شنبه 11 دی 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 خرداد» بر بستر امواج، مهستی شاهرخی
10 اردیبهشت» در سوگ فرخنده کوچولو٬ مهستی شاهرخی
پرخواننده ترین ها

گورخواب‌های تهران، مهستی شاهرخی

۱
در روزنامه نوشته بودند پنجاه خانوار بی خانمان در گورهای های خالی می خوابند
اهالی هنر و سیاست شنیدند و سراپا شرمسار شدند
از آن طرف مأموران شهرداری ریختند و کتک مفصلی به جانشان زدند و آنها را از گورها راندند
از آن به بعد قرار شد مانند سگ های ولگرد، آنها را نیز عقیم کنند تا جمعیت و سلامت جامعه کنترل شود



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۲
تکه سقفی از آنِ خود نداشتم
بی چیز، بدون چهار دیواری،
درونِ گوری امانتی خوابیده بودم
آن گورِ خالی، تنها جای گرمی بود که در سرمای زمستان پناهم داده بود
بسترم، جسد مُرده ای هم نداشت تا گرمم کند
خانه که نداشتم. تنها مأمنم گوری بود پیش از مرگم
آن را هم از من گرفتند.
۳
در این دنیا همه چیز امانت است
کفن هم امانت است
آخرش همه چون نوزادی برهنه از این دنیا می رویم
فرعون با همه ثروت و جبروتش
همه چیز را گذاشت و دست خالی از این دنیا رفت.
رفت که برگردد و دیگر برنگشت.
خوابید که بیدار شود که دیگر بیدار نشد.
شاهدش گورش است که به جا مانده.
۴
در کتاب بوف کور هدایت،
راوی به جای زندگی بخشیدن به معشوقه
با قمه و گزلک چشم او را از حدقه در می آورد و زندگی اش را می گیرد
بعد همه اش به دنبال گوری برای دفن اوست
فقط گورکن خنزرپنزری زنده مانده
این است حکایت مردان روزگار هدایت
یکی که قاتل معشوقه است
و آن دیگری که او را در گوری دفن می کند
۵
سال ها از گور خواهرش استمرار معاش می کرد
پنجاه سال،
هنگامی که در گودی گور خود خزید
سایه گورها کنار رفت
و همه چیز بر سر جای خود قرار گرفت
او پنجاه سالی بود که مرده بود
و تلاش می کرد که زیر سایه گور خواهر کوچک، به شهرت یا زندگی ابدی دست پیدا کند
۶
پنجاه سال بود که زیر سایه معشوقه می زیست
نیم قرن بود که از عشقِ او نیرو می گرفت
پنجاه سالی که در غیاب معشوقه، بنگاه عشق پروری خود را دایر کرده بود
سالها در سایه اعتبار و بهره گیری از شور عشق او بود که عمرش سر آمد
سرانجام فرزندانش او را در مقبره خانوادگی دفن کردند
و هر کس در گور خود آرمید
زان پس چراغِ تبلیغات کاغذفروشان بی فروغ شد.
۷
مرگ سعادتی است
برای همه هست
همه را عریان می کند
همه را با جهان بی حساب
آخرش همه به گور می رویم
گاهی با کفن
گاه بی کفن
گاهی هم می سوزانندمان و دود می شویم و می رویم به هوا
و از ما جز مُشتی خاکستر چیزی به جا نمی ماند
و بدین سان است که سالی عوض می شود و سالی نو می آید تا جانشینِ سالِ کهنه شود

آخرین روز سال ۲۰۱۶


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016