موقعیت ایران، وضعیت منطقهی خاورمیانه و شرایط جهانی با یکدیگر در کنش و واکنش هستند. رابطهای متقابل که با خصلتهای فزاینده یا کاهندهی تنشها به پیش میروند. در سیاست جهانی، مثل همیشه و از آن جا که سیاست عرصهی قدرت است، کشورهای توانمند ارادهی خود را، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، به دولت-ملتهای ناتوان تحمیل میکنند. این قاعده که صفحهی شطرنج جهان در دست بازیگران قدرتمند است هزاران سال است بوده و امروز نیز تعیین کننده است.
قدرتهای بزرگ جهانی بر مبنای سه شاخص رتبه بندی میشوند: قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی. ابرقدرتها آنهایی هستند که ترکیبی از این سه را در آن حد در دست دارند که سایر کشورها با آن فاصلهی قابل توجهی دارند. امروزه، با توجه به ظهور شرایط ناپایدارساز جدید، قدرت چهارمی را میتوان به این سه افزود که تاثیر آن نمیتواند دیگر مورد بی توجهی قرار گیرد: قدرت انسجام درونی کشورها. این انسجام به رابطهی دولت و ملت بازمیگردد و تعیین کنندهی حاشیهی مانوور یک دولت برای حرکتهای بیرونی میباشد. چهار سال مدیریت آشفتهی داخلی دوران ترامپ در آمریکا و تضعیف قابل توجه قدرت آن در صحنهی خارجی این پارامتر انسجام اجتماعی کشورها را بازهم مورد تقویت و توجه بیشتر قرار داد.
شرایط کنونی
این دادههای بدیهی و شناخته شده اینک اما به صورت برجستهای نظرات را به خود جلب میکنند. همه گیری کووید-۱۹ که، یکی از ویروسهای خانوادهی کرونا است -و به واسطهی تغییرات اقلیمی و آلودگی از این پس به طور سیستماتیک بازتولید خواهد شد- به خوبی شکننده بودن ساختار داخلی بسیاری از کشورها را به نمایش گذاشت و نشان داد که علیرغم هیاهوهای تبلیغاتی و یا ادعاهای آن چنانی، آن جا که پای قابلیت و ظرفیتهای مدیریتی پیش میآید، آمار تلفات انسانی حرف آخر را میزند.
کرونا با وارد ساختن ضربههای درازمدت به بخشهای عمدهای از اقتصاد جهانی مانند توریسم، صنعت هواپیمایی و امثال آن با بیکاری گسترده، افزایش هزینهها و کمبود درآمدها، کشورهای بسیاری را وادار به بازبینی در خطوط راهبردی برنامههای اقتصادی خود کرده است. این بازانطباق دهی ساختاری نیاز فراوانی به یک سری از مرزبندیها و بازتعریفهای نوین دارد که همگی بر اساس مذاکره و تفاهم نامه و قرارداد صورت نخواهد گرفت. تجربهی قرن بیستمی دو جنگ جهانی نشان داده است که بخشی از این روند بازانطباق دهی خود با شرایط جدید، بر مبنای حرکت هایی مانند جنگ، تصرف سرزمین و یا حذف فیزیکی رقبا حاصل میشود. نمونهی تحرک نظامی ترکیه و به زودی انگلستان به خوبی گویای درک این واقعیت تازه است.
شرایط کنونی جهان یک بار دیگر ضرورت اقدامات و تحرکات نظامی معنادار را مطرح کرده است. تصور این که جهان کنونی بتواند بحران فراگیر کرونا را در صلح و صفا به در کند و به یک آرامش نسبی درازمدت بازگردد هر روز دورتر وناممکن تر میشود و بر عکس، ضرورت برخی از تصرفات فیزیکی و نظامی در مناطق حساس جهان هر چه بیشتر در چشم انداز قرار میگیرد. گویی، جهان وارد یک فازناپایدار شده است که در نوشتههای قبل از آن تحت نام «عصر پساکرونا» یاد کردیم و ویژگی اصلی آن را تلاش قدرتمندان برای تبدیل ضعیفها به عامل بقای خویش دانستیم.
سه نقطهی مشترک
با نگاهی به شرایط کنونی جهان میتوانیم به خوبی پیش زمینههای چنین رویکردی را ببینیم. چندین نقطه در جهان آثار اولیهی تبدیل شدن به صحنهی نبردهای نظامی احتمالی آینده را از خود بروز میدهند:
۱. تایوان: کشوری در مجاورت چین در منطقهی حساس آسیای جنوب شرقی و در کنار قدرت هایی مثل کرهی جنوبی، ژاپن و قدرت اتمی کرهی شمالی. آمریکا نیاز دارد که این کشور را به نخستین مرکزِ قطع بلند شدنِ بیشترِ قدِ غولِ چین تبدیل کند و چین که نمیتواند هیچ گونه سقفی را برای رشد خود در سالهای آینده تحمل کند، آماده است که با تصرف نظامی تایوان، آمریکا را در مقابل کار انجام شده قرار دهد. خطر یک جنگ بزرگ در این باره کم است چرا که جنگ تمام عیار با چین توسط آمریکا میتواند معادل جنگ جهانی سوم باشد و این امریست که دنیای آشفته، ضربه خورده و کووید زدهی کنونی آمادگی آن را ندارد. ثبات اجتماعی در آمریکا به شدت آسیب دیده است و هرگونه ماجراجویی بزرگ خارجی بحران داخلی این کشور را به فاز خطرناک خود خواهد کشید.
۲. اوکراین: آمریکا و غرب مایلند که برای مهار روسیه، اوکراین را به یک پلاتفرم محاصرهی مسکو تبدیل سازند تا مبادا غول دومی در کنار چین از آن جا سربرآورد. روسیه نیز بر نقش حساس اوکراین برای آینده و امنیت خود آگاه است، به همین دلیل، برای مسکو ایدهی تصرف این کشور یا مناطق گستردهای از آن به تدریج به صورت یک گزینهی حیاتی در آمده است. این امر به طور قطع به یک نزاع بزرگ منطقهای تبدیل خواهد شد اما به همان دلیلی که در بالا اشاره شد تصور تبدیل آن به یک جنگ گستردهی جهانی سخت است.
۳. ایران: اهمیت ایران تا حدی به نزاع سه ابرقدرت جهانی پیوند میخورد اما این ظهور یک ابرقدرت منطقهای است که در آن نقش تعیین کننده دارد. اسرائیل بر آن است تا ایران را به جای پایی برای پرش به میان جمع محدود قدرتهای بزرگ تبدیل سازد. حملهی نظامی اسرائیل به ایران - که تا مرز هجوم اتمی قابل تصور است- میتواند این کشور را به عنوان یک ابرقدرت منطقهای تثبت کرده و زمینهای برای تبدیل آن به یک قدرت قابل توجه در معادلات جهانی بکند. اگر چنین شود اسرائیل دومین کشوری خواهد بود که در تاریخ بشر از سلاح اتمی استفاده خواهد کرد.
در این باره باید فراموش نکنیم که اسرائیل بر اساس یک طرح استراتژیک و درازمدت به پیش میرود. موقعیت کنونی، در ورای تبلیغات و هیاهو دربارهی قدرت اتمی بالقوهی رژیم ایران -که حتی قادر به حفاظت از اسناد اتمی خود نیست چه رسد به تجهیزات اتمی خویش- یکی از مراحل طراحی شده در استراتژی درازمدت اسرائیل از چندین دهه پیش است. این مرحله از طرح شامل کلنگی کردن کلیهی دولتهای خاورمیانهی عربی بود که صورت گرفت، اینک نوبت ایران است. با یک تهاجم نظامی اسرائیلی-آمریکایی-عربی به ایران، کشور ما تمامیت ارضی و وحدت ملی خود را از دست داده و به یوگسلاوی خاورمیانه تبدیل خواهد شد. هریک از قدرتهای بزرگ منطقهای یا جهانی تکهای از آن را صاحب خواهد شد. البته در این باره فقط مناطقی که از پتانسیلهای خوب زیرزمینی و اقتصادی برخوردارند خریدار پیدا خواهند کرد و باقی مناطق به سوی سومالیایی شدن، یعنی جنگ داخلی و مرگ و قحطی بی انتها، به پیش خواهد رفت.
استراتژی اسرائیل در مورد ایران
این بخش از طرح اسرائیل بزرگ که شامل محو ایران یک پارچه است و دهها سال است که در دستور کار راست افراطی اسرائیل قرار دارد، در حال حاضر بهترین فرصت را به دست آورده است: اقتصاد داخلی ورشکسته، قدرت نظامی فرسوده، نظام سیاسی ناکارآمد و ملتی مستاصل و متنفر از رژیم حاکم خود. محال است اگر اسرائیل موقعیت کنونی را برای ضربهی نهایی خود به ایران از دست دهد بتواند در آیندهای نزدیک آن را بازیابد. تنها امکان پرهیز اسرائیل به ورود عملی به این فاز، تغییری در طرحهای استراتژیک خویش است. شرایط کنونی جهان، منطقه و ایران، یک فرصت طلایی برای تیم نتانیاهو و پشتیبانان آن است تا بخش حساسی از استراتژی صد سالهی «اسرائیل بزرگ» را پیاده کنند.
تصور این که مذاکرات کنونی حکومت ایران با آمریکا بتواند جایی برای خود در این محاسبهی اسرائیل باز کند، بسیار خوش بینانه است. هرگونه توافقی که بخواهد به بهبود درازمدت روابط ایران و آمریکا بیانجامد به طور مستقیم بخشی از پروژهی جناح راست اسرائیل را برای محو ایران یکپارچه به خطر میاندازد. اسرائیل برای مانع تراشی و رساندن مذاکرات اتمی به بن بست سه ابزار خوب در اختیار دارد: قدرت عملیاتی نهادهای نظامی و امنیتی خود، لابی قدرتمند در آمریکا و نفوذیها در ایران. یک اقدام هماهنگ میان این سه میتواند هرگونه شانسی برای پاگرفتن مذاکرات و به سرانجام رسیدن آن را از میان برد.
با رسیدن مذاکرات اتمی ایران و آمریکا به بن بست و با توجه به مسیری که رژیم ایران برای افزایش غنی سازی به عنوان واکنش در پیش گرفته است، اسرائیل میتواند طیف قابل توجهی از کشورهای غربی و عربی منطقهی خلیج فارس را در ورای آمریکا برای پیشبرد هدف خود، که حمله به تاسیسات اتمی ایران و به دنبال آن، یک جنگ تمام عیار منطقهای است، همراه سازد. به این ترتیب، اسرائیل ماهی هدف استراتژیک محو ایران یکپارچه را در آب جنگ فراگیر منطقه ای-بین المللی غرق خواهد کرد. آمریکا به این صورت، یک بار دیگر، به مثابه حملهی به عراق، مورد استفادهی ابزاری تل آویو قرار خواهد گرفت تا با پرداخت هزینهی نظامی، مالی و سیاسی سنگین، طرح دست راستیهای اسرائیل را به سرانجام برساند. مثل همیشه.
رویدادهای ماههای گذشته به خوبی نشان داد که مسیر ترسیم شدهی فوق در حال تقویت است و اگر در این راستا پیش رود، میتوان حدس زد، با قدری بالا و پایین، ادامهی آن نیز برمبنای آن چه ترسیم شد طی خواهد شد.
آیا در این میان ممکن است رویدادی این معادله اسرائیلی را به هم بزند؟ شاید، اگر چینیها در چارچوب توافقنامه ۲۵ ساله نیروی نظامی به ایران وارد کنند و به واشنگتن و تل آویو هشدار دهند که حملهی به ایران معادل حمله به چین خواهد بود. امری که بیشتر به یک معجزه شبیه است تا یک احتمال. ممکن است از یک قرارداد نظامی استراتژیک تهران و مسکو پرده برداری شود و روسیه، به مثابه رژیم اسد در سوریه، ایران را تحت الحمایه خویش قرار دهد. این جاست که در مییابیم همزمانی اوج گیری بحران تایوان و اوکراین همه چیز میتواند باشد جز یک اتفاق. و یا در داخل کشور، ممکن است یک انفجار خشم مردم ناراضی رژیم را به چالش بکشد، اما این پارامتر موضوع محو ایران یکپارچه را از نقشهی تل آویو حذف نمیکند، شاید حتی سرعت بخشد که مبادا در آینده در مقابل یک جایگزین دمکراتیک رژیم کنونی دستهای خود را بسته تصور کند.
کلام آخر
در زمان سنجی رویدادها اصلی است به نام رسیدن به «نقطهی بازگشت ناپذیر». این نقطهای است که در آن، بر اساس پارامترهای شناخته شده، نمیتوان روند را متوقف یا عقب گرد کرد. چارهی کار پس در وارد ساختن پارامترهای نوین به صحنه است. اینک از خود بپرسیم که اگر در حال نزدیک شدن به این نقطهی بازگشت ناپذیر در مورد کشورمان هستیم -و یا به زعم برخی به آن رسیده ایم- آیا عامل تازهای را میتوانیم به درون معادله وارد سازیم که آن را به نفع آیندهی ایران و ایرانی تغییر دهد؟ اگر بلی، آن چیست؟
نگارنده و جمعی که با آن همکاری میکند، مانند بسیاری دیگر از جریانهای آزادیخواه ایرانی داخل و خارج از کشور، سالها بر ضرورت تامین پارامترهایی مانند آگاه سازی مردم، مبارزهی هدفمند مستمر برای کسب آزادی، ساختن یک آلترناتیو قدرتمند برای رژیم، سازماندهی هر چه بیشتر مبارزات سیاسی و خودسازماندهی مبارزات اجتماعی و امثال آن تاکید داشته و در آن عرصهها کار کرده است. هیچ کدام از آنها اما اکنون به عنوان یک عامل قدرتمند برای ممانعت از رفتن به سوی سراشیبی محو ایران عمل نمیکند. پس با این راهکارهای متداول نمیتوانیم کشورمان را در نقطهای که هست نجات دهیم. نیاز به عوامل نوینی داریم که یا تا به حال به آنها نپرداختهایم یا به اندازهی کافی نپرداختهایم. باید دید هنوز فرصتی هست یا این که دشمن بازی را برده است. در حالی که نگارنده در چارچوب نظریهی «بی نهایت گرایی» بر این باورست که روشهای دستیابی به راه حل یک مشکل بی نهایت است، روی یک نکته انگشت میگذارد: «ساختار ذهنی زایندهی مشکل نمیتواند راه حل آن را هم تولید کند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامههای تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید:
www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]