گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 خرداد» مدار بسته و جبري عوامزدگي (بخش دوم)، احمد فعال31 اردیبهشت» عوامزدگي، نخبهگرايي و روشنگري(قسمت اول)، احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مدار بسته عوامگرايي و نخبهگرایی (قسمت اول)، احمد فعالعوامگرایی آئین عوامزدگی است، آئین میانتهی کردن و بیاثر کردن پدیدههای اجتماعی است. عوامگرایی نمیتواند با عوامفریبی همراه نباشد، خاصه آنکه عوامفریبها، خود عوامزده نیستند، از کاری که میکنند و هدفی که تعقیب میکنند آگاه هستند. اما عوامفريب در اجرای اهداف خود، به زبان و بیانی متوسل میشود که به عوامزدگی دامن میزند.
نخبه کسی است که به لحاظ توانایی از دیگران برتر است. اما نخبهگرایی ایدهای است که تواناییها را وسیله سلطه بر جامعه قرار ميدهد. گفته ميشود نخبگان افراد برگزیده جامعه هستند. حتی در لغت نامهها هم که نگاه ميکنیم، نخبه را معادل برگزیده تعریف کردهاند. اما به نظر ميرسد این اصطلاح غلط و تعریف غلطی از نخبگی است. بخصوص اینکه اصطلاح برگزیدگی در اغلب فرهنگها وسیلهای برای امتیازطلبی است. مثل برگزیدگی یک نژاد، یا برگزیدگی یک قوم و یا برگزیدگی یک رهبری کاریزماتیک. بجای واژه برگزیدگی، به نظر ميرسد بهتر است از واژه برتافتگی استفاده کنیم. نخبگان برگزیده نیستند، برتافتهاند. اما نخبهگرایی، خود را تافته جدا بافته جامعه دانستن است. نظریه نخبهگرایی توسط موسکا و پارتو وارد جامعه شناسی شدند. موسکا جامعه را مرکب از دو گروه حکومت کنندگان که شامل نخبگان هستند، و حکومت شوندگان که شامل بقیه مردم هستند، معرفی میکند. پارتو یکی از برجستهترین جامعه شناسان در نظریه نخبهگرایی است. پارتو نخبه را در فردی معرفی میکند که «بالاترین شاخص امتیاز را در هر فعالیت خاص ورزشی، سیاسی، اقتصادی1» دارا باشد. حق برگزیدگی تنها شایسته مقام خداوند است. مثل برگزیدن انسان به خلافت روی زمین، و یا برگزیدن پیامبران به رسالت پیامبری. این را هم بدین لحاظ ميگویم که امتیازطلبی و برتریطلبی را که شائبه برگزیدگی است، از میان برده باشم. همانگونه که از قول پارتو نقل کردم، نخبهها افراد ممتاز هستند، اما نخبهگرایی امتیازطلبی است. نخبگان امتیاز نخبگی را از کسی بدست نیاوردهاند. هر چند شاخصهای کمّی وجود دارند که حد نخبگی را معین میکنند، و یا امتیازهایی را برای نخبگان مقرر میکنند، اما امتیازطلبی با امتیاز دادن فرق دارند، مانند برتری دادن با برتریطلبی. به عنوان مثال یک فرد نخبه، مثل قهرمان وزنهبرداری را در نظر بگیرید. فرض کنیم قهرمانان وزنهبرداری جهان، وزنههایی معادل 250 یا 300 کیلو گرم را بالای سرشان بلند میکنند. اكنون اگر کسی پیدا شود و 500 کیلو گرم وزن را بالای سرخود بلند کند، کسی نمیتواند به او بگوید تو قهرمان وزنهبرداری جهان هستی و یا نیستی. اگر جامعه و یا هیئت ورزشی او را برمیگزینند، به این دلیل است که او را به عنوان قهرمان وزنهبردای به جامعه معرفی کنند و یا امیتازهای مادی و معنوی که حق اوست، به او اعطاء کنند. و الا اگر هیچکس هم به او نگوید قهرمان، قهرمان وزنهبرداری است. همینجا برای آنکه وجه فارقی با دیدگاههای مرحوم دکتر شریعتی در کتاب امت و امامت ارائه دهم، تفاوت مفهوم قهرماني را با آنچه مرحوم دكتر شريعتي در رابطه ميان امت و امامت شرح داد، توضيح ميدهم. مرحوم دكتر شریعتی در کتاب خود تعریفی از امام بدست میدهد، مثل تعریفی که من از نخبگی ارائه دادم. اما اين دو تعريف يك تفاوت اساسي دارند. زيرا، امامت رابطهای است که با جامعه ايجاد ميشود. یا در همان اصطلاح عربی، امامت رابطهاي است که امام با امت ايجاد ميكند. اما نخبگی رابطهای نیست که با جامعه ايجاد شود. هر چند نخبه کسی است که بالاتر از سطح جامعه است و با جامعه مقایسه ميشود. اما ویژگی نخبگی را در مقیاس با جامعه بدست آوردن، با رابطه با جامعه داشتن، فرق دارد. نخبه و نخبگان چه با جامعه رابطه داشته باشند و چه نداشته باشند، مقیاس نخبگی را از حد جامعه بدست میآوردند. اما امام کسی است که ويژگي امامت را تنها در پرتو ارتباط با جامعه بدست ميآورد. خواه امام را امام جابر بدانیم و خواه امام را امام عادل بدانیم، بیرون از رابطه با جامعه امام وجود ندارد. تعابیر مرحوم دكتر شریعتی از امامت نوعی شائبه برگزیدگی و امتیازطلبی را به ذهن متبادر میکند. در مقاله قبل توضیح دادم که عوام پدیدهای است میان تهی، و عوامزدگی میانتهی کردن پدیدههاست. عوامزدگی چیزی است که چون به هر چیز دیگر بچسبد، آن را از معنا تهی میکند. عوامزدگی خنثی کردن و بیاثر کردن پدیدههاست. هر پدیدهای که دچار عوامزدگی شود، با خنثی شدن و میانتهی شدن، تأثیر خود از دست میدهد. مفاهیم سیاسی، مفاهیم انسانی، مفاهيم اجتماعی و اخلاقی، که روزگاری میتوانستند جامعهای را به حرکت در بياورند، با عوامزدگی تأثیر خود را از دست میدهند. فراتر از آن، بعضی از مفاهیم عوامزده با استهزاء واقع شدن، تأثیر منفی و وارونه هم بجا میگذارند. عوامگرایی آئین عوامزدگی است، آئین میانتهی کردن و بیاثر کردن پدیدههای اجتماعی است. عوامگرایی نمیتواند با عوامفریبی همراه نباشد، خاصه آنکه عوامفریبها، خود عوامزده نیستند، از کاری که میکنند و هدفی که تعقیب میکنند آگاه هستند. اما عوامفريب در اجرای اهداف خود، به زبان و بیانی متوسل میشود که به عوامزدگی دامن میزند. در همان مقاله، اسطورهزدگی را مکمّل عوامزدگی معرفی کردم. زیرا بنا به تعریفی که از قول رولان بارت آوردم، کار اسطوره پرکردن فضاهای خالی است که در پدیدهها به وجود ميآیند. عوامزدگی با تهی کردن مفاهیم و رویدادها، فضای خالی ایجاد میکنند تا اسطورهها این فضاها را پُر کنند. همانگونه که هیچ قلمرویی نیست که از دستبرد و سرقت و نفوذ اسطورهها مصون بماند، هیچ قلمرویی نیست که از عوامزدگی مصون بماند. هرجا که عوامزدگی وجود دارد، اسطورهگرایی و اسطورهزدگي نیز حی و حاضر وجود دارند. قاعده مکمّل بودن عوامزدگی و نخبهگرایی را در مقالهای که در پاسخ آقای دکتر زیبا کلام نوشتم، توضیح دادم3، اما بحث مبسوطی درباره چرایی آن به میان نیاوردم. در این قسمت میخواهم نشان دهم که چرا عوامزدگی و نخبهگرایی مکمّل یکدیگر هستند؟
1- نظام سلسله مراتب دستبوسي و مُريد و مُرادي بدون وجوه مشترك ميان عوامزده و عوامفريب، و بدون وجوه مشترك ميان عوامزدگي و پوپوليسم، ادامه پيدا نميكند. به همان اندازه كه عوامزده به اسطورهپرستي و تقديس اسطوره نيازمند است، به همان ميزان گروههاي عوامگرا و پوپوليست به تقديس عوام، تقديس تودههاي ناآگاه و پيروان خود علاقمند و وابسته هستند. گفته ميشود كه هيتلر و حزب او به عنوان يكي از مظاهر عوامگرايي و عوامفريبي در نيمههاي قرن بيستم، ضمن ستايش ديدن از مردم و سان ديدن از نيروهاي وفادار خود، مدام به تقديس و ستايش مردم ميپرداخت. جريان عوامگرايي و پوپوليسم چنین وانمود ميکند که تودههای ناآگاه و عوام دارای قدرت اسطورهای هستند. به کمک آنها ميتوان جهان را فتح کرد و برقلهها بلند پیشرفت فرو نشست. یک کودک چند ساله اگر اراده کند، از دانشمندان فیزیک هستهای فراتر میرود، و به اسرار ناپیدای هستی دست پیدا میکند. در ديدگاهي كه به پوپوليسم و يا عوامگرايي مربوط ميشود، تقدس عوام و تودههای ناآگاه، نه به دليل ذات حقوقمندی و تصمیم و انتخاب آزادانه آنها، بلکه در امکان دنبالهروی و ميل به اطاعتپذيري آنهاست. و هم به این دلیل است که اراده تغییر و قدرت عوام و تودههای ناآگاه، نه در مقام انسانهاي کنشگر و خودانگیخته، بلکه در مقام ابژهها، اشياء و ابزار قدرت بودن و برانگیخته شدن است كه وجود و معنا پيدا ميكنند. 2- وجوه مشترك تقدسگرايي و نيازهاي مشترك جريان عوامزده و عوامگرا، و بطور كلي تداوم روابط ميان سلطهگر و زير سلطه، تنها در يك سازماندهي متمركز ادامه پيدا ميكند. اين است كه عوامگرایی به ميزاني كه با تحزبگرايي مخالفت ميكند و تحزبگرايي را عامل انحراف تودهها ميشناسد، متقابلاً دست به سازماندهي متمركز ميزند. به همين دليل است كه بيشترين هزينهها را در ساخت يك بوركراسي كه قادر به سازماندهي متمركز باشد، صرف ميكند. يكي از وظايف اين بوركراسي اختراع و توليد مفاهيم، ميانتهي كردن و قلب كردن واژهها، بياثر كردن و خنثي كردن واژهها، و عوامزده كردن واژهها و مفاهيم است. ايجاد دستورالعملهاي سازماندهي، از جمله وظايف ديگر بوركراسيهاي پوپوليستي است. در بوركراسي كه فرآورده پوپولیسم و عوامگرایی است، بجاي استفاده از مفهوم مشاركت به مفهوم حضور متوسل ميشوند. در پارهاي از موارد استفاده از مفهوم مشاركت جنبه صوري دارد، مثل آنچه كه در سيستم اداري به عنوان نظام مشاركت ياد ميشود. قصد واقعي پوپوليسم و عوامگرايي، حضور ابزاري در صحنه اجتماعي است. مثلاً حضور ابزاري در انتخابات و يا حضور ابزاري در نمايشهاي خياباني قدرت. اين حضور استفادههاي زيادي براي جريانهاي پوپوليستي و عوامگرايي ايجاد ميكند. حضور تودههاي ناآگاه هم وسیلهای برای تسویه حساب با مخالفان هستند، و هم وسیلهای برای بسط و نمايش قدرت هستند، و هم وسيلهاي براي هيجاني كردن جامعه و ايجاد يك جنبش تودهاي. جنبشي كه بنا به گزارش خوبي كههانا آرنت در كتاب خود ارائه ميدهد، همواره يكي از ابزارهاي قدرت گرفتن جنبشهاي راستگراي افراطي در سراسر جهان بودهاند4. 3- عوامگرايي و پوپوليسم همواره دو جريان مقابل و متضاد روبروي خود ايجاد ميكند. يكي جريان روشنفكري است و دومي جريان نخبهگرايي و اليتيسم است. برخلاف عوامگراي و پوپوليسم كه به تقديس تودهها متوسل ميشوند، نخبهگرايي تودهها را جز انباشتي از غرايز و احساسات كه تنها منشاء تباهي انسان و جامعه ميشوند، نميشناسند. تا حدي كه اغلب كساني كه به مشرب نخبهگرايي معتقد هستند، به صراحت به تحقير تودهها ميپردازند. جريان مقابل و متضاد ديگر عوامگرايي و پوپوليسم، جريان روشنفكري است. روشنفكران بر اين باور هستند كه تودههاي ناآگاه و عوام نه شايسته تقديس هستند و نه شايسته تحقير، آنها تنها شايسته احترام هستند. جلوتر به اين بحث بازميگردم. در مقابل عوامگراي و پوپوليسم كه به تحزبگرايي بشدت بدبين هستند، نخبگان و یا همان جریان الیتیسم، به رقابت و تحزبگرایی معتقد هستند. رقابت نزد نخبهگرايي از حد رقابت ميان نخبگان فراتر نميرود. و حتي نوع دموكراسي و پلوراليسم يا تكثرگرايي، چيزي جز تكثر رقابت و مشاركت ميان افراد نخبه جامعه نيست. نظرات پارتو به عنوان یکی از برجستهترین جامعه شناسان نخبهگرا، گویاست. پارتو در تقسيمبندي انسان و رفتار اجتماعي آدميان به دو حوزه عقلاني و احساسي، رفتار اجتماعی انسان را اساساً نامعقول و مبتنی بر احساس و غرایز تفسیر میكند. حوزه احساس و غرايز ثابتترين ويِژگيهايي هستند كه طي قرون در آدميان، ثابت ماندهاند. به همين دليل است كه نيروي محركه اصلي رفتار اجتماعي انسان از ويژگيهاي ثابتي كه در غرايز و احساسات انسان نهفته است، سرچشمه ميگيرد. از نظر پارتو، حوزه عقل نقش اندكي در رفتار اجتماعي دارد. اغلب مشارب و مذاهبي كه با هدف رهاييبخشي شكل ميگيرند، مانند سوسياليزم، اومانيزم و دموكراسي، ناشي از احساس ترحمخواهي انسان نسبت به همنوعان خود است. فریدریش نیچه نیز به عنوان یکی از فیلسوفان نخبهگرایی، اندیشه برابری را ناشی از حقارت انسانهای ضعیف تفسیر ميکرد. از نظر فیلسوفان نخبهگرایی و از جمله پارتو، مذاهب و مشاربی که گزارشی و یا نظریهها و ایدههایی درباب حقوق انسان و برابری انسان ارائه ميدهند، چون فاقد پشتوانه عقلاني هستند، تباه كننده انسان بشمار ميآيند. آنچه بطور واقعي رهاييبخش انسان و جامعه است به حوزه اقتصاد و علم مربوط ميشود و تنها اين حوزه است كه از عمل عقلاني انسان سرچشمه ميگيرد. از اين نظر، تنها كساني كه در اين حوزه فعاليت دارند يعني طبقه نخبگان يا اليتها، شايستگي حكمراني بر جوامع را دارا هستند. از یک طرف چون بورکراسی را نتیجه افسونزدایی کردن زندگی جدید ميدانست، به ستایش آن پرداخت. و از طرف دیگر او به پیامدهای ناگوار بورکراسیها که موجب تهدید آزادی فردی انسان ميشوند، به خوبی آگاه، و از نتیجه چنین بورکراسیهایی بشدت ناخشنود بود. از نظر میشلز بوروکراسیهای جدید سازمانها را به سمت نوعي اليگارشي هدايت ميكنند. اليگارشيها در نظام سلسله مراتبي كه به وجود ميآورند، نوعي تقسيم كار در سطوح مختلف سازمان ايجاد ميكنند. احزاب در جوامع مدرن و پيچيده، نميتوانند از وجود اين قانون اجتناب كنند. در نتيجه، از نظام سلسله مراتبي و تقسيم كار در سطوح مختلف حزبي، نميتوانند اجتناب كنند. به همين دليل تمامي احزاب به سيستم اليگارشي روي ميآورند، و با حاكم كردن نخبگان از آرمانهاي خود فاصله ميگيرند. حاصل چنين روندي، تبديل دموكراسي به رقابت ميان نخبگان يا اليتهاي مختلف، از يكسو، و بيتفاوت شدن جامعه در برابر سرنوشت خود از سوي ديگر است. در ميان گرايشهاي اليتيستي يا نخبهگرايي، يك گرايش ديگر بنام كورپوراتيسم وجود دارد. كورپوراتيسم آميزهاي از اليتيسم (نخبهگرايي)، پلوراليزم (تكثرگرايي) و سوسياليزم است. كورپوراتيستها بجاي رقابت، مسئله سازش، تباني و همكاري ميان اليتهاي مختلف را سرمشق قرار ميدهند. در ادامه بحث مدار بسته نخبه گرایی و عوام زدگی را در اوضاع گروه بندی های سیاسی درون کشور پی می گیرم. Copyright: gooya.com 2016
|