
ما چهلوشش سال است که با هم میجنگیم. چهلوشش سال است که عقدههای سیاسی، کینههای ایدئولوژیک و زخمهای تاریخیمان را بر سر هم خالی کردهایم.
از چپ گرفته تا راست، از جمهوریخواه تا مشروطهخواه، از کمونیست تا مجاهد، از اقلیتهای قومی و مذهبی تا ملیگرایان - همه و همه، به جای ساختن پلی بهسوی آینده، دیوارهای بلندی از بیاعتمادی، تحقیر و حذف میان خودمان ساختهایم.
و امروز، با صدای بلند باید بپرسیم:
آیا دیگر خسته نشدید؟
خسته از این همه تهمت، این همه حذف، این همه حسادت پنهان پشت شعارهای زیبا. خسته از این همه تلاش برای اثبات اینکه "من بهتر از تو هستم" در حالیکه ایران، همان وطنی که همه برایش ادعای دلسوزی داریم، از درون میپوسد و از بیرون میگریزد.
دشمنیای که خودمان نمیفهمیم
کم نیستند آنانی که امروز در خارج از ایران، خود را اپوزیسیون مینامند، اما بخش اعظم انرژیشان صرف تخریب یکدیگر میشود. گروهها به جای رسیدن به تفاهم و راهحل، مشغول پروندهسازی و افشاگری علیه هماند. رسانهها بیشتر از آنکه بلندگوی مردم داخل ایران باشند، تبدیل شدهاند به صحنهی جدلهای شخصی و تسویهحسابهای سیاسی.
و عجیبتر اینکه، انگار دیگر عادی شده. انگار کسی درد نمیکشد از این حجم نفرت، از این رقابت مسموم. انگار کسی دیگر ایران را نمیبیند، جز در قالب نام خود بر پرچم آینده.
تفرقه، سمی که با لبخند وارد شد
بیایید واقعبین باشیم:
بخشی از این تفرقه، نتیجهی مستقیم سیاستهای جمهوری اسلامی است.
حکومتی که سالهاست مزدور و نفوذی و مأمور امنیتی را روانهی خارج از کشور کرده تا ستونهای اعتماد میان ایرانیان را بشکند.
سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» در تار و پود روابط ما نفوذ کرده، بیآنکه حتی متوجهش باشیم.
به مرور، یک فساد اخلاقیِ آرام و خزنده شکل گرفته:
خوشحالی از سقوط دیگران، لذت از رسوایی رقبا، و سکوت در برابر بیاخلاقی فقط چون به نفع جناح ماست.
ما، خودمان را فراموش کردهایم؛ خودمان را از خودمان دزدیدهاند.
بحران، نه فقط در حکومت؛ بلکه در آینهی خود ما
ما سالها از دیکتاتوری، سانسور، فساد و سرکوب نالیدهایم. با انگشت، حکومت را نشان دادهایم و گفتهایم: «مشکل آنجاست!»
اما هیچوقت با شجاعت کافی، روبهروی آینه نایستادیم و از خود نپرسیدیم:
ما چه کردیم؟ ما چه میکنیم؟
یکی از دلایل ماندگاری جمهوری اسلامی، نه فقط خشونت و سرکوبش، بلکه سردرگمی، تفرقه، حسادت و خودویرانگری در میان ماست.
اپوزیسیونی که باید راه نجات باشد، خود گاهی بخشی از گمگشتگی است.
ما عادت کردهایم به حذف، نه به همافزایی. به مسابقهی بیپایانِ دیده شدن، نه به همکاری.
۸۰ درصد گفتوگوهای ما، هنوز دربارهی این است که چه کسی «از دیگری بدتر» است. هنوز در جدالیم که چه کسی «رهبرتر» است. هنوز گرفتار زخمهای کهنهای هستیم که هر بار فقط عمیقترشان میکنیم.
و در این میان، آنچه مدام فراموش میشود، یک کلمه است: ایران.
اما مردم ایران کجای این بازیاند؟
در خیابانهای ایران، خبری از این جنگهای پوچ نیست. آنجا، یک نسل جوان، تحصیلکرده، اما بیامید، در حال سوختن است.
دانشجویی که با هزار آرزو مدرک گرفته، حالا در پیک کار میکند.
مهندسی که میخواست ایران را بسازد، حالا دنبال ویزای کاریست.
پزشکی که جان میخواست نجات دهد، حالا دنبال خروج است.
آیا ما، اپوزیسیون خارجنشین، هیچوقت از خود پرسیدهایم:
این نسل، ما را میپذیرد؟ به ما اعتماد میکند؟ صدای ما را باور میکند؟
با این میزان نزاع، این سطح از بیاخلاقی، این همه رقابت بر سر «هیچ»؟
جمعبندی نهایی: پیش از آنکه خیلی دیر شود
واقعیت تلخ اما ضروری این است:
اگر ما تغییر نکنیم، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.
اگر ما که مدعی ساختن ایران فرداییم، هنوز درگیر نفرتها و رقابتهای کودکانهایم، آیندهای هم در کار نخواهد بود.
امروز زمان آن نیست که فقط جمهوری اسلامی را نقد کنیم.
امروز، زمان ایستادن در برابر آینه است. دیدن ضعفها، اعتراف به اشتباهات، پاککردن نفرتها، و انتخاب یک مسیر انسانیتر.
ما باید:
-
به جای دشمنسازی، دست به همفکری بدهیم.
-
به جای رقابتهای مسموم، بر سر برنامهها گفتگو کنیم.
-
نفوذیها و عوامل تخریب را شناسایی و طرد کنیم.
-
به جای بلندگو شدن برای یک جناح، گوش شویم برای مردم.
-
خود را نه در جای رهبر، بلکه در جای خادم مردم ببینیم.
اگر این راه را نرویم، جمهوری اسلامی خواهد ماند. یا اگر هم برود، جای خالیاش را چیزی بهتر پر نخواهد کرد.
و آنوقت، آیندگان ما را نخواهند بخشید.
آنوقت، شرمندهی تمام نسلی خواهیم شد که امید داشت، اما پشت دروازههای اختلاف و خودشیفتگی ما، به خاک نشست.
هنوز دیر نشده
اما برای همیشه هم وقت نخواهیم داشت

انتصاب مامور جلب مشارکت نخبگان خارج از کشور منصوب شد

"مباهته": وجه اشتراک اپوزیسیون و حکومت اسلامی