گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 اردیبهشت» فريباجان خوش آمدى، گرچه كوتاه! رضا علامهزاده31 فروردین» نوحهخوانى رژیم مرگباور براى فيلمساز برجسته سينماى ايران! رضا علامهزاده
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! قصه نامكرر عشق در ساختارى نوين از زبان اورهان پاموک، رضا علامهزادههر قصهنویسی پیش از قلم بر کاغذ بردن ناچار است شیوه قصه پردازیاش را تعیین کند. آیا راوی قصه، خودِ قهرمان یا یکی از شخصیتهای دیگر قصه است؟ آیا هر کاراکتر از نگاه خودش به شیوه چندصدائی بخشی از قصه را روایت میکند؟ یا به سبک رماننویسان قرن نوزده نویسنده به عنوان کسی که از همه چیز آگاه است قصه را یک تنه پیش میبرد؟ پاموک در قصه پردازیاش در این رمان از این شیوههای رایج فاصله گرفته و از ترکیبی از هر سه شیوه بهره برده است. علاوه بر آن شیوه نوشتاری فیلمنامه نویسی را هم به آن افزوده است
نوشتن از رمانى پُربرگ با شخصيتهاى متعدد و ماجراهاى درهم تنيدهى فراوان، كار سادهاى نيست حتى براى من كه در دو دهه اخير هر رمانى را كه خواندهام تا چيزى در نقد و معرفىاش ننوشتهام دستم به رمان ديگرى نرفته است. تا كار را براى خودم ساده كنم از ويژگى برجسته اين رمان، به نگاه خودم، آغاز مىكنم؛ از ساختار آن كه به شكل نوينى پايهريزى شده است. اين را بگويم كه از ديد من "ساختار" در هر اثر هنرى، از شعر و رمان گرفته تا نقاشى و فيلم و نمايش، اصلىترين عنصر است. پىِ بناى اثر است. استخوانبندى آن است. با همهى ناپيدائى حاملِ صبور جلوههاى ديدنى اثر (رنگ، سايه روشن، لحن، زبان، زنگِ صدا، ريتم و...) است. مثل تيرآهنها و ستونهاى بتونىِ مخفى مانده در يك عمارت. و از اين رو ممكن است ساختار اثر، ساده به چشم نيايد. در مقابلِ ديد نباشد. اما كشف شدنى است، با كمى دقت. رمان اخير اورهان پاموك برنده نوبل ادبيات سال ٢٠٠٦ از نظر ساختارى اثرى است نو. اما پيش از باريك شدن در اين خصيصه، بهتر است كمى از عنوان كتاب بنويسم. پاموك علاوه بر انتخاب اين مصرع براى عنوان رمانش، در جایجاى كتاب هم با عبارت "چيزى غريب در ذهن" بازى كرده است تا پيوند آن را با ذهنيت "مولود"، شخصيت اصلى رمانش نشان دهد (صفحات ١٠ و ١٣٤و ... و ٧٣٢ از نسخه انگليسى رمان كه در قطع جيبى نزديك به ٧٥٠ صفحه دارد.) و در صفحه ٢٨٨ به صراحت مىنويسد: مولود گفت "چيز غريبى تو ذهنمه. هر كارى بكنم باز خودمو تو اين دنيا كاملا تنها حس می كنم." ساختار رمانِ "چيزى غريب در ذهنم" بازىِ ساختارى اورهان پاموك در اين رمان از تقسيم آن به هفت فصل آغاز مىشود كه در ارتباطى بسيار نامتعارف با هم قرار دارند. فصل اول و دوم هر كدام به شرح بخش كوتاهى از قصه در يك روز (یا بهتر یک شب) معين مىپردازند كه با همديگر فاصله زمانى دوازده ساله دارند (فصل اول ماجراى روز ١٧ ژوئن ١٩٨٢ است كه تنها در چهارده صفحه گفته شده، و فصل دوم آن هم تنها در بيست و دو صفحه ماجراى روز سىام مارس ١٩٩٤ را شرح داده است (نويسنده اين تاريخهاى دقيق را آگاهانه در سرفصلها آورده). در اين دو روز (يا دقيق تر، دو شب) دو حادثه تعيين كننده براى مولود، فروشنده دورهگرد رخ مىدهد كه نويسنده بدون نگرانى از رو شدن دستش مسقيما آن را با خواننده در ميان مىگذارد. در فصل اول مولود با رايحه، دخترى كه تنها يكبار در عروسى پسرعمويش او را ديده، از روستایشان به استانبول فرار مىكند و در ايستگاه قطار است که تازه مولود در مىيابد كه رايحه همان دختر زيبائى كه چشمانش او را سحر كرده بود نيست بلكه خواهر بزرگتر اوست!
در فصل دوم، دوازده سال بعد، مىبينيم كه او عاشق همسرش رايحه است و از او دو دختر دارد و حالا در اين شبِ معيُن، دزدانى در خيابان به او حمله مىكنند و پولش را مىدزدند كه اين نيز نقطه عطفى است در زندگى شغلى او بعنوان دستفروش خيابانگرد (این فصل را من از نظر صحنهپردازی ضعیفتر از حد انتظار یافتهام). حالا كه در كمتر از چهل صفحه با دو جهش به جلو، یا "فلاش فوروارد" بقول ما سينمائىها، از خيلى چيزها مطلعيم پاموك از ما مىخواهد دست در دستش بگذاريم و با حوصله قدم به قدم با او همراه شويم تا قصه نامكرر عاشقانهاش را در هفتصد صفحه باقيمانده برايمان تعریف کند. فصل سوم همچون يك فلاشبك سينمائى (جهش به عقب) قصه را از دوران كودكى قهرمان آن آغاز و در بيش از دويست صفحه تا شب فرارش با رايحه از ده به استانبول بازگو مىكند. و در فصل بعدى فاصله زمانى دو فصل اول و دوم، يعنى ماجراى دوازده سال زندگى مشترك رايحه و مولود تا شب حمله دزدان به او، باز هم در بيش از دويست صفحه، بازگو مىشود. من آگاهانه وارد خط قصه (يا بهتر خطوط قصه) نمىشوم و صرفا در چهارچوب ساختار رمان مىمانم. فصل پنجم قصه، سرشار از حوادث غيرقابل پيشبينى است كه باز هم در حدود دويست صفحه درهم تنيده شدهاند. و تا خواننده بداند كه پاموك ساختار رمانش را مثل يك آرشيتكتِ كاركشته با زيرساختى مستحكم طراحى كرده است فصل ششم و هفتم را همچون فصل اول و دوم هر كدام تنها به يك روز معين اختصاص داده است؛ پانزدهم آوريل ٢٠٠٩ و ٢٥ اكتبر ٢٠١٢. به اين ترتيب نويسنده كاراكتر اصلىاش "مولود" را که فروشنده دورهگردی در استانبول است در يك دوره چهل و پنج ساله (١٩٦٨-٢٠١٢) با ذكر مشخص تاريخها تعقيب مىكند. گرچه مولود در طول زندگی اش مشاغل گوناگون دارد اما عمدتا کارش دستفروشی در خیابان است بویژه فروش نوشابهای سنتی و ناآشنا برای غیر ترک ها به نام "بوزا". نویسنده این نوشابه را در صفحه ١٩ رمانش این گونه توضیح میدهد: قصه یک شهر تاريخ معاصر تركيه بويژه تاریخ كلانشهر استانبول با تغييرات سريعى كه در دوره زمانىِ یاد شده در آن رخ داده در پسزمينه قصه مرور مىشود. از مهاجرت روستائيان به شهر براى يافتن كار (كه قهرمان قصه و پدرش جزو آنانند) تا درگيرىها و تنشهاى ميان اقليتهاى آسورى و ارمنى و يونانى و قبرسى، و البته كردها، با يكديگر يا با حكومت و شهردارى، و تبدیل خانههای خشت و گِلی به آسمانخراشهای چندین طبقه و جز اينها به تفصيل در كتاب آمده است. اين تفصيل به حدى است كه گاهى قصه كاراكترها و ماجراهاى ميان آنان را تحتالشعاع قرار مىدهد و كتاب را همچنان كه برخى منتقدين اشاره كردهاند به يك "اينسيكلوپيديا" نزديك مىكند! تغييرات و جزرومدهای سياسى تركيه در اين دوره نیز جاى ويژهاى در كتاب دارد. از كودتاى دهه هشتاد، جابجائى دولتها، درگيرى چپها و راستهاى افراطى و بالاخره قدرتيابى تدريجى احزاب مذهبى مسلمان نيز در ارتباط با تغيير شرائط در استانبول و لاجرم تاثيرگذارى بر زندگى مردم (از جمله كاراكترهاى كتاب) بسيار سخن مىرود. و گاهى اين پس زمينههاى تاريخى به حوادث سياسى مهم گره مىخورد، مثل يادآورى از فاجعه يازده سپتامبر ٢٠٠١ يا انقلاب اسلامى ايران. "در روز ١١ سپتامبر مولود و فوزيه [دخترش] تمام روز را به تماشاى تصاوير برخورد هواپيماها به آسمانخراشها در آمريكا، بر صفحه تلويزيون پرداختند..." ص ٦٢٧ اشاره به خمينى و انقلاب ايران اما با طنزى بسيار قوى همراه است. شايعات در مورد مسائل سیاسی روز از سوى كارگران ظرفشوى رستورانى كه حالا مولود هم در آن بعنوان سركارگر كار مىكند اينگونه نقل مىشود: و در صفحاتى بعد، همين نكته اين گونه دنبال مى شود: بازی میان قصه گو و مخاطب هر قصهنویسی پیش از قلم بر کاغذ بردن ناچار است شیوه قصه پردازیاش را تعیین کند. آیا راوی قصه، خودِ قهرمان یا یکی از شخصیتهای دیگر قصه است؟ آیا هر کاراکتر از نگاه خودش به شیوه چندصدائی بخشی از قصه را روایت میکند؟ یا به سبک رماننویسان قرن نوزده نویسنده به عنوان کسی که از همه چیز آگاه است قصه را یک تنه پیش میبرد؟ اورهان پاموک در قصه پردازیاش در این رمان از این شیوههای رایج فاصله گرفته و از ترکیبی از هر سه شیوه بهره برده است. علاوه بر آن شیوه نوشتاریِ فیلمنامه نویسی را هم به آن افزوده است به این معنا که در سراسر رمان وقتی کاراکترها مستقیما با خواننده حرف میزنند پاموک مثل فیلمنامه نویسان نام آنان را جلو حرفهاشان با حروف درشت مینویسد و خودش را خلاص میکند! در چنین مواردی پاموک کاراکترش را وامیدارد که بیواسطه با خواننده حرف بزند و به روشنی این خواست را در جایجای رمان نشان میدهد: یا مثلا اینجا باز هم از زبان سمیه: گاهی حتی کاراکترهای قصه با قصهنویس (پاموک) صحبت میکنند. مثل اینجا، در تکگوئی (مونولوگ) سلیمان پسر عموی مولود که خاطرخواه سمیه است وقتی که سمیه با معشوقش فرهاد با یک تاکسی فرار میکند و سلیمان با ماشینش در تعقیب آنان است: اگر شیفتگی اورهان پاموک به استانبول و تغییراتی که این شهر در نیم قرن اخیر کرده و تکرار چندبارهی آن گاهی خواننده را به خواندن بیش از نیاز از جزئیات خیابانها و کوچهها و مقررات شهری و خلقیات مردم و حتی کلک زدنهای جورواجور رستوراندارها و کارگرانشان و برق دزدی و فرار از مالیات و .... وا میدارد، اما وقتی یکی از کاراکترها مستقیما شروع به حرف زدن میکند خستگی ناشی از پرگوئی نویسنده از تن خواننده در میآید! قدرت قصهپردازی پاموک در این رمان را شاید بیش از همه در شخصیتپردازی قهرمانان قصهاش بتوان دید. دوری از کلیشه به وضوح در رفتار و کردار شخصیتهای قصه نمایان است و همین، پیشبینیِ برخوردهای آنان را برای خواننده ناممکن میکند و به گیرائی قصه میافزاید. پرداختن به ویژگی کاراکترها بدون خلاصه کردن خودِ قصه عملی نیست. و غیرعملیتر خلاصه کردن قصهای است که به ترکیبی همچون لحاف چل تکه میماند! این است که از پرداختن بیشتر به کاراکترها دست میکشم و این مطلب را با ترجمه تکهای از تکگوئی حاجی حمید، یکی از دهها کاراکتر رنگارنگ این رمان به پایان میبرم که طنز قویِ بافته در تاروپود آن یکی دیگر از ویژگیهای زبانِ گیرای اورهان پاموک در این اثر است: Copyright: gooya.com 2016
|