Wednesday, Apr 28, 2021

صفحه نخست » از فیلم متفاوت "پدر"، رضا علامه‌زاده

The_Father.jpgگرچه در این دو هفته‌اى که از دیدن فیلم "پدر" مى‌گذرد هنوز ذهنم از این اثر درخشان خلاصى ندارد اما نوشتن در موردش را تا اعلام نام برندگان پرآوازه‌ترین رویداد سینمائى جهان، مراسم اسکار، به تعویق انداختم تا ببینم باز هم مثل اغلب موارد دلسرد مى‌شوم و مى‌باید مطلبم را با نیشى به مراسم اسکار آغاز کنم یا نه!

حالا تاثیر ویروس کرونا بود یا شانس سازنده‌ى فیلم "پدر"، امسال با فیلم‌هائى که با بودجه‌هاى چندصد میلیونى و صحنه‌پردازى‌هاى پرطمطراق و کم محتوا، یا به کارگیرى دستاوردهاى تکنیکى چشمگیر عصر دیجیتال و بازى‌هاى کامپیوترى ساخته شده باشند روبرو نبودیم و در نتیجه آثار سینمائى برتر در رقابت‌هاى اسکار عرصه بازترى یافتند.

هرچه بود، دادن دو جایزه اسکار به فیلم تفکربرانگیز "پدر"، یکى به دلیل بازى چشمگیر "آنتونى هاپکینز" و دیگرى براى فیلمنامه‌ى به غایت خوش‌ساخت آن، اسکار امسال را براى من استثنائى کرد بویژه آن‌که جوائز اصلى دیگر هم به فیلم هنرمندانه‌ى "سرزمین خانه‌بدوشان" رسید که آن هم فیلمى است سخت زیبا و دیدنى.
The_Father_2.jpgگمان نمى‌کنم کسى فیلم پدر را دیده باشد و از بازى تکان‌دهنده آنتونى هاپکینز در نقش مرد هشتاد ساله‌اى که در اثر آلزایمر نه تنها دچار فراموشى است بلکه به خاطر شخصیت سخت خودباور و متکى به خویش، باور ندارد که نیازمند کمک و پرستاری است. اما تردید دارم کسانى که فیلم را فقط یک بار دیده‌اند توانسته باشند ظرافت‌هاى ریزبافت فیلمنامه را دریابند؛ ظرافت‌هائى که نویسندگان فیلمنامه نه براى دیده شدن که براى تاثیر گذاشتن بر ناخودآگاه تماشاگر، آگاهانه سعى در پنهان کردنشان داشته‌اند.
در توضیح این نکته، اول این را بگویم که این نوشته براى خواندن کسى نیست که فیلم را ندیده است. توصیه‌ام به آنانى که "پدر" را ندیده‌اند فقط این است که دیدنش را از دست ندهند. براى آنانى که آن را دیده‌اند هم هدفم توضیح پیچیدگى‌هاى تفکربرانگیز فیلم نیست چون اگر لازم بود فیلمساز این کار را براحتی می‌کرد، بلکه به اشتراک گذاشتن دریافت شخصى‌ام به عنوان یک فیلمساز از این اثر است تا با کسانی که مثل من وسوسه شده‌اند ساختار متفاوت این فیلم را واکاوی کنند تبادل اندیشه کرده باشم.
گارسیا مارکز در مطلبى با عنوان "براى قصه‌گوئى" مى‌گوید:
[ما رمان‌نویس‌ها رمان‌ها را فقط براى این‌که ببینیم چه نوشته‌اند نمى‌خوانیم. آن‌ها را بالا و پائىن مى‌کنیم، پیچ و مهره‌هاشان را باز مى‌کنیم، تکه‌ها را به ترتیب مى‌چینیم، یک پاراگراف را بیرون مى‌کشیم و تحلیلش مى‌کنیم، و لحظه‌اى مى‌رسد که مى‌گوئیم: "آها، آره، کارى که این‌جا کرده براى این بود که این کاراکترو اینجا بیاره و این موقعیت رو اون‌جا فراهم کنه چون لازمه که بعدتر... ".
به زبان دیگر، چشم‌هایمان را خوب باز مى‌کنیم، اجازه نمى‌دهیم هیپنوتیزم بشویم، سعى مى‌کنیم تردستى‌هاى شعبده باز را کشف کنیم. ]
این کارى است که من به عنوان یک فیلمساز با لذت تمام با فیلم "پدر"، بویژه با فیلمنامه‌اش، کردم و حالا از این‌که دیدم جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسى به آن تعلق گرفته سخت خوشحالم.
اما چرا فیلمنامه اقتباسى؟ "فلوریان زِلِر"، نمایشنامه‌نویس بسیار مطرح فرانسوى با همکارى "کریستوفر همپتون"، فیلمنامه‌نویس پرتقالى‌الاصل انگلیسى، فیلمنامه فیلم پدر را بر مبناى نمایشنامه‌اى به همین نام از خودش بازنویسى کرد و از این رو در رقابت‌هاى اسکار در بخش فیلمنامه‌هاى اقتباسى قرار گرفت.
و اما خط قصه فیلم در یک جمله این است: دخترى میانسال و جداشده از شوهر، پس از چند سال مراقبت از پدر هشتادساله‌ى مبتلا به آلزایمرش بالاخره تصمیم مى‌گیرد او را به آسایشگاه ببرد تا بتواند به پاریس رفته و با مرد مورد علاقه‌اش زندگى کند، با این قول که آخر هفته‌ها به لندن بیاید و پدرش را براى گردش به پارک ببرد.
براى هر تماشاگر وقتى فقط بشنود که موضوع فیلمى در مورد یک پیرمرد مبتلا به فراموشى است حتى اگر تریلر فیلم را ندیده باشد و نقدى هم در موردش نخوانده باشد براحتى مى‌تواند حدس بزند که آن‌چه از زبان این بیمار در فیلم در بیاید و هرچه در فیلم از دید او نشان داده شود را نباید واقعیت بپندارد چون براحتى مى‌تواند واقعى، غیرواقعى و یا ملغمه‌اى از واقعیت و تخیل باشد. تشخیص "واقعی" از "غیرواقعی" را نیز تماشاگر معمولا از زبانِ تصویری فیلم دیر یا زود درمی‌یابد و طبعا در چنین مواردى سازنده فیلم قاعده بازى شناخته شده بین خود و تماشاگرش را رعایت مى‌کند و اگر نه بلافاصله، دستکم در پایان فیلم کلید تبیین واقعیت و تخیل را به تماشاگر مى‌دهد. "فلوریان زلر" اما در این فیلم دست به تجربه پر ریسکى مى‌زند که البته بسیار موفق از عهده‌اش بر مى‌آید. او اغتشاش ذهنى قهرمان قصه را به زبان سینمائى خودش تسرى مى‌دهد و قصه‌اش را مغشوش و در ملغمه‌اى از واقعیت و تخیلات اشتباه‌آلود تعریف مى‌کند.
فیلم پدر که شاید بیش از چهل پنجاه صحنه کوتاه و بلند داشته باشد جز در اولین و آخرین صحنه‌اش در هیچ کدام به واقعیت پایبند نیست: چیدمانِ مبل‌ها در اتاق پذیرائى مرتب عوض مى‌شوند؛ کاشى‌هاى رنگى آشپزخانه در نمائى دیگر رنگ از دست مى‌دهند؛ صندلى‌هاى رنگین راهرو مطب دکتر از راهرو خانه پیرمرد یا دخترش (که مرتب با یک‌دیگر مخلوط مى‌شوند) سر در مى آورند؛ منظره خیابانى که از پنجره خانه‌ی پدر دیده مى‌شود با منظره خیابانى که از منزل دخترش دیده مى‌شود دقیقا یکسان است؛ نه تنها در ورودى خانه آن‌دو عین هم است که در ورودى مطب دکتر هم همان در است (پشت در مطب دکتر، دیالوگ کوتاه ظریفى آمده که دلم نمى‌آبد نگفته بگذرم. وقتى دختر زنگ در مطب را مى‌زند پدر مى‌پرسد: کلید رو گم کردى!؟)
یک شب تعیین کننده در قصه، شبى است که پیرمرد با دامادش در خانه دخترش تنهاست و دختر رفته است از مغازه‌ى زیر خانه مرغ براى شام شب بخرد. داماد که کمى هم مشروب خورده و از پرت و پلا گوئى پیرمرد کلافه است بالاخره صدایش را بلند مى‌کند و از او مى‌پرسد تا کى مى‌خواهد به آن‌ها آویزان باشد. پیرمرد که احساس مى‌کند دارد از او سیلى مى‌خورد به گریه مى‌افتد و داماد به موبایل همسرش زنگ مى‌زند تا به او بگوید زودتر به خانه برگردد چون پدرش از حال عادى خارج شده. زخمِ زبان داماد در طول شام خوردن هم ادامه می‌یابد تا وقتی پدر رنجیده به اتاق خوابش می‌رود و بین زن و شوهر بحثی کوتاه اما تعیین‌کننده در زندگی زناشوئی‌شان در می‌گیرد.
هر جزء از این صحنه بلند نه تنها پس و پیش در فیلم آمده بلکه بازیگران هم در آن با یک‌دیگر مخلوط شده‌اند. در یک قسمت، پرستار آسایشگاه نقش دختر را بازى مى‌کند؛ در یکى دیگر سرپرستار آسایشگاه نقش شوهر را بازى مى‌کند؛ حتى نایلون خرید آبى رنگى که فیلمساز آگاهانه بر آن تاکید مى‌کند در نماهاى دیگرى از همین صحنه به رنگ سفید دیده مى‌شود... تو گوئى کارگردان و منشى صحنه و فیلمبردار تماما آلزایمر دارند و متوجه نیستند که دارند دیالوگ "اولیویا کلمن" که نقش دختر را بازى مى‌کند را به "اولیویا ویلیامز" که نقش پرستار را بازى مى‌کند مى‌دهند و... و با این بازى ظریف و خلاق، تماشاگر را ساعتى به سرگیجه‌ى غیرقابل تحمل یک بیمار آلزایمرى مبتلا مى‌کنند.
در صحنه پایانى فیلم وقتى پدر، درمانده چون کودکى مادرش را صدا مى‌زند، ماى تماشاگر تنها به خاطر همدردى با قهرمان قصه نیست که بغض مى‌کنیم و چشممان تر مى‌شود بلکه ما هم مثل پدر از درک دنیاى پیرامون او درمانده و مستاصلیم چون کارگردان موفق شده ما را وابدارد تا با یک پیرمرد مبتلا به آلزایمر، همزادپندارى کنیم.
*
برگرفته از نشریه "آوای تبعید"



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy