Friday, Feb 10, 2023

صفحه نخست » انقلاب اسلامی: محصول مشترک شاه و خمینی، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-7.jpgدر آستانه‌ی چهل و چهارمین سالروز وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ می‌توانیم گفت که تاکنون حجم قابل توجهی از ادبیات تحلیلی و تفسیری در این باره منتشر شده است. ذکر مجدد آنها فایده‌ای جز مرور ندارد. نگارنده پیش از این یک کتاب، تعدادی مقاله و چند برنامه‌ی تلویزیونی در این باره منتشر کرده است. (اینجا) اما شاید بد نباشد یک بار دیگر و در پرتو شرایط خاص فعلی در ایران و آینده‌ی تحولات سیاسی آن، به نقش مشخص سلطنت پهلوی (پدر و پسر) در تدارک ناخواسته‌ی شرایط مناسب برای بروز پدیده‌ای به اسم «انقلاب اسلامی» اشاره کنیم.
شاه سابق بارها در فاصله‌ی میان پیروزی انقلاب تا زمان مرگ خویش، به نقد پیرامون آن چه روی داد پرداخت و در تمام این اظهارنظرها نوعی از سایه‌ی مجهول را بر نقش خویش در چرایی بروز انقلاب حفظ کرد. شاه هرگز حاضر نشد به عملکرد پرخطای خود و تاثیر آن در شکل دهی به شرایط مناسب برای این رویداد اشاره کند؛ سماجتی که سبب نمی‌شود پژوهشگری بی طرف نتواند ابطال آن را مورد وارسی قرار دهد.
در این نوشتار، خلاصه وار، به دو مورد از این نکات متعدد می‌پردازیم که بارز می‌سازند، اگر برخی محذورات تاریخی را در عملکرد رضا شاه بتوان مورد توجه قرار داد، در باره‌ی پسرش باید گفت که محمد رضا پهلوی هرگز از هوش سیاسی کافی برای کشورداری و در نهایت، جلوگیری از بروز یک حرکت دستکاری شده توسط به ظاهر دوستان و در واقع دشمنان خود برخوردار نبود.

عدم مشروعیت سلطنت پهلوی
خاندان پهلوی غاصب پادشاهی در ایران بود. این خاندان با قدرت سازمان یافته‌ی خود و یا با میل و تلاش مردم ایران به مقام سلطنت نرسیده بود. به تاج نشستن رضاخان نتیجه‌ی تمایل و برنامه ریزی انگلیس‌ها و با نقض بارز قانون اساسی مشروطه‌ی ایران بود. این امر از همان ابتدا یک نبود/کمبود مشروعیت اجتماعی و قانونی را برای سلطنت پهلوی سبب شد که تا روزی که رژیم محمدرضا شاه سقوط کرد ادامه یافت.
رضاخان می‌دانست طریق صحیح کار، برای تعویض سلطنت، نخست تشکیل مجلس موسسان، تغییر قانون اساسی و بعد بر اساس آن، تایید تغییر سلطنت، انقراض قاجار و بنیان گذاشتن یک پادشاهی جدید است؛ اما او گاو را پشت خیش بست و نخست با فشار زیاد به نمایندگان مجلس شورای ملی، انحلال پادشاهی قاجار و تفویض قوا به خود را تصویب کرد وبعد، به دنبال تایید نمایشی آن توسط مجلس موسسان رفت.
تشکیل مجلس موسسان نیز به عهده‌ی وزارت جنگ و وزارت داخله سپرده شده و تنها نمایندگانی دست چین شدند که موافق با تغییر سلطنت بودند. اکثریت نمایندگان مجلس موسسان همان نمایندگانی از مجلس شورای ملی بودند که به رضاخان رای مثبت داده بودند. احمدشاه به مخالفت پرداخت اما ره به جایی نبرد. به این ترتیب «روز یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۰۴ «مجلس مؤسسان» تشکیل شد. جلسات آن به مدت یک هفته تا ۲۱ آذر ادامه یافت. در ساعت ۷ بعدازظهر روز ۲۱ آذر، این مجلس با اکثریت ۲۵۷ رأی موافق از مجموع ۲۶۰ نماینده حاضر، اصول ۳۶، ۳۷، ۳۸، ۴۰ قانون اساسی را اصلاح و سلطنت را رسما به خاندان پهلوی منتقل کرد.»
هر چند که رضاشاه بر قدرت سوار شد، اما این، نوعی کودتای از بالا یا همان ادامه‌ی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ او بود و نه چیزی بیشتر. چند اصل قانون اساسی برای دلخواه رضاشاه تغییر کرد. حتی در ابتدا قرار نبود پادشاهی موروثی باشد، اما بعد از تشکیل مجلس این نظر نادیده انگاشته شد و رضاخان بر موروثی بودن آن تاکید کرد.
این پایه‌ی مبتنی بر زور و قلدری و من درآوردی برای تحمیل خود بر ساختار قدرت سیاسی، از رضاشاه، از همان ابتدا، یک شاه فاقد مشروعیت ساخت که مجبور بود برای جبران ضعف نمایان در وجه قانونی و مشروعیت سلطنت خویش از زور و سرکوب برای اعمال اراده‌ی خودکامه‌ی خویش بهره برد. چنین گرایش و رفتاری از وی یک «دیکتاتور مصلح» ساخت که، ضمن توجه به آبادسازی کشور، به هیچ مخالفی یا صدای غیری فرصت حیات و یا فعالیت نداد و ایران را به قهقرای استبدادگری همیشگی سوق داد. این ضعف ماهووی زمانی خود را نشان داد که با هجوم بیگانگان برای تصرف ایران نیرویی نبود که آماده باشد با نبرد و فداکاری از وی دفاعی به عمل آورد. رضاشاه، تنها و رها شده، توسط ارتش و دولت و ملت، به اسارت انگلیس‌ها درآمد و تبعید شد.
فرزند وی نیز به واسطه‌ی آن که بدون تلاش فردی و شایستگی شخصی، از جانب انگلیس‌ها، جانشین پدر شد نتوانست دریابد که او پیوسته، از نگاه ملت ایران، فاقد مقبولیت رسمیت یافته در قالب انتخاباتی آزاد یا چیزی شبیه به آن است. یگانه تلاش وی در این راستا بود که خود را تابع قانون اساسی معرفی کند، امری که بعدها به یک ادعای توخالی از آب درآمد. کسب پشتیبانی از بالا و نه از پایین سبب شد که محمدرضا پهلوی میان حرف شنوی مطلق از قدرت‌های بزرگ و خودبزرگ بینی در حد یک امپراتور، به عنوان یک شاه سرگردان و فاقد اعتماد به نفس واقعی باقی بماند، تا روزی که فرمان خروجش از ایران در دی ۱۳۵۷ توسط آمریکایی‌ها ابلاغ شد و او نیز همانند پدرش اطاعت کرد.
به این ترتیب می‌بینیم که رژیمی که فاقد مشروعیت باشد می‌تواند یک فرصت نیم قرنی را برای ساختن چنین مشروعیت اجتماعی و سیاسی برای خویش از دست دهد؛ همان طور که رضاشاه در بی تفاوتی مردم ایران مجبور به ترک ایران شد، فرزند وی نیز همین سرنوشت سیاه را یافت. شاه حتی پیش از آن نخواسته بود باور کند که فرار بزدلانه‌اش از ایران در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، در واقع امر، پایان عمر حاکمیت دارای مشروعیت و حتی قانونیت بود؛ به همین دلیل، وقتی سه روز بعد، به واسطه‌ی کودتای سازمان سیای آمریکا و اینتلجنت سرویس انگلیس به قدرت بازگشت، برایش مسجل شد که در ایران «ارباب ها» شاه می‌آورند و شاه می‌برند. از این جا دیگر میخ آخر بر تابوت تلاش برای کسب مشروعیت در میان ملت ایران در ذهنش زده شد و تا روز آخر عمر هم بر این باور اصرار داشت که سلطنت کردن در ایران نیاز به تایید مردم ندارد، نیاز به پشتیبانی قدرت‌های غربی دارد وبس.
عدم مشروعیت مردمی پس نخستین نکته‌ای است که محمدرضا شاه نخواست تا روز آخر حیات خویش به آن پی برده و یا دست کم به آن اعتراف کند. در حالی که هر محققی با مروری بر تاریخ و سرگذشت ظهور و سقوط سلطنت پهلوی می‌تواند بدون تردید به کمبود جدی مشروعیت قانونی و اجتماعی خاندان پهلوی پی برد.
] طنز تاریخ این که بعد از گذشت یک قرن از عمر این خاندان، اینک شاهدیم که، همچون یک میراث شوم خانوادگی، حتی فرزند شاه سابق نیز در چگونگی تدارک پایه‌ی مشروعیت متعارف سیاسی برای خویش با اشکال جدی در درک مکانیزم‌های مقبول و معقول این روند مواجه است و به روش‌های بی پایه‌ای مانند «رهبری وکالتی» در فضای مجازی روی آورده است. [
به هر روی، انقلاب سال ۵۷ بدون تردید یکی از ریشه‌های خود را در بی ریشگی شاه و خاندان سلطنتی در میان مردم پیدا می‌کند. امری که هرگز توسط اعضای این خانواده مورد توجه جدی قرار نگرفت. آنها هیچ گاه اهمیت دور نزدن و از بالا سوار بر کول مردم نشدن را در نیافتند. تردید نیست که هر گونه تلاش جدیی در عرصه‌ی تهیه و تدارک مشروعیت مردمی برای خویش در طول بیش از چهار دهه می‌توانست به عنوان یک سرمایه اجتماعی در بزنگاه سال ۵۷ -که بیگانگان درصدد برآمده بودند شاه را از قدرت ساقط سازند- به کار آید.
اسلام گرایی خاندان پهلوی
یکی از نتایج و عوارض آشکار نبود مشروعیت برای خاندان پهلوی پناه آوردن اجباری آنها به دامن اسلام و آخوندها بود تا بتوانند از نفوذ اجتماعی روحانیت برای تهیه و تدارک پشتیبانی برای خویش بهره برند. این یکی از وجوه فاجعه بار رفتار این خانواده در حکومتگری است که معادل باز گذاشتن دست مذهب ارتجاعی برای رشد اختاپوس وار و توسعه‌ی بی سابقه با منظور سیاسی در جامعه‌ی ایران بود. درهیچ یک از دوران پادشاهی‌های خاندان‌های حاکم پیشین در تاریخ ایران معاصر (صفویه و قاجاریه)، نهاد تشیع در ایران به اندازه‌ی دوران پهلوی از حمایت و امکان و فرصت برخوردار نبود. از همان ابتدا، یعنی تنها دو روز بعد از مصوبه‌ی مجلس شورای ملی برای خلع قدرت از قاجار و سپردن آن به رضاخان، وی با عنوان "والاحضرت اقدس" و ریاست حکومت موقت، نخستین اعلامیه خویش را با این مضمون خطاب به ملت ایران صادر کرد: «تمام مجاهدات و زحماتی که من از بدو امر در خصوص برقراری امنیت و تهیه طریق سعادت و عظمت مملکت متحمل شده‌ام، به منظور تحقق دو اصل بوده است: ۱- اجرای عملی احکام شرع مبین۲- تهیه رفاه مردم.»
این گرایش را باید بی تردید آغاز قدرت گیری مذهب ارتجاعی شیعه و روحانیت مرتجع در ایران بدانیم. رضاخان، حتی پیش از سلطنت، از همان ابتدا و به طمع کسب قدرت، خود را یک معتقد دو آتشه میان مذهبی‌ها جا زد و با شرکت در مراسم محرم و سینه زنی شعار می‌داد که «اگر درکربلا قزاق بودی/حسین بی یار و تنها نبودی»!
بعدها، رضاشاه برای آخوندها و روحانیت بودجه‌ی دولتی منظم دایر ساخت، به حوزه‌های قم و نجف و اصفهان خودمختاری داد، دانشکده‌ی الهیات تأسیس کرد و در قلب دانشگاه تهران مسجد دایر ساخت، کتاب‌های درسی را از هرگونه محتوای شک برانگیز نسبت به مذهب تهی کرد، به آخوندها در رادیو ملی کشور برنامه داد، گنده ملاهای فرار کرده از ایران را پناهندگی داد تا به کشور بازگردند، القاب آیت الله و حجت الاسلام را رسمی ساخت، آخوندها را از خدمت نظام وظیفه معاف ساخت و هرگونه آموزش ضد مذهبی یا غیر مذهبی را به اسم «الحاد» و «مادیگری» ممنوع کرد.
وی هم چنین یک فرصت تاریخی برای استقرار نظام جمهوری در ایران را در همان ابتدای به قدرت رسیدن خویش از دست داد که در این باره دلیلی جز ترس و اطاعت از آخوندها وجود نداشت. طرفداران آخوندها در خیابان‌ها راه افتادند و گفتند: «ما دین نبی خواهیم، جمهوری نمی‌خواهیم/ما مردم قرآنیم جمهوری نمی‌خواهیم!» و رضاخان پیروی کرد. تمامی این دست و دلبازی‌ها در حق آخوندها سبب شد که بعدها، وقتی خواست به دنبال رفرم هایی که ممکن بود منافع و اختیارات آنها را محدود کند برود، ریشه‌ی او را زدند.
پسرش، محمد رضا پهلوی نیز با پناه آوردن به اسلام و آخوندها برای دفع و رفع مخالفان ملی و چپ خویش به آنها اجازه داد که، با دست باز، تدارک دفن رژیم او را دورتر و دیرتر ببینند. ژست هایی چون سفر حج، زیارت کربلا و نجف، زیارت مکرر از مشهد وبرگزاری و شرکت در مراسم مذهبی رمضان و محرم نمونه هایی بودند در جهت عوام فریبی و آخوندنوازی. آن چه بیشتر اهمیت دارد اعطای بودجه کافی و فرصت و آزادی به آخوندها برای گسترش آموزش اسلامی و نهادینه کردن حضورخود از طریق تاسیس مساجد، حسینیه‌ها، مکتب‌ها، خیریه‌ها، مدارس اسلامی، حوزه‌های علمیه، تربیت توده وار طلبه و آخوند و آموزش و سازماندهی آنها در جهت تدارک قبضه کردن قدرت اجتماعی و دیرتر سیاسی بود. تعداد حوزه‌های علمیه در زمان وی از ۱۵۴ به ۲۱۴ رسید. چیزی نزدیک به ۵۰ تا ۷۰ هزار مسجد در زمان پدر وپسر در ایران بنا شد. رشدی که هرگز اسلام در ایران به خواب ندیده بود.
دفتر فرح پهلوی با جمع کردن کسانی چون داریوش شایگان، احسان نراقی، سید حسن نصر، رضا قطبی و سید احمد فردید و شبکه‌های حاشیه‌ای آنها تبدیل به مرکز رواج غرب ستیزی و نوعی اسلام مداری آرمان گرا شد تا به قول خود، با تکیه بر نوعی تعبیر نو از اسلام کهنه، جوانان و دانشجویان کشور را از رفتن به سوی ایده‌های مترقی غیر مذهبی اندیشه‌های چپ بازدارد. ساواک حتی مدت‌ها به کارکرد علی شریعتی در خنثی کردن گرایش جوانان به سوی ایدئولوژی چپ باور داشت.
محمد رضا شاه در جایی می‌گوید: «من هرگز از تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعه‌ی ‏اثنی عشری و دفاع ازآن در مقابل حملات مادی گرایان بازننشستم. برداشت من ازاسلام همواره دقیق ومستند به متون معتبربوده ونص صریح قرآن وروح و معنویت اسلام بود، اساس عصاره اسلام چیزی جزعدل وانصاف نیست! وانقلاب شاه وملت که برای تحقق عدالت ومشارکت ملی بوده مستقیما ازاصول وتعالیم اسلام است!» این همان برداشتی است که در مصاحبه‌ی با اوریانا فالاناچی در قالب سخن گفتن در مورد «نیروهای قدسی» حامی خویش بروز کرد. چیزی شبیه همین قدرت اجنه که آخوندها می‌گویند حافظ نظام اسلامی کنونی است!
نتیجه گیری:
به این ترتیب می‌بینیم علیرغم تلاش‌های پسارویدادی که طرفداران پهلوی و شبکه‌ی من و تو و امثال آن در این چهار دهه صورت دادند تا نقش خاندان پهلوی را در تدارک خصلت اسلامی رویداد ۵۷ انکار کنند، باید گفت که انقلاب آن سال در واقع و در ابتدا برخاسته از یک جنبش اصلاح طلب مدرن توسط روشنفکران و دانشجویان و بخش هایی از طبقه‌ی متوسط بود. شاه به دلیل عدم باور به ضرورت مشروعیت اجتماعی، دستی را که روشنفکران ایرانی در سال ۵۶ و در قالب نامه‌های برخی چهره‌های سکولار و دانشگاهی به سوی او دراز کردند تا به رفرم سیاسی و تغییرات محدود و هدفمند دمکراتیک بپردازد رد کرد و با این حماقت مسلم اجازه داد که آخوندها با همدستی بیگانگان بدخواه هدایت حرکت را بر عهده گرفته و سال بعد برای واژگون ساختن رژیمش به سراغ او بیایند.
دلیل تبدیل جنبش آزادیخواهی طبقه‌ی متوسط به انقلاب چیزی نبود جز برخورد سرکوبگرانه‌ی رژیم شاه نسبت به جریان‌های ملی و جریان‌های مترقی چپ از یکسو و بازگذاشتن دست مذهبی‌ها و مرتجعین و آخوندها از سوی دیگر. به همین خاطر، زمانی که شرایط برای یک جنبش اعتراضی فراهم شد، آخوندها توانستند به راحتی آن را، با تکیه بر امکانات و شبکه‌های قدرتمند اهدایی شاه، به یک انقلاب از نوع اسلامی تبدیل کنند. تعلل و دیرکرد شاه در سپردن به موقع قدرت به دست نمایندگان لایه‌های پیشرو و مترقی جامعه، مانند غلامحسین صدیقی و یا شاپور بختیار، فرصت لازم را برای خمینی کهنه گرای ضد بشر و اربابانش فراهم کرد که آن جنبش آزادیخواهی را به یک قیام شوم مذهب زده تبدیل کنند.
آری، همدستی نانوشته‌ی خمینی و شاه در ایجاد رویداد مهم ۵۷ جای تردیدی به جای نمی‌گذارد: آن چه نام «انقلاب اسلامی» گرفت محصول مشترک سلطنت و روحانیت بود.
آیا این بار نیز باز شاهد همدستی و همگرایی آخوندهای به خطر افتاده‌ی کنونی در داخل و بازمانده‌ی خاندان پهلوی در خارج برای احیای مجدد اتحاد کاخ و حوزه خواهیم بود؟ آیا باز هم این دو نهاد ضد مردمی و ضد دمکراتیک (سلطنت و مذهب) فرصت تجدید فراش و ازدواجی شوم و نامبارک را خواهند یافت؟ این درس تاریخ را فراموش نکنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- انقلاب ایران: تداوم آخوندی سلطنت پهلوی، کورش عرفانی، ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
• تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، جلد سوم
• سیمای احمدشاه قاجار، تألیف محمدجواد شیخ الاسلامی
• ایران: برآمدن رضاخان و برافتادن قاجاریه و نقش انگلیسی‌ها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد
• محمدعلی کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدین، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۲،
• عباس میلانی، نگاهی به شاه، ۲۰۱۳

***
• برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
• جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
• آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
• توئیتر: KoroshErfani@



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy