Thursday, Dec 23, 2021

صفحه نخست » توهین و مغالطهٔ استاندارد دوگانه، علیرضا موثق

complex.jpgمقدمهٔ اول:

این انتظار از مخاطبان فرهیخته نابجا نیست که تفطن داشته‌باشند، شخص آقای احمد زیدآبادی یا نگارنده، در مباحثی که طرح شده و می‌شود، اهمیت و موضوعیت ندارند، بلکه آنچه ارزشِ تأمل در حوزهٔ عمومی دارد، وضعیتی فکری و فرهنگی‌ست که در هر یک از ما، نمودهایی دارد. کل نوعِ بشر در پهنهٔ کائنات و نیز ابدیت، یک «هیچ بزرگ» است؛ چه رسد به من و او. صرفنظر از این موضوع و منظر، راقم این سطور به نحو پکیجی و مطلق با آقای زیدآبادی مخالف نیست و نیز تا زمانِ فراهم شدنِ زمینه‌های لازم فرهنگی، تغییر نظام سیاسی را مطلوب نمی‌بیند. تا زمانی که عموم ما ایرانیان، وقتی یک سیاستمدار وعدهٔ «عدالت و آزادی» می‌دهد، نه از «مفهوم و مؤلفه‌های» این مقولات پرسش می‌کنیم و نه از «روش و لوازم و امکاناتِ لازم» برای نیل به مطلوب‌های مذکور، تغییر نظام سیاسی، خطرناک می‌باشد. به نظرم فعلاً تمرینِ تفکر و نقد و گفتگو در حوزهٔ عمومی از «اوجب واجبات» است. روح الله خمینی با عقبهٔ اجتماعی وسیع و لشکری از آخوندها، بدون فریبکاری و دروغ‌گویی، از «عدالت و آزادی» در «قالب اسلام» و «مقید به اسلام» سخن گفت، اما روشنفکرانِ بی‌خبر ما که نه عدالت و آزادی را چندان می‌شناختند و نه اسلام را و نه مدرنیسم را، بعدها که قافیه را به سختی باختند، بعضاً مدعیِ سرقتِ انقلاب شدند. اکنون نیز کمابیش، در روی همان پاشنه می‌چرخد و بنیه و بنیادِ لازمِ فرهنگی و اجتماعی برای تحولاتِ اساسی و ساختاری در حوزهٔ سیاسی وجود ندارد. عجله کار شیطان است و انقلاب ۵۷ تنها یکی از شواهدِ پسینی و مؤیدِ صدقِ این گزاره است. بگذارید تا سر فرصت، هم اسلام را بشناسیم و هم استبداد را و هم نهاد روحانیت را و هم عدالت علوی را و هم چپِ انقلابی را و هم آدرسِ «نئولیبرالیسم» در ذیل فاشیسم مذهبی و اقتصادِ دولتی-چپی-مافیایی را.

مقدمهٔ دوم:

آقای زیدآبادی در یادداشتی کوتاه (۱)، مدعی شده‌است:

الف) توهین نشانهٔ ناتوانی و درماندگی و بیچارگی‌ست.

ب) وقتی تعدادِ فحاشان-افلیجانِ سیاسی در یک جامعه بالاست، آن جامعه دچار امراضِ اجتماعیِ بسیار خطرناکی‌ست.

ج) اگر رهبرانِ گروه‌های سیاسی، از فحاشیِ هوادارانِ خود نسبت به حریفان، صادقانه ناراضی هستند، می‌بایست تا زمانی که تحتِ عنوانِ دفاع از ایشان، به «دیگری‌ها» توهین می‌شود و تا زمانِ پایان یافتنِ این فعل، بر مخالفتِ قطعی و صریحشان اصرار ورزند و فحاشانی که متنبه نمی‌شوند را از خود برانند و از این جنس پیروان، برائت جویند.

د) آن دسته از رهبران سیاسی که چنین نمی‌کنند، در ظلم و رذیلتِ حامیانِ فحاشِ خود سهیم هستند.

مقدمهٔ سوم:

به همان دلیل که آقای زیدآبادی علاقه دارد و صلاح می‌داند که در حد بضاعتش، به نقد جناح افراطی در اسرائیل بپردازد و به یک بخش و یا به یک وجه از جهالت‌ها و ظلم‌های موجود در جهان توجه کند، من نیز علاقه دارم و صلاح می‌دانم که در حد وسعم به نقد اسلام؛ یعنی به نقد بخش و یا وجهی دیگر از جهالت‌ها و ظلم‌های موجود در عالم تمرکز کنم. هیچ انسانی قادر نیست که در آن واحد، تمام کارهای لازم و ضروری را توأمان انجام دهد؛ نه زمانش را دارد و نه توانش را. اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند و لذا انتقاد به اسلام توسطِ برخی افراد، بدین معنی نیست که امور مهم و قابلِ نقدِ دیگری در جهان و جامعه وجود ندارد.

اصل سخن:

لب لبابِ اعتراض و انتقاد و مناقشه‌ام در نوشتار حاضر همین عبارتی‌ست که داخل گیومه در ادامه خواهد آمد:

«چرا با همان ترازو که برای دیگران می‌کشید، برای اسلام و پیامبرتان نمی‌کشید؟».

چرا توهین‌های مندرج در قرآن و سنت نبوی را با ملاک‌های مشابه، تحلیل و تبیین و داوری نمی‌کنید؟ و ناشی از ضعف نمی‌بینید؟

چرا توهین کردن توسط مردمی عادی برای‌تان ثقیل است، اما در موردِ کسی که مدعی‌ست «رحمة‌للعالمین» و «کامل کنندهٔ مکارم اخلاق» و «اسوهٔ حسنه برای تمام انسان‌ها در همهٔ زبان‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها» می‌باشد و خود را آخرین رسولِ خاصِ الله می‌داند، چنین نیست؟

چرا از منظر عقلی و اخلاقی، از بابِ واجب کفایی، برائت جستن از الله و قرآن و پیامبر اسلام را لازم نمی‌بینید؟

آیا بی نقص ندیدنِ قرآن و سنت نبوی و نیز شخص پیامبر اسلام در ترازوی عقلانیت و عدالتِ کانتکستِ مربوطه و یا تعیینِ نسبتش با عقلانیت و عدالت در جهان جدید، مغالطهٔ زمان‌پریشی‌ست؟ و یا ذات‌گراییِ ارسطویی؟

آیین وایکینگ‌ها و باور به ثور و ادین و فریر و والهالا در بستر زمانی و مکانیِ خودش قابل فهم است، اما در جهان جدید، مرجعیت اجتماعی‌اش نزد عقلا و یا تدریسش در مدارس در قالبِ کلام مقدس، چه وجهی دارد؟ چرا به چنین ظلم‌هایی در حق کودکانِ معصوم و نیز نوجوانان و جوانان اعتراض نمی‌کنید؟ فرو کردنِ آموزه‌های اسلام در مغز فرزندان مردم، در ترازوی عقلانیت و عدالت، چه وزنی دارد؟

چرا به نسبتِ رهبران سیاسی با حامیانِ فحاششان توجه دارید، اما به نسبتِ روشنفکرانِ مسلمان با ظهور داعش و استبداد دینی دقت نمی‌کنید؟

چرا رهبران سیاسی می‌بایست با مداومت و صراحت از حامیانی که به حریف توهین می‌کنند، اعلام برائت کنند، اما روشنفکران قوم نباید همین معامله را با اسلام کنند که حاوی کثیری آموزهٔ خلاف عقلانیت و عدالت و اخلاق است؟

تکلیف روشنفکران با این حجم از جهالت و ظلم و جنایت که نه به اسم اسلام، بلکه به طور مستقیم از آموزه‌های اسلام تغذیه کرده‌است، چیست؟

چرا نقش همه چیز را در برآمدنِ داعشیان و طالبان می‌بینید، جز نقشِ خود قرآن و سنت نبوی را؟

چرا خار را در چشم حریف می‌بینید، لکن شاخهٔ درخت را در چشم خویش و خودی‌ها نمی‌بینید؟

۱۴٠٠ سال، کافر در کنار مدفوع و سگ، نجس نامیده شده و نیز وفق اجماعِ تمام فرقه‌های اسلامی، انسانِ مرتد، مهدور الدم بوده‌است. حال، آیا این ماجرا و ریشه‌ها و نیز آثارش با ادعایِ «عیب از مسلمانی ما ست» و یا «عیب از قرائتی خاص از اسلام است و نه خود اسلام»، پاسخ مناسب می‌یابد؟

وقتی کسی تحتِ عنوانِ «روشنفکر» یا «فیلسوف» یا «استاد»، ادعا می‌کند که عظمتِ حسین بن علی در طول تاریخ بشری، بی‌نظیر بوده‌است (۲) و یا قرآن، معجزه و تاج ادبیات جهان است (۳)، چرا این گفتار به اندازهٔ توهین، مذموم و یا زیان‌بار تلقی نمی‌شود؟ آیا عنایت دارید که با این قبیل مدعیات، در حد خویش، به تولید و یا تقویتِ توهم و تفرعن و خودشیفتگی در حامیانِ خود کمک می‌کنید و یا در مسیر اصلاح امور، نقش مخرب ایفا می‌کنید؟ با کدام متر و ملاک و روش، تمام بزرگان اقوام مختلف و یا تمام آثار ادبی در طول تاریخ بشر را بررسی و داوری کرده‌اید؟

دکتر عبدالکریم سروش، سال‌ها قبل، نقل به مضمون گفته‌است که اگر صدا و سیمای نظام ولایت مطلقهٔ فقیه، از بام تا شام، فیلم پورن پخش کند، آسیب و خسارتش به قدر دروغ‌ها و توهین‌ها و تهمت‌هایی که منتشر می‌کند نیست. اینک به همین قیاس، چرا در یک فرهنگ استبدادی و دیگری‌ستیز و قبیله‌ای و نیز دچار حکومت اسلامی، زیانِ بسطِ توهم و تفرعن و خودشیفتگیِ مذهبی از مجرایِ طرحِ مدعیاتی چون آنچه در مورد حسین بن علی و قرآن گفته‌شد، از زیانِ انتشارِ فیلم پورن بیشتر نیست؟

در جامعه‌ای که از یک طرف، روزانه کثیری جوک رکیک، تولید و توزیع می‌شود و نیز بزرگانِ ادب و عرفانش، داستان کنیزک و کدو را سروده‌اند و از طرف دیگر، استبداد دینی و فاشیسم مذهبی تجربه می‌شود، آیا انتقاد به تفریح و یا تخلیهٔ خشمِ مردمی درمانده و گرفتار در میانِ اصنافِ بحران و رنج، از مجرایِ «توهین» اولویت دارد و یا انتقاد به «جهل مقدس و ظلم مقدس» و توهم و تفرعن و خودشیفتگیِ موجود در متون و آموزه‌هایِ مذهبِ غالب؟ کدام نقد محتاجِ توجه و تمرکز و پیگیریِ بیشتر است؟

اساساً و به طور کلی، در جهان جدید چگونه می‌توان در پسِ پشتِ حجابِ چهرهٔ خدا در قرآن و نیز آموزه‌های اسلام، از «عقلانیت و معنویت و عدالت» سخن گفت؟

آیا تجربهٔ خسرو گل‌سرخی که برای نخستین بار، مارکسیسم یا سوسیالیسم؛ یعنی برساخته‌های عالم مدرن و بافته شده در شبکه‌ای از مفاهیم و تصورات و تصدیقات و ساختارهایی به نحو انقلابی متفاوت از جهان سنت را در نهج البلاغه یافت، کافی نیست؟ و آیا خردپسند است که مجدداً «شبان وجود» و «سالک مدرن» و «معنویت سهراب سپهری» را در اسلام جستجو کنیم؟ و آیا موجه است که منتقدان و مخالفانِ این روش و منش را دشمنِ معنویت ببینیم؟

صرفنظر از اولاً) «امکان عینی» و «زمان لازم» برای نیل از وضعِ موجودِ نامطلوب به وضعِ مطلوبِ ناموجود، در موقعیتِ انضمامی و تاریخیِ جامعهٔ ما و ثانیاً) «روش‌اندیشی» و مقولهٔ انقلاب و اصلاح، تصدیق کرده‌اید که سکولاریسمِ سیاسی و جداییِ نهاد دین (در اینجا اسلام) از نهاد دولت، عاقلانه و عادلانه و سودمند است، لکن در وهلهٔ بعد، چرا «بدون توسل به خشونت و اجبار»، حذفِ تدریجیِ اسلام از فرهنگ و جامعه، عاقلانه و عادلانه و سودمند تلقی نشود؟ آیا واقع‌بینانه به نظر نمی‌رسد که به اقتضای درجه‌ای از رشدِ فکری و وجودی، دیگر کسی تصدیق نکند که برای مثال، عیسی از مادری باکره متولد شده‌است و فرزند خداست؟ آیا در آینده‌ای نه خیلی دور، به نحو اغلبی و شایع، معنویت‌هایی فرامذهبی و فرافرقه‌ای، جایگزینِ ادیان تاریخی نخواهند شد؟ آیا خودتان در یک مفهوم طیفی، در مسیر تقرب به عقلانیت و عدالت، هرچه بیشتر رشد کرده‌اید، در مضمون و محتوا (نه از حیثِ حملِ اسمِ بی‌مسما)، از اسلام (یعنی از آموزه‌های قرآن و سنت نبوی)، بیشتر عدول نکرده و دور نشده‌اید؟

نکتهٔ پایانی:

این موضوع که «دموکراسی و حقوق بشر و آزادی» را چونان یک شیء ببینیم که می‌توان آن را یکجا و ناگهان از خارج، واردِ جامعه کرد، متفاوت است از این موضوع که راه حل را در سازگار نشان دادنِ مغالطه‌آمیزِ «اسلام» با «عقلانیت و عدالت» در «جهان جدید» جستجو کنیم، و نامِ استحالهٔ مضمونیِ اسلام و مدام از سر و ته‌اش زدن را قرائت روشمند از متن بنامیم.

روشنفکرانی که چهرهٔ «خدا و انسان و شیطان و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه» در قرآن و سنت نبوی را تغییر داده‌اند، اما در خصوصِ قضیه‌ای بسیار حاشیه‌ای و غیر اصیل چون کشفِ حجاب بانوان، منتظرِ باستان‌شناسیِ لاجرم بسیار آهستهٔ یک آخوند در منقولاتِ مکتوم در قعرِ چاهِ تاریکِ تاریخ و مآلاً صدور فتوا هستند تا به تبعِ آن، از «دایرهٔ اطاعت» خارج نشوند و یا روشنفکرانی که با استاندارد دوگانه، به سراغِ داوری در خصوصِ «توهین به دیگری‌ها توسط اسلام و پیامبرش»، و «توهین به اسلام و پیامبرش توسط دیگری‌ها» می‌روند، به نظر می‌رسد که در این زمانه و زمینهٔ تاریخی و متعاقبِ انقلابِ تکنولوژیک در حوزهٔ ارتباطات و نیز انفجار اطلاعات، بر اثر عدم دقتِ کافی به سرعت و عمقِ تحولاتِ فرهنگی و اجتماعی، غافلگیر خواهند شد.

همچنین من تا اطلاع ثانوی و در حد وسع، نقدِ مدعیاتی چون «بی‌نظیر بودنِ حسین بن علی در طول تاریخ بشری» را پیگیری می‌کنم. برخی از عزیزان، شیوع فحاشی را «نشانهٔ امراضِ اجتماعیِ بسیار خطرناک» می‌بینند و نگارنده، جاری شدنِ این قبیل سخنان بر زبانِ روشنفکرانِ مشهورِ یک جامعه را چنین می‌انگارد؛ یعنی بیانِ مدعیاتِ مورد نظر توسط افرادی چون آقای زیدآبادی که ولو برخلاف میلش، «شرف اهل قلم» لقب گرفته و از جمله به همین علت، نفوذ کلامش، دامنه و عمق بیشتری یافته‌است. دغدغه‌ام همانطور که در اَشکالِ مختلف اشاره شده‌است، نه لقبِ «شرف اهل قلم» است و نه شخص آقای زیدآبادی. در صدد انکار تلاش ایشان در راه تقرب به عدالت و یا کتمانِ ارزشِ رنج‌هایی که برای خیر عمومی متحمل شده‌است نیز نیستم. مسئله‌ام آن مبادی و مبانی، و عللِ منتشر و معلق در اتمسفر فرهنگ است که آدمیان را به تصدیقِ این نوع مدعیاتِ بلادلیل و یا خلاف واقع می‌کشاند. محل مناقشه‌ام، بازتولیدِ نظریهٔ «زمین‌مرکزیِ بطلمیوس» در قالبِ ایدئولوژی‌های مذهبی و غیرمذهبی و سپس، نگریستن از پشت چنین لنز کبودی به تاریخ و عالَم انسانی‌ست.

پی‌نوشت:

۱)

https://t.me/ahmadzeidabad/2126

۲)

https://t.me/ahmadzeidabad/1360

۳)

https://t.me/Naqdagin/1855



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy