30 خرداد >> چرا از به‌کارگیری عبارت اسلام افراطی پرهیز می‌شود؟ حمید آقایی
حمید آقایی
چرا این واقعیت پذیرفته نمی‌شود که در اسلام و قرآن، که برای همه و حتی برای نوگرایان، مقدس و کلام خدا است، وجوه بسیار افراطی و ضد حقوق اولیه انسان وجود دارد؟ و چرا به جای توجیهاتی از این قبیل که مفهوم خشونت در زمان پیامبر اسلام با مفهوم امروزی خشونت فرق می کند و یا این احکام مربوط به شرایط خاص آن زمان بوده‌اند، یک بار جرات و شجاعت به خرج داده نمی‌شود که این احکام و آیاتی که دیگر کاربردی ندارند تحت عنوان تاریخ اسلام و تاریخ زندگی پیامبر اعلام و از آیاتی که فقط بر وجود خدا و ایمان به او تاکید دارند جدا گردند

همانطور که انتظار می رفت، حمله تروریستی به کلوب شبانه همجنسگرایان در اورلاندو تبدیل به یکی از موضوعات مهم و مورد بحث در مبارزات انتخاباتی امریکا شد. پس از این واقعه دونالد ترامپ در یکی از سخنرانی های انتخاباتی اش می گوید: "اوباما حتی حاضر نیست به اسلام افراطی اشاره کند". رئیس جمهور امریکا نیز در پاسخ به این انتقاد مطرح می نماید که: "هیچ جادوئی در اسلام افراطی نیست و این فقط یک گرایش افراطی سیاسی می باشد". سخنگوی کاخ سفید نیز در دفاع از مواضع اوباما اعلام می دارد: "رئیس‌جمهوری آمریکا با استفاده از عبارت‌هایی مانند "اسلام افراطی" به سازمان‌های تروریستی مشروعیت نمی‌بخشد. آنها به صورت مستمر تلاش دارند که نشان دهند اسلام علیه غرب است. بسیاری از آن سازمان‌ها از دین اسلام منحرف شده‌اند تا قتل‌ها و دستورکار نیهیلیستی خود را توجیه کنند."

هیلاری کلینتون کاندید حزب دمکرات نیز از بکارگیری عبارت اسلام افراطی پرهیز می کند و فقط برای اینکه در مبارزه انتخاباتی از رقیب خود دونالد ترامپ عقب نماند، در یکی از سخنرانی های خود پس از حمله تروریستی کلوب همجنسگرایان می گوید:‌ "عربستان، کویت و قطر باید جلوی کمکهای مالی شهروندانشان را به افراطیون بگیرند".

رسانه های رسمی امریکا نیز همانطور که انتظار می رفت و مطابق سنت همیشگی، اخبار مربوط به سوابق و وضعیت روانی عمر متین را در مرکز توجهات خود قرار دادند، که برای مثال او خود نیز احتمالا همجنسگرا و دچار دوگانگی شخصیتی و جنگ درونی بین اعتقادات و تمایلات جنسی اش بوده است. در این رابطه باراک اوباما نیز این عمل تروریستی را نتیجه عمل یک فرد تروریست در امریکا می داند و بدین وسیله ارتباط این عمل را با اسلام افراطی رد می نماید. این نحوه تحلیل و تقلیل یک عمل تروریستی به افراد تروریست، که عمدتا دچار روان پریشی بوده اند و از روی دیوانگی دست به این کار زده اند سابقه ای بسیار طولانی در امریکا دارد. اصولا رسانه های رسمی و دولت های امریکا همواره از به رسمیت شناختن یک جریان سیاسی و یا مذهبی پرهیز داشته اند و سعی می کرده اند که فرد و یا افراد تروریست را، افرادی منزوی و رنجور از بیماری های روانی و تضاد های شخصیتی معرفی کنند. که بنظر می رسد که در مورد حمله تروریستی اخیر نیز از همین استراتژی استفاده می گردد، و این واقعیت که عمر متین از اسلام افراطی الهام می گرفته و تحت تاثیر ایدئولوژی خلافت اسلامی دست به ترور زده است در لابلای داستانهای مربوط به زندگی خصوصی و حالات روانی اش گم می شود.

در سیاست بین الملل نیز امریکا و اصولا کشورهای غرب همواره از یک استراتژی سیاسی مشخص در جلب حمایت و دوستی کشورهای مسلمان و بویژه عرب پیروی کرده اند. استراتژی که طبیعتا بر اساس منافع سوق الجیشی و اقتصادی آنها تنظیم گردیده است. این راهبرد که بر خلاف دوران استعمار در سده های قبل، که گسترش و تبلیغ مسیحیت از طریق میسیونرهای مذهبی را در برنامه های خود داشت، از یک راهکار دیگر بهره می برد. در این راهکار جدید دیگر قرار نیست که مسحیت و فرهنگ غربی ترویج و تبلیغ شوند، بلکه بر اسلام لیبرال، دمکرات و صلح جو تاکید می گردد؛ تا بدین طریق رابطه و همزیستی مسالمت آمیز خود را با کشورهای مسلمان و بويژه عرب نفت خیز حفظ کنند و به پندار خویش این بخش از اسلام را تقویت نمایند.

این راهبرد در برخورد با کشور های مسلمان و عرب آن اندازه در فرهنگ سیاسی دولت و رهبران امریکا و دیگر کشورهای غرب ریشه و عمق یافته است که ظاهرا دولت ها و رهبران مزبور را به این باور رسانده است که آنان اسلام را بسیار بهتر از خود مسلمانان و رهبران دینی آنها می شناسند. و این ادعا به این معنی است که جامعه الازهر، حوزه های علمیه شیعه، دستگاه قضایی عربستان و مفتی های اعظم آن و بطور کلی بخش وسیعی از معتقدین به اسلام، دین خود را نمی شناسند و حقیقت در مورد اسلام فقط در نزد این سیاستمداران نهفته است.

البته ارائه یک تصویر صلح طلب و آزادی خواه از اسلام توسط رهبران دولت های غربی در کادر منافع سیاسی و سوق الجیشی دولت های متبوعشان کاملا قابل فهم است. اصولا در عالم سیاست و منازعه قدرت همواره کوشش می شود بر عینیت و واقعیت های لخت و عور موجود لباسی کاذب و دروغین بجای حقیقت پوشانده شود، لباسی که فقط توسط کسانی که در کادر همین سیاست فکر و عمل می کنند و به آن اعتقاد دارند، دیده شود.

پوشش کاذب اسلام صلح طلب و آزادی خواه بر واقعیت وجود نظریات و فرامین بسیار افراطی و خشن در متون اصلی اسلام در حقیقت مشابه داستان معروف سلطانی است که لباس فاخری سفارش می دهد. خیاطان زیرک اما لباسی از هیچ برای او می بافند که بقول خودشان آنرا فقط افراد صادق و بی گناه و وفادار به سلطان قادر خواهند بود که ببینند. سرانجام پس از پایان کار خیاطان لباس کاذبی بر اندام لخت سلطان می پوشانند. اما کسی حتی خود سلطان نیز شجاعت و راستگویی آنرا نداشت که اعلام کند که سلطان چیزی بر تن ندارد، جز کودکی (اشاره به کودکی که در این داستان در موقع ظاهر شدن سلطان در میان مردم فریاد می زند که این سلطان که لخت و عریان است و حقیقت را بر ملا می کند) که آلوده به قدرت و منافع شخصی نبود.

از این نظر همانطور که گفته شد، گفتارهای رهبران سیاسی غرب در مورد صلح طلب بودن اسلام و پرهیز از بکارگیری عبارت اسلام افراطی، قابل درک است، اما تکرار و بکار گیری این سیاست توسط برخی از متفکرین و روشنفکران مسلمان گاه بسیار عجیب می نماید. گویی که آنها نیز اسلام را بسیار بهتر از علمای اسلام و بسیاری از مسلمانان می شناسند.

مطابق متون اصلی اسلام، در واقع این دین مکمل ادیان دیگر بوده و با آمدن به اصطلاح خاتم الانبیا، دیگر ضرورتی برای اعتقاد به ادیان دیگر مانند یهودیت و مسیحیت باقی نمی ماند. بویژه که این ادیان پس از ظهور، توسط پیروانشان به انحراف کشانده شده اند. بطور مشخص گفته می شود که کتب دینی مسیحیت و یهودیت، نوشته دست انسان هستند و شکل تحریف شده ای از دو دین را نشان می دهند. این اعتقاد حتی در نزد روشنفکران مسلمان نیز عمومیت دارد. بنابراین جای این سوال باقی است دینی که اساسا حقانیتی برای ادیان دیگر قائل نمی باشد چگونه می تواند منادی صلح و همزیستی با ادیان دیگر باشد؟ البته شاید گفته شود که اسلام احترام بسیاری برای پیامبران ادیان توحیدی قائل است. این احترام اما به این دلیل است که از نظر اسلام، این پیامبران نیز مسلمانانی بودند که در حقیقت خبر خوش ظهور خاتم الانبیا را می دادند.

از سوی دیگر برای اکثر مسلمانان و حتی روشنفکرترین و تحصیلکرده ترینشان آن اندازه پیامبر و قران، مقدس و خطاناپذیرند که حتی نمی توانند کوچکترین انتقاد و یا شوخی و کاریکاتور را تحمل کنند، و آنرا یا در حرف و یا در عمل و با اشکال مختلف طرد و محکوم می نمایند. این عکس العمل بغایت افراطی نسبت به انتقادات جدی به اسلام (البته تحت این پوشش کاذب که نباید به اعتقادات مردم توهین کرد) چگونه می تواند به مسالمت آمیز و صلح طلب بودن اسلام تعبیر شود؟

واقعیت این است که اسلام و معتقدین به آن، دین خود را آخرین، کاملترین و نهایی ترین کلام خدا می پندارند. به همین علت رابطه کلامی، پیامی و مجادله ای سخنگویان این دین همواره یکطرفه و بسوی بی دینان و منحرفین از پیام اصلی پیامبران توحیدی و مشرکین نشانه رفته است. پیامی که بلندگو وار و یکطرفه اعلام می شود و مبنا و پایه اصلی آن نیز ایمان آوردن به حقانیت اسلام و قران، بدون ذره ای شک در حقانیت آن است. در واقع در نزد اسلام زندگی مسالمت آمیز با ادیان و ملت های دیگر، فقط در صورتی امکان پذیر است که به این پیام یکسویه گوش فرا داده شود و از اجرای مراسم مذهبی خاص این ادیان در انظار عمومی پرهیز گردد. که شاهد آن حمله به کلیساها در مصر و یا عدم اجازه به ساخت مساجد سنی در ایران است.

احکام جزا در اسلام، که به حدیث و روایات منتسب به پیامبر باز می گردند، نیز نمونه های عینی از خشونت در اسلام هستند، زمانی که بدستور خود پیامبر مشرکین و کفار قتل عام و زنان و کودکان آنها به اسیری گرفته می شوند، و یا مطابق روایات و حدیث دست و گردن دزدان قطع می گردد و یا مجرمین تجاوز جنسی سنگسار می شوند و همجنسگرایی گناه کبیره اعلام می گردد، طبیعی است که یک نفر آنرا مبنای عمل تروریستی خود قرار دهد و برای خود این حق را قائل شود که جان عده ای بیگناه را بگیرد. این قوانین جزا در اسلام که امروز در کشورهای اسلامی و با حمایت دولت های آنها اجرا می شوند، چگونه می توانند دال بر صلح طلبی و آزادی خواهی و خشونت پرهیزی اسلام باشند.

حکم جهاد نیز نمونه دیگری از جنگ طلب بودن اسلام است و نیازی به نسبت دادن به برداشت افراطی و یا غیر افراطی از آن نیست. اعلام این حکم در متون دینی در اختیار علما و مفتیان اعظم و در میان شیعیان در اختیار مراجع تقلید قرار گرفته است و آنان بخاطر مقام خاص خود و بدون نیاز به مشاوره با دیگران قدرت اعلام آنرا دارند. که در این رابطه بسیاری از جمله خمینی در اعلام حکم قتل سلمان رشدی، مکارم شیرازی و رهبران القاعده و داعش از آن استفاده کرده اند.

واقعیت این است که سیاستمداران غرب و بویژه امریکا بخاطر یک استراتژی خاص سیاسی که هیچ ارتباطی به شناخت آنان از اسلام ندارد، از بکارگیری عبارت اسلام افراطی پرهیز می کنند. منافع آنان در حفظ رابطه دوستانه با کشورهای عرب و مسلمان ایجاب می کند که بر این حقیقت که نظام سیاسی و قضایی این کشورها که در عمل و واقعیت امر ضد آزادی و ضد حقوق اولیه بشر هستند از همان اسلام حاکم بر فرهنگ و عموم مردم این کشورها بر می خیزد. حتی اگر دونالد ترامپ نیز رئیس جمهور امریکا شود دیگر نمی تواند این عبارت را بکار بگیرد، او نیز به رابطه دوستی با این کشورها و ملت ها نیاز دارد.

تعجب اما از این است که چرا بسیاری از روشنفکران مسلمان نیز از بکارگیری عبارت اسلام افراطی پرهیز می کنند و یا اعمال تروریستی را حداکثر به برداشت های افراطی و بنابراین غلط تروریست ها نسبت می دهند. چرا این واقعیت پذیرفته نمی شود که در اسلام و قران، که برای همه و حتی برای نوگرایان، مقدس و کلام خدا است، وجوه بسیار افراطی و ضد حقوق اولیه انسان وجود دارد؟ و چرا به جای توجیهاتی از این قبیل که مفهوم خشونت در زمان پیامبر اسلام با مفهوم امروزی خشونت فرق می کند و یا این احکام مربوط به شرایط خاص آن زمان بوده اند، یکبار جرات و شجاعت بخرج داده نمی شود که این احکام و آیاتی که دیگر کاربردی ندارند تحت عنوان تاریخ اسلام و تاریخ زندگی پیامبر اعلام و از آیاتی که فقط بر وجود خدا و ایمان به او تاکید دارند جدا گردند، که با این حساب کتاب دینی مسلمانان می تواند تبدیل به یک جزوه کوچک برای مومنین به وجود خدا شود. این اقدام نه تنها توهینی به مسلمانان نیست، بلکه نجات بخش مسلمانان از چنبره باطل و زندان اسلام حاضر که مملو از برداشت های متفاوت است می باشد.