آقای محمدعلی ابطحی، رفیق اینترنتی ماست. زمانی که نوشتن در وب لاگ «وب نوشت» را آغاز کرد، ما او را مثل خودمان در حلقه ی وبلاگ نویسان دیدیم. جوانانه می نوشت، و ارزش «عکس» در نوشته را می دانست. تا این که سگ جمهوری اسلامی، پاچه ی او را هم که جزو خودی ها و آخوندها و آخوندزاده ها بود گرفت و روانه زندان شد. بعد هم در آشیانه ی سگ های درنده ی امنیتی ناچار به توبه از گذشته های خود شد و با چند کیلو کاهش وزن از زندان بیرون آمد.
اگر ابطحی نصیحت «خلیج فارس» را به ابی نمی کرد، این مطلب را خطاب به او نمی نوشتم.
ابطحی به ابی می گوید که «خلیج فارس»، «خلیج فارس» است و چرا ابی در امارات ترانه خلیج فارس را نمی خواند.
ابی در پاسخ گفته است که او سیاسی نیست و مساله اسم خلیج فارس، مساله ی سیاسی بین کشورهاست.
جوابی با عرض معذرت از ابی عزیز که او را به عنوان خواننده بسیار دوست می دارم، «ابلهانه» که اگر اصولا در این باب حرفی نمی زد و جوابی نمی داد سنگین تر بود.
البته ابی همان طور که می گوید سیاسی نیست، و خواننده است و خواننده مخاطب و شنونده لازم دارد و ابی می گوید با نخواندن «خلیج فارس» می تواند هر سال برای ایرانیانی که از شنیدن صدای اش محروم هستند، در کشور های همسایه بخواند.
خب، این هم دلیلی است و یا بهتر بگویم توجیهی ست و برای بد ترین کارهای روی زمین من هم می توانم چنان توجیه هایی بیاورم که زبان منتقد بسته شود و مردم به خاطر کننده ی بدترین کارهای روی زمین اشک در چشم هایشان پر شود.
این ها را عقل سلیم ما در باره خواننده ی سالخورده مان ابی درک می کند و به خاطر صدا و خاطره هایی که برای مان آفریده بر «نخواندن خلیج فارس» او چشم می بندیم.
اما ابطحی یک سیاستمدار است. از همه مهم تر یک سیاستمدار مسلمان. یک سیاستمدار مسلمان که حاضرم قسم بخورم اگر کسی به امام حسین و مبارزات سیاسی او توهین کند، برای او بدتر از این است که به پدر مادر او توهین کرده باشد، و این امام حسینِ فلک زده، الگوی سیاسی اوست.
ان الحیاة عقیدة و جهاد. زندگی، عقیده و جهاد است. (هر چند مطهری می گوید این جمله از حسین نیست اما روش حسین اگر داستان های حماسی اش را باور کنیم دالّ بر داشتنِ چنین اعتقادی ست).
این که نمی شود و نمی گذارند و نمی توانیم که با حکومت نکبت مقابله و مبارزه و مناقده کنیم این ها همه کشک است.
اگر مسلمان پیرو حسین هستیم، می توان به روش های مختلف در مقابل این حکومت ایستاد.
مثلا راه سیاسی بر ابطحی و سید محمد خاتمی بسته است، راه در آوردن لباس آدمکشان امروز که بسته نیست! مهاجرت و فرار از کوه و کمر به خارج از ایران، از مبارزه ی کربلا که دشوارتر نیست! اصولا ترک مطلق سیاست و رفتن دریک مزرعه و بیل زدن که خطری برای کسی ندارد! این که هم خدا و هم خرما و هم حسین و هم یزید و هم لباس آخوندی و هم لباس فلاکت مردمی را با هم بخواهیم، اینجای کار به همان استدلال ابی می رسیم و توجیه هایش.
او خواننده است ولی ابطحی مسلمان و سیاسی و اهل حاکمیت است و بخشی از صفحات داستان حاکمیت خونریز اتفاقا در باره ی اوست.
آقای ابطحی فکر نکند که فقط خودش زندگی دارد و زندگی امثال ماها که سال هاست دست در گریبان حکومت جور انداخته ایم زندگی نبوده است و نیست.
یا فقط زندگی آقای خاتمی زندگی است و زندگی ما ها که ۴۰ سال در خطر مرگ به دست حکومت نکبت زیسته ایم و بعد هم آن زندگی را گذاشته و آمده ایم در این سوی دنیا باز هم زیر خطر دائم حکومت نکبت، با سختی زندگی می کنیم زندگی نبوده است.
دستکم افرادی مثل من، امام حسینی ندارند که بخواهد الگوی آن ها باشد و دستکم آبروی مکتبی که به چشم می بینیم که خونریز و جنایتکار و بد کار است برای ما مهم نیست.
کاش ابطحی در کنار نصیحت به ابی، این نصیحت ها را هم به خودش و آقای خاتمی می کرد که اگر خلیج فارس ابی را در امارات نشنویم، اتفاقی در جامعه نمی افتد ولی اگر آقایانی مثل او سکوت کنند، فلاکت مردم و دین و ایران هر روز بیشتر از پیش خواهد شد.