جهش هزاروچهارصدساله از دالان زمان
در هفتههای گذشته نقش اجنه و شیاطین که ما در کودکی از آنها میگفتیم بسیار مهم و سیاسی شده است. بدین علت که مقتدرترین مرد ایران آنها را در شیوع بیماری ویروس کرونا در کشور دخیل دانسته است.
گفتم «در کودکی»، هر چند در آن سن و سالها هم ما وجود اجنه را جدی نمیگرفتیم و آن واژگان را بیشتر در مزاحها و تمسخر بکار میبردیم.
اما واقعیت این است که این مفاهیم امروز به یکی از موضوعات جدی روز، حتی در مناسبات بین المللی، تبدیل شده است. این ادعا که شیوع بیماری کرونا ویروس نتیجهی دخالت اجنه یا کمک گرفتن دولت آمریکا از آنها باشد موضوعی است، علت طرح چنین ادعایی خود موضوع دیگری است.
برای این موضوع دوم میتوان سه علت فرض کرد.
۱ـ خامنهای که به این توضیح متوسل شده در صدد فریب مردم بوده است.
تصور چنین خدعهای دشوار است زیرا مردم، حتی ساده دل ترین آنان نیز چنین آسان به دخالت اجنه در این امر باورنخواهندکرد.
۲ـ میتوان تصورکرد که خامنهای دچار توهمات بیمارگونه است و به عبارت دیگر به بیماری پارانوئیا دچار است. اما برای چنین تصوری دربارهی او به سخن گفتنش از دخالت اجنه در امر بیماری کنونی نیاز نبود. مشاهدهی این نوع پارانوئیا در خامنهای، که در استالین، هیتلر، خمینی (و بازوی تکفیرهای او، نواب صفوی) و ابردیکتاتورهای دیگری مانند آنها مسلم دانسته میشود، تازگی ندارد و نشانههای مسلم آن از سالیان دراز پیش از این در او دیده میشد.
استالین و هیتلر هیچکدام منکر علوم جدید نبودند و به موهوماتی چون اجنه متوسل نمیشدند، گرچه تصور آنها از این علوم تصوری عامیانه و ابلهانه بود، مانند این که استالین مارکسیسم را فلسفهی علمی و مارکسیسم ـ لینینیسم را سوسیالیسم علمی مینامید یا از «علم پرولتری» که هیچ معنایی نداشت سخن میگفت، و هیتلر نظریهی برتری نژادی را که هیچگونه پایهای در علوم مسلم دانشگاهی نداشت نظریهای علمی قلمداد میکرد.
پس بیماری پارانوئیا نیز، که در خامنهای نیز مانند خمینی و هیتلر و استالین کاملاً مشهود است، برای فهم استفادهی او از موهوماتی چون اجنه کافی نیست.
۳ـ در مکالمهای تلفنی با دوستی که باعلوم دقیق سروکاردارد و به عبارت روشن تر فیزیکدان است فرض سومی را از او شنیدم که سخن از آن نیز بیفایده نیست.
او میگفت همه میدانند که موجودات خیالی چون اجنه از تصورات اعراب عصر جاهلیت بودهاند اما حتی در دوران پس از اسلام نیز مردمانی که سرشان به تنشان میارزیده هرگز به چنین موهوماتی باورنداشتهاند. و اضافه میکرد چه بسا که خامنهای و همهی کاستی که او به آن تعلق دارد اساساً متعلق به عصر ما نباشند و از دوران جاهلیت عرب، از راهی که ما نمیشناسیم، به عصر ما «نقب زده باشند».
به او گفتم نقب زدن در فضا، از جایی به جای دیگر انجام میشود؛ مگر در بعد زمان هم میتوان «نقب زد»، این که معنا ندارد.
گفت چندان هم بی معنا نیست؛ حتی آینشتین هم همهی لحظات زمان، از گذشته تا حال و آینده را، در یک کل، که آن را چارچوب چهاربعدی فضاـ زمان نامیده بود، حاضر میدانست. گفتم گرچه این گزاره برای من قابل فهم نیست، اما به فرض که چنین باشد مگر عبور از گذشته به حال یا، به عکس، بازگشت از حال به گذشته هم شدنی است؟ گفت فیزیکدانان در این باره فرضیه هایی ارائه دادهاند که بر طبق آن میتوان، در بعد زمان، میان گذشته و حال ـ یا در بعد فضا، این نقطه و نقطهی بسیار دوری از کیهان، ـ نقبی در این چارچوب چهاربعدی تصور کرد و عبور از آن را نیز ممکن دانست. او اضافه کرد که طرح کنندگان این فرضیه این نقب را سوراخِ کرم (به انگلیسی Wormhole ـ به فرانسه Trou de ver) نامیدهاند که شاید بتوان آن را دالان اژدها نیز نامید و برخی نیز، به دلیل یک پیشنهاد آینشتین و همکار او روزن، فیزیکدان دیگری که نظریاتی نزدیک به نظرات او داشت، در سال ۱۹۳۵، آن را پل آینشتین ـ رُوزِن، نامیدهاند.
نظریات دیگری از این نوع هم پیش و بعد از این نظر اخیر ارائه شده است، و هر چند سال نظریات جدیدی دراین زمینه ارائه میگردد؛ اما این فرضیهها تا کنون تنها شکل ریاضی داشته و امکان تحقق آنها به شکلی در جهان واقعی فیزیک مورد تردید است زیرا هنوز دیده یا اثبات نشده است. نظریهی موسوم به سیاهچالهها (Black hole) که از همان ۱۹۱۶، سال انتشار نظریهی نسبیت عمومی، مطرح شد، اما آینشتین در درستی آن اظهار تردید کرده بود نیز با این نظریهها بی ارتباط نیست. درباره امکان تحقق فیزیکی این سیاهچالهها نیز تا زمان ما تردید شدید وجودداشت؛ تا آنکه در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ با رصد امواج گرانشی تصادم دو ستارهی بسیار دوردست که در ۳/۱ میلیارد سال پیش رخداده بود و طی آن سیاهچالهی یکی از آنها دیگری را میبلعید، تردید در این باره برطرف شد. این آزمایش در برنامهی آمریکایی رصدخانه انترفرومتر لیزری امواج گرانشی (Laser Interferometer Gravitational-Wave Observatory) که در آن مجتمع هستهای هنفورد و لیوینستون شرکت داشتند، با موفقیت انجام شد و دو سال بعد به یک جایزهی نوبل فیزیک نیز انجامید.
به علاوه، نظریههای مربوط به عبور از نقب زمانی که از لحاظ ساخت ریاضی نظریات بسیار دقیقی هستند در جهان تخیل و هنر نیز جای بزرگی یافتهاند. از جملهی فیلمهای بسیاری که با الهام از این نظریهها ساخته شده فیلم آمریکایی نیمیتز، (Nimitz) ساختهی سال ۱۹۸۰ است.
در داستان این فیلم ناو هواپیمابر آمریکایی نیمیتز، در سال ۱۹۸۰ در حین یک سفر دریایی دچار طوفان الکترومغناطیسی شدیدی میشود، نه چندان بی شباهت به طوفان نوح، و در نتیجهی آن، در اثر رویارویی با اوضاع و حوادث عجیبی درمی یابد که به ۱۹۴۱، اندکی پیش از حملهی نیروی هوایی ژاپن به بندر نظامی آمریکایی پِرل هاربُور «پرتاب شده است».
بطور خلاصه، در طی این «حادثه»، سرنشینان ناو با اشخاص و اوضاعی روبرو میشوند که در سال ۱۹۴۱ درست اندکی پیش از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم دیده شده بودند. پس از رشته رخدادهایی و اطمینان از آنچه پیش آمده بود، تصمیم فرمانده ناو جنگی به این که فرماندهی پرل هاربور را از خطری که در انتظار آن پایگاه جنگی بود باخبرسازد عملی نمیشود زیرا درست در لحظهای که او خواست تصمیم خود را عملی کند طوفان الکترومغناطیسی دیگری سبب شد که ناو به سال ۱۹۸۰ پرتاب گردد. با این بازگشت، با وجود حوادث عجیبی که در فاصلهی گذار ناو از ۱۹۴۱ رخداده بود، در داستان ناو از یکی از پاردوکسهای نظریهی «سوراخ کرم» پرهیز میشود. بر طبق این پارادوکس، اگر شما در چنین سفری به گذشته وارد شوید و در طی آن پدر بزرگ خود را، پیش از آن که پدر شده باشد، بکشید در نتیجهی دخالت شما در گذشته، خود نیز شخصاً زاده نمیشوید و کل حادثه از نوع قضایای سالبه به انتفاءِ موضوع میگردد؛ به عبارت دیگر حادثهای که شما در آن حضور داشته باشید رخ نمیدهد! در برابر کنجکاوی من در این باره دوستم پاسخ داد که فیزیکدانان این پارادوکس را هم حل نکردهاند.
گفتم در این صورت چگونه میتوانیم خامنهای و کاست او را متعلق به دوران جاهلیت عرب و ابتدای اسلام بدانیم؟ گفت برای این فرض، افزون بر این نظریهی فیزیکدانان، قرائن دیگری هم وجوددارد.
یکی این که اینان همگی فارسی را، حتی در نوشتههای خود، بسیار غلط، مانند بیگانگانی که به سختی زبان دیگری را یادگرفته باشند، بکار میبرند و نه تنها خمینی که مانند عوام سخن میگفت بلکه حتی خامنهای که رهبر کنونی آنان است قادر به ساختن یک جملهی صحیح فارسی نیست و جملات او دربارهی امور سیاسی کشور و مسائل بین المللی بدتر از سخنان کسانی است که در شب نشینیهای زمستان در کنار کرسی با هم سخن میگویند؛ زیرا از هیچ قاعدهای پیروی نمیکند. خمینی هم هر جا که خواسته اظهار علم کند درست، برخلاف هدف خود، با همان زبان عامیانه بر بیدانشی خود شاهدآورده است. در کتاب کشف اسرار، که در آن به منظور اظهار لحیه در فلسفه از چند تن از ریاضیدانان و فیلسوفان یونانی مانند تالس ملطی، اناکسیماندر ملطی ـ که نام او را به غلط آناکسیمایس مینویسد ـ، و انباذُقلِس، فیسلوف سدهی پنجم پیش از میلاد (۴۹۰ ق.م. ـ ۴۳۵ ق.م.) نام میبرد او را معاصر و شاگرد داود نبی، پادشاه و پیامبر نیمه افسانهای یهود در تورات که دوران زندگی نامطئن او به هزار سال پیش از میلاد میرسد، مینامد و دربارهاش میگوید که او «حکمت را از او (داود)» و «لقمان حکیم» ـ که او هم شخصیتی افسانهای است ـ، آموخته؛ و دربارهی فیثاغورث ریاضیدان و فیلسوف دیگر یونانی سدهی ششم پیش از میلاد نیز میگوید که وی حکمت را از سلیمان، پادشاه و پیامبر نیمه افسانهای یهود و فرزند داود، آموخته است، که تاریخ حیات غیرمطمئن او نیز به هزار سال پیش از میلاد، یعنی پانصد سال پیش از دوران حیات فیثاغورث میرسیده! و در حالی که سلیمان پسر داود بوده معلوم نیست چگونه پسر، استاد ـ فیثاغورث ـ یعنی کسی شده که یک سده پیش از انباذُقلِس، شاگرد پدرش داود، میزیسته است. (روح الله خمینی، کشف اسرار، ص. ۳۲). زبان فارسی او در این کتاب هم عامیانه تر از زبان دعانویسان است. در حالی که در زمان تألیف کشف اسرار خمینی کتاب عالمانه و شیوای سیر حکمت در اروپا، تألیف ﻣﺣﻣـﺩعلی فروغی از سالها پیشتر وجودداشت، و جلد نخستین آن که شامل فلاسفهی یونان باستان بود حتی در سال ۱۳۱۰ منتشرشده بود. خمینی بدون کمترین نگاهی به آن و مسلماً بی اطلاع از وجود آن، برای اطلاعات کهنه، بی ارزش و ابلهانهی خود، به کتاب کهن ملل و نحل شهرستانی، آن هم بدون ذکر صفحه، ارجاع میدهد، که اگر برای زمان خود در مورد ادیان آن زمان بی ارزش نبوده برای تاریخ فلسفه در زمان ما پشیزی ارزش ندارد. زبان این کتاب او هم، از شدت عامیانگی و اغلاط دستوری و واژگانی، تماشایی است، و نمونهای بی نظیر برای کسانی که بخواهند بدانند چگونه نباید گفت و نوشت!
و نتیجهی اینهمه این شده که اگر یک بار زبان فارسی عالمانهی شاعران و دانشمندان و دیوانیان با حملهی عرب به محاق رفت، گرچه از نو به همت مردم ایران زنده شد، امروز نیز فارسی بار دیگر به روزگار رقت باری رسیده است و فارسی آخوندی در همهی اقشار جامعه رواج یافته. افزون بر اینها، این کاست حتی از زبان عربی هم که مدعی تحصیلات طولانی در آن هستند، چیزی یادنگرفتهاند و با اندک دقتی میبینید که در استفاده از واژگان و افعال آن مرتکب خطاهای ابتدایی بسیار میشوند.
به دوستم گفتم: یک مثال!
گفت ندیدهای که خامنهای بلا استثنا، هرگاه میخواهد از تحقق یافتن (به وقوع پیوستن) یا نیافتن امری سخن بگوید میگوید محقق شد؛ یا، محقق نشد! مثلاً به این جملهی او توجه کن «عدالت شامل قلمروهای قدرت، ثروت، سلامت، کرامت انسانی، منزلت اجتماعی، معنویت، و... میشود و به دست امام زمان محقق خواهد شد و اینک ما باید تا حد امکان آنها را محقق سازیم.» و دلیل این که تفاوت دستوری و لغوی محقق و متحقق را نیز نمیداند این جملهی او در همانجا: «جامعهی مهدوی، جامعهی قسط است، عدل است... و اینها را بایستی ما در زندگی خودمان تحقّق ببخشیم». در حالی که تحقق یافتن برابر متحقق شدن است نه محقق شدن. محقق، اسم مفعول از فعل تحقیق، باب ثلاثی مزید تفعیل، که باب افعال فعال است ـ از ریشهی ثلاثی مجرد حق (با تشدید)، اینجا به معنی حقیقت و واقعیت ـ به معنی اثبات حقیقت یا درستی یک گزاره است. میگوییم محقق است یعنی درست است و به تحقیق پیوسته است. حافظ میفرماید
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست!
و منظور او از قید به تحقیق البته «با اطمینان از درستی» موضوع است.
اما هنگامی که میخواهیم بگوییم امری رخ داده، یعنی عملی شده، میگوییم به تحقق پیوسته. تحقق هم از همان ثلاثی مجرد حق، اما از یک ثلاثی مزید دیگر است ـ یعنی در باب تفعل، که باب افعال منفعل است؛ و در این صورت شکل دیگری از این بیان این است که بگوییم متحقق شده ـ اسم مفعول از فعل تحققـ، یا تحقق یافته، اما نه محقق شده.
اینها عربی مقدماتی در حد «ضَرَبَ زِیدُ عمرواً» را هم، که سعدی در گلستان آن را در یک حکایت طنزآمیز به کار برده، نمیدانند. ما هم به سعدی اقتداکرده بگوییم که «زید و عمرو هم آشتی کردند»، اما عاقبت خامنهای و ملایان دیگر نه عربی یادگرفتند و نه فارسی. باری، آنان ترجمهی آیات قرآن را هم از ترجمههای رایج و تحت اللفظی قرآن طوطی وار حفظ کردهاند یا رونویس میکنند و گاه نیز ترجمهی غلط و ناقص نقل میکنند. این عربی عامیانه در میان همهی آنها رواج دارد و وضع کارگزاران بی دستارشان هم بهتر نیست، چنان که به عنوان مثال، احمدی نژاد دربارهی اعلام ضرورت نابودی اسراییل از سوی خمینی خطاب به او میگوید «رژیم صیهونیستی در بن بست کامل است و به فضل الهی این آرزوی تو بزودی محقق خواهد شد...»
حال بسیاری دربارهی نادانی آنان در مسائل سیاسی و اقتصادی یا حتی علوم انسانی مقالهها مینویسند. چگونه میتوان از کسانی که حتی از درسهای مقدماتی لازم برای رشتهی تخصصی خود هم بیسواد بیرون آمدهاند انتظار فهم و دانش در علوم جدید داشت.
عربی این آقا و بطور کلی همهی اینان نیز متعلق به عصر جاهلیت است. میدانیم که پیش از اسلام زبان عربی دستور زبان مدون نداشته، زیرا دارای آثار مدون به نثر نبوده و تنها از اشعاررایج میان قبائل، از جمله اشعاری اکثراً حماسی، به نام معلقات سبعه یاد کردهاند که به علت شهرت آنها گویا از دیوار کعبه آویخته شده بودهاند. شک نیست، و زبانشناسان بخوبی نشان دادهاند، که همهی زبانها، حتی ساده ترین آنها، دارای قواعد دستوری هستند، اما رعایت درست و یکنواخت آنها مستلزم آموزشی منظم است. چون هر کس، پیش از آموزش مخصوص، زبان را از مادر یادمی گیرد و بدین دلیل نیز زبان اول او زبان مادری نامیده میشود، که آن زبان را زبان تعلّمی مینامند (دکتر ﻣﺣﻣـﺩ ﻣﺣﻣـﺩی ملایری)، زبانی که به صورت ناخودآگاه یادگرفته میشود؛ باز اینجا با باب تفعل سروکار داریم که بابی انفعالی است. زبان تعلمی بصورت انفعالی آموخته میشود یعنی کسی آن را به قصد تعلیم به شما نیاموخته است. نزد استاد یا در مدرسه است که زبان به صورت تعلیمی، یعنی فعالانه، آموخته میشود. و اینجا با باب تفعیل که در بالا بدان اشاره شد سروکار داریم.
برای آنکه زبان عربی به زبان تعلیمی تبدیل شود میبایست قواعد صرف و نحو آن گردآوری و مدوّن میشد. و این کار را نخستین بار دانشمند ایرانی، ابو بشر عمرو ابن عثمان ابن قنبر سیبویه، زادهی ۱۴۰ ه. ق. ـ متوفی۱۸۰ ه. ق. (۷۶۰م. ـ ۷۹۶م.) در بیضاءِ از توابع شیراز، با تدوین شاهکار خود موسوم به الکتاب انجام داد. علت این که سیبویه تألیف خود را الکتاب، بدون افزودن هیچ صفتی برای شناساندن ویژگی آن، نامید این بود که پیش از آن در این زبان هیچ کتابی وجودنداشت و نوشتههای گرانبهای استاد او احمد ابن خلیل فراهیدی، از اهالی ایرانی تبار عمان (پیش از اسلام عمان یک بندر عظیم تجاری و دریانوردی ایرانی بود)، تنها شامل یک لغتنامهی عربی، کتاب العین میشد، و تحقیقات او در رده بندی اوزان عروضی شعر عربی؛ در حالی که الکتاب سیبویه را که شامل پنج مجلد میشد یک دایره المعارف مفصل و کامل زبان عربی دانستهاند. او در الکتاب نه تنها نحو و صرف زبان عربی را مدون کرده بود، بلکه به آواشناسی زبان عربی و تلفظ صحیح حروف و صداهای آن نیز پرداخته، اغلاطی را که میبایست از آنها پرهیز میشد نیز معین کرده بود. علامات اِعراب یعنی ضمه، فتحه، کسره و تنوینها هم اختراع و کار سیبویه است. وی با نوشتن این کتاب عنوان «سیبویه نحوی» را به دست آورد.
میدانیم که در زبان عربی اَل حرف تعریف است، حرفی که اسمی را از نکره به معرفه تبدیل میکند، و در نامگذاری سیبویه برای کتاب خود قرار گرفتن این حرف پیش از واژهی کتاب، واژهای که البته در عربی وجودداشت، به منظور ایجاد یک اسم خاص و به معنای مفرد بودن و خاص بودن آن کتاب است، و به معنی کتابی خاص، به عنوان یک اسم خاص در زبان عربی، و نه یک کتاب به معنی عام آن در زبان عربی! مانند الروم ـ روم که یکی است ـ یا السّین ـ چین که آن هم یکی است ـ که اسامی خاصاند، و اگر جز این بود همان واژهی کتاب بدون حرف تعریف ال با واژهی توصیفی یا تخصیصی دیگری، مثلاً واژهی نحو، که موضوع اصلی کتاب سیبویه بود، یا کلام یا بیان بکار میرفت، مانند: کتاب النحو یا کتاب الکلام یا کتاب البیان. بدون هیچ توصیف و با حرف تعریف ال، الکتاب به معنی مطلق کتاب، یعنی یک شیئ خاص و معین ست.
برخلاف عربی، و حتی برخلاف زبانهای هندواروپایی غربی مانند انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی یا آلمانی، در فارسی حرف تعریف برای ساختن معرفه وجودندارد. در فارسی آنچه اسم را معرفه میکند نبودن همان یک حرف تعریف به همراه آن است. این یک برتری فارسی است نه یک نقیصهی آن. در فارسی امروز، یعنی فارسی پس از اسلام، استعمال یک اسم بدون حرف تعریف خود به خود به معنی معرفه بودن آن است؛ نظیر حالتی که در انگلیسی با قید (by default) بیان میشود. در جملهی هوشنگ کتاب را خواند، هر دو اسم هوشنگ و کتاب معرفهاند. به عکس برای ساختن نکره است که فارسی دارای حرف مخصوص است، یعنی حرفِی ـ یاء ـ که در پایان اسم واقع میشود. هنگامی که از کتاب مجهولی سخن میگوییم در جمله آن را به صورت «کتابی» بکار میبریم: کتابی خریدم. این ویژگی فارسی که نتیجهی تحول دوهزاروپانصدسالهی آن است و، مانند حذف مذکر و مؤنث و خنثی و بسیاری از زوائد کهن و ناسودمند دیگر آن، به سادگی و روانی آن کمک کرده، در این مورد هم برای بیان معرفه به نهایت اقتصاد رسیده است. پس اگر سیبویه خواسته بود اثر بزرگ خود را به فارسی بنویسد آن را کتاب مینامید، که در فارسی همان معنی الکتاب در عربی را دارد.
الکتاب سیبویه تا کنون دقیق ترین مرجع دستور عربی برای دستورنویسان بعدی بوده است. ابن ندیم صاحب الفهرست دربارهی آن نوشته است که نه نظیری پیش از خود داشته و نه رقیبی پس از خود. مردم الکتاب او را قرآن النحو نامیده بودند و معروف بوده که گفتهاند چون در بصره از کسی پرسیده میشد «فلان کس کتاب (در عربی: الکتاب) را خواند» شنونده میدانست که منظور الکتاب سیبویه است (فکان یقال بالبصرة: قرأ فلان الکتاب، فیُعلَم أنه کتاب سیبویه).
مورخان بزرگ پس از اسلام سیبویه را بزرگترین دانشمند زبان عربی دانستهاند و امروز او را یکی از بزرگترین زبانشناسان جهان بشمار میآورند.
سیبویه پیشوای مکتب نحویون بصره بود و مقام علمی والای او شناخته بود، اما او مورد بغض و حسد مکتب کوفه نیز قرارداشت. تصادفاً رقیب او در مکتب کوفه هم کسایی (ابوالحسن علی بن حمزه بن عبدالله بن بهمن بن فیروز)، یکی دیگر از شاگردان فراهیدی ونیز ایرانی تبار بود. در جریان رقابت میان دو مکتب سرانجام یک بار بحثی میان سیبویه و کسایی در حضور یحیی ابن خالد برمکی وزیر ایرانی عباسیان صورت گرفت که طی آن، بر اساس شهادت چهار عرب زبان بادیه نشین، که گفتهاند کسایی از پیش آنان را «تعلیم داده بوده»، کسایی برنده و سیبویه بازنده شد. در شرح أحوال سیبویه آمده است که پس از این حادثه او چندان رنجیده خاطر شد که به شیراز بازگشت و از شدت اندوه درگذشت.
پس از این دورانِ سیبویه و با الکتاب بود که زبان عربی که پیش از او در سطح یک لهجه قرارداشت، البته با وام گرفتن واژگان بسیار از فارسی و زبانهای تمدنهای مجاور دیگر، رفته رفته به یک زبان گستردهی تمدنی تبدیل شد و سنت نوشتن کتاب در این زبان آغاز گردید. (برای اطلاعات بیشتری دربارهی سیبویه و شیوهی کار او: دکتر ﻣﺣﻣـﺩ ﻣﺣﻣـﺩی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد ششم، پیوستها، صص. ۸۹ ـ ۶۱)
این بدان معنی نیست که کتاب آسمانی اسلام، کتاب نیست، اما میدانیم قرآن از ابتدا شکل کتاب نداشت و گردآوری آیات و سورههای آن چندین دهه بطول انجامید و تنها پس از آن بود که کتاب آسمانی نامیده شد. در خود قرآن نیز هر جا که واژهی کتاب بکار رفته اکثراً دربارهی کتابهای دینی پیش از اسلام، مانند تورات و انجیل است، یا به معنی نامه. افزون بر این مضامین قرآن، چنان که در کتابهای پیش و پس از آن، و از جمله در الکتاب سیبویه میبینیم، بر حسب موضوع ترتیب داده نشده است و میدانیم که ترتیب سورهها، به استثنای دو سورهی نخستین، بر حسب طول آنهاست نه موضوع آنها. دربارهی مضامین هم، برخلاف کتابهای پیش و پس از آن، به تصدیق بسیاری از خود قرآن شناسان مؤمن، همخوانی و سازگاری وجودندارد بطوری که کارشناسان از وجود آیات ناسخ و منسوخ در آن سخن میگویند، یعنی آیاتی که یکدیگر را نسخ میکنند و به عبارت دیگر با هم در تناقضاند، و حتی در خود قرآن نیز آیاتی به این موضوع اشاره دارد؛ و میدانیم که یک مؤلف واحد هیچگاه در یک کتاب واحدِ خود مطالب ناسخ و منسوخ وارد نمیکند زیرا میداند که چنین خصوصیتی کتاب او را از اعتبار ساقط میکند؛ و اگر ارادهی او بر نسخ برخی از نوشتهها با آوردن نوشتههای دیگر قرارگیرد گروه دوم در کتابهای دیگری بیان میگردد، نه در یک مجلد واحد. به عبارت دیگر از این دیدگاه نمیتوان قرآن را یک کتاب واحد دانست؛ پس هنگامی که به عنوان مجموعهی واحد بدان بنگریم، دیگر نمیتوانیم آن را کتاب واحدی بدانیم.
اما اینها هیچیک به معنی خرده گیری بر قرآن نیست؛ تنها بدین معناست که اگر قرآن کتابی به معنی معمول این واژه بود نمیتوانست دارای چنین ویژگی هایی باشد اما به عنوان مجموعهای از احکام و دستورالعملهای متوالی یک رهبر یا یک مرجع در شرایط متغیر و متفاوت میتوانست حاوی تفاوت هایی در مضامین خود باشد.
اگر بر اینهمه درازای زمان از آغاز وحی، یعنی ابتدای بعثت و نزول اولین آیه، و سپس از زمان شروع گردآوری مضامین رسمی قرآن، از دوران ابوبکر تا دوران عثمان، و به عبارت دقیق تر تا عهد بنی امیه، یعنی دست کم حدود سی سال، و اختلافات دیرینه بر سر درستی نسخهی حاصل از آن را، به یادداشته باشیم، میبینیم که سخن گفتن از یک کتاب تألیف شده از سوی یک مؤلف واحد و در زمان معین بسیار دشوار خواهدبود. این اختلافات که طی آنها هر طرف دیگری را به دستکاری در متن متهم میکند، نه تنها میان اهل سنت و شیعیان، بلکه حتی میان خود اهل سنت نیز، همواره وجودداشته و هنوز هم وجوددارد، و کارهای علمی پژوهشگران مدرن نیز بر دامنهی آنها افزوده است. از لحاظ لغوی نیز میدانیم که واژهی قرآن به معنی کتاب نیست، بل از ریشهای آرامی و سریانی به معانی قرائت و نیز گردآوردن است، و معانی دیگری هم دارد.
با اینهمه میدانیم که متن قرآن نیز از جمله متون عربی بوده که سیبویه هم که بر آن احاطهی کامل داشته، برای استخراج قواعد دستوری، علاوه بر متونی که نام برده شد، از آن نیز به عنوان یکی از مهم ترین متون موجود عربی بهره برده است. حتی نیاز به فهم بهتر قران از سوی غیرعربی زبانان و تفسیر آن را از انگیزههای مهم سیبویه در پژوهشهای او و تألیف الکتاب دانستهاند.
از موضوع دورنیافتیم.
خامنهای که با همهی ادعاهایش دربارهی تحصیلات دینی، هنوز بجای متحقق شدن از واژهی محقق شدن استفاده میکند اگر از عصر جاهلیت عرب، یعنی از پیش از تدوین کتاب سیبویه، به عصر ما پرتاب نشده از کجا آمده که به اندازهی دانش آموزان ایرانی سال اول دبیرستان هم عربی نمیداند؟ آیت الله حسینعلی منتظری که در میان اعضای این کاست از جهت رعایت انصاف در داوریهایش یک استثنا بوده ـ استثنائی که قاعده را تأیید میکند ـ در بخشی از خاطرات خود میگوید اگر من هم در زمانی که مدارس جدید تأسیس شد بدانها راه یافته بودم شاید کسی میشدم (نقل به مضمون). او با این سخن خود اذعان کرده که کاستی که از آن، به عنوان سنگوارهای از عصر جاهلیت عرب سخن میگوییم از ریشه و پایه با دنیای امروز بیگانه است.
آن دوست میگفت قضیهی نقش اجنه در پیدایش ویروس کرونا در ایران را، که از عقاید عصر جاهلیت بوده، در کنار این بیسوادی عصر جاهلیت در زبان عربی بگذار و بگو آیا باز هم بیماری پارانوئیا برای توضیح همهی این پدیدهها کافی است. آخر پارانوئیا سبب هر چه بشود سبب جهالت در عربی و بیسوادی در فارسی برای مدعیان رهبری یک ملت متمدن که نباید بشود.
به آن دوست گفتم ما چگونه میتوانیم بدانیم این «علمای اعلام» ما همان اعراب دوران جاهلیتاند در صورتی که دربارهی آن اعراب آگاهیهای چندانی نداریم. پاسخ داد این درست است. در واقع آنچه در این باره میدانیم بسیار مختصر و محدود است و چندان هم معتبر و قابل اعتماد نیست زیرا در میان آن قوم مورخان و دیوانیانی که احوال آنان را به دقت ثبت کرده باشند وجودنداشتهاند و آنچه هم که دیگران، مثلاً مورخان ایرانی بعد از اسلام دراین باره نقل کردهاند بسیار ناقص است و به علت محدودیت منابع هم قابل اعتماد کامل نیست. او اضافه کرد که درست به همین دلیل میتوان حدس زد که این «علمای اعلام» ما از همانها باشند که در یک دالان زمان به دوران ما کوچ کرده باشند، و یادآوری کرد که، در عوض، دو قرینهی ذکرشده در بالا، یعنی فارسی آشفته و عامیانه و عربی غلط و عوامانهی خامنهای، خمینی و بیشتر اینان که متعلق به دوران پیش از تألیف الکتاب است از یک سو و اعتقادات شگفت آور آنان به موجوداتی از نوع اجنه قرائن محکمی هستند که میتوانند بر این تعلق آنان به آن عصر گواهی دهند.
پاسخ دادم به گمان من این نظریه پیچیده تر از آن است که بتوان بآسانی پذیرفت.
گفت پس پاسخ اینهمه پرسش درباره آنها چه میشود؟ به علاوه، آیا این فرضیه که دستکم بر پایههای علمی، هر چند هنوز قابل بحث، قراردارد، از ادعاهای مضحک اینان دربارهی نقش اجنه و شیاطین در زندگی ما و پیدایش ویروس کنونی بی ارزش تر است؟
گفتم، البته درست است که یک خصیصهی بسیار مهم اینها این است که زبان ملت ایران را نمیفهمند و ملت نیز از کارها و زبان آنان سردرنمی آورد، و همین موضوع هم بود که چهل سال پیش سبب سوءِ تفاهم در فهم مقاصد خمینی و موجب فریب ملت ایران شد؛ پس آیا درست تر نیست که فرض را بر این بگذاریم که در اصل خود اینها همان اجنهای هستند که خود از آنها نام میبرند.
گفت آخر اجنه، به فرض آن که واقعیت داشته باشند، آیا به چشم انسان دیده میشوند؟ گفتم دربارهی اجنه گفتهاند که آنها بر سه نوعاند: برخی مانند مار و عقرباند، برخی مانند پرندگان در هوا میپرند، غول و عفریت نیز از جنس اجنه هستند؛ و برخی نیز مانند بنی آدماند. و اینها اگر از اجنه باشند از نوع اخیراند.
گفت در هر صورت هر کس بتواند به دلائل علمی منکر این فرضیه بشود خودشان نمیتوانند چون نظیر این واقعه در قرآن نیز، در داستان أصحاب کهف، بالأخص در سورهی ۱۸، سورهی کهف، ذکر شده؛ واقعهای که بر طبق آن در عهد یکی از امپراتوران روم شرقی، موسوم به دِسیوس یا دِکیوس که در عربی به صورت دقیانوس درآمده، هفت تنی که از عقاید رسمی و دین پادشاه روگردان شده به یکتاپرستی گرویده بودند، از بیم آزار حکومت به غاری پناهنده شدند و آنجا، در پناه پروردگار به خوابی عمیق فرورفتند، بطوری که چون به ارادهی الهی بیدار شدند و به شهر رجوع کردند مشاهده کردند که بجای آن امپراتور فرمانروای دیگری آمده بود که او هم به خدای یگانه ایمان آورده بود و آنان را مورد لطف قرارداد. و در آیهی ۲۵ این سوره طول مدت خواب أصحاب کهف در غارشان سیصدونه سال قمری ذکر شده که برابر سیصد سال خورشیدی است. نظیر این حکایت در روایات مسیحی هم، به صور متفاوت و با شاخ وبرگهای بسیار دیده میشود. أصحاب کهف نیز مانند قهرمانان داستان ما از یک دوران سیصدساله عبور کرده و، بی آنکه خمی بر ابرویشان افتاده باشد، همچنان جوان مانده بودند. و به این حساب قهرمانان ما باید از خوابی چهارسدهای بیرون آمده باشند. پس ما میبایست برای اقناع خود و اطمینان خاطر خود هرچه بتوان دقت بیشتری نشان دهیم زیرا با داستان أصحاب کهف آنان حجتی در رد فرضیهی ما ندارند.
باید بگویم در پاسخش درماندم. گفتم شاید حق با تو باشد. اینان از همان اعراب دوران جاهلیتاند که پیامبر اسلام هم حریفشان نمیشد؛ او را هم وادار به هجرت کردند، قصد کشتنش را کردند، چندان که سرانجام او را از شهر زادگاهش نیز راندند! اما، گرچه در آن زمان ابوجهل در مکه ماند و سپس دو سال پس از هجرت در غزوهی بدر کشته شد، اما، این بار، در زمان ما هنگام مهاجرت ایرانیان به خارج در نتیجهی ستم اینان ابوجهلشان هم هجرت کرد چنان که همواره در هر موضوعی از هجرت سخن میگوید، مانند انقلاب در هجرت، و امثال این. نام یاران ابوجهل هم، که البته بعداً از او جدا شدند، برخلاف یاران پیامبر که مهاجرون و انصار نامیده میشدند، مجاهدون و انصار بود. و میبینیم که هذیان او، بیشتر در خودستاییهایش نمایان میشود، مثلاً وقتی با ذکر نام خود به عنوان فاعل سوم شخص مینویسد:
«باوجود این، امری که از آن غفلت میشود و نسبت به آن،... نیم قرن است بطور مداوم هشدار میدهد، ایناست: وقتی نظام جهانی نظام سلطهگر - زیرسلطه است، جهانی شدن به ضرورت، یعنی به مهار فراملیها درآمدن نیروهای محرکه [تبدیل میشود] و یعنی ایجاد بازاری جهانی که، در آن، کالاها و خدماتی عرضه میشوند که برایشان، تقاضای جهانی وجود دارد. بنابراین، «تقاضا» ی جهانی جهتیاب فعالیتهای اقتصادی هر کشور میشود.» [البته با تکمیل جملهی ناقص نویسنده ًبا فعلی که برای تکمیل جمله در میان آن فراموش شده! ]
دوستم گفت ولی دربارهی ابوجهل در آن زمان گفتهاند که، برخلاف این لقب که مسلمانان به او داده بودند، در میان همان مردم عصر جاهلیت هم او مرد با کمال و هوشمندی بود، آیا این ابوجهل کنونی که در هذیان دیگری خود را با قائم مقام فراهانی و امیر کبیر و مصدق مقایسه کرده نیز همانقدر با کمال و عالم است. گفتم مگر این صفت نیز مانند صفات دیگر نسبی نیست. به نسبت جاهلان قم و جماران شاید این یک دچار جهالت کمتری باشد؛ اما عصر جاهلیت باز هم عصر جاهلیت است؛ منطق و طرز فکر، و حتی سبک سخن گفتن و زبان همهی اینها یکی است، خواه در قم باشند خواه مانند این یک در هجرت، و با زبان نامفهوم یأجوج و مأجوجش.
اما موضوعی که تا اینجا بدان پرداخته نشده بود این بود که، در صورتی که فرض آن طوفان الکترومغناطیسی، که در مورد ناو هواپیمابر نیمیتز رخداده بود، و با دالانی که در فضاـ زمان بازکرده بود آن ناو را به گذشته برده، سپس به ۱۹۸۰ بازگردانده بود دربارهی اینان هم صادق باشد، اولاً اینها را چه طوفانی و از چه دالانی آورده و ثانیاً چگونه به گذشته بازخواهدگردانید؟
دوستم در پاسخ این پرسش من گفت طوفان الکترومغناطیسی در مورد ناو آمریکایی نیمیتز زاییدهی تخیل نویسندهی سناریو بوده نه مبتنی بر نظریه فیزیکدانان. با وجود فرمولهای فرضی که در این مورد پیشنهاد شده ما هنوز دربارهی چگونگی باز شدن دالان زمان یا سوراخ کرم در این فرضیه، یعنی عوامل فیزیکی آن، قانون مسلمی نداریم، و هیچ دلیلی بر ضرورت یک خلجان جوی برای این رخداد وجودندارد.
افزون بر این ظهور و خودنمایی اینها نیز پس از طوفان گونهای در جامعه رخداد که بی شباهت به همان طوفان الکترومغناطیسی مربوط به ناو نیمیتز نبود؛ تا جایی که حتی کرهی ماه هم وارد عمل شد. ماه که، در باور برخی از مؤمنان، در هزاروچهارصد سال پیش به منظور اقناع اهل جاهلیت دچار شق القمر پیامبر شده بود، این بار باز در جریان این طوفان وارد بازی شد و نقش آینهای را بازی کرد که سرکردهی اینها یک شب تمام در آن ظاهر شد. آیا میتوان گفت همهی این قرائن تصادفی است؟ بنا بر این چه بسا که طوفان دیگری هم در راه باشد که در طی آن دالانی در زمان باز شود و اینان را ببلعد و به همان چهارده قرن پیش که از آن به زمان ما کوچ کردهاند بازگرداند.
گفتم آخر اساس آن نظریه فیزیکی بود، در حالی که اینجا ما، در مقدمهی کار با پدیدهای فیزیکی، یعنی اختلالی در چارچوب فیزیکی جهان، یعنی فضاـ زمان، روبرو نیستیم. گفت ولی ظهور ماه را به عنوان آیینهی که تصویر رهبرشان در آن دیده شد نباید دستکم گرفت؛ ماهی که نه فقط قمر زمین است بلکه یک جرم مهم آسمانی است و سبب بسیاری پدیدههای فیزیکی مانند جزر و مد دریاها و اقیانوسها هم میشود. به علاوه اگر علت را ندیده باشیم آیا نمیتوانیم، آنگونه که در روش علوم دیده میشود، از معلول بر ماهیت علت حکم کنیم؟ پاسخ دادم، گرچه این برخورد میتواند نوعی مصادرهی به مطلوب هم باشد زیرا آن اصل دربارهی علت شناخته شده و پذیرفته شده صادق است نه علت مفروض، اما باز هم قابل تأمل است زیرا استدلال ضعیفی نیست؛ ظاهراً برق و بادهای این نوع طوفان نیز از هم اکنون در فضا به چشم میخورد. اینهمه حوادث که از آبانماه تا کنون رخ داده و بویژه همین بلای بیماری که خامنهی از شدت وحشت و جاهلیت آن را به اجنه نسبت داد آیا علائم پیشتاز همان طوفان دوم، که شاید در راه باشد، نبوده و نیست؟ تصور میکنم بتوانم قانع شوم. معادل و پیشتاز اجتماعیِ آن طوفان بلعندهی کآهنربایی ـ الکترومغناطیسی ـ، با آن دهان عظیم نهنگ مانندش خود را نشان میدهد. میتوان امید داشت که عصر جاهلیت، با قافلهی مفاسد و فجایع عظیمش رو به پایان باشد. البته ما نیز برای کمک به آن وظایفی داریم.
پس از این گفت وگو، نمیدانستم چرا باز هم نکتهای مبهم وجدانم را همچنان آزار میداد؛ وجدان علمیام را نه، وجدان سیاسیام را. به آن دوست گفتم فکر نمیکنی، اعم از این که این فرضیه درست باشد یا غلط، قبول آن برای ما هم عذری بر گناهان مان میشود؛ گناه مسئولیت مان در به قدرت رسیدن اینها؟ گیریم اینها واقعاً از همان اعراب دوران جاهلیت باشند؛ ما چرا میبایست به تبلیغات و موعظههای سراپا جهل و خشونت آنان گوش میدادیم و بجای اندکی توجه به هشدارهای کسانی که ماهیت اینها را به خوبی شناخته بودند و با قبول بزرگترین خطرها، آن را به ما گوشزد میکردند، به دنبالشان راه میافتادیم؟ آیا بلاهت و عقب ماندگی هزاروچهارصدسالهی اینها بجای این که بر نابینایی و کوتاهی بزرگ ما در آن زمان عذری باشد، به عکس ما را مسئول تر نشان نمیدهد. مسئول این که اینهمه جهالت و کوردلی را نخواستیم ببینیم؟ اینها البته دربارهی آزادیخواهان واقعی، ملیون و دموکراتها، بود. دربارهی هواداران ابدی دیکتاتوری سابق، جوجه ققنوس هایی که هنوز هم تفاوت مشروطیت و سلطنت را که تنها یکی از نهادهای آن بوده نمیفهمند بهتر است چیزی نگویم.
با کمال شگفتی دیدم که دوستم سخنان من را تصدیق کرد. گفت راست میگویی. ما با اینهمه ادعا در علوم مدرن چون پزشکی، ریاضیات، فیزیک، زیست شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و جز اینها، چگونه نتوانستیم آن روز ماهیت اینها را آنگونه که صدیقی و بختیار دیده بودند، ببینیم و فریب دروغهای دستیاران او در نوفل لوشاتو و قم را خوردیم.
در قیاس با این نابینایی باید اعتراف کنم که همهی آن علوم ما، هنگامی که در کمک به تشخیص راه از چاه بی اثر باشد، بی ارزش جلوه میکند. گویی روشن بینی در امور انسانی پیچیده و درشرایط استثتائی، بخصوص دربارهی منافع جمعی، ربط چندانی با معلومات تخصصی دانشگاهی ندارد؛ در عوض نیاز به تربیتی ویژه و روحیهای خاص و خصوصیاتی دارد که در لحظات حساس نمایان میشوند: بیغرضی، آزاداندیشی و آزادگی، شجاعت اخلاقی خاصی متفاوت با شجاعت فیزیکی، فروتنی به معنی درک منصفانهی ارج دیگران و جایگاه حقیقی خود، آمادگی برای پذیرش اشتباهات خود، و نظائر اینها. با فقدان هر یک از این صفات میتوان دچار داوری نادرست، انتخاب هایی با نتایج شوم و خطاهای جبران ناپذیرشد. بعد هم با انواع و اقسام توجیهات «روشنفکرانه» مسئولیت را از گردن خود برداشت. در حالی که بهترین و درست ترین انتقادات به قدرت حاکم تا زمانی که با نگاه انتقادی بیرحمانه نسبت به خطای تشخیص خودمان همراه نباشد هنوز نشانهای کافی از رشد ما برای انجام وظیفهی تاریخی کنونی مان نخواهدبود.
آن دوست کاملاً با این نتیجه گیری موافق بود و با رسیدن گفت و گو به اینجا وجدانم اندکی آرام گرفت.