌شوند؛ و اگر این جنبش تبدیل به یک مبارزهٔ ضد سرمایه‌داری شود این اتحاد، عنصر مهمی است.

رفیق دیگری معتقد بود که تاریخاً ناسیونالیسم مهاجران از کشورهای تحت سلطه هم جلوی مشارکت آن‌ها در مبارزهٔ طبقاتی کشورهای میزبان را گرفته است. موج بنیادگراییِ مذهبی هم عمدتا همین خصلت را دارد و در مقابل مبارزهٔ طبقاتی در اروپا قرار گرفته است. متأسفانه امروزه در مورد سرنوشت کشورهای مبدأ نیز تعیین کننده عرصهٔ جهانی است. در مورد مدیا هم بر می‌گردم به بحث مارکس: افکار مسلط بر هر جامعه، پیوسته‌‌ همان افکار طبقهٔ حاکمه بوده است. مثلا کمپین «درهای باز» که مردم به راه انداختند و به شکل واقعی پناهجویان را به خانه‌هایشان راه می‌دادند، سریعا به وسیلهٔ دولت آلمان کانالیزه شد. حاد شدن بحران سرمایه‌داری باعث شده که چارچوبه‌های فرهنگی - ایدئولوژیک سرمایه‌داری برای بسیاری از مردم، خصوصا بخش مترقی جامعه زیر سوال برود. در همین دوره جنبش‌های از پایین در اروپا هم اشکال خودبه‌خودی و هم اشکال سازمان یافته داشت. بسیاری از نیروهای سیاسی، هنرمندان و... به آن وارد شدند، اما دولت به سرعت همهٔ آن‌ها را کانالیزه کرد. اتفاقا به خاطر خودبه‌خودی و احساساتی بودن امکان کانالیزه کردن آن زیاد است. اما بحران سرمایه‌داری به اندازه‌ای ساختاری است که با این تاکتیک‌ها پایان نمی‌یابد. نه موج پناهندگی تمام شده است و نه بحران سیستم. اختصاص بودجه‌های کلان به ترکیه برای جلوگیری از حاد شدنِ همین تضادهاست. اروپا و آمریکای شمالی باید امتیاز خودشان را حفظ کنند و ضامن حفظ این شرایط، تخریب مابقی دنیاست. ضامن صحبت «آزادانه» ی ما در این اتاق، بدون سرکوب، حجاب و... له شدن بخش عظیم دنیاست و سرکوب زنان به خاطر بدحجابی و ادامهٔ جنگ و کشتار است. ضامن «سبز» بودن اروپا تخریب کامل آفریقاست. اگرچه این بحث در بین تمام اقشار جامعه به راه افتاده است اما متأسفانه این دیدگاه «اروپای مرفه» در درون جامعه و حتی نیروهای چپ هم وجود دارد؛ و آن‌ها هم نمی‌خواهند این امتیاز را از دست بدهند. نگاه اروپا محور بسیار قوی است که اروپا باید مرفه بماند تا کمک کنیم که در بقیهٔ دنیا «انقلاب» شود. البته این روز‌ها یاغی زیاد پیدا می‌شود، کسانی که در مقابل مباحث رایج می‌ایستند. شعارهایی مثل «ما این‌جا هستیم چون شما آن‌جا هستید!» یا «در‌ها را باز کنید! می‌خواهیم نفس بکشیم!» یا «گردش آزادانهٔ بشر در دنیا» و... خوب هستند اما نمی‌گذارند تبدیل شعارهای به محوری تظاهرات‌ها شوند.

رفیق دیگری گفت شیرازهٔ جامعهٔ سوریه بهم خورده و امروز قدرت‌ها در حال معامله بر سر آن هستند و در اینجامعه امکان بیرون زدن جنبش مردمی وجود ندارد. اما امروزه آمریکا در موقعیت قبلی نیست و نمی‌تواند یکه تازی گذشته را داشته باشد و جنبش‌های اجتماعی هم باید از این خلأ قدرت استفاده کنند؛ نیروهای رادیکال باید از این موج عدم مشروعیت سرمایه‌داری استفاده کنند. اگر نیروهای رادیکال در این جنبش‌ها کار نکنند مسلما از بین خواهد رفت؛ هرچند بسیاری از مردم اروپا از ته دل برای کمک انسانی به مهاجران پا پیش گذاشته‌اند.

یکی از زنان حاضر در جلسه معتقد بود که اروپا تعمدا تمایل دارد از پناهندگان سوری به عنوان فراریان از داعش نام برده شود، چون نمی‌خواهند تصور یک انقلابی از آن‌ها داده شود، تصور کسی که بلند شد و گفت: «نه به سیستم». از نظر من «بهار عربی»، «بهار منطقه» بود یک ضرب‌المثل عربی بود: «مصری می‌نویسد، دارالنشر بیروت منتشر می‌کند و عراقی می‌خواند.» یعنی یک جمعیت جوان که زیر یک سیستم فشرده شده بود و علیه آن انقلاب کرد. اروپایی‌ها نمی‌خواهند این ایده وارد اروپا شود؛ چون مطمئن نیستند که آیا این جمعیت کانفورمیست هست یا نه؟! اگر با دکترین اروپایی‌ها نخواند تهدیدی برای اینجامعه است. خیلی از سوری‌ها می‌دانند که غربی‌ها عامل این بدبختی‌ هستند. یکی از دلایل آلمان برای پذیرش سوری‌ها هم این است که آلمان هیچ پایگاهی در کشورهای عربی ندارد و عمدتا کشورهای عربی طرف قرارداد فرانسه و آمریکا هستند؛ و در صورت فروپاشی سوریه آلمان پایگاه خوبی خواهد داشت. یک تفاوت بین قراردادهای کارگرهای ترک و مراکشی این است که کارگر ترک در صورت بازنشستگی می‌تواند به ترکیه بازگردد و تمام حقوق اجتماعی و بازنشستگی خود را حفظ کند. اما کارگر عرب یا مراکشی و... اگر بازگردد و بیش از سه ماه در کشورش بماند تمام حقوق‌اش را از دست می‌دهد. یعنی یک کارگر ۸۰ سالهٔ مراکشی برای ۱۰۰۰ یورو باید کماکان در غربت زندگی کند، در مورد سوری‌ّ‌ها هم آینده همین است که کارگر بدنیِ ارزانِ امروز و فردا خواهند بود. به نظر من باید ما در بین پناهجویان انقلابی سوری کار کنیم و با آن‌ّ‌ها متحد شویم؛ چون هنوز در سیستم این‌جا ادغام نشده‌اند.

دوست دیگری معتقد بود که مبارزات ضدمذهب مساوی ضدعرب نیست. اروپایی‌ها ضد مسلمان‌ شده‌اند و از طرف دیگر مسلمانان هم خود را بر‌تر از دیگران می‌دانند.

رفیق دیگری معتقد بود رادیکال‌ترین سیاست بورژوازی لیبرال، راه‌حل حقوق بشری مبتنی بر قربانی است؛ یعنی اگر تو قربانی نباشی، نمی‌توانی امتیازی کسب کنی. اما موضوع این است که منشأ چیست تا راه‌حل را پیدا کنی؟! آیا به عنوان آواره منشأ درد را هم در کشور مبدأ و هم در اروپا باز‌شناسی می‌کنی؟! هر آواره‌ای باید برگردد و به پشت سر نگاه کند، چون راه‌حل محلی و در اروپا نیست، یک راه‌حل جهانی است.

یکی دیگر از دوستان هم تأکید کرد که کاملا درست است، راه‌حل جهانی است. اما مبارزات محلی خواهند بود و در کشورهای مختلف خصلت‌ّ‌ها و فرم‌های متفاوتی می‌گیرند. شعار «نه مرز، نه ملیت، نه جنسیت» تصویری فشرده از جهانی است که در آن انسان‌ها به خاطر نابرابری‌ها مجبور نیستند جا به جا شوند. از نظر من به عنوان یک زن کمونیست، این یک پاسخ قطعی و واقعی به معضل مهاجرت است یعنی جهانی که در آن طبقه و ستم و استثمار وجود ندارد. اما ما نمی‌توانیم در این سطح عام بمانیم؛ و باید فعالیتی کنیم که به این هدف ختم شود. قدم امروز ما باید در جهت آن هدف باشد. ما امروز باید در درون هر جنبشی، حتی جنبش‌های حقوق بشری که عناصر مترقی در آن وجود دارد، شرکت کنیم.

امروزه در جهان یک دوقطبی ارتجاعی وجود دارد سرمایه داری امپریالیستی و بنیادگرایی مذهبی. درست است که به لحاظ ساختاری بنیادگرایان مذهبی بخشی از سیستم سرمایه‌داری هستند اما دو قطب ایدئولوژیک – سیاسی هستند و مردم را دو قطبی می‌کنند. اگر ضد سرمایه‌داری باشی، در صف بنیادگرایان قرار می‌گیری یا اگر ضد بنیادگرایی باشی در صف سرمایه‌داری قرار می‌گیری؛ و در هر صورت قطب مقابل را تقویت می‌کنی و نه تضعیف. چون این دوقطبی به شکل واقعی وجود دارد و یکدیگر را از بین نمی‌برند، بلکه به هم نیاز دارند. به علت نبودن قطب انقلابی مردم دایما در بین این دو قطب نوسان می‌کنند. به عنوان مثال پناهندگان سوری برای گرفتن پذیرش باید اعلام کنند که ضد داعش هستند تا در صف مقابل پذیرفته شوند. به همین دلیل نقش ما از کشور ایران مهم است. چون ایران اولین کشور تئوکراتیک در منطقه بود که نطفهٔ حکومت‌های اسلامی را در خود داشت. چرا ما زنان ایرانی از همه جا بیشتر ساختار یک حکومت اسلامی را می‌شناسیم. نباید ۳۷ سال بگذرد تا زنان سوری، افغانستانی، عراقی و مصری معنای حکومت بنیادگرای اسلامی را بفه‌مند. به همین خاطر ما نقش ویژه در مبارزه علیه بنیادگرایی داریم چون دولت جمهوری اسلامی نقش ویژه در تقویت بنیادگرایی اسلامی داشته است. این موضوع ملی ما نیست. زمانی که جمهوری اسلامی به قدرت رسید، خود را نمایندهٔ امت اسلام معرفی کرد، اما امروز جمهوری اسلامی جهان اسلام را نمایندگی نمی‌کند و نمایندهٔ جهان شیعه است؛ و باعث تشدید شکاف شیعه - سنی شده است. جمهوری اسلامی امروز علاوه بر نمایندگی شیعیان در جهان، در درون ایران دو قطبی اسلامی – ایرانی را هم تقویت کرده است؛ یعنی تقویت ناسیونالیسم ایرانی در کنار اسلام شیعی. در مقابل دو قطبی امپریالیسم – بنیادگرایی مذهبی ما نیاز به یک قطب انقلابی داریم که موضوعات عقب‌مانده‌ای مثل مرز، ملیت، مذهب، جنسیت و... عامل جدایی در صفوف آن نیست. این‌ها خط کشی‌های باقی‌مانده از گذشته است. همان‌طور که جمهوری اسلامی امروز بیرون از مرز‌هایش می‌جنگد تا حکومت خود را حفظ کند ما نیز باید با جمهوری اسلامی فرا‌تر از مرزهای ایران هم بجنگیم.

مرد دیگری گفت شعار «ما آریایی هستیم، عرب نمی‌پرستیم!» مربوط به اعراب ایران نیست. در ایران ما همه آریایی هستیم.

یکی از زنان شرکت‌کننده معتقد بود که واکنش به اعراب در ایران یک عصیان ناآگاهانه در برابر مذهب است، که به سراغ ملیت رفته است اما یک عصیان کور و در تاریکی است؛ چون جمهوری اسلامی اجازه تشخیص نمی‌دهد، تبدیل به یک جریان نژادپرستانه خواهد شد.

رفیق جوانی گفت که سیاست دوران احمدی‌نژاد دست ناسیونالیسم طرفدارغرب را بست. این شعار‌ها فردی نیست. متعلق به یک جنبش است. جنبشی که سازماندهی می‌شود و در پشت آن یک نیروی ناسیونالیسم ضدعرب است؛ و نه ضد اسلام. آن‌ها شوونیسم فارس را تقویت می‌کنند.

دوستی پرسید آیا دوقطبی امپریالیسم – بنیادگرایی جدا از هم هستند؟

دوست دیگری گفت که اگر جنبش‌ها در چارچوب حقوق بشری بمانند، پیروز نخواهند شد. در این جنبش حق نابرابر باقی خواهد ماند. یکی کمک کننده و دیگری کمک گیرنده باقی خواهند ماند. طنز ماجرای بعضی از این سازمان‌های حقوق بشری این است که بعضی از آن‌ها مثلا به اسم کمک به کودکان پول جمع می‌کنند و بعد اسلحه می‌خرند و به آن کشور‌ها می‌فرستند.

رفیق دیگری معتقد بود که بحران مذهب با سیاست‌های اروپا و آمریکا نه تنها حل نخواهد شد بلکه تقویت خواهد شد. شرکت ما در مبارزهٔ طبقاتی جوامع میزبان اهمیت دارد؛ تا روشن کنیم که معنای افزایش امتیازات در کشورهای اروپایی، از بین رفتن هر چه بیشتر کشورهای تحت سلطه است. بنابراین با توسل به اتحادیهٔ اروپا و دولت‌های اروپایی نمی‌توان به این دهشت‌ها پایان داد.

وقتی می‌گوییم دوقطبی به این معنا نیست این‌ها دو پدیدهٔ جدا از هم هستند؛ به لحاظ ساختاری و زیربنای اقتصادی در هم تنیده‌ شده‌اند. اما در سطح ایدئولوژیک - سیاسی هم تضاد واقعی دارند. نیروهای بنیادگرا با استفاده از ایدئولوژی اسلامی روابط ماقبل سرمایه‌داری را هم در روابط سرمایه‌داری ادغام می‌کنند. روابطی که کاملا اشکال بربری دارند اما در ساختار «مدرن» سرمایه‌داری جایگاه و کارکرد دارند مثل وضعیت زنان در کشورهی اسلامی.

مبارزهٔ انترناسیونالیستی بده بستان سیاسی نیست. بزرگ‌ترین وظیفهٔ انترناسیونالیستی ما در قبال سوریه و سایر کشور‌ها، انقلاب در ایران است. به همین دلیل ما باید از مبارزات انترناسیونالیستی که در نگاه اروپا محور شکل اومانیستی می‌گیرد، اجتناب کنیم.

دوست دیگری معتقد بود که امروزه در ایران هم موضوع پناهندگی به شکل دیگری مطرح است، چون اکثر جوانان در فکر پیدا کردن راهی برای خروج از ایران هستند.

در پایان نیز مباحثی کوتاه پیرامون پراتیک‌های آتی در مورد مبارزات اعتراضی علیه کنفرانس محیط زیست در فرانسه و اعتراض علیه سفر روحانی به پاریس طرح شد. با وجود این‌که جلسه‌ نسبتا طولانی بود و مباحث مختلفی در آن طرح شد، اما خوشبختانه تمام دوستان شرکت کننده در مباحث دخالت‌گری داشتند و بحث برای همه از اهمیت برخوردار بود و نشان می‌داد که موضوع دغدغهٔ سیاسی تمام شرکت کنندگان در جلسه است.

نوامبر ۲۰۱۵
کمیته جوانان بلژیک

۱. http://www.committeebe.org/2015/10/blog-post_35.html
۲. کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل: http://www.unhcr.org


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016