سه شنبه 1 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

قصه نامكرر عشق در ساختارى نوين از زبان اورهان پاموک، رضا علامه‌زاده

رضا علامه‌زاده
هر قصه‌نویسی پیش از قلم بر کاغذ بردن ناچار است شیوه قصه پردازی‌اش را تعیین کند. آیا راوی قصه، خودِ قهرمان یا یکی از شخصیت‌های دیگر قصه است؟ آیا هر کاراکتر از نگاه خودش به شیوه چندصدائی بخشی از قصه را روایت می‌کند؟ یا به سبک رمان‌نویسان قرن نوزده نویسنده به عنوان کسی که از همه چیز آگاه است قصه را یک تنه پیش می‌برد؟ پاموک در قصه پردازی‌اش در این رمان از این شیوه‌های رایج فاصله گرفته و از ترکیبی از هر سه شیوه بهره برده است. علاوه بر آن شیوه نوشتاری فیلمنامه نویسی را هم به آن افزوده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نوشتن از رمانى پُربرگ با شخصيت‌هاى متعدد و ماجراهاى درهم تنيده‌ى فراوان، كار ساده‌اى نيست حتى براى من كه در دو دهه اخير هر رمانى را كه خوانده‌ام تا چيزى در نقد و معرفى‌اش ننوشته‌ام دستم به رمان ديگرى نرفته است. تا كار را براى خودم ساده كنم از ويژگى برجسته اين رمان، به نگاه خودم، آغاز مى‌كنم؛ از ساختار آن كه به شكل نوينى پايه‌ريزى شده است.

اين را بگويم كه از ديد من "ساختار" در هر اثر هنرى، از شعر و رمان گرفته تا نقاشى و فيلم و نمايش، اصلى‌ترين عنصر است. پىِ بناى اثر است. استخوان‌بندى آن است. با همه‌ى ناپيدائى حاملِ صبور جلوه‌هاى ديدنى اثر (رنگ، سايه روشن، لحن، زبان، زنگِ صدا، ريتم و...) است. مثل تيرآهن‌ها و ستون‌هاى بتونىِ مخفى مانده در يك عمارت. و از اين رو ممكن است ساختار اثر، ساده به چشم نيايد. در مقابلِ ديد نباشد. اما كشف شدنى است، با كمى دقت.

رمان اخير اورهان پاموك برنده نوبل ادبيات سال ٢٠٠٦ از نظر ساختارى اثرى است نو. اما پيش از باريك شدن در اين خصيصه، بهتر است كمى از عنوان كتاب بنويسم.

اين رمان در ايران با عنوان "شورى در سر" منتشر شده و دوست شاعرم، عسگر آهنين در نقدى كه از منابع آلمانى در موردش ترجمه كرده از آن به اسم "بيگانه‌اى در من" نام‌برده است. عنوان كتاب، در واقع مصراع دوم از اين شعر "ويليام وردورث" است كه در آغاز كتاب هم آمده:
"افكارى ماليخوليائى داشتم
چيزى غريب در ذهنم.
اين حس كه نه مال آن زمان بودم
و نه متعلق به آن مكان."

پاموك علاوه بر انتخاب اين مصرع براى عنوان رمانش، در جای‌جاى كتاب هم با عبارت "چيزى غريب در ذهن" بازى كرده است تا پيوند آن را با ذهنيت "مولود"، شخصيت اصلى رمانش نشان دهد (صفحات ١٠ و ١٣٤و ... و ٧٣٢ از نسخه انگليسى رمان كه در قطع جيبى نزديك به ٧٥٠ صفحه دارد.) و در صفحه ٢٨٨ به صراحت مى‌نويسد: مولود گفت "چيز غريبى تو ذهنمه. هر كارى بكنم باز خودمو تو اين دنيا كاملا تنها حس می كنم."

ساختار رمانِ "چيزى غريب در ذهنم"

بازىِ ساختارى اورهان پاموك در اين رمان از تقسيم آن به هفت فصل آغاز مى‌شود كه در ارتباطى بسيار نامتعارف با هم قرار دارند. فصل اول و دوم هر كدام به شرح بخش كوتاهى از قصه در يك روز (یا بهتر یک شب) معين مى‌پردازند كه با همديگر فاصله زمانى دوازده ساله دارند (فصل اول ماجراى روز ١٧ ژوئن ١٩٨٢ است كه تنها در چهارده صفحه گفته شده، و فصل دوم آن هم تنها در بيست و دو صفحه ماجراى روز سى‌ام مارس ١٩٩٤ را شرح داده است (نويسنده اين تاريخ‌هاى دقيق را آگاهانه در سرفصل‌ها آورده). در اين دو روز (يا دقيق تر، دو شب) دو حادثه تعيين كننده براى مولود، فروشنده دوره‌گرد رخ مى‌دهد كه نويسنده بدون نگرانى از رو شدن دستش مسقيما آن را با خواننده در ميان مى‌گذارد. در فصل اول مولود با رايحه، دخترى كه تنها يك‌بار در عروسى پسرعمويش او را ديده، از روستایشان به استانبول فرار مى‌كند و در ايستگاه قطار است که تازه مولود در مى‌يابد كه رايحه همان دختر زيبائى كه چشمانش او را سحر كرده بود نيست بلكه خواهر بزرگتر اوست!


اورهان پاموک و روی جلد رمان "شورى در سر" به زبان ترکی

در فصل دوم، دوازده سال بعد، مى‌بينيم كه او عاشق همسرش رايحه است و از او دو دختر دارد و حالا در اين شبِ معيُن، دزدانى در خيابان به او حمله مى‌كنند و پولش را مى‌دزدند كه اين نيز نقطه عطفى است در زندگى شغلى او بعنوان دستفروش خيابان‌گرد (این فصل را من از نظر صحنه‌پردازی ضعیف‌تر از حد انتظار یافته‌ام).

حالا كه در كمتر از چهل صفحه با دو جهش به جلو، یا "فلاش فوروارد" بقول ما سينمائى‌ها، از خيلى چيزها مطلعيم پاموك از ما مى‌خواهد دست در دستش بگذاريم و با حوصله قدم به قدم با او همراه شويم تا قصه نامكرر عاشقانه‌اش را در هفتصد صفحه باقيمانده برايمان تعریف کند.

فصل سوم هم‌چون يك فلاشبك سينمائى (جهش به عقب) قصه را از دوران كودكى قهرمان آن آغاز و در بيش از دويست صفحه تا شب فرارش با رايحه از ده به استانبول بازگو مى‌كند. و در فصل بعدى فاصله زمانى دو فصل اول و دوم، يعنى ماجراى دوازده سال زندگى مشترك رايحه و مولود تا شب حمله دزدان به او، باز هم در بيش از دويست صفحه، بازگو مى‌شود.

با اين همه، رمان تازه در نيمه راه است! خواننده كه گمان مى‌كرد پايان قصه را در صفحات اول كتاب از نويسنده شنيده تازه مى‌فهمد اين قصه سر دراز دارد!

من آگاهانه وارد خط قصه (يا بهتر خطوط قصه) نمى‌شوم و صرفا در چهارچوب ساختار رمان مى‌مانم. فصل پنجم قصه، سرشار از حوادث غيرقابل پيش‌بينى است كه باز هم در حدود دويست صفحه درهم تنيده شده‌اند. و تا خواننده بداند كه پاموك ساختار رمانش را مثل يك آرشيتكتِ كاركشته با زيرساختى مستحكم طراحى كرده است فصل ششم و هفتم را همچون فصل اول و دوم هر كدام تنها به يك روز معين اختصاص داده است؛ پانزدهم آوريل ٢٠٠٩ و ٢٥ اكتبر ٢٠١٢.

به اين ترتيب نويسنده كاراكتر اصلى‌اش "مولود" را که فروشنده دوره‌گردی در استانبول است در يك دوره چهل و پنج ساله (١٩٦٨-٢٠١٢) با ذكر مشخص تاريخ‌ها تعقيب مى‌كند.

گرچه مولود در طول زندگی اش مشاغل گوناگون دارد اما عمدتا کارش دستفروشی در خیابان است بویژه فروش نوشابه‌ای سنتی و ناآشنا برای غیر ترک ها به نام "بوزا". نویسنده این نوشابه را در صفحه ١٩ رمانش این گونه توضیح می‌دهد:
"پیش از این که جلوتر برویم و برای اینکه مطمئن شویم قصه ما درست فهمیده می‌شود شاید لازم باشد برای خوانندگان خارجی که هرگز چیزی از آن نشینده‌اند، و برای خوانندگان ترکِ نسل‌های آینده که نگرانم در بیست سی سال آینده اسمی کاملا فراموش شده باشد توضیح بدهم که بوزا یک نوشابه سنتی آسیائی است که از تخمیر گندم درست می‌شود با غلظتی بالا و عطری خوشایند و رنگ زرد تیره و کَمَکی الکل. این قصه خودش پر از چیزهای عجیب و غریب است و تمایلی ندارم خوانندگان به این [بوزا] خیلی اهمیت بدهند."

بر خلاف این سفارش، اغلب نقدنویسان به نقش این نوشابه سنتی غیرالکلی (الکلی!) در تمثیل‌پردازی نویسنده در این رمان تاکید کرده‌اند.

قصه یک شهر

تاريخ معاصر تركيه بويژه تاریخ كلان‌شهر استانبول با تغييرات سريعى كه در دوره زمانىِ یاد شده در آن رخ داده در پس‌زمينه قصه مرور مى‌شود. از مهاجرت روستائيان به شهر براى يافتن كار (كه قهرمان قصه و پدرش جزو آنانند) تا درگيرى‌ها و تنش‌هاى ميان اقليت‌هاى آسورى و ارمنى و يونانى و قبرسى، و البته كردها، با يكديگر يا با حكومت و شهردارى، و تبدیل خانه‌های خشت و گِلی به آسمانخراش‌های چندین طبقه و جز اين‌ها به تفصيل در كتاب آمده است. اين تفصيل به حدى است كه گاهى قصه كاراكترها و ماجراهاى ميان آنان را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد و كتاب را هم‌چنان كه برخى منتقدين اشاره كرده‌اند به يك "اينسيكلوپيديا" نزديك مى‌كند!

تغييرات و جزرومدهای سياسى تركيه در اين دوره نیز جاى ويژه‌اى در كتاب دارد. از كودتاى دهه هشتاد، جابجائى دولت‌ها، درگيرى چپ‌ها و راست‌هاى افراطى و بالاخره قدرت‌يابى تدريجى احزاب مذهبى مسلمان نيز در ارتباط با تغيير شرائط در استانبول و لاجرم تاثيرگذارى بر زندگى مردم (از جمله كاراكترهاى كتاب) بسيار سخن مى‌رود. و گاهى اين پس زمينه‌هاى تاريخى به حوادث سياسى مهم گره مى‌خورد، مثل يادآورى از فاجعه يازده سپتامبر ٢٠٠١ يا انقلاب اسلامى ايران.

"در روز ١١ سپتامبر مولود و فوزيه [دخترش] تمام روز را به تماشاى تصاوير برخورد هواپيماها به آسمانخراش‌ها در آمريكا، بر صفحه تلويزيون پرداختند..." ص ٦٢٧

اشاره به خمينى و انقلاب ايران اما با طنزى بسيار قوى همراه است. شايعات در مورد مسائل سیاسی روز از سوى كارگران ظرف‌شوى رستورانى كه حالا مولود هم در آن بعنوان سركارگر كار مى‌كند اين‌گونه نقل مى‌شود:
"جلال سالك نويسنده روزنامه مليّت به این خاطر در انتقاد از دولت تندوتیز است که بين آمريكا و روسيه درگیری است و صاحب روزنامه‌اش جهود است... 'سى آى اِ' قرار است با يك هواپيماى جت اختصاصى آيت‌الله خمينى را به تهران ببرد تا ناآرامى‌هائى كه تازه شروع شده را خاموش كند." ص ٢١٢

و در صفحاتى بعد، همين نكته اين گونه دنبال مى شود:
"فوريه ١٩٧٩ جلال سالك، نويسنده مشهور روزنامه مليّت وسط خيابان در محله نیشانتاشی ترور شد و خمينى با فرار شاه از كشورش با هواپيما به تهران پرواز كرد. ظرفشوها خيلى پيشتر اين حوادث را پيش‌بينى كرده بودند." ص ٢١٩

بازی میان قصه گو و مخاطب

هر قصه‌نویسی پیش از قلم بر کاغذ بردن ناچار است شیوه قصه پردازی‌اش را تعیین کند. آیا راوی قصه، خودِ قهرمان یا یکی از شخصیت‌های دیگر قصه است؟ آیا هر کاراکتر از نگاه خودش به شیوه چندصدائی بخشی از قصه را روایت می‌کند؟ یا به سبک رمان‌نویسان قرن نوزده نویسنده به عنوان کسی که از همه چیز آگاه است قصه را یک تنه پیش می‌برد؟

اورهان پاموک در قصه پردازی‌اش در این رمان از این شیوه‌های رایج فاصله گرفته و از ترکیبی از هر سه شیوه بهره برده است. علاوه بر آن شیوه نوشتاریِ فیلمنامه نویسی را هم به آن افزوده است به این معنا که در سراسر رمان وقتی کاراکترها مستقیما با خواننده حرف می‌زنند پاموک مثل فیلمنامه نویسان نام آنان را جلو حرف‌هاشان با حروف درشت می‌نویسد و خودش را خلاص می‌کند!

در چنین مواردی پاموک کاراکترش را وامی‌دارد که بی‌واسطه با خواننده حرف بزند و به روشنی این خواست را در جای‌جای رمان نشان می‌دهد:
"سمیه: خواننده‌های عزیز، اگه من این جزئیات خصوصی رو با شما در میون میذارم برای اینه که امیدوارم قصه من برای شماها درس باشه." ص ٣٤٨

یا مثلا این‌جا باز هم از زبان سمیه:
"سمیه: من به شماها نمی‌گم ما قبل از ازدواج چه جوری عشق بازی می‌کردیم و من چه کاری می‌کردم که حامله نمی‌شدم..." ص ٣٥٠

گاهی حتی کاراکترهای قصه با قصه‌نویس (پاموک) صحبت می‌کنند. مثل این‌جا، در تک‌گوئی (مونولوگ) سلیمان پسر عموی مولود که خاطرخواه سمیه است وقتی که سمیه با معشوقش فرهاد با یک تاکسی فرار می‌کند و سلیمان با ماشینش در تعقیب آنان است:
"سلیمان: دنبالشون کردم. نتونستم بگیرمشون... دختره برمی‌گرده. فکر نکن این جا خبریه. راجع بش ننویس و بانوشتن در این باره زیادی گنده‌ش نکن. آبروی یک دختر خوب رو نبر... اون ماشین سیاه رنگو جلوتر از خودم می‌دیدم ولی نمی‌تونستم بگیرمش. دستمو دراز کردم و از داشبورد اسلحه رو برداشتم و دوتا تیر هوائی در کردم. اما در این مورد هم ننویس چون حقیقت نداره که دختره فرار کرده. مردم فکرهای غلطی می‌کنن!" ص ٣١٤

اگر شیفتگی اورهان پاموک به استانبول و تغییراتی که این شهر در نیم قرن اخیر کرده و تکرار چندباره‌ی آن گاهی خواننده را به خواندن بیش از نیاز از جزئیات خیابان‌ها و کوچه‌ها و مقررات شهری و خلقیات مردم و حتی کلک زدن‌های جورواجور رستوران‌دارها و کارگرانشان و برق دزدی و فرار از مالیات و .... وا می‌دارد، اما وقتی یکی از کاراکترها مستقیما شروع به حرف زدن می‌کند خستگی ناشی از پرگوئی نویسنده از تن خواننده در می‌آید!

قدرت قصه‌پردازی پاموک در این رمان را شاید بیش از همه در شخصیت‌پردازی قهرمانان قصه‌اش بتوان دید. دوری از کلیشه به وضوح در رفتار و کردار شخصیت‌های قصه نمایان است و همین، پیش‌بینیِ برخوردهای آنان را برای خواننده ناممکن می‌کند و به گیرائی قصه می‌افزاید. پرداختن به ویژگی کاراکترها بدون خلاصه کردن خودِ قصه عملی نیست. و غیرعملی‌تر خلاصه کردن قصه‌ای است که به ترکیبی همچون لحاف چل تکه می‌ماند! این است که از پرداختن بیشتر به کاراکترها دست می‌کشم و این مطلب را با ترجمه تکه‌ای از تک‌گوئی حاجی حمید، یکی از ده‌ها کاراکتر رنگارنگ این رمان به پایان می‌برم که طنز قویِ بافته در تاروپود آن یکی دیگر از ویژگی‌های زبانِ گیرای اورهان پاموک در این اثر است:
"حاجی حمید: بیشتر این مردم زمین‌های لختشون را که در دهه‌های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ به چنگ آورده بودن به من فروختن. حالا همه‌شون آرزو دارن کاش کمی صبر می‌کردن و پول بیشتری به دست می‌آوردن. شکایت دارن که حاجی حمید زمینشون را مفت از دستشون در آورده. یکی توشون نیست که بگه از حاجی حمید تشکر دارم که زمین‌هائی که روی این کوهِ فراموش شده بود و به ملت تعلق داشت و ما دورش حصار کشیدیم و مال خود کردیم را بدون این که حق قانونی نسبت به آن داشته باشیم با چند کامیون پر از پول از ما خرید. اگر این‌ها چندرغاز از آن پول را به صندوق حفاظت از این مسجد اهداء می‌کردن من امروز مجبور نبودم مخارج چکه‌گیری ناودان‌ها و عوض کردن شیروانی گنبد و راه انداختن کلاس درس قرآن را از جیب خودم بدم. اما مهم نیست. من حالا دیگه به این مردم عادت کرده‌م. هنوز با مهربونی بشون لبخند می‌زنم و خوشحال می‌شم دستمو برای هر کی که بخواد به احترام اونو ببوسه جلو ببرم." ص ٥٤٤


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016