گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 مهر» فرارویاندن رد فجایع دهه ۶۰ به عاطفه ملی، مهدی فتاپور27 آذر» جنبش دانشجويی، دشواريها و امکانات٬ مهدی فتاپور
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! هجدهمین سال قتل پدرم حسن فتاپور، مهدی فتاپورکارکنان روزنامه ایران متوجه دو جوان شده بودند که از حدود یک ساعت قبل از قتل با یک موتورسیکلت در آنجا پرسه میزدند. زمانی که پدرم رسیده بود و قصد داشت وارد خانه شود آنها جلوی در خانه با کلت به وی شلیک کرده و گریخته بودند. بعدها گفته شد اسلحهای که در این قتل به کار گرفته شده بود از همان نوع کلتهایی بود که چند ماه بعد در سوء قصد به سعید حجاریان مورد استقاده قرار گرفت
حدود ساعت یازده و نیم شب بود. تلویزیون روشن بود و من در فکر و خیالهای خودم بودم. مریم و بچهها خوابیده بودند. من هم باید میخوابیدم، در پروژهای در شهر فرانکفورت ۲۰۰ کیلومتری محل زندگیم کار میکردم و باید صبح زود بیدار میشدم. تلفن زنگ زد. نمیخواستم بردارم. نگاه کردم دیدم شماره برادرم محمد حسین از ایران است. چه شده که ساعت دو شب بوقت ایران تلفن میزند. تلفن را برداشتم و پرسیدم چه شده محمد. جویده جویده گفت آقاجان. صدای گریه و شیون در تلفن شنیده میشد. گفتم چی شده آقاجان، تصادف کرده. پدرم کاملا سالم بود و سالها بود حتی یکروز کارش را تعطیل نکرده بود. گفت نه. دو نفر آمدند دم در خانه با کلت زدنش. پرسیدم چطوره زنده است؟ با بغض گفت نه ما همه داریم از بیمارستان میآییم. تمام شد. دیگر چیزی نپرسیدم. تلفن را گذاشتم. مریم را بیدار نکردم و تا صبح همان اطاق پایین نشتستم و به گذشته فکر کردم. میخواستم تنها باشم. پدرم برای من تنها یک پدر نبود. او برایم در بسیاری زمینهها یک الگو بود. او در کودکی پدرش را از دست داده بود. مادرش چند سالی برای مردم رخت شویی میکرد و بتنهایی از او مواظبت کرده بود. از شش سالگی در بازار شروع بکار کرده بود و چون مادرش مریض شده بود و نمیتوانست کار کند از همان بچگی باید او را نیز تامین میکرد. او در بازار چهرهای سرشناس و بسیار محبوب بود. گذشته زندگی او که در احساس و درک کسانی که مشکل داشتند، منعکس میشد، چهره آرام، برقراری رابطه با درک متقابل و لبخند همیشگی او در طی زمان برای همه آنهاییکه با وی کار میکردند و بعد برای دیگران شناخته شده بود. او بارها در پاسخ به سوال من در مورد این یا آن برخوردش که با قواعد اقتصادی بازار همخوان نبود میگفت آدم باید کاری کند که دلش از آن راضی باشد و این مهمتر از منفعت لحظه است. مثلا پس از انقلاب خیلی از بازاریها از طریق احتکار کالا و فروش با تاخیر با استفاده از تورم دو رقمی و در مورد برخی کالاها سه رقمی سودهای کلان بدست آوردند و در مدت کوتاهی سرمایهشان چندین برابر شد. یک بار از او پرسیدم که تو چرا مثل بقیه عمل نکردی و او به من پاسخ داد، «از نظر من این کار کلاهبرداری از مردم است و من کاری را که ته دلم به آن راضی نباشد نمیکنم. بزرگترین خوشبختی اینه که آدم ته دلش، از کارهای خودش راضی باشد.» این جمله او را من بارها و بارها در شرایط حساس زمانیکه منطق و یا منافع، سیاسی ایدئولوژیک با عواطف درونی من همخوان نبود بخاطر آوردم. در مراسمی که برای او در بازار برگزار شد چند ده هزار نفر شرکت کردند. تقریبا همه بازاریها باضافه بخش مهمی از فعالین اجتماعی و آشنایان من. متن کوتاهی را که من نوشته بودم و در آن به قاتلینی که خشونت و آشوب را برای جامعه میطلبند حمله کرده بودم، در مراسم خوانده شد. شعری که یکی از دوستانم در اختیار من گذاشته بود و پیام را با آن شروع کرده بودم، خانوادهمان روی سنگ قبر او حک کردند. دفتر روزنامه ایران که آنزمان به اصلاح طلبان تعلق داشت روبروی خانه ما بود و این روزنامه در چندین شماره به تفصیل تمام جزییات را منعکس کرد. کارکنان آن روزنامه متوجه دو جوان شده بودند که از حدود یک ساعت قبل از قتل با یک موتور سیکلت در آنجا پرسه میزدند. زمانی که پدرم رسیده بود و قصد داشت وارد خانه شود آنها جلوی در خانه با کلت به وی شلیک کرده و گریخته بودند. بعدها گفته شد اسلحهای که در این قتل به کار گرفته شده بود از همان نوع کلتهایی بود که چند ماه بعد در سوء قصد به سعید حجاریان مورد استقاده قرار گرفت.
پیگیری پرونده ابتدا به پلیس محول شد. پلیس گفت امکان دارد انگیزه ضاربین سرقت بوده باشد. او تنها ظرف خالی نهار ظهرش همراهش بود. بعد از دو روز پلیس به خانواده ما گفت، پیگیری پرونده به ارگانهای دیگری واگذار شده وآنها دیگر در این زمینه مسئولیتی ندارند. این خبر که معنایش محول شدن این پرونده به ارگانهای امنیتی بود ممکن بود مثبت باشد و معنایش جدی بودن امر باشد. قتل فروهرها و مختاری و پوینده در ابتدا توسط مسئولین رژیم جدی تلقی شد. ولی بعد از مشخص شدن نقش وزارت اطلاعات در این قتلها و دستگیری ضاربین مشخص، پیگیری پرونده متوقف شد. در مورد سایر قتلها سکوت برگزیده شد. بازاریان تهران در نامهای به رییس جمهور خواهان پیگیری این قتل شدند. نامهای که بیجواب ماند. پیگیری پرونده قتل پدر من هم در تمام هجده سال اخیر درهمان صفحه اول پرونده متوقف مانده است.
Copyright: gooya.com 2016
|